مقنع کسی که برای قیام بر علیه اعراب ادعای پیامبری کرد
المقنع
المقنع (نقابدار؛ درگذشت ۱۶۳ ه.ق /۷۸۰ م یا بعدتر) رهبر جنبش شورشیان در سغدی بود.
بعد از قتل ابومسلم از جمله نهضتهای پرجوشوخروش، قیام المقنع در فرارود بود. مقنع از مردم مرو بود و نام اصلیاش حکیم بن هاشم بود او به دلیل کور بودن یک چشمش از ماسک استفاده میکرد و بهاینسبب او را مقنع میخواندند. او در زیرکی و فراست و کیاست بین مردم زمان خویش شهره بود و در تحصیل علوم متداول آن زمان بسیار کوشید و کتب فراوانی را خواند و در طلسم و نیرنگ و شعبده دست توانایی داشت.
او در آغاز امر نزد ابومسلم خراسانی رفت و به دعوت عباسی پیوست و از جمله یاران و سرهنگان ابومسلم شد. مدتی نیز دبیر عبدالجبار، جانشین ابومسلم بود.
مقنع در کنار ابومسلم، نقشی فعال و مؤثر در دعوت عباسی داشت؛ اما پس از قتل ابومسلم که خیانتی آشکار در حق یاران نهضت بود، به شدت از عباسیان روی گردان شد و بعد از ابومسلم مدعی الوهیت گردید و این ادعا را فقط به خواص و اصحاب خود ظاهر میکرد. او به تناسخ باور داشت و میگفت که روح خدا در ابومسلم ظاهر شده و روح ابومسلم در شخص او حلول کردهاست.
دعوی پیامبری
نخستین مرحله از فعالیت ضددینی او هنگامی پدیدار شد که پس از قتل ابومسلم ادعای پیامبری کرد. باور مقنع این بود که ابومسلم از محمد برتر است و کشته شدن یحیی بن زید را زشت میانگاشت و معتقد بود به خونخواهی یحیی برخاسته است و در این مرحله توفیقی نیافت و به وسیله عاملان منصور دستگیر و به بغداد فرستاده شد. بااینهمه در زندان فرصت مناسب یافت، تا درباره چگونگی انتشار عقاید خویش برنامهریزی کند. پس از رهایی از زندان به مرو بازگشت و مردم را به گرد خود جمع کرد و به آنان گفت، میدانید من چه کسی هستم؟ مردم گفتند: تو هاشم بن حکیمی، گفت: غلط کردهاید. من خدای شما هستم و گفت من آنم که خود را به صورت آدم به خلق نمودم و باز به صورت نوح و باز به صورت ابراهیم و باز به صورت موسی و باز به صورت عیسی و باز به صورت محمد و باز به صورت ابومسلم و باز به این صورتی که میبینید، مردم گفتند، دیگران دعوی پیامبری کردند، تو دعوی خدایی میکنی؟ گفت آنها نفسانی بودند و من روحانیام و این قدرت را دارم که خود را به هر صورت که بخواهم درآورم و داعیانی به سراسر خراسان و فرارودگسیل کرد و مردم را به پذیرش عقاید خویش فراخواند و بهوسیله مبلغانش به مردم پیام داد که مردگان را زنده میکند و یارانش را به بهشت جاودان میبرد.یکی از داعیان زبر دست مقنع موسوم به عبدالله بن عمر در گردآوردن پیروان او خدمات فراوان کرد و در کش و نخشب به دعوت پرداخت و نخستین دهی که مردم آن به مقنع ایمان آوردند، روستای کوچک سوبح از روستاهای اطراف کش بود، سپس عده فراوانی از مردم روستاهای بخارا و سغد جماعتی از مبیضه سپیدجامگان بودند که به او پیوستند و از او دنبالهروی کردند، سپیدپوشان بخارا به جای سیاهی که شعار بنیعباس بود، سپیدی را به عنوان شعار خود برگزیدند و لباس سفید بر تن کردند تا مخالفت خود را با عباسیان که لباس سیاه داشتند، اعلام کنند. خاقان ترک نیز که در این موقع حاکم فرارود بود؛ تحت تأثیر دعوت مقنع قرار گرفت و مردم آن دیار به وی روی آوردند.
خلافت عباسی و المقنع
سپاهیان مقنع یا «سپیدجامگان» هر کجا که دیده میشدند، دشمنانشان پا به فرار میگذاشتند و سپاهیان عرب از دست آنان آرامش نداشتند. مهدی، خلیفه عباسی شورش مقنع را برای خلافت خود بسیار مضر میدانست و تمامی کوشش خود را به کار بست، تا قیام وی را سرکوب کند. مهدی پیشرفت نهضت مقنع را برای اسلام به عنوان خطری بزرگ میدانست، چون خبر آورده بودند که مردم بخارا، سغد، نخشب و کش از اسلام روی گردان شدهاند و به آئین مقنع روی آوردهاند، خلیفه عباسی به حمید بن قحطبه دستور داد، تا به جنگ مقنع برود و برای این کار شماری از سپاهیان خراسان را در اختیار او قرار داد، لیکن مقنع به سرعت از جیحون گذشت و در قلعهای به نام سیام که در نزدیکی شهر کش بنا شده بود، اقامت گزید و چند بار سپاهیانی را که از طرف مهدی، خلیفه عباسی به قصد سرکوبی وی اعزام شدند، شکست داد. سپاه مقنع آنقدر کوچک نبود که گروهی از سپاهیان خراسان بتوانند، آن را دفع کنند. به این منظور مهدی خلیفه عباسی خود شخصاً به نیشابور آمد. مقنع که از آمدن خلیفه به خراسان اطلاع یافت، ترکان را به استعانت خود خواند و خون و مال مسلمین را بر آنان مباح کرد. به همین مناسبت جمع زیادی از ترکان به طمع غارت و جمع مال و ثروت نزد مقنع آمدند و بسیاری از زنان و فرزندان مسلمانان را اسیر کردند و عدهای را کشتند. از آن پس پیروان مقنع به بخارا آمدند و وارد روستای نمکجت شدند و درون مسجد آمدند و موذن مسجد و چند تن دیگر را به قتل رساندند و در ده مزبور کشتاری عظیم رخ داد؛ چون کار قتل و غارت روستاهای نزدیک بخارا توسط پیروان مقنع شدت گرفت، مردم بخارا خدمت والی آنجا حسین بن معاذ رفتند و از پیروان مقنع شکایت کردند، خلیفه که وضع را این چنین دید، حسین بن معاذ(حاکم بخارا) را مامور سرکوبی و دفع شورش مقنع کرد. در جنگ سختی که در سال ۱۵۹ه.ق. بین سپاهیان حسین بن معاذ و طرفداران مقنع در نزدیکی نرشخ در گرفت. پیروان مقنع شکست خوردند و حاضر به قبول اسلام شدند؛ اما به مجرد بازگشت مسلمین مجددا خود را برای مقابله با سپاهیان خلیفه آماده کردند. تمام این موارد سبب شد، تا خلیفه عباسی فرمان بسیج عمومی را صادر کند. هزینه سنگینی هم صرف این لشکرکشی شد و به فرمان مهدی، خلیفه عباسی چندین لشکر قلعه نرشخ را تحت محاصره خود درآوردند و چون مدت محاصره به طول انجامید، فرمانده سپاهیان خلیفه، سپهسالار مقنع را فریب داد و وی را وادار به تسلیم قلعه کرد. صدها هزار سپاهی، فرارود را به محاصره درآوردند، سپاهیان محدود مقنع، با رسیدن سپاهیان بیشمار خلیفه وحشت کردند و پا به فرار گذاشتند.
حکایت دیدن بندگان المقنع خدای خویش را
محمد بن جعفر آورده است که پنجاه هزار تن از لشکر مقنع از اهل فرارود از ترک و غیره به در حصار مقنع جمع شدند و سجده و زاری کردند و از وی دیدار خواستند. هیچ جوابی نیافتند. الحاح کردند و گفتند: بازنگردیم تا دیدار خداوند خویش را نبینیم. غلامی بود او را حاجب نام. مقنع او را گفت: بگوی بندگان مرا موسی از من دیدار خواست، ننمود مکه طاقت نداشت. هر که بیند مرا طاقت نیارد و در حال بمیرد.
وی ایشان را وعده کرد که فلان روز بیائید تا شما را دیدار نمایم.
پس از آن زنان که با وی در حصار بودند را بفرمود تا هر زنی آئینهای بگیرد و به بام حصار براید، و برابر یکدیگر می دارند به آن وقت که نور آفتاب بر زمین افتاده بود.
خلق جمع شده بودند. چون آفتاب بر آن آینهها بتافت، از شعاعشان آن حوالی پرنور شد. آنگاه غلام خویش را گفت: بگوی بندگان مرا که خدای روی خویش به شما مینماید، بنگیرد! چون بدیدند همهٔ جهان را پرنور دیدند بترسیدند و همه بهیکباره سجده کردند و گفتند: خداوندا این قدرت و عظمت که دیدیم بس باشد. اگر زیادت از این بینیم زهرههای ما بدرد و همچنان در سجده میبودند تا مقنع فرمود آن غلام را که بگوی بندگان مرا تا سرها از سجده بردارند که خدای ما از شما خشنود است و گناهان شما را آمرزید. آن قوم سر از سجده بر داشتند با ترس و بیم.
خودکشی المقنع
در کتاب تاریخ بخارا روایت شده است که: به نزد آن تنور رفت و جامه بیرون کرد و خویشتن را در تنور انداخت و دودی برآمد. من به نزد آن تنور رفتم از او هیچ اثری ندیدم. و هیچکس در حصار نبود.
سبب خود را سوختن وی آن بود که پیوسته گفتی: چون بندگان من عاصی شوند من به آسمان روم و از آنجا فرشتگان آرم و ایشان را قهر کنم. وی خود را از آن جهت سوخت تا خلق گویند که او به آسمان رفت تا فرشتگان آرد و ما را از آسمان نصرت دهد و دین او در جهان بماند.