ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

دیباچه گلستان سعدی

سوشیانت | پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۴:۲۴ ب.ظ | ۰دیدگاه

بسم الله الرحمن الرحیم

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب .

از دست و زبان که برآید

 

کز عهده شکرش بدر آید

 

اعملوا آل داود شکراً و قیل من عبادی الشکور

بنده همان به که ز تقصیر خویش
ورنه سزاوار خداوندیش

 

عذر بدرگاه خدای آورد
کس نتواند که بجای آورد

 

باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روی به خطای منکر نبرد .

ای کریمی که از خزانه غیب
دوستان را کجا کنی محروم

 

گبر و ترسا وظیفه خور داری
تو که با دشمن این نظر داری

 

فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردی بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده عصاره نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمائی تربیتش نخل باسق گشته .

ابر و باد و مه  خورشید و فلک در کارند
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

 

تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

 

در خبر است که سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم

 

شفیع مطاع نبی کریم
چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان
بلغ العلی بکماله کشف الدجی بجماله

 

قسیم جسیم نسیم و سیم
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
حسنت جمیع خصاله صلوا علیه و آله

 

هر گاه که یکی از بندگان گنه کار پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت به درگاه حق جل و علا بر دارد ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند باز اعراض کند بازش به تضرع و زاری بخواند حق سبحانه و تعالی فرماید یا ملائکتی قد استحییت من عبدی و لیس له غیری فقد عفرت له دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم .

کرم بین و لطف خداوندگان

 

گنه بنده کرده است و او شرمسار

 

عاکفان کعبه جلالش به تقصیر عبارت معترف که ما عبدناک حق عبادتک و واصفان حلیه جمالش به تحیر منسوب که ما عرفناک حق معرفتک .

گر کسی وصف او ز من پرسد
عاشقان کشتگان معشوقند

 

بی دل از بی بی نشان چگوید باز
بر نیاید ز کشتگان آواز

 

یکی از صاحبدلان سر به حیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده حالی ازین معامله باز آمد یکی از دوستان گفت ازین بستان که بودی ما را چه تحف کرامت کردی گفت به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت .

ای مرغ سحر عقش ز پروانه بیاموز
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
ای برتر از خیال و قیاس وگمان ووهم
مجلس تما گشت و به آخر رسید عمر

 

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد
وز هرچه گفته‌اند وشنیدیم وخوانده‌ایم
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم

 

ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است وصیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب الحیب حدیثش که همچون شکر می خورندو رقعه منشاتش که چون کاغذ زر می برند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند به جهان و قطب دایره زمان و قائم مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان اتابک اعظم مظفر الدنیا و الدین ابوبکربن سعد بن زنگی ظل الله تعالی فی ارضه رب ارض عنه و ارضه بعین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده لاجرم کافه انام از خواص و عوام به محبت او گراییده اند که الناس علی دین ملوکهم .

زانگه که ترا بر من مسکین نظرست
گر خود همه عیبها بدین بنده درست
گلی خوشبوی در حمام روزی
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
بگفتا من گلی نا چیز بودم
کمال همنشین در من اثر کرد

 

آثارم از آفتاب مشهورترست
هر عیب که سلطان بپسندد هنرست
رسید از دست محبوبی به دستم
که از بوی دلاویز تو مستم
ولیکن مدتی با گل نشستم
وگرنه من همان خاکم که هستم

 

اللهم متع المسلمین بطول حیاته وضاعف جمیل حسناته و ارفع درجه اوادائه و ولاته و دمر علی اعدائه و شناته بما تلی فی القران من آیاته اللهم امن بلده و احفظ ولده .

لقد سعد الدنیا به دام سعده
کذلک ینشا لینته هو عرقها

 

وائده المولی بالویه النصر
وحسن نبات الارض من کرم البذر

 

ایزد تعالی و تقدس خطه پاک شیراز را بهیبت حاکمان عادل و همت عالمان عامل تا زمان قیامت در امان سلامت نگهدارد .

اقلیم پارس را غم از آسیب دهرنیست
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
برتست پاس خاطر بیچارگان و شکر
یارب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس

 

تا بر سرش بود چو توئی سایه خدا
مانند آستان درت مامن رضا
بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا
چندانکه خاک را بود و باد را بقا

 

یک شب تامل ایام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تاسف می خورم و سنگ سراچه دل بالماس آب دیده می سفتم و این بیتها مناسب حال خود می گفتم .

هر دم از عمر می رود نفسی
ای که پنجاه رفت و درخوابی
خجل آنکس که رفت و کار نساخت
خواب نوشین بامداد رحیل
هر که آمد عمارتی نو ساخت
وان دگر پخت همچنین هوسی
یار ناپایدار دوست مدار
نیک و بد چون همی بباید مرد
برگ عیشی به گور خویش فرست
عمر برفست و آفتاب تموز
ای تهی دست رفته در بازار
هر که مزروع خود بخورد نجوید

 

چون نگه می کنم نماند بسی
مگر این پنج روز دریابی
کوس رحلت زدند و بار نساخت
باز دارد پیاده راز سبیل
رفت و منزل بدیگری پرداخت
وین عمارت بسر نبرد کسی
دوستی را نشاید این غدار
خنک آنکس که گوی نیکی برد
کس نیارد ز پس ز پیش فرست
اندکی ماند و خواجه غره هنوز
ترسمت پر نیاوری دستار
وقت خرمنش خوشه باید چید

 

بعد از تامل این معنی مصلحت چنان دیدم که در نشیمن غزلت نشینم و دامن صحبت فراهم چینم و دفتر از گفتهای پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم .

زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم

 

به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم

 

تا کی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس به رسم قدیم از در درآمد چندانکه نشاط ملاغبت کرد و بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبد بر نگرفتم رنجیده نگه کرد و گفت

کنونت که امکان گفتار هست
که فردا چو پیک اجل در رسد

 

بگو ای برادر به لطف و خوشی
به حکم ضرورت زبان درکشی

 

دیدگاه (۰)

هیچ دیدگاهی هنوز بیان نشده

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تحلیل آمار سایت و وبلاگ