صفاریان اولین حکومت ایرانی بعد از اعراب
صفاریان
«247 - 289 ق / 861 - 902 م»
از اواسط قرن سوم هجری، دولت نیرومند عباسیان رو به زوال نهاده شوکت و عظمت پیشین را از دست داد. خلفای آن سلسله در اثر طغیانها و شورشهای پی در پی و اغتشاشهای مداومی که در اطراف و اکناف قلمروی ایشان بروز کرده بود، با دشواریهای زیادی دست به گریبان بودند.
همچنین امرا و بزرگان در سراسر متصرفات عباسیان - چه در افریقا و چه در آسیا - لوای استقلال برافراشته از فرمانبرداری حکومت مرکزی سرباز زدند .
در اوج هرج و مرج دستگاه عباسی، یعقوب بن لیث بن معدل بن حاتم بن ماهان صفاری در سیستان از جمله کسانی بود که از اطاعت محض عباسیان سر باز زد و به گونه ای ادعای استقلال طلبی کرد.
بنیانگذار صفاریان ، یعقوب لیث صفاری
نهضت یعقوب لیث در سیستان، از قیام عیاران و مطوعه شهر بر ضد خوارج که عمال طاهریان بعد از سالها درگیری از عهده دفع آنها بر نیامده بودند آغاز شد. خوارج سیستان که در آن ایام به اتحادیهای از دزدان و راهزنان تبدیل شده بود، به تدریج تمام سیستان و قسمتی از اطراف خراسان را دچار نا امنی کرده و جولانگاه تاخت و تاز بی امان خویش ساخته بودند، و چون حاکم سیستان، که از دست نشاندگان طاهریان بود از عهده دفع آشوب آنها بر نمیآمد، عیاران شهری، طبقات جوانان و جوانمردان محلی، به عنوان مطوعه و غازیان، به دفع خوارج همت گماشتند.
یعقوب و برادرانش - عمرو و علی که بعدها در عیاریها و شبگردیهای شهر با او شریک و رفیق شدند، از فرزندان لیث رویگر و از اهالی قریهای به نام قرنین بودند.
یعقوب که به زودی در نقش رهبر جنگجویان ضد خوارج و ضد طاهری ظاهر شد، توانست به تدریج آشوبهای محلی را سرکوب و امنیت سیستان را تأمین نماید «حوالی 248 ق / 862 م»، و چندی بعد دولت تازهای را در سیستان بنیان گذارد.
رویکرد یعقوب لیث صفاری به خلافت
دولت صفاریان که توسط یعقوب لیث پایه گذاری شد و حکومت طاهریان را در خراسان خاتمه داد توانست به نحو بی سابقهای، خلیفه را غافلگیر و به شدت نگران کند.
زیرا صفاریان در سیستان، بر خلاف خاندان طاهریان، قدرت فرمانروایی خود را مدیون حکم خلیفه نبودند بلکه آن را مرهون قدرت و سلحشوری خود میدانستند.
یعقوب سیستان و نواحی مجاور را با جنگ و شمشیر به دست آورد و سپس آنها را از قلمرو خلافت جدا کرد.
البته در آنچه که کرده بود، حکم و دستور خلیفه و یا نایبان او را هرگز نخواسته بود، مضاف بر این که در آن چه با شمشیر خود به تصرف در آورده بود، بی آن که از جانب خلیفه دستور یا فرمانی داشته باشد، حکام و عمال خلیفه را از آنجا رانده، یا عزل و حبس کرده بود.
این امر که در بعضی از موارد طی جنگهایی که در اطراف خراسان انجام میداد، گه گاه نام خلیفه را در خطبه، در بعضی از این شهرها میخواند، مبنی بر قبول مشروعیت حق حکومت خلیفه نبود، بلکه بیشتر برای اجتناب از عواقبی بود که گمان میکرد با آوردن نام خلیفه در خطبه ها رفع خواهد شد.
بدین گونه قدرت خود را مبنی بر غلبه نشان میدادو همواره میگفت که حکم او همین حکم شمشیر است و اگر خلیفه نیز بر سرزمینهایی حکمروایی دارد جز به حکم شمشیر نیست.
لاجرم قیام او که بعدها سرداران گیل و دیلم همچون اسفار، مرداویج و آل بویه آن را به شیوه خود دنبال کردند، در حقیقت شیوه سازشکارانه آل طاهر و پیروان این شیوه را نفی می کرد، و میکوشید با خلع طاعت خلیفه و خروج از عهد و بیعت متداول و مقبول عام نسبت به او، در تمام قلمروی که در گذشته به دست اعراب فتح شده بود، حکومت تازهای را - که البته جنبه اسلامی آن محفوظ بود - برقرار کند.
پایان کار صفاریان
قیام و نهضت یعقوب، آن گونه که او آرزو میکرد، کامیاب نشد. چنین به نظر میرسد که دلیل عمده ناکام ماندن آن، تا حد زیادی، مربوط به ناهمگونی سپاه خودش بود که از عناصر مختلفی همچون عیاران، اسیران جنگی و سربازان مزدور تشکیل میشد که هیچ چیز به جز قدرت فرماندهی، پایبندی به انضباط نظامی، و مهارت جنگی یعقوب آنها را به هم پیوند نمیداد.
در بین سپاهیانش، شاید جز عیاران سیستان و دوستان شخصیاش، کمتر کسی از سران سپاه، اقوام او را در خلع طاعت خلیفه تأیید میکرد، ولی او همچنان در مخالفت با خلیفه استوار، یک دنده و سر سخت بود.
خاطره فرمانروایی یعقوب و برادرش عمرو، که باعث احیاء راه و رسم پهلوانی، عیاری و جوانمردی
بود، قرنها بعد از آنها، در تاریخ باقی ماند و نامشان در سیستان و خراسان و در فارس زنده بود. نقش صفاریان، به ویژه یعقوب و عمرو، در احیاء روحیه ملی در خاطر ایرانیان، برای سدههای متوالی همچنان دوام داشت و زمینهای برای دیگر سلسلههای مستقل ایرانی شد.
فرمانده هان صفاری
یعقوب لیث صفاری
«248 - 265 ق / 862 - 879 م»
آغاز قدرت گیری یعقوب
یعقوب، فرزند لیث، رویگر زادهای سیستانی، از اهل قریه قونین؟ بود که در جوانی به همراه برادرانش: عمرو و علی، در عیاریها و شبگردیهای شهر شرکت میجست.
در روزگار یعقوب و به ویژه در زادگاهش سیستان؛ که خاطره پهلوانیهای خاندان زال و سام نریمان در اذهان مردم هنتوز زنده بود، خاطر رویگر زاده جوان و عیار پیشه، که متأثر از قصههای رستم و جنگجوییهای پهلوانیاش بود، از همان ایام جوانی، پتک و چکش رویگری را کنار نهاد و شمشیر و سلاح جنگاوری بر گرفت.
در آغاز راهزنی را پیشه کرد اما مدتی بعد شیوه عیاری، او را از تعدی در حق فقرا و مظلومان منع کرد، از این رو، یعقوب در نزد مردم پهلوانی محبوب جلوه کرد.
یعقوب با دسته کوچک عیارانش که به خاطر سخاوت و فتوت وی، گردش جمع شده بودند، توانست در بین دستههای غازیان و مطوعه ی محلی حیثیت و اعتبار قابل ملاحظهای کسب کند.
در آغاز برای مدتی به گروه مطوعه داوطلب ولایت - تحت رهبری صالح البستی - که به مبارزه با آشوبگران و عمال نالایق محلی برخاسته بودند، ملحق شد.
چندی بعد به درهم بن نصر که توانست در رأس دستههای جنگجوی خویش، زرنج را از دست حکام و عمال بی کفایت طاهریان خراسان بیرون آورد، گروید و در جنگی که در این ایام، با یک سر کرده خوارج محلی به نام «عمار» کرد، او را کشت و اندکی بعد، سر کرده انتخابی جنگجویان ضد خوارج شد.
گسترش قلمرو یعقوب
تصرفات یعقوب در نواحی رود هیرمند در آغاز کار، با قتل عمار خارجی و با شکستی که بر رتبیل، پادشاه محلی کابل وارد آورد، در تمام سیستان آرامش و امنیت برقرار ساخت «253 ق / 867 م».
چند سال بعد نیز که رتبیل، از دستش گریخت، به اتفاق برادرش عمرو، تا نواحی بامیان پیش رفت و او را دوباره دستگیر نمود و به این ترتیب کابل، بامیان و بخش عمدهای از نواحی هیرمند را به قلمرو خود افزود.
در دفع فتنه راهزنان خوارج هم توفیق قابل ملاحظهای کسب کرد که مایه خشنودی اهل سیستان شد. این امر که توانست در این سرکوب، سرکردگان خوارج را کشته، دهکدههای آنها را ویران و ایمنی را به راهها باز گرداند، او را در نظر اهل سیستان، به صورت یک قدرت آرمانی و یک پهلوان افسانهای درآورد.
تصرفات یعقوب برای استحکام امارت سیستان او در آغاز کارش، برای آن که مخالفت کسی را از متشرعه عصر که حفظ عهد و پیمان عباسیان را شرط مسلمانی میدید، بر نیانگیزد، خطبه ولایت را به نام خلیفه خواند و در عین حال ذکر نام خلیفه به معنی اعلام پایان قدرت خوارج بود که در دوران غلبه آنها، هیچ ذکری از خلیفه به میان نمیآمد. اما خاتمه دادن به قدرت خوارج، به معنی تسلیم ولایت به عمال خلیفه نبود.
یعقوب به فرمان خلیفه، در دفع خوارج نکوشیده بود تا با خاتمه دادن به قدرت آنان، ولایت را تسلیم خلیفه و عمال طاهری او نماید. به علاوه، اقدام او به تسخیر بست، پوشنگ و هرات، که تحکیم امارت سیستان، آن را برایش الزامی کرده بود، از جانب طاهریان و از دیدگاه خلیفه، اعلام تمرّد تلقی میشد که این امر نگرانیهای بسیاری را در نیشابور و بغداد سبب شد.
در بازگشتن از هرات، از جانب مخالفان سوء قصدی علیه وی انجام گرفت که از پیش نرفت، اما پناه دادن به سوء قصد کنندگان از جانب محمد بن طاهر، دست پنهان طاهریان و خلیفه را در این اقدام رو کرد.
تصرفات یعقوب در کرمان و شیراز با این حال، یعقوب بدون توجه به آن که، توسعه قلمرواش در سیستان بدون حکم خلیفه، «عصیان» بر ضد خلافت اسلامی محسوب میشود، کرمان را نیز به قلمرو خود افزود «254 ق / 868 م».
همچنین منطقه فارس را بدون آن که لشکر کشیاش به آن خطه موجب خونریزی شود، از چنگ علی بن حسین، عامل خلیفه بیرون آورد و به این ترتیب فاتحانه وارد شیراز شد.
منشور حکومت طخارستان از سوی خلیفه برای یعقوب
پس از این واقعه، معتمد، خلیفه عباسی که میخواست با واگذاری یک حکومت رسمی، عصیان و سرکشی او را که شامل اقدام خود سرانهاش در فتح هرات، کرمان و فارس میشد، فرو نشاند و همچنین او را خواه ناخواه، تابع و خراجگزار خویش سازد، به تلقین و الزام برادر خود، موفق، عاقبت حکومت کابل، بامیان، سند و طخارستان را به موجب حکم و فرمانی رسمی به او واگذاشت.
اما یعقوب به این واگذاری، که تنها شامل قسمتی از متصرفاتش میشد، وقعی ننهاد و از آن بابت نیز خرسندی نشان نداد.
قیام یعقوب، از همان ابتدا، شورشی بر ضد دستگاه خلافت و علیه حکومت دست نشانده آن در خراسان بود و این همان چیزی بود که خلیفه نمیتوانست مورد بخشایش قرار دهد.
لشکر کشی یعقوب به خراسان و بر انداختن طاهریان خلیفه گهگاه کوشش میکرد تا یعقوب را با واگذاری یک حکومت محدود، راضی و قانع سازد، در مقابل یعقوب به هیچ وجه مایل نبود تا در بسط قدرت و قلمرو خود، در هیچ جا متوقف شود. از این رو، خود را ناچار به تسخیر خراسان و بر انداختن طاهریان دید.
چون برای انجام این اقدام بهانه پناه دادن سوء قصد کنندگانش را هم در دست داشت، از نخستین فرصت، برای درگیری با محمد بن طاهر استفاده کرد. اطرافیان محمد هم که از جانب او مأیوس و از حکومت سست بنیادش ناخرسند بودند، وی را به تسخیر نیشابور دعوت کردند. به این ترتیب با ورود محمد بن طاهر به نیشابور و توقیف او و بعضی از نزدیکانش، یعقوب به حکومت طاهریان خاتمه داد «259 ق / 873 م» و به این شکل خراسان را نیز ضمیمه قلمرو خویش ساخت.
در طبرستان، حکومت علویان که مخالف خلیفه بودند ، نیز به سوء قصد کنندگان به یعقوب پناه داده بودند «260 ق / 873 م»، با این وجود وی موفق به بر انداختن علویان نشد. اما آمل و ساری را گرفت و بدین گونه تقریباً وارث تمام قلمرو طاهریان شد.
لشکر کشی یعقوب به بغداد ، تختگاه خلیفه
خلیفه چون دست اندازیهای یعقوب را بر این نواحی، غاصبانه و به منزله اعلام عصیان تلقی میکرد، از این رو در نزد عدهای از حاجیان که از طریق بغداد عازم بازگشت به خراسان و سیستان بودند و به حضور خلیفه بار یافته بودند، یعقوب را یاغی خواند و لعن کرد و در عین حال مردمان آن نواحی را به مبارزه علیه وی برانگیخت «261 ق / 874 م».
این اقدام خلیفه باعث تیرگی بیشتر روابط میان آنها شد و موجبات لشکر کشی یعقوب به بغداد را فراهم کرد. یعقوب پس از تسخیر مجدد فارس، به خوزستان لشکر کشید، اما به هر دلیلی که بود پیشنهاد صاحب الزنج، علی بن محمد، سر کرده سپاه غلامان یاغی را که از مدتها پیش «حوالی 255 ق / 869 م» بر ضد خلیفه و خلافت به پا خاسته بودند، برای همکاری نپذیرفت. در این ایام در بین پیروان صاحب الزنج، غیر از بردگان شورشی، عدهای از غلاة شیعه و عناصری از خوارج و خرم دینان هم وارد شده بودند.
بالاخره یعقوب از طریق اهواز عازم بغداد شد و تا نزدیک واسط پیش رفت. در دیر العاقول - ناحیهای بین واسط و بغداد - که بین او و سپاه موفق، برخوردی روی داد.
نخست سپاه خلیفه شکست خورد، اما چندی بعد، چون سپاه خلیفه آب دجله را به روی لشکرگاه او سر داد، یعقوب ناچار به عقب نشینی شد «262 ق / 876 م» و از پیشرفت باز ماند.
در این میان، رویگر بیمار شد و در انتظار بهبود و به قصد تجدید تدارک جنگ به جندی شاپور در خوزستان بازگشت. اما در همان حال، و در مقابل خلیفه را تهدید به از سرگیری جنگ نیز نمود. با این اوصاف، اجل مهلتش نداد و پیش از آن که برای جبران این عقب نشینی، چاره اندیشی کند، به بیماری قولنج از پای درآمد و چشم از جهان فرو بست «شوال 265 ق / ژوئن 879 م».
عمرو لیث صفاری
«265 - 289 ق / 879 - 902 م»
جانشینی عمرو لیث صفاری
عمرو، برادر یعقوب که در آخرین سفر از وی رنجشی به دل گرفته بود، با ترک برادر به سیستان بازگشت. ولی هنگامی که یعقوب در جندی شاپور، در بستر بیماری افتاد، عمرو پوزش خواهانه به نزد برادر بازگشت.
یعقوب که از آزردگی عمرو، اندوهگین و اندیشمند بود، از این اقدام خشنود شد و او را مورد مهر و نوازش فراوان قرار داد.
عمرو تا هنگام مرگ برادر، مراقت از وی را بر عهده گرفت. یعقوب نیز او را به جانشینی خود برگزید و به یاران خویش توصیه نمود که از وی پیروی کنند.
ولی با این وجود، علی برادر کوچکتر عمرو، به وی تمکین نکرد و چون عمرو به تازگی از سیستان مراجعت کرده بود و مدتها در میان لشکریان حضور نداشت، بیشتر افراد یعقوب پیرامون علی گرد آمدند. اما عمرو در اندک مدتی، توانست به یاری تدبیر و شایستگیهای شخصیاش، افراد سپاه را با خویش همدل کند و به این ترتیب مورد پذیرش آنان قرار گرفت.
عمرو اهداف یعقوب را دنبال نکرد ولی در این میان عمرو بن لیث، نتوانست نقشههای رویارویی برادرش یعقوب را با خلیفه و براندازی خلافت، دنبال کند زیرا همت نستوه و جسارت بی مانند یعقوب را نداشت و همچنین سپاه شکست خوردهاش را هم برای از سر گیری منازعات آماده نمیدید.
از این رو از روی مصلحت و برای آن که لشکر خود را در خطر تعقیب و تفرقه نیندازد، نسبت به خلیفه اظهار اطاعت نمود. در این میان خلیفه که از تهدید یعقوب که شدیدا سر سخت بود ، رهایی یافته بود و همچنین در آن ایام هنوز در نواحی بصره و آبادان درگیر قیام صاحب الزنج بود، چارهای جز آن که حکمرانی عمرو را در فارس، خراسان و سیستان به رسمیت بشناسد، نداشت.
از سوی دیگر، عمرو نیز از جانب خلیفه ایمن نبود، اما برای تأمین مخارج لشکر کشیها پرداخت مال به سپاه خویش ناچار بود تا با خلیفه از در سازش درآید و با اظهار اطاعت نسبت به وی، موضع لشکر سیستان را در آن نواحی حفظ و تحکیم نماید.
تنشهای میان عمرو و خلیفه تنش بر سر امارت خراسان
عمرو بن لیث به رغم طاعتی که نسبت به خلیفه ابراز میداشت، در باطن کینه و نفرت یعقوب را نسبت به دستگاه خلیفه همچنان نگه داشته بود.
وی از همان آغاز مصالحه با خلیفه، کوشیده بود تا تمام آن چه را که یعقوب با قدرت شمشیر از قلمرو خلیفه، جدا کرده بود، به هر قیمتی برای خود حفظ کند و استقلالی را که یعقوب برای سیستان و خراسان به دست آورده بود، از دست ندهد.
از طرفی دیگر خلیفه نیز سازش و استمالتی که در حق او روا کرد، ظاهری بود و میخواست تا با منصرف کردن او از تهدید بغداد، به برادر خود، موفق، فرصت بیشتری برای دفع صاحب الزنج بدهد.
از این رو به مجرد آن که کار صاحب الزنج به سعی «موفق» خاتمه یافت «270 ق / 883 م» خلیفه، عمرو را از فرمانروایی خراسان معزول و او را طرد کرد، به این ترتیب حکومت آن ولایت را مجدداً به محمد بن طاهر والی مخلوع که در این ایام در بغداد میزیست، واگذار کرد «271 ق / 884 م».
محمد بن طاهر به خراسان نیامد، اما نایب او، رافع بن هرثمه، چندی بعد در خراسان یاغی شد و به علویان طبرستان که از دشمنان بزرگ خلافت عباسی بود، پیوست.
عمرو لیث که به دنبال خلع شدن از حکومت خراسان ، ولایت فارس را هم از دست داده بود «274 ق / 887 م» چون در سیستان میزیست با غلبه بر رافع بن هرثمه و دفع فتنه او در خراسان و ری «279 ق / 893 م»، خرسندی خلیفه را به دست آورد.
بعدها هم سر رافع را برای خلیفه - معتضد - به بغداد فرستاد. به این ترتیب با دفع و قتل رافع، خلیفه که از دغدغه توسعه قدرت علویان، خواب آرام نداشت، آسوده خاطر شد و امارت خراسان و فارس را به عمرو لیث پاداش داد.
تنش بر سر ولایت ماوراءالنهر
در مقابل این خدمت که عمرو از اهمیت آن در نزد خلیفه به خوبی آگاه بود، از خلیفه درخواست کرد تا ولایت ماوراءالنهر که در گذشته تحت حکم طاهریان بود، بدو واگذار کند.
معتضد که هرگز اعتماد و وفاداری صفاریان را باور نداشت، با او از در نیرنگ و فریب درآمد.
به این ترتیب فرمان آن ولایت را برای عمرو فرستاد، اما در مقابل به فرمانروای ماوراء النهر - اسمعیل بن احمد سامانی - پیغام فرستاد که آن فرمان لازم الاجراء نیست و وی باید در مقابل عمرو مقاومت نماید. از این رو، چون عمرو برای تصرف ماوراء النهر لشکر به نواحی جیحون برد، اسمعیل با او در صدد مقابله برآمد و بالاخره از نخستین برخورد که بین دو سپاه روی داد، عمرو به دست سپاه ماوراء الانهر به اسارت افتاد و سپاه او منهزم شد «ربیع الاول 287 ق / آوریل 900».
حکومت خراسان هم هدیه ارزندهای بود که در این پیروزی به امیر ماوراء النهر رسید. امیر سامانی، عمرو را به بغداد نزد خلیفه فرستاد. خلیفه نیز که همواره از آزادی او بیمناک بود، او را به زندان انداخت تا در همانجا به سال 289 ق / 902 م، وفایت یافت و یا به قولی به دستور خلیفه به قتل رسید.
جانشینان عمرو لیث صفاری
«287 - 393 ق / 900 - 1002 م»
با آن که بعد از عمرو لیث، نوادهاش طاهر بن محمد و برادر زادگانش:
لیث بن علی و محمد بن علی
چند سالی از 287 تا 298 ق / 900 تا 910 م، سلطه خاندان صفاری را در سیستان ادامه دادند، اما به علت ناخرسندیهایی که خلفای عباسی نسبت به این خاندان داشتند، دوام حکومت آنها در سیستان دشوار شد و اختلافهای داخلی منجر به عزل و برکناری آنها شد.
سرانجام سامانیان که از سوی خلیفه، وارث قلمرو سابق طاهریان شدند، آن دیار را نیز ضمیمه قلمرو خود ساختند. با این که یک بار، یک سرباز پیر محلی به نام مولی صندلی - که بر ضد سامانیان قد برافراشت - راه را برای بازگشت قدرت صفاریان در آن خطه باز کرد «300 ق / 912 م»،
اما کار آن قیام به پیش نرفت و سیستان بار دیگر به دست سامانیان افتاد. چنان که بعدها هم امارت خلف بن احمد از نوادگان دختری عمرو لیث نیز در آنجا «حوالی 350 ق / 961 م»، سیستان را از حوزه حکومت سامانیان خارج نکرد و به این ترتیب امارت صفاریان، به عنوان یک حکومت مستقل هرگز تجدید نشد. درست است که تا مدتها بعد، حتی در عهدی که سیستان به قلمرو غزنویان ضمیمه شد «390 ق / 1000 م»، نفوذ خاندان صفاری در آن سرزمین باقی بود و تا قرنها بعد نیز ادامه پیدا کرد، اما بار دیگر آن قدرت مستقل محلی، اعاده نشد.
شور و علاقهای که عیاران سیستان، برای برقراری یک حکومت مستقل محلی در آن دیار و در تمام خراسان نشان میدادند، با مرگ یعقوب و اسارت عمرو فرو نشست.
قدرت عمرو و برادرش یعقوب متکی بر سر نیزه سپاهیان مزدور و شمشیر عیاران سیستان بود. زندگی این دو برادر نمونهای از زندگی سربازان بود، نه فرمانروایان. در عین آن که انطباقی آهنین، افراد سپاه را به اطاعت بی چون و چرا از فرمان آنها وا میداشت، در همه حال همچون آحاد سپاه و در بین سربازان سر میکردند و از این رو محبوب لشکر بودند.
جانشینان صفاریان به شرح زیر می باشند:
طاهر بن محمد بن عمرو لیث
«287 - 296 ق / 900 - 908 م»
روی کار آمدن طاهر نوه ی عمرو لیث پسر بزرگ عمرو لیث به نام محمد، در جوانی درگذشت.
بنابراین پس از اسارت عمرو، نوههایش؛طاهر و یعقوب خود را به هرات رساندند و از آنجا به سیستان آمدند. در سیستان، امیران دیگر صفاری از جمله؛ محمد بن شهفور و سُبْکَری، به آنان پیوستند و با طاهر نوه بزرگ عمرو بیعت کردند و از سوی دیگر یعقوب برادر کوچکتر وی را که بیش از سیزده سال نداشت جانشین او کرده، نام خلیفه را در خطبه خواندند و به این ترتیب فرمانبرداری طاهر را نسبت خلیفه اعلام داشتند.
این دو امیر صفاری که هر دو جوان و نا آزموده بودند، در مدت کمی گنجینههای گرانبهای صفاری را بر باد داده و خزانه را تهی کردند.
طاهر و یعقوب در حالی که از مردم خراج نمیگرفتند به ساختن بناها، باغها و بستانها اقدام میکردند. اقدامات جنون آمیز طاهر هر روز، شکست جدیدی بر صفاریان وارد میساخت و از این رو بنیانهای آن رو به ویرانی میکشید.
بی توجهی طاهر به تقاضاهای عمرو در این هنگام، از عمرو لیث که در بغداد زندانی بود، نامهای به دست رسید که در آن گفته بود، خلیفه وی را با گرفتن 20 هزار هزار درهم، آزاد خواهد کرد. طاهر و یعقوب به این نامه توجهی نکردند.
چندی بعد نامه دیگری از عمرو به دستشان رسید که در آن خاطر نشان کرده بود که خلیفه او را در قبال 10 هزار هزار درهم آزاد میسازد، اما طاهر در پاسخ نامه، عنوان داشت که نفرستادن پول، به دلیل مخالفت شهفور و سرهنگان است آنجا بود که عمرو دانست کار او پایان گرفته است.
تنشهای میان طاهر و خلیفه با کشته شدن عمرو «289 ق / 902 م»، طاهر، آهنگ فارس کرد و چند سردار از جمله:
احمد بن محمد لیث کردی را با ده هزار سپاه، محمد بن عمرو الخوارزمی را با سی هزار و شمار دیگری را به سرکردگی علی بن لیث، برادر زاده عمرو، به آن دیار گسیل داشت و خود نیز همراه نیرویی، رهسپار فارس شد.
در این زمان که مکتفی تازه به خلافت رسیده بود، وزیر او؛ محمد بن سلیمان به طاهر پیغام داد که بهتر است فارس را ترک گوید و همان حکومت خراسان، سیستان و کرمان را داشته باشد تا خلیفه خود حکومت فارس را نیز ضمیمه قلمرو او سازد.
طاهر نخست این اندرز را پذیرفت، اما بعد متوجه شد که خلیفه به خدعه و حیله متوسل شده و قصد جدی در این مورد ندارد. از این رو، به فارس بازگشت و از خلیفه فرمانروایی آن دیار را درخواست کرد. مکتفی نیز برای او پیمان و پرچم فرستاد. طاهر اختیارات را به سُبْکَری داد.
طاهر به سیستان بازگشت و به خوشگذرانی مشغول شد. در این هنگام محمد بن خلف بن لیث را که یکی از خویشاوندانش بود، به زرنج آورد، اختیارات قلمرو را به او سپرد و خواهر خود را به نام بانو به ازدواج وی درآورد.
این گزینش به ویژه آن که محمد بن خلف، مردی کاردان و دانا بود، سبکری را بسیار ناخرسند کرده ، او را وادار به دسیسه چینی کرد. عاقبت بر اثر بی خردیهای طاهر و توطئههای مکرر سبکری، به ویژه، رشوه پرداختن به سرهنگان سپاه طاهر و یعقوب، دو برادر اسیر شدند و به این ترتیب سبکری آن دو را به بغداد نزد خلیفه تحویل داد. «296 ق / 908 م».
لیث بن علی بن لیث
«296 - 297 ق / 908 - 909 م»
درگیری های بین لیث بن علی و طاهر
لیث فرزند علی برادر عمرو لیث و برادر زاده طاهر بن محمد بن لیث بود که در روزگار فرمانروایی طاهر و نزاعی که بین او و وزیر نافرمانش سُبْکَری پیش آمد، جانب سبکری را گرفت و با او همداستان شد.
زمانی که طاهر به فارس لشکر کشید تا سبکری را گوشمالی دهد، لیث بن علی شهرهای سیرفت؟ و سیرجان را گرفت و برخی از کارگزاران طاهر را به قتل رساند.
اما دیری نپایید که نزاعی بین لیث بن علی و سبکری بر سر قدرت روی داد که در این جنگ سبکری شکست خورد. لیث بن علی از این پیروزی مغرور شده بود و رهسپار زرنج شد.
لیث که به هنگام ورود به شهر زرنج تنها یک صد و پنجاه تن همراهش بودند، با وعده، هواداران طاهر را فریب داد و پس از ورود به شهر به مسجد جمعه رفت، برای مردم سخنان دلفریب گفت و از این طریق از آنان یاری خواست.
چون طاهر از ورود لیث بن علی به شهر آگاه شد، آن را به محاصره درآورد، اما در این کار توفیقی به دست نیامد. لیث بن علی چون در آن روزگار جامه سرخ بر تن میکرد از این رو او را شیر لباده ؟ میخواندند که طرفداران زیادی بین امرای لشکری طاهر داشت.
درگیریهای بین لیث بن علی و سبکری
پس از دستگیری طاهر و یعقوب توسط سبکری و اعزامشان به بغداد نزد خلیفه «296 ق - 908 م»، لیث بن علی با خیال آسوده فرمانروا شد.
ولی برادر سبکری، غالب، فرمانروایی لیث را گردن نمیگرفت، از این رو، لیث چند تن از سرداران خود را با سپاهی به جنگ غالب فرستاد.
غالب در این نبرد، شکست خورده و اسیر شد، که از آن پس لیث توانست قدرتی به دست آورد.
پس از آن، لیث بن علی، برادر خود محمد بن علی را به حکومت سیستان گماشت و خود رهسپار فارس شد و چون به شهر بم رسید، حاکم آنجا «عبدالله بن محمد قتال» فرار کرد و به این ترتیب سپاهیان او به لیث بن علی پیوستند.
سپس لیث با نیروهای سبکری رو به رو و پس از شکست آنان، وارد شهر استخر شد و پس از آن به شیراز آمد. سبکری که یارای مقاومت در خود نمیدید، از خلیفه کمک خواست به این ترتیب خلیفه، خام ؟خود را به نام مونسی و همچنین یکی از دست نشاندگانش را که در اصفهان به نام بدر الصغیر بود به کمک سبکری ارسال داشت.
لیث بن علی که در میانه راه استخر، مورد تهاجم سپاهیان «اقتال» قرار گرفت، به اسارت درآمد و عاقبت کارش به پایان رسید.
محمد بن لیث
«298 - 299 ق / 910 - 912 م»
روی کار آمدن محمد بن لیث
چون خبر اسیر شدن لیث بن علی به سیستان رسید، مردم برادرش محمد را به فرمانروایی انتخاب کردند «298 ق / 910 م».
وی مردی دلاور و شایسته بود و به گفته نویسنده «تاریخ سیستان»، در بخشش به حاتم طایی و در دلاوری به «عمرو بن معدی کرب» همانند بود.
در آغاز کار برادرش، عدل، به کرمان تاخت و آن شهر را غارت کرد که از این غارت توانست مال زیادی به سیستان ببرد، اما محمد از بیم نیرو گرفتن برادر، او را به زندان انداخت و به این ترتیب مردم
سیستان، سُبت، کابل و غزنین، خطبه به نام محمد خواندند.
درگیریهای محمد بن لیث با خلیفه و با سامانیان هنگامی که سبکری، لیث بن علی را به بغداد آورد، خلیفه عباسی پیمان و پرچم سیستان را برای احمد بن اسماعیل سامانی فرستاد و او حسین بن علی مرورودی را با لشکری به سیستان اعزام داشت.
محمد بن علی پس از آگاهی، با سپاه حسین بن علی، رو به رو شد، اما سرانجام شکست خورده و به زرنج آمد، سپس برادر خود معدل را از زندان بیرون آورد تا به همراهی وی، با دشمنان رو به رو شود.
ولی معدل پس از رهایی از زندان با برادر از در کینه و دشمنی درآمد که ناگزیر، محمد به بُست فرار کرد. مردم سیستان که از این دشمنیها و آشوبها خسته شده بودند، از احمد بن اسماعیل سامانی درخواست کمک کردند.
امیر سامانی پس از ورود به بُست و در یک تعقیب و گریز، محمد بن لیث را اسیر کرد. از سوی دیگر، فرمانده سامانی، سپاه معدل را در سیستان محاصره کرد و چون او تاب مقاومت نداشت، خود را تسلیم نمود. امیر سامانی، دو برادر را به هرات برد و از آنجا رهسپار بخارا شد که در این میان محبت فراوانی در حق آنان روا نمود.
اما عاقبت نامه خیفه عباسی، مبنی بر تسلیم محمد بن لیث به بغداد رسید و وی به ناچار، او را روانه بغداد ساخت و به این ترتیب کارش به پایان رسید «299 ق / 911 م».
ابو جعفر خلف بن لیث
«314 - 352 ق / 926 - 963 م»
پس از یک دوره کندی و نا آرامی در سیستان که افزون بر یک دهه به طول انجامید و تنی چند از نوادگان یعقوب و عمرو، هر یک برای مدتی کوتاه زمام امور را به دست داشتند،
سرانجام اهالی سیستان بر حاکم محلی شوریده و در این میان یکی از افراد خاندان صفاری به نام «ابو جعفر احمد بن محمد بن خلف بن لیث» را به فرمانروایی برگزیدند.
ابو جعفر در سال 314 ق - 926 م از بُست به سیستان آمد و سال بعد به رُخَج رفت و به این ترتیب در 316 ق / 928 م دوباره به سیستان بازگشت. در 320 ق / 932 م، نامهای به بغداد نوشت که در طی آن نامه آزادی تنی چند از صفاریان را خواستار شد.
مقتدر خلیفه عباسی پسران محمد عمرو «طاهر و یعقوب» و ابوالحفص را از زندان آزاد و روانه سیستان نمود.
ابو جعفر در آبادانی شهرها، آرامش و رفاه مردم کوشش فراوان میکرد که میتوان از دوران او به عنوان روزگار آرامش و امنیت در سیستان یاد کرد. وی پادشاهی بخشنده، با تدبیر و عالم و هنرمند بود. سپهسالاری سپاه ابو جعفر بر عهده فردی به نام ابوالفتح بود که در امور لشکری از هوش، تدبیر و تجربه زیادی برخوردار بود.
هر چند که این سرداری دیری نپایید و بالاخره ابوالفتح که بر امیر خود شوریده بود، در نبردی بی حاصل به دست یکی از چاکران جعفر به نام «زردانی» به قتل رسید.
امیر جعفر نیز به دست شمار دیگری از امیران از جمله عبدالله بن عقیل، ابوالعباس طاهر بن عمر و زردانی نوکر خانه او، در سوم ربیع الاول 352 ق / اول آوریل 963 م، کشته شد.
طاهر بن حسین
«353 - 359 ق / 964 - 970 م»
با مرگ ابو جعفر خلف بن لیث «352 ق / 963 م»، فرزندش خلف بن احمد جانشین او شد.
وی که به سال 353 ق / 964 م«، آهنگ سفر حج کرده بود، سیستان را به دست شوهر خواهر خود، طاهر، سپرد و از او خواست تا قاتلان پدرش را تنبیه کند.
طاهر در نبودن امیر خلف، وزیر او را که محمد بن یعقوب مدرکی بود به زندان انداخت و پس از گذشت چهار سال او را به قتل رساند.
طاهر، امیری مردم دار و رعیت پرور بود که شورش ترکان را در 357 ق / 968 م، در بُست فرو نشاند.
در سال 358 ق / 969 م، امیر خلف پس از بازگشت از حج به خدمت منصور بن نوح سامانی رفت که در آن جا با احترام فراوانی رو به رو شد، پس از چند روز اقامت در آن مکان، امیر به سیستان بازگشت. چون طاهر از بازگشت خلف آگاه شد، در ظاهر به خاطر مال زیادی که برداشت نموده بود، از بیم امیر خلف، به شهر اسفزار رفت و به این ترتیب شهر را به خلف واگذار کرد. اما چندی بعد لشکری آراست و زرنج را از خلف گرفت. خلف نیز به ناچار تا سال 359 ق / 970 م، که سال مرگ طاهر بود در آن جا اقامت کرد.
خلف بن ابو جعفر بن لیث
«353 - 392 ق / 964 - 1002 م»
روی کار آمدن خلف بن ابو جعفر با کشته شدن امیر جعفر، فرزندش خلف بن احمد، بعد از یک فراز و نشیب پنجاه روزه پس از مرگ پدر، در پنجم جمادی الثانی سال 353 ق / هجده ژوئن 964 م، بر تخت فرمانروایی سیستان نشست و سپهسالاری خود را به «ابو یوسف محمد بن یعقوب مدرکی» سپرد.
دوران فرمانروایی این واپسین امیر صفاری که حدود چهل سال به طول انجامید، در کش و قوس نبردهای مقطعی با طاهر و فرزندانش به ویژه حسین بن طاهر سپری شد.
او که هم عصر حکومتهای مقتدر محلی، همچون آل بویه، سامانی و غزنویان بود، به ناچار و بر حسب اوضاع آن زمان با آنان روابط حسنه و برخی اوقات خصمانه برقرار میساخت.
اوضاع داخلی و خارجی قلمرو صفاریان در زمان خلف بن ابو جعفر نبردهای متعددش با حسین بن طاهر، در پایان، عاقبتی خوش داشت و در آخرین نبردی که سبکتکین غزنوی، به یاری امیر خلف برخاست، امیر حسین درخواست سازش و آشتی نمود، به این ترتیب این دو رقیب دیرینه، دست دوستی و صلح دادند.
امیر خلف، به حسین بن طاهر ابراز احترام زیادی کرد و به همین خاطر یعنی سازش میان این دو امیر، جشن و سرور مفصلی برقرار شد. در سال 373 ق / 984 م، که امیر حسین درگذشت، خلف در سوگواری او گریست .
از دیگر رویدادهای مهم روزگار امیر خلف، نزاع وی با فرزندش طاهر بود که سرانجام به دستگیری و مرگ طاهر انجامید.
چون خلف دستور کشتن پسرش را صادر کرده بود، همه بزرگان سیستان بر علیه او برخاستند از جمله یکی از سرهنگان به نام «ابو سعید حسین» که مردم را به خطبه محمود غزنوی فرا خواند و طاهر بن زینت، سپهسالار سپاه طاهر فرزند خلف که نامه به محمود نوشت و او را به سیستان فرا خواند.
برخی مورخان از جریان لشکرکشی محمود به سیستان نوشتهاند که چون خلف به دژ کاخ رفت، پیرامون آن خندق کند، محمود دژ را محاصره و خندق را پر کرد و به این ترتیب دژ را گشود و بیشتر امرای خلف را به قتل رساند.
خلف از بیم این رویداد، بیهوش شد و چون به هوش آمد بر روی پاهای محمود افتاد و از او طلب بخشش کرد و پس از این عمل خلف، محمود را سلطان نامید.
محمود نیز بنا به درخواست خلف او را به گرگان فرستاد. خلف پس از چندی به جوزجانان رفت و در 397 ق / 1006 م، در همان جا درگذشت.
- ۹۱/۱۰/۲۱