ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

تاریخ جلایریان 1

سوشیانت | چهارشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۴۰ ب.ظ | ۱دیدگاه
تاریخ جلایریان (بخش اول)
 
1) تاریخ‌. نام‌ این‌ سلسله‌ از جلایر * ، یکی‌ از قبایل‌ مهم‌ و بزرگ‌ مغول‌، گرفته‌ شده‌ است‌. نیای‌ جلایریان‌، ایلکانویان‌، پسر جُوجی‌ تِرمِلَه‌ و از امیران‌ بزرگ‌ قبیله‌ جلایر در زمان‌ هولاکوخان‌ * (حک: 654ـ663، سرسلسله‌ ایلخانان‌ مغول‌ در ایران‌) بود که‌ همراه‌ او به‌ ایران‌ لشکر کشید (رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌67، 327) و در فتح‌ بغداد (656) نیز از فرماندهان‌ سپاه‌ هولاکو بود و به‌ فرمان‌ او بر بغداد نظارت‌ داشت‌ (جوینی‌، ج‌3، ص‌283، پانویس‌ 1؛ رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌2، ص‌1012، 1019؛ رشیدوو، ص‌152ـ153). در 657، ایلکانویان‌ به‌ دستور هولاکو در رکاب‌ یشموت‌ (اشموط‌)، پسر هولاکو، مأمور فتح‌ میافارقین‌ شد و سپس‌ واسط‌ و خوزستان‌ را تصرف‌ کرد (رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌2، ص‌1035؛ ابن‌فوطی‌، ص‌164؛ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌590). ایلکانویان‌ پس‌ از مرگ‌ هولاکو نیز از امرای‌ برجسته‌ بود و در مراسم‌ جانشینی‌ اَباقاخان‌ (حک: 663ـ680، دومین‌ پادشاه‌ سلسله‌ ایلخانان‌) شرکت‌ داشت‌ (رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌2، ص‌1059). او ده‌ پسر داشت‌ که‌ در اشرافیت‌ نظامی‌ مغولان‌ مقام‌ و منزلتی‌ داشتند و برخی‌ از دخترانشان‌ عروس‌ دربار ایلخانان‌ بودند (همان‌، ج‌1، ص‌67، ج‌2، ص‌1189).
مشهورترین‌ فرزند ایلکانویان‌ آقبوقا نام‌ داشت‌. به‌ گفته‌ رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌ (ج‌2، ص‌1125) آقبوقا در مسئله‌ جانشینی‌ میان‌ احمد و ارغون‌، پسران‌ اَباقاخان‌، از ارغون‌ جانبداری‌ کرد؛ اما، پس‌ از جلوس‌ سلطان‌ احمد تگودار * به‌ خدمت‌ وی‌ درآمد و در 681، احمد تگودار او را برای‌ فرونشاندن‌ شورش‌ روم‌ به‌ آن‌ ناحیه‌ فرستاد (همان‌، ج‌2، ص‌1129). آقبوقا در 683، در زمان‌ ارغون‌ (حک: 683ـ690)، مدتی‌ زندانی‌ شد و پس‌ از آزادی‌، به‌ خدمت‌ وی‌ درآمد. پس‌ از ارغون‌، برادرش‌ گیخاتو (حک:690ـ694)، به‌ سلطنت‌ رسید و آقبوقا امیرالامرای‌ او گردید (همان‌، ج‌1، ص‌68؛ ابن‌فوطی‌، ص‌207؛ خواندمیر، 1362ش‌، ج‌3، ص‌135). آقبوقا در 691، به‌ وساطت‌ شرف‌الدین‌ سمنانی‌، از نزدیکان‌ صدرالدین‌ احمد زنجانی‌ (وزیر گیخاتو، ملقب‌ به‌ صدرجهان‌)، در دستگاه‌ وزارت‌ موقعیت‌ خوبی‌ یافت‌ (رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌2، ص‌1195). گیخاتو در دوره‌ سلطنت‌ خود خزانه‌ را با اسرافکاری‌ خالی‌ کرد و از این‌رو، به‌ صدرجهان‌ و آقبوقا و طغاچار (از امرای‌ ارغون‌) فرمان‌ داد پول‌ کاغذی‌ (چاو * ) تهیه‌ کنند و آنان‌ در 693 این‌ فرمان‌ را در تبریز اجرا کردند (همان‌، ج‌2، ص‌1198؛ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌601).
 
در زمان‌ گیخاتو، بایدو * ، نوه‌ هولاکو و حاکم‌ بغداد و عراق‌، بر او شورش‌ کرد. گیخاتو نیز سپاهی‌ به‌ سرکردگی‌ آقبوقا و طغاچار به‌ جنگ‌ بایدو فرستاد، اما با خیانت‌ طغاچار و پیوستن‌ وی‌ به‌ اردوی‌ بایدو، سپاهیان‌ شکست‌ خوردند و آقبوقا نزد گیخاتو بازگشت‌. سرانجام‌، بایدو در 694 گیخاتو را کشت‌ و سپاهیان‌ وی‌ نیز آقبوقا را در همان‌ سال‌ در کنار رود چَغاتو، نزدیک‌ هشترود، به‌ قتل‌ رساندند (رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌2، 1199ـ1202؛ حمداللّه‌ مستوفی‌، همانجا؛ خواندمیر، 1362ش‌، ج‌3، ص‌138ـ140).
 
از آقبوقا سه‌ پسر به‌ جا ماند: حسین‌، مُوساییل‌ و اُودُونْچی‌. مشهورترین‌ آنها، حسین‌، ملقب‌ به‌ گورکان‌ بود، زیرا دختر ارغون‌ را به‌ همسری‌ برگزیده‌ بود. وی‌ از سرداران‌ بانفوذ اولجایتو (حک: 703ـ716) و در فتح‌ گیلان‌ (706) و شام‌ (712) همراه‌ او بود و سپس‌، اولجایتو حسین‌ را حاکم‌ ارّان‌ کرد (رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌68؛ کاشانی‌، ص‌8، 66؛ حافظ‌ ابرو، بخش‌1، ص‌53ـ 55).
 
پس‌ از اولجایتو و در زمان‌ سلطان‌ ابوسعید (حک: 717ـ 736)، شاهزاده‌ یساور/ یسور ــکه‌ در زمان‌ اولجایتو در مازندران‌ شورش‌ کرده‌ بودــ به‌ مشهد رفت‌ و در آنجا به‌ کار خود ادامه‌ داد. ابوسعید نیز در 718 امیرحسین‌ گورکان‌ را به‌ مقابله‌ با یساور فرستاد (حافظ‌ ابرو، بخش‌1، ص‌104؛ عبدالرزاق‌ سمرقندی‌، ج‌1، ص‌32). یساور از مشهد به‌ هرات‌ رفت‌ و امیرحسین‌ گورکان‌ سپاهی‌گران‌ را به‌ کمک‌ ملک‌ غیاث‌الدین‌، امیر هرات‌، فرستاد. سرانجام‌ در 720، یساور به‌ قتل‌ رسید و امیرحسین‌ گورکان‌ به‌ شورش‌ وی‌ خاتمه‌ داد و به‌ امارت‌ خراسان‌ رسید و تا هنگام‌ مرگ‌ (722) حاکم‌ آنجا بود. از او دو پسر به‌نامهای‌ شیخ‌ حسن‌ و شیخ‌ علی‌ به‌ جاماند (حافظ‌ ابرو، بخش‌1، ص‌104ـ108، 111ـ112؛ عبدالرزاق‌ سمرقندی‌، ج‌1، ص‌45ـ47، 51ـ52، 54).
 
حسن‌ بزرگ‌ (حک: 740ـ757)، سر سلسله‌ جلایریان‌. وی‌ پس‌ از مرگ‌ ابوسعید ایلخانی‌ (736) و از هم‌ پاشیدگی‌ سلسله‌ ایلخانان‌ مغول‌، توانست‌ در شمال‌غربی‌ ایران‌، به‌ مرکزیت‌ تبریز، سلسله‌ جلایریان‌ را بنا نهد (برای‌ آگاهی‌ بیشتر رجوع کنید به حسن‌ بزرگ‌ * ).
 
سلطان‌اویس‌ (حک: 757ـ776).معزالدین‌اویس‌، مشهورترین‌ سلطان‌ جلایری‌، فرزند دلشاد خاتون‌ * و حسن‌ بزرگ‌ بود. وی‌ احتمالاً در 740 به‌ دنیا آمد (رجوع کنید به حافظ‌ابرو، بخش‌1، ص‌138؛ عبدالرزاق‌ سمرقندی‌، ج‌1، ص‌251؛ غیاثی‌، ص‌88) و پس‌ از درگذشت‌ پدر به‌ حکومت‌ رسید. او ابتدا عراق‌ عرب‌ و دیار بکر را تصرف‌ کرد. در 758 جانی‌بیگ‌، خان‌قبچاق‌، راهی‌ تبریز شد (شبانکاره‌ای‌، ص‌313؛ حافظ‌ ابرو، بخش‌1، ص‌185؛ مقریزی‌، ج‌4، ص‌227؛ عبدالرزاق‌ سمرقندی‌، ج‌1، ص‌288ـ290) و پس‌ از رفتن‌ جانی‌بیگ‌ و پسرش‌ از تبریز، اخی‌جوق‌، نایب‌ جانی‌بیگ‌، به‌ تبریز هجوم‌ آورد و بر مردم‌ ستم‌ بسیار کرد. در 759 سلطان‌ اویس‌ به‌ تبریز لشکر کشید، اخی‌جوق‌ و سپاهیانش‌ به‌ نخجوان‌ عقب‌ نشستند و سلطان‌ اویس‌ وارد تبریز شد و آنجا را مقر خود کرد و در عمارت‌ رشیدی‌ (= رَبْع‌ رشیدی‌) مستقر شد (قطبی‌ اهری‌، ص‌180ـ 181؛ زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌66ـ67؛ حافظ‌ابرو، بخش‌1، ص‌189؛ عبدالرزاق‌ سمرقندی‌، ج‌1، ص‌293ـ294). دومین‌ جنگ‌ اخی‌جوق‌ و سپاه‌ سلطان‌ اویس‌ به‌ شکست‌ سلطان‌ اویس‌ انجامید و در پی‌ آن‌، او از تبریز به‌ بغداد بازگشت‌ و اخی‌جوق‌ بر تبریز مسلط‌ شد؛ اما، در 760 امیر مبارزالدین‌ محمد مظفری‌ (حک: 713ـ759) تبریز را تصرف‌ کرد و چون‌ سلطان‌ اویس‌ بار دیگر به‌ تبریز لشکر کشید، او بدون‌ درگیری‌ از آنجا خارج‌ شد و سلطان‌ اویس‌ تبریز را تصرف‌ کرد (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌67ـ70؛ حافظ‌ ابرو، بخش‌1، ص‌190؛ قس‌ عبدالرزاق‌ سمرقندی‌، ج‌1، ص‌297ـ300، که‌ تاریخ‌ این‌ رویداد را 759 ذکر کرده‌ است‌).
 
سلطان‌ اویس‌ در 761 اخی‌جوق‌ و دو تن‌ از یاران‌ او، یعنی‌ امیرعلی‌ پیلتن‌ و خواجه‌ جلال‌الدین‌ قزوینی‌، را کشت‌، زیرا برضد او متحد شده‌ بودند. در زمان‌ سلطان‌ اویس‌، میان‌ جلایریان‌ و مظفّریان‌ * برخورد پیش‌ آمد، از جمله‌ در 765، میان‌ شاه‌ محمود مظفری‌ (پسر امیر مبارزالدین‌) و برادرش‌ شاه‌ شجاع‌ اختلاف‌ افتاد و شاه‌ محمود از سلطان‌ اویس‌ یاری‌ خواست‌. سلطان‌ اویس‌ به‌ شاه‌ محمود سپاهی‌ داد تا وی‌ فارس‌ را، که‌ در اختیار شاه‌ شجاع‌ بود، تصرف‌ کند. شاه‌ محمود نیز فارس‌ را تصرف‌ کرد و در 766، پس‌ از جنگ‌ میان‌ شاه‌ شجاع‌ و شاه‌ محمود، شاه‌ شجاع‌ دوباره‌ بر فارس‌ مسلط‌ شد (حافظ ‌ابرو، بخش‌1، ص‌191؛ دولتشاه‌ سمرقندی‌، ص‌299؛ عبدالرزاق‌ سمرقندی‌، ج‌1، ص‌342ـ347، 354ـ356، 365ـ369). در همین‌ سال‌ (765)، سلطان‌ اویس‌، که‌ قصد داشت‌ به‌ قره‌باغ‌ برود و کاووس‌ شروانی‌ را که‌ عصیان‌ کرده‌ بود سرکوب‌ کند، به‌ آذربایجان‌ لشکر کشید؛ اما، خواجه‌ مرجان‌ * (از امرای‌ معروف‌ سلطان‌ اویس‌ و حاکم‌ بغداد) در بغداد شورش‌ کرد و سلطان‌ اویس‌ به‌ سوی‌ بغداد شتافت‌. تعدادی‌ از خوانین‌ بغداد، از جمله‌ کیخسرو و شیخ‌ علی‌ و محمود پیلتن‌، با خواجه‌ مرجان‌ متحد شده‌ بودند. در 766 دو سپاه‌ مقابل‌ یکدیگر قرار گرفتند، اما خواجه‌ مرجان‌ با دیدن‌ سپاه‌ سلطان‌ اویس‌ گریخت‌ و متحدانش‌ به‌ مجازات‌ رسیدند. سلطان‌ اویس‌ خواجه‌ مرجان‌ را بخشید و سلیمان‌ شاه‌ خازن‌ را حاکم‌ بغداد کرد (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌74ـ77؛ حافظ‌ابرو، بخش‌1، ص‌192ـ193؛ عبدالرزاق‌ سمرقندی‌، ج‌1، ص‌369ـ371؛ غیاثی‌، ص‌92). در 767، سلطان‌ اویس‌ با بیرام‌ خواجه‌ ترکمان‌ (رئیس‌ قبیله‌ قراقوینلو) جنگید و او را شکست‌ داد و تا قره‌کلیسا (در آذربایجان‌) پیش‌ رفت‌ و در 768، رهسپار شروان‌ شد. کاووس‌ شروانی‌ در قلعه‌ متحصن‌ گردید و سلطان‌ اویس‌، با میانجیگری‌ بزرگان‌ شروان‌، حکومت‌ آنجا را به‌ او واگذاشت‌ (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌79ـ82؛ حافظ‌ ابرو، بخش‌1، ص‌194ـ195).
 
سلطان‌ اویس‌ در 776 درگذشت‌ (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌92؛ حافظ‌ ابرو، بخش‌1، ص‌197؛ ابن‌عربشاه‌، ص‌122؛ قس‌ غیاثی‌، ص‌98). او سه‌ ماه‌ پیش‌ از مرگ‌، پسرش‌ سلطان‌ حسین‌ را ولیعهد نمود. مدت‌ حکومت‌ سلطان‌ اویس‌ نوزده‌ سال‌ بود. قبر او در شادی‌آباد مشایخ‌، در شش‌ کیلومتری‌ جنوب‌شرقی‌ تبریز، است‌ (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌93؛ بیانی‌، ص‌51؛ سلماسی‌زاده‌، ص‌280).
 
در زمان‌ سلطان‌ اویس‌، قلمرو جلایریان‌ به‌ منتهای‌ وسعت‌ خود رسید و سکه‌های‌ این‌ سلسله‌ در شهرهایی‌ چون‌ بغداد، واسط‌، تبریز، اردبیل‌، خوی‌، کاشان‌، شیراز، نخجوان‌ و شروان‌ ضرب‌ می‌شد. عجلان‌بن‌ ابونمیه‌ یا رُمَیثَه‌، والی‌ مکه‌، به‌ نام‌ اویس‌ در مکه‌ خطبه‌ خواند (غیاثی‌، ص‌88؛ نیز رجوع کنید به بخش‌3. هنر و معماری‌).
 
سلطان‌ اویس‌ به‌ عدل‌ و شجاعت‌ و زیبایی‌ شهرت‌ داشت‌، و نقاشی‌ توانا بود و خطی‌خوش‌ داشت‌، ظاهراً آهنگهایی‌ ساخته‌ بود و شعر نیز می‌سرود. نامه‌های‌ او به‌ سلاطین‌ دیگر، به‌ نظم‌ بود. استاد وی‌ در شعر سلمانِ ساوجی‌ * بود و اویس‌ از ممدوحان‌ وی‌ بود (دولتشاه‌ سمرقندی‌، ص‌257ـ258، 301؛ عزاوی‌، ج‌2، ص‌82).
 
سلطان‌ اویس‌ به‌ مکانهای‌ مقدّس‌ اهمیت‌ بسیار می‌داد و در کعبه‌ خیرات‌ بسیار کرد (غیاثی‌، همانجا)، اما شرابخوار و عیاش‌ نیز بود و داستان‌ عشق‌ منحرف‌ او به‌ بیرام‌شاه‌، پسر سلیمان‌ شاه‌ خازن‌، شهره‌ بود (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌83؛ حافظ‌ابرو، بخش‌1، ص‌191؛ عبدالرزاق‌ سمرقندی‌، ج‌1، ص‌312ـ313؛ بیانی‌، ص‌50).
 
در زمان‌ سلطان‌ اویس‌، بغداد و تبریز بسیار آباد شد و بناهای‌ عالی‌، مساجد و بازارهای‌ بسیاری‌ در آنها ساخته‌ شد (غیاثی‌، ص‌90ـ92؛ عزاوی‌، همانجا). ابن‌بطوطه‌ که‌ در آن‌ زمان‌ بغداد را دیده‌، آبادی‌ آنجا و مساجد و بازارهای‌ آن‌ را وصف‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ج‌1، ص‌233ـ234). اویس‌ شش‌ پسر به‌ نامهای‌ حسن‌، حسین‌، بایزید، احمد، اسماعیل‌ و شیخ‌ علی‌ داشت‌ و دخترش‌، دَندی‌ خاتون‌ * ، همسر شاه‌ محمود مظفری‌ بود (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌86؛ حافظ‌ ابرو، بخش‌1، ص‌196؛ قس‌ غیاثی‌، ص‌98).
 
سلطان‌ حسین‌ (حک: 776ـ784). پس‌ از درگذشت‌ سلطان‌ اویس‌، امرای‌ آذربایجان‌ پسرش‌، جلال‌الدین‌ حسین‌ بهادرخان‌، را به‌ سلطنت‌ برگزیدند و برادر بزرگش‌، حسن‌، را از بیم‌ کشتند (حافظ‌ ابرو، بخش‌1، ص‌197؛ عزاوی‌، ج‌2، ص‌141).
 
سلطان‌ حسین‌ از ابتدای‌ سلطنت‌ با شورشهای‌ متعددی‌ مواجه‌ شد، از جمله‌ شورش‌ بیرام‌ خواجه‌ قراقوینلو و برادر او قرامحمد. آنان‌ در جنوب‌ دریاچه‌ وان‌ و شهر موش‌ و موصل‌ قدرت‌ یافتند و از آن‌ ناحیه‌، عراق‌ عرب‌ و آذربایجان‌ را تهدید کردند؛ اما، سرانجام‌ در 777 قرامحمد مطیع‌ سلطان‌ حسین‌ شد (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌94؛ غیاثی‌، ص‌99؛ میرخواند، ج‌5، ص‌579؛ خواندمیر، 1362ش‌، ج‌3، ص‌243).
 
شاه‌ محمود مظفری‌، داماد سلطان‌ اویس‌، نیز به‌ قصد تصرف‌ تبریز حرکت‌ کرد؛ اما، در میانه‌ راه‌ درگذشت‌. شاه‌ شجاع‌ سپاهی‌ از شیراز و اصفهان‌ به‌ تبریز فرستاد و در 778 این‌ شهر را گشود و در پی‌ آن‌ سلطان‌ حسین‌ به‌ بغداد گریخت‌ (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌95ـ96؛ حافظ‌ ابرو، بخش‌1، ص‌198ـ 199؛ غیاثی‌، ص‌99ـ100؛ خواندمیر، 1362ش‌، همانجا). پس‌ از بازگشت‌ شاه‌ شجاع‌، سلطان‌ حسین‌ به‌ تبریز برگشت‌ و از شاه‌ شجاع‌ تقاضای‌ صلح‌ کرد. صلح‌ با شرایطی‌ منعقد شد و برای‌ تحکیم‌ آن‌ خواهر سلطان‌ حسین‌ به‌ همسری‌ سلطان‌ زین‌العابدین‌ پسر شاه‌ شجاع‌ درآمد (حافظ‌ ابرو، بخش‌1، ص‌202؛ کتبی‌، ص‌105؛ خواندمیر، 1362ش‌، همانجا). در بغداد، امیر اسماعیل‌ و شیخ‌ علی‌، مانند دوره‌ پدرشان‌ (سلطان‌ اویس‌)، حکومت‌ می‌کردند تا اینکه‌ شیخ‌ علی‌ برادرش‌ را کشت‌ و خود حاکم‌ شد. بین‌ شیخ‌ علی‌ و سلطان‌ حسین‌ یکی‌ دوبار جنگ‌ درگرفت‌ که‌ به‌ صلح‌ انجامید (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌101ـ102؛ غیاثی‌، ص‌99؛ خواندمیر، 1362ش‌، همانجا).
 
چون‌ سلطان‌ حسین‌ در کودکی‌ به‌ سلطنت‌ رسیده‌ بود، تحت‌ نفوذ عادل‌آقا، امیر مقتدر جلایری‌، بود. جنگها و شورشهای‌ مکرر در زمان‌ سلطان‌ حسین‌ و به‌ ویژه‌ اختلاف‌ سلطان‌ حسین‌ با عادل‌ آقا، سبب‌ ضعف‌ بیشتر سلطنت‌ سلطان‌ حسین‌ شد و شاه‌ شجاع‌ را قادر ساخت‌ تا بار دیگر در 783 به‌ تبریز لشکرکشی‌ کند (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌103؛ حافظ‌ابرو، بخش‌1، ص‌218).
 
درگیری‌ امرای‌ جلایری‌، خصوصاً با شاه‌ شجاع‌، نیز بر تزلزل‌ حکومت‌ سلطان‌حسین‌ می‌افزود و همین‌ امر، برای‌ احمد، برادر سلطان‌حسین‌، فرصت‌ مناسبی‌ فراهم‌ آورد. وی‌ در 784 سلطان‌ حسین‌ را کشت‌ و سلطنت‌ را از آن‌ خود کرد (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌101ـ104، 106ـ107؛ حافظ‌ ابرو، بخش‌1، ص‌218ـ221؛ خوافی‌، ص‌118؛ میرخواند، ج‌5، ص‌587؛ عزاوی‌، ج‌2، ص‌166ـ167). غیاثی‌ (ص‌101) عامل‌ قتل‌ سلطان‌ حسین‌ را امرای‌ شورشی‌ دربار جلایریان‌ دانسته‌ است‌. سلطان‌حسین‌ را در عمارت‌ دمشقیه‌ در تبریز به‌ خاک‌ سپردند (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌107؛ حافظ‌ابرو، بخش‌1، ص‌221).
 
سلطان‌ احمد (حک: 784ـ813). از تاریخ‌ تولد وی‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. در آغاز زمامداری‌ سلطان‌ احمد، امرا همچنان‌ به‌ سرکشی‌ برضد سلطان‌ و درگیری‌ با یکدیگر ادامه‌ دادند. ابتدا، عادل‌ آقا، برادر بزرگ‌تر سلطان‌ احمد (بایزید) را به‌ سلطنت‌ رساند و به‌ تبریز رفت‌. چون‌ امرا به‌ سلطان‌ احمد پیوستند، عادل‌ آقا به‌ سلطانیه‌، و سلطان‌ احمد به‌ تبریز رفت‌ (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌107ـ108؛ حافظ‌ابرو، بخش‌1، همانجا).
 
پیرعلی‌ (حاکم‌ شوشتر) و شیخ‌علی‌ (پسر سلطان‌ اویس‌ و حاکم‌ بغداد)، به‌ تحریک‌ عادل‌ آقا، از بغداد رهسپار تبریز شدند. سلطان‌ احمد نیز از تبریز خارج‌ شد و به‌ نخجوان‌، نزد قرامحمد ترکمان‌، رفت‌ و او با شرایطی‌ دشوار به‌ احمد سپاه‌ داد. سلطان‌ احمد به‌ تبریز بازگشت‌ و پیرعلی‌ و شیخ‌علی‌ را شکست‌ داد و کشت‌. بار دیگر، عادل‌ آقا به‌ تبریز آمد و سرانجام‌ آن‌ دو، قرارداد صلح‌ بستند و به‌ موجب‌ آن‌، حکومت‌ آذربایجان‌ و ارّان‌ و مُغان‌ به‌ سلطان‌ احمد، حکومت‌ عراق‌ عجم‌ به‌ سلطان‌ بایزید، و حکومت‌ بغداد به‌ صورت‌ مشترک‌ به‌ عادل‌ آقا و سلطان‌ احمد واگذار شد و عادل‌ آقا برادرزاده‌ و داماد خود، تورسون‌، را حاکم‌ بغداد کرد (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌108ـ109؛ حافظ‌ابرو، بخش‌1، ص‌224ـ226). سفاکی‌ تورسون‌ در بغداد سبب‌ شد که‌ سلطان‌ احمد به‌ آنجا حمله‌ کند و در 785 خواجه‌ یحیی‌ سمنانی‌ را حاکم‌ آنجا گرداند. وی‌ سپس‌ به‌ تبریز بازگشت‌ و از این‌رو، عادل‌ آقا بار دیگر به‌ سلطان‌ احمد حمله‌ کرد، اما شکست‌ خورد. سپس‌، شاه‌ شجاع‌ عازم‌ تبریز شد. عادل‌ آقا و سلطان‌ بایزید به‌ او ملحق‌ شدند و بار دیگر قرارِ صلح‌ گذاشتند. چندی‌ بعد، شاه‌ شجاع‌ خواست‌ تا سلطانیه‌ را در اختیار سلطان‌ بایزید قرار دهد، اما خواست‌ وی‌ عملی‌ نشد. مرگ‌ شاه‌ شجاع‌ در 786، سلطان‌ احمد را برای‌ تصرف‌ سلطانیه‌ (که‌ بنابر قرارداد صلح‌ 785، از آنِ بایزید شده‌ بود) جسور کرد و سلطان‌احمد پس‌ از تسخیر آنجا، پسر دو ساله‌اش‌، آقبوقا، را به‌ جای‌ بایزید نشاند (زین‌الدین‌بن‌ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌111ـ112؛ حافظ‌ابرو، بخش‌1، ص‌227ـ230).
 

دیدگاه (۱)

با سلام. مقاله ی خیلی خوبی بود ولی کاش مشخصات کامل کتاب رو هم ینوشتید .

پاسخ:
درود

دوست گرامی به نسک ها و بن مایگان به کار رفته برای این نوشتار، در درون متن نوشتار به آنها نمارش شده است

سپاس از شما
خوانندگانی همچو شما مایه دلگرمی ما می باشد
به امید کامیابی روز افزون برایتان
کامیاب و کامروا باشید

 

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تحلیل آمار سایت و وبلاگ