زنان در دوره صفویه
زنان در دوره صفویه
اسارت و سیاست
تاریخ صفویه را از زمان جلوس شاه اسماعیل صفوی بر تخت سلطنت در سال 907 هجری، آغاز میکنند اما در واقع قرائنی مسلّم آن را عقبتر میبرد. شروع کار این سلسله زمانی است که خدیجه سلطان خواهر حسنبیک، به خانه سلطان جنید نبیره شیخ صدرالدین آمد و سلطان حیدر (پسرش) با عالمشاه بیگم ازدواج کرد. بر اثر این پیوند عاطفی که از مسائل سیاسی به دور نبود، اسماعیل میرزا به وجود آمد و به شاه اسماعیل اوّل معروف گردید.(1)
دودمان صفویه که مهمترین سلسله در تاریخ ایران بعد از اسلام است و مؤسس آن موفق گردید کشور ایران را یکپارچه و متحد سازد، مذهب تشیع را به عنوان تنها آئین اسلامی در این سرزمین رسمی اعلام کرد و بین مذهب و دولت پیوندی تنگاتنگ برقرار ساخت.(2)
تاجلو خانم از زنان نیکونام و همسر شاه اسماعیل است. شوهرش در مواقع حساس سیاسی و اجتماعی با وی مشورت میکرد. این بانو در جنگ چالدران پس از شکست لشکر ایرانی از عثمانیها به اسارت مسیح پاشازاده، از نظامیان عثمانی، در آمد اما با دادن یک جفت گوشواره گرانبها معروف به لعل بیرگ و چندین ادوات ارزشمند دیگر از اسارت رهایی یافت. تاجلوبیگم در دربار صفویان اعتبار سیاسی بسیاری داشت. با فرا رسیدن مرگ شاه اسماعیل در رجب سال 930 هجری وقتی امیران قزلباش با ویمشورت کردند با رأی او قرار بر این گردید که شاه طهماسب روی کار آید. وقتی او زمام حکومت را در دست گرفت، در آغاز احترام تاجلوبیگم را داشت اما همچون گذشته این زن در دربار صفویه محبوب نماند. گویا شاه طهماسب از شخصیت او در هراس بود و در سال 940 هجری از وی روی گردانید. تاجلوخانم آزردهخاطر و غمگین درگذشت و در بقعه بیبی دخترانِ میدان شاه شیراز دفن گردید. این زن به فعالیتهای عمرانی و احیای معماری تشیع اهتمامی وافر داشت و در سال 925 هجری به دستور او گنبد حضرت فاطمه معصومه در قم بازسازی و ایوان شمالی مرقد این بانوی بزرگ بنا گردید. چهار سال بعد عایدی چندین روستا را برای اداره این مجموعه وقف نمود. بازسازی پلی روی رودخانه قزلاوزون (میان زنجان و شهرستان میانه) که به پُلدختر موسوم است و در سال 933 هجری مرمت گردید، از آثار او است. از دیگر اقداماتش بنای عمارت گنبد عالی در اردبیل معروف به جنّتسرا و نیز وقف آبادی حسنآباد برای سادات فقیر است.(3)
بهروزهخانم از همسران شاه اسماعیل صفوی نیز طی نبرد چالدران به اسارت قوای عثمانی در آمد و با قاضی عسکرِ حکومت مزبور ازدواج کرد و با کشته شدن او از آدرنه به استانبول آمد. پس از آن دیگر از زندگیاش خبری نیست. شاه اسماعیل با شنیدن خبر اسارتش بسیار اندوهگین گشت و برای آزادیاش حاضر به پرداخت غرامتهایی گردید. مؤلف عالم آرای عباسی این بانو را باکفایت، اهل تدبیر و سیاستمدار معرفی کرده است.(4)
شاه بیگم همسر دیگر شاه اسماعیل صفوی از بانوان خیّر و نیکوروش است که به دستور او در سال 925 هجری عمادبیگ بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) را به صورت بنای هشتپهلو با هشت صفه تجدید بنا کرد و دیوارها را با کاشی معرّق بیاراست و در جلوی آن ایوانی با دو مناره احداث کرد و صحنی با چند بقعه و ایوان طراحی کرد.(5)
بانوی قدرتمند
بعد از مرگ شاه اسماعیل فرزندش شاه طهماسب به قدرت رسید. او هنگام جلوس بر تخت سلطنت حدود یازده سال داشت. خدمعلی سلطانبیگم از زنان نیکوکار، دانشور و سیاستمدار دربار صفوی به عقد ازدواج وی در آمد. این بانوی مقتدر و باتدبیر نزد نواده خود، شاه عباس اوّل اعتباری ویژه به دست آورد. او به امور معماری بخصوص اماکن مذهبی توجه نشان داد. به دستورش بارگاه مطهر امام حسین(ع) تعمیر گردید و موقوفاتی برای روشنایی حرم امام، نیز مرقد حضرت ابوالفضل(ع) اختصاص داده شد.(6)
در زمان فرمانروایی شاه طهماسب که قریب 54 سال در ایران حکومت کرد، حرمسرای شاهی در اتخاذ تصمیمها، اداره کشور، انتصابها و برکناریها سهم تعیینکنندهای داشت. از جمله آنان شاهزاده سلطانم خواهر شاه و کوچکترین دختر شاه اسماعیل اول است. او با همسر سلطان سلیمان، پادشاه عثمانی در باب تحکیم پایههای صلح و گسترش روابط و مناسبات سیاسی بین دو کشور ایران و عثمانی مکاتبه کرد. همسر سلطان عثمانی که از نفوذ او در دربار شاه طهماسب خبر داشت پاسخ نامههایش را میداد. شاه نیز اغلب با وی مشورت میکرد و تا حد مصلحتاندیشی به وی اعتماد داشت و در تمامی امور کشوری و تجاری و اقتصادی نظرش را جویا میشد، حتی گاهی بدون رأی او کاری انجام نمیداد.(7)
پریخان خانم دومین دختر شاه طهماسب صفوی نیز از جمله زنان قدرتمند عصر صفوی است. او در رجب سال 955ه••• .ق در حوالی شهر اهر به دنیا آمد. مادرش چرکسی است و شمخال از سرداران نامدار شاه طهماسب دایی اوست. هوش و تیزبینی او در موقعیت آیندهاش نقشی بسزا داشت. پریخان خانم به دلیل همین شایستگیها و لیاقتهای ذاتی مورد توجه خاص پدرش قرار گرفت و شاه او را که عزیزترین دخترش بود به عقد ازدواج برادرزادهاش بدیعالزمان میرزا در آورد و حکومت سیستان را به شوهرش داد اما به دلایلی که تاریخ روشن نکرده است تا پایان عمرش هرگز اجازه نداد که دخترش دربار را ترک کند و نزد همسرش برود. پریخان خانم از سنین کودکی تحت تربیت و لطف ویژه پدرش بود. شاه به درستی رأی و صحت نظرش چنان اعتقاد داشت که در کوچکترین امور کشوری و نیز در تمام مسائل سیاسی و سلطنتی با وی مشاوره مینمود. این زن در امور خیریه نیز فعال بود و شاه را برای انجام خیرات و مبرّات راهنمایی و تشویق میکرد. بنای مدرسه پریخان خانم در اصفهان از جمله اقدامات اوست. اعتبار فوقالعاده وی نزد پدر موجب گردید که سایرین هم در امور مهم و مشکلات از وی نظرخواهی کنند. پریخان خانم که قریحه شاعری داشت و در اشعار «حقیقی» تخلص مینمود، مورد مدح شاعران عصر صفوی از جمله محتشم کاشانی قرار گرفت. سرایندگان وقتی در وصف وی اشعاری میسرودند در مقابل، پاداشهای قابل توجهی دریافت میکردند. علاوه بر این، نویسندگان نیز آثار خود را به او تقدیم میکردند. عبدیبیک شیرازی کتاب تکملة الاخبار خود را به این بانو تقدیم کرده است.(8)
رقیب قوی
چون شاه دار فانی را وداع گفت، پسر ارشدش محمدمیرزا حکومت فارس را عهدهدار بود. فرزند دومش اسماعیلمیرزا مغضوب پدر بود و سومین پسر که به حیدرمیرزا موسوم بود، بسیاری از کارهای شاه طهماسب را در نیابت او انجام میداد، بر این اساس نسبت به دیگر پسران به فرمانروایی نزدیکتر بود.
وی با استفاده از موقعیت پیش آمده و حمایت برخی از سران قزلباش بلافاصله پس از مرگ پدر در سال 984 هجری خود را پادشاه خواند و شمشیر پدر را بر کمر بست، در عین حال از جانب دوستان و هوادارانش درهای قصر به رویش گشوده شد و در واقع اسیر نگهبانان گردید. بزرگترین خطری که حیدرمیرزا را تهدید میکرد از جانب خواهر ناتنیاش پریخان خانم بود که از سالها پیش با نفوذ در دربارپدر، در امور حکومتی دخالت میکرد، در نتیجه به رقیب خطرناک و بیهمتای حیدرمیرزا مبدّل شده بود. او خوب میدانست که پریخان خانم کاملاً هوادار اسماعیلمیرزا است، از این جهت با مادرش به مشورت پرداخت تا بداند چگونه میتواند از شرّ خواهرش خلاص گردد. از آن طرف پریخان خانم بلافاصله متوجهوخامت اوضاع گردید و دریافت تنها با حیلهگری و دورویی میتواند از چنین موقعیت خطرناکی رهایی یابد. پس با شتاب نزد حیدرمیرزا رفت و خود را به پای او افکند و با زاری و التماس از وی طلب بخشش کرد و قول داد در آینده خدمتکار مطیع او باشد و خصومت کهنه و دیرین را برطرف نماید. آنگاه رو به مادر حیدرمیرزا کرد و فریاد برآورد: شاهد باش که من اولین فردی هستم که بر پای شاه بوسه میزنم و این افتخار را به کس دیگری واگذار نمیکنم. شاهزاده خوشباور و کودکطبع، فریب این اظهار انقیاد و سرسپردگی غیر منتظره را خورد. پریخان خانم در باره درستی مقصد خود تأکید ورزید، حتی برای جلباعتماد شاه، به نسخهای از قرآن کریم که حاضر کرده بودند، سوگند یاد کرد. آنگاه از حیدرمیرزا رخصت خواست که به خانه خود برود تا برادرش سلیمانمیرزا و داییاش شمخال را که فرمانده چرکسها بود به حضور فرمانروای جدید بیاورد. حیدرمیرزا به گفتارش دل خوش گردید و به وی اجازه داد.
پریخان خانم با شتاب از باغ حرمسرا که در چادر سیاه شب پیچیده بود، از دری پنهانی که میشناخت، خارج گردید و حوادث جدید را با دایی خود در میان نهاد، ضمنا کلید در پنهانی را به وی داد. شمخال بلافاصله نزد خلفای روملو رفت که در خانهاش طرفداران اسماعیلمیرزا گرد آمده بودند. در این فاصله سپیده بردمید. حیدرمیرزا هدایای فراوانی بین رؤسا، قورچیان و ناظران حرمسرا تقسیم کرد، آنگاه به اتاق رختکن پا گذارد. در آنجا نگهبانان قصر از ایلهای افشار، شاملو، ذوالقدر و ترکمان با ریاکاری و ظاهرسازی بسیار فرمانروایی حیدرمیرزا را تبریک و تهنیت گفتند اما دروازههای قصر را همچنان در قفل وبند نگاه داشتند. هواداران حیدرمیرزا به وضعی سخت نگرانکننده دچار شدند زیرا بیم آن را داشتند که مبادا طرفداران پریخان خانم و اسماعیلمیرزا از آنان زودتر به حرمسرا راه یابند و شاهزاده را بکشند. دلیرترین آنان به پیش هجوم بردند و در پای حصار قصر موضع گرفتند. بسیاری از امیرزادههای باتشخّص در این ماجرا زخمی شدند، با این حال به مقصد خود دست نیافتند بلکه دار و دسته پریخان خانم به حجره زنان پا نهادند و بدون ملاحظه حالِ زنانی که وحشتزده در هم میدویدند در طلب کشف شاهزاده برآمدند. او هم چارهای ندید جز اینکه با کمک مادرش و خدمتگزاران از حجرهای به حجرهای دیگر بگریزد تاشاید بتواند با لباس مبدل از قصر خارج شود.
از صحن حیاط گذشته بود تا به عمارتی پناه ببرد که یکی از ایشیک آغاسیهای حرم که علیبیگ نام داشت و از ایل شاملو بود، وی را شناخت و فریاد برآورد کسی که دنبالش میگردید همین جاست. بلافاصله مخالفان به حیدرمیرزا یورش بردند و او را از چنگ زنانی که دورش را گرفته بودند، خارج کردند، نقاب از چهرهاش برداشتند و با اشاره سرکرده چرکسها یعنی شمخال (دایی پریخان خانم) دلیلخانبیگ، نوجوانی را که تنها با یک دشنه از خود دفاع میکرد کشت و سر از تنش جدا ساخت.(9) در این لحظه زالبیگ و گرجیان نزدیک میشدند که ناگهان جمجمه خونچکان حیدر را میان آنها انداختند و ریشخندکنان گفتند بفرمایید این هم شاه شما! به محض آنکه آنان سر خونآلود را دیدند از حمله دست برداشتند و به اطراف گریختند و پریخان خانم به مقصد خود رسید. بدین گونه شاهزادهای سادهدل که ازاقتدار و صلابت هیچ بهرهای نداشت و متوجه حیلهگری خواهرش نشد به دام تزویر و نفاق گرفتار گردید و با ریسمان چاپلوسی و ظاهرسازی به چاه افتاد.
هواداران اسماعیلمیرزا با کشته شدن حیدرمیرزا عازم قلعه قهقهه گردیدند. با این وجود اسماعیلمیرزا با نگرانی و سوء ظن به مسائل فکر میکرد و تصور مینمود در این هجوم حیلهای نهفته است ولی چون پیک ویژه پریخان خانم به قلعه رسید باور کرد که اتفاقی به نفع او روی داده است. به همین دلیل در 22 صفر سال 984 هجری از قلعه بیرون آمد و از جانب افراد زیادی مورد احترام و تکریم قرار گرفت، سه روز بعد خطبه به نامش کردند. ناگفته نماند از همان هنگام که شاه طهماسب این فرزند را از سرِ خشم در قلعه مزبور زندانی نمود زمام حکومت در دست پریخان خانم بود و سلطانزادهخانم که میخواست پسر خود حیدرمیرزا را نامزد فرمانروایی کند با مخالفت این زن روبهرو گردید. اگر چه حیدرمیرزا به استناد وصیتنامهای به مُهر شاه خود را جانشین پدر خواند ولی با دسیسه این خانم از پای در آمد و پریخان خانم عنان حکومت را به دست گرفت. وی دستور داد یکی از امرای ترکمن به محل حبس اسماعیلمیرزا برود و او را به مرکز حکومت (قزوین) بیاورد، او هم پذیرفت و آمد. پس از آنکه شاه اسماعیل در قزوین استقرار یافت و به تثبیت قدرت پرداخت، امیران و نجیبزادگان به قصر پریخان خانم رفت و آمد میکردند. وی با اطمینان میدانست شاه اسماعیل به دلیل خدماتی که برایش انجام داده حتی نسبت به پدر،نفوذ افزونتری در کار حکومت به او خواهد داد. سران قزلباش میدانستند، این وضع، شوکت شاه اسماعیل را به تحلیل میبرد. آنان دخالت زنی را در کار سیاست محکوم میکردند. از این گذشته، اسماعیلمیرزا دل خوشی از او نداشت. سخنچینی برخی افراد در افزایش بدبینی شاه نسبت به حسینقلیخان خلفای روملو که از طرفداران جدی پریخان خانم بود، نقش داشت، به همین دلیل او را مطرود دربار ساخت. چون به سرپرستی قورچیان مشهد تعیین گردید و رو به خراسان رفت در دامغان یکی از قورچیان ایل خودش وی را نابینا نمود و خلفای را به قزوین بازگردانید. بدین گونه پریخان خانم یکی از حامیان قوی خود را از دست داد. اسماعیلمیرزا در حرم با پریخان خانم ملاقات کرد و در برخورد اوّل به وی نشان داد شایسته نیست زنان در امور کشور دخالت کنند و به هیچ عنوان راضی نمیباشد که خواهرش زمامداری او را تأیید نماید یا در عزل و نصبهایش نقشی داشته باشد در حالی که در آغاز حکومت پریخان خانم را طرف مشورت خویش قرار میداد و امیران قزلباش دستورهایش را اجرا میکردند، به تدریج اسماعیلمیرزا خدمه خواهر را باز گرفت و مبالغ قابل توجهی از دارایی و اموالش را مصادره و ضبط کرد، به گونهای که پریخان خانم ناگزیر گردید زندگی محقری در پیش گیرد. همچنین به امیران دستور داد به فرامین خواهرش اعتنایی نکنند و بدین گونه دستش را از امور سیاسی و حکومتی کوتاه کرد و با او از درِ کینهتوزی در آمد.
چون اسماعیلمیرزا به کشتن شاهزادگان و از جمله حسینقلیخان خلفای روملو و از میان برداشتن هواداران خواهرش ادامه داد، پریخان خانم به قصد برادرش پی بُرد و سرانجام سینهاش از کینه و انتقام شعلهور گردید، سرانجام با حیلهگری خاصی، سمی کشنده در ماده افیونی که شاه استفاده میکرد ریخت و با چنان ظرافتی این کار را انجام داد که شاه وقتی آن را استعمال کرد و درگذشت، مرگش در هالهای از تردید قرار گرفت.
مورخان نوشتهاند پریخان خانم که در ابتدا برای روی کار آمدن شاه اسماعیل تلاش فراوان نمود به دلیل آنکه برادرش، دستورهای او را به اجرا در نمیآورد در یک تصمیم شگفتانگیز دوازده مرد را به لباس زنانه ملبّس ساخته، آنان را شبانه به اتاق شاه اسماعیل داخل نمود تا کارش را بسازند. اسماعیل دوم نیز بر اثر حبس طولانی حالتی از عقده و کینههای کهنه را با هم مخلوط کرد و با بیرحمی تمام نه تنها طرفداران حیدرمیرزا را به قتل رسانید بلکه با هواداران خویش رفتار خصمانهای پیش گرفت، چنان که با شقاوت و سنگدلی تمام هشت تن از شاهزادگان و هفده تن از سران قزلباش را که غالبا خویشاوندان اوبودند، کشت یا نابینا ساخت. مأمورانی نیز برای کشتن برادر بزرگترش محمدمیرزا (حاکم فارس) از سوی وی به جانب شیراز رفتند، ولی پیش از آنکه مأموریت خود را عملی سازند، خبر مرگ شاه اسماعیل دوم به آنان رسید. پریخان خانم پس از مشارکت در توطئه قتل برادر خود، سودای فرمانروایی در سرمیپرورانید، ولی سران قزلباش به حکومت او رضایت ندادند و در مورد سلطنت محمدمیرزا که ولیعهد قانونی پدرش بود، به توافق رسیدند. وی که هنگام جلوس بر تخت فرمانروایی در سال 985 هجری 47 سال داشت و به دلیل بیماری آبله در مرز نابینایی بود مورد حمایت سران قزلباش قرار گرفت زیرا آنان وی را بر یک حاکم قوی و مستبد ترجیح میدادند و با ضعف پادشاه بهتر به مقاصد خود میرسیدند. آنان به سوی قصر پریخان خانم رفتند تا فرمانروایی محمدمیرزا را به اطلاع وی رسانیده و موافقت او را جلب کنند، ولی او که میخواست شخصا بر ایران فرمان براند گفت هر گاه ولیعهد به قزوین بیاید عنوان شاه را به خود اختصاص داده است. از این جهت کارکنان و قورچیان با رخصت گرفتن از پریخان خانم به سوی جنوب شرقی ایران رفتند تا ضمن تبریک به شاه او را به مرکز حکومت انتقال دهند.
جنگ قدرت
خیرالنساء بیگم معروف و ملقّب به مهدعُلیا و دختر میرعبداللّه مرعشی (از سادات مازندران و والی این ناحیه) در سال 974 هجری به خواست شاه طهماسب به عقد محمدمیرزا (سلطان محمد خدابنده) در آمد. این زن متنفّذ و سیاستمدار پس از آنکه نخستین پسر خود، حمزهمیرزا را به دنیا آورد با شوهرش که به عنوان والی خراسان منصوب گردید، بدان سو رفت. چون شویش بر اثر بیماری آبله نابینا گشت زمامکارهای ایالتی را در قلمرو هرات و خراسان به دست گرفت و با بزرگان کشور به دید و بازدید و نامهنگاری روی آورد. همان جا در اول رمضان 978 هجری شاه عباس را به دنیا آورد. شاه که از سلطهجوییهای عروس خود بیمناک گردیده بود وقتی طفل مزبور به حدود دو سالگی رسید بر آن شد تا او را با همسر و فرزند به شیراز روانه سازد، نیز فرمان داد پسر هشت سالهاش در شیراز به حکومت بنشیند؛ اما خیرالنساء از پدرشوهر خواست پسر دومش، عباس، را به حکومت هرات انتخاب کند و اجازه دهد او با شوهر و پسرش حمزهمیرزا به فارس بروند، بدین گونه این زن از پسر کوچک خود جدا گشت. چون شاه طهماسب مُرد و شاه اسماعیل به جایش بر تخت سلطنت نشست و دست به کشتار شاهزادگان صفوی زد به سبب تدبیر این زن مأموران شاه به عباسمیرزا دست نیافتند. پس از مرگ شاه اسماعیل دوم نه تنها موافقت و همیاری سلیمان اعتمادالدوله را که از امرای متنفّذ وقت بود به دست آورد بلکه به زودی در کنار شوهر نابینای خود که با کمک پریخان خانم به حکومت رسیده بود، زمام امور را به دست گرفت، از این زمان، امرای دولت و وزیران بخصوص دختر شاه طهماسب (پریخان خانم) خود را با بانوییهوشمند روبهرو دیدند که تشنه مقام و شیفته قدرت بود. چون شوهر خیرالنساء ناتوان بود، چندگاهی پس از به رسمیت شناخته شدن حکومت، وی به عزل و نصب حکّام و مأموران لشکری سرگرم گردید و با اجرای چند حکم اعدام، در دل مخالفان و دشمنان هراس افکند.
جنگ قدرت سختی بین او و پریخان خانم درگرفت، سرانجام خیرالنساء بیگم با لقب مهدعلیا، با از میان برداشتن وی، پیروز گردید. سلطان محمد خدابنده به تحریک همسر خود، در صدد برآمد به نفوذ این زن و سران قزلباش و دخالتهایش خاتمه دهد، از اینرو به اشاره وی، خلیلخان افشار پریخان خانم را خفه کرد و به زندگی سی سالهاش خاتمه داد. سلطان تمامی داراییهای وی را به قاتلش تقدیم کرد.
خیرالنساء بیگم، میرزاسلیمان جابری را که از رجال کاردان و دانای ایران و وزیر شاه اسماعیل دوم صفوی بود به صدراعظمی برگزید و به او لقب اعتمادالدوله داد. مدتی بعد دولت عثمانی با استفاده از اوضاع پریشان ایران، بخشهایی از قفقاز را تسخیر نمود. خیرالنساء بیگم که همسر را در اداره امور کشور ناتوان میدید فرماندهی لشکریان سرزمین ایران را به دست گرفت و به نبرد با متجاوزان پرداخت و قسمتهایی از ولایت شیروان را تصرف کرد.
خیرالنساء بیگم با نابود کردن مخالفان به طور عملی در امور حکومتی رسما دخالت میکرد. بدون تصویب و تأیید او هیچ حکمی در کشور به اجرا در نمیآمد. چون حمزهمیرزا پسر بزرگش، که آن زمان یازده ساله بود، به نیابت سلطنت انتخاب گردید مهدعلیا که همسر شاه و مادر ولیعهد بود دیگر در کار حکومت کسی را شایسته مشورت نمیدید و به استبداد رأی روی آورد. این رفتار بین او و امیران وقت شکافپدید آورد. وقتی خواست پسر خود، عباسمیرزا، را از هرات به مرکز حکومت بیاورد آتش نفاق شعلهورتر گردید. مهدعلیا که از مخالفت سرداران به خشم آمده بود فرد قویتری را برای این کار معیّن نمود، حال آنکه در مدت یک سال حکومت چنان بذری از کینه و عداوت در قلوب امیران پاشیده بود که از هر طرفدستی وی را به سوی هلاکت تهدید میکرد. سران قزلباش که از قدرتنمایی و خودکامگی او به ستوه آمده بودند در از میان برداشتن وی همداستان گردیدند و به سلطان محمد خدابنده پیام فرستادند که دیگر بیش از این تحمل رفتار خشن مهدعلیا را ندارند و اگر دست او از امور کشور کوتاه نشود، کار به شورش و آشوب و ناامنی منجر خواهد گشت.
مهدعلیا با آگاهی از این نارضایتیها، برای امرا پیغام فرستاد: تا زندهام از این روش دست بر نخواهم داشت و از تهدیدهای سران قزلباش هراسی ندارم زیرا مادر چهار شاهزادهام و یقین دارم اگر برای کشتن من اقدام کنند، فرزندان انتقام خون مرا از دشمنان خواهند گرفت.
در این موقع قوامالدین شیرازی ـ وزیر مهدعلیا ـ از وی خواست با پخش سکههای طلا میان سپاهیان رضایت آنان را فراهم آورده و ضربهای به مخالفان وارد کند. مهدعلیا از روی خودخواهی و غرور این پیشنهاد را رد کرد. سرانجام امرای قزلباش ظهر روز اول جمادیالثانی سال 987 هجری با شمشیرهایبرهنه وارد حرمسرای شاهی گردیده و این زن فرمانروا را که به همسر ناتوان و نابینای خود پناه برده بود، از شوهرش جدا کردند و در برابر چشم همگان خفهاش نمودند. همزمان جمعی از بستگانش کشته شدند. بدین گونه خیرالنساء بیگم یا ماه شرفالنساء که آرزوی فرمانروایی مطلقالعنان در ایران داشت ازمیان رفت. بعدها شاه عباس صفوی انتقام مادر را از قاتلان گرفت و آنان را مجازات سختی داد و یکی از شهرهای مازندران را که بعدها بهشهر نامیده شد به یادگار مادر خود اشرف نام نهاد.(10)
مشاور پرنفوذ
در سال 996 هجری شاه عباس اوّل در حالی که بیش از هفده سال نداشت، بر تخت سلطنت نشست. گرچه به هنگام جلوس او، ایران اوضاع آشفتهای داشت، ولی وی با قلع و قمع دشمنان و خصوصا سرکوبی ازبکان، نبرد با عثمانیها، بیرون راندن پرتغالیها از خلیج فارس و اصلاحات فراوان در ترکیب کارگزاران و سپاهیان از اوضاع نامطلوب عبور کرد. بر اثر توجهات او ایران رو به آبادانی نهاد، ولی پادشاه در عمل سفّاکیهای خود را نشان داد چرا که پدر نیمکورَش را کاملاً نابینا ساخت. بعد از او، دو برادر خود را کاملاً از نعمت چشم محروم نمود. صفیمیرزا ـ بزرگترین فرزند خود را ـ که جوانی دلیر و مورد احترام عموم مردم بود ـ کشت و دو فرزند لایقش به نامهای امامقلیمیرزا و خدابنده را نابینا نمود.(11)
عده زنان حرمسرایش را چهارصد تا پانصد نفر نوشتهاند. این افراد غالبا دختران و کنیزکان زیبارویی بودند که امیران و حکام گرجستان، ارمنستان و ولایت دیگر برای شاه به عنوان هدیه میفرستادند که کمتر در امور حکومتی تدبیر و کاردانی نشان دادهاند اما زینب بیگم عمه شاهعباس، که وی را از زمان کودکی تربیت کرده بود، در دوران جوانی شاه عباس حکمران واقعی و فرمانده حقیقی لشکرش بود و شاه را برای بزرگترین جنگها با عثمانیها، برانگیخته است. پیتر دلاواله میگوید: دخالتهای او در کارهای دولتی و نظامی موجب گردید که شاه او را از دربار خود دور کند و از اصفهان به قزوین بفرستد، ولی چندی بعد آشتی کردند و این بانو به اصفهان بازگشته است اگر چه اختیارات گذشته را ندارد اما در سال 1027 هجری بار دیگر زینب بیگم محرم و مشاور شاه و مصلحتگذار امور سلطنتی گردید.
در شعبان سال 1029 هجری که شاه در فرحآباد اصفهان بیمار شد برخی از سرداران قزلباش نگران شدند. زینب بیگم که از شاه پرستاری مینمود با صراحت به وی گفت: باید خودت را به سران قزلباش نشان دهی و گرنه امکان دارد شورش کنند و بر سر جانشینی تو با هم به جنگ و خونریزی بپردازند. آنگاه شاه عباس را با همان حال بیماری و ناتوانی در تختی روان نهاد و از حرمخانه بیرون آورد تا سرداران او را مشاهده کنند. با این کار هم افراد قزلباش آرام شدند و هم شاه از مرگ رهایی یافت.
زینب بیگم در زمان سلطان محمد خدابنده و فرزندش حمزهمیرزا بانوی حرمخانه شاهی بود، چنان که در زمان شاه عباس از تمامی شاهزادهخانمهای صفوی به شاه نزدیکتر و محترمتر بود. حرمسرای شاهی به دست او اداره میگردید و شاه در اغلب امور با وی مشورت میکرد و دستورهایش را به کار میبست. وی غالبا در مجالس شورای کشوری و لشکری حضور مییافت و حتی در جنگ یا صلح اظهار رأی مینمود. در سال 1015 هجری شاه میخواست از جنگ با قوای عثمانی دوری کند زیرا سپاهیان ایران را در برابر آنان ناتوان دید اما زینب بیگم گفت از کثرت نیروهای دشمن به خود هراس راه مده، شاه رأی عمهاش را پسندید و دستور مقاومت و پایداری داد و اتفاقا بر دشمن غلبه یافت. زینب بیگم از میان زنان حرمسرای شاهی تنها زنی بود که در مجالس رسمی شاه حاضر میگردید.(12)
دونگارسیا دوسیلوا فیگوئرا، سفیر اسپانیا در ایران، که در 22 جمادیالثانی 1028 هجری به حضور شاه عباس رسیده است مینویسد: چیزی که عجیب مینمود وجود زنی در مجلس پذیرایی شاه بود. میانتمام مردانی که در مجلس بودند فقط یک زن دیده میشد. مانند همه زنان ایران چادر و روبند سفید داشت، ولی صورتش باز بود. اندامی درشت، قوی و بلند داشت. سیاهچرده، موقر و محترم مینمود. هدایای سفیر را مخصوصا از نزدیک وی میگذرانیدند تا به درستی تماشا کند. در بیست قدمی او چند سرباز با لباسهای آراسته و مسلح به تیر و کمان در نهایت ادب ایستاده بودند که قراولان خاص او به شمار میآمدند.(13)
زینب بیگم پس از مرگ شاه عباس تا سال 1041 هجری در حرمخانه معزّز بود. در این سال شاه صفی پس از آنکه مدعیان سلطنت را نابینا نمود یا کُشت زینب بیگم را بیرون کرد. او تا سال 1051 هجری دور از دستگاه حکومت در انزوا به سر بُرد و در این سال درگذشت. او راهها، پلها و کاروانسراهای متعددی از جمله کاروانسرای قزوین را ساخت که به نامش معروف است.(14)
سلطانخانم جدّه شاه عباس اوّل نیز زنی نیکوکار و بااعتقاد بود و رباطی در حوالی قزوین ساخت. جانآقاخانم همسر یکی از سرداران صفوی از نزدیکترین مربیان شاه عباس بود که در وی نفوذ زیادیداشت و بزرگان غالبا توسط او در رسانیدن پیامهای خود به شاه عباس کمک میگرفتند.(15)
نگرانی و ناگواری
تنها زنی که در مسیر وقایع نیمه دوم دوران حکومت صفویه نقشی مهم ایجاد کرد، مادر چرکسیصفیمیرزا (پسر ارشد شاه عباس دوم و نوه شاه صفی) میباشد. او پس از مرگ شوهرش به کمک چند تن از خواجهسرایان، حمزهمیرزا جانشین منتخب شاه متوفی را کشت و پسرش را که در اواخر حکومت شاه عباس دوم مغضوب و زندانی شده بود، از حبس رهانید و بر تخت سلطنت نشانید. صفیمیرزا که بعدها خود را شاه سلیمان نامید و بیست و هشت سال فرمانروای ایران بود تا زمانی که مادرش حیات داشت تحت نفوذ و فرمان او قرار گرفته بود.(16) بنا به گفته شاردن نکهتخانم پس از تاجگذاری پسرش شاه صفی نخستین کسی بود که بر وی سلام کرد و تهنیت گفت. شاه صفی عمهای داشت به نام پریرخسار بیگم که به سبب نامعلوم مورد غضب و خشم پدرش شاه عباس قرار گرفت. برخی گفتهاند چون وی در دسیسهای شرکت کرد، برادرش او را به همسری یکی از ملایان مقیم اصفهان در آورد. پریرخسار بیگم همین که از خبر مرگ برادر و تاجگذاری فرزند برادرش شاه صفی آگاه گردید تقاضای عفو کرد. شاه او را بخشید و شوهرش را به مقام صدر خاصه ارتقا داد که منصبی بزرگ بود.(17)
عمه دیگر شاه سلیمان، مریم بیگم همسر صدرنامی بود که پس از مرگ وی دل به ساروتقی بست که از قورچیان شاه به شمار میرفت. شاه از این ماجرا دلِ خوشی نداشت و آن مرد تیرهبخت را گردن زد و به مریم بیگم فرمان داد در رفتار خود دقت بیشتری کند، ولی وی همچنان قدرت خود را در دربار حفظ کرد و به زودی در ردیف مشاوران شاه در آمد. با مرگ شاه صفی، مریم بیگم تصمیم گرفت سلطان حسینمیرزا فرزند زودباور و خرافاتی او را به زمامداری برساند و او را بر عباسمیرزا (فرزند دیگر شاه صفی) کهسلحشور و شجاع بود، ترجیح داد. خواسته او در 14 ذیحجه 1105 هجری عملی شد و شاه به حکومت رسید. مریم بیگم از پشت صحنه زمام امور سیاسی را در دست گرفت و سلطان حسین صفوی که به ناتوانی و زبونی معروف بود به صورت فردی بیاراده در دست او در آمد.
شاه با تحریک خواجهسرایان به عیاشی و بادهنوشی روی آورد که این رویه خشم علامه مجلسی را برانگیخت. این شخصیت برجسته شیعه و دانشمند بزرگ که نفوذ بسیاری در شاه داشت از وی خواست میگساری، جنگ طوایف و دستهها را با صدور فرمانی متوقف سازد. شاه پذیرفت و دستور انهدام تمامیمشروبفروشیها را داد. این فرمان بر عمه پدر شاه ناگوار گردید و تصمیم گرفت با به اجرا گذاشتن نقشهای با این فرمان به مقابله برخیزد. از این جهت قرار بر این شد مریم بیگم تمارض کند و به شاه اطلاع داده شود تنها راه نجاتش بر حسب تجویز اطبای معالج، نوشیدن کمی باده است.(18)
از آنجا که ارامنه جلفا به تصور اینکه دامی برایشان گستردهاند از دادن باده به فرستادگان شاه امتناع کردند، سفیر لهستان که در مرکز حکومت حضور داشت مقداری مشروب تهیه کرد، شاه آن را به دست عمه پدرش داد. زن حیلهگر که به نقشه خود آگاه بود ابتدا از قبول جام شراب خودداری کرد و گفت: اگر شاه اوّل لب به آن تر ننماید، او چگونه خودسرانه یارای نوشیدن مایع نهی شده را خواهد داشت. شاه بر حسب حکم شرعی از نوشیدن آن عذرخواهی کرد اما مریم بیگم گفت: مقامی که به شاه اعطا گردیده وی را برتر از قوانین قرار داده است و افزود: اگر پای جانش هم در میان باشد تا شاه مقدّم نگردد هرگز آن را نخواهد نوشید. شاه که با اصرار زن مواجه گردید تاب مقاومت نیاورد و جامی لبالب نوشید و در آن حال سرمست گردید، پس از آن چنان به بادهنوشی روی آورد که به ندرت میتوانست اوقات را به تفکر در مسائل کشور بگذراند. او علاوه بر بادهگساری افراطی، به عیّاشی و شهوترانی هم تمایل افراطی نشان داد. تهی شدن خزانه کشور، شکست خفتبار دربار صفوی در مقابل هجوم ازبکها و دیگر قبایل شورشی همراه با از دست دادن بحرین و سایر جزایر خلیج فارس آنقدر ناراحتکننده بود که مریم بیگم را به هیجان و جوش و خروش وا داشت و موجب گردید زبان به ملامت شاه بگشاید و او را به علت راحتطلبی و بیاعتنایی به امور مورد نکوهش و سرزنش شدید قرار دهد. مریم بیگم از امکانات مالی خود، عهدهدار هزینه لشکرکشی علیه یاغیان گردید و شاه ناگزیر از پذیرفتن نظر وی گشت.(19) دوبورث فرانسوی با بیانی یأسآمیز اوضاع اواخر سلطنت سلطان حسین صفوی را اسفبار، آشفته و خراب وصف میکند. نصایح مریم بیگم هم شاه را نسبت به امور کشوری هوشیار نکرد و زمینههای سقوط دولت صفویه به رغم آن اقتدار معنوی و سیاسی فراهم گشت.(20)
منابع
1 ـ سیاست و اقتصاد عصر صفوی، دکتر باستانی پاریزی، ص9.
2 ـ تاریخ ایرانزمین، دکتر محمدجواد مشکور، ص270.
3 ـ فارسنامه ناصری، ج اوّل، ص396، خیرات حسان، اعتمادالسلطنه، ص32؛ فرمانفرمای عالم، ص35؛ چند مقاله تاریخی، نصراللّه فلسفی، ص77؛ نان جو دوغگو، باستانی پاریزی، ص756 و 650.
4 ـ مشاهیر زنان ...، ص32.
5 ـ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج اوّل، ص359.
6 ـ دائرةالمعارف تشیع، ج7، ص96.
7 ـ تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران، خانم لمبتون، ترجمه یعقوب آژند، ص281؛ شاه طهماسب صفوی، عبدالحسین نوایی، ص17 ـ 16؛ تکملة الاخبار، ص224؛ نون جو، ص612، هشت الهفت، باستانی پاریزی، ص708.
8 ـ رشد آموزش تاریخ، سال سوم، شماره 8، ص38.
9 ـ خلاصة التواریخ، ص605؛ فرمانفرمای عالم، ص515.
10 ـ شاه اسماعیل دوم صفوی، الترهینتس، ترجمه کیکاووس جهانداری، صفحات گوناگون؛ عالمآرای صفوی؛ ریاحین الشریعه، ج4، ص72؛ مشاهیر زنان، دکتر محمد رجبی، ص88 و 45؛ خلد برین، محمدیوسف واله اصفهانی، ص391 ـ 382؛ ایران عصر صفوی، راجر سیوری، ترجمه کامبیز عزیزی، ص71 ـ 68؛ تفاوة الآثار، محمود بنهدایتاللّه افرشتهای نطنزی، ص75 ـ 72؛ تکملة الاخبار، عبدیبیک شیرازی، ص99.
11 ـ تاریخ ایرانزمین، ص279.
12 ـ زندگانی شاه عباس اوّل، نصراللّه فلسفی، ج اوّل، ص214 و 205.
13 ـ سفرنامه دونگارسیا، ص238.
14 ـ زندگی شاه عباس، ج اوّل، ص204.
15 ـ دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج اوّل، ص674.
16 ـ سفرنامه ژان شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، ص1609 ـ 1608.
17 ـ همان، ج5، ص1675.
18 ـ انقراض سلسله صفویه، لارنس لاکهارات، ترجمه مصطفی قلی عماد، ص45 ـ 44.
19 ـ همان، ص47.
20 ـ تاریخ ایرانزمین، ص115.