کوچ آریاییان حقیقت دارد؟
سوشیانت |
سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۲:۳۸ ق.ظ |
۰دیدگاه
کوچ آریاییان، از مفاهیم من در آوردی دوران استعمار
به نقل از دکتر آزاده احسانی : |
چندی پیش درگیر پژوهشی دربارهی مساله «کوچ» یا بهتر بگویم کوچ های آریاییان به فلات ایران بودم، و در دمادم همین پژوهش ها بود که با پدیدهی کم و بیش نوینی که تازگی ها در میان دانشمندان هندی باب شده است، آشنا شدم. امروزه بسیارند پژوهشگران نوگرای هندی که دیگر سخنان سده های پیشین دربارهی «کوچ آریاییان»، برایشان پذیرفتنی نیست؛ و اینک به نظریهی «آریاییان بومی» گرایش پیدا کرده اند. (آریاییان بومی هندوستان) آنان بر این باورند که تاریخ نگاری چند سدهی پیش در خاور(:شرق)، پرداختهی دوران استعمار بوده و با هدف های ویژهی سیاسی- اقتصادی انجام یافته است، و آن تاریخ نگاری ها، امروزه دیگر مستند نیست. در این میان، پس از پرس و جو از استادم «دکتر ریچارد فولتز» در بخش ایرانشناسی دانشکدهی دین (religion)-دانشگاه کنکوردیای مونترال کانادا، با نوشته های یکی از استادان هندپژوه در دانشگاه «راتجرز» نیوجرسی، با نام «ادوین بریانت» آشنا شدم و از راه رایانامه با ایشان پیوند یافته و درخواست یاری در زمینهی کوچ آریاییان کردم. ایشان در پاسخ به من نوشتند، «من بیش از آن چه که در کتابم (مباحثهی هندوآریایی، مدارک و نتایج بر پایهی تاریخ هند) آمده است، سخن دیگری ندارم؛ و دیگر از دست سیاسی بازی های - غربی ها- در مسالهی «کوچ آریاییان» خسته شده ام. [به اینجایم رسیده است!] بنابراین چنانچه شما در پژوهش هایتان در این زمینه به جایی رسیدید، مرا هم باخبر کنید!». و همین «سیاسی بازی»هاست که هنوز هم پس از گذشت سده ها و پس از خالی شدن ظاهری خاورمیانه و شبه قارهی هند از استعمارگران اروپایی، همچنان دنباله دارد. همین سیاسی بازی هاست که یک دانشمند و هندشناس آمریکاییِ به دور از شیله پیله های سیاسی را نیز خسته و وامانده، وادار به کناره گیری می کند، تا برود و از دور تماشاگر دغل بازی های شرق شناسان غربی باشد. و اما چرا امروزه نمی توان دیدگاهی وارون دیدگاه غربیان دربارهی کوچ آریاییان ارایه داد؟! زیرا که شاید دیدگاه «آریاییان بومی»، رفته رفته و دوباره بتواند خودباوریِ از دست رفتهی مردمان فلات ایران و هندیان را - هر چند پس از گذشت سالیان دراز و با کوشش فرهنگی فراوان- بازگرداند. از اینرو، شرق شناسان غربی، تاریخ ها را آنگونه نوشته اند که، باشندگان امروز فلات ایران و شبه قارهی هند، گذشتهی تاریخی و فرهنگی سرزمینشان را از آنِ خود ندانند؛ بلکه آن را، از آنِ مردمان بیگانه ای بدانند که شاید در زمان های دور در این سرزمین می زیسته اند و پس از چندی نیز، نسل آن مردمان بافرهنگِ پیشین، به دست همین آریاییان مهاجم و مهاجر (باشندگان کنونی فلات ایران و هند!) برافتاده است! بنابراین برای غربیان بهتر است تا مردم ایران چنین بپندارند که، چنانچه در جیرفت، سیستان، خوزستان، سیَلک، مارلیک و ... شگفتی های بی مانند تمدنی 7000 ساله همچون خط و نقشه های باستانی جهان و شاهکارهای معماری و سامانهی پالایش (تصفیه) آب و عمل جراحی جمجمه و چشم مصنوعی و ... یافت شد، این ها هیچ کدام برهانی برای اینکه ایرانیان به خود ببالند، نیست(!)؛ زیرا این ها دستاورد تمدن های پیش آریایی(!) بوده است، و ایرانیان نیز هیچ سهمی در آن ها نداشته اند! اما اگر در فلان غار در اتریش، غارنگارهای از انسانهای نخستین پیدا شود؛ آن انسان نخستین، بی گمان نیای مستقیم مردمان امروز اروپا و مایهی سربلندی ایشان به شمار آمده، و خبرش در بوق و کرنا برای جهانیان پخش میشود! آری، نمایش رویارویی شرق و غرب همچنان بر پرده است. اما دریغ و افسوس که ما مردم خاور، امروزه خودباوری خود را از دست دادهایم، و وامانده و سرگردان همچون مردمانی افسون شده به دنبال داستانهای غربیان به راه افتادهایم. افسون شده ایم و حتا پلک هم نمیزنیم. این ها در جایی است که، غربی ها، خود از اسکندر گجستک مقدونی در فیلمها و نوشتارهایشان چهره ای معنوی ساخته اند و پی در پی فیلم اسپارتاکوس و ژولیوس سزار میسازند. همزمان هم به ما باورانده اند که «گذشته» به تاریخ پیوسته است و دیگر ارزشی ندارد. بنابراین شما شرقیها باید ببینید که، «امروز چند مرده حلاجید؟!». باری، غربیان به ما چنین آموختهاند که در کوی و برزن راه برویم و بگوییم، «داشتُم داشتُم را وِلش، دارُم دارُم را بچسب!». اما هم زمان خود دربارهی «داشتُم داشتُمِ» نداشتهشان، فیلم و مستند میسازند و به خورد ما می دهند، تا ببینیم و بیاموزیم آن چه را که آنان میخواهند!اما، برای من که در بخش ایرانشناسی دانشگاه «کنکوردیا» سرگرم آموختنم؛ از همه شگفت تر، شیوهی برخورد دانشمندان امروز آمریکای شمالی با میراث استعمار است. امروزه وارون ما ایرانیان که سخت به میراث به اصطلاح علمیِ(!) استعمارگران اروپایی در چند سدهی پیش پایبندیم و همچون آیههای کتاب مقدس به آن می نگریم؛ اما در آمریکای شمالی، آن میراث را، «تاریخ گذشته» و «نامستند» میشمارند. اکنون دیگر کسی در آنجا، نوشتهها و پژوهشهای ۳ سدهی پیش اروپاییان را دانش ناب به شمار نمی آورد، و همهی آن پژوهش ها در حال پیرایش (اصلاح) و بازنگری است. حتا نمیتوان گفت «اصلاح»، زیرا آن چه را من میبینم، میتوان «از رده خارج کردنِ» پژوهشهای علوم انسانیِ ۳ سدهی گذشته (دوران استعمار اروپایی) نامید. و اما چرا امروزه آن پژوهش ها را «از رده خارج» می دانند؟! زیرا بر این باورند که هدف پژوهشگران دورانِ استعمار، علمی و پژوهشی نبوده است؛ و آنان بیشتر بر پایهی جریان های سیاسی زمان خود و هدف های استعماری کشورهایشان دست به قلم برده اند، نه در راه آگاه سازی و گسترش دانش. امروزه در دانشگاه های آمریکای شمالی، باور بر آن است که پژوهش های مردان سیاستمدار اروپاییِ مسیحی و یا گاه یهودی که خود را در جایگاهی بالاتر از شرقیان و آفریقاییان و بومیان آمریکا و استرالیا می پنداشتند، نمی توانسته است راستین و صددرصد علمی بوده باشد. و اکنون با این پیشگفتار، به شناساندن برخی کارهای پژوهشی دانشمندانی می پردازم که پژوهش های دوران استعمار را بی پایه می شمارند و برای این کار نیز برهان های بسیار استواری دارند. نخست به بررسی کتاب ارزشمند «سیستمهای وحشی؛ استعمار و مطالعهی تطبیقی ادیان در آفریقای جنوبی» نوشتهی «دیوید چیدستر» می پردازم. نویسندهی این کتاب، هم اکنون استاد دانشگاه و فرنشین (رییس) دانشکدهی دینشناسی «کیپ تاون» آفریقای جنوبی، و برندهی ۲ جایزهی عالی علمی از «آکادمی آمریکایی ادیان» در زمینهی پژوهشهای ادیان است. کتاب «سیستم های وحشی»، دربارهی رویارویی اروپایی ها با آفریقاییان از سدهی ۱۶ تا ۲۰ میلادی است. از آنجا که این کتاب ارزشمند به فارسی ترجمه نشده است، بنابراین ناچار می بایست بخشهایی از آن را ترجمه کرده و در این نوشتار بیاورم، و از آنجا که بر پیشهی «مترجمی» چیره نیستم، پیشاپیش از کاستیهای پیش آمده پوزش میخواهم. «چیدستر» در پیشگفتار کتابش می گوید، «در درازای سده های ۱۶ و ۱۷ (میلادی)، سفرنامه ها(گزارش دیدار اروپاییان از آفریقا) بیشتر با گزارش هایی دربارهی «نبود دین» و دیگر ویژگی های انسانی در میان بومیان آفریقا همراه بود(!) ... در بسیاری موارد، آشکارا از آفریقاییان به عنوان مردمانی عجیب و ناشناخته یاد شده است. زیرا بنا بر این بود که نشان داده شود، آفریقاییان همچون جانوران وحشی و به دور از ویژگی های انسانی اند. ازین رو، چنین انگاشته میشد، آفریقاییانی که در برابر اروپاییان، جانور درنده به شمار می آیند و دین هم ندارند(!)، بنابراین نمی توانند حقوق انسانی هم داشته باشند. هم چنین نمی توانند «حق مالکیت» سرزمینی که در آن زندگی می کنند را از آنِ خود بدانند.» (چیدستر، ۱۹۹۶، برگ ۱۴) شاید در نگاه نخست، برای خوانندهی ایرانی روشن نباشد که جانور شمردن آفریقاییان، چه سودی برای اروپاییان داشته است(؟!). اما همانگونه که «چیدستر» آشکارا می گوید، برهان جانور شمردن آفریقاییان از سوی اروپاییان، این بوده است، «جانور درنده ای که ویژگی های انسانی ندارد، حق مالکیت هم ندارد. بنابراین انسان متمدن اروپایی میتواند مالک زمین های او شود». آری، این است بنیاد دانش مردم شناسی اروپاییان در آفریقا(!). پژوهشگران اروپایی بر پایهی همین بنیان پوچ، نوشتند که آفریقاییان زبان ندارند و مانند جانوران، صداهایی نامفهوم از خودشان در میآورند، هم چنین دین و سامانهی سیاسی هم ندارند؛ و بدینگونه بود که دانش مردم شناسی و دین شناسی دربارهی آفریقا پدید آمد! آیا گمان می کنید پژوهش هایی که با هدف اشغال سرزمین آفریقاییان، دربارهی ایشان انجام شده، علمی و پذیرفتنی است؟ آیا می توان دانشمندان استعمار را که در خدمت دولت هایشان برای هموارسازی راه استعمار می کوشیدند، نیکومنش و راست گفتار شمرد؟ علوم انسانیِ امروز در آمریکای شمالی، به این پرسش چنین پاسخ میدهد، «نه». زیرا آن پژوهش ها با هدف هایی انجام گرفته اند که امروزه پشت پردهی اهریمنی شان بر ما آشکار است. برای اروپاییان در دورهی استعمار (که هنوز هم دنباله دارد!)، «دین» یکی از بزرگترین سنجه (معیار)های تمدن به شمار می آمد. هرگاه مردمی «دین» می داشتند (برابر آن چه اروپایی ها تعریف می کردند)، متمدن بودند. وگرنه جانور و وحشی به شمار می آمدند. شگفت اینجاست که به گفتهی «چیدستر»، مردمان «هوتنتت»، «خوسا» و «زولو» (قبیله های آفریقای جنوبی)، تا هنگامی که در برابر اروپاییان ایستادگی می کردند، در گزارش های دانشمندان اروپایی، بی دین و وحشی به شمار می آمدند. اما همین که نیرویشان در هم می شکست و دربند اروپاییان می شدند، نرم نرم از سوی اروپاییان، نشانه های یک دین ویژهی بومی در میانشان گزارش می شد! (یعنی افتخارِ داشتنِ اندکی از تمدن انسانی را پیدا می کردند) برای نمونه، در گزارش های نیمهی نخست سدهی ۱۹ (میلادی)، مردم «خوسا»، بی دین (بی تمدن!) گزارش شده اند. زیرا تا آن زمان هنوز با اروپاییان می جنگیدند. اما با فرو ریختن نیروی آنان (خوسا) در سال ۱۸۵۷ و از دست دادن هویتشان، ناگهان دانشمندان اروپایی، پدیدهی «دین (تمدن!)» را در میان قوم «خوسا» گزارش کردند! (چیدستر، ۱۹۹۶، برگ های ۲۳-۲۴) درست است که به کار بردن چنین ترفندهای ناپاکی برای بسیاری از ما باورکردنی نیست؛ اما باید بدانیم که، این است «دانش اروپایی» در دوران استعمار (و نیز امروز)! اگر ملتی (مستعمره) سرکش باشد، از دید غربیان، بی تمدن و وحشی است. اما اگر تسلیم شود، آنگاه افتخار این را می یابد که مردم شناسان و باستان شناسان اروپایی، نرم نرم جرقه هایی از تمدن را در فرهنگش گزارش کنند! اما همان جرقه های تمدن نیز نباید آن اندازه نیرومند باشد که ملت مستعمره بخواهد زمانی به پشتوانهی آن ها، سر بلند کند. نمی بایست آن اندازه باشد که ملت مستعمره با پشتیبانی آن بتواند خودباوری اش را بازیافته و بهپا خیزد. پس همواره باید یک «سوپاپ اطمینان» داشت. در زمینهی تمدن های فلات ایران و سرزمین هند، این سوپاپ اطمینان، همان داستان «کوچ!» است. بدینگونه که، دانشمند غربی به باشندگان فلات ایران می گوید، «درست است که روزی در سرزمین شما تمدن درخشانی بوده است، اما این هیچ پیوندی به شما ندارد و شما هیچ سهمی در آن ندارید. زیرا ما برایتان پژوهش کرده، و تمدن های گذشتهی سرزمین تان را یافته ایم؛ و به شما می گوییم که، شما هیچ نقشی در پدید آمدن و پاگیری آن ها نداشته اید(!). چون شما به همین تازگی ها (در سنجش تاریخی) و در آغاز هزارهی دوم پیش از میلاد(!) بوده که به این سرزمین (ایران) آمده، و آن تمدن ها و مردمانش را نیز سوزانده و نابود کرده اید!». «جرالد جیمز لارسون» از دیگر دانشمندان روزگار ماست که مخالف پژوهش ها، نوشته ها و روش تحقیق پژوهشگران هنگامهی استعمار به شمار می آید. «لارسون» در مقاله اش با نام «تمایز تاریخیِ خودی و غیرخودی» میگوید، «... از نقطه نظر احاطهی اروپاییان بر فرهنگ های آسیا، آفریقا و آمریکا از نیمهی سدهی ۱۸ (میلادی)، اندیشمندان غیراروپایی آغاز به جذب مقوله ها و مفاهیم اروپایی و سیستم های دسته بندی و طبقه بندی علمی اروپاییان کردند، و از آن گذشته، -مردمان آسیا، آفریقا و آمریکا از نیمهی سده ۱۸- سنت های بومی خود را بر پایهی همان مقوله ها و مفاهیم و دسته بندی ها بازسازی کردند.» (لارسون، ۱۹۸۹، برگهی۱۰) آنگونه که «لارسون» می گوید؛ ما شرقیان از نیمهی سده ۱۸ میلادی، فرهنگ و تاریخ خود را زیر رخنهی غرب (شاید حتا به گونه ای ناخودآگاه) و در چارچوب مفاهیم اروپایی بازسازی کرده ایم. اکنون هم پس از گذشت نزدیک به ۳ سده، حتا به ذهن مان هم نمی رسد که پدران و مادرانمان زیر فشار استعمار، این مفاهیم ناآشنا و نادرست را پذیرفته و وارد سامانهی علمی- پژوهشی کشورمان کرده اند. مفاهیمی که امروزه پس از ۳ سده، چنان در نهادمان ریشه دوانیده اند که دست کشیدن از آن ها برایمان بسیار دشوار شده است؛ و حتا یک آن هم گمان نمی کنیم که شاید این ها همان مفاهیم «من در آوردیِ» دوران استعمار باشند. داستان ها و افسانه های ساختگی و دروغینی چون «کوچ آریاییان» ...! «دایا کریشنا» فیلسوف هندی، در مقالهی «فلسفهی تطبیقی چیست و چه باید باشد» می گوید، «در پژوهش های علمی اروپاییان، یک «ما» هست که «برتر» است، و یک «دیگری» هم هست که مورد پژوهش است؛ و همهی جوامع و فرهنگها از نقطه نظر این «ما (اروپاییان)» که برتر است(!)، بررسی و داوری می شوند. ریشه های برتری، معمولا در نیروی سیاسی و اقتصادی جامعه ای قرار دارد که دیگران را مورد مطالعه قرار می دهد.» (کریشنا، ۱۹۸۹، برگ ۷۲) «کریشنا» این گفتار را دربارهی دیدگاه اروپاییان نسبت به دانش فلسفه در هندوستان آورده است. در این باره که، چگونه اروپاییانی که توانایی دریافت مفاهیم دینی و فلسفی هندیان را نداشتند، اما بر پایهی نیروی سیاسی و اقتصادی خود، سنت های فلسفی هندیان را دسته بندی، ترجمه و تفسیر کرده(!)، و این مفاهیم را دوباره به خورد خود هندیان داده اند! آری، نیروی سیاسی- اقتصادی در دوران استعمار، دانش و مفاهیم نورس و ناپخته ای را برساخت و به خورد شرقیان داد. اگر بخواهم از این نمونه ها به شما نشان دهم، دستِکم می توانم از ۲۰ دانشمند غربیِ گسترهی علوم انسانی، دیدگاه هایی بر رد پژوهش های پژوهشگران دوران استعمار بیاورم. اما از آنجا که نمی خواهم سخن بیش از این به درازا بکشد، تنها فهرستی از نوشته های این دانشمندان را در پیوست این نوشتار گذاشته ام تا دوستان بتوانند خود به پژوهش بیشتر در این زمینه بپردازند. در پایان، بار دیگر بر این نکته پافشاری می کنم که سخن نگارنده، تنها و تنها پیرامون افسانهی ساختگی «کوچ آریاییان به فلات ایران!» نیست، بلکه سخن فراتر از این هاست. سخن بر سر همهی مفاهیم پدید آمده در دوران استعمار است. زیرا امروزه به جای آن که ما شرقیان بیاییم و خودمان در این زمینه ها پژوهش کرده و پیشرو باشیم، و با بدگمانی به پژوهش های دوران استعمار بنگریم؛ اما بدبختانه سخت بدان داستان های «تاریخ گذشته» دل بسته و پایبندشان شده ایم. اما اینک این خود غربیانند که در جایگاه باطل کردنِ پژوهش هایِ دوران استعمار برآمده اند. امروزه غربی ها می دانند که پژوهش های آنان در آن زمان، بر پایهی سودجویی های سیاسی و اقتصادی انجام شده است. اما شگفتا که ما، همچنان سخت به میراث نیاکان استعمارگر آنان وفاداریم! منابع و کتابشناسی: کتاب ها و مقاله های بخش منابع و کتابشناسی، بیشتر در پیوند با مسالهی پژوهش های غربیان در دوران استعمار است. به همین روی، خوانندگان گرامی در میان کتاب های پیشنهادی، کتاب هایی در پیوند با فلسفه، مردمشناسی، ادیان و ... می بینند، که تنها دربارهی داستان ساختگی «کوچ آریاییان» نیستند، بلکه دربارهی موضوع بسیار فراگیرتر شرق شناسی در دوران استعمار است. این منابع بدین روی برگزیده شده اند که بی اعتبار بودن پژوهش های اروپاییان در زمینه های گوناگون علوم انسانی در سده های استعمار را گوشزد می نمایند. |