زندگی نامه لطفعلی خان زند
لطفعلی خان پسرجعفر خان زند و نوه ی صادق خان زندبرادر کریمخان میباشد. گفته اند که لطفعلی خان علاوه بر زیبایی، بسیار پر قدرت، راستگو، درستکار و شجاع بود. بسیاری او را بهترین شمشیر زن روزگار شرق می نامند.خیلی ها معتقدند که مشرق زمین تاکنون شمشیر زنی به مانند او ندیده است،به گفته مورخان او با هر دو دست به خوبی و مهارت کامل شمشیر زنی می کرد. لطفعلی خان زند بسیار خدا دوست بود و هنگامی که آغامحمدخان قاجاربه او گفت بر او سجده کند پاسخ داد : من تنها به خدا سجده می کنم.
وی پسر جعفر خان زند و نوه صادق خان زند برادر بنیادگذار فرمانروایی زندیان؛کریمخان زند وکیل الرعایا بود. وی دارای ویژگیهای برجسته بسیاری چون خوشسیمایی،دلاوری،نیرومندی و هوش سرشار بود. وی از ادب و شعر هم بیبهره نبود.شعر زیر را که در تاریخ ایران بسیار نامور میباشد وی درباره شکستهایش از اغامحمد خان سروده است:
دادی به مخنثی،نه مردی نه زنی
از گردش روزگار معلومم شد***
پیش تو چه دفزنی چه شمشیرزنی
نبرد بر سر قدرت
آوارگی،به دست آوردن کرمان، و دستگیری
لطفعلی خان با سه هزار تن در جایی به نام شهرک میان راه شیراز-اصفهان و در ۱۴ فرسنگی شیراز به پیشباز سپاه قاجار رفت ولی چون شمار سپاهیان دوسوی نبرد با هم برابر نبود لطفعلی خان رو به شبیخونهای پیدرپی آورد و اینگونه ماهها سپاه قاجار را کلافه نمود.در یکی از این شبیخونها به نظر کار آغامحمد خان به پایان رسیده بود چرا که شمار کم نیروهای زند اردوی قاجار را در هم ریخته بود،ولی گروهی از سربازانش به دروغ گواهی دادند که خان قاجار کشته شده است،در حالیکه آغامحمد خان زیر شکم مادیانی پنهان شده بود،پس لطفعلی خان کار را پایان یافته پنداشت و چشم به راه آمدن بامداد و شادی بر پیروزیش نشست. ولی چون خورشید برآمد دانست که خان قاجار زنده است و سردارانش از گرد او گریختهاند.
به ناچار با صد تن از یارانش از راه بیابان به طبس رفت،در میان راه چند تن از یارانش از زور تشنگی جان دادند، فرمانروای آن سامان دویست تن سرباز زیر فرمان او گذارد.وی با این شمار از سپاهیان که داشت پس از چندی ابرقو را گرفت.در آنجا به گسترش سپاهش پرداخت تا آنکه نیروهایش را به ۱۵۰۰ تن رساند،پس دارابجرد و نیریز را نیز به دست آورد و سپاهیانی را که قاجارها از شیراز برای جنگ با او فرستاده بودند را نیز شکست داد.در این هنگام بزرگان نرماشیر بدو پیوستند و او سرانجام توانست بر شهر کرمان چیره گردد. کرمانیان او را پذیرفتند و از او پشتیبانی کردند.او در کرمان به نام خود سکه زد و آن شهر را مرکز پادشاهی کوچکش قرار داد. آغامحمد خان هنگامی که سکه لطفعلی خانی را که در کرمان ضرب شده بود دید بدان اندازه خشمگین شد که دستور داد پسر خردسال شاه زند را اخته کنند و بسیاری از زندیان را که در بند بودند کشت.
آغامحمد خان با لشکرش کرمان را محاصره کرد،محاصره چهار ماه دنباله داشت و در شهر قحطی آمد. سرانجام با خیانت یکی از دژبانان لشکر قاجار به درون شهر ریخت. خان زند از میان سپاه قاجار گذشت و توانست به یاری اسبش "غران" خود را تندرست از میدان برهاند و به سوی ارگ بم رفت و بیست و چهار ساعت پس از آن به بم رسید. از بم به سوی طبس رفت. فرمانروای طبس امیرحسن خان به پیشبازش رفت و او را نکو داشت ولی بدو پیشنهاد کرد که به تیمورشاه درانی فرمانروای قندهار پناهنده شود. در همین زمان بزرگان نرماشیر برایش پیامی فرستادند که در جنگ با قاجارها از او پشتیبانی خواهند نمود.
شاه زند به بم رفت و حاکم بم نیز وی را به نیکی پذیرفت ولی ازآنجا که میپنداشت برادرش که از لشکریان زند بود به دست سپاه قاجار افتاده است به مهمان خویش خیانت کرد و وی را به قاجارها سپرد. از دیگرسو خان قاجار پاداشی را برای تحویل دادن مرده یا زنده او تعیین کرد که فرمانروای بم با تحویل او به قاجارها آن را به دست آورد. البته لطفعلی خان به آسانی دستگیر نشد و تنها زمانی تسلیم شد که اسب نامدارش غران یا قران از پای درآمد.
لطفعلی خان در برابر خان قاجار
مرگ
رفتار آغامحمدخان با بازماندگان واپسین شاه زند
هنگامی که لطفعلی خان از فارس دور شد آغامحمد خان در ذیحجه۱۲۰۸ در شیراز بر تخت پادشاهی زندیان نشست و نخستین دستوری که داد ویران کردن برج و باروی شیراز بود که یادگار کریم خان بود.فتحعلیخان صبا شاعر دوره زندیان و قاجار در اندوه ویران کردن این باروی شکوهمند چنین سرود:
از کینهٔ دور فلک جورسرشت***شیرازهٔ شیراز ز هم ریخت،دری
سپس دستور بازداشت و زورگیری داراییهای زندیان و وابستگان آنها را داد و آنگاه شاهزادگان و شاهدختان زندی را با خواری بسیار یکجا گرد آورده و به سوی استرآباد کوچاند.چنین مینماید که سرنوشت شومی بر آنها رفته است،برای نمونه دختر کریم خان زند را به زور به یک قاطرچی شوهر دادهاند،ولی روی هم رفته به دلیل سانسور دستگاه قاجار آگاهی درستی از سرنوشت همه آنها نداریم. پسران لطفعلی خان فتحالله خان و خسرومیرزا نیز اخته شدند و مانند بردگان به فروش رسیدند. خسرومیرزا را پس از اخته کردن کور نمودند و به بردگی قاجارها گماشتند. به دستور خان قاجار سپاهیانش به شاهدخت مریم همسر لطفعلی خان تجاوز کنند.
لطفعلی خان در فرهنگ توده
امروزه نام لطفعلی خان در برخی شهرها بر خیابانهایی نهاده شده است،به ویژه در شیراز خیابانی به نام او نامگذاری شده است.
غران
لطفعلی خان و میرزا مهدی لشکرنویس
آن مرد میرزا مهدی لشگر نویس نام داشت.وی پیش از لطفعلی خان در دستگاه پدرش جعفرخان کار میکرد که به دلیل جرمی جعفرخان دستور بریدن گوشهای او را داده بود. وی نیز هنگامی که جعفر خان ترور شد گوشهای سر بیجان ارباب پیشین خویش را برید. پس از پیروزی آغازین لطفعلی خان بر کشندگان پدر میرزا مهدی بریدن گوش را انکار کرد و حاج ابراهیم نیز برای بخشش او پادرمیانی کرد،لطفعلی خان نیز وی را بخشید و حتی برای وی پیشهای و خلعتی هم در نظر گرفت.ولی در روزی که قرار بود خلعت را به او بدهد به آتشبیاری مادرش میرزا مهدی را زندهزنده در آتش انداخت و زیر قول خود زد و حاجی را نیز از خود رنجاند.
حاج ابراهیم کلانتر
بزرگترین لغزش لطفعلی خان اعتمادش به حاجی ابراهیم بود چه که همانگونه که دیدیم این مرد به شاه جوان خیانت کرد و دروازه شیراز را به روی او بست و خانواده و زن و بچه و داراییهای وی را دودستی به خان قاجار سپرد.حاج ابراهیم دارای نفوذ بسیار بود و خویشانش در جاهای گوناگون ایران از تهران تا اصفهان بر سر کارهای مهم بودند.وی از آغاز کار به نامهنگاری با قاجارها پرداخته بود و داستان میرزامهدی نیز وی را رنجاند و یکسره به دشمن زندیان پیوست. ناگفته نماند که حاج ابراهیم خان در به قدرت رساندن خود لطفعلی خان نیز نقش بسیاری داشت و این عملکرد نابهجای لطفعلی خان بوده که حاجی را از او دورتر و دورتر نمود.
لشکرکشی به کرمان
پس از نخستین لشکرکشی آغامحمد خان که وی نتوانست به پیروزی در برابر لطفعلی خان دست یابد و برای آرام کردن آذربایجان به آن نقطه رفت،لطفعلی خان به سوی کرمان لشکر کشید،این لشکرکشی نافرجام به فرسوده شدن سپاهش انجامید و در تازشهای آینده قاجارها برایش گران تمام شد.
پندناپذیری
به جز خودسریهایی که او انجام میداد درباره واپسین رویدادهایی که به واژگونی پادشاهیش انجامید هواخواهانش پیوسته بدو هشدار میدادند ولی او نمیپذیرفت. یکی از اینان میرزا حسین وفا پدر بزرگ قائممقام فراهانی آینده بود که خیانت حاجی ابراهیم را به وی هشدار داده بود. هنگام به دام افتادن در بم نیز به هشدارهای دوستدارانش توجهی نکرد.