ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

ساسانیان‌؛ نخستین‌ تجربه‌ حکومت‌ دینی‌

سوشیانت | پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۲۱ ب.ظ | ۰دیدگاه

ساسانیان‌؛ نخستین‌ تجربه‌ حکومت‌ دینی‌

لشکرکشیهای‌ اردشیر پاپکان‌

 قدرت‌ تازه‌ای‌ که‌ با پیروزی‌ نهایی‌ اردشیر پاپکان‌ (اردشیر) بر اردوان‌ پنجم‌ در سرزمین‌ پارس‌ جای‌ دولت‌ اشکانیان‌ را اشغال‌ کرد، واکنشی‌ در مقابل‌ نظام‌ ملوک‌ طوایفی‌ بود که‌ پادشاه‌ نوخاسته‌ی‌ پارس‌ آن‌ را میراث‌ «دُش‌ خوتائیه‌» اسکندر می‌دانست‌ و بدون‌ رهایی‌ از آن‌ احیای‌ مجدد حیثیت‌ ایران‌ قبل‌ از مقدونی‌ را، که‌ وی‌ به‌ جدّ خواستار آن‌ بود، غیرممکن‌ می‌یافت‌. برای‌ انداختن‌ این‌ ملوک‌ طوایفی‌ هم‌ ایجاد وحدت‌ و تمرکز لازم‌ بود و اردشیر برخلاف‌ پادشاهان‌ باستانی‌ (= هخامنشی‌) که‌ تسامح‌ را وسیله‌ی‌ ضروری‌ برای‌ تضمین‌ تحقق‌ این‌ امر می‌شمردند، استقرار یک‌ آیین‌ رسمی‌ و اتحاد بین‌ دین‌ و دولت‌ را در وجود شخص‌ فرمانروا شرط‌ لازم‌ می‌دید. دشواریهایی‌ که‌ در تمام‌ طول‌ مدت‌ فرمانروایی‌ ساسانیان‌، پادشاهان‌ این‌ سلسله‌ با موبدان‌ و مقامات‌ آتشگاه‌ پیدا کردند و گاه‌ به‌ شورش‌ و توطئه‌ و خلع‌ و قتل‌ هم‌ کشید، اشتباه‌ محاسبه‌ی‌ اردشیر را در ارزیابی‌ حاصل‌ این‌ اتّحاد نشان‌ داد. این‌ اشتباه‌ محاسبه‌ مخصوصاً از آنجا حاصل‌ شد که‌ دوران‌ ایجاد یک‌ امپراطوری‌ مستبد مذهبی‌ دیگر به‌ سر آمده‌ بود - و با اوضاع‌ جهانی‌ توافق‌ زیادی‌ نداشت‌.
اردشیر بابکان‌ بر وفق‌ روایات‌ در ناحیه‌ی‌ استخر پارس‌ در دهکده‌ای‌ به‌ نام‌ «تیرده‌» به‌ دنیا آمد (ح‌ 180). پدرش‌ بابک‌ که‌ عنوان‌ نگهبان‌ معبد آناهیتا (ناهید) را در استخر به‌ ارث‌ برده‌ بود، در شهر کوچک‌ « خیر » در کناره‌ی‌ جنوبی‌ دریاچه‌ی‌ بختگان‌ سلطنتی‌ محلی‌ داشت‌ و دست‌ نشانده‌ی‌ گوچهر «گئوچیتره‌، گوزهر»، پادشاه‌ بازرنگی‌ پارس‌، بود. از جانب‌ پدر نسب‌ اردشیر به‌ ساسان‌ می‌رسید که‌ آتشکده‌ی‌ استخر به‌ نام‌ او بود، و از جانب‌ مادر هم‌ به‌ خاندان‌ پادشاهان‌ محلی‌ پارس‌ موسوم‌ به‌ بازرنگی‌ منسوب‌ بود. پادشاهان‌ محلی‌ پارس‌ از زمان‌ سلوکیها در آنجا قدرت‌ داشتند و بعضی‌ خاندانهاشان‌ از همان‌ ایام‌ به‌ نام‌ خود سکه‌ می‌زدند. اردشیر در جوانی‌ به‌ درخواست‌ پدر و به‌ رسم‌ معمول‌ نجبای‌ محل‌ از جانب‌ گوچهر در شهر کوچک‌ دارابگرد عنوان‌ اَرْگْبَدْ داشت‌. گوچهر خود در نیسایک‌ (=نسای‌) پارس‌ و در محلی‌ که‌ بعدها قلعه‌ی‌ بیضا (= دژ سپید ) در آنجا واقع‌ شد عنوان‌ فرمانروای‌ محلی‌ پارس‌ را تا این‌ زمان‌ برای‌ خود حفظ‌ کرده‌ بود. اما در قلمرو او نیز مثل‌ قلمرو اردوان‌ کشمکشهای‌ محلی‌، هرج‌ و مرج‌ به‌ وجود آورده‌ بود. اردشیر جوان‌ هم‌ که‌ داعیه‌ی‌ خودسری‌ داشت‌ در این‌ گیرودار بر وی‌ طغیان‌ کرد (ح‌ 200). وی‌ شهرکهایی‌ چند را در حوالی‌ دارابگرد فتح‌ کرد و با گوچهر درافتاد چندی‌ بعد پدرش‌ بابک‌ هم‌ به‌ دعوت‌ و الزام‌ او بر گوچهر شورید و او را کشت‌. از آن‌ پس‌ بابک‌ در قلمرو خاندان‌ بازرنگی‌، که‌ خود از جانب‌ مادر با آنها منسوب‌ نیز بود، داعیه‌ی‌ سلطنتی‌ محلی‌ پیدا کرد. نامه‌ای‌ هم‌ به‌ اردوان‌ « ملکان‌ ملکا » نوشت‌ و با اعلام‌ فرمانروایی‌ خود، نسبت‌ به‌ وی‌ اظهار طاعت‌ و انقیاد کرد. چندی‌ بعد وفات‌ یافت‌ و پسر بزرگش‌ شاپور (= شاهپوهر) به‌ جای‌ او نشست‌. اما اردوان‌ سلطنت‌ خاندان‌ جدید را بدان‌ سبب‌ که‌ با برادر و مدعی‌ وی‌ بلاش‌ هم‌ مربوط‌ بود به‌ رسمیت‌ نشناخت‌. حتی‌ در نامه‌ای‌ بابک‌ و فرزندانش‌ را یاغی‌ خواند و دشنام‌ سخت‌ داد. شاپور هم‌ با مخالفت‌ اردشیر مواجه‌ شد و اختلاف‌ دو برادر به‌ لشکرکشی‌ منجر گشت‌. اما قبل‌ از تلاقی‌ فریقین‌ شاپور در فاصله‌ی‌ بین‌ استخر و دارابگرد، در یک‌ قصر کهنه‌ی‌ عهد هخامنشی‌، به‌ طور مرموزی‌ در زیر آوار مدفون‌ شد و اردشیر که‌ ظاهراً در ماجرادستی‌ داشت‌ بی‌آنکه‌ به‌ اعتراض‌ برادران‌ دیگر توجه‌ کند، خود را به‌ جای‌ او پادشاه‌ خواند (ح‌ 208). اعتراض‌ برادران‌، که‌ به‌ صورت‌ توطئه‌ای‌ به‌ قصد جان‌ اردشیر طرح‌ شد به‌ بهای‌ جان‌ ایشان‌ تمام‌ گشت‌. شورش‌ اهل‌ دارابگرد را هم‌ اردشیر با سرعت‌ و خشونت‌ فرونشاند. از آن‌ پس‌ برای‌ تسخیر پارس‌ و دفع‌ مخالفان‌ ناچار شد در تمام‌ پارس‌ شهر به‌ شهر با پادشاهان‌ کوچک‌ محلی‌ بجنگد. در این‌ جنگها وی‌ کرمان‌ را گرفت‌ و آنجا بر وفق‌ افسانه‌ای‌، با جادویی‌ به‌ نام‌ اَسْتَوْد یا هفتواد (= هفتان‌ بخت‌) جنگید، قلعه‌هایی‌ چند را خراب‌ کرد، شهرهایی‌ چند در اطراف‌ پارس‌ بنا کرد و تقریباً تمام‌ ولایت‌ پارس‌ و سواحل‌ را تسخیر نمود و حتی‌ در حوالی‌ اهواز و اصفهان‌ هم‌ به‌ تاخت‌ و تاز پرداخت‌. از این‌ جنگها غنیمت‌ بسیار به‌ چنگ‌ آورد و گنج‌ و سپاه‌ وی‌ افزونی‌ یافت‌. (ح‌ 212). 

در بین‌ کسانی‌ که‌ طی‌ این‌ جنگها قلمرو ایشان‌ به‌ وسیله‌ی‌ وی‌ تسخیر شد بلاش‌ پادشاه‌ کرمان‌، که‌ تختگاه‌ او ولاشکرد (= گولاشگرد) بعد از آن‌ تبدیل‌ به‌ ویه‌اردشیر (= بردسیر) شد، همچنین‌ نیروفر ، پادشاه‌ خوزیان‌ (= اهواز)، مهرک‌ ، پادشاه‌ جهرم‌ ، شاذ شاپور ، فرمانروای‌ اصفهان‌ ، بندو (= ویندو) پادشاه‌ میشان‌ ، پاکور (= افغور) پادشاه‌ کَسْکَر (=واسط‌)، و بالاخره‌ سنتروک‌ پادشاه‌ عمان‌ را باید نام‌ برد که‌ با پیروزی‌ بر آنها علاوه‌ بر پارس‌ تقریباً در تمام‌ نواحی‌ مجاور نیز فرمان‌ او نافذ و جاری‌ گشت‌. توسعه‌طلبیهای‌ او که‌ از نظرگاه‌ اردوان‌ غیرمشروع‌ هم‌ بود، موجب‌ ناخرسندی‌ و نگرانی‌ پادشاه‌ اشکانی‌ شد. اردشیر در طی‌ سه‌ جنگ‌ متوالی‌ او را شکست‌ داد و در آخرین‌ جنگ‌ که‌ در محلی‌ به‌ نام‌ دشت‌ هرمزدگان‌ روی‌ داد در نبرد مردامرد او را کشت‌ (224 م‌). در همان‌ معرکه‌ی‌ جنگ‌ هم‌ پیاده‌ شد و سر پادشاه‌ مقتول‌ را لگدکوب‌ کرد و این‌ رفتار کین‌جویانه‌ی‌ او ظاهراً جواب‌ دشنام‌ سختی‌ بود که‌ اردوان‌ به‌ نامه‌ی‌ پدرش‌ بابک‌ داده‌ بود و او را « پرورده‌ی‌ شبانان‌ » خوانده‌ بود. نویسنده‌ی‌ آن‌ نامه‌ هم‌ که‌ دادبنداد نام‌ داشت‌ و دبیر پادشاه‌ اشکانی‌ بود در همین‌ جنگ‌ به‌ دست‌ شاپور، پسر اردشیر، کشته‌ شد. بعد از غلبه‌ بر اردوان‌، ارشیر خود را شاه‌ شاهان‌ (= ملکان‌ ملکا) خواند. تصویری‌ که‌ بعدها از این‌ جنگ‌ نهایی‌ او در نقش‌ رستم‌ بر صخره‌ها نقش‌ شد او را در حالی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ سوار بر اسب‌ حلقه‌ی‌ فرمانروایی‌ را از دست‌ اوهرمزد، که‌ او نیز بر اسب‌ سوار است‌، می‌گیرد و این‌ نقش‌ به‌ صورت‌ رمزی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ او سلطنت‌ خویش‌ را عطیه‌ی‌ ایزدی‌ - و نه‌ میراث‌ نیاگان‌ - تلقی‌ می‌کرد و تصویر اردوان‌ و بلاش‌ که‌ زیرپای‌ اسب‌ اوست‌ پایان‌ یافتن‌ سلطنت‌ اشکانی‌ را در واقع‌ به‌ مشیت‌ ربانی‌ منسوب‌ می‌دارد. این‌ نقش‌، که‌ نظایر دیگر هم‌ یافت‌، اهمیت‌ خواست‌ ایزدی‌ را در نیل‌ به‌ این‌ پیروزی‌ در نظر او قابل‌ یادآوری‌ و سپاسگزاری‌ نشان‌ می‌دهد. با این‌ همه‌ مشیت‌ ایزدی‌ و غلبه‌ بر پادشاه‌ اشکانی‌ تمام‌ موانعی‌ را که‌ بین‌ اردشیر با تخت‌ شاهنشاهی‌ فاصله‌ می‌افکند بلافاصله‌ از میان‌ برنداشت‌.
با آنکه‌ تیسفون‌ را گرفت‌ و در نزدیک‌ سلوکیه‌ هم‌، که‌ مقاومت‌ شدید کرد، شهری‌ به‌ نام‌ ویه‌ اردشیر ساخت‌، بابل‌ و سورستان‌ را معروض‌ حمله‌ها و تحریکات‌ مخالفان‌ یافت‌. پادشاهان‌ محلی‌ داخلی‌ فلات‌ نیز که‌ با سیاست‌ و تمرکزگرایی‌ وی‌ نیمی‌ از قدرت‌ و اعتبار خود را از دست‌ می‌دادند به‌ آسانی‌ تن‌ به‌ طاعت‌ شورشگری‌ فاتح‌ نمی‌دادند. فرخان‌ ، پادشاه‌ ماد در مقاومت‌ سرسختانه‌ای‌ که‌ در مقابل‌ وی‌ کرد تلفات‌ سنگین‌ به‌ سپاه‌ وی‌ وارد نمود. اعتراض‌ جشنسف‌ (= گُشْنَسْب‌) پادشاه‌ طبرستان‌، حتی‌ با توضیحات‌ « هیربذان‌ هیربذ » پارس‌ رفع‌ نشد. اردشیر ناچار بود سرزمینهای‌ ملوک‌ طوایف‌ را یک‌ یک‌ فتح‌ کند و مخالفت‌ و تردید نجبا و سرکردگان‌ خانواده‌های‌ بزرگ‌ را با اسلحه‌ یا با وعده‌ و رشوه‌ در هم‌ بشکند، و این‌ کمتر از جنگ‌ با اردوان‌ اوقات‌ او را به‌ خود مشغول‌ نمی‌داشت‌. ارته‌وزد پسر اردوان‌ در ماد همچنان‌ دعوی‌ سلطنت‌ داشت‌ و سکه‌ هایی‌ که‌ تا چند سال‌ بعد (ح‌ 227) از جانب‌ او ضرب‌ می‌شد فعالیت‌ او را برای‌ استرداد تخت‌ و تاج‌ قابل‌ ملاحظه‌ نشان‌ می‌داد. در ارمنستان‌ که‌ خسرو نام‌، خویشاوند و به‌ قولی‌ برادر اردوان‌، در آنجا پادشاه‌ بود خاندان‌ اشک‌ و بعضی‌ نجبای‌ هوادار اشکانیان‌ اتحادیه‌ای‌ قوی‌ بر ضد اردشیر به‌ وجود آورده‌ بودند. در نواحی‌ باختر (= بلخ‌) و پارت‌، کوشانیان‌ که‌ عده‌ای‌ از بستگان‌ اردوان‌ به‌ آنها پناه‌ برده‌ بودند به‌ حمایت‌ از اشکانیان‌ برخاسته‌ بودند و عشایر پرنی‌ و سکایی‌ و تخاری‌ را بر ضد وی‌ تجهیز کرده‌ بودند. پادشاه‌ گرجستان‌ معابر قفقاز را به‌ روی‌ آلانهای‌ مهاجم‌ گشوده‌ بود و آنها باز آذربایجان‌ و شمال‌ بابل‌ را عرضه‌ی‌ تاخت‌ و تاز خویش‌ کرده‌ بودند. از خاندانهای‌ هفت‌گانه‌ ظاهراً فقط‌ خاندان‌ قارن‌ در این‌ جنبش‌ ضد اردشیر شرکت‌ کرده‌ بود، و او نیز بعدها به‌ موکب‌ شاپور، پسر اردشیر، پیوست‌. سایر خاندانها ظاهراً متابعت‌ اردشیر را آسان‌تر از قبول‌ فرمانروایی‌ یک‌ خاندان‌ همانند خویش‌ یافته‌ بودند. اما محرک‌ واقعی‌ مقاومت‌ و مخالفت‌ با اردشیر شخص‌ پادشاه‌ ارمنستان‌ بود که‌ حمله‌های‌ مکرر او به‌ نواحی‌ مجاور بابل‌ استقرار امنیت‌ را برای‌ اردشیر در سایر نواحی‌ هم‌ دشوار می‌ساخت‌. لشکرکشی‌ به‌ ارمنستان‌ (228) برای‌ اردشیر منجر به‌ هیچ‌ پیشرفتی‌ نشد و خسرو مدتی‌ طولانی‌ در مقابل‌ مدعی‌ جدید تخت‌ و تاج‌ ایستاد. 

اردشیر که‌ دست‌ نامرئی‌ روم‌ را نیز در این‌ ماجرا آشکار می‌دید، دست‌ زدن‌ به‌ اقدامات‌ سریع‌ را برای‌ در هم‌ شکستن‌ این‌ اتحادیه‌ی‌ مخالفان‌ لازم‌ دید. برای‌ خاتمه‌ دادن‌ به‌ تحریکات‌ بی‌پایان‌ خسرو، یک‌ رقیب‌ او را که‌ او نیز از خاندان‌ اشکانی‌ (= پهلوونی‌) بود به‌ وعده‌ی‌ منصب‌ و مقام‌ به‌ قتل‌ او واداشت‌. قاتل‌ که‌ آناک‌ نام‌ داشت‌ خسرو را به‌ خدعه‌ هلاک‌ کرد اما خودش‌ هم‌ گرفتار و کشته‌ شد. وی‌ پدر گریگور لوسانوویچ‌ (= گریگور نوربخش‌) بود که‌ چندی‌ بعد در زمان‌ تیرداد، پسر خسرو، تمام‌ ارمنستان‌ به‌ وسیله‌ی‌ او مسیحی‌ شد و او با این‌ کار، در نزد قوم‌ خویش‌ گناه‌ عظیم‌ پدر خود را جبران‌ کرد. با رهایی‌ از تحریکات‌ ارمنستان‌ و در دنبال‌ حل‌ قسمتی‌ از مشکلهای‌ داخلی‌، اردشیر قدرت‌ خود را در داخل‌ کشور به‌ قدر کافی‌ برای‌ اقدام‌ به‌ جنگ‌ آزمایی‌ با روم‌ استوار یافت‌. پس‌، سپاه‌ وی‌ نواحی‌ شمال‌ بین‌النهرین‌ را تسخیر کرد و نصیبین‌ را به‌ محاصره‌ انداخت‌. سواره‌ نظام‌ او سوریه‌ و کاپادوکیه‌ را تهدید کرد و هر چند شهر هتره‌ در مقابل‌ وی‌ مقاومت‌ سخت‌ کرد، تاخت‌ و تاز وی‌ در آن‌ سوی‌ فرات‌ برای‌ روم‌ مایه‌ی‌ نگرانی‌ گشت‌. امپراطور الکساندر سه‌ وروس‌ که‌ با مادرش‌ در آن‌ هنگام‌ به‌ انطاکیه‌ آمده‌ بود، با تجهیز چندین‌ سپاه‌ به‌ بین‌النهرین‌ تاخت‌ (231). اما قبل‌ از اقدام‌ به‌ جنگ‌، سعی‌ کرد با مذاکره‌ اختلاف‌ خود را با پادشاه‌ جدید ایران‌ حل‌ کند. با آنکه‌ پیشنهاد مذاکره‌ از جانب‌ اردشیر رد شد، و امپراطور هم‌ بدون‌ هیچ‌ جنگی‌ عقب‌نشینی‌ کرد، روم‌ امپراطور خود را به‌ عنوان‌ فاتح‌ تجلیل‌ کرد (232). این‌ نکته‌ که‌ در روایات‌ طبری‌ و مآخذ همانند آن‌ هم‌ هیچ‌ به‌ جنگهای‌ اردشیر با روم‌ اشارت‌ نرفته‌ است‌ ناشی‌ از همین‌ معنی‌ باید باشد.
به‌ هر حال‌ در دنبال‌ رویارویی‌ با روم‌ و رهایی‌ از تحریکات‌ ارمنستان‌، اردشیر اوقات‌ خود را صرف‌ تسخیر و تأمین‌ نواحی‌ شرقی‌ مرده‌ریگ‌ اشکانیان‌ ساخت‌. برای‌ آنکه‌ مرزهای‌ کشور خود را، آن‌ گونه‌ که‌ در جواب‌ پیشنهاد مذاکره‌، به‌ رومیها گفته‌ بود، به‌ حدود مرزهای‌ ایران‌ قبل‌ از اسکندر برساند، تسخیر مجدد این‌ نواحی‌ دورافتاده‌ی‌ شرقی‌ برایش‌ ضرورت‌ داشت‌. فتح‌ سکستان‌ و فتح‌ گرگان‌ در طی‌ این‌ لشکرکشیها در حقیقت‌ ناظر به‌ خلع‌ ید از بقایای‌ شاهزادگان‌ اشکانی‌ و حکام‌ وابسته‌ به‌ خاندان‌ اردوان‌ و بلاش‌ در این‌ نواحی‌ بود. در حدود مرو هم‌ مخالفان‌ را قلع‌ و قمع‌ کرد. سرهای‌ عده‌ای‌ از کشتگان‌ آن‌ نواحی‌ را که‌ به‌ احتمال‌ قوی‌ باید از سرکردگان‌ سکایی‌ یا اشکانی‌ بوده‌ باشند به‌ آتشکده‌ی‌ آناهید که‌ وی‌ همه‌ چیز سلطنت‌ خود را مدیون‌ عنایات‌ ایزد معبود آن‌ می‌دانست‌ فرستاد، و بدین‌ گونه‌ ایزد آب‌ را از خون‌ کشتگان‌ خویش‌ سیراب‌ کرد. هر چند در بازگشت‌ از این‌ سفرهای‌ جنگی‌ فرستادگانی‌ از جانب‌ پادشاهان‌ کوشان‌ و مکران‌ و نواحی‌ توران‌ (= بلوچستان‌) برای‌ اظهار انقیاد در پارس‌ به‌ دربار او آمدند، فتح‌ تمام‌ این‌ نواحی‌ برای‌ وی‌ میسر نشد. با آنکه‌ چندی‌ بعد از بازگشت‌ از شرق‌ دوباره‌ به‌ تهدید روم‌ پرداخت‌ و حتی‌ نصیبین‌ و حران‌ را هم‌ گرفت‌ (237)، هنوز در داخل‌ کشور وحدت‌ مورد نظرش‌ تحقق‌ نیافته‌ بود، و لااقل‌ معدودی‌ از ملوک‌ طوایف‌ موضع‌ مستقل‌ خود را همچنان‌ حفظ‌ کرده‌ بودند. از جمله‌ در کرمان‌ یک‌ پادشاه‌ محلی‌ به‌ نام‌ قابوس‌ ( کابوس‌ )؛ در سرزمین‌ حیره‌ یک‌ شیخ‌ عرب‌ به‌ نام‌ عمروبن‌ عدی‌ ، و در طبرستان‌ یک‌ شاهزاده‌ی‌ محلی‌ به‌ نام‌ چشنسف‌ شاه‌ همچنان‌ از اینکه‌ به‌ پادشاه‌ جدید اظهار طاعت‌ نمایند خودداری‌ کردند، و قسمتی‌ از نواحی‌ شرقی‌ همچنان‌ در دست‌ طوایف‌ یوئه‌ چی‌ - تخاری‌ باقی‌ مانده‌ بود (238). اما اردشیر در دنبال‌ آن‌ همه‌ جنگهای‌ پر جنب‌ و جوش‌ اکنون‌ دیگر خسته‌ بود. سلطنتش‌ بعد از اردوان‌ (224) هنوز چهارده‌ سال‌ بیشتر طول‌ نکشیده‌ بود اما او تمام‌ این‌ مدت‌ را در جنگ‌ گذرانیده‌ بود. از وقتی‌ در پارس‌ بر ضد گوچهر اعلام‌ طغیان‌ کرده‌ بود تا این‌ ایام‌ حدود چهل‌ سال‌ در جنگ‌ و در خطر زیسته‌ بود. خستگی‌ قبل‌ از پیری‌ به‌ سراغش‌ آمده‌ بود و او را به‌ کناره‌گیری‌ و آرامش‌طلبی‌ می‌خواند. بالاخره‌ پسرش‌ شاپور را که‌ از عهد جنگ‌ اردوان‌ در کنار او شمشیر زده‌ بود و در سالهای‌ اخیر هم‌ در اداره‌ی‌ امور با او شریک‌ بود، به‌ جای‌ خویش‌ بر تخت‌ نشاند (240) و خود روزهای‌ آخر را به‌ آرامش‌ گذراند. 

شاه‌؛ تجسم‌ وحدت‌ دین‌ و حکومت‌
 امپراطور گردیانوس‌ (سوم‌) که‌ برای‌ استرداد نصیبین‌ و حران‌ عزیمت‌ بین‌النهرین‌ کرد، وقتی‌ که‌ به‌ مرزهای‌ ایران‌ رسید خود را با سپاه‌ یک‌ پادشاه‌ جدید مواجه‌ یافت‌. اردشیر که‌ چندی‌ بعد در عزلت‌ و انزوایی‌ آرام‌ درگذشت‌ (241) هنوز زنده‌ بود اما سلطنت‌ در دست‌ شاپور بود که‌ به‌ احترام‌ حیات‌ پدر هنوز تاجگذاری‌ نکرده‌ بود. اگر روایت‌ مسعودی‌ که‌ می‌گوید اردشیر در اواخر عمر در آتشکده‌ای‌ عزلت‌ گزید و به‌ عبادت‌ پرداخت‌ درست‌ باشد، این‌ اقدام‌ شاید تا حدی‌ هم‌ به‌ خاطر تحکیم‌ پیوندی‌ بوده‌ باشد که‌ پادشاه‌ خاندان‌ ساسان‌ می‌خواست‌ با آن‌، دین‌ و دولت‌ را در شخص‌ شاه‌ «توأمان‌» کند. تصور علاقه‌ به‌ زهد و عزلت‌ که‌ یک‌ نمونه‌ی‌ آن‌ هم‌ در روایت‌ مشکوک‌ - یا در واقع‌ مجعول‌ - تمایل‌ موقتی‌ او به‌ مسیحیت‌ انعکاس‌ دارد، با خلق‌ و سرشت‌ شخص‌ او و با روح‌ تعلیم‌ آیین‌ پدرانش‌ که‌ آیین‌ زرتشت‌ بود توافق‌ ندارد - هر چند در نامه‌ی‌ تنسر (توسر) هم‌ نشانه‌هایی‌ از وجود آن‌ در عصر وی‌ هست‌.
اردشیر با پیروزی‌ بر اشکانیان‌ دولت‌ جدیدی‌ را در ایران‌ به‌ وجود آورد که‌ آیین‌ تازه‌، قانون‌ تازه‌، و طرز اداره‌ی‌ تازه‌ای‌ را به‌ همراه‌ داشت‌. پیوند دولت‌ با دین‌ اکثریت‌ پیروان‌ آیین‌ زرتشت‌ را، که‌ در آن‌ ایام‌ در پارس‌ و ماد و حتی‌ در قسمتی‌ از نواحی‌ شرقی‌ نفوس‌ بسیاری‌ را تشکیل‌ می‌داد، به‌ خاندان‌ او علاقه‌مند کرد. از همان‌ اول‌ که‌ اعلام‌ سلطنت‌ کرد و موبدان‌ موبدی‌ به‌ نام‌ فاهر (به‌ قولی‌ ماهان‌ ) برای‌ پارس‌ تعیین‌ نمود، پیرمردی‌ را که‌ تنسر (= توسر) نام‌ داشت‌ و معلم‌ وی‌ بود، مشاور و مبلغ‌ خویش‌ ساخت‌، همچنین‌ هیربذی‌ را که‌ از خاندان‌ ساسان‌ بود و ابرسام‌ (= اپورسام‌، پورسام‌) نام‌ داشت‌ حاجب‌ و مشاور خویش‌ ( وزرگ‌ فرمه‌ذار ) کرد. بدین‌ گونه‌ سلطنت‌ خود را از همان‌ آغاز با حمایت‌ و ارشاد کسانی‌ که‌ اهل‌ دین‌ و دانش‌ بودند مربوط‌ ساخت‌. این‌ ابرسام‌ که‌ در مدت‌ غیبت‌ اوگاه‌ به‌ عنوان‌ ارگبد، تختگاه‌ او را نگه‌ می‌داشت‌ و گاه‌ از جانب‌ او در ولایت‌ تازه‌ تسخیر شده‌ حکومت‌ می‌کرد، مشاور روحانی‌ او نیز بود. چنان‌ که‌ تنسر ، روحانی‌ دیگر نیز که‌ در قلمرو او متصدی‌ مناصب‌ روحانی‌ شد، در دفاع‌ از شیوه‌ی‌ سلطنت‌ و آرای‌ او نامه‌ای‌ در جواب‌ اعتراضات‌ به‌ گشنسف‌ شاه‌، پادشاه‌ پتشخوارگر (پدشخوارگر) و طبرستان‌، نوشت‌ که‌ اگر هم‌ نسخه‌ی‌ فارسی‌ موجود آن‌ در طی‌ ادوار بعد، از بعضی‌ تصرفهای‌ عمدی‌ مصون‌ نبوده‌ باشد، صحت‌ اصل‌ آن‌ محل‌ تردید به‌ نظر نمی‌رسد، و علاقه‌ی‌ پادشاه‌ را به‌ اتحاد دین‌ و دولت‌ نقشه‌ای‌ جدی‌ نشان‌ می‌دهد. اینکه‌ در بعضی‌ روایات‌ مأخوذ از منابع‌ پهلوی‌ گفته‌اند که‌ او هرگز در جنگهای‌ خویش‌ شکست‌ نخورد و درفش‌ او هرگز سرنگون‌ نشد البته‌ مبالغه‌آمیز است‌. مع‌هذا اینکه‌ او به‌ جمع‌ و تدوین‌ نوشته‌های‌ دینی‌ مزدیسنان‌ رغبت‌ یافته‌ باشد و دستگاه‌ بازرسی‌ منظمی‌ برای‌ نظارت‌ بر اعمال‌ عمال‌ خویش‌ به‌ وجود آورده‌ باشد، امری‌ است‌ که‌ ایجاد یک‌ امپراطوری‌ استوار تازه‌ بر روی‌ ویرانه‌های‌ یک‌ امپراطوری‌ ساقط‌ شده‌ آن‌ را الزام‌ می‌کند. و اگر این‌ قول‌ هم‌ که‌ گفته‌اند در ایجاد تاریخ‌ و تنظیم‌ تاریخ‌ گذاری‌ نیز اهتمام‌ خاص‌ کرد درست‌ باشد، باید اهتمام‌ در کوتاه‌ نشان‌ دادن‌ عمدی‌ مدت‌ فرمانروایی‌ اشکانیان‌، که‌ مسعودی‌ به‌ ساسانیان‌ منسوب‌ می‌کند، مربوط‌ به‌ همین‌ اقدام‌ و ناظر به‌ تطبیق‌ بین‌ روی‌ کار آمدن‌ خویش‌ با پیشگوییهای‌ سنتی‌ در آیین‌ زرتشت‌ بوده‌ باشد. تفاوت‌ عمده‌ای‌ که‌ دولت‌ او را از دولت‌ پارت‌ متمایز کرد، وحدت‌ و تمرکز آن‌ بود که‌ از آغاز قیام‌ اردشیر هدف‌ عمده‌ی‌ وی‌ به‌ شمار می‌آمد: ایجاد وحدت‌ امپراطوری‌ و خاتمه‌دادن‌ به‌ رسم‌ ملوک‌ طوایفی‌ که‌ نزد او میراث‌ «دش‌ خوتائیه‌» اسکندر بود. 

شاپور پسر اردشیر - انتقام‌ فتوحات‌ اسکندر
شاپور که‌ هنگام‌ جلوس‌ چهل‌ ساله‌ بود، تا وقتی‌ که‌ اردشیر حیات‌ داشت‌ به‌ احترام‌ او تاج‌گذاری‌ نکرد؛ بعد از آن‌ هم‌ یک‌ چند توالی‌ حوادث‌ به‌ او فرصت‌ برای‌ این‌ کار نداد، فقط‌ مدتها بعد، ظاهراً بعد از اولین‌ جنگ‌ با روم‌، فرصت‌ اجرای‌ این‌ مراسم‌ را پیدا کرد (ح‌ 244). با آنکه‌ او به‌ قدر پدرش‌ در جنگها فاتح‌ نبود، باز سلطنت‌ سی‌ و یک‌ ساله‌اش‌ یک‌ دوره‌ی‌ اقتدار طولانی‌ در تاریخ‌ سلسله‌ی‌ نوبنیاد محسوب‌ شد و به‌ همین‌ سبب‌ در قسمتی‌ از خاطره‌ی‌ آن‌، مثل‌ مورد پدرش‌، روایت‌ تاریخ‌ با افسانه‌ها در آمیخت‌ - یا رنگ‌ افسانه‌ گرفت‌. از آن‌ جمله‌ در این‌ روایات‌ گفته‌اند مادر شاپور دختر اردوان‌ آخرین‌ پادشاه‌ اشکانی‌ بود و وقتی‌ که‌ اردشیر از این‌ قصه‌ آگاه‌ شد، به‌ قتل‌ او که‌ فرزندی‌ هم‌ در شکم‌ داشت‌ فرمان‌ داد. همین‌ نکته‌ و علاقه‌ی‌ ابرسام‌ به‌ حفظ‌ جان‌ کودک‌ شاهانه‌ سبب‌ گشت‌ که‌ کودک‌ یک‌ چند در خارج‌ از دربار و دور از دیدار پدر زیست‌، و بالاخره‌ طی‌ ماجرایی‌ افسانه‌وار مورد قبول‌ پدر گشت‌؛ اما واقعیتهای‌ تاریخ‌ با این‌ روایت‌ توافق‌ ندارد، چنان‌ که‌ شواهد دیگر نشان‌ می‌دهد که‌ شاپور در جنگ‌ هرمزدگان‌ در کنار پدر می‌جنگید، لاجرم‌ نواده‌ی‌ اردوان‌ مقتول‌ نبود. در مورد جنگی‌ هم‌ که‌ در ماجرای‌ محاصره‌ی‌ شهر هتره‌ در بین‌النهرین‌ در جنوب‌ محل‌ نینوا روی‌ داد و منجر به‌ فتح‌ نهایی‌ آن‌ شهر شد روایات‌ می‌گوید پادشاه‌ آنجا از اعراب‌ قضاعه‌ بود و ضیزن‌ نام‌ داشت‌ و او را ساطرون‌ (سطرون‌ = ساطرپ‌؟) می‌خواندند. شهر در مقابل‌ سپاه‌ ایران‌ به‌ مقاومت‌ ایستاد چنان‌ که‌ پیش‌ از آن‌ هم‌ بارها در برابر سپاه‌ روم‌ ایستادگی‌ کرده‌ بود، اما دختر ساطرون‌، که‌ نضیره‌ (یا مالکه‌) نام‌ داشت‌ و در آن‌ ایام‌ به‌ خارج‌ شهر آمده‌ بود، شیفته‌ی‌ شاپور شد و با وعده‌ی‌ وصلی‌ که‌ از وی‌ یافت‌، دروازه‌ی‌ شهر را به‌ روی‌ سپاه‌ ایران‌ گشود. دنباله‌ی‌ روایت‌ حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ شاپور از کید او ترسید و بد عهدیی‌ را که‌ او با پدر کرد کیفر سخت‌ داد، اما عین‌ روایت‌ با تفاوت‌ در نام‌ اشخاص‌ در روایت‌ دیگر در باب‌ شاپور دوم‌ (ذوالاکتاف‌) نقل‌ شده‌ است‌؛ به‌ علاوه‌، نظیر آن‌ در مورد نانیس‌ ، دختر کرزوس‌ لیدیه‌، و تحویل‌ ساردیس‌ به‌ دشمن‌ نیز نقل‌ است‌. سایر اجزای‌ روایت‌ نیز در قصه‌های‌ عامیانه‌ی‌ اقوام‌ مختلف‌ تکرار شده‌ است‌ و این‌ جمله‌، نشان‌ می‌دهد که‌ شکل‌ روایت‌ اصل‌ تاریخی‌ ندارد و چیزی‌ جز یک‌ قصه‌ی‌ سرگردان‌ نیست‌ هر چند ماجرای‌ محاصره‌ و فتح‌ شهر به‌ وسیله‌ی‌ شاپور یا پدرش‌ اردشیر واقعیت‌ دارد و قصه‌ نیست‌. 

نقشهای‌ برجسته‌ای‌ که‌ همراه‌ با کتیبه‌های‌ شاپور بر صخره‌های‌ اطراف‌ کازرون‌ و دیگر شهرهای‌ پارس‌ از این‌ دومین‌ پادشاه‌ خاندان‌ ساسانیان‌ باقی‌ است‌ او را مردی‌ خوش‌ بالا با صورت‌ مطبوع‌ و سیمای‌ موقر نشان‌ می‌دهد که‌ غرور شاهانه‌ در تمام‌ حرکات‌ و حالات‌ او به‌ نحو بارزی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد و دیدار او را تا حدی‌ نادلپذیر جلوه‌ می‌دهد. در بین‌ روایات‌ دیگر، آنچه‌ که‌ منبع‌ رومی‌ راجع‌ به‌ رفتار او با اُذَیْنَه‌ پادشاه‌ تَدْمُرْ (پالمیر در جنوب‌ صحرای‌ شام‌) نقل‌ می‌کند، این‌ غرور و خودبینی‌ شاهانه‌ی‌ او را که‌ در نقشهای‌ سکه‌هایش‌ نیز پیداست‌ برجسته‌تر می‌سازد. بر وفق‌ این‌ روایت‌، وقتی‌ که‌ شاپور در جنگی‌ که‌ منجر به‌ اسارت‌ والریان‌ امپراطور روم‌ شد در آن‌ سوی‌ فرات‌ می‌تاخت‌، این‌ اذینه‌ درصدد جلب‌ دوستی‌ او برآمد و هدایای‌ بسیار با نفایس‌ نادر که‌ باریک‌ قطار شتر می‌شد با نامه‌ای‌ دوستانه‌ به‌ نزد وی‌ فرستاد و از سابقه‌ی‌ دوستی‌ که‌ همواره‌ نسبت‌ به‌ خاندان‌ وی‌ داشت‌ در آن‌ نامه‌ یاد کرد، اما شاپور که‌ در لحن‌ نامه‌ی‌ او بویی‌ از خودبینی‌ یافت‌ یا آن‌ را چنان‌ که‌ باید متواضعانه‌ ندید، برآشفت‌ و نامه‌ را از هم‌ بدرید و گفت‌ این‌ اذینه‌ کیست‌ و از کدام‌ سرزمین‌ است‌ که‌ با خداوندگار خویش‌ چنین‌ گستاخ‌وار سخن‌ می‌گوید؟ آن‌گاه‌ فرمان‌ داد تا هدایای‌ او را به‌ فرات‌ ریزند و خود او را دست‌ بسته‌ به‌ پیشگاه‌ آرند. این‌ جبروت‌ شاهانه‌ که‌ خشم‌ و کینه‌ی‌ عربی‌ را در وجود اذینه‌ برانگیخت‌ و بازگشت‌ از این‌ سفر پیروزمندانه‌ را برای‌ شاپور مایه‌ی‌ اهانت‌ و حتی‌ شکست‌ به‌ دست‌ این‌ شیخ‌ عرب‌ ساخت‌ و او را دست‌ نشانده‌ی‌ متحد روم‌ کرد، در سیمای‌ مغرور و موقر شاپور به‌ چشم‌ می‌خورد و حماقت‌ را در نقاب‌ غرور می‌پوشاند. نقشهایی‌ هم‌ که‌ والریانوس‌ (والریان‌) امپراطور اسیر، را در پیش‌ پای‌ او افتاده‌ نشان‌ می‌دهد، تصویری‌ از همین‌ غرور فوق‌العاده‌ی‌ اوست‌ که‌ حاکی‌ از عظمت‌ اخلاقی‌ نیست‌؛ و هر چند آنچه‌ درباره‌ی‌ بد رفتاری‌ او با امپراطور اسیر در روایات‌ مأخوذ از رومیان‌ نقل‌ است‌، بیشتر به‌ وسیله‌ی‌ دشمنان‌ مسیحی‌ این‌ امپراطور مشرک‌ روایت‌ شده‌ است‌ و برای‌ مورخ‌ چندان‌ اعتبار ندارد، تصویر وضع‌ التماس‌آمیز مرد اسیر در پیش‌ پای‌ اسب‌ شاه‌ هم‌ چندان‌ حاکی‌ از نجابت‌ شاهانه‌ی‌ سوار فاتح‌ به‌ نظر نمی‌آید. 

شاپور این‌ مایه‌ غرور و جبروت‌ و قساوت‌ خویش‌ را هم‌ مثل‌ دلاوری‌ و جنگجویی‌ و پایداری‌ خویش‌ از پدرش‌ اردشیر میراث‌ یافته‌ بود. وی‌ که‌ در طی‌ چهارده‌ سال‌ سلطنت‌ پدر در کنار او جنگیده‌ بود، و در تمام‌ سالهای‌ اخیر هم‌ شریک‌ یا جانشین‌ او بود، از همان‌ آغاز جلوس‌ اتمام‌ کارهایی‌ را که‌ در دوران‌ فعالیت‌ پدرش‌ ناتمام‌ مانده‌ بود به‌ عهده‌ داشت‌. سیاست‌ تعرضی‌ پدر را نیز در ایجاد وحدت‌ و تمرکز در تمام‌ کشور ادامه‌ داد. در غرب‌ با روم‌ و در شرق‌ با کوشان‌ کشمکشهایی‌ را که‌ ادامه‌ی‌ آنها می‌بایست‌ قلمرو وی‌ را به‌ آنچه‌ در دوره‌ی‌ پیش‌ از عهد مقدونی‌ بود برساند، به‌ جد تمام‌ تعقیب‌ کرد. کوشان‌ در آن‌ ایام‌ دوران‌ شکوفایی‌ خود را پشت‌ سرگذاشته‌ بود اما ثروتی‌ که‌ از بازرگانی‌ شرق‌ و غرب‌ اندوخته‌ بود آن‌ را برای‌ قلمرو شاپور خطری‌ مجسم‌ می‌کرد. حمایتی‌ هم‌ که‌ کوشان‌ از آغاز نهضت‌ اردشیر از خاندان‌ اشکانیان‌ و از جنبشهای‌ ضد اردشیر در ارمنستان‌ می‌کرد آن‌ کشور را در نظر شاپور به‌ صورت‌ یک‌ متحد بالقوه‌ی‌ روم‌ تصویر می‌نمود. اما خود روم‌ که‌ هنوز در ارمنستان‌ و بین‌النهرین‌ از تحریک‌ و توطئه‌ بر ضد ایران‌ نمی‌آسود، در این‌ ایام‌ در نوعی‌ هرج‌ و مرج‌ نظامی‌ و سیاسی‌ غوطه‌ می‌خورد. هرج‌ و مرج‌ چنان‌ بود که‌ در مدت‌ سلطنت‌ سی‌ و یک‌ ساله‌ی‌ شاپور بیش‌ از سی‌ تن‌ در آنجا به‌ عنوان‌ فرمانروا بر مسند نشستند. غالب‌ این‌ فرمانروایان‌ هم‌ به‌ وسیله‌ی‌ سربازان‌ خویش‌ به‌ امپراطوری‌ انتخاب‌ می‌شدند و چند صباح‌ بعد نیز به‌ دست‌ آنها بر کنار یا کشته‌ می‌شدند. ادامه‌ی‌ این‌ وضع‌ به‌ شاپور فرصت‌ داد تا جنگ‌ تعرضی‌ به‌ قلمرو روم‌ را ادامه‌ دهد. در این‌ جنگها یک‌ امپراطور در حال‌ عقب‌نشینی‌ از مرزهای‌ وی‌ کشته‌ شد، امپراطوری‌ دیگر برای‌ بازگشت‌ به‌ کشور خود ناچار به‌ پرداخت‌ فدیه‌ و باج‌ به‌ وی‌ شد و یک‌ امپراطور هم‌ به‌ اسارت‌ وی‌ افتاد و تا پایان‌ عمر در اسارتش‌ باقی‌ ماند.
شاپور که‌ در ادامه‌ی‌ سیاست‌ تعرضی‌ پدر در بین‌النهرین‌ و سوریه‌ به‌ تاخت‌ و تاز در اراضی‌ روم‌ پرداخته‌ بود، در همان‌ آغاز جلوس‌، نصیبین‌ و حَرّانْ را گرفته‌ بود، و سپاه‌ او در آن‌ سوی‌ فرات‌ تا انطاکیه‌ی‌ سوریه‌ پیش‌ رفته‌ بود. در این‌ هنگام‌ گردیانوس‌، امپراطور جوان‌ که‌ داعیه‌ی‌ کسب‌ قدرت‌ در روم‌ او را به‌ مقابله‌ با این‌ تهدیدها واداشته‌ بود، همراه‌ پدر زن‌ خویش‌ تیمه‌ سیوس‌ که‌ سرداری‌ جنگ‌ آزموده‌ بود لشکری‌ گران‌ به‌ دفع‌ وی‌ تجهیز کرد. گردیانوس‌ انطاکیه‌ را از تعرض‌ سپاه‌ ایران‌ خلاص‌ کرد، نصیبین‌ و حران‌ را باز پس‌ گرفت‌ و درفش‌ روم‌ را تا سواحل‌ دجله‌ پیش‌ برد. اما در این‌ میان‌ پدر زنش‌ تیمه‌ سیوس‌ ناگهان‌ بیمار شد و درگذشت‌. در سپاهش‌ هم‌ اختلافات‌ در گرفت‌ و ناچار به‌ عقب‌نشینی‌ شد و در شورشی‌ که‌ ظاهراً فیلیپ‌، فرمانده‌ جدید سپاهش‌، بر ضد او به‌ راه‌ انداخت‌ کشته‌ شد (244) و نقشه‌های‌ او در غلبه‌ بر بابل‌ عقیم‌ ماند. جانشین‌ او فیلیپ‌، معروف‌ به‌ عرب‌، که‌ سردار سپاهش‌ هم‌ شده‌ بود و از جانب‌ سربازان‌ به‌ امپراطوری‌ انتخاب‌ شده‌ بود برای‌ تحکیم‌ امپراطوری‌ متزلزل‌ خود بازگشت‌ به‌ روم‌ را ضروری‌ یافت‌ و به‌ همین‌ سبب‌ مذاکره‌ با شاپور را لازم‌ دید. امپراطور جدید، چنان‌ که‌ شاپور در کتیبه‌ی‌ خود در کعبه‌ی‌ زرتشت‌ یاد می‌کند، نزد وی‌ آمد، پانصد هزار دینار فدیه‌ داد و با پرداخت‌ مبلغی‌ غرامت‌ با پادشاه‌ پارس‌ پیمان‌ متارکه‌ای‌ منعقد کرد که‌ برای‌ ایران‌ متضمن‌ منفعت‌ بود و برای‌ روم‌ همچنان‌ که‌ بعضی‌ مورخان‌ از روی‌ انصاف‌ خاطرنشان‌ کرده‌اند تا حدی‌ که‌ مقتضای‌ احوال‌ اجازه‌ می‌داد متضمن‌ وهن‌ نمی‌شد.
این‌ متارکه‌ تقریباً تا چهارده‌ سال‌ از هر دو جانب‌ رعایت‌ شد. در ایران‌ به‌ شاپور فرصت‌ داد تا وحدت‌ و تمرکز را در تمام‌ کشور برقرار سازد و کسانی‌ را که‌ در مدت‌ درگیریهای‌ او با روم‌ داعیه‌ی‌ طغیان‌ و استقلال‌ یافته‌ بودند به‌ انقیاد وادارد. در واقع‌ اقوام‌ ولایات‌ ساحل‌ خزر از آغاز سلطنت‌ او سر به‌ طغیان‌ برآورده‌ بودند. از وقایعنامه‌ی‌ اربلا چنان‌ برمی‌آید که‌ شاپور در اولین‌ سال‌ سلطنت‌ - در واقع‌ بعد از تاجگذاری‌ - با طوایف‌ خوارزمی‌، مردم‌ ماد در نواحی‌ جبل‌ ، وایف‌ گیل‌ و دیلم‌ و گرگان‌ جنگید و آنها را به‌ اظهار طاعت‌ وادار کرد. از کتاب‌ پهلوی‌ شهرستانهای‌ ایران‌ ، نیز چنان‌ مستفاد می‌شود که‌ وی‌ در خراسان‌ با فرمانروایی‌ به‌ نام‌ پهله‌زاگ‌ جنگید و در آنجا شهر نوشاپور (نیشاپور) را بنیاد نهاد. در همین‌ سالها ارمنستان‌ هم‌ کوششی‌ برای‌ اعاده‌ی‌ استقلال‌ از دست‌ رفته‌ کرد (253) اما سپاه‌ شاپور در دفع‌ این‌ اقدام‌ با چنان‌ قاطعیت‌ و سرعتی‌ عمل‌ کرد که‌ تا چندین‌ سال‌ بعد از مرگ‌ او نیز تیرداد، پسر خسرو و مدعی‌ تاج‌ و تخت‌ ارمنستان‌، برای‌ تجربه‌ی‌ تازه‌ای‌ در این‌ زمینه‌ جرئت‌ نیافت‌. گرجستان‌ نیز که‌ در گذشته‌ متحد روم‌ و ارمنستان‌ بود در این‌ ایام‌ به‌ وسیله‌ی‌ شاپور مغلوب‌ شد، و آن‌گونه‌ که‌ از وقایعنامه‌های‌ گرجی‌ برمی‌آید، پسری‌ از آن‌ وی‌ به‌ نام‌ مهران‌ بنیان‌گذار سلسله‌ی‌ خسروی‌ در گرجستان‌ شد و بعدها آیین‌ عیسی‌ گرفت‌. غلبه‌ بر گرجستان‌ و ارمنستان‌ و رفع‌ هرگونه‌ دغدغه‌ از جانب‌ آن‌ نواحی‌، شاپور را به‌ تعرض‌ در سوریه‌ هم‌ تحریک‌ کرد. وی‌ در سوریه‌ تا پای‌ دیوار انطاکیه‌ پیش‌ راند و در کاپادوکیه‌ نیز تاخت‌ و تاز کرد. پسر وی‌ هرمزد در آن‌ نواحی‌ شهر طوانه‌ و قیصریه‌ را گرفت‌ و غنایم‌ بسیار از خزاین‌ حکام‌ این‌ نواحی‌ به‌ دست‌ آورد. در این‌ هنگام‌ والریان‌، امپراطور شصت‌ ساله‌، تصمیم‌ به‌ جنگ‌ گرفت‌. وی‌ سپاه‌ شاپور را از حوالی‌ انطاکیه‌ باز پس‌ راند (259) و به‌ خاطر همین‌ مختصر پیروزی‌ به‌ عنوان‌ فاتح‌ پارت‌ و منجی‌ شرق‌ سکه‌ زد. ولی‌ قسمتی‌ از سپاه‌ وی‌ در راه‌ دچار بیماریهای‌ واگیر شد، در نواحی‌ ادسا هم‌ بخشی‌ دیگر از سپاه‌ گرفتار بیماری‌ گشت‌ و در حرکت‌ به‌ شرق‌ در بین‌ آنها تردید و تزلزل‌ پیش‌ آمد. امپراطور خواستار مذاکره‌ و پرداخت‌ غرامت‌ شد. در مذاکره‌ای‌ رویاروی‌ که‌ طرفین‌ در باب‌ آن‌ توافق‌ کردند ظاهراً برخوردی‌ خصمانه‌ روی‌ داد و والریان‌ با عده‌ی‌ کثیری‌ از سپاهیان‌ خویش‌ به‌ اسارت‌ افتاد (260). این‌ بار گویی‌ چیزی‌ از جنایت‌ کاراکالاً امپراطور روم‌ به‌ وسیله‌ی‌ شاپور تلافی‌ شد. 

شاپور: شاه‌ ایران‌ وانیران‌
 این‌ پیروزی‌ برای‌ شاپور اوج‌ افتخاری‌ را که‌ طالب‌ آن‌ بود تأمین‌ کرد. از این‌رو وی‌ نقش‌ برجسته‌ی‌ آن‌ را بر صخره‌های‌ پارس‌ همه‌ جا در دل‌ کوهها تصویر کرد. هر چند در بازگشت‌ از این‌ سفر جنگی‌ سپاه‌ وی‌ از جانب‌ اذینه‌، پادشاه‌ تدمر که‌ طالب‌ فرصتی‌ بود تا انتقام‌ اهانتی‌ را که‌ فاتح‌ پارسی‌ در حق‌ او کرده‌ بود بکشد، مورد تعرض‌ واقع‌ شد و قسمتی‌ از غنایم‌ را با خسارات‌ و تلفات‌ قابل‌ ملاحظه‌ از دست‌ داد، اما پیروزی‌ بر امپراطور برای‌ شاه‌ بیش‌ از آن‌ افتخارآمیز بود که‌ شکست‌ یک‌ دسته‌ سپاه‌ وی‌ از یک‌ شیخ‌ عرب‌ از اهمیت‌ آن‌ بکاهد. والریان‌ ظاهراً تا پایان‌ عمر در اسارت‌ شاپور ماند و پسرش‌، گالیه‌ نوس‌ ، هم‌ که‌ در روم‌ جای‌ او را گرفت‌ چندان‌ کوششی‌ برای‌ آزادی‌ پدر یا تلافی‌ شکست‌ روم‌ به‌ جا نیاورد. شاپور والریان‌ را با تعدادی‌ از رومیان‌ در شهر نوساخته‌ی‌ خویش‌ جندی‌شاپور- واقع‌ بین‌ شوش‌ و شوشتر و ظاهراً در محل‌ خرابه‌های‌ شاه‌آباد کنونی‌ - سکونت‌ داد و در بنای‌ سد کارون‌، در شوشتر، مهندسان‌ رومی‌ را به‌ کار گرفت‌: سد قیصر . تعدادی‌ دیگر از رومیان‌ را در پارس‌ و در پارت‌ جای‌ داد. با آنکه‌ در دنبال‌ ماجرای‌ والریان‌ رابطه‌ی‌ ایران‌ و روم‌ در نوعی‌ فترت‌، که‌ نه‌ جنگ‌ بود و نه‌ صلح‌، واقع‌ شد، شاپور خود را از دغدغه‌ی‌ تعرض‌ و تحریک‌ روم‌ آزاد یافت‌ و در داخل‌ به‌ کار آبادانی‌، و در خارج‌ به‌ بسط‌ قلمرو خویش‌ در نواحی‌ شرقی‌ کشور پرداخت‌. وی‌ در نواحی‌ شمال‌شرقی‌، چنان‌ که‌ خودش‌ در یک‌ کتیبه‌ی‌ طولانی‌ - در دیوار آتشگاه‌ نقش‌ رستم‌ - یاد می‌کند، نه‌ فقط‌ پیشاور بلکه‌ باختر و قسمتی‌ از سغد را نیز گرفت‌. در نواحی‌ شمال‌ غربی‌ هم‌، چنان‌ که‌ از کتیبه‌ هایش‌ برمی‌آید، قلمرو او غیر از گرجستان‌ و ارمنستان‌ شامل‌ نواحی‌ آلبانی‌ هم‌ می‌شد. اینکه‌ وی‌ خود را پادشاه‌ ایران‌ وانیران‌ می‌خواند ناظر به‌ وسعت‌ دامنه‌ی‌ فتوحاتش‌ در خارج‌ از فلات‌ بود- چیزی‌ که‌ پدرش‌ اردشیر هم‌ به‌ آن‌ اندیشیده‌ بود، اما به‌ تحقق‌ دادنش‌ کامیاب‌ نشده‌ بود. 

تبدیل‌ قلمرو سلطنت‌ پارس‌ که‌ اردشیر بانی‌ آن‌ بود به‌ یک‌ امپراطوری‌ وسیع‌، که‌ دامنه‌ی‌ آن‌ را از بین‌النهرین‌ تا ماوراءالنهر و از سغد و گرجستان‌ تا سند و پیشاور رسانده‌ بود، یک‌ تفاوت‌ دیگر را بین‌ او و پدرش‌ الزام‌ کرد: گرایش‌ به‌ تسامح‌ نسبی‌ در عقاید. بدون‌ این‌ تسامح‌ حکومت‌ کردن‌ بر یک‌ امپراطوری‌ بزرگ‌ - که‌ به‌ قول‌ خودش‌ شامل‌ ایران‌ و انیران‌ می‌شد - غیرممکن‌ بود. البته‌ خود او، مثل‌ پدر ظاهراً همچنان‌ در آیین‌ مزدیسنان‌ ثابت‌ و راسخ‌ باقی‌ ماند اما در معامله‌ با پیروان‌ ادیان‌ دیگر، آن‌ گونه‌ که‌ موبدان‌ انتظار داشتند سختگیری‌ نشان‌ نداد. قلمرو او در بابل‌ و ماد شامل‌ عده‌ای‌ قابل‌ ملاحظه‌ از قوم‌ یهود؛ در گرجستان‌ و ارمنستان‌ شامل‌ تعدادی‌ فزاینده‌ از قوم‌ مسیحی‌؛ درکوشان‌ و باختر شامل‌ عده‌ای‌ بودایی‌؛ و در سرزمینهای‌ سند و کابل‌ شامل‌ پیروان‌ آیین‌ هندو بود، و او البته‌ نمی‌توانست‌ با سعی‌ در تحمیل‌ آیین‌ مزدیسنان‌ همه‌ی‌ آنها را با حکومت‌ خود دائم‌ در حال‌ خصومت‌ باطنی‌ نگه‌ دارد. از وقایعنامه‌ی‌ الیسئوس‌ ارمنی‌ برمی‌آید که‌ او، بر وفق‌ روایات‌ جاری‌ در افواه‌، مغان‌ و رؤسای‌ آنها را از ادامه‌ی‌ تعقیب‌ مسیحیان‌ بازداشته‌ بود و حتی‌ گفته‌ بود مغان‌، مانویان‌، یهود، مسیحیان‌ و تمام‌ پیروان‌ ادیان‌ می‌بایست‌ در قلمرو وی‌ از هرگونه‌ آزار در امان‌ باشند و در آنچه‌ به‌ آیین‌ ایشان‌ مربوط‌ است‌ در ایمنی‌ و صلح‌ به‌ سر برند. به‌ الزام‌ همین‌ تسامح‌ یا به‌ خاطر ایجاد رابطه‌ای‌ بین‌ پیروان‌ این‌ ادیان‌ بود که‌ وی‌ یک‌ چند آیین‌ التقاطی‌ مانی‌ را تا حدی‌ ترویج‌ هم‌ کرد. درست‌ است‌ که‌ مانی‌ در هنگام‌ جلوس‌ او، در واقع‌ قبل‌ از آنکه‌ قلمرو او به‌ صورت‌ امپراطوری‌ وسیع‌ درآید، به‌ حضور او راه‌ یافت‌، اما او از همان‌ آغاز، ضرورت‌ یک‌ سیاست‌ مبنی‌ بر تسامح‌ را، که‌ نزد او لازمه‌ی‌ سیاست‌ پدرش‌ مبنی‌ بر رساندن‌ مرزهای‌ ایران‌ به‌ دوران‌ قبل‌ از اسکندر به‌ نظر می‌رسید، درک‌ کرده‌ بود. با وجود غرور و جبروت‌ فوق‌العاده‌ که‌ در رفتار و گفتار خویش‌ نشان‌ می‌داد، هوش‌ و کنجکاوی‌ فوق‌العاده‌ هم‌ داشت‌ و این‌ معنی‌ او را به‌ آگهی‌ از عقاید و اندیشه‌ها علاقه‌مند می‌کرد. در گفت‌ و شنود با یک‌ فرستاده‌ی‌ روم‌ که‌ برای‌ مذاکره‌ پیش‌ او آمده‌ بود این‌ کنجکاوی‌ را به‌ نحو جالبی‌ نشان‌ داده‌ بود. دعوت‌ مانی‌ را هم‌ با همین‌ کنجکاوی‌ و بی‌هیچ‌ تلخی‌ تلقی‌ کرد (ح‌ 243). برادرانش‌ مهرشاه‌ فرمانروای‌ میسان‌ و فیروز کوشانشاه‌ که‌ فرمانروای‌ ولایت‌ پارت‌ و باختر بودند، از مانی‌ در نزد وی‌ به‌ نیکی‌ و با اعتقاد یاد کرده‌ بودند. شاپور نیز، با آنکه‌ در آیین‌ پدران‌ خویش‌ تزلزلی‌ یافت‌. ظاهراً به‌ ملاحظات‌ سیاسی‌ دعوت‌ جدید را با نظر مساعد نگریست‌ و به‌ مانی‌ اجازه‌ داد در قلمرو وی‌ به‌ نشر تعلیم‌ خویش‌ بپردازد. 

تعالیم‌ مانی‌
 تعلیم‌ مانی‌ که‌ تلفیقی‌ از مذاهب‌ گنوسی‌ با آیینهای‌ هندی‌ و ایرانی‌ بود اعتقاد به‌ ثنویت‌ را شامل‌ روح‌ و جسم‌ و ضرورت‌ سعی‌ در نجات‌ روح‌ می‌کرد. خود وی‌ در کودکی‌ در محیط‌ دینی‌ صابئین‌ مغتسله‌ بزرگ‌ شده‌ بود و اولین‌ وحی‌ خود را نیز در سنین‌ کودکی‌ دریافته‌ بود. تسامح‌ شاپور در مورد پیروان‌ ادیان‌ قلمرو خویش‌، و مخصوصاً حمایت‌ او از مانی‌ هر چند متضمن‌ قبول‌ تعلیم‌ او نبود، ناخرسندیهایی‌ در بین‌ طبقات‌ مغان‌ که‌ آن‌ را مخالف‌ رسم‌ و راه‌ پدرش‌ تلقی‌ می‌کردند پدید آورد. شاپور توجه‌ خاصی‌ به‌ نشر آیین‌ زرتشت‌ هم‌ نشان‌ داد و اقدام‌ او در جمع‌آوری‌ بعضی‌ اجزای‌ اوستا تا حدی‌ نیز به‌ قصد دلجویی‌ از مغان‌ پارس‌ بود. به‌ هر حال‌ امپراطوری‌ وسیع‌ او به‌ چیزی‌ از این‌ تسامح‌ که‌ نزد پدرش‌ اردشیر معمول‌ نبود نیاز داشت‌. عصر او در عین‌ حال‌ دوران‌ سازندگی‌ بود و او برای‌ آبادانی‌ کشور از مهارت‌ و هنر رومیهای‌ اسیر هم‌، مثل‌ سایر اتباع‌ انیران‌، استفاده‌ کرد. 

بعد از شاپور - مرگ‌ مانی‌
بعد از وی‌ (271 م‌). پسرش‌ هرمزد به‌ سلطنت‌ رسید و او سیاست‌ پدر را در تسامح‌ نسبت‌ به‌ ادیان‌ و در محدود کردن‌ قدرت‌ نجبا و موبدان‌ ادامه‌ داد. حتی‌ مانی‌ را که‌ در اواخر عهد شاپور برای‌ اجتناب‌ از مخالفت‌ و تحریک‌ موبدان‌، خویشتن‌ را از بابل‌ دور نگه‌ داشته‌ بود به‌ درگاه‌ خویش‌ پذیرفت‌ و وی‌ را در قصر خود واقع‌ در دستگرد پناه‌ داد و در تبلیغ‌ آیین‌ خود آزاد گذاشت‌. اما سلطنت‌ او یک‌ سالی‌ بیشتر دوام‌ نیافت‌ و ظاهراً بزرگان‌ بهانه‌ای‌ برای‌ کنار گذاشتنش‌ پیدا کردند یا خود به‌ مرگ‌ طبیعی‌ مرد. برادرش‌ بهرام‌ (ورهران‌) اول‌ جای‌ او را گرفت‌ و او در دست‌ موبدان‌ و نجبا بازیچه‌ای‌ بی‌اراده‌ بود. کرتیر موبد ، که‌ دشمن‌ مانی‌ و مخالف‌ شدید سیاست‌ تسامح‌ در نزد هرمزد و شاپور بود، بر احوال‌ وی‌ تسلط‌ داشت‌ و شاه‌ به‌ اصرار او مانی‌ را تسلیم‌ مخالفان‌ کرد. مانی‌ در محکمه‌ی‌ موبدان‌ و با حضور شاه‌ محاکمه‌ شد و به‌ قتل‌ رسید. به‌ احتمال‌ قوی‌ ارتباط‌ او با فرمانروایان‌ کوشان‌ و نواحی‌ شرقی‌ هم‌ که‌ مانی‌ دوستانی‌ در بین‌ آنها داشت‌ یک‌ عامل‌ سیاسی‌ در توقیف‌ و قتل‌ او بود (ح‌ 276).
به‌ هر حال‌ رفتار بهرام‌ با مانی‌ خدعه‌آمیز، ظالمانه‌ و خلاف‌ مروت‌ بود. اینکه‌ در روایات‌ رسمی‌ بازمانده‌ از منابع‌ عهد ساسانیان‌ - مثل‌ طبری‌ - او را فرمانروایی‌ معتدل‌ خوانده‌اند در واقع‌ دیدگاه‌ کسانی‌ را بیان‌ می‌کند که‌ تسلیم‌ او را در مقابل‌ موبد کرتیر و نجبای‌ پارس‌ در خور تحسین‌ یافته‌اند. اما محرک‌ او در این‌ تسلیم‌ ضعف‌ و عجز بود که‌ در جنگ‌ و سیاست‌ هم‌ آن‌ را نشان‌ داد. از جمله‌ ملکه‌ی‌ زنوبیا ، بیوه‌ی‌ اذینه‌ پادشاه‌ پالمیر برای‌ رهایی‌ از تهدید روم‌ از وی‌ یاری‌ خواست‌ و بهرام‌ ناسنجیده‌ به‌ این‌ درخواست‌ جواب‌ مساعد داد اما نیرویی‌ اندک‌ به‌ کمک‌ او فرستاد. از این‌رو هم‌ زنوبیا، که‌ متحد او بود به‌ دست‌ روم‌ افتاد و هم‌ اورلیان‌ امپراطور روم‌ از مداخله‌ی‌ ایران‌ رنجید. دلجویی‌ ناشیانه‌ی‌ بهرام‌ هم‌ که‌ با ارسال‌ هدایای‌ گرانبها همراه‌ بود ضعف‌ پادشاه‌ پارس‌ را بر ملا کرد. امپراطور، طوایف‌ قفقاز را تشویق‌ به‌ هجوم‌ به‌ ایران‌ کرد، خودش‌ هم‌ با سپاهی‌ گران‌ به‌ این‌ سرزمین‌ عزیمت‌ نمود اما در بین‌ راه‌ کشته‌ شد و بهرام‌ از تهدید رست‌ (275). چندی‌ بعد هم‌ بهرام‌ در گذشت‌ (276) و بعد از او پسرش‌ بهرام‌ به‌ سلطنت‌ نشست‌: بهرام‌ دوم‌. 

تئوکراسی‌ دوران‌ بهرام‌ دوم‌
 در زمان‌ بهرام‌ دوم‌ کرتیر موبد، قدرت‌ و نفوذ بسیار به‌ دست‌ آورد و ظاهراً در کارهای‌ شخصی‌ پادشاه‌ هم‌ مداخله‌ و نفوذ داشت‌. بهرام‌ این‌ موبد متعصب‌ را نجات‌ دهنده‌ی‌ روان‌ ( بُخت‌ روان‌ ) خویش‌ خواند، از بزرگان‌ دربار کرد، و دست‌ او را در قلع‌ و قمع‌ مانویان‌ و حتی‌ پیروان‌ ادیان‌ دیگر نیز بازگذاشت‌. حمایت‌ کرتیر اکثر نجبا را که‌ نیز به‌ نحوی‌ با کرتیر کنار آمده‌ بودند به‌ اظهار انقیاد نسبت‌ به‌ شاه‌ واداشت‌. از این‌رو بهرام‌ دوم‌ بر خلاف‌ پدر و عم‌ خود سلطنتی‌ بالنسبه‌ طولانی‌ - شانزده‌ سال‌ - یافت‌. اما کسانی‌ از بزرگان‌ که‌ از مداخله‌ی‌ کرتیر و دستگاه‌ موبدان‌ موبد در امور سلطنت‌ ناخشنود بودند، ادامه‌ی‌ این‌ سلطنت‌ را مایه‌ی‌ وهن‌ می‌شمردند. برادرش‌ هرمزدسکانشاه‌ توانست‌ عناصر ناراضی‌ را با خود یار کند و به‌ کمک‌ عده‌ای‌ از مردم‌ سکایی‌ و کوشان‌ و حتی‌ طوایف‌ گیل‌ بر ضد وی‌ سر به‌ طغیان‌ بردارد، و عمویش‌ نرسی‌ هم‌ که‌ در گذشته‌ فرمانروای‌ ارمنستان‌ بود و از زمان‌ پدر وی‌ داعیه‌ی‌ سلطنت‌ داشت‌ تدریجاً کسانی‌ از نجبا را که‌ مخالف‌ دخالتهای‌ کرتیر در امور سلطنت‌ بودند گرد خود جمع‌ آورد. بهرام‌ شورش‌ سکستان‌ را فرونشاند و پسر خود بهرام‌ - بهرام‌ سوم‌ - را در آنجا سکانشاه‌ کرد. اما از جانب‌ بین‌النهرین‌ مواجه‌ با حمله‌ی‌ کاروس‌ ، امپراطور روم‌، شد که‌ تا نزدیک‌ تیسفون‌ را عرضه‌ی‌ تاخت‌ و تاز ساخت‌. بهرام‌ دچار مشکل‌ شد اما مرگ‌ - یا شاید قتل‌ - ناگهانی‌ کاروس‌ او را از این‌ مخمصه‌ نجات‌ داد (284). چندی‌ بعد با ورود شاهزاده‌ تیرداد - پسر و ولیعهد خسرو پادشاه‌ مقتول‌ - به‌ ارمنستان‌ در آن‌ سرزمین‌ شورش‌ سختی‌ بر ضد سلطه‌ی‌ ایران‌ در گرفت‌ (286) و امپراطور روم‌ هم‌ آن‌ را تقویت‌ کرد. بهرام‌ از عهده‌ی‌ دفع‌ شورش‌ برنیامد. ارمنستان‌ به‌ حمایت‌ دیوکلسیان‌ بعد از نزدیک‌ نیم‌ قرن‌ از ایران‌ جدا شد (288) و تیرداد در قسمتی‌ از ماد آذربایجان‌ هم‌ بنای‌ تاخت‌ و تاز گذاشت‌. در این‌ بین‌ بهرام‌ دوم‌ ناگهان‌ درگذشت‌ (292) و کشور را در آشوب‌ و اختلاف‌ رها کرد. بعد از او پسرش‌ بهرام‌ سوم‌ - بهرام‌ سکانشاه‌ - به‌ سلطنت‌ نشست‌ اما سلطنت‌ چهارماهه‌ی‌ او مخالفانی‌ را که‌ از حکومت‌ پدرش‌ ناراضی‌ بودند قانع‌ نکرد. 

نرسی‌ ، پادشاه‌ سابق‌ ارمنستان‌ که‌ با ضرب‌ سکه‌ و اعلام‌ سلطنت‌ او را از تخت‌ سلطنت‌ کنار زد، پسر شاپور اول‌ بود و چیزی‌ از قدرت‌ و ثبات‌ و تدبیر پدر را به‌ ارث‌ برده‌ بود. وقتی‌ موکب‌ او از نواحی‌ ارمنستان‌ و از راه‌ گنزک‌ آذربایجان‌ به‌ جانب‌ تیسفون‌ آمد، عده‌ی‌ زیادی‌ از نجبا و کسانی‌ که‌ سیاست‌ پادشاهان‌ دست‌ نشانده‌ی‌ آتشگاه‌ را موجب‌ هتک‌ حیثیت‌ حکومت‌ می‌شمردند، در محلی‌ واقع‌ در شمال‌ قصر شیرین‌ کنونی‌، نزدیک‌ سلیمانیه‌ در مرز خاک‌ عراق‌ از وی‌ استقبالی‌ شاهانه‌ کردند که‌ خاطره‌ی‌ این‌ استقبال‌ و ماجرای‌ تاجگذاری‌ خود را در این‌ محل‌ در کتیبه‌ای‌ نقش‌ و ثبت‌ کرد، کتیبه‌ی‌ پایکولی‌ (پایقلی‌) را در اینجا یادگار آغاز سلطنت‌ تازه‌ای‌ کرد که‌ با آن‌، ایران‌ بعد از بیست‌ سال‌ هرج‌ و مرج‌ دوباره‌ خود را برای‌ ادامه‌ی‌ سیاست‌ شاپور و تسامح‌ و تمرکزی‌ که‌ در امپراطوری‌، یکدیگر را الزام‌ می‌کنند آماده‌ یافت‌. 

سلطنت‌ نرسی‌ به‌ تئوکراسی‌ منحط‌ کرتیر و شرکای‌ او خاتمه‌ داد اما نجبا را محدود نکرد. در جنگ‌ روم‌ هم‌ توفیقی‌ که‌ انتظار می‌رفت‌ عاید ایران‌ نساخت‌. با این‌ حال‌ استقرار آن‌ برای‌ کسانی‌ که‌ توسعه‌ی‌ نفوذ آتشگاه‌ را با کراهیت‌ تلقی‌ می‌کردند موجب‌ تأمین‌ تسامح‌ نسبی‌ شد. نرسی‌ تیرداد را که‌ دست‌ نشانده‌ی‌ روم‌ بود از سیستان‌ بیرون‌ راند با گالریوس‌ سردار روم‌ هم‌ چند جنگ‌ کرد و یک‌ بار شکست‌ سختی‌ به‌ او وارد کرد (296) اما سال‌ بعد در ارمنستان‌ از وی‌ شکست‌ خورد. خود وی‌ در جنگ‌ مجروح‌ شد، بنه‌اش‌ به‌ غارت‌ رفت‌ و زنش‌ ارسانه‌ با عده‌ای‌ از هل‌ حرمش‌ به‌ اسارت‌ افتاد. برای‌ استرداد حرم‌ ناچار به‌ مذاکره‌ شد و توافق‌ نهایی‌ جهت‌ این‌ مقصود که‌ منجر به‌ امضای‌ قراردادی‌ به‌ نام‌ عهدنامه‌ی‌ نصیبین‌ گشت‌ برای‌ وی‌ به‌ بهای‌ گرانی‌ تمام‌ شد. بر وفق‌ این‌ عهدنامه‌ دجله‌ مرز ایران‌ و روم‌ اعلام‌ شد، تیرداد به‌ ارمنستان‌ بازگشت‌ و ایران‌ از حق‌ مداخله‌ در امور ارمنستان‌ و گرجستان‌ دست‌ کشید. چون‌ قرارداد، منافع‌ روم‌ را به‌ قدر کافی‌ تأمین‌ می‌کرد تا چهل‌ سال‌ بعد همچنان‌ از جانب‌ رومیها معتبر باقی‌ ماند. نرسی‌ مدت‌ زیادی‌ بعد از انعقاد این‌ عهدنامه‌ (297) در مسند نماند. سه‌ چهار سالی‌ بعد، از سطنت‌ کناره‌ گرفت‌ (301). تاج‌ و تخت‌ را هم‌ به‌ پسرش‌ هرمزد - هرمزد دوم‌ - واگذاشت‌ و خود چندی‌ بعد از شدت‌ تأثر درگذشت‌ (302). 

هرمزد دوم‌ (309-301) که‌ به‌ عدالت‌ و نیکخواهی‌ موصوف‌ بود در عین‌ حال‌ تندخوی‌ و سختگیر بود اما به‌ الزام‌ ضرورت‌ خشم‌ خود را مهار می‌کرد و با نجبا به‌ نحوی‌ کنار می‌آمد. با این‌ حال‌ چون‌ در اجرای‌ عدالت‌، اقویا را بر ضعفا ترجیح‌ نمی‌داد نجبا را از خود ناراضی‌ ساخت‌. وی‌ در نواحی‌ سیستان‌ و کوشان‌ درگیریهایی‌ پیدا کرد و با ضعف‌ و فترتی‌ که‌ در کارها می‌دید از عهده‌ی‌ مقابله‌ با آنها برنیامد. ناچار از در صلح‌ درآمد و با تزویج‌ یک‌ شاهدخت‌ کوشانی‌ - دختر کابلشاه‌ آنها را به‌ حفظ‌ و رعایت‌ صلح‌ واداشت‌. خود او در برخورد با اعراب‌ صحرا یا ضمن‌ شکار کشته‌ شد (309). اینکه‌ کشته‌ شدنش‌ را به‌ تاخت‌ و تاز اعراب‌ در نواحی‌ مرزی‌ منسوب‌ داشته‌اند ممکن‌ است‌ در عین‌ حال‌ کوششی‌ باشد برای‌ آنکه‌ دشمنی‌ پسرش‌ شاپور دوم‌ را با اعراب‌ بهتر توجیه‌ نمایند. هرمزد از زن‌ اولش‌ که‌ ملکه‌ بود سه‌ پسر داشت‌، اولین‌ آنها آذرنرسی‌ به‌ جای‌ او نشست‌ اما با نجبا کنار نیامد و کشته‌ شد. از دو پسر دیگرش‌ هم‌ یکی‌ را کور کردند و دیگری‌ را به‌ زندان‌ افکندند. آن‌گاه‌ سلطنت‌ را به‌ پسری‌ دیگر - شاپور نام‌ - که‌ هرمزد از زن‌ دیگر خویش‌ داشت‌ و هنوز در شکم‌ مادر بود یا تازه‌ به‌ دنیا آمده‌ بود، دادند. نیابت‌ سلطنت‌ هم‌ به‌ مادر کودک‌ داده‌ شد که‌ البته‌ فقط‌ تشریفات‌ بود و در تمام‌ مدت‌ خردسالی‌ شاپور سلطنت‌ واقعی‌ در دست‌ «بزرگان‌» ماند. در این‌ مدت‌ قدرت‌ نجبا توسعه‌ یافت‌ و حیثیت‌ سلطنت‌ کاستی‌ گرفت‌. اما شاپور هم‌، برخلاف‌ انتظار بزرگان‌ وقتی‌ به‌ سن‌ رشد رسید دیگر تحت‌ نفوذ آنها نماند خود را از سلطه‌ی‌ قوم‌ رهانید و با عزم‌ و تدبیر فوق‌العاده‌ای‌ که‌ داشت‌ خود را احیا کننده‌ی‌ سلطنت‌ در حال‌ زوال‌ ساسانیان‌ نشان‌ داد. 

در فاصله‌ی‌ بین‌ این‌ دو شاپور، تقریباً جز در دوره‌ی‌ بالنسبه‌ کوتاه‌ فرمانروایی‌ نرسی‌ ضعف‌ پادشاهان‌ موجب‌ چیرگی‌ نجبا و اعیان‌ (وزرکان‌، بزرگان‌) و مخصوصاً مداخله‌ی‌ روحانیان‌ (موبدان‌ و هیربدان‌) در امور مربوط‌ به‌ سلطنت‌ شد و کرتیر موبد که‌ در عهد شاپور اول‌ هیربد ساده‌ای‌ بود در مدت‌ سلطنت‌ اخلاف‌ او با عنوان‌ موبدان‌ موبد در امور حکومت‌ نفوذ فوق‌العاده‌ پیدا کرد و دین‌ و دولت‌ را که‌ بنیان‌گذار سلسله‌ی‌ ساسانی‌ آنها را در وجود شخص‌ پادشاه‌ توأمان‌ می‌خواست‌ در خود موبدان‌ موبد عصر - شخص‌ خود - به‌ هم‌ پیوند داد؛ و بدین‌گونه‌ به‌ عنوان‌ یک‌ فرمانروای‌ نامرئی‌ و بی‌تخت‌ و تاج‌ اما قاهر و سختگیر دولت‌ را تابع‌ دین‌ ساخت‌. از چهار طبقه‌ی‌ اجتماعی‌ از هم‌ متمایز عصر که‌ شامل‌ روحانیان‌ ( آتوربانان‌ )، نظامیان‌ ( ارتشتاران‌ )، صاحبان‌ مناصب‌ اداری‌ (دبیران‌) و کشاورزان‌ و صنعتگران‌ (ستریوشان‌ - هوتخشان‌) می‌شد، کسانی‌ از نجبا و اعیان‌ که‌ در امور دولت‌ تدبیر و حرف‌ آنها نافذ بود، از بین‌ گزیدگان‌ سه‌ طبقه‌ی‌ اول‌ برمی‌خاستند و به‌ تعبیر مورخان‌ عصر اول‌ اسلامی‌ «عظماء و اشراف‌» (بزرگان‌) خوانده‌ می‌شدند. این‌ بزرگان‌ غیر از مهریاران‌ ولایات‌ و مرزبانان‌ ایالات‌، شامل‌ سرکردگان‌ خاندانهای‌ بزرگ‌ و صاحبان‌ مناصب‌ عالی‌ نظامی‌ و اداری‌ کشور و همچنین‌ مالکان‌ و باغ‌داران‌ اراضی‌ و املاک‌ عمده‌ی‌ مملکت‌ نیز می‌شد، که‌ در بسیاری‌ موارد مناصب‌ موروثی‌ بود یا لامحاله‌ طی‌ چندین‌ نسل‌ در خاندان‌ آنها ادامه‌ می‌یافت‌. در حقیقت‌ با آنکه‌ رسوم‌ ملوک‌ طوایفی‌ عهد اشکانیان‌ در دوره‌ی‌ اردشیر و شاپور منسوخ‌ اعلام‌ شد، بقایایی‌ از آن‌ در ترتیب‌ توارث‌ اِقطاعات‌ و مناصب‌ تشریفاتی‌ همچنان‌ محفوظ‌ ماند. مع‌هذا عالی‌ترین‌ منصب‌ اداری‌ که‌ مقام‌ وزیر بزرگ‌ بود و عنوان‌ هزاربد ( هزارپت‌ ) و بزرگ‌ فرمدار داشت‌ به‌ اراده‌ و انتخاب‌ پادشاه‌ وابسته‌ بود. چنان‌ که‌ منصب‌ « ایرانْ اسپاهبَد » هم‌ که‌ نظارت‌ بر امور جنگ‌ و رفع‌ نیازهای‌ سپاه‌ بود، به‌ وسیله‌ی‌ پادشاه‌ به‌ کسانی‌ از سرداران‌ که‌ مورد اعتماد وی‌ بودند واگذار می‌شد و البته‌ موروثی‌ نبود. مرزبانان‌ ایالات‌ و حکام‌ ولایات‌ بزرگ‌ نیز که‌ غالباً از شاهزادگان‌ و منسوبان‌ خاندان‌ سلطنت‌ بودند در بسیاری‌ موارد عنوان‌ شاه‌ را هم‌ بر نام‌ محل‌ فرمانروایی‌ خویش‌ می‌افزودند و احیاناً تاج‌ نیز بر سر می‌نهادند. کرمانشاه‌، کوشانشاه‌، سکانشاه‌، گیلانشاه‌، ارمنانشاه‌، و میشانشاه‌، از این‌گونه‌ بودند و غالباً از بین‌ برادران‌، فرزندان‌ یا اعمام‌ و برادرزادگان‌ پادشاه‌ انتخاب‌ می‌شدند. 

با آنکه‌ آیین‌ زرتشت‌ دیانت‌ رسمی‌ کشور و کیش‌ خاندان‌ سلطنت‌ بود، آیین‌ عیسی‌، آیین‌ یهود، و آیین‌ بودا هم‌ در نقاط‌ مختلف‌ کشور پیروان‌ داشت‌ و مغان‌ و موبدان‌ جز به‌ ندرت‌، و آن‌ نیز غالباً وقتی‌ سیاستهای‌ روحانی‌ یا منازعات‌ محلی‌ آن‌ را اجتناب‌ناپذیر می‌ساخت‌، معارض‌ و مزاحم‌ آنها نمی‌شدند. آتشگاه‌ همه‌ جا از دیه‌ و ناحیه‌ تا شهر و ولایت‌ تحت‌ نظر هیربدان‌ و موبدان‌ مراسم‌ نیایش‌ را تعلیم‌ و رهبری‌ می‌کرد. در ولایات‌، آتشگاههای‌ بزرگ‌ و کهن‌ نیز وجود داشت‌ که‌ غالباً هر یک‌ نزد طبقه‌ای‌ از طبقات‌ چهارگانه‌ با تقدیس‌ و تکریم‌ بیشتری‌ نگریسته‌ می‌شد. از این‌ جمله‌، آذر فرنبغ‌ آتش‌ روحانیان‌؛ آذر و هرام‌ آتش‌ جنگجویان‌؛ آذر گشنسب‌ آتش‌ خاندان‌ سلطنت‌؛ و آذر برزین‌ آتش‌ کشاورزان‌ بود. به‌ علاوه‌ پادشاهان‌ هر یک‌ آتشی‌ نیز خاص‌ خود داشتند که‌ مقارن‌ جلوس‌ آنها افروخته‌ می‌شد و در سکه‌ هایشان‌ نیز علامت‌ آن‌ نقش‌ می‌گشت‌. قدرت‌ و اعتبار پادشاهان‌ از همین‌ هنگام‌ جلوس‌ در طرز برخورد آنها با بزرگان‌ معلوم‌ می‌شد و پایه‌ی‌ عقل‌ و تدبیر ایشان‌ از گفتار (خطبه‌)هایی‌ که‌ دربار یا خاص‌ در روز تاجگذاری‌ به‌ بیان‌ می‌آوردند پدیدار می‌گشت‌. به‌ علاوه‌، جنگ‌ و شکار، که‌ همیشه‌ تعدادی‌ از بزرگان‌ را ملازم‌ موکب‌ می‌ساخت‌، وسیله‌ای‌ بود که‌ میزان‌ قدرت‌ و کفایت‌ پادشاهان‌ را در نزد این‌ بزرگان‌ در معرض‌ امتحان‌ قرار می‌داد. اینکه‌ فتوحات‌ جنگی‌ حتی‌ در برخوردهای‌ بی‌اهمیت‌ هم‌ گهگاه‌ بر دل‌ صخره‌ها همراه‌ با کتیبه‌ها نقش‌ می‌شد و اینکه‌ صحنه‌های‌ شکار و تیراندازی‌ آنها بر دیوار ایوانها و حتی‌ بر متن‌ و حاشیه‌ی‌ ظروف‌ و پارچه‌ نقش‌ می‌گردید، مبنی‌ بر آن‌ بود که‌ همگان‌، خاصه‌ بزرگان‌، همواره‌ در آنها به‌ چشم‌ پادشاهان‌ لایق‌ بنگرند و چنان‌ که‌ باید از آنها حساب‌ ببرند. هرگونه‌ ضعفی‌ که‌ در این‌ امور از پادشاهان‌ مشهود می‌افتاد آنها را از انظار می‌انداخت‌ و معروض‌ اهانت‌، توطئه‌ و حتی‌ خلع‌ یا قتل‌ می‌ساخت‌. 

 جامعه‌ی‌ ایرانی‌ در این‌ سه‌ دوره‌ بر سه‌ عامل‌ عمده‌ استوار بود: سلطنت‌ فردی‌، قدرت‌ بزرگان‌، و سلطه‌ی‌ آتشگاه‌. در دوران‌ فرمانروایی‌ اردشیر و شاپور، عامل‌ نخست‌ همواره‌ بر دو عامل‌ دیگر غالب‌ بود. لیکن‌ در سالهای‌ فترت‌ بعد از شاپور دو عامل‌ دیگر، با هم‌ یا هر یک‌ جدا، عامل‌ نخست‌ را تحت‌ نفوذ داشت‌. تاریخ‌ ساسانیان‌ در این‌ دوره‌ و در ادوار بعد نیز در تنازع‌ و اتحاد بین‌ این‌ عوامل‌ تصویر می‌شد. نفوذ آتشگاه‌ با آنکه‌ در تیسفون‌ و بابل‌ به‌ اندازه‌ی‌ پارس‌ و ماد محسوس‌ نبود، غالباً قدرت‌ پادشاه‌ و سلطه‌ی‌ حکام‌ محلی‌ را محدود می‌کرد و کرتیر موبد از همین‌ طریق‌ در شئون‌ حکومت‌ به‌ تدریج‌ قدرت‌ فوق‌العاده‌ یافت‌. وی‌ که‌ لحن‌ پادشاهانه‌ی‌ کتیبه‌ هایش‌ در کعبه‌ی‌ زرتشت‌، سرمشهد، نقش‌ رستم‌ و نقش‌ رجب‌، قدرت‌ ویرانگر روزافزون‌ او را در طی‌ این‌ سالهای‌ ضعف‌ و فترت‌ مایه‌ی‌ وحشت‌ و نفرت‌ خواستاران‌ آزادی‌ وجدان‌ می‌ساخت‌، وجودش‌ تجسم‌ غلبه‌ی‌ تعصب‌ بر تسامح‌ بود و فقط‌ روی‌ کار آمدن‌ نرسی‌ که‌ مرگ‌ وی‌ ظاهراً در اواخر عهد او اتفاق‌ افتاد - به‌ سلطه‌ی‌ بیش‌ از حد آتشگاه‌ بر دولت‌، که‌ برای‌ اخلاف‌ شاپور و رعایای‌ آنها همه‌ جا شوم‌ و مخرب‌ بود خاتمه‌ داد. از همان‌ روز جلوس‌ نرسی‌ که‌ عمروبن‌ عدی‌ پادشاه‌ حیره‌ «اینای‌» خلیفه‌ی‌ مانی‌ را به‌ پیشگاه‌ وی‌ معرفی‌ کرد قدرت‌ کرتیر در عقده‌ی‌ افول‌ افتاد. شاپور دوم‌ هم‌ که‌ بعد از فترتی‌ طولانی‌ بر مسند نیا و نیاگان‌ خود تکیه‌ زد هشیارتر و محتاط‌تر از آن‌ بود که‌ این‌ قدرت‌ مهیب‌ مخرب‌ را در دست‌ یک‌ خلیفه‌ی‌ کرتیر رها کند - در زمان‌ او ظاهراً از جانب‌ روحانیان‌ زرتشتی‌ هم‌ دیگر با دیده‌ی‌ تأیید نگریسته‌ نمی‌شد. این‌ بار دین‌ و دولت‌ در وجود شخص‌ شاپور توأمان‌ شدند و قدرت‌ «موبد اهورمزد» که‌ اختصاص‌ به‌ کرتیر داشت‌، بین‌ موبدان‌ هم‌ طراز تقسیم‌ شد.

 

 

کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

  • ۹۲/۰۳/۲۳
  • سوشیانت

دیدگاه (۰)

هیچ دیدگاهی هنوز بیان نشده

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تحلیل آمار سایت و وبلاگ