بغداد : دل ایران شهر
همیشه فکر کرده ایم که بغداد، سرزمینی عربی و متعلق به فراسوی سرزمین ایران بزرگ می باشد. این در حالی است که بغداد، به روایت تاریخ، «دل ایران شهر» خوانده می شده است.
• نام بغداد
1- بغداد نامی کهن برای سرزمینی آباد و معمور در شمال تیسفون پایتخت دولت ساسانی بود که یکی از مناطق مهم کشاورزی و اقتصادی آن دولت و از مراکز شناخته شده بازرگانی جهان به شمار می رفت. زیرا از یک سو بر سر شاهراه بزرگ شرق و غرب که در آن زمان به نام «راه خراسان» شناخته می شد و بعدها به نام «راه ابریشم» معروف گردید قرار داشت، و از سوی دیگر در مجاورت پایتخت دولتی بزرگ و فراگیر همچون دولت ساسانی بود که در آن روزگار یکی از مراکز مهم سیاست در جهان آن روز بود، و بدین سبب ها از دیرباز یکی از ایستگاه های مهم آن شاهراه بزرگ به شمار می رفت و نام بغداد در تمام مسیر آن راه از شرق تا غرب نامی مأنوس و آشنا بود.
این نام مرکب است از بغ و داد. بغ از زمان خیلی قدیم و پیش از زردشت در ایران به معنی خدا یا یکی از ایزدان بوده. بغ در دو لوحه زرین و سیمین که در کاوش های باستان شناسی همدان پیدا شده و در آنها داریوش کشورهائی را که در قلمرو فرمانروائی او بوده اند یاد می کند چنین آمده است: «داریوش ... می گوید این پادشاهی که من دارم... اهورامزدا که بزرگترین بغان است به من بخشید...»(1) این گونه ترکیب در نامها که در آنها صاحب نام را در پناه نامی مقدس در می آورند و او را از داده های وی می شمارند در زبان فارسی از روزگاران کهن معمول بوده و هنوز هم معمول و متداول است. از نمونه های قدیم آن مهرداد (=میترادات) و تیرداد(2) و بغ داد و بغ کرت(3) و زروان داد(4) و یزداد(5) است و از نمونه های جدید : آن خداداد و الله داد و حتی علی داد و نظائر اینها را می توان یاد کرد.
بغداد که در زبان فارسی ترکیبی ساده و قابل درک است برای کسانی که بخواهند در جای دیگری جز زبان فارسی، اصل و تباری برای آن بیابند به کانونی از ابهام بدل می شود که پژوهنده را در لابلای اقوال مختلف و گاه متضاد سرگردان می سازد. چنانکه در مقدمه «کتاب بغداد» ساخته و پرداخته چهارتن از محققان معاصر عراقی، آقایان دکتر مصطفی جواد- دکتر احمد سوسه و دکتر محمد مکیه و ناجی معروف، دیده می شود. در آن مقدمه در این باره چنین آمده است:
«تاریخ نگاران چه گذشته و چه امروز در بیان نام «بغداد» و مشخص ساختن معنای آن همداستان نیستند برخی گفته اند که اصل آن «بعل جاد» بوده به زبان بابلی که به معنای «اردوگاه بعل» = «معسکر بعل» است، و برخی گفته اند اصل آن «بعل داد» بوده، یعنی خدای آفتاب و برخی گفته اند که این واژه کلدانی است و اصل آن «بلداد» بوده و بل نام خدای کلدانی است و داد هم واژه ای است آرامی به معنی «فتک» (یعنی کشتن و دریدن...) و همچنین می گویند در دوران بخت النصر (604-562 پیش از میلاد) جنگ بزرگی روی داد که بخت النصر در آن پیروز گردید. و به قصد جاودان ساختن آن پیروزی این قریه را ایجاد کرد و آن را به نام بت بل نامید. و برخی گفته اند که این نام بابلی و از عهد حمورایی در قرن هیجدهم پیش از میلاد است و اصل آن (بیت کداداد) یعنی (خانه گوسفند یا گوسفندان) است. و برخی از محققان هم بر این باورند که کلمه بغداد را اصلی آریایی است. و نخستین بار آن را کشیها «کاسیها» (از اقوام قدیم زاگرس که در نوشته های غربی به نام Cassiles ذکر می شوند) در اوائل هزاره دوم پیش از میلاد به کار برده اند و معنای آن داده خداوند است. و ایرانیان هم این را چنانکه عادت شان است (=علی عادتهم) تفسیر می کنند و آن را به یک اصل فارسی برمی-گردانند که آن «باغ داد» است یعنی بستان دادویه یا بغ دادی یعنی: بت به من داد. یا «باغ ای داد» است که نام باغی بوده که خسرو انوشروان (532-579 م) در این منطقه به وجود آورده و همه ی آن قریه به آن نام خوانده شده(6) و نیز گفته اند که بغ پادشاه چنین بوده و بازرگانان چینی هنگامی که از بازار بغداد با بهره بسیار به زادگاه خویش برمی گشتند می-گفتند: «بغ داد» یعنی این بهره از داده های شاه است. و این سست ترین اقوال در این باره است که احتمال آن هم بسیار بعید است.(7)
این توهم از این جا برخاسته که در فارسی پادشاه چین را بغپور می خوانده اند و ظاهراً این ترجمه ای بوده است از لقبی که چینیان پادشاه خود را بدان لقب می خوانده اند و به همین معنی بوده (یعنی پسر خدا).
• وقتی بغداد شهر منصور شد
2- منصور خلیفه عباسی که در سال 145 هجری در این منطقه شهری برای پایتخت خود پی افکند آن را مدینه السلام خواند ولی شهرت نام کهن بغداد و ریشه تاریخی آن چنان استوار بود که نام تو نهاده را هم در خود پوشانید و چیزی نگذشت که مدینه السلام فراموش شد و شهر نوبنیاد هم همین که شروع به گسترش کرد و زمینهای بیشتری از بغداد را در خود گرفت به نام بغداد معروف گردید. شهری که منصور ساخت بنایی گرد بود با بارویی گرد. در تاریخ بغداد آمده که قطر این شهر از دروازه خراسان (در شرق) تا دروازه کوفه (در غرب) 2200 ذراع و از دروازه بصره (در جنوب) تا دروازه شام (در شمال) نیز 2200 ذراع بود(8). و به گفته همان تاریخ مساحت بغداد در یک روایت 53750 جریب بوده که قسمت شرقی آن 26750 جریب و قسمت غربی آن 27000 جریب مساحت داشته. و در روایت دیگر مساحت بغداد 43750 جریب بوده(9) که در هر حال مساحت شهر منصور با آن در خور سنجش نیست.
هر چند شهر مدینه السلام منصور هم دیری نپایید و از آن حتی مسجد جامع آن یا جاهائی که معمولاً به سبب قداست یا حرمت آنها نزد مردم از ویرانی مصون می مانند نیز کوچکترین اثری باقی نمانده(10) ولی با این حال باز همین بنای ناپایدار منصور در آنجا باعث گردید تا نام بغداد با منصور آنچنان در هم آمیزد که گذشته-های آن را تا پیش از این تاریخ هاله ای از ابهام فراگیرد و از آن نامی برده نشود مگر در یک مورد که آن با اعراب ارتباط می یابد و آن خبر حمله مثنی بن حارثه شیبانی به بازار سالیانه بغداد است که قبل از دورانی که به دوران فتوحات معروف شده است اتفاق افتاده و یاقوت پس از شرح این حمله که تاریخ آن را در سال سیزدهم هجری نوشته آورده است که جز این خبر از بغداد پیش از بنای منصور خبر دیگری به من نرسیده است(11) و از آن چه در مقدمه کتاب تاریخ بغداد، نگاشته احمدبن علی معروف به خطیب بغدادی که در قرن پنجم هجری پرداخته شده و در چندین جلد به چاپ رسیده است، آمده به خوبی می توان دریافت که چگونه مدینه السلام منصور با بغداد درهم آمیخته و تاریخ بغداد به خورد تاریخ مدینه السلام رفته، زیرا با این که در مقدمه این کتاب تصریح شده که «این کتاب تاریخ مدینه السلام و خبر بنای آن و بزرگانی است که در آنجا بوده اند و ...» نه تاریخ بغداد، ولی نخستین خبری که در آن بلافاصله پس از این مقدمه روایت شده خبری است درباره بغداد(12) و عنوان کتاب هم «تاریخ بغداد او مدینه السلام» است که هر دو یکی پنداشته شده اند.
بغداد نام سرزمینی گسترده ای بود که دو تسوی بزرگ از دو استان سورستان یا سواد را در بر می گرفت، یکی تسوی کلواذی از استان شاهدهرمز در شرق دجله و دیگر تسوی بادوریا از استان بالا در غرب دجله و جدا ساختن مساحت بغداد هم در دو بخش شرقی و غربی آن پس از ذکر مجموعه مساحت آن در تاریخ بغداد به همین گستردگی آن در دو استان شرقی و غربی دجله اشاره دارد.
هر چند نامی که منصور برای شهر خود برگزیده بود یعنی مدینه السلام نتوانست نام بغداد را از میان بردارد ولی شهرت و عظمتی که این شهر نوبنیاد به سبب موقع طبیعی و اقتصادی و مرکز سیاسی خود به عنوان پایتخت خلافت دیرپای عباسی یافت، با کمک عامل دیگری که در این دوره های عربی اسلامی در پوشیده داشتن همه سوابق گذشته ها اثر بسیار داشته یعنی عامل تعریب، که تا کنون چندین بار به مناسبتهای مختلف بدان اشاراتی گذرا شده است، باعث گردید که تمام سوابق گذشته بغداد هم در سایه آن شهرت و این عامل تغییر شکل دهد و رفته رفته دوران ایرانی آن فراموش شود و نام بغداد با منصور عباسی آن چنان درهم آمیزد که گویی پیش از بنای شهر او این جا را نام ونشان و اثری در تاریخ نبوده. با این که همه شهرت و آوازه نام فارسی بغداد که باعث شد نام مدینه السلام منصور را هم در سایه خود قرار دهد و آن را فراموش سازد. بازتابی از همان دوران قدیم یعنی عصر ایرانی آن بود. شبکه آبیاری این منطقه که از خیلی قدیم و پیش از دوران عربی آن در آنجا به وجود آمده بود آنجا را به اندازه ای آباد و سرسبز و خرم ساخته بود که منصور خلیفه عباسی را فریفته خود ساخت و شهر خود را در آنجا پی افکند.
• آشنایی با آثار ساسانی در بغداد
3- بغداد در حدود پنج تا هفت فرسخ در شمال مدائن قرار داشت و فاصله ی آن با پایتخت دولت ساسانی و وضع آن نسبت به آن پایتخت کم و بیش همچون فاصله کرج با تهران امروز و وضع آن با این پایتخت بود. این محل به سبب باغها و مزارع سرسبز و خرم و دهات و آبادی های فراوانی که داشته برای مردم پایتخت ساسانی که با آنجا فاصله زیادی هم نداشته اند محل تفریح و تفرج و نزهتگاهی آشنا بوده و پادشاهان ساسانی نیز در آنجا کاخها و باغهایی داشته اند که در فرصتهای مختلف ایامی در آنجاها می گذرانده اند.
از آغاز دوره ساسانیان نام بغداد هم در تاریخ ایران دیده می شود. در شاهنامه فردوسی در شرح حال اردشیر بابکان بنیان گذار شاهنشاهی ساسانی آمده که وی پس از به سامان رساندن کارها به تیسفون رفت و در بغداد تاج گذاری کرد.
بهرام پنجم (بهرام کور 420-438 م) نیز پس از شکار دو هفته ای برای استراحت و تفریح به کاخ خود در بغداد رفت و چندی بیاسود.
قباد اول (488-536م) هم چندگاهی در بغداد اقامت گزیده بود.
برخی از کاخهای ساسانی در بغداد تا عصر خلفا نیز باقی مانده بود هر چند در دوران خلفا تغییر نام داده بودند چنانکه کاخ شاپور در مصب روز رفیل که از فرات آب می گرفت و به دجله می ریخت و در نزدیکی بغداد ساخته شده بود پس از این که منصور خلیفه عباسی آنجا را به عموی خود عیسی بن علی به اقطاع داد، هم آن رود قدیمی به نام نهر عیسی خوانده شد و هم این کاخ شاپور به نام قصر عیسی معروف گردید.
محلی که بعدها جزء شهر منصور گردید و به محله کرخ معروف شد دهی آباد و دارای ساختمانهایی بود که آن را هم شاپور دوم ساسانی بنا کرده بود. منطقه مجاور شهر کاظمی یعنی کاظمین امروز نیز یکی از آن باغهای متعلق به یکی از پادشاهان ساسانی بود که منصور آن را به عماره بن حمزه بخشید. و محلی که در بغداد منصور به نام مقبره امام اعظم معروف گردید یعنی مقبره ابو حنیفه نعمان بن ثابت فقیه معروف که مدتی به نام مقبره خیزران مادر هارون الرشید که در آنجا دفن شده بود خوانده می شد ولی امروز هم چنان به نام امام اعظم خوانده می شود باغی بوده مجاور یک قبرستان زردشتی که ظاهراً در این دوره ها اثری از آن باقی نمانده بود، و محل دیگری که در بغداد منصور به نام ربض موسی بن یح خوانده می شد نام اصلی آن شیرویه بود. (تاریخ بغداد، ج1، ص 84) ولی شهرت و اهمیت بغداد در دوره ساسانی بیشتر از این جا سرچشمه می گرفت که این منطقه در مسیر شاهراه بزرگ شرق به غرب قرار گرفته بود و نه تنها یکی از مراکز مهم این شاهراه بلکه در واقع چهار راهی از آن به شمار می رفت.
• چهارراهی در شاهراه بزرگ شرق و غرب
4- شاهراه بزرگ خراسان که حد شرقی آن تا چین امتداد می یافت از شرق به غرب از راه سمرقند و بخارا و مرو و طوس و نیشابور و ری و همدان و کرمانشاه به بغداد می رسید. از بغداد دو جاده به مدائن پایتخت ساسانی می رفت یکی از ساحل شرقی دجله و دیگری از ساحل غربی آن. این دو جاده را دو پل به هم می پیوست یکی در مدائن و دیگری در بغداد. از بغداد دو راه هم به طرف روم می رفت یکی از شمال غربی که از راه شهر فیرزو شاپور (=انبار) پس از عبور از فرات که در آنجا هم پلی داشت به داخله روم و شهر انطاکیه که مهمترین مرکز تجارتی امپراطوری روم در آسیا بود می رسید، و دیگر از شمال بغداد که به موصل و آسیای صغیر می رفت. از غرب بغداد نیز جاده ای این شاهراه بزرگ را به بادیه الشام می پیوست و از جنوب غربی هم جاده ای آن را از راه حیره به سرزمینهای عرب نشین متصل می ساخت.
بغداد گذشته از این که از راه خشکی در یکی از مراکز معتبر شاهراه شرق و غرب قرار داشت، در مسیر راه آبی هم که شرق را به غرب می پیوست نیز جائی داشت. زیرا این سرزمین به وسیله دجله و فرات که به هر دو دست داشت هم به وسیله دجله و خلیج فارس به دریای آزاد و از آنجا به شرق می پیوست. و هم به وسیله فرات به دریای غرب راه می یافت.
ابن خرداد در جایی که از بازرگانان یهود رازانی سخن می گیود: که از شرق به غرب و از غرب به شرق در خشکی و دریا سفر می کرده و در این سفر ها از مسیرهای مختلف می گذشته و به زبانهای مختلف از عربی و فارسی و رومی و فرنگی و اندلسی و صقلبی حرف می زده اند، از جمله مسیرهای آنها که برشمرده، این یکی که در اینجا نقل می شود از آن رو در خور تأمل است که به ظن قوی وضع بغداد ساسانی را در حلقه زنجیره ایستگاه-های دریائی شرق و غرب می نمایاند. گویی که ابن خرداد به این صورت را هم مانند سیاهه استانهای دوازدهگانه و تسوهای شصت گانه سورستان یا سواد به شرحی که پیش از این گذشت از دیوان قدیم که به دوران ساسانی باز می گشته سات نقل کرده.
وی این مسیر را پس از یکی دو مسیر دیگری که قبلاً ذکر کرده چنین آورده است: «... یا اگر آن بازرگانان می خواستند کالاهای خود را از بلاد فرنگ در دریای غربی حمل می کردند تا انطاکیه، و سه منزل را از انطاکیه تا جابیه که بندی در ساحل فرات بود در خشکی می راندند و در جابیه خود و کالاهایشان به فرت منتقل می شدند و این راه آبی را تا بغداد ادامه می داند. و در بغداد از فرات به دجله منتقل می شدند و در دجله تا ابله و از ابله تا عمان و سند و هند و چین که همه اینها به هم پیوسته است می رفتند.(13)
این مسیر به دو سبب با زمان ابن خرداد به نمی خواند یکی بدان سبب که در این زمان در منتها الیه دجله که معمولاً کشتیهای رودپیما را برای رفتن به دریای بزرگ با کشتیهای دریانورد عوض می کرده اند بندی به نام ابله وجود نداشته. ابله در دوران اسلامی به عنوان بندر بازرگانی و مسافری جای خود را به بصره داده بود، و اگر هم در این دوران هنوز نامی از ابله برده می شود. چنانکه در گفتار در همین کتاب گذشت (ج 2، گفتار نوزدهم، ص 253 به بعد)، تنها به سبب نهر مصفای آن و مراکز تفریح و تفرج آنجا و همچنین به سبب اهمیت هنری آنجا به خصوص درغنا و موسیقی بوده.
دیگر بدان سبب که در روزگار ابن خرداد به یعنی قرن سوم هجری که ماندابهای گسترده ی جنوب عراق به سبب درهم شکسته شدن سد و بندهای دجله و تغییر مجرا دادن آن به وجود آمده بود دیگر دجله همچون گذشته یکی راه بازرگانی سر راست و بی دردسر نبوده که مستقیماً بندر بغداد را به دهانه خلیج فارس به پیوندد و بازرگانانی از آن دست را که همواره در جستجوی بهترین و سرراست ترین راه بوده اند به خود جلب کند. در این زمان قسمتی از این راه را ماندابهای جنوب عراق که در عربی آنها را «بطائح» خوانده اند فراگرفته بود. بنابراین شاید دور از واقع نباشد اگر این مسیری را که ابن خرداد به در اینجا ذکر کرده بخشی از راه آبی مسیر کلی بین شرق و غرب از چین تا فرنگستان در دوران ساسانی یعنی پیش از شناخته شدن بند بصره و پیش از پیدایش ماندابها در جنوب عراق بدانیم یعنی همان راهی که سپاهیان ایران در زمان انوشیروان از تیسفون به ابله و از آنجا در امتداد خلیج فارس تا اقیانوس هند پیموده اند.
برای توضیح نوشته ابن خرداد به شاید بی مورد نباشد که این مطلب هم اضافه شود که این بازرگانان شرق و غرب نورد دنیای قدیم هم برخاسته از رازان بوده اند که ولایتی بوده است از همین استانی که تیسفون و بغداد هم در آن بوده اند و شاهراه بزرگ شرق و غرب هم از آن می گذشته و شاید همین شاهراه هم سبب بوده که همتهای این بازرگانان را از حد محلی فراتر می برده و آنها را در مسیر این راه طولانی به شناختن اقوام مختلف و آشنایی با زبان و فرهنگ ایشان رهنمون می شده است.
• جاده خراسان
5 - این شاهراه بزرگ که راه خراسان خوانده می شد به تدریج نام جاده ابریشم به خود گرفت. ابریشم که امروز فراوان و در دسترس همه است در روزگار قدیم کالایی کمیاب و گرانبها و در همه جا و به خصوص در امپراطوری روم بسیار مطلوب بود. اهمیت این کالا از آنجا سرچشمه می گرفت که منشأ آن رازی بود که جز در چین هیچ کس از آن اطلاعی نداشت. ایران چه هنگامی که هنوز با طرز تهیه ابریشم آشنا نبود و چه هنگامی که خود کشوری ابریشم خیز گردید همواره در تجارت این کالا نقش اساسی داشت و یکی از عوامل مهمی که در تمام دوران ساسانی بر روابط بین دولت ایران و دولت روم اثر مستقیم داشت همین تجارت بود چون در هر حال جاده زمینی ابریشم از ایران می گذشت و راه دریایی آن هم خارج از نفوذ اقتصادی و سیاسی دولت ایران نبود و چنانکه پیش از این به اجمال گذشت هم حمله حبشیها به یمن به تحریک و کمک رومی ها، و هم لشکرکشی انوشروان به یمن برای بیرون راندن حبشی ها از یمن و قطع نفوذ رومیان از آنجا، ریشه در همین رقابت اقتصادی و تا حدی هم حفظ سیطره بر بازار پر سود ابریشم داشت.
• بازار بغداد
6 - این سیاست اقتصادی دولت ساسانی و موقعیت خاص طبیعی و بازرگانی بغداد باعث شده بود که این منطقه در دوران ساسانی یکی زا مراکز مهم بازرگانی جهانی و محل آمد و رفت بازرگانان از هر قوم و قبیله-ای گردد و یکی از ایستگاه های معروف در آن شاهراه بزرگ شود و به سبب همین موقعیت مهمی که یافته بود در دوران ساسانی در این محل هر سال به مدت یکی ماه یک بازار جهانی تشکیل می شد که هم از اطراف و اکناف آن شاهنشاهی و هم از خارج آنجا در طول آن شاهراه بازرگانان با کاروانهای بزرگ و پر کالا بدانجا روی می آوردند و به مدت یک ماه در آنجا به داد و ستد می پرداختند.
در روایات تاریخی چند خبر درخور تامل درباره این بازار را می توان یافت که از آنها می شود تا حدی به گسترش جغرافیایی و قدرت اقتصادی آن پی برد. یکی روایتی است در تفسیر معنی بغداد که در آن آمده که بازرگانان چینی چون در بازار بغداد سود سرشاری نصیبشان می شد در بازگشت می گفتند این سود را بغ داد یعنی خدا به آنها داده در این تفسیر به مناسب لقب پادشاه چین که به او بغپور می گفته اند بغ را خدا یا بت چینیان پنداشته اند که صحیح نیست ولی جمع بین بازرگانان چینی و بغداد و بغپور در این روایت در خودر تامل است.
روایت دیگر در تاریخ ایران است در شرح وقایعی که بین هرمز پادشاه ساسانی و بهرام چوبینه سردار معروف او اتفاق افتاد. در این واقعه آمده: بهرام که سر از فرمان هرمز پیچیده بود به او نامه کرد که از شاهی کناره جوید و آن را به پسرش خسروپرویز واگذار کند، آنگاه دستور داد تا سکه هایی به نام خسروپرویز زدند و برای این که آنها را هرچه سریعتر به همه جا پخش کنند آنها را با کاروانهای بازرگانان به بازار بغداد فرستاد تا در آنجا مورد معامله قرار گیرند.
روایت دیگر هم که از اهمیت اقتصادی و مالی این بازار خبر می دهد همان است که در منابع عربی اسلامی درباره تاراج این بازار به دست مثنی بن حارثه شیبانی در سال 12 یا 13 هجری وارد شده. بر طبق این روایت ایامی که مثنی و خالد بن الوید در حدود انبار و دیگر مناطق مرزی ایران سرگرم تاخت و تاز وقتل و غارت بودند مصادف با برپاییبازار سالیانه بغداد بود و گویند که مردم انبار برای این که آن تاریخگران را از سر خود باز دارند به آنها گفتند در بغداد بازاری برپاست که اگر به آن دست یابید به اندازه تمام خراج عراق در آنجا مال و تنخواه خواهید یافت.هرچند در دوران اسلامی و هنگامی که منصور در آنجا شهر مدینه السلام خود را ساخت و بسیاری از محلهای بغداد و حومه آن ره تدریج جزء آن شهر گردید. هم خود آن محلها و هم مالکان آنها به نامهای عربی خوانده شدند و گذشته های تاریخی آنها در پس این نامها پنهن ماند ولی با همه این احوال باز تا مدتها در دوران اسلامی هم بسیاری از آثار سابق آن حتی با تغییر نام هچنان نشانیهای گذشته را در خود حفظ می کردند.
نوشته اند قریه ای کهدر مربعه ابی العباس در بغداد قرار گرفته بود یعنی همان جایی که به اقطاع به ابوالعباس واگذار شده و به مربعه (یعنی چهار راه یا چهار سوی) ابوالعباس معروف شده بود از آن یکی از دهقانان ایرانی بود که اعراب آنها را بنوزراری می خواندند(14) که ظاهراً فارسی آن خاندان زریران بوده و در نزدیکی همین محل هم پلی بوده که آن را هم در عربی «قنطره ابی الجوز» می گفته اند. ابوالجوز هم نامی بوده است که اعراب یکی از دهقانان همین محل و اهل همین ده بغداد را به آن نام می خوانده اند شاید به سبب آنکه در زمینهای خود درخت گردو زیاد داشته و محصول گردوی او فراوان بوده.(15)
یکی از محلهای بغداد به نام شهار سوج الهیثم خوانده می شد. شهار سوج شکل عربی چهارسو است که نام فارسی آنجا بوده(16) محل دیگری هم که در جای دیگر همین کتاب به شکل سویقه الهیثم «بازاره هیثم» آمده از همین قبیل است.
در تاریخ بغداد از قول احمدبن موسی از دهقانان بادور با آمده که گفت: «قطیعه الربیع» (یعنی زمینهایی که به ربیع به اقطاع داده شده بود و به نام او خوانده می شد) کشتزارهایی بودند از آن مردمی از دهی به نام بناوری از روستای فروسیج از بادوربا (تاریخ بغداد، ص 88) و نهر طابق را بابک بن بهرام بن بابک از برابر قصر عیسی (یعنی کاخ شاپور) ساخته بود (تاریخ بغداد، ج1، ص91) و بنی زریق که پلی به نام «قنطره بنی زریق» به نام آنها خوانده می شود از دهقانان بادوربا هستند (تاریخ بغداد، ص 91) و جایی که به نام سوق الثلاثاء (سه شنبه بازار) معروف است از آن قومی از اهل کلواذی و بغداد بوده (تاریخ بغداد، ص 96) و مربعه الفرس محلی بوده در بغداد (تاریخ بغداد، ص 114) در روایتی آمده که با اهل عین تمر و انبار و کلواذی نیز صلح شد و بغداد هم از منطقه کلواذی است. و آنها که خرید و فروش زمین بغداد را جایز ندانسته اند این روایت به آنها رسیده» (تاریخ بغداد، ج 1 ص 16).
• چند نکته در خور توجه
7 - در لابلای اخباری که درباره بغداد و بنای شهر منصور در آنجا در تاریخها آمده گاهی به مطالبی برمی خوریم که خود آنها به تنهایی جلب نظر نمی کنند ولی چون با مطالب دیگری در همان زمینه ها در یک رده قرار گیرند و با موارد مشابه سنجیده شوند نکته هایی را بازگو می کنند که برای روشن ساختن تاریخ آن دوران و درک بهتر گوشه های ناروشن آن درخور توجه می نمایند.
در خبرها آمده که چون منصور به قصد انتخاب جایی برای ساختن شهری که آنجا را مثر خلافت خویش سازد به این منطقه بغداد که آنجا را سرزمینی آباد و پرنعمت و فراخ بوم یافته بود آمد و با دهقان بزرگ آنجا که در مآخذ عربی او را صاحب بغداد خوانده اند و به جز بغداد در همین ناحیه مالک ده دیگری هم به نام وردانیه بوده است در آن باره مشورت کرد آن دهقان از مواهب طبیعی و مزایای اقتصادی و موقع جغرافیایی آن سرزمین به گونه ای سخت گفت که منصور ار هر چه بیشتر در قصد خود راسخ تر سازد و او را وادارد که شهر خود را در همان جا بنا کند و همانجا استقرار یابد. دهقان به او گفت: در بغداد فرود آی زیرا بغداد در میانه ی چهار بخش آباد قرار دارد. دو بخش در جانب شرق دجله و دو بخش در جانب غرب آن و هرگاه در سالی یکی از این بخش ها را آفتی رسد و نقصی در محصول آن پدید آید از بخشهای دیگر به آسانی جبران گردد. و تو در اینجا در مسیر راههای بسیار قرار داری، راههای زمینی و آبی و از راه دجله و فرات به همه جا دست خواهی داشت.(17)
این خبری است عادی ولی چون با خبر دیگری که آن هم در موردی مشابه همین است سنجیده شود مفهوم دیگری خواهد یافت. آن خبر این است: هنگامی که حجاج بن یوسف کارگزار سفاک خلافت اموی در عراق نماینده خود را نزد دهقان منطقه واسط، که او هم آنجا را برای ساختن بناهایی به قصد اقامت در آنجا پسندیده بود، فرستاد تا زمینی را برای همین منظور بخرد، آن دهقان که نامش را داوردان نوشته اند، از آن منطقه و زمینهای آنجا معایب بسیار برشمرد و در آن باره به گونه ای سخن گفت تا مگر حجاج را از اندیشه ساختن بنا و اقامت در آنجا باز دارد. و چون نماینده حجاج در بازگشت او را از آنچه دهقان گفته بود آگاه ساخت حجاج گفت این شخص مجاوت ما را خوش نمی دارد و هر آنچه گفته بدین قصد بوده که ما را از اقامت در آنجا منصرف سازد. پس بی آنکه به گفته های دهقان وقعی نهد ستور داد تا در همان جا آنچه را می خواست بسازند.(18)
این نخستین بار نبود که حجاج خود را در این منطقه موجودی نامطلوب و شخصی نامرغوب می یافت. او پس از جنگها و خونریزیهای فراوان که در دوران اقامت در بصره در همه مناطق تحت فرمان خود راه انداخته بود، بر آن سر شده بود که در کوفه اقامت گزیند و به همین قصد هم به آنجا انتقال یافته بود ولی چون اقامت خود را در آنجا برای مردم کوفه ملال انگیز و آنان را نسبت به خود کینه توزی یافت از اقامت در آنجا صرف نظر کرد و از همان جا بود که نماینده خود را با مبلغی هنگفت برای خرید زمینی در واسط نزد دهقان آنجا فرستاد.(19)
این خبر هم عادی می نماید چون حاکی از آن است که مردم کوفه هم مجاورت حجاج را خوش نمی-داشته اند و این هم امری طبیعی بوده ولی چون همین خبر با دیگری در موردی مشابه یعنی برخورد مردم کوفه با منصور نخستین خلفای عباسی که درست عکس این بوده است سنجیده شود، این سنجش به هر یک از آنها مفهومی خاص می بخشد. آن خبر این است که سران سپاه خراسان، آنها که عباسیان را از غزلت و نهانگاه خود تا تخت خلافت برکشیده بودند تا پیش از آنکه زمینه را برای اعلام خلافت و آشکار ساختن نام آنها آماده بیابند بهترین نهانگاه آنها را همین کوفه می دانستند که امویان را بر نمی تافت و بهترین محافظان آنها را همان مبارزانی یافتند که نخستین نهال اسلام ایرانی را در برابر اسلامی اموی در همین شهر کوفه کاشتند و از آن پاسداری کردند تا آن را بدان پایه رسانیدند و طبیعی بود که چنین جایی که برای نخستین خلفای عباسی هم که هنوز خهود را برآورده ایرانیان می دانستند، ناآشنا و بیگانه نود کسانی چون حجاج خود را در آنجا عنصری نامطلوب بلکه منفور بیابند.
مقدسی در کتاب احسن التقاسیم در مورد بنای بغداد به نکته ای توجه کرده که دیگران کمتر بدان توجه داشته اند، وی گوید: فضل و اعتبار بغداد به خراسان باز می گردد چون این شهر برای آنها ساخته شده.(20) آنچه مقدسی بدان توجه داشته و در این عبارت بدان اشاره کرده این است که انتخاب بغداد به عنوان پایتخت خلافت نوبنیاد عباسی هم دنباله همان حرکت عظیمی بوده است که از خراسان شروع شده و می بایستی در همین جا یعنی در قلمرو ایرانی استقرار می یافته است.
و چون اخبار دیگری که پیرامون همین مسایل مربوط به استقرار عباسیان در این منطقه در مآخذ تاریخی آمده در پرتو همین نکته ای که مقدسی بدان اشاره کرده مورد مطالعه قرار گیرند هر یک مفهوم روشن تری خواهند یافت. مثل این خبر که منصور پس از مشورت با دهقان بغداد به شرحی که گذشت، شهر خود را نه در بغداد، بلکه در سرزمین وسیعی که مجاور بغداد بود و آنجا را دسته ای از اعراب تصرف کرده و در آنجا اقامت گزیده و نام آن را مزرعه المبارکه گذاشته بودند، بنا کرد و همه آن اعراب را از آنجا به جاهای دورتر کوچانید.(21) این خبر که ظاهراً ساده می نماید و تنها این را می رساند که خلیفه نمی خواسته در کنار محل اقامت او قبایل چادرنشین عرب زندگی کنند، چون در مجموعه خبرهای مربوط به قیام خراسانیان و جنگهای سخت و مستمر آنها از اقضی نقاط خراسان گرفته تا سرزمین مصر با اعراب که مدافعان سرسخت خلافت اموی بودند با دقت بررسی شود و نامه های ابراهیم امام سردودمان همین خلفای عباسی هم به سران سپاه خراسان در مورد اعراب در نظر گرفته شود آن وقت مفهوم واقعی خود را خواهد یافت و آن این است که منصور از زمین بغداد که دهقان آن جا با رضایت خاطر در اختیار او می گذاشت چشم پوشید و به زمینی که اعراب در آن ساکن شده بودن چشم دوخت تا آنها را از آنجا به جاهای دوردست بکوچاند. چون با آن سوابقی که او را با اعراب مدافعان خلافت اموی بود و هنوز فراموش نشده بود اقامت آنها را در جوار خود مار در آستین پروراندن می پنداشت.
و هرگاه آنچه در اخبار دیگری که درباره بنای بغداد با ویژگی های خلافت عباسی مستقر در آن شهر، یا انتخاب محلهایی از سوی بزرگان عباسی در حول و حوش پایتخت سابق ایران و زیستگاه اشراف ایرانی و سایر مسائل مربوط به انتقال خلافت اسلامی از امویان به عباسیان و از شام به بغداد آمده است، در پرتو همین نکته ای که مقدسی بدان توجه کرده مود مطالعه قرار گیرند بسیاری از مسائل ناروشن تاریخ این دوران تفسیرهای روشن-تری خواهند یافت و از آن جمله تفسیری است که یاقوت برای نام مدینه السلام، که منصور شهر نوبنیاد خود را به آن نامیده بود، ذکر کرده و آن این است که بخشی از شهر منصور باغی بود. از آن مردی از ایرانیان به نام دادویه و بخشی دیگر آن شهر کهنه ای بود که یکی از شاهان ایرانی آن را ساخته ولی پیش از اتمام آن بیمار شده بود و چون از او پرسیدند که نام آن شهر را چه بگذارند گفت: هلید و هروز یعنی بگذارید بهروز که در عربی آن را سلامت معنی کرده اند. و چون این داستان را برای منصور تعریف کرد گفت: من آن را مدینه السلام نام می گذارم.(22) زیرا آن را نامی هم معنی با آنچه از نام فارسی آنجا برای او ترجمه کرده بودند می دانست. از این شهر کهنه یا باروری قدیم بغداد که منصور آن را تعمیر کرد و باروی شهر خود ساخت بلاذری هم در فتوح البلدان نام بده و به گفته او این بارو از کناره دجله آغاز می شده و به رود صراط پایان می یافته است. (23)
پی نوشتها :
1.فرهنگ ایران باستان ، پور داود ، ص 154 . به ماخذ ذکر شده در ذیل همان صفحه نیز مراجعه شود .
2.تیر که نام یکی از ماهای سال است در قدیم از نامهای مقدس بوده .
3. بغ داد و بغ کرت،نام دو تن از شهریاران پارس در حدود سال 220 پیش از میلاد بوده است (بهار ،سبک شناسی ، ج1 ص 131 ) برای آگاهی بیشتر درباره ی این شهریاران نگاه کیند به کریتن سن ، ایران در زمالن ساسانیان ، ترجمه فارسی ، چاپ تهران ، ص50 و مورگان ، تاریخ سکه های شرقی چاپ پاریس ، ص 270 تا 288 .
4. زروان داد ، پسر مهر نرسی وزیر بزرگ و پرآوازه ی بهرام پنجم پادشاه ساسانی بود ، مهر نرسی سه پسر داشت یکی همین زروان داد که به کار دین پرداخت و به مرتبه ی هیربدان هیربد رسید ،و دیگر ماه گشنسب که سرپرست دیوان خراج بوده ، و دیگر کاردار که بزرگترین فرمانده سپاه بود (کریستن سن ، ایران در زمان ساسانیان ، متن فرانسه ص273 ، ترجمه فارسی ص 193 ) و طبری 1/870 .
5.یزداد ، کوتاه شده ی ایزد داد یا یزدان داد ، پدر محمد بن یزداد از دبیران معروف خراسان در قرن دوم و سوم هجری .
6.ماخذی برای این اقوال که از ایرانیان نقل شده ذکر نشده است .
7.در تاریخ بغداد تالیف خطیب بغدادی از مولفان قرن پنجم هجری درباره ی این اسم آمده : « در شرق بتی است که او را می پرستیده اند به نام بغ و بغداد به فارسی یعنی داده ی بت به این سبب فقها این نام را نمی پسندیده اند و منصور آنجا را دارالاسلام نامید ، و احادیثی روایت شده که بغداد نباید گفت چون بغ به معنی شیطان است و بغداد یعنی داده شیطان . تاریخ بغداد ،ج 1 ، ص58 و 56 . کتاب بغداد ، چاپ اتحادیه مهندسان عراقی ، بغداد 1969 ، مقدمه ص 16 .
8. تاریخ بغداد،1/73 .
9. تاریخ بغداد ، 1/117 .
10.در کتابی که به نام بغداد در سال 1969 میلادی به وسیله ی اتحادیه ی مهندسان عراقی و به تحقیق چند تن از پژوهشگران و نویسندگان عراقی (آقایان دکتر مصطفی جواد و دکتر احمد سوسه و دکترمحمد مکیه و ناجی معروف ، انتشار یافت ،درباره ی این شهر و تعیین موقع آن نسبت به شهر کنونی بغداد چنین آمده :
« تاریخ نگاران و جغرافی نویسان را در این باره اختلاف است ،زیرا آثار این شهر قرنها است از میان رفته به گونه ای که از بناها و دژها و باروها و خندق و دروازه های داخلی و خارجی آن نه تنها هیچ اثری باقی نمانده بلکه از مسجد جامع آن هم که مکان مقدسی بوده حتی یک آجر و یا یک حرف از کتیبه هایی که بر آن نوشته بود ، بر جای نمانده ، و به همین سبب محل آن هم مانند دیگر محل های این شهر ناشناخته است » ( کتاب بغداد، چاپ بغداد 1969 ، ص 23 ).
11. معجم البلدان ، ج 1 ، ص 679 .
12. تاریخ بغداد ، او مدینه الاسلام ، جلد اول ، چاپ دارالکتاب العربی ،بیروت ، لبنان ، ص 3 .
13. المسالک و الممالک ، ص154 .
آنچه ابن رسته مولف اصفهانی تبار عربی در کتاب جغرافیایی خود اعلاق النفسیه در اوخر قرن سوم هجری درباره ی دجله و تغییر مجرای آن در دوران ساسانی و اسلامی نوشته پرتو روشن تری بر نوشته ابن خرداد به و مسیر دریایی بازرگانان رازانی می افکند . ابن رسته می نویسد : « پیش از اسلام کشتیهای دریانورد که از دریا وارد دجله می شدند مستقیم و بی هیچ مانعی تا مدائن و بغداد پیش می رفتند ولی پس از آن در اواخر دوره ساسانی و اوئل اسلام دجله سد و بندهای خود را ویران کرد و آب آن از مجرای اصلی خود به طرف غرب و منطقه واسط ، پیش از آنکه شهر واسط در آنجا به وجود آید ، جریان یافت و در آنجا زمینهای پست را تا مسافت بسیار زیاد غرقه ساخت و بطایح (ماندابها) را به وجود آورد ،آن راه مستقیم هم کور شد و به همین سبب آن بخش از دجله که در جنوب این ماندابها قرار داشت و از این ماندابها آب می گرفت به نام دجله کور
(= دجله العورا ء ) خوانده شد.(اعلاق النفسیه ص 94 به بعد ).
14.تاریخ بغداد ، ص84 .
15. تاریخ بغداد ، ص 84 .
16. تاریخ بغداد ، ص85 .
17. دلیل خارطه بغداد ،ص 24 .
18.یاقوت معجم البلدان ، 4/883 به بعد .
19.یاقوت معجم البلدان ، 4/883 به بعد .
20. احسن التقاسیم ، ص 302 « و فضل بغداد راجع الی خراسان لانها لهم بنیت » .
21. دلیل خارطه بغداد، ص 6 .
22. معجم البلدان ، ج 1 ، ص677 .
23.فتوح البلدان ، ص351 و 352.
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
- ۹۲/۰۳/۲۳