دلایل سقوط ساسانیان
چرا ساسانیان سقوط کرد؟
نگاهی به چند اثر تاریخی از آن دوران
• پایتخت ایران شهر کجا بود؟
1- سورستان پایتخت ایران شهر بود و ایران شهر هم در ایران امروز با حد و مرزها و ویژگیهای کنون آن خلاصه نمیشد، بلکه ایرانی بود به مراتب گستردهتر از این، با سرزمین های دیگری در پیرامون آن که به گفته ابن بلخی «پارس دارالملک اصلی آن بودی و بلخ و مدائن هم بر آن قاعده دارالملک اصلی بودی و خزائن و ذخائر آنجا داشتندی و مایه لشکر ایران از آنجا برخاستی» (1) و ایران امروز تنها یکی از این سه دارالملک یعنی پارس را در خود دارد، آن هم نه چون دارالملک، بلخ در حال حاضر قصبه-ای است کم نام و نشان در کشوری به نام افغانستان و مداین ویرانه ای است در کشور دیگری به نام عراق.
سرزمین سورستان قدیم و عراق کنونی با طبیعت معتدل و زمین حاصلخیز و آب فراوان و آبراههای بزرگ خود از زمانهای بسیار قدیم که گذشته های بسیار دور آن در تاریکیهای تاریخ پوشیده مانده است، محل زندگی انسانها بوده و به همین سبب هم یکی از کانونهای تمدّن بشر شناخته شده است. تاریخ حکومتهای این سرزمین را به جز دوره هائی که بیشتر با زمین شناسی ارتباط می یابد از 2400 سال پیش ازمیلاد مسیح که عهد سومریان و اکادیان شروع شده می دانند. این تاریخ به دوره هائی چند تقسیم می شود که معروفترین آن در دوران قدیم دوره بابلی بوده که با فتح بابل پایتخت آن به دست کورش هخامنشی و انقراض آن دولت پایان یافته و دوره ایرانی آن شروع شده و از همان تاریخ یعنی از سال 539 پیش از میلاد مسیح که در قلمرو حکومت ایران درآمده و یکی از مناطق دوازده گانه ایرانشهر گردیده تا سال 639 میلادی که همچون مناطق دیگر ایران در حوزه اسلام و حکومت خلفا در آمده، نزدیک به دوازده قرن جزئی از ایرانشهر به شمار می رفته و پس از این تاریخ هم در دوران اسلامی همچنان جزئی از جامعه و سرزمین های ایرانی شمرده می شده و تا قرنهای اخیر سرنوشت آن در مراحل مختلفی که بر آن گذشته از سرنوشت ایران در مراحل مختلفش جدا نبوده است.
کشور کنونی عراق با مرزهای کنونی آن کشوری است نوبنیاد که تاریخ تشکیل آن از پایان جنگ جهانی اول یعنی از نیمه اول همین قرن بیستم تجاوز نمی کند. (2) ولی نام عراق برای این سرزمین قدیم است. با این تفاوت که در قدیم چنانکه در همین کتاب خواهد آمد، این نام به سرزمینی گفته می شده که تنها شامل قسمت جنوبی عراق کنونی می گردیده و حدفاصل آن را با قسمت شمالی آن که در کتب عربی به نام جزیره خوانده می شده خطی دانسته اند که دو رود دجله و فرات را در نقطه ای که آن دو بیش از هرجای دیگر به هم نزدیک می شوند از هم جدا می سازد،(3) یعنی خط مستقیمی که شهر انبار را در ساحل باختری فرات به شهر تکریت در ساحل خاوری دجله می پیوندد.
ولی از همه دوره های مختلفی که بر این سرزمین گذشته تنها آن دوره در این کتاب مورد بحث و بررسی است که در محدوده دوران انتقال جای می گیرد یعنی دوره اخیر ساسانی و قرنهای نخستین اسلامی.
• سخنی از ایران شهر و دل ایران شهر
2- آن چنان کشور پهناوری را ایرانشهر می خواندند و چون سرزمین سورستان پایتخت چنان کشوری بود آن را هم دل ایرانشهر می گفتند و به همین سبب این نام به جای عنوان این کتاب برگزیده شد زیرا در این کتاب همه جا سخن از همین سرزمین یعنی مرکز ایرانشهر و جائی است که پیوندگاه همه سرزمین ها و همه مردمانی بوده است که دوران شکوفائی خود را با هم گذرانده اند و هرچند حوادث ایام آنها به تدریج از هم جدا ساخته ولی تاریخ آنها در این دوران که موضوع این کتاب است به هم پیوسته است.
درباره این نام ها در گفتارهای بعد توضیحات بیشتری خواهد آمد، در این جا تنها به این نکته اشاره می شود که اگر بنا می بود که تمام سرزمین هائی که ایرانشهر آن روز را می ساخته اند و این کتاب از تاریخ و فرهنگ آنها سخن می گوید به نام های امروزشان خوانده شوند می بایستی نام بسیاری از دولتها و سرزمین هائی که امروز در همسایگی ایران هستند و هم چنین برخی از جمهوری های تازه استقلال یافته آسیای میانه را ذکر کرد. ولی چون زبان این کتاب زبان تاریخ است از این رو از همه این کشورها به همان نام فراگیری یاد خواهد شد که در آن روزگار بدان نام خوانده می شدهد. یعنی ایرانشهر با تقسیمات کشوری آن روز و نامهای آنها چنانکه عراق هم به همان نامی خوانده می شود که بیان کننده موقع سیاسی آن در تقسیمات کشوری همان سرزمین فراگیر یعنی ایرانشهر بوده است.
و به همین مناسبت این مطلب هم باید گفته شود که آن دوران تاریخی که از این سرزمین در این کتاب موضوع سخن است تنها همان دوران انتقال یعنی دو سه قرنی است که از اواخر عهد ساسانی تا اوائل عصر اسلامی را در برمی گیرد، هر چند ممکن است در مواردی برای توضیح بیشتر مطلبی دامنه سخن به کمی پیش یا پس از این دوران هم کشیده شود. و آنچه را هم که در این مورد نمی توان بی توجه از آن گذشت آن ذوق و هنری است که آن مردم در نام گذاری های خود برای مرکز حکومت خویش و مناطق مختلف آن به کار برده اند. نامیدن این مرکز به نام زیبا و پرمعنی دل ایرانشهر یعنی جائی که برای همه اجزاء آن کشور بزرگ چه دور و چه نزدیک به یکسان بتپد و پیوند استوار و هم بستگی یکسان همه آنها را به این مرکز برساند گذشته از ذوق و هنر از عقل و درایتی هم در آیین کشور داری حکایت دارد که درخور تأمل است. و نامیدن استانها و مناطق مختلف این سرزمین هم به نامهائی که شادی و نشاط از آنها می تراود خبر از مردمی می دهد که جهان و زندگی را با دیدی دیگر می نگریسته اند.
با این مقدمات دور از حقیقت نخواهد بود اگر گفته شود که این دوران با ویژگیهائی که از لحاظ همبستگی و آبادی و رفاه و سرافرازی داشته بارای همه مردمان ساکن این مرز و بوم یعنی کشور پهناور ایرانشهر از دوره های خوب تاریخ مشترک آنان بوده، همچنان که برای سرزمین عراق هم که امروز چهره ای دیگر و حال و هوائی دیگر دارد همان دورانی که با عنوان دل ایرانشهر مرکز چنین کشور پهناوری بوده یکی از دوره های آبادی و رونق و شکوفائی آن به شمار می رفته.
• نگاهی به عوامل وحدت ایرانشهریان.
3- می توان انگاشت که از میان عوامل مختلفی که همه آن مردم و سرزمینشان را به هم پیوسته و از مجموع آنها کشور واحدی ساخته اند مهمترین آنها عامل سیاسی و نظامی بوده، بدین معنی که همه اجزاء مختلف آن کشور پهناور بدان سبب به یکدیگر وابسته و پیوسته بوده اند که همه در زیر لوای یک حکومت به سر می برده اند، و این وحدت سیاسی مانع از همگسیختگی آنها بوده است. این را از آن رو می توان اندیشید که همین عامل سیاسی بارزترین عاملی است که همواره به چشم می خورد، و معمولا در تاریخها هم بیشتر بدان توجه می شود، ولی واقعیات تاریخی درباره جامعه ایرانی چنین گمانی را بی چون و چرا تائید نمی کند، چون برخی از رویدادهای تاریخی خلاف این را می رسانند.
اگر وحدت سیاسی و نظامی مهمترین عامل پیوستگی این مردم و سرزمینشان می-بود می بایستی پس از زوال آن وحدت با زوال دولت ساسانی و نابود شدن قدرت نظامی آن، این جوامع به هم پیوسته هم از خدا خواسته از یکدیگر می گسستند و هر یک راه خود در پیش می گرفتند و چنانکه معمول آن دوران بود در آن جامعه جدید حل می شدند و به خورد آن می رفتند چنانکه دیگران رفتند ولی چنان نشد. پیوند ایرانشهریان آن چنان ژرف و استوار بود که با آن که این سرزمین پهناور و مردم آن به تدریج و جدا از هم به اسلام درآمدند در جامعه اسلامی هم همچون کشوری به هم پیوسته و مردمی یک زبان و یک فرهنگ نمودار شدند و با همه عوامل نامساعدی که بر آنها روی آورده بود باز به خورد هیچ جامعه دیگری نرفتند و این وحدت ملی و فرهنگی آنها آن چنان آشکار و نظرگیر بوده که همه مورخانه که از سرزمین های اسلامی و مردم آن چیزی نوشته اند درباره ایرانیان این وحدت را در خور ذکر دانسته و به اجمال یا تفصیل از آن سخن گفته اند.
مسعودی در جائی که فت ملت بزرگ جهان را وصف می کند و نخستین آنها را ایرانیان یا به تعبیر خود او «افرس» یاد می کند و زیستگاه ایشان را از بلاد جبال و آذربایجان و ارمنستان و آران و بیلقان و دربند قفقاز گرفته تا حدود خراسان و سیستان و دیگر مناطق شرق و جنوب و غرب برشمرده از وحدت کشور و زبان همه این سرزمین ها سخن می گوید.(4)و مقدسی بشاری هم جلد دوم از کتاب دوجلدی خود به نام احسن التقاسیم را به تمامی به «اقالیم العجم» اختصاص داده و چون صفت جامع و فراگیر همه را زبان فارسی دانسته می توان آنچه را او به نام اقالیم العجم خوانده جهان ایرانی یا جهان فارسی زبان نامید، و به همین دلیل بوده که در ترجمع فارسی این کتاب عنوان این جلد دوم را «سرزمین ایران» نهاده اند که عنوانی درست و به جا است. (5)
کتاب مقدسی از چند نظر برای بحث و تحقیق درباره تاریخ و جغرافیای تاریخی ایران و سیر آن در کتب عربی و اسلامی دارای اهمیت و اعتبار فراوان است که در جای خود بدانها اشاره خواهد شد، و آنچه در این مورد درخور ذکر می نماید یکی این است که مقدسی همه آن جاهائی را که او اقالیم العجم خوانده، هرچند او در عدد آن اقالیم تصرف کرده و آنها را با به هم پیوستن برخی از آنها از دوازده به هشت رسانده است ولی با این حال باز هم به تفصیل آنها را بیان کرده و نام قدیمی اقلیم های به هم پیوسته را هم آورده و بدین صورت، اگر از این تصرفهای دیگر او که در جای خود خواهد آمد صرف نظر شود، کتاب او نمودار روشنی است از همان سرزمین پهناوری که ایرانشهر خوانده می شده به ویژه با برشمردن شهرها و مکانهایی که در مناطق مختلف همین سرزمین از کتاب که آن را «جغرافیای قباد» نامیده اند(6) نقل کرده و همچنین با برشمردن محلهائی از کتابی که درباره گردشگاهها در خزانه عضدالدوله یافته و در کتاب خود آورده است. (7)
و دیگر این است که مقدسی خود سالیان دراز در این مناطق سفر کرده و چون فارسی می دانسته و در همه آنها با همین زبان سخن می گفته از این رو اظهار نظرهائی که او درباره این زبان یعنی زبان جامعه همه اقالیم العجم و تفاوتهای جزئی آن در مناطق مختلف کرده، آن چنان صریح و روشن و غیرقابل تأویل و تغییر است که در مطالعات زبان شناسی ایران هم سندی مهم و مغتنم تواند بود. وی در این باره می گوید: «سخن این اقلیم های هشت گانه بع عجمی است لیکن برخی از آنها دری و برخی دیگر شکسته و ناروشن است ولی همه آنها فارسی خوانده می شوند. (8) مقدسی زبان جاهائی را که سالم و روان و رسا بوده دری نامیده و زبان جاهائی را که شکسته و ناروشن بوده (شاید لهجه های محلی را) منغلق خوانده یعنی پیچیده و گنگ. و در جاهائی هم که مردم آنها در کنار زبان فارسی زبانی دیگر هم داشته اند آن زبان را هم نام برده ولی زبان فارسی آنها را هم ناگفته نگذارده، چنانکه در ارمنستان و آران گوید: «در ارمنستان به ارمنی و در آران به آرانی سخن می گویند و فارسی آنها هم مفهوم و نزدیک به خراسانی است(9) و اقلیم سند و مردم آن را هم با این عبارت مختصر و مفید وصف کرده: «ماءً مَری و عَیشُ هَنی و شَرفُ و مُرُؤه و فارسیهُ مَفهُومَه»(10) یعنی «آب گوارا و زندگی دلپذیر و ظرافت و مردانگی و فارسی درخور فهم (= فهمیدنی) نشانی این وحدت و هم بستگی را پس از دوران خلافت هم در دورانهائی که مناطق مختلف این مرز و بوم در اختیار حکومت های جداگانه ای بوده که غالباً با هم به دشمنی می پرداخته و به جنگ و ستیز برمی خاسته اند و چنین می نموده که مردمان آن مناطق هم از هم گسسته و بیگانه شده اند، به روشنی می توان در تاریخ زبان و ادبیات فارسی یافت. زیرا در تاریخ همین زبان و ادبیات است که می توان به وضوح دید که چگونه همان مردمی که به ظاهر در لوای فرمان روایان مختلف و از هم بیگانه و با هم دشمن و گاه در حال جنگ می زیسته اند خود آن مردم بی پروا به آن درگیری ها و جنگ و جدال های قدرت طلبان همچون مردمی یگانه و هم زبان و هم فرهنگ پیوندهای دیرینه خود را همچنان استوار داشته و بزرگان شعر و ادب و دانشمندان و هرآنچه نمودار فرهنگ و تمدن ایران بوده از هر گوشه ار این سرزمین پهناور برمی خاسته اند و به هرجا که منتسب می بوده اند همه آنها را از بزرگان علم و ادب و فرهنگ خود می شناخته اند. و این خود بهترین نشانه وحدت یک قوم و ملت است.
• نشانه هائی از این وحدت ایران شهر دورانهای پیش از اسلام
4- درباره وحدت فرهنگی و هم بستگی جوامع ایرانی پیش از اسلام هم این مطلب گفتنی است که این وحدت و هم بستگی نه تنها در دوران ساسانی که ایرانیان دولتی بزرگ و فراگیر تشکیل داده بودند صورت گرفته بود، بلکه پیش از ساسانیان نیز همچنان درواقع موجود بود هرچند در ظاهر نمودی نداشت، زیرا اگر نه چنین بود تنها با کارهای رزمی اردشیر که فرمان روایان محلی را از میان برداشت یا به اطالعت خود درآورد و با هم پیوستن سرزمین های نامتجانس و اقوام ناهمگون و ناسازگار وحدت کشور و به پا خاستن دولتی نیرومند و توانا یعنی ایران ساسانی عملی نمی شد. در صورتی که پس از رفع همین مانع سیاسی معلوم شد که وحدت ملی ایرانیان حقیقتی بوده است موجود، و تنها در گرو رفع موانعی بوده است که از ظهور آن جلوگیری می کرده است، این نوشته کریستن سن وصفی است گویا از چنین وضعی در دو دوره اشکانی و ساسانی: «تاریخ نویسان رومی چنانکه باید به اهمیت تغییری که در ایران به واسطه تاسیس سلسله جدید روی داد پی نبردند. دیون (Dion) و هرودین (Herodien) داستان پیروزی اردشیر را بر اردوان به کوتاهی یاد کرده اند، رومیان می دیدند که دولت تازه نیرومندتر از دولت گذشته و در نتیجه برای مرزهای شرقی امپراطوری روم خطرناک تر از آن است، لیکن این را در نمی-یافتند که این دولت از پایه و بنیان با آنچه درگذشته بوده جدا است، یا به عبارت دیگر روی کار آمدن دولت ساسانی آخرین مرحله یک تحول طولانی است که در زیر قشری از تمدن یونانی در دوره اشکانی جریان داشته است. در این دوره قسمتی از عناصر یونانی از پیکر ایران زدوده شد، و قسمت دیگر در آن تحلیل رفت و دگرگون گردید، و در هنگامی که اردشیر زمام حکومت را به دست گرفت جامعه ایرانی هم رفته رفته به صورت یک واحد ملی نمودار می گردید، و صفات برجسته این وحدت بیش از پیش در تمام شؤون فرهنگی و اجتماعی وی آشکار می شد، و بدین ترتیب این تغییر سلسله تنها یک واقعه سیاسی نبود بلکه پیدایش روح تازه ای را در امپراتوری ایران نشان می داد.» (11)
• پرسشی مهم در انتظار پاسخ : چرا ساسانیان سقوط کرد ؟
1- پرسشی است مهم و درخور تأمل که پاسخ صحیح آن گذشته از این که معلومات تاز ه ای بر دانسته های کنونی ما می افزاید در پرتو آن می توان، هم بسیاری از ابهامهای موجود در تاریخ آن دوران را از میان برداشت، و هم برخی از مسایلی را که همچون مسلمات تاریخی این دوران روایت می شود در معرض شک وتردید قرار داد، و از نو به نقد و بررسی آنها پرداخت.
آن پرسش این است که چرا دولت ساسانی با آنکه مقارن حمله اعراب به ایران بسی نیرومندتر از دولت روم شرقی بود، آنچنانکه تا کمی پیش از آن تاریخ سپاهیان ایران بخش بزرگی از متصرّفات آسیائی دولت روم را در تصرّف داشتند؛ قسطنطنیه پیاتخت آن دولت را در محاصره گرفته و علاوه بر متصرّفات آسیائی آن دولت تا مصر هم در افریقا پیش رفته بودند، ولی با این حال دولت روم توانس در برابر حمله عربها پایدار ماند و پایتخت و سرزمین اصلی خود را از دسترس آنان دور نگه دارد، و تا قرنها پس از این دوران هم همچنان دولتی نیرومند و رقیب سرسختی برای خلافت اسلامی باقی بماند و شاهد انقراض خلاف امویان در شام در قرن دوم هجری، و پایان کار خلافت عباسی در بغداد قرن هفتم هجری گردد، اما دولت ساسانی در برابر حمله اعراب پایداری نتوانست و با دو سه جنگ در رقعه نسبتاً کوچکی از غرب ایران که نسبت به قلمرو بسیار گسترده ی ایران آن روز به چیزی شمرده نمی شد از پای درآمد.
آنچه بر اهمیت این پرسش و پاسخ آن می افزاید این است که اعراب، در این دوره ای که آن را «دوره فتوحات» نامیده اند و معمولاً ایران و روم را به عنوان دو کشور مغلوب با هم ذکر می کنند، از متصرفات روم تقریباً به همان مناطقی دست یافتند که تا کمی پیش از این تاریخ در تصرف سرداران ایرانی بود و سپاهیان روم از آنجاها رانده شده بود، و از زمانی هم که سپاهیان ایرانی پس از قتل خسروپرویز و آشفتگی وضع داخلی ایرانی این مناطق را ترک کرده بودند هنوز آن اندازه نگذشته بود که دولت روم بتواند در آنجاها به خوبی مستقر گردد. و به همین سبب بود که قبایل عرب که در زمان عمر برای شرکت در غزوات به او مراجعه می کردند، همه می خواستند که آنها را به شام بفرستد و عمر که از آشفتگی وضع داخلی ایران آگاه شده بود می خواست که آنها را به عراق و به جنگ با ایرانیان گسیل دارد و آنها را نمی پذیرفتند. این گفته عمر با قبایل بنی کنانه و ازد که برای اعزام به شام به او مراجعه کرده بودند برای توضیح آن وضع بسی گویا است. به نقل طبری، عمر به آن قبایل که می خواتند به شارم بروند گفت: «در آنجا به اندازه کفایت از شماها رفته است. کشوری را که خداوند شوکت و مشار آنها را کاسته فرو گذارید. به عراق بروید و به جهاد مردمی بشتابید که از انواع رفاه زندگی برخوردارند. شاید خداوند سهم شما را هم از آن زندگی میراث شما گرداند. و شما هم همانند آنها که زندگی کرده-اند زندگی کنید. (12)طبری در مورد اصرار عمر در روزهای نخستین خلافت خود به اعزام قبایل عربی به عراق و امتناع آنها از پذیرفتن آن گوید: «هیبت ایرانیان چنان بیمی در دل اعراب افکنده بود که کسی در خود یارای چنان کاری نمی دید».(13)
از آنچه گذشت می توان از همان نظر اول دریافت که پاسخ این پرسش را نباید در عوامل خارجی، بلکه باید در درون دولت ساسانی جست و جو کرد. چه علل یا عواملی باعث شده بود که دولت ساسانی در آستانه حمله اعراب از هم فروپاشید و نیروی پایداری را از دست بدهد. زیر با مطالعه در تاریخ گذشته آن دولت و جنگها و پیروزیها و شکستهای آن و پایداریهای آن در برابر خطرهای عظیمی که بر آن گذشته بود، اکنون می توان به خوبی دریافت که دو سه جنگی که در این دوران از حدود عراق و غرب ایران تجاوز نکرد، چیزی نبود که دولت ساسانی را با امکانات فراوان و سرزمینهای گسترده ای که در اختیار داشت از پای درآورد. مگر آنکه آن دولت از درون درهم فرریخته و نیروی پایداری را از دست داده باشد.
استاد فقید کریستن سن تحقیقات عالمانه خود را درباره «ایران در زمان ساسانیان» با این سخنان پایان داده است: «متأسفانه اطلاعات ما راجع به حوادث و تغییرات اقتصادی و اجتماعی در قرون اخیر دولت ساسانی بسیار قلیل است. از این رو کوششی که برای بیان کیفیت سقوط ناگهانی آن دولت کرده ایم بسیار ناقص است. یقین داریم که بعضی از اسباب مهمه و عناصر عمده این تحولات از چشم ما نهان مانده است.» (14)
شاید نتوان به همه اسباب مهمه و عناصر عمده تغییر اقتصادی و تحولاتی که به گفته استاد فقید به سقوط ناگهانی دولت ساسانی انجامیده دست یافت، ولی شاید بتوان با مطالعه و دقت در برخی از اسناد ساسانی که زاییده رویدادهای همین قرنهای اخیر دولت ساسانی بوده و آثاری از آنها در مؤلّفات قرنهای نخستین اسلامی به جای مانده و امروز ترجمه های عربی و تحریر فارسی برخی از آنها هم در دست است، با بخشی از تحولات اجتماعی و فرهنگی آن دوران که در شکل دادن به حوادث تاریخی آن دوران اثر کلی داشته اند آشنا شد، و اطلاعات بیشتری درباره برخی از آن اسباب و عناصر عمده ای که به گفته اسناد فقید از چشم ما نهان مانده است به دست آورد، و از آنها بتوان دریافت که سقوط دولت ساسانی، چندان هم ناگهانی نبوده است.
• نگاهی به چند سند تاریخی
2- آنچه از این اسناد در این جا مورد گفت و گو خواهد بود دو کتاب و دو نامه است که مستقیماً به حوادث این دوران ارتباط می یابد و چنانکه ذکر شد زاییده همین حوادث اند. از آن دو کتاب یکی در شرح حال و کارهای بهرام چوبین سردار نامی دوران هر مزد پسر انوشیروان و خسرو پرویز پسر هرمز بوده، و دیگری در سرگذشت شهر براز سردار دیگر ایران در اواخر دوران خسروپرویز و شرح وقایعی بوده که وی در زمان خسرو پرویز و پس از او در آنها دست داشته است. دو نامه هم نوشته هائی بوده که میان قباد معروف به شیرویه و پدرش خسرو پرویز، در هنگامی که پدر در زندان و پسر به جای او بر تخت سلطنت نشسته بوده، مبادله شده است.
اهمیت این کتابها و نامه ها در این است که آنها نمودار و بازمانده ای از سه واقعه بزرگ عصر اخیر ساسانی هستند که سیر تدریجی و درونی دولت ساسانی را از توان مندی به ناتوانی و از استقرار و ثبات به آشفتگی و نابسامانی نشان می دهند. و آن سه یکی فرجام عبرت انگیز هرمزد پسر انوشیروان است که در اثر نابخردیهای خود او با شورشی از پای درآمد و نخست زندانی و سپس کشته گردید. و دیگر آغاز پرحادثه سلطنت خسروپرویز پسر او و انجام نامیمون آن است که آن هم با شورشی پرخاشگرانه تر از دوران پدرش از سلطنت خلع و زندانی و سپس محاکمه و کشته شد. و سوم محاکمه همین خسروپرویز است که خود واقعه ای بزرگ و بی سابقه در تاریخ ایران و نمودار تحوّلی، اگر نه در نظام شاهنشاهی ایران، لااقل در تفکّر سیاسی و اصول کشور داری ایرانیان با گروهی از ارباب اندیشه ایشان بوده است. و دو نامه ای هم که از آن واقعه برجای مانده، گذشته از پرتوی که بر اصلی واقعه می افکند برای مطالعه و بررسی تحوّلی که در این دوران در تفکّر سیاسی و اصول کشورداری فرزانگان و ارباب اندیشه ایران روی داده بوده بسی مغتنم است.
در این گفتار سخن درباره دو کتاب بهرام چوبینه و شهربراز و بحرانهائی است که آنها نماینده آنها بوده اند. و درباره محاکمه خسروپرویز و دو نامه بازمانده از آن در گفتار آینده سخن خواهد رفت.
بهرام چوبین و شهربراز دو سرداری بودند که از دوران بحرانی که پس از انوشیروان و در سلطنت پسرش هرمزد در دولت ایران روی داد قد برافراشتند و هر دو از خلال حوادثی که زاییده همان بحران بود تا تخت شاهی هم پیش رفتند و هر یک چندصباحی پیش از سلطنت خسروپرویز و پس از او در تیسفون پایتخت ایران به تخت سلطنت نشستند و آهنگ آن را داشتند که سلطنت را از خاندان ساسانی به خاندان خود منتقل سازند، ولی هیچ یک از آن دو توفیق نیافتند تا بر دشواریهائی که در این راه داشتند چیره شوند و هر دو سر بر سر این سودا نهادند.
• بحران قدرت پس از انوشروان
3- آنچه در اینجا بحران خوانده شد، اگر بنا باشد برای آن نامی جامع تر برگزید باید آن را بحران قدرت نامید، بحرانی که نه از جابه جا شدن قدرت بلکه از نابجاافتادن آن به وجود آمده بود. قدرت، برخلاف نام آن که از آن درشتی و صلابت می تراود، کاربرد آن برای این که از یک عامل پیشرفت و آبادانی به یک وسیله ویرانی و تباهی تبدیل نگردد آن چنان ظریف و شکننده است که تشخیص آن هوش و درایتی تمام خواهد و عمل بدان تشخیص هم به نیک نفسی و خیراندیشی فراوان نیاز دارد و چینن است که اگر قدرت در دست مردمی خردمند و آگاه و توانا قرار بگیرد نیروی محرکی برای همه پدیده های نیک گردد و چون میدمی نابخرد و بداندیش و کینه توز بدان دست یابند جز ستم و زورگوئی و آشفتگی و پریشانی از آن برنخواهد خاست. پس از انوشروان در ایران بحرانی روی داد.
ایران پس از انوشروان که خود دارای شخصیتی توانا بود و دوران چهل و هشت ساله سلطنتش را یکی از بهترین دوره های تاریخ این کشور شمرده اند به فرمان روایانی نیاز داشت که چون او بتوانند با شخصیت نیرومند خود سران و سرداران و بزرگان کشور را هم چنان در اداره امور مملکت به کار گیرند. هم آرامش را در درون کشور که در زمان انوشروان بر قلمرو آن بسی افزوده شده بود حفظ کننده و هم همسایه های ناخشنود و کینه خواه را که قدرت و هیبت انوشروان آنها را در آن سوی مرزها نگاه داشته بود همچنان دور از مرزها نگه دارند. ولی پسر و جانشین او هرمز را چنان پایه و مایه ای نبود. او نه در عقل و تدبیر همپایه پدر بود و نه دارای شخصیتی نیرومند و همسنگ قدرتی بود که از او به ارث برده بود.
درباره شخصیت هرمز نوشته مورخان تا حدی آشفته و پریشان است. ایشان، هم ادب و تدبیر و دادگری او را ستوده اند، وهم او را مردی بداندیش خوانده اند. (15) این اختلاف در داوری مورخان از اختلاف در رفتار و کردار خود هرمز سرچشمه گرفته، که در آغاز دادگر و رعیت نواز و طرفدار مستمندان و ستم دیدگان می نموده، ولی چون بر تخت شاهی جای گرفته، خوی بگردانیده و ستمگری پیشه کرده است. (16) ستمگری او را بیشتر در کشتن بزرگان دولت و نجبا و اشراف دانسته اند. در تاریخ طبری شمار کشته-شدگان او از علما و خاندانهای کهن و اشراف سیزده هزار و ششصد تن آمده که اگر هم گزافه به نظر رسد باز نموداری از نظر و رفتار او نسبت به این طبقات است. (17)
• هرمزد و بزرگان دولت
4- کار او به نظر برخی از تاریخ نویسان نشانه ای از دادگری او و برای جلوگیری از ستم بزرگان بر زیر دستان بوده(18) و به نظر برخی دیگر برای ترسی بوده است که او از قدرت آنان داشته. (19) به هر حال بهانه او هرچه بوده علت واقعی و درونی این عمل را باید در ضعف نفس و بی تدبیری او جست و جو کرد که خود با همه توان مندی ظاهری از درون شخصیتی ناتوان داشته، آن چنانکه دولت مردان دستگاه پدرش را، به ویژه آنانی که شخصیتی نیرومند و در نزد مردم قدر و اعتباری داشته اند، برنمی تافته و آسان ترین راه مقابله با آنها را نابودی آنان می پنداشته است.
فردوسی کشتن او سه تن از دبیران با قدر و اعتبار دربار پدرش را به نامهای ایزدگشسب و برزمهر و ماه آذر که در درابار انوشروان همانند دستور و وزیر او بوده اند، با نیرنگ و حیله، و همچنین زهر خوراندن او زردهشت موبدان موبد دوران انوشروان را در داستانی کموبیش مفصل نقل کرده است. چون این داستان را با آنچه ابن بلخی درباره سه وزیری که در دربار انوشروان آن قدر و اعتبار و از لحاظ کارهای مملکت آن اهمیت مقام را داشته اند که خود مستقیما، و بی واسطه بزرگفر مدار، به شاه مراجعه کنند و گزارش کار خود را بدهند و دستور بگیرند(20) بسنجیم، احتمالاً به این نتیجه می رسیم که این سه دبیری که فردوسی سرگذشتشان را در دوران هرمز نقل کرده همان سه وزیر مورد اعتماد انوشروان و صاحب جاه و مقام دوران او بوده اند. استاد فقید کریستن سن که این روایت فارسنامه را مورد بررسی قرار داده با اصلاح تحریفهائی که در متن آن روایت روی داده، مقام آن سه وزیر را با ایران دبیربد و ایران آمارکار و نگریدار منطبق شمرده است. (21) در فارسنامه موبدان موبد و وظیفه او در دوران انوشروان چنین وصف شده است: «و موبد موبدان را بر قضا و مظالم گماشت، و مردی بود که در عصر او اصیل تر و عالم تر و متدیّن-تر از وی نبود، و گذشته از وزیر هیچ کس مانند او حرمت نداشت (فارسنامه ابن بلخی، شیراز/ 1343 ص 106).
این کار هرمزد ضربه ای سنگین بود که بر اساس دولت ساسانی وارد آمد. زیرا این طبقاتی که در تاریخها به نامهائی همچون بزرگان و نجبا و اشراف و خاندانهای کهن و مانند اینها یاد شده اند، از پایه های اصلی دولت ساسانی و کانون سنتهای اجتماعی ایران و درون مایه آن چیزی بوده اند که نظام شاهنشاهی ایران خوانده شده است.
توضیح این اجمال آنکه واژه های شهنشاه و شاهنشاهی با این که در دوران اسلامی هم گاهی برای بزرگداشت برخی از شاهان ایرانی تبار به کار می رفته چنانکه متنبی شاعر عرب عضدالدوله دیلمی را در قصیده ای ستایش آمیز شهنشاه خوانده، و در دوره هائی از تاریخ ایران هم کاربردی فراوان داشته، ولی جز در دوران ساسانی مفهوم و مصداق صحیحی نداشته است. این واژه در دوران ساسانی نه چون عناوین و القاب تشریفاتی و بی محتوا بلکه برای بیان نظام خاصی از حکومت به کار رفته که ویژه دولت ساسانی بوده است، و آن هم بدین سبب بوده که اردشیر بابکان بنیادگذار آن دولت برای این که همه فرمان-روایانی را که در دوره پاتیها یا اشکانیان هر یک بر تکه ای از این سرزمین فرمان می رانده و همه یا بیشتر آنها هم خود را شاه می خوانده اند به زیر یک فرمان درآورد و وحدت ملی و سیاسی ایران را تامین کند، پس از جنگهائی برای در هم شکستن قدرت آن دسته که به او نپیوستند، آنهائی را که به او پیوستند یا خود او به جای برخی از آنان گمارد. از آنجا که همه آنها معمولا از خاندانهای کهن و بزرگان همان مناطق بودند و در آنجاها حرمت و قدر و اعتباری داشتند آنها را همچنان شاه خواند و اختیارات آنها را در محدوده شاهی خویش از آنها سلب نکرد. (22) و بدین ترتیب خود او و پس از وی دیگر شاهان ساسانی که آن شاهان را در فرمان داشتند شاهان یا شهنشاه خوانده شدند. و وقتی در اینجا از نظام شاهنشاهی سخن می رود مراد چنان نظامی است که تنها در همان دوران وجود داشته است.
• آیینی کهن در تاریخ و فرهنگ ایران
5- این کار اردشیر را از نظر تاریخ و فرهنگ ایران کاری خردمندانه شمرده اند، زیر که این روش باعث شد تا بنیادی که او پی افکنده بود بیش از چهارصد سال همچنان زنده و استوار ماند و همه سرزمینهای ایرانی را دربرگیرد و گذشته از وحدت فرهنگی آنها که پیش از ساسانیان هم تحقق یافته بود وحدت سیاسی آنها هم که در دوران اشکانی خلل یافته بود عملی گردد و در نتیجه ایران باردیگر وزنه ای گردد که طی چندین قرن موجب تعادل در تمام این منطقه باشد. و این استواری پایه های دولت ساسانی را سبب این بود که با روشی که اردشیر در پیش گرفت بیشتر خاندانهای کهن ایرانی که در مناطق مختلف این سرزمین شأن و احترامی داشتند خود را در برپائی آن نظام شریک می شمردند و آن را از خود بیگانه
نمی دانستند، و رفتار شاهان ساسانی هم با برگزیدگان ایشان به گونه ای بود که جز این را هم نمی پنداشتند.
از میان خاندانهای کهن ایرانی هفت خاندان شأن و اعتباری بیش از دیگران داشتند، و خاندان ساسانی یکی از آنها بود، و به همین سبب آنها را خاندانهای ممتاز گفته-ان و در عربی ابیوتات السبعه نوشته اند. از این خاندانهای هفت گانه سه تا به شاهان پارتی که پیش از ساسانیان در بخشهائی از ایران فرمان می رانده اند می پیوستند. و اینها واژه پهلو را در دنباله نام خاندان خود می افزودند. و همه در نسب با هم برابر بودند. به گفته بلعمی: «در عجم عفت ملک بودند که به دستور ملک تاج داشتند زیرا که به نسب با ملک راست بودند، و تاج ایشان کوچکتر از تاج ملک بود».(23)
کار هرمزد از آن رو ضربه ای براساس دولت ساسانی بود که بزرگان و خاندانهای کهن که مورد خشم و کینه او قرار گرفتند به سبب قدر و اعتباری که نزد مردم داشتند و قدرت و نیروئی که خود نماینده آن بودند، به همانگونه که خود پشتیبانی نیرومند برای دولت او بودند، دشمنی آنان و هواداران ایشان لطمه ای بزرگ برای دولت او بود. قدر و اعتبار دادن به خاندانهای اصیل و کهن در فرهنگ ایرانیان از قدیم ریشه ای استوار داشته، و به همین سبب در دوران اسلامی هم بیشتر فرمان روائیهائی که در ایران به وجود آمد به وسیله افرادی بود که از درون همین دودمانهای کهن ایرانی برخاسته بودند. آنچه ابن حوقل در قرن چهارم هجری درباره فارس نوشته که: «در فارس سنتی نیکو و در میان مردم آنجا رسمی پسندیده است. و آن گرامی داشتن خاندانهائی آورده که از دوران پیش از اسلام در آنجاها همچنان به کارهای دیوانی اشتغال داشته اند،(24) این سنت منحصر به فارس نبوده و در همه جای ایران ریشه داشته است. به عقیده استاد فقید کریستن سن تسلط ایرانیان بر آسیای غربی مبتنی بر سابقه سیاسی بود که طی قرنهای متمادی طبقه اشراف و روحانیان زدشتی داشتند، و همین سابقه سیاسی و روح بزرگ منشی ایرانیان قدیم بود که بنیان دولت بنی عباس شد و پاک ترین نمونه این اوصاف در خاندان برمکیان جلوه کرد. (25)
• خلأی در دستگاه حکومت
6- هرمز گذشته از این که با کار خود خاندانهائی را که پشتیبان و سازندگان شاهنشاهی ساسانی بودند از خود رنجاند و از دولت خود جدا ساخت، با از میان برداشتن رجال کاردان دوران انوشروان دولت خود و کشور ایران را هم از وجود مردان آگاه و با تدبیری که سالها زیردست پدرش تجربه ها اندوخته بودند و برای دستگاه اداری مملکت سرمایه ای گرانبها به شمار می رفتند محروم ساخت. و آنها را هم که باقی مانده بودند از خود بدگمان و بیمناک نمود. و بدین سان خلأی در دستگاه حکومت پدید آورد که از گزند آن مصون نماند. طبری پس از ذکر کشتاری که او از «علما و خاندانهای قدیمی و اشراف» کرده، گوید: «او گرایشی جز به برکشیدن مردم فرومایه و رساندن آنها به مقامهای بلند نداشتی. بسیاری از بزرگان را به زندان افکند و از مراتب و درجات آنها کاست. به سپاهیان توجه داشت، ولی به اسواران که معمولاً از طبقات بالا بودند بی توجه بود، بدین سبب بسیاری از پیرامونیان او بر او بدگمان و نسبت به او بد دل شدند».(26)
این اسواران که مورد بی مهری و بی توجهی قرار گرفته بودند، رکن اصلی نیروی رزمنده سپاه ایران و چشم و چراغ آن به شمار می رفتند. اینها بودند که از نوجوانی تحت تعلیم نظامی قرار می گرفتند، فنون رزمی و آیین سلحشوری را از اسب سواری و تیراندازی و به کار بردن انواع جنگ افزارها و حیله های جنگی را می آموختند و برای این کار معلمان خاص داشتند که زیر نظر دیوان سپاه و به خرج دولت به این کارها می پرداختند، معلمانی که عنوان آنها در تاریخهای عربی «مودب الاساوره» ترجمه شده است، و همه سنتهای رزمی ایرانیان و آنچه در وصف دلاوریهای ایشان در جنگها و شهرت تیراندازی ایشان و به خصوص با «پنجکان»، یعنی تیرهای پنج پیکانه، روایت شده است، همه از این طبقه اسواران سرچشمه می گرفته است، که گذشته از هنرهای رزمی، ایشان فرماندهی رسته های مختلف سپاه ایران را هم بر عهده داشته اند. با این حال می توان حدس زد که ناخشنودی این طبقه از هرمزد چه اثر نامساعدی بر نیروی رزمی کشور می گذاشته، همچنان که می توان حدس زد که از مجموع آنچه از رفتار هرمزد گذشت، چه آشفتگی و نابسامانی در درون دولت ساسانی، و به تبع آن در امور کشور روی داده بوده است.
از آنجا که نخستین اثر ویران گری که از آشفتگی و نابسامانی در کشوری ظاهر می شود هجوم دشمنان کینه توز خارجی به آن کشور است، در ایران هم چنین وضعی پیش آمد. هنگامی که نشانه های پراکندگی و به دنبال آن ضعف و سستی در ارکان دولت هرمز پدیدار گشت، همسایگان از شرق و غرب و شمال به ایران تاختند، و این کشور را به گفته مورخان همچون نگین انگشتری در میان گرفتند. هرچند در این هنگام که هرمز خود از تدبیر کار عاجز ماند و به تدبیر سازان نیازش افتاد و دربار خود را تهی از آنان یافت، از کرده خود پشیمان شد، ولی پشیمانی سودی نداشت. سرانجام در انجمین که به گفته فردوسی از مردم فراهم آورد. (27) و به گفته برخی تاریخ نگاران از سران سپاه و مشاوران خودش ترتیب داد تا درباره دفع دشمنان چاره ای اندیشند، چنین نهادند که نخست به دفع ترکان که آنها را خطرناک ترین دشمنان ایران می شمردند، و همچنان در داخل خاک ایران در حال پیشروی بودند بپردازند، و برای فرماندهی سپاهی هم که می بایست برای دفع آنها اعزام شود کارآمدترین و دلیرترین سردار ایرانی را که در آن هنگام سپهبد آذربایجان و ارمنسات بود و دور از مرکز می¬زیست یعنی بهرام چوبین را برگزیدند. و او با تعداد سپاهیانی که خود برگزید عازم میدان جنگ شد.
• بهرام چوبین با هرمزد و خسور پرویز
7- بهرام در این جنگ با دلاوریها و عقل و تدبیر خود خاقان ترک را با تیری از پای درآورد، و سپاه ترکان را شکستی سخت داد، و بر پسر خاقان که با سپاهی بزرگ به خونخواهی پدر آمده بود فائق آمد، و او را با غنائم بسیار که مورخان در چند و چون آن سخنها گفته اند نزد هرمزد فرستاد. ولی به سبب رفتار ناشایستی که هرمزد به جای حق-شناسی با بهرام کرد، او و سپاهیانش برآشفتند و سر از فرمان هرمزد برتافتند و او را از سلطنت خلع کردند. بهرام پس از خلع هرمزد به نام پسر و ولیعدش خسروپرویز سکه زد. نوشته اند که قصد او از این کار بدگمان ساختن هرمزد از پسرش و کاشتن تخم نفاق و کینه بین آن دو بود، و چنین هم شد. و چون خسرو از بدگمانی پدر آگاه شد از بیم جان به آذربایجان گریخت، و بزرگان آن سامان هم به او پیوستند. هرمزد از دو برادرزن خود ویندوی و ویستهم که دائیهای خسرو بودند خواست تا جای خسرو را به او باز نمایند. و چون از آنها پاسخی مساعد نشنید دستور داد که آنها را در بند کرده به زندان افکندند.
ویندوی و ویستهم از دودمان بزرگ اسپاهبدان و از بزرگترین سرداران ایران بودند. از این رو به زندان افکند آنها خشم و بیم سرداران دیگر را برانگیخت. این کار با فرار خسرو از پایتخت و نافرمانی بهرام چوبین که بزرگان دولت آن را نتیجه بی تدبیری و حق ناشناسی هرمزد می دانستند، دست به هم داده هوای پایتخت را آشفته و پریشان و آمده شورش ساخت، و با این ترتیب برای چند تن از همین سران و سرداران، که نه در خوشی از هرمزد و نه اعتمادی به او داشتند، دشوار نبود تا مردم را بر ضد شاه بشورانند، و پیشاپیش آنها نخست به زندان حمله کنند و ویندوی و ویستهم را از آنجا رها سازند. آن دو سردار هم پس از آزادی به همراه همان مردم با گروهی از سپاهیان که به آنها پیوسته بودند(28) به کاخ شاهی حمله کردند، هرمزد را از تخت به زیر آورده و او را نابینا ساختند. چون خبر به خسرو رسید با شتاب خود را به تیسفون رساند و از پدر عذرها خواست که آنچه روی داده نه خواسته او بلکه نتیجه بدگمانی خود هرمزد بوده، و آنگاه از آنجا به جنگ بهرام شتافت، که از ترکستان آهنگ تیسفون کرده و به نزدیکیهای آن رسیده بود. خسرو درکناره رود نهروان با بهرام روبرو گردید و پس از گفت و گوهائی که فردوسی آنها را با تفصیل آورده در جنگی که میان آن دو روی داد از آنجا که گروهی از سپاهیان خسرو به بهرام پیوستند (29)خسرو شکست یافت و به تیسفون بازگشت و به توصیه پدرش به قصد یاری خواستن از امپراطور روم عازم آن دیار شد و دائیهای او «ویندویه» و «ویستهم» نیز او را همراهی کردند. ولی آنها پیش از آنکه تیسفون را ترک کنند هرمزد را کشتند. و بدین سان هرمزد کشوری را که چنان به سامان و با قدرتی بیش از توان خود از پدرش خسرو انوشروان به ارث برده بود چنین آشفته و نابه سامان برای پسر به ارث گذاشت.
• بهرام بر تخت شاهی
8- بهرام از دودمان بزرگ مهران یکی از دودمانهای هفت گانه ممتاز ایران بود که دودمان ساسانی هم یکی از آنها بود، بنابراین او هم به خود حق می داد که بر تخت شاهی نشیند، و سلطنت را از دودمان ساسانی به خود و دودمان خویش منتقل سازد. و این کاری بود که پس از ورود به تیسفون به آن دست زد. و چون بر تخت سلطنت نشست انجمنی از وزیران و بزرگان و سپهبدان ایران تشکیل داد تا درباره انتقال پادشاهی از ساسانیان به او و خاندانش رای زنند. وص این انجمن، هرچند نه با تفصیلی درخور چنان رویداد، ولی باز به صورتی که می توان از آن تا حدّی به وضع درونی دولت ساسانی پی برد، در شاهنامه آمده است. چنان که از این تفصیل و از نوشته طبری برمی آید(30) همه بزرگان در این انجمن با او همداستان نبوده اند. و حتی برخی از سپهبدان با او به مخالفت برخاسته اند تا آن حد که در این مجلس همدستان بهرام و مخالفان او به روی هم شمشیر هم کشیده اند. در خبر آمده که چون بهرام چنان دید انجمن را ترک کرد و انجمن هم بی هیچ نتیجه ای پراکنده گشت.
ولی بهرام هم که این راه را تا اینجا پیموده بود کسی نبود که آن را در همینجا رها کند. او دستور داد که دبیر دیوان عهدی از سوی ایرانیان دائر بر پادشاهی او و خاندانش بنویسد و روز دیگر که بر تخت نشست، دبیر آن را به گواهی یکایک بزرگان و حاضران مجلس برساند، و او نیز چنین کرد و آن وثیقه را مه کرده به خزانه سپردند(31) و بدین ترتیب بهرام به پادشاهی رسید و تاجر بر سر نهاد و به نام خود سکه زد و سکه او امروز در مجموعه ی سکه های ساسانی به نام بهرام ششم شناخته می شود. (32)
بار دیگر جنگ بهرام با خسرو هنگامی از سرگرفته شد که خسرو با سپاهی که موریس قیصر روم همراه او کرده بود به ایران بازگشت و ویندویه دائی او هم که از بهرام گریخته و به آذربایجان رفته بود با سپاهیانی که از آنجا فراهم آورده بود به او پیوست. بهرام برای مقابله با خسرو از تیسفون روی به آذربایجان نهاد، و در گنزگ نزدیک آتشکده معروف آذرگسب به او رسید، و با او در جنگ شد. در این جنگها که مدتی به طول انجامید و گاهی این و گاهی آن پیروز می شد، و از آنجا که مخالفان بهرام هم به تدریج به خسروپرویز می پیوستند سرانجام شکست به سپاه بهرام افتاد، و او از آنجا با سپاهیان خود به ری و سپس به خراسان رفت، و سرانجام به خوارزم و از آنجا به ترکستان روی نهاد، تا از خاقان ترک یاری خواهد. خاقان هم او را به خوبی پذیرفت و او را در دربار خود پایگاهی بلند داد.
• قتل بهرام در ترکستان و پی آمدهای آن
9- حسن استقبالی که خاقان از بهرام به عمل آورده و مقام بلندی که در دربار خود به او داده بود خسرو پرویز را سخت نگران ساخت، و چون از سفیری که با هدایای بسیار نزد خاقان فرستاد تا بهرام را، که مردی یاغی و نافرمان خوانده بود، گرفته و نزد او بفرستد نتیجه ای نگرفت، با هدایای بسیاری از زر و گوهر که در نهان برای خاتون همسر خاقان فرستاده بود از خاتون خواسته بود که برای حفظ آرامش کشورش به گونه ای وسیله نابودی بهرام را فراهم سازد. خاتون نیز چنین کرد، و بدین ترتیب خاطر خسرو از دشمنی که سالیان دراز او را نگران ساخته بود آسوده گشت، ولی از پی آمدهای آن به آسانی خلاصی نیافت.
توضیح آنکه خسروپرویز پس از آسودن از اندیشه بهرام به فکر خونخواهی پدر از دو دائی خود ویندویه و ویستهم که در هنگام رفتن به روم، یا به دستور خسرو، یا به موافقت ضمنی او، هرمزد را کشته بودند افتاد. از این روی ویندویه را که در پای تخت و در دستگاه او به خدمتی اشتغال داشت(33) به بهانه ای نابود ساخت، و ویستهم دائی دیگر خود را هم که فرمان روای خراسان بود به تیسفون خواست. ولی او که در بین راه از سرنوشت برادر باخر شد از همانجا سر به نافرمانی برداشت و به دیلمان رفت، و در آنجا با سپاهیان بهرام، که به فرماندهی خواهرش گردویه پس از کشته شدن بهرام از ترکستان به آنجا آمده بودند، همدست شد و همه بزرگان آن سرزمین هم از هر سو به او روی آوردند و به او گفتند:
«تو از پرویز چه کم داری که او شایسته تر از تو به پادشاهی باشد. تو از دودمان بهمن پسر اسفندیاری و آنها همپایه ساسانیان بودند که نه خدمتگزاران ایشان و تو اگر به طلب شاهی برخیزی همه به تو خواهیم پیوست.» و او چون همداستانی بزرگان را درد به نشانی پادشاهی تاج بر سر نهاد، و بر تخت زرین که از دستگاه بهرام چوبین همراه گردویه بود نشست، و برای یکی شدن هر دو سپاه گردویه را هم به همسری برگزید، و خود را شاه خواند، و سپاهی از صد هزار مرد فراهم ساخت، و به دشت قزوین روی آورد و در نزدیکیهای همدان با خسروپرویز که با پنجاه هزار سپاهی در انتظار او بود مصاف داد، ولی چون هیچ یک در این جنگ پیروزی نیافتند، ویستهم به مقر پادشاهی خود خراسانی و دیلمان بازگشت و دو تن از پادشاهان کوشانی را هم به فرمان خویش درآورد و به نام خود سکه زد. مدت پادشاهی او را در خراسان و دیلمان از روی سکه های او ده سال نوشته اند. (34)
استاد فقید کریستن سن در این باره نوشته است: «عاقبت ویستهم پس از جنگها و دسیسه هائی که ما از جزئیات آن آگاهی نداریم مغلوم شد.» ولی در داستان بهرام چوبین جزئیات دسیسه ای که بر اثر آن ویستهم از پای درآمده چنین آمده است: «چون خسرو از غلبه بر ویستهم عاجز ماند حیله ای اندیشید که به وسیله ی گردوی برادر بهرام چوبین- که بر خلاف بهرام نسبت به خسرو همچنان وفادار مانده و در تمام دوران ناکامیهای او همواره یار و مشاور او بوده، و از خاصان و محرمان او به شمار می رفت- گردویه خواهرش را که اکنون همسر ویستهم ولی شائق به بازگشت نزد خویشان و نزدیکانش بوده با وعده همسری خسرو وادارد تا او وسیله نابودی ویستهم را فراهم سازد و نزد او بازدگردد. گردوی به او گفت که خواهرش وعده زبانی را نخواهد پذیرفت و اگر شاه به خط نامه ای به او بنویسد و این وعده را در آن موکد گرداند، باشد که به فرمان شاه عمل کند. خسرو هم بدین مضمون نامه ای به گردویه نوشت و به گفته فردوسی:
پر از عهد و پیمان و سوگندها زهر گونه ای لابه و پندها
و در آن علاوه بر وعده همسری، این را هم افزود که جانشینی او از آن فرزندی باشد که از گردویه خواهد داشت. گردوی آن نامه را محرمانه با زن خود که معمولاً گاه گاه به دیدار خواهرش می رفته برای خواهر فرستاد، و گردویه نیز چند تن از محرمان خود را واداشت تا شبی فرصتی به دست آورده و ویستهم را از پای درآورند و آنها نیز چنین کردند. آنگاه گردویه با سپاهیان خود آهنگ تیسفون کرد، و خسرو هم که به وعده خود پابند مانده بود او را به زنی گرفت و گردویه از زنان برجسته او گردید(35) و به روایت دینوری یکی از کسانی هم که در دوران هرج و مرج پس از خسرو پرویز به تخت سلطنت نشاندند جوانشیر فرزند خسروپرویز از همین گردویه بود که هنوز کودک بود و پس از یک سال بمرد. (36)
داستان بهرام چوبین با همسری خسرو و گردویه هم پایان نمی یابد. در شاهنامه این داستان دنباله های دیگری هم دارد که خواندانی است. و از آن جمله کینه ای بوده که خسرو به شهر ری داشته که زادگاه بهرام بوده، و مدتی هم بهرام در جنگهای خود با او در آن شهر لشگر زده بوده و به همین سبب فرمان روائی برای آنجا برگزیده بود که مردم آن شهر را بیازارد و آنها را پیوسته در رنج دارد و حیله ای که گردویه با هنرنمائی خود در حضور شاه به کار برده تا ری را به او بخشیده، و گردویه با برداشتن آن فرمان روائی بدخواه و ستمکار آسایش و آبادی را به آن شهر بزگردانیده است. این بلخی در وصف طاق بستان نزدیک کرمانشاه و قصر شیرین که اقامتگاه تابستانه و زمستانه خسروپرویز بوده، گوید: «و بدین هر دو جای جز شیرین با او نبودی، و مریم دختر قیصر روم که مادر شیرویه بود و گردویه خواهر بهرام چوبین که زن او بود هر دو به مدائن نشانده بود به دارالاملک».(37)
• کتاب بهرام چوبین یا بهرام چوبین نامه
10- این وصفی بود کوتاه از داستانی بلند و رویدادهائی شگفت که به سبب همان شگفتیهایش در همان دوران زبانزد خاص و عام گردیده و در همه نقاط کشور دهان به دهان می گشته و طبق معمول شاخ و برگهائی هم بر آن می افزوده است. سرداری که نه از تخمه ساسانیان بوده، سر به نافرمانی برداشته و هوای پادشاهی در سر پرورانده، و با این کار خود و پی آمدهای آن آتش انقلابی را شعله ور ساخته که به نابودی یک شاه (هرمزد) انجامیده و شاه دیگری (خسرو) را به ترک تاج و تخت و فرار از کشور واداشته که جز به کمک سپاهیان بیگانه موفق به بازپس گرفتن تاج و تخت خود نشده، و پس از آن هم او را درگیر حوادثی ساخته که مدتها نام او و کارهای او را، در خاطرها زنده نگه داشته است. چنین سرداری در نظر مردم هم روزگارش فردی عادی به شمار نمی رفته و همین هم باعث شده که به جز اخباری که از آن رویدادها در تاریخهای رسمی، و از زبان کسانی که او را فردی نافرمان و تبهکار می شمرده اند، نقل می شده، داستانهائی هم درباره او از زبان مردم و کسانی که او را به دیده یک قهرمان می نگریسته اند نیز نقل شود، و به صورت کتابی جداگانه در شرح حال و کارهای او در آید، و در ادبیات پارسی و میان مردم مشهور گردد، و همان شهرت هم باعث شود که در همان قرن اوّل اسلامی به عربی هم ترجمه شود و در تاریخهای عربی هم جائی شایسته یابد.
این کتاب را ابن ندیم در جمله کتابهائی که زیر عنوان «اسماء الکتب التی الفها الفرس فی الشیر و لاسمار الصحیحه التی لملوکهم» (یعنی نام کتابهائی که ایرانیان در سرگذشتها و حکایت راست پادشاهانشان تألیف کرده اند) آورده، و همو گفته که آن را جبله بن سالم از فارسی به عربی ترجمه کرده است. (38) مسعودی هم پس از ذکر داستانهائی درباره بهرام چوبین و خسروپرویز گوید: «ایرانیان را درباره داستان بهرام چوبین و حلیه های او در سرزمین ترک، در هنگامی که به آنجا رفت، و رهانیدن او دختر پادشاه ترک را از جانوری به نام سمع که به اندازه ای گوره خری بود،(39) و درباره ی سرگذشت او از آغاز کار تا کشته شدند و همچنین درباره اصل و تبارش تابی جداگانه است. (40)
این داستان را همه مولفان اسلامی، که درباره تاریخ ایران در این دوران چیزی نشوته اند به تفصیل یا به اجمال یاد کرده اند که از آن میان می توان به نوشته های دینوری و یعقوبی و طبری و بلغمی و مسعودی و فردوسی و ثعالبی و ابن بلخی اشاره کرد. (41) تاریخ بلغمی هرچند ترجمه تاریخ طبری است ولی در این مورد سندی مستقل به شمار می-رود. چه او از مآخذ دیگر هم مطالب دیگری بر این سرگذشت افزوده که در تاریخ طبری نیست. خود بعملی در این باره نوشته است: «محمد بن جزیز حدیث بهرام چوبین تمام نگفته است. من به کتاب اخبار عجم تمام یافتم و بگویم».(42)
این کتاب را که شاید نام فارسی آن چوبین نامه(43) بوده جبله پسر سالم به عربی ترجمه کرده است. سالم که با کنیه ابوالعلاء خوانده می شد، دبیر ایرانی تبار هشام بن عبدالملک بود که خود او هم به احتمال زیاد از مترجمان فارسی به عربی بوده. (44) شاید کسی هم که به نام جبله در داستان حجاج بن یوسف و دهقانی که کسر خراج داشته به عنوان مترجم فارسی برده شده و خبر آن را میدانی در مجمع الامثال از اصمعی روایت کرده است همین جبله پسر سالم باشد(45) جبله به جز این کتاب بهرام چوبین، کتاب دیگری را هم از داستانهای فارسی به عربی ترجمه کرده بود که ابن ندیم آن را به نام «کتاب رستم و اسفندیار» ذکر کرده است. (46)
• اهمیت رستم و اسفندیار به عنوان یک سند مستقل تاریخی
11- درباره اهمیت این کتاب در تحقیقات مربوط به این دوره از تاریخ ایران نخستین بار علامه فقد نلدکه در تعلیقات خود بر تاریخ طبری نظر محققان را به آن جلب نمود. پس از او استاد فقید کریستن سن هم در رساله ای نکات اصلی این داستان را استخراج و منشر کرد. آنچه در این کتاب نظر محققان تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران را به خود جلب کرده همین جنبه داستانی آن است که باعث گردیده تا این سرگذشت شامل حکایتها و مطالبی باشد که معمولا در تاریخهای رسمی ثبت نمی شود. با این که اهمیت آنها از نظر درک مسایل اجتماعی، گاه بیشتر از اخبار رسمی است. زیرا اینها برخاسته از خود مردم و بیان کننده برداشتها و داوریهای خود آنها از رویدادهای است. ولی اخبار رسمی ساخته و پرداخته تاریخ نویسان و خواسته فرمان روایان است.
بیهقی در کتاب «المحاسن و المساوی» آورده که چون کشور بر خسرو راست شد و آنچه میان او و بهرام چوبین پیش آمده بود به پایان رسید، دستور داد تا تمام آن جنگها و رویدادها را از آغاز تا انجام بنویسند. دبیران نیز چنان کردند نوشته خود را بر پرویز عرضه داشتند ولی او دیباچه آن را نپسندید تا یکی از دبیران تازه کار دیباچه¬ی بلیغی بر آن نوشت که پرویز را خوش آمد و بر پایگاه آن دبیر افزود. (47)
بی گفت و گو است که بهرام چوبین بدانگونه که پرویز او را در این نوشته دبیران دیوان شناسانده و در نوشته های رسمی همچون خدای نامه هم منعکس شده با آنچه در این داستان آمده تفاوت بسیار داشته است. پرویز او را چنانکه در کتابهای عربی ذکر شده فردی عاصی و خائن و فاسق و مناطق و چنانکه در شاهنامه آمده: «گنهکار و بداندیش و بدگوهر شوم پی»(48) خوانده است. ولی در این داستان او مردی است دلیر و با تدبیر، دارای روشهای نیک و منشهای ستودنی، و قهرمانی است نظیر قهرمانهای دیگر تاریخ ایران. و از او هم داستانهائی افسانه مانند نقل می شده نظیر داستانهائی که معمولاً به قهرمانان نسبت می داده اند. و این امری است در خور تأمل و برای مطالعه در تاری این دوران شایسته بررسی.
تأمل و بررسی از آن رو که این قهرمان با قهرمانهای دیگر تاریخ ایران که نمونه بارز آنها رستم پهلوان باستانی این سرزمین است فرق داشته است. پهلوانان نمونه از آن رو مورد ستایش بوده اند که گذشته از دارابودن همه صفات خوب مدرم پسند همه توش و توان و هوش و تدبیر خود را در حمایت از سرزمین ایران در برابر دشمنان و از تاج و تخت که آن هم رمز قدرت و شوکت ایران ناشناخته می شده است به کار می برده اند و پیوسته با دشمنان ایران در پیکار بوده و برای دفاع از این مرز و بوم می جنگیده اند. ولی بهرام چوبین چنین بوده است. او هر چند با دشمنان ایران و برای دفاع از این مرز و بوم هم جنگیده و سخت هم جنگیده، ولی نه در حمایت از تاج و تخت، زیرا او خود با دو تن از همین دارندگان تاج و تخت به ستیز برخاسته و برجای آنها تکیه زده، و فرمان روائی ایران را از خاندان آنها به خاندان خود منتقل ساخته بود، ولی با این حال باز مردم عادی ایران یعنی همانها که این داستانها را روایت می کرده اند او را نه مردی عادی ایرانی یعنی همانها که این داستانها را روایت می کرده اند او را نه مردی زشت کار و حق ناشناس بلکه قهرمانی شایسته و ستودنی شناخته اند. که از آن چنین برمی آید که آنها شایستگی او را برای تخت شاهی کمتر از آن دو نمی دانسته اند.
گرچه امروز اثری از اصل این داستان و ترجمه عربی آن، به طور مستقل و جدا از منابع تاریخی دیگر، در دست نیست، ولی مطالب آن را می توان کم و بیش در مآخذ تاریخی فارسی و عربی یافت. با این که در این مآخذ آنچه در نوشته های رسمی درباره بهرام چوبین آمده با مطالب این داستانها درهم آمیخته، و به همین سبب گاهی مطالب آنها ناهماهنگ می نماید، ولی تشخیص آنها از یکدیگر کاری دشوار نیست.
از شرح مفصلی که فردوسی درباره سرگذشت بهرام و جنگها و دلاوریهای او در ایران و ترکستان و از آغاز تا انجام کارش، و همچنین درباره سرگذشت خواهرش گردوبه و دلاوریهای او، از بعد از کشته شدن بهرام تا بازگشت او به تیسفون و رویدادهای دیگری در حاشیه این وقایع، آورده و مفصلترین روایت درباره او است، به خوبی برمی آید که فردوسی یا گردآورندگان شاهنامه به جز تاریخ رسمی ساسانی مثل خدای نامه و یا نوشته-های دیگر، این داستان بهرام چوبین را هم در اختیار داشته اند، و مطالبی که در این زمینه منحصراً در شاهنامه می توان یافت از همان نسخه اصلی این داستان در آن راه یافته است. در مؤلفات تاریخی و ادبی عربی هم، به جز سرگذشت اصلی بهرام، مطالبی می توان یافت که آنها هم بازتابی از این داستان و از ترجمه عربی آن تواند بود. مانند داستان دلاوریهای او در ترکستان چین که شمّه ای از آن گذشت، و مانند داستانی که طبری از تیراندازی او نقل کرده، که با یک تیز پادشاه ترک را از پای درآورد و سپاه ترکان را بشکست. و گوید که در کشور ایران سه تیر از سه کس به نام است. یکی تیرآرش در جنگ منوچهر و افراسیاب، و دیگر تیر سوخرا در جنگ با ترکان، و سوم همین تیر بهرام چوبین که چنان آثاری به بار آورد.(49)
شهرت و نام آوری بهرام در تیراندازی به پایه ای بوده که در این زمینه حتی داستانهائی افسانه مانند هم درباره او در مآخذ اسلامی روایت شده، مانند حکایتی که در کتاب البیزره تالیف بازیار خلیفه فاطمی العزیز بالله که در قرن چهارم هجری تالیف شده آمده است.(50) و به سبب همین نام و آوازه او در تیراندازی بوده که کتابی را که در فن تیراندازی در فارسی وجود داشته و در دوران اسلامی از زبان فارسی به عربی برگردانده شده، و ابن الندیم آن را به «آیین الرمی» ذکر کردهف بعضی¬ها به همین بهرام چوبین نسبت داده اند. ابن الندیم در جایی که از این کتاب نام برده نوشته که این کتاب از بهرام گور است و بعضی هم گفته اند از بهرام چوبین است نه از بهرام گور. (51)
درباره عقل و درایت او هم خبری به این مضمون روایت شده که: در ایامی که خسرو با بهرام در جنگ بود، و خبرگزارانی را به لشکر او می فرستاد تا از وضع سپاه و رفتار بهرام برای او خبر بیاورند، از جمله خبرهائی که به او دادند این بود که بهرام شبها پس از فراغت از کار سپاه به خواندن کلیله و دمنه می پردازد، و خسرو پس از شنیدن این خبر گفت من هرگز از بهرام چنین بیمناک نشده بودم که اکنون، زیرا کلیله و دمنه به آدمی عقل و تدبیری زائد بر آنچه خود دارد می دهد. جاحظ هم درباره دلیری و مردانگی بهرام چوبین این حکایت را نقل کرده: «روزی یکی از فیلهای خسروپرویز رها شد و به طرف مردم آمد و آهنگ خسرو کرد. اطرافیان او همه روی به گریز نهادند جز یک تن که همچنان برجای ماند و مردانه با تبرزینی که در دست داشت آن فیل را از پای درآورد. خسرو که همچنان برجای نشسته بود او را آفرین گفت و دلیریش را ستود، و سپس از او پرسید آیا دلیرتر از خود کسی را دیده است؟ آن مرد گفت بلی دیده ام، اگر شاه امان دهد بازگویم. خسرو وی را امان دا د. آنگاه آن مرد حکایتی از دلیری و مردانگی بهرام نقل کرد که بر خسرو بسیار گران آمد چون بهرام را دشمن می داشت. (52)و شاید دشوار نباشد که همه این گونه حکایتهای ستایش انگیز را به کتاب مستقل و ترجمه عربی آن، و نه به تاریخ رسمی دربار ساسانی، باز گرداند.
• کتاب شهر براز و پرویز
12- خسروپرویز پس از غلبه بر بحرانهائی که سلطنت وی را فراگرفته بود سرانجام باگذشت ده دوازده سال قدرت از دست رفته را باز یافت. پیروزیهائی که در این دوران نصیب وی شد و غنائم و گنجهائی که به دست آورد، هم بر ثروت و شوکت او افزود، و هم بر غرور و خودخواهی او که پس از شکست بهرام و فرار از او سخت آسیب دیده بود. اما در حالی که همه چیز بر وفق مراد او بود، ارکان سلطنتش ثابت واستوار و اعیان دولتش یک دل و یک زبان و سران و سرداران سپاهش سر به فرمان می نمودند، بحران دیگری رخ نمود که رفته رفته بر حدت و شدتش افزود و نشان داد که آنچه به ظاهر می نموده در واقع چنان نبوده، و عوامل بحران زا که از زمان هرمز در درون دولت ساسانی رخنه کرده بود در پشت همان شکوه و جلال دربار خسرو پرویز هم همچنان زنده و پویا بوده اند.
این بحران از جنگ ایران و روم سرچشمه گرفت و با نام سردار دیگری از سرداران او یعنی شهر براز قرین گردید و از این که رویدادها و حوادثی که بین او و این سردار اتفاق افتاده نیز موضوع حکایتها و داستانهائی شده که آنها هم به صورت کتابی جداگانه در آمده و در ادبیات ساسانی شهرت یافته است می توان هم به اهمیت حوادثی که این شخص قهرمان آن بوده، و هم به ژرفای آن بحران پی برد. این کتاب به عربی هم ترجمه شد و ترجمه عربی آن به نام «کتاب هشربراز و ابرویز» معروف گردید، و نام آن در کتاب آلفهرست ابن ندیم زیر همان عنوانی که کتاب بهرام چوبین در آن ذکر شده، یعنی: «نام کتابهائی که ایرانیان در سرگذشت و داستانهای راست پادشاهانشان تألیف کرده اند» و بلافاصله پس از کتاب بهرام چوبین آمده است. (53)
شهربراز لقب این سردار بوده، طبری نام او را در یک جا فرهان، و در جائی فرخان ماه اسفندار(54) نوشته و در شاهنامه فرائین آمده و در مآخذ دیگر هم این نام خالی از تحریف نیست. شاید همه اینها تحریبی از فرخان یا فراهان باشد. ابن ندیم از مترجم این کتاب به عربی چیزی نگفته، می توان انگاشت که این کتاب را هم جبله پسر سالم به عربی ترجمه کرده باشد، به همانگونه که دو کتاب همانند آن را که در سرگذشت و داستان بوده یعنی بهرام چوبین نامه و کتاب رستم و اسفندیار را او ترجمه کرده بود.
• حمله خسروپرویز به روم پس از قتل موریس
13- از هنگامی که خسروپرویز در جنگ با بهرام چوبین شکست یافت و به روم رفت تا از امپراطور روم موریس کمک بخواهد، و موریس هم به شرط این که دولت ایران ارمنستان و استحکامات دارا و مارتیروپولیس (= اورفا؟) را به روم واگذارد او را کمک کرد (591 میلادی). میان ایران و روم صلحی دوستانه برقرار گردیده بود، ولی وقتی که در اثر شورشی در روم سلطنت موریس به خطر افتاد و او از خسرو کمک خوات (به نوشته کتاب «الروم» اسد رستم، ج 1، ص 210) یا پس از کشته شدن او پسرش یاری خوات (به نوشته طبری، 1/1002) و پرویز آن را اجابت نکرد، دوران آتشی بین اران و روم هم پایان یافت.
• خسرو پرویز و سردارانش در روم
14- شهربراز یکی از سه سرداری بود که هر یک به فرماندهی سپاهی مأمور حمله به روم شدند. هر یک در ناحیه ای، و در همین جنگها بود که نام و آوازه ای کسب کرد و موضوع داستانها و حکایتها گردید. سردار دیگر شاهین نام داشت(55) که طبری مقام او را پادوسبان مغرب نوشته(56) و ظاهرا این همان مرتبتی است که ابن خداد به گوید ایرانیان آن را خربران اصبهبد می گفتند،(57) ولی مسعودی مقام شهربراز را مرزبان المغرب نوشته(58). مرزبان هم از مرتبتهائی است که در کتابهای عربی غالباً با اصبهبد و پادوسبان به جای یکدیگر به کار رفته است. و سردار سوم نامش در طبری رمیوزان آمده. (59) به نوشته طبری، شاهین تا اسکندریه در مصر پیش رفت و کلید آن شهر را برای پرویز فرستاد و این در سال بیشت و هشتم از سلطنت او بود. (60) و رمیوزان که مأمور صلیب واقعی مسیح، یعنی همان چوبی که با آن او را به دار کشیده بودند، و آن را کشیشان در جائی پنهان کرده بودند، دست یافت و آن رانزد پرویز فرستاد. و گوید که این در سال بیست و چهارم از سلطنت پرویز بود.
• شهربراز
15- شهر براز با لشکریان خود مأمور گشودن قسطنطنیه پایتخت روم گردیده بود. او همه جا پیروزمندانه پیش رفت تا به دروازه های قسطنطنیه رسید، و آن شهر را در محاصره گرفت، و سپس با سرداران دیگر، که هر یک با سپاهیان خود مأموریتی داشتند، به گشودن متصرفّات روم در شرق پرداختند و تمام سوریه و فلسطین را هم گشودند و از آنجا به مصر تاختند و در اسکندریه گنجینه دولت روم را که رومیان از بیم محاصره قسطنطنیه آنها را کشتیها بار کرده، و به قصد ارسال به کارتاژ از راه دریا روانه کرده بودند، ولی باد مخالف آنها را به سوی اسکندریه برده بود، دست یافتند. به نوشته مسعودی شهربراز در سواحل انطاکیه آن کشتیها را به اسارت گرفت،(61) و این همان گنجی بود که به باد آورد معروف شد. این جنگ از سال 603 میلادی آغاز شد و تا سال 628 که پرویز در آن کسته شد همچنان ادامه داشت، ول ینه همچنان پیروزمندانه برای ایرانیان.
سال 615 را سالی نوشته اند که خسروپرویز در اوج قدرت بوده، در شرق و شمال ایران به پیروزیهای بزرگی دست یافته بود، و در سرزمینهای روم هم سرداران او همچنان پیروزمند و با قدرت بر سرزمینهائی که گرفته بودند فرمان می راندند. ولی رفته رفته اوضاع به صورتی دیگر درآمد، و هرچه بر روزگار او گذشت پیروزیهایش به شکست بدل شد تا سرانجام تومار زندگی او را در هم نورید.
• هراکلیوس
16- چنانکه تاریخ نویسان نوشته اند در روم فوکاس (Phocal)، که بر موریس چیره شده و جای او را گرفته بود، بیش از چند سال دوام نیاورد و در سال 610 میلادی به دست هراکلیوس که پدرش هم هراکلیوس خوانده می شد، و فرمانده افریقا از سوی دولت روم بود، و در میان رومیان شأن و احترامی داشت کشته شد. و بزرگان روم هراکلیوس را امپراطور خواندند. (62) نوشته اند پس از روی کار آمدن هراکلیوس او نامه ای به پرویز نشوت و به او خبر داد که او فوکاس قاتل موریس را به مجازات رسانده، بنابراین مانعی برای آشتی باقی نمانده است. ولی پرویز به او پاسخ نداد، و سردارانش همچنان به پیش روی خود در سرزمین روم ادامه می دادند.
سرداران ایران در سال 613 انطاکیه را و سپس طرسوس و کیلیکیا را گرفتند، و در 614 اورشلیم را هم پس از بیست روز محاصره تسخیر کردند. برخی از تاریخ نگاران مسیحی نوشته اند و در تاریخ کلیسا هم آمده که آن سرداران در جریان جنگ در آنجا کشتار عظیمی از مسیحیان کردند، و سی و پنج هزار اسیر گرفتند، و کلیساها را آتش زدند، و بطریرک آنجا را به نام زخریا زندانی ساختند، و صلیب را هم به ایران فرستادند. ولی در نوشته این تاریخ نگاران، که نام فرمانده ایرانی این جنگها را شهربراز نوشته اند این هم آمده که شهر براز پس از تسلط بر شهر، کلیساها را از نو بساخت(63). در سال 615 شاهین خواست پیروزیهای آسیای صغیر را تکمیل کند ولی موفق نشد و عقب نشینی کرد، ولی در بهار 619 شهر براز به پیروزیهای بیشتری دست یافت و به مصر تاخت و در آنجا بلیسیوم و ممفیس و بابل را هم گرفت، و سپس به اسکندریه روی آورد، و پس از محاصره ای بر آنجا هم دست یافت. (64)
در این زمان که هراکلیوس خود را در برابر ایرانیان ناتوان می یافت تصمیم گرفت که به افریقا برود، زیرا آنجا تنها جائی از امپراطوری روم بود که دست نخورده باقی مانده بود. نقشه او این بود که از آنجا به مصر حمله کند و ایرانیان را از آنجا بیرون براند. و چون مردم از این تصمیم آگاه شدند کوشیدند با اجتماع خود او را از این کار باز دارند. و اسقف روم هم به او اصرار کرد که در قسطنطنیه بماند، و کلیساها هم برای کمک و پشتیبانی او در جنگ حاضر شدند که تمام سیم و زری که در خزانه داشتند در اختیار او بگذارند، که پس از پایان جنگ معادل آنها را به کلیساها بازگرداند. و او هم پذیرفت و از آن پس کارها روال دیگر یافت. در تاریخهای روم و کلیسا این را نقطع عطفی در جنگهای ایران و روم شمرده اند، زیرا از این پس این جنگ که تا آن زمان جنگی سیاسی و ملی بین ایران و روم بود، برای رومیان و مسیحیان به صورت جنگی مذهبی درآمد، و گذشته از دولت، کلیسا هم در آن شرکت کرد و کشیشان هم به تبلیغ و تحریک مردم پرداختند. برپایه نوشته آن تاریخها هراکلیوس به قصد این که خود را برای یک جنگ مقدس مذهبی یعنی دفاع از دولت و دین و کلیسا آماده سازد، مدتی در کلیاس بزرگ شهر به اعتکاف و ریاضت روحی پرداخت، و چندی بعد هنگامی که عازم میدان جنگ می شد باز مدتی را در کلیسا به تشریفات مذهبی و ادعیه و اوراد گذراند، و بدین وسیله از مریم مقدس کمک خواست. و در سال 622 بطریرک بزرگ و حاکم شهر و بزرگان و معتمدان و اعیان و اشراف را خواست و در حضور آنان و حضور اسقف بزرگ و حاکم شهر و همه آن بزرگان پس از نماز در کلیسای بزرگ شهر و دعاء و نیایشهای لازم عازم جنگ مقدس شد. و از این جا است که بعضیها درباره جنگهای صلیبی گفته اند که نخستین نجنگجوی صلیبی را باید هراکلیوس به شمار آورد. (65)
• هراکلیوس و خسرو پرویز
17- در سال 622 هراکلیوس به کمک نیروی درایی روم، که هنوز دست نخورده باقی مانده بود، از دیای سیاه گذشت و در ارمنستان به قوای ایران حمله برد و چون مسیحیان آنجا به او کمک کردند، پیروزی نصیب او شد. و سال بعد از ارمنستان گذشت و به آذربایجان رسید و به کزک (گنجه) یکی از مراکز مهم ایران در آذربایجان شمالی دست یافت. و آتشکده بزرگ آذرگسب را، که دارای ذخائر بسیار و نفایس بی شمار از پیش کشیهای شاهان بودف تاراج کرد و به تخت معروف پرویز به نام تاقدیس که آن را یکی از شگفتیهای دنیای قدیم دانسته اند(66) دست یافت. و پس از تاراج و ویران کردن آنجا همه تاسیسات و آتشکده آنجا را هم به آتش کشید. و در سال 624 در جنگ سختی هم که بین او و شهربراز درگرفت پیروزی نصیب او شد، و چندی بعد درسال 627 در نزدیکی دستگرد مقر خسروپرویز و پایتخت موقت او با سپاهیان او روبه رو شدف ولی چون خسرو از مقابله با او سرباز زد، و به مدائن عقب نشست، هراکلیوس به آسانی بدانجا دست یافت و تمام مال و خواسته و ذخائر موجود در آنجا را که غنایمی هنگفت یود به تاراج برد، و از آن جمله سیصد پرچم رومی بود، که سرداران ایرانی در جنگهای خود با روم آنها را ازسپاهیان شکست یافته روم گرفته و به نشانه پیروزیهای خود بر روم آنها را در محلی خاص نگهداری می کردند.
چون پیش گویانی که خسرو به پیشگوئیهای آنها اعتقادی راسخ داشت به او گفته بودند که اقامت تیسفون بر او نامبارک خواهد بود، از سال 604 تا زمانی که هراکلیوس بر او تاخت (628ـ 627) اقامتگاه مطبوع او قلعه دستگرد بود که به نام دستگرد خسرو معروف بود و در کتابهای عربی به نام الدرسکره یا دسکره الملک خوانده شده. این محل درکنار شاهراهی بود که از بغداد(67) به همدان می رفت، و تقریباً در فاصله 107 کیلومتری پایتخت به طرف شمال شرقی نزدیک شهر قدیم آرتمیته Artamita قرار داشت. آقای هرتسفلد عقدیده بعضی از مورخان را که بنای این ظهر را به هرمزد اول نیبت داده اند رد کرده است. بسیار ممکن است که شهر و کاخ دستگرد قبل از خسروپرویز هم وجود داشته ولی مسلماً از زمان انوشیروان به بعد پادشاهان ساسانی توقف در عراق را بر سایر نقاط ترجیح داده و مخصوصاً در ناحیه بین تیسفون و حلوان مقام کرده اند. آقای هرتسفلد شرحی در وصف ویرانه دستگرد که امروزه موسوم به زندان است نوشته. در زمان جغرافی نگار عرب موسوم به ابن رسته (حدود 903 م.) حصار آجری دستگرد سالم بوده است. ولی امروزه جز یک قطعه به طول 500 متر تقریباً از این دیوار چیزی بر جای نیست. دوازده برج سالم و چهار برج خراب در آن جا دیده می شود بنابر نوشته اقای هرتسفلد حصار دستگرد محکمترین حصار آجری است که از عهود قدیم در آسیای غربی باقی مانده، به استثنای دیواری که بانی آن نبوکد نصر است» (از ایران ساسانی کریستن سن، ترجمه فارسی رشید یاسمی، ص 320). (این رسته اصلاً ایرانی و از مردم اصفهان بوده نه عب چنانچه در این متن آمده).
اینها مطالبی است که در تاریخها درباره این جنگها و علت تغییر وضع هراکلیوس از ناکامی به پیروزی نوشته اند. ولی خسرو چنین نمی پنداشت. او پیروزیهای هراکلیوس و شکست های خود را ناشی از سستی سرداران خود در جنگ، و آن را هم نتیجه سازش آنها با هراکلیوس و مخالفت با خود می پنداشت. و برای این پندار خود دلائلی هم داشت. چه تمام پیروزهایی که هراکلیوس به دست آورده و سرانجام با تصرف دستگرد پایتخت او چنان سرشکستگی برای او به بار آورده یود درحالی صورت گرفته بود که هنوز شهربراز با سپاهیان نیرومند خود در سرزمینهای فتح شده روم همچنان استوار و پابرجا نشسته بود و خسرو گمان می کرد که اگر شهر ابراز می خواست می توانست راه هراکلیوس را به داخل ایران ببندد. یا دست کم وقتی که او به دستگرد مقر خسروپرویز حمله کرده بود او می توانست از جانب غرب که در سیطره سپاهیان او بود هراکلیوس را مورد حمله قرار دهد، و مانع از آن شود که او بی هیچ رادع و مانعی بر آنجا دست یابد. و این که شهربراز با امپراطور روم سازش کرده تا او را از میان بردارند.
حوادث دیگری هم که در این دوران اتفاق افتاده نشان می دهد که بین خسرو و دیگر سردارانش که در جنگ با روم شرکت داشته اند نیز همین بدگمانی وجود داشته است. عزل شاهین از فرماندهی، و احضار او به پایتخت، و سپس مردن یا کشته شدن او در آنجا، یکی از نتایج این بدگمانی بود. شاهین را فرماندهی توانا وصف کرده اند و فتح کالسدون شهر مهم روم را در مقابل قسطنطنیه به نام او نوشته اند. (68)
می توان حدس زد که این شکستهای پی در پی آن هم در بحبوحه قدرت و جلال و جبروت خسروپرویز و سرشکستگی که در دستگرد نصیب او شد تا چه اندازه شخصیت و ابهت او را در نزد سرداران و بزرگان دولت، که آنها هم از ناپایداری او در برابر هراکلیوس و به خصوص از دست دادن پرچمهای رومی که نشانه دلاویها و مایه سرافراری ایشان بوده سخت خشمناک بودند، در هم شکسته و اثر روانی این رویدادها هم برخود او تا چه حد شدید بوده و چگونه تعادل روحی او را بر هم زده است. نشانه های اینها را در رفتار سخت و اهانت آمیز او نسبت به سردارانی که در جبهه جنگ بوده اند، و همچنین در دستورهای انتقام جویانه او برای مجازات آنها که از جبهه جنگ برمی گشته اند، م توان یافت. همچنان که می توان از خلال حوادث آن ایام دریافت که چگونه جنگ ایران و روم جای خود ر به مبارزه نهان و آشکار بین خسروپرویز و سران سپاهش داده است.
• خسروپرویز و شهربراز
18ـ از میان همه سران و سرداران تنها شهربراز بود که به سبب نیرویی که در اختیار داشت و دور از دسترس خسرو هم می بود سر از فرمان او پیچید و دستور او را برای بازگشت به تیسفون نادیده گرفت، و همچنان در مقر فرماندهی خود باقی ماند. نوشته اند کاخی که در فاصله بیست و پنچ میلی شمال شرفی بحرالمیت درکشور کنونی اردن وجود داشته و آثاری از آن در موزه فردیک برلن دیده می شود کاخ شهربراز بوده و آنها اثری از فرمان روایی همین سردار ایرانی بر این سرزمینها در آن دوران است. (69)
خسروپرویز توانایی آن را نداشت تا شهربراز رابا جنگ از پای درآورد و اوضاع هم چنان اقتضایی نداشت، ناچار برای از میان بردن او به همان وسیله ای روی آورد که برای نابود ساختن بهرام چوبین در ترکستان از آن بهره گرفته بود، و کوشید تا با حیله و تدبیر یا او را به دست اطرافیانش هلاک سازد، و یا او را به دام رومیان اندازد. از سوی دیگر شهربراز هم بیکار نمی نشسته، او هم برای مقابله با خسرو به حیله و تدبیر می پرداخته و می کوشیده سرداران و اطرافیان خسرو را بر او بشورانند.
مجموع این گونه حیله ها و تدبیرها و آثار ناشی از آنها بوده که مایه داستانها و حکایته شده و موضوع کتابی گردیده که در میان ایرانیان همان دوران شهرتی فراوان یافته و به نام «کتاب شهربراز و ابرویز» به عربی هم ترجمه شده بوده و خلاصه ای درباره آن گذشت. از نوشته مسعودی می توان دریافت که این کتاب علاوه بر حیله ها (= مکاید) شامل مکاتباتی هم که بین شهربراز و با خسروپرویز و هراکلیوس به طور مستقل مبادله می شده نیز بوده است. (70) از ان کناب در حال حاضر اثری شناخته نیست ولی نشانه هایی از آن را می توان در مؤلفات قرنهای نخستین اسلامی یافت و اخباری است که جابجا درباره «مکاید» (= حیله ها) خسروپرویز نقل کرده اند.
• شهربراز و هراکلیوس
19ـ این که آیا شهربراز چنانکه خسروپرویز می پنداشته سرداری خیانت پیشه بوده که با هراکلیوس همدست و همداستان شده تا خسرو را از میان بردارد و به جای او بر تخت ایران نشیند، یا این که او سبب بدگمانی خسروپرویز و از بیم جان به هراکلیوس پیوسته است، در این آثار و آنچه در تاریخها آمده درباره هر یک از این دو فرض نشانه هایی می توان یافت.
در داستانی که طبری آورده و نمونه ای است که یکی از حیله های خسروپرویز برای کشتن شهربراز ، که احتمالاً از همان کتاب در آن راه یافته، چنین می خوانیم که خسرو به سبب شنیدن سخنی که آن را چنانچه به او باز نموده اند برادر شهربراز که با او در جبهه می زیسته بر زبان رانده و خسرو آن را نشانه ای از توطئه آن دو علیه خود شمرده است در نامه ای به شهربراز فرمان قتل برادرش را هم به او میدهد. ولی شهربراز در پاسخ به او با بیان مطالبی در کارائی و وفاداری برادرش نسبت به خسرو کوشیده تا او را از کشتن وی منصرف سازد و چون خسرو دوباره فرمان خود را تکرار می کند و شهربراز باز هم با ذکر عذرهائی می کوشد او را منصرف سازد و مبادله نامه ها بین آنها دو سه بار تکرار می شود، این بار خسرو با ارسال فرمانی شهربراز را از فرماندهی عزل و جای او را به برادرش می دهد. و در فرمانی جداگانه فرمان قتل شهربراز را هم برای برادر می فرستند. و هنگامی که برادر درصدد اجرای فرمان خسرو بوده شهربراز نامه های خسرو برای آنها فاش می وشد، هر دو به قیصر می پیوندند و با او در جنگ با خسرو همداستان می شوند. (71)
نمونه دیگری از این حیله ها و تدبیرها که احتمالاً آن هم از همین کتاب در مؤلفات دوران اسلامی ره یافته و شهربراز را در چهره دیگری می نمایاند، داستان نسبتاً مفصلی است که در کتاب «التاج فی اخلاق الملوک» منسوب به جاحظ به عنوان نمونه ای از «مکائد» یعنی حیله های خسروپرویز نقل شده(72) و مسعودی هم در جائی از تیره شدن روابط بین «شهربراز» و « خسروپرویز » سخن گفته شده و به آن اشار کرده است. (73) خلاصه آنکه هراکلیوس در یک لشکرکشی که برای حمله به ایران ترتیب داده بود تا کناره رود نهروان رسیده و خود را برای عبور از آن آماده می کرد. خسروپرویز که این حمله را به تحریک و با راهنمایی شهربراز می دانست و تنوشته برخی از تاریخ نویسان هم آن را تأیید می کند(74). برای دفع حمله هراکلیوس و بدگمان ساختن او نسبت به شهربراز و به هم زدن پیوند آنها دست به حیله ای زد. و آن این بود که نامه ای حق شناسانه به شهربراز نوشت، و در آن از کار او که هراکلیوس را فریب داده تا به ایران حمله کند و هنگاهی که سپاهیان خسرو در شرق با او در پیکار هستند او هم از غرب به او بتازد و کار او را یکسره سازند، او را بسیار ستوده بود. و آن نامه را که ظاهراً خیلی محرمانه بوده ولی می بایستی به دست خبرچینان هراکلیوس بیفتد، به وسیله یکی از اسقفهای مسیحی ایران، به نزد شهربراز فرستاد، و به او سفارش شد از راهی برود که جاسوسان هراکلیوس او را ببینند و او را دستگیر کنند. اسقف نیز چنان کرد و نامه به دست هراکلیوس افتاد. و او از بیم آنکه مبادا در محاصره افتد بی درنگ از آنجا بازگشت، و نسبت به شهربراز بدگمان شد. شهربراز هم که از این حیله آگاه شد هرچه کوشید نتوانست آن بدگمانی را به کلی از میان ببرد.
مسعودی هم در جایی که از تیره شدن روابط خسرو و شهربراز سخن گفته و به آنان اشاره شد، این مطلب را هم نوشته است که شهربراز به پادشاه روم متمایل شد و او را روانه عراق کرد، و چون پادشاه روم به نهروان رسید پرویز به حیله ای دست زد و با نامه هایی که به وسیله یکی از اسقفهای نصرانی فرستاد قیصر را به قسطنطنیه باز گردانید،و باعث تیرگی روابط بین او و شهربراز شد. این حکایت در شاهنامه فردوسی هم آمده و در آنجا هم حمله قیصر به ایران به تحریک شهربراز با کراز یاد شده و از بازگشتن قیصر به چاره گری خسرو سخنها رفته است. (75) طبری هم در جائی که حمله هراکلیوس را به ایران و آمدن او را تا نهروان ذکر کرده این را هم نوشته است که چون خبر به پرویز رسید و آماده ی دفاع گردید هراکلیوس از حمله صرف نظر کرد و به کشور خود بازگشت(76) ولی طبری درباره علت این انصراف و بازگشت چیزی ننوشته است.
• دستگیری و زندان خسروپرویز
20ـ از آنجا که شهربراز هم در حیله و تدبیر دست کمی از خسرو نداشت، او هم می کوشید که از درون دستگاه خسرو سران و سرداران را بر او بشوراند و با همداستانی که در دربار خسرو داشت و از آن جمله زادفرخ رئیس نگهبانان شاهی(77) زمینه شورش را فراه سازد. و آنچه باعث شد که حیله های او کاری تر و مؤثر تر افتد و خسروپرویز را از پای درآورد از یک سو دژم خوئیها و سخت گیریهای خود خسرو نسبت به فرماندها و سپاهیان بود، و از سوی دیگر بدگمانی و بیمناکی آنان بود از او، و همه اینها دست به دست هم داد و باعث گردید تا در سبی که سپاهیان بازگشته و گروهی دیگر از بزرگان دولت دست یکی کرده قباد پسر خسروپرویز معروف به شیرویه را از کاخی که برای او زندان گونه ای بود درآوردند و بر تخت نشاندند و پاسبانان شبانه را واداشتند تا به جای نام خسرو که هر شب با عنوان شاهنشاه بانگ می کردند نام قباد را به عنوان شاهنشاه یاد کنند و خسروپرویز را هم که همان شب با شنیدن آن غوغا و بانگ «قباد شاهنشاه» پی به ماجرا برده و از خوابگاه خود گریخته و در باغی پنهان شده بود روز بعد به نهانگاه او دست یافتند و او را گرفته به زندان افکندند. (78) و سبب این را هم که در این روی داد، زادفرخ کوششی بیشتر به کار برده،در این امر می توان یافت که خسرو او را مأمور کشتن سپاهیان زندانی کرده بود(79) و او آن فرمان را اجرا نکرده بود و بدین سبب از انتقام خسرو خود را در امام نمی دیده است. (80)
پی نوشت ها :
1. فارسنامه ی ابن بلخی ، چاپ شیراز ، سال 1343 شمسی ، ص 113.
2. این کشور از شکست دولت عثمانی در جنگ بین الملل اول و تجزیه ی آن از چند ولایت آن دولت تشکیل یافت و حدود آن طبق قرارداد سال1926 میلادی مشخص گردید (العراق قدیما و حدیثا ، ص 33 .
3. بلدان الخلافه الشرقیه ص 21.
4. مسعودی التنبیه و الاشراف ، ص 77-78 .
5. ترجمه این کتاب را از عربی به فارسی که ترجمه ای است روان و زبان دار آقای دکتر علیقلی منزوی انجام داده است و در سال 1361 خورشیدی به وسیله ی چاپ کاویان در دو جلد در تهران منتشر شده است .
6.این نامگذاری از مترجم فارسی این کتاب است و مناسبت آن هم این است که آن کتاب با رساله ای به نام قباد آغاز می شده و آنچه در آن آمده خواسته های او را می نموده است .
7. احسن التقاسیم عربی ، ج 2 ص 257- 259.
8. احسن التقاسیم عربی ، ج 2 ص 259 .
9. احسن التقاسیم عربی ، ج2 ص 378.
10. احسن التقاسیم عربی ، ج 2 ص 480.
11. Christensen . L iran sous les Sassanides . p. 92.
12. طبری ، 1/8-2187 .
13. عبارت طبری در این مورد چنین است : ( کل یوم یندبهم فلا ینتدب احدالی فارس و کان وجه فارس من اکراه الوجوه الیهم و اثقلها علیهم لشده سلطانهم و شوکتهم و عزهم و قهرهم الامم ) (طبری ، /2159 ).
14.کریستن سن ، ایران در زمان ساسانیان ، ترجمه ی فارسی رشید یاسمی ، چاپ تهران ، سال 1317 ه . ش .ص 366.
15. طبری، 1/990 :«گفته اند که هرمز مظفر و منصور بود و هر چه می خواست به آن می رسید . با فرهنگ و عاقل و زیرک ولی بد اندیش بود و در این صفت به دائیهای ترک خود برده بود » .
16. فردوسی پس از بیان گفته ی هرمز در خطابه ی تاج گذاریش که گوید :
همی خواهم از پاک پروردگار که چندان مرا بر دهد روزگار
که درویش را شاد دارم به جنگ نیارم دل پارسا را به رنج
چنین بود تا شد بزرگیش راست بر آن چیز پادشه شد که خواست
بر آشفت و خوی بر آورد پیش به یک سو شد از راه و آیین خویش
17. طبری ، 1/990 – ثعالبی ، غرر ، ص 638.
18. فارسنامه ی ابن بلخی ، ص 29 ، : « ... ولیعهد پدر بود و همچنبن سیرت پسندیده داشت ، اما در عدل مبالغتها کرد پیش از اندازه چنانکه بزرگان دولت او از آن نفور شدند .»
19. فردوسی در واقعه ی قتل هرمز سه تن از دبیران با قدر و اعتبار پدرش را که به گفته ی او :
بر تخت نوشیروان این سه پیر چو دستور بودند و همچون وزیر
همی خواست هرمز کز این هر سه مرد یکایک برآرد بناگاه کرد
همی بود از ایشان دلش پر هراس که روزی شوند اندر او ناسپاس
20. فارسنامه ، ص 106-107 .
21. کریستن سن ، ایران در زمان ساسانیان ، ترجمه ی فارسی رشید یاسمی ، چاپ اول ، تهران ، 1317 ه.ش ، ص 371-373 و متن فرانسه ؛ ص518-521 .
22. ابن خردادبه، المسالک و الممالک ، ص 17 .
23. بلعمی ، ترجمه ی تاریخ طبری ، ص 40.
24. ابن حوقل ، صوره الارض ، ج 2 ، ص 292-294 .
25. ایران در زمان ساسانیان ، ترجمه ی فارسی رشید یاسمی ، چاپ اول ، تهران، 1317 ه.ش ، ص366.
26.طبری ، 1 / 990 .
27. فردوسی حالت هرمزد را در وقتی که به وسیله ی کارآگهان از هجوم دشمنان آگاهی یافته ، چنین نموده است :
چو بشنید گفتار کارآگهان بیژمرد شاداب شاه جهان
پشیمان شد از کشتن موبدان ز درگاه گم گشتن بخردان
ندید او همی مردم رای ساز رسیدش به تدبیر سازان نیاز
فرستاد ایرانیان را بخواند سراسر همه کاخ مردم نشاند
فردوسی از سخنان مردم و بزرگانی که برای رای زنی دعوت شده بودند و همچنین از سرزنشهای آنان هرمزد را برای کارهای ناصوابش ، کم و بیش مطالبی آورده و از آن جمله :
بگفتند کای شاه با رای و هوش یکی اندرین کار بگشای گوش
همه موبدان و دبیران خویش به کشی و گشتی ز آین و کیش
بر اندیش تا چاره ی کار چیست بر و بوم ما را نگهدار کیست
28. مسعودی ، مروج الذهب ، پلا ، 1/134 .
29. به نوشته ی دینوری جنگی میان آنها روی نداد ، بلکه چون سپاهیان خسرو به بهرام پیوستند و با خسرو جز چند تن از یاران او کسی باقی نماند ، خسرو به تیسفون بازگشت « الاخبار الطوال ، ص 86 » .
30. طبری ، 1/999 .
31.فردوسی ، شاهنامه ، ج 5 ص 120.
32. بررسیهای تاریخی ، سال 10 ، شماره ی 1 ، « پژوهشی درباره ی سکه های بهرام ششم (چوبین) » از « ملکزاده ی بیانی » .
33. به نوشته ی دینوری ، ویندویه خزانه دار خسرو بوده و بهانه کشتن او هم نکول حواله ای بوده که خسرو نزد او فرستاده و او پرداخت آن را خارج از توانایی خزانه می دانسته و نپرداخته است ( الاخبار الاطوال ، ص 101 ) .
34. کریستن سن ، ایران در زمان ساسانیان ، ترجمه ی رشید یاسمی ، چاپ اول ، ص313 به بعد ، به نقل از مارکوارت ، ایرانشهر ، ص 65 و 83-84 ، سکه های ویستهم هم امروزدر دست هست .
35. شاهنامه ، ج5 ، ص 206-211.
36. الاخبار ، الاطوال ، ص 111.
37. فارسنامه ، ص 124 .
38. الفهرست ، ص 305 .
39. سمع در عربی جانور درنده ای است که گویند از آمیزش گرگ با کفتار پدید می آمده است :
ددی بو مهمتر ز اسبی به تن بیر بر دو گیسو سیه چون رسن
تنش زرد و گوش و دهانش سیاه ندیدی کس او را مگر گرم گاه
دو چنگش به کردار چنگ هزبر خروشش همی بر گذشتی ز ابر
همی سنگ را درکشیدی به دم شده روز از او بر بزرگان دژم
ورا شیر کپی همی خواندند ز رنجش همه بوم درماندند
40. مسعودی ، مروج ، پلا ، ج 1 ، ص 318 .
41. الاخبار الطوال ، ص 78-105 ؛ تاریخ یعقوبی ، ج 1 ،ص166-171 ، تاریخ طبری ، 1/ص991-1001 ؛ مروج الذهب ، پلا ، ج 1 ص312-318 ؛ شاهنامه ، ج 5 ، ص15-214 ؛ غررالسیر ، تعالبی ص 642 -687 ؛ فارسنامه ، ص 114-119
42. بلعمی ، ترجمه تاریخ طبری ، ص 181 .
43. این نام از زیر نویس5 ، ص 318 ج 1 کتاب مروج الذهب به تصحیح شارل پلاکه ظاهرا مستند به نسخه ای خطی است بر می آید . در آن زیرنویس آمده « عنوانه چوبین نامه ، نقلها لی العربیه جبله بن سالم » .
44. ن.ک. به مقاله ی نگارنده با عنوان « المترجمون و النقله عن الفارسیه الی العربیه فی القرون الاسلامیه الاولی » در ( الدرسات الادبیه ، ج 7 ص 213 -214 ).
45 . این خبر را می دانی در مجمع الامثال ذیل مثل ( اخذه بابدح و دبیدح) آورده ، و در لغت نامه ی دهخدا عبارت مجمع الامثال بدین گونه نقل شده : « قال الحجاج لجبله ابن الایهم الغسانی قل لفلاح اکلت مال الله بابدح و دبیدح، فقال له جبله ، خواسته ایزد بخوردی به لاش و ماش . در این عبارت جبله بن الا یهم الغسانی غلط است و بی تردید نتیجه ی تحریفی در عبارت مجموع الامثال است . جبله بن الا یهم آخرین پادشاه غسانی در زمان جاهلیت بود که در خلافت عمر به مدینه آمد و اسلام آورد .
46. الفهرست ، ص 305 .
47. بیهقی ، المحاسن و المساوی ، ص 450.
48. از پاسخ خسرو پرویز به نامه ی پسرش قباد ، شاهنامه ، ج 5 ،ص266 .
49. طبری ، 1/ 3 -922 .
50. کتاب البیزره به تصحیح محمد کرد علی ، مطبوعات المجمع العملی العربی ، بدمشق ، 1372 ، ص 29-30.
51. الفهرست ، ص 314 .
52. الحیوان ، ج 7 ، ص53 .
53. الفهرست ، ص 305 . نام این سردار در نسخه ی الفهرست به صورت شهریزاد نوشته شده که تحریفی از شهر براز است . این نام در کتابهای عربی غالبا تحریف شده ، در تاریخ ابن اثیر به صورت شهریزان ، و در کتاب السعاده و الاسعاد به صورت شهر ایران (ص 322-324 ) آمده ، ولی در تاریخ طبری صورت صحیح آن شهر براز ذکر شده ( 1/1062) . براز شکل عربی شده ی وراز است که امروز هم در لهجه های محلی غرب ایران به جای گراز گفته می شود . در شاهنامه این سردار همه جا به نام گراز ذکر شده . در دوره ی ساسانی لقبهائی که از نام حیوانات روزمند گرفته می شده برای سرداران و دلاوران بی سابقه نبوده است . در لقبهای این دوران نامهائی چون خوگبد و اسب بد هم دیده شده . (طبری ،2/ 2876 ).
54. طبری ، 1/1061 .
55. کریستن سن ، ایران ساسانی ، ص 243-244 ، متن فرانسه ، شاهین و همن زادگان .
56. طبری ، 1/1061 .
57. المسالک و الممالک ، ص 72 . مقام مردانشاه پدر مهر هرمز که حکم اعدام خسرو پرویز را اجرا کرد در طبری فاودسبان نیمروز ذکر شده ( 1/1058 ) و ظاهرا این همان مقامی است که ابن خردادبه آن را هم به گفته ی ایرانیان نیمروز اصبهبد خوانده .
58. مروج ، پلا ، ج 1ف ص 319 .
59. کریستن سن ، ایران ساسانی ، متن فرانسه 442-443 Romezen
60.طبری ، 1/1002 .
61.مسعودی مروج الذهب ، پلا ، ج 1 ، ص 319 .
62. Baynes . N.H .Successors of Justinian . Cam . Med .Histo . 11 .288.
به نقل از دکتر رستم از او در کتاب « الروم » ، ج1 ، ص221.
63. Antiochus Stralegus . Capture of Jerusalem by the Persians . Trans . by . N . Marr: Peeters . P . La Prise de Herusalem Par Perses . Mep . univ . saint Joseph lx .
به نقل دکتر رستم از آن کتاب در الروم ، ج 1، ص224.
64. اسم رستم ، «الروم»، ج1 ، ص224.
65. اسد رستم ، الروم ، ج 1 ص226.
66. هر تسلفد دانشمندان باستان شناس را درباره ی این تخت تحقیقی عالمانه است که بدین عنوان چاپ و منتشر شده :
Der Thron des khosro .Jahrb . d . Preus . Kunstsanniungen . t . 41 . renseignements supplementaires dass les Arch . Mitt 11 . P128-s99
درکتاب ایران ساسانی کریستن سن نیز شرحی درباره ی آن هست (ص460-462 متن فرانسه ) . در کتاب غرر ثعالبی و شاهنامه ی فردوسی نیز مطالبی درباره ی برخی از شگفتیهای آن می توان یافت .
67. این محل با همین نام بغداد در دوران ساسانی یکی از مراکز مهم بازرگانی ایران در نقاطع راههای بازرگانی شرق و غرب بوده و بازار بین المللی سالیانه ی آن شهرت داشته است .
68. کریستن سن ، ص442-443 (متن فرانسه) سایکس ، ( ج1 ، ص 417 و 418 ) متن انگلیسی ، در برخی از ماخذ هم نام فرماندهی را که در کالسدون با هراکلیوس رو به رو بوده شهر براز نوشته اند .
69. دکتر عبدالوهاب عزام ، ترجمه ی شاهنامه ی بنداری ،ج 2 ، حاشیه ص 237 . به نقل از ورنر ، ج 8 ، ص 129 . (الدراسات الادبیه ، ج 6/197 ) .
70 .مسعودی ، مروج ، پلا ، ج 1 ، ص 319 . « و کانت له مع ملک الروم و ابرویز اخبار و مکاتبات و حیل ....» .
71. طبری ، 1/1007 و 1/1008 .
72. جا حظ ، التاج فی اخلاق الملوک ، ص 180 – 185 .
73 .مسعودی ،مروج ، پلا ، ج 1 ، ص 319 .
74. مسعودی ، مروج ، پلا ، ج1 ، ص 319 .
75 . شاهنامه ، ج 5 ، ص 244 به بعد .
76. طبری ، 1/1005 .
77. فردوسی مقام زادفراخ را نزد خسرو و همدست شدن او را با شهربراز در ضمن ابیاتی که برگشتن سران را از خسرو به سبب بیدادگریهای او شرح داده چنین بیان کرده :
دگر زاد فراخ که نامی بدی بنزدیک خسرو گرامی بدی
نیارست رفتن کسی نزد شاه مگر زادفراخ بدی بار خواه
یکی گشت با سالخورده گراز ز کشور به کشور به پیوست راز
78. تفصیل این واقعه را در شاهنامه ، ج 5 ص 244 تا 255 خواهید یافت .
79. طبری ، 1/1042 .
80.. محمد ملایری ، محمد ، تاریخ و فرهنگ ایران : دل ایرانشهر ، تهران ، توس ، 1383 ، ص ص 270-234 و 12-5 .
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
- ۹۲/۰۳/۲۳