چگونگی انتقال قدرت از ساسانیان به اعراب
• تعریفی کلی از دوران انتقال
1ـ مراد از دوران انتقال دورانی که در آن قدرت سیاسی و نظامی دولت ساسانی به دولت خلفاء انتقال یافته نیست، بلکه مراد دورانی است که در آن ایران از جامعه ای زردشتی با همه ویژگیهای فکری و روحی آن به جامعه ای اسلامی با تمام خصوصیات عقیدتی آن تغییر یافته، هم چنین تلاشهای فکری و ذوقی اش از آن سو به این سو گرائیده، و هم ذخائر فرهنگ و تمدنش به این سو انتقال یافته است. دوران نخست بسی کوتاه بود و حداکثر در فاصله میان سقوط مدائن به دست اعراب و مرگ یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی که کمی بیش از پانزده سال طول کشید صورت گرفت، ولی دوران دوم چنین نبود. انتقال فکری و فرهنگی مردم ایران نتیجه طبیعی یک تحول مستمر در درون جامعه ایرانی بود که در اثر آن باورها مسیر دیگری پیمود، و معیارها به گونه ای دیگر درآمد، و ارزشها تغییر شکل یافت، و چنین تحولی چیزی نبود که با یک شکست نظامی یا انتقال حکومت از گروهی به گروه دیگر صورت پذیرد یا در مدتی کوتاه جامه عمل پوشد.
شاید میسر نباشد که برای این دوران آغاز و انجام ثابت و مشخصی تعیین نمود، ولی این را می توان گفت که این دوران از سالها پیش از سقوط دولت ساسانی، یعنی از همان روزگار پیغمبر اسلام و از همان وقتی آغاز شده که نخستین فرد ایرانی به اسلام گرویده و اصول و مبانی آن را پذیرفته و خود و دانش و بینش و ذخائر فکری و فرهنگی خویش را در خدمت آن نهاده، و تا وقتی ادامه یافته که این تحول درونی در طی نسلهای پی درپی همه یا اکثریت قاطع مردم این سرزمین را با قلمرو گسترده قدیم آن فرا گرفته و هوش و استعداد آنها را به خود معطوف داشته است.
در تاریخ ایران و اسلام و عرب کمتر دورانی را مهمتر از این دوران و شایسته تر از آن برای تحقیق و بررسی ـ از لحاظ تحول فکری و فرهنگی که در آن روی داده و نتایجی که از آن به دست آمده و اثری که در همه دوره های تاریخی این منطقه گذاشته است ـ می توان نشان داد، ولی کمتر دورانی را هم می توان نشان داد که با همه اهمیتی که شناخت آن برای درک صحیح بسیاری از رویدادهای تاریخی قرنهای نخستین اسلامی دارد مانند این دوران ناشناخته یا بدشناخته مانده باشد.
آنچه را درباره رویدادهای قرنهای نخستین اسلامی نوشته شده چه در کتبی که با عنوان فتوح تألیف شده و چه در کتابهای تاریخ که شرح وقایع اتفاقیه، از دید مولفان آنها است ـ به زحمت و با مسامحه بسیار می توان تاریخ اسلام نامید. تاریخ اسلام شرح جنگ و ستیز و قهر و غلبه ها و تصرف سرزمینها و تصاحب اموال و نفوس و کیفیت منازعه قدرمندان و دست به دست شدن قدرتها بدانگونه که در این کتابها آمده نیست. اینها اموری است که در طول تاریخ بشر در هر عصر و زمان و بین همه اقوام و ملل همواره با نامها و بهانه های مختلف اتفاق افتاده و همچنان اتفاق می افتد.
تاریخ اسلام به عنوان یک دین الهی عبارت است از چگونگی پیام معنوی این دین و کیفیت پذیرش قلبی اصول و مبانی آن به وسیله مردمانی که آن پیام را دریافته اند، و تحول درونی که در نتیجه ی آن در افراد یا جامعه ها روی داده، و آثاری که بر آن مترتب گردیده است. و اینها چیزهایی است که در کتابهائی که به مسامحه تاریخ اسلام خوانده می شود کمتر می توان به آنها دست یافت.
از این کتابها آنچه با موضوع اسلام در ایران ارتباط می یابد می توان کم و بیش فهمید که فلان منطقه از ایران در چه زمان و چگونه مورد هجوم قرار گرفته، و برای این که دینی که بر مردم آنها عرضه شده یا نشده و در هر حال آن را به درستی نشناخته اند نپذیرند چه مبلغ جزیه و مال المصالحه پرداخته اند، و این سرزمین در دوره های مختلف چگونه میان زد و خورد قدرت طلبان عرب و داعیان خلافت یا امارات گردیده و میان آنها دست به دست گشته است. ولی نمی توان فهیمد که همین مردم اسلام نپذیرفته و جزیه پرداخته چه وقت و به چه صورت و در نتیجه چه عواملی آن چنان به اسلام گرویده اند که هنوز قرن اول اسلامی به پایان نرسیده گروه کثیری از همانها یا فرزندان آنها را نه تنها و یا قاریان مسلمانان بلکه در صف پیشوایان عالم اسلامی به عنوان عالم و فقیه و قاریان معروف قرآن و مفسران و واعظان یا در رده نویسندگان و دبیران و مدیران خلافت اسلامی می توان یافت.
• گسترش تدریجی اسلام درایران در دوره ای مختلف
2ـ درباره گرایش ایرانیان به اسلام و علل و عوامل و کیفیت آن مطالب مختلف و متضاد و غالباً نادرست و ناسازگاری گفته شده که تحقیق درباره آنها و جدا ساختن واقعیات از پندارها که خود یکی از مسائل مهم تاریخ اسلام و ایران هر دو است از حوصله این مقال خارج است. در اینجا تا آن مقدار که با موضوع این گفتار یعنی دوران انتقال و شناخت اجمالی ابعاد و تاریخ آن ارتباط می یابد، این نکته را می توان گفت که اسلام ایرانیان چنانکه غالباً تصور می رود یک باره و در اثر حوادثی که معمولاً علت اصلی آن شمرده می شوند، همچون حادثه حمله اعراب یا حکومت ایشان در ایران و مانند اینها صورت نگرفته، بلکه به تدریج جامه عمل پوشیده، و آن هم در همه جا و برای همه ی افراد یا گروهها یکسان نبوده، بلکه در مناطق مختلف و برای افراد یا طوائف مختلف فرق می کرده است. برخی زودتر و برخی دیرتر به این دین گرویده اند. و آن هم بستگی به کیفیت آشنایی ایشان با اسلام و آمادگی ذهنی و روحی آنها داشته، و چنانچه مثلاً مردم کرمان در تمام دوران اموی همچنان به کیش سابق خود باقی ماندند(1) و مردم گرگان و طبرستان تا چند قرن پس از هجرت هم هنوز اسلام را نپذیرفته و با خلفاء در جنگ و ستیز بودند و تنها وقتی که کار از جنگ و ستیز، به وسیله داعیان علوی، به تبلیغ و ارشاد بدل شد و تنها وقتی که کار از جنگ و ستیز، به وسیله داعیان علوی به تبلیغ و ارشاد بدل شد به تدریج اسلام هم در آن سرزمین راه یافت.(2)
گرچه گذشته از این کلیات درباره گرایش افراد به اسلام، چنانچه پیش از این هم اشاره شد در مآخذ تاریخی مطالب قانع کننده ای نمی توان یافت، ولی از خلال شرح حال و آثار برخی از ایرانیان سرشناس که بر خلاف رویه معمول بجز عنوان مولی یا موالی نام خود و پدرانشان هم در تواریخ آمده، و برحسب اتفاق از اسلام خود یا پدرانشان نیز ذکری رفته است، می توان تا حدودی به سیر تاریخی و تدریجی اسلام در جامعه ایرانی پی برد. چون این افراد هر چند خود به تنهایی شاخص شده و در تاریخ راه یافته اند، ولی تحول فکری آنها تا حدی نمونه ای از تحول فکری جامعه آن یا لااقل قوم و قبیله و شهر و دیارشان تواند بود. و از آنجا که این تحول تدریجی یکی از عوامل مهم استمرار فرهنگ ایران در این دوران بوده، و روشن شدن آن کمکی به سزا در رفع ابهام از تاریخ این دوران خواهد نمود، از این رو در این جا چند تن از این افراد که در فرهنگ اسلامی در دوره های مختلف آن تا قرن پنجم هجری نام و نشانی دارند، تا آن حد که پرتوی بر ابعاد تاریخی این تحول بیفکند، به عنوان نمونه و به طور اجمال معرفی می شوند.
• در دوران پیغمبر اسلام
3ـ پیش از این گفته شد که دوران انتقال، نه پس از زوال دولت ساسانی، بلکه از همان زمانی شروع شد که آن دولت هنوز با قدرت و شوکت بر سرکار بود و آثار زوال هم بر چهره آن نمودار نبود. از این دوران سه نمونه برجسته را می توان ذکر کرد، یکی سلمان فارسی است که تاریخ اسلام وی را ـ اگر هم به گفته برخی از راویان که پیوستنش او را به پیغمبر در مکه و پیش از هجرت ذکر کرده اند اعتماد نشود ـ باید در همان سالهای نخست هجرت و به طور قطع مدتها پیش از جنگ خندق که روش جنگی آن را از ابتکارات وی شمرده اند جای داد.
دیگر، ایرانیان یمن بودند که تاریخ اسلام آنها را در سال هشتم هجری نوشته اند و باید آن را یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ اسلام به شمار آورد. اهمیت آن از آن رو است که ایرانیان یمن با دست کم فرمانروایان ایشان خود را از دولت مردان دولت ساسانی و از طبقات ممتاز آن دولت بودند که از سوی آن دولت بر سرزمین یمن که آباد ترین و ثروتمند ترین و از لحاظ اقتصادی و نظامی مهمترین سرزمینهای عربستان به شمار می رفت حکومت میکردند، و گرایش ایشان هم به اسلام و طرفداری ایشان از این دین در زمانی صورت گرفته که هنوز خود آنان در پناه دولت ساسانی با قدرت بر قلمرو و فرمانروائی خویش حکومت می کردند و پیغمبر اسلام هم هنوز با فتح مکه و غلبه بر دشمنان توانمندشان آن چنان قدرت و شوکت ظاهری کسب نکرده بودند که اینان مقهور آن قدرت گردند. و چون با این گروه در گفتاری جداگانه سخن خواهد رفت در این جا به همین قدر اکتفا می شود.
و دیگر نمونه ها در همین دوران ساسانی که تا کنون به آن توجه نشده و در خور توجه است برخی از مرزبانان ایرانی در سرزمینهای عربی هستند که آنها هم در زمان پیغمبر (ص) و دریافت نامه آن حضرت به اسلام گرویده اند، مانند مرزبان بحرین که بلاذری او را سیبخت نامیده و گوید که در سال هشتم هجری که حضرت رسول علاء ابن عبدالله حضرمی را برای دعوت اهل بحرین به آنجا اعزام فرمود و با او نامه ای هم برای سیبخت مرزبان هجر فرستاد، وی پس از دریافت آن نامه مسلمان شد. و نمونه های دیگر را هم می توان با استقراء بیشتر در رویدادهای این دوران یافت.
• در قرن اول اسلامی
4ـ از جمله ایرانیانی که پس از رحلت پیغمبر (ص) به اسلام گرویده و در تاریخ اسلام نام و اثری داشته اند به جز سواران و دسته هایی از سپاهیان ایران که در قادسیه و اهواز و قزوین به اسلام گرویده و به کوفه و بصره، نخستین پایگاههای اسلامی ایران، کوچیدند از این افراد می توان نام برد.
الف:هرمزان، که در دوران ساسانی فرمانروای خوزستان و لرستان بود و در خلافت عمر پس از جنگهای متعدد در خوزستان اسیر شد و به مدینه اعزام گردید و در آنجا به اسلام گروید و یکی از مشتشاران خلیفه در تنظیم امور دولت نوخاسته اسلامی گردید. نام او در ذکر تنظیم دیوان و تعیین تاریخ اسلامی و راهنمایی هایی که او در این دو مورد به خلیفه کرده است. مطالبی هم در مورد کشته شدن وی به دست عبدالله بن عمر به تهمت شرکت او در قتل عمر، و قیام علی بن ابی طالب (ع) به خونخواهی او، و حکم آن حضرت به قصاص عبدالله ابن عمر به جرم کشتن یک مسلمان بدون دلیل، و پی آمد های آن در تواریخ اسلامی آمده که در خور بحث و بررسی است.(3)
ب: حسن بصری، شرح مختصری از وی در مقدمه این کتاب گذشت، وی در سال 21 هجری از پدر و مادری که به اسلام گرویده بود در مدینه زاده شد پس از رسیدن به سن رشد به زادگاه پدری خود در منطقه ابله و میشان بازگشت و در بصره سکنی گزید.(4)
پ: محمد ابن سیرین، او هم یکی از چهره های علمی اسلام در همین قرن نخست در بصره و هم روزگار حسن بصری و دوست او بود. ابن ندیم نامش را زیر عنوان اسماء العباد و الزهاد و المتصوفه آورده و کتابی هم به نام «کتاب تعبیر الرؤیا» به او نسبت داده است.(5) پدر وی از دهستانی بود از توابع نهروان پائین به نام جرجرایا که تا زمان یعقوبی هنوز دیار اشراف ایرانیان بود.(6) نوشته اند وی به کار مسگری می پرداخته و دیگهای مسی می ساخته و برای این کار به اطراف مسافرت می کرده و پیش از حمله اعراب به عراق برای همین منظور به عین التمر سفر کرده بود و آن مصادف با حمله خالد به آنجا بوده و در آنجا اسیر شده او هم مانند پدر حسن به بردگی افتاده و به مدینه منتقل گردیده است. او به انس بن مالک تعلق یافت و سپس آزادی خود را باز خرید. وی ظاهراً در همان مدینه به اسلام گرویده و پسر خود را محمد نامیده است. محمد هم مانند حسن بصره را برای اقامت برگزید، وی یکی از فقهای معروف بصره گردید و به ورع و تقوی شهرت یافت. او هم در سال 110 هجری و یکصد روز پس از حسن بصری در گذشت.(7) به نوشته یاقوت، شیرین مادر محمد بوده و او است که اسیر گردیده و محمد به نام او خوانده شده و چنانچه از این نوشته بر می آید، پدرش هم مانند دیگر مردان در عین التمر کشته شده بوده. برخی نوشته اند که پدر محمدبن سیرین همانند پدر حسن بصری در همان جنگ ابله یا میشان اسیر گردیده و برخی هم نوشته اند که او در جنگ جلولا اسیر شده بود.
ت: خاندان ابان رقاشی نام و تبار این خاندان را در کتب جاحظ می یابیم. جاحظ از این خاندان سه تن را به نامهای فضل پسر عیسی بن ابان، و پسرش عبدالصمد، و عمویش یزید بن ابان نام برده که در مجلس حسن بصری و فقیهان زمانش به وعظ و تذکیر می پرداخته اند، و جاحظ آنها را به عنوان سخنورترین مردم زمان خودشان ستوده، و از سخنان آنان نیز عبارات عبرت آموزی را که چون مثل سائر بر سر زبانها افتاده بوده آورده است. و از زبان ابوعبیده نقل کرده که پدر و جد اینان هم سخنور بودند. آنها سخنوران پادشاهان ایران بودند و چون به اسارت افتادند و در سرزمین اسلام و جزیره العرب زاد و ولد کردند از آنجا که عرق (جوهر) سخنوری در آنها بود در این زبان (=عربی) هم همان مقامی را یافتند که در آنها زبان (=فارسی) داشتند و این عِرق همچنان در این خاندان باقی ماند تا وقتی که با بیگانگان از راه زناشویی درآمیختند و این عِرق در آنان سستی گرفت و زائل شد.(8)
ث: موسی اسواری، این موسی به اسواران بصره می پیوست. اسواران سپاهیان زبده ایران که در دسته های مختلف پس از گرویدن به اسلام به بصره آمدند. نخست در جنگ اهواز بود که ابوموسی اشعری فرمانده سپاه مسلمانان پیوستند، و چنانچه خود خواسته بودند در بصره اقامت گزیدند و در آنجا با قبیله ی بنی تمیم، که به آنها گفتند نزدیکترین قبائل به پیغمبر اسلام هستند، هم پیمان شدند و سپس سپاهیان ایران در قزوین و جاهای دیگر هم به آنها ملحق شدند و در آنجا شأن و شوکتی یافتند و در رویدادهای بصره و جنگهای قرن نخستین اسلامی هم شرکت موثر داشته اند.(9) این سواران هر چند در طی قرن اول اسلامی، همچنانکه از حوادث تاریخ این قرن می آید،همچنان حرفه سپاهی گری خود را حفظ کرده بودند ولی از میان آنها کسانی هم به تَفقه در دین و امور اعتقادی اسلام گرایش یافتند(10) که یکی از آنها همین موسی اسواری بود که وصف او را هم در کتاب جاحظ می یابیم.
جاحظ در جایی که از قصاص (=واعضان) سخن رانده درباره او چنین نوشته است «یکی از این واعظان موسی اسواری بود. او از شگفتیهای جهان بود. فصاحت او در زبان فارسی هم سنگ فصاحتش در زبان عربی بود. وقتی در مجلسی که به نام خود او مشهور شده بود می نشست، عربها در دست راست او و ایرانیان در سمت چپ او می نشستند، و او یک آیه از کلام خدا را می خواند و برای عربها آن را به عربی تفسیر می کرد، و آنگاه روی به ایرانیان می گردانید و تفسیر آن را برای ایشان به فارسی میگفت. و نمی شد فهمید که به کدام یک از این دو زبان فصیح تر است، با این که وقتی دو زبان در یک تن با هم برخورد کنند هر یک دیگری را در تنگنا قرار میدهد، مگر آنچه را درباره زبان موسی بن سیار(11) اسواری گفته اند. در این امت پس از ابوموسی اشعری کسی که در محراب قاری تر از موسی سیار نبوده است.(12)
ج: امام اعظم ابوحنیفه نعمان بن ثابت، یکی از فقیهان بنام اسلام و پیشوای مذهب حنفی در فقه بود. وی از خاندانی بود که به طبقه دهقانان ایرانی می پیوست، جد ابوحنیفه همان دهقانی بود که در خلافت حضرت علی (ع) در کوفه در نوروز یکی از سالهایی که آن حضرت در کوفه اقامت داشتند با دهقانان دیگر ایرانی هدیه نوروزی به خدمت آن حضرت بردند، و این گفته معروف را که از زبان آن حضرت روایت شده، یعنی «نیروز ناکل یوم» به همین مناسبت و خطاب به همان دهقانان روایت کرده اند(13). ثابت پدر ابوحنیفه پایان خلافت اموی و آغاز خلافت عباسی را درک کرده و در هر دو دوره هم به سبب علم و ورع و تقوای او که باعث گردید فضای کوفه و بغداد را که از طرف حاکمان به وی پیشنهاد شده بود نپذیرد، یا به سببهای دیگر، مورد بسی اهانتها و شکنجه ها قرار گرفت.
نوشته اند در دوران اموی ابن هبیره عامل عراق دستور داد او را بسبب این نافرمانی در میدان کوفه تازیانه زدند و در دوران عباسی منصور خلیفه عباسی نیز او را بدین سبب یا سبب دیگر(14) زندانی کرد، و برخی گفته اند که وی در زندان بدرود زندگی گفت.(15)
• قرن دوم هجری
5ـ از ایرانیان سرشناسی که اسلام آنها یا خانواده شان در قرن دوم هجری بوده است میتوان از این افراد نام برد:
الف: بشار شاعر معروف عربی گوی: وی اصلاً از مردم خراسان و اهل طخارستان بود ولی در بصره زاده شده بود. پدرش برد در جنگهای مهلب بن ابی صفره در خراسان اسیر شده و در سال 84 هجری در بصره در گذشته است.
صاحب اغانی و کسان دیگری که شرح حال بشار را نوشته اند نسب برد را به گشتاسب پسر لهراسب از پادشاهان داستانی ایران می رسانند، و از این جا معلوم می شود که برد فردی بی نام و نشان نبوده است. بشار هم در اشعار خود مکرر به شهر و دیار و اصل و تبار خود تصریح کرده است. از این که برای پدرش نامی اسلامی ذکر نکرد اند می توان چنین فهیمد که بشار نه تنها از لحاظ فنون شعری و تفنن ادبی در زبان عربی بی سابقه بود، بلکه از لحاظ اشتمال بر اندیشه های نو و انتقاد از روشهای مأنوس ولی ناپسند عصر خود نیز ممتاز بود. او نخستین شاعری است که در شعر خود از ولاء یعنی وابستگی به فرد یا قبیله ای از اعراب، که از عصر اموی برای مسلمانان غیر عرب به کار میرفت، اظهار ناخشنودی نموده و از اینکه آنها را موالی می نامیدند و وی آنها را لفظی نه در خور آزادگان بلکه کلمه ای تحقیر آمیز می دانست در این شعر خود از آن بیزاری نموده است.
اصبحت مولی ذی الجلال و بعضهم مولی العُریب فجد بفضلک وافخر
وی در خطاب به خود گوید: در حالی که برخی از مردم مولای تاریکان هستند، تو مولای خداوند ذوالجلال شده ای و به این فضیلت خود سرافراز و سرافراز باش(16). بشار در سال 167 یا 168 کشته شد.
بشار از این روی در ادبیات عربی شهرت یافته که از پیشگامان نهضت ادبی عربی در عصر عباسی و پیشوای نوآوران در شعر عربی به شمار است. او را به پلی مانند کرده که شعر عربی از راه آن از دوران قدیم به دوران جدید و عصر شکوفایی خود گام نهاده است.
ب: عبدالله بن مقفع: بزرگترین مترجم نوشته های فارسی ساسانی است که بیشترین کتابها را در تاریخ و ادب و حکمت از آن نوشته ها به زبان عربی برگردانده، و در فصاحت و بلاغت عربی در تمام دوره های تاریخی آن سرمشق سخندانان و نویسندگان عربی نویس و عربی زبان بوده، و آنچه از نوشته ها و ترجمه های او تا امروز باقی مانده مانند الاداب الکبیر و الاداب الصغیر و کلیله و دمنه هنوز هم از بهترین آثار ادبی و اخلاقی زبان عربی شمرده می شود. وی نخستین کس از خاندان خود است که به اسلام گرویده است. واسطه اسلام او عیسی بن علی عومی منصور خلیفه عباسی بود. ابن مقفع دبیری او را در امور کرمان، که ولایت آنجا و فارس به عیسی واگذار شده بود، بر عهده داشت.(17) بنابراین اسلام این خاندان از نیمه اول قرن دوم هجری فراتر نمی رود.
پ: خاندان امام بخاری: از علمای معروف اسلام و صاحب کتاب معتبر صحیح بخاری نیز تا قرن دوم هجری هنوز به اسلام نگرویده بودند. امام بخاری از رجال قرن سوم هجری است که در سال 194 هجری زاده شده و در سال 256 هجری در گذشته است. نام او محمد و نام پدرش اسماعیل بوده که او نیز اهل علم و حدیث و به زهد و صلاح و تقوی معروف بوده است. به قول ابن خلکان و خطیب بغدادی، نخستین کس از این خاندان که به اسلام گرویده مغیره جد دوم امام بخاری بود، و جد سوم او که به نام بردزبه خوانده می شد زردشتی می زیسته و با همان دین هم درگذشته است (18) . نسب امام بخاری در « وفیات الایمان » محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن المغیره بن بردزبه ذکر شده است. امام بخاری نخستین کسی است که احادیث صحاح نبوی را گرد آورده و به صورت کتابی مدون ساخته و آن را «الجاع المحتصر من سنن رسول الله» نامیده و کتاب او اولین از صحاح سته است که نزد اهل حدیث و روایت از کتب معتبر حدیث بشمار می روند.
ث: ابن خردادبه: صاحب نخستین کتاب شناخته شده در دانش جغرافیایی عربی و نیز کتابهای دیگر که هر یک در نوع خود از نخستین مولفات عربی شمرده شده اند. هر چند او خود از رجال قرن سوم هجری است ولی خاندان او از نیمه دوم قرن هجری کیش قدیم خود را ترک گفته و به وسیله برمکیان به اسلام درآمده اند و چون در بحثهای دیگر کتاب حاضر و در آنچه به جغرافیای تاریخی ایران باز می گردد درباره او و نوشته هایش به تفصیل سخن خواهد رفت در اینجا به همین اشاره اکتفا می گردد.
ج: خاندان نوبختی: این خاندان که نزدیک چهار قرن (از اوایل قرن دوم تا اوایل قرن پنجم هجری) مردان بزرگی در رشته های مختلف فرهنگ اسلامی به جهان اسلام ارزانی داشته اند تا اواسط قرن دوم هجری و شاید هم تا اواخر این قرن هنوز به دین قدیم خود زردشتی باقی بودند. این خاندان اصلاً خود را از اولاد گیو پسر گودرز یکی از پهلوان قدیم ایران که در شاهنامه ذکرش آمده می دانسته اند، و بحتری شاعر معروف عرب در قصیده ای که در ستایش یکی از افراد این خاندان یعنی ابوالفضل یعقوب بن ای یعقوب اسحاق نوبختی سروده این نسب را چنین ذکر کرده است:
تمضی صریمته و توقد رایه عزمات جودرز و سوره بیب
شرف تتابع کابرا عن کابر کالرمح انبوبا علی انبوب (19)
از این خاندان نوبخت و پسرش ابوسهل و چند تن از پسران ابوسهل از بزرگان منجمین و پیشگامان نقل علم نجوم به زبان عربی و به جهان اسلام بودند. چند تن از این خاندان در ادب عربی به عنوان جمع کننده دیوان سه تن از شاعران معروف عرب یعنی ابونواس (141ـ 199) و یحتری (206ـ 283) و ابن رومی (212ـ 283) شناخته شده اند.
و عده ای هم در کارهای دیوانی معروف شدند، که از آن جمله باید از یعقوب اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت (متوفی در 322) و پسرش ابوالفضل یعقوب و همچنین ابوطالب نوبختی و ابوالحسین علی بن عباس (244ـ 324) و پسرش ابوعبدالله الحسین ( متوفی در سال 326) نام برد. عده ای هم در علوم اسلامی شهرت یافتند و از علمای مذهب شیعه امامیه و از پیشگامان علم کلام در این مذهب داشتند، از آن جمله یکی ابومحمد حسن بن موسی نوبختی (متوفی در 300 یا 301 هجری) مولف کتاب «فرق الشیعه» و کتاب «الاراه و الدایانات» است که وی را نخستین کس شمرده اند که در ملل و نحل کتابی بدین صورت تالیف کرده، و دیگر شیخ ابواسحق ابراهیم نوبختی مولف کتاب «الیاقوت فی علم الکلام بمقتضی عقاید الشیعه الامامیه» است که بین علمای شیعه شهرتی تمام کسب کرده و شرحها و تفسیرهای بسیار بر آن نوشته اند. و یکی از افراد این خاندان یعنی ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی هم چنانکه می دانیم از نواب خاص امام غایب بوده است.
این خاندان نام خود را از جد اعلای خود نوبخت گرفته اند. نوبخت در روزگار منصور دومین خلیفه عباسی دانشمندی معروف در علوم نجوم و هیأت و یکی از کسانی بود که منصور او را برای تعیین ساعت بنای بغداد و ترسیم آن در سال 144 هجری برگزید. هم چنین بنای شهر جدید بغداد با صوابدید او شروع گردید. پسرش ابوسهل در خدمت منصور خلیفه عباسی بود، در دوران هارون الرشید را هم درک کرد، و یکی از کسانی بود که در بیت الحکمه یا خزانه الحکمه بغداد رفت و آمد داشت. از او نقل شده است که وقتی نزد منصور آمد و منصور اسم او را پرسید، او اسم خود و پدران خود را که همه فارسی و بسیار طولانی بودند باز گفت و چون این نامها گفتنش برای منصور دشوار بود او را به کنیه ی ابوسهل خواند و این کنیه به جای اسم برای او ماند. از این سرگذشت و این که نام اسلامی نداشته است چنین بر می آید که تا این تاریخ هنوز این خاندان به اسلام نگرویده بودند و از اسلام پدرش نوبخت نیز چیزی دانسته نیست. ولی چون از قرن سوم به بعد همه افراد این خاندان دارای نامها و کنیه های اسلامی هستند می توان تاریخ اسلام این خاندان را اواخر قرن دوم یا اوائل قرن سوم هجری دانست.(20)
چ: خاندان سهل سرخسی: از این خاندان دو تن در عصر اول عباسی در دانش و ادب و خدمات دیوانی و سیاست نام و آوازه ای بلند یافتند. آن دو، فضل و حسن پسران سهل بودند که نخست به دستگاه برمکیان راه یافتند و سپس به خدمت مأمون خلیفه عباسی درآمدند، و هر دو به نوبت به وزارت او رسیدند. در علم نجوم شهرت داشتند(21) و در نویسندگی به پایه ای بودند که منشأت ایشان همچون الگوی نویسندگی روایت می شد.(22) ابن ندیم خطی را که در عربی به نام «القلم الرناسی» خوانده می شده، و گوید بهترین خط است و به چند رشته تقسیم می شده، از اختراعات فضل بن سهل ملقب به ذی الرئاستین دانسته است.(23) فضل و حسن هر دو از مترجمان کتابهای فارسی به عربی بوده اند(24) و در عالم تدبیر و سیاست نیز نام آنها با رویدادهای بزرگی که در دوران مامون و به پایمردی آنان صورت گرفته مانند قتل امین و مسلک گردیدن خلافت بر مأمون و ولایت عهدی امام علی بن موسی الرضا که آن را مقدمه ای برای انتقال خلافت از عباسیان به علویان می شمرده اند قرین گردیده است.
این خاندان تا اواخر قرن دون هجری همچنان به کیش قدیم خود باقی بوده اند و ظاهراً فضل که در سال 195 هجری به دست مأمون مسلمان شده نخستین کس از این خاندان است که اسلام آورده.(25)
درباره اهتمام این خاندان به انتقال خلافت از عباسیان به خاندان علی (ع) و کوششی که در این راه کرده و آسیبهایی که از این راه بدیشان رسیده در رویدادهای آن دوران نشانه های فراوان می توان یافت. گرفتن بیعت باری ولایت عهدی امام علی بن موسی الرضا در خراسان در وزارت فضل و به وسیله او انجام یافت و فرمانی هم که به همه اقالیم اسلامی برای گرفتن بیعت و تغیر شعار دولت از رنگ سیاه شعار عباسیان به رنگ سبز شعار علویان صادر گردید هم از او بود، او اجرای این امر را هم در عراق و بغداد که مرکز خلافت عباسیان بو حسن برادرش بر عهده داشت.
جهشیاری از مقاومتی که سران عرب در خراسان با این امر می کرده و سعی داشته اند مامون را از این کار باز دارند و سخنان تندی که میان آنها و فضل در حضور مأمون رد و بدل شده، و قدرتی که فضل در رفع غائله آنها و دیگر موانع نشان داده تا راه را برای ولایت عهدی امام هموار ساخته، نمونه هایی آورده است، هرچند که علل قتل فضل در خراسان ظاهراً پوشیده مانده ولی در همان زمان هم شواهدی نشان می داده که او جان خود را برسر این کار گذاشته و قتل او به دستور مأمون که بعداً از این کار پشیمان شده و خلافت را همچنان در خاندان خود می خواسته است صورت گرفته.
ولی چنین پیداست که با قتل او کوشش این خاندان در انتقال خلافت از عباسیان به علویان پایان نگرفته است. مسعودی از واقعه ای در سال 280 هجری در زمان خلافت معتضد در بغداد یاد می کند که متهم اصلی آن محمد پسر حسن بن سهل و اتهام وی آمادگی او و یارانش برای قیام علیه معضد و انتقال خلافت از او به یکی از آل ابی طالب بوده است. کسی که از مدتها قبل، محمد به نام او بیعت میگرفته و بنا بوده در موعدی که تعیین شده بود در بغداد قیام کنند و معتضد را سرنگون سازند.
چنانکه مسعودی نوشته،؛ این محمد مردی با فضیلت و دارای مولفاتی چند از آن جمله نوشته هایی در اخبار مبیضه و کتابی در اخبار علیبن محمد صاحب الرنج بوده است. مسعودی گوید در سال 280 هجری او را در بغداد دستگیر کردند و شماری از افرادی که در سپاه علوی بودند و امان یافته بودند علیه او شهادت دادند، و با او صورتهایی یافتند که در آنها نام کسانی ثبت شده بود که از آنها به نام مردی از آل ابی طالب بیعت گرفته شده بود، بنا بوده که در روز معینی قیام کنند و معتضد را به قتل برسانند. و بر اساس آن کسانی را که با او بیعت کرده بودند فاش نساختند، و گفتند واسطه ما محمد بوده، و چون معتضد از آنها نتوانست نام آن شخص علوی را به دست آورد، دستور داد تا آنها را کشتند، ولی محمد را به امید اینکه به وسیله او امام علوی را بشناسد زنده نگه داشت. ولی هر چه کوشید تا محمد شخصی را که برای او از مردم بیعت گرفته بود معرفی می کند موفق نشد. در این باره به گفته مسعودی، سخنان بسیار میان آنها گذاشت، و سرانجام محمد به او گفت که اگر مرا بر روی آتش هم کباب کنی محال است افزون بر آنچه گفته ام از من چیزی بشنوی. و نام آن کسی را که مردم را به اطاعت او خوانده و به امامت او گردن نهاده ام برای تو فاش کنم. و معتضد هم دستور داد تا او را همچنان که خود گفته بود زنده زنده بر روی آتش کباب کنند و چنین کردند. و سپس سوخته او را به دار آویختند.
• در قرن سوم هجری
6ـ از علمای سرشناس اسلام که تاریخ اسلام آنان از قرن سوم هجری فراتر نمی رود اینها را می توان نام برد
الف: ابن ربن طبری: علی بن سهل بن ربن طبری، مولف کتاب «فردوس الحکمه و کناس الحضره» و کتاب «منافع الاشربه و العقاقیر» و کتاب «حفظ الصحه» و چند کتاب دیگر. او از پزشکان معروف زمان خود بود، و محمد بن زکریای رازی طبیب معروف هم نزد او دانش پزشکی آموخته بود. وی نخست دبیر مازیاربن قارن بود و به دست معتصم خلیفه عباسی به اسلام گروید و از خاصان او گردید و پس از وی متوکل خلیفه عباسی هم او را جزء ندیمان و همنشینان خویش ساخت.(26)
ب: ابوسعید سیرافی: حسن بن عبدالله بن مرزبان سیرافی، عالم مشهور قرن چهارم هجری که شاگردش ابوحیان توحیدی او را شیخ الشیوخ و امام الائمه نامیده، و در بسیاری از علوم عصر خود از لغت و نحو و فقه و کلام و فلسفه و منطق و شعر و قرآن و فرائض حدیث و حساب و هندسه دستی توانا داشته، تا جایی که او را نماینده کامل العیار فرهنگ اسلامی در قرن چهارم هجری دانسته اند. او دومین شخص از خاندان خویش است که به اسلام گرویده است. نخستین شخص از این خاندان پدر او بهزاد بوده که چون به اسلام گرویده پسرش ابوسعید او را عبدالله نامیده است. بنابراین اسلام این خاندان از قرن سوم هجری فراتر نمی رود. ابوسعید در سال 284 (و به قولی 280 و بقولی 290) هجری در سیراف که درآن روزگار بندری بسیار معتبر و پر رونق در جنوب ایران بود متولد گردیده و در سال 368 در بغداد بدرود زندگی گفته است.(27)
پ: ابوسعید سیرافی: در نحو که از شیوخ مکتب بصره شارح کتاب سیبویه است که نوشته اند آن را در سه هزار برگ شرح کرده و بخط خودش نوشته بود. وی مدت پنجاه سال در بغداد مجلس درس و افتاء داشت و در جامع رصافه به مذهب ابوحنیفه فتوی می داد، و مجلس او مرکز علما و دانشمندان و اهل فکر و محل طرح مشکلات علمی و مسائل فقهی و حل آنها بود، و از زهد و قناعت و نزاهت اخلاق او نوشته اند که جز از دسترنج خود چیزی نمی خورد، و با آنکه سالها قضاء بغداد را عهده دار بود ولی هرگز برای قضاء مزدی نگرفت و چنانکه خطیب بغداد نوشته هر روز پیش از آنکه به مجلس درس یا قضاء برود ده برگ کتاب استنساخ می کرد و دستمزد آن را که ده درهم می شد به معاش روزانه خود می رساند.(28)
• از قرن چهارم به بعد
7ـ از آنان که تاریخ اسلامشان به قرن چهارم هجری باز میگردد می توان از این خاندانها نام برد: خاندان مسکویه یعنی احمد بن محمد مسکویه رازی که یکی از بزرگترین علمای تاریخ و حکمت و اخلاق در اسلام است و در سال 421 یعنی اوائل قرن پنجم هجری وفات یافته. این خاندان تا قرن چهارم هجری هنوز زردشتی بوده اند، وگرچه به قول یاقوت، مسکویه خودش زردشتی بوده و مسلمان شده ولی از نام پدرش محمد چنین احتمال داده اند که پدرش مسلمان شده بوده است. بنابراین، تاریخ اسلام این خاندان از پدر مسکویه و از قرن چهارم هجری فراتر نمی رود.
مسکویه گذشته از مقام ادبی که داشت و سالها در دستگاه ابن عمید وزیر رکن الدوله دیلمی به کار دبیری اشتغال داشته از حکمای بنام و مورخان صاحب نظر عالم اسلامی نیز بشمار می رفته است. وی «تاریخ طبری» را نزد ابوبکر احمدبن کامل قاضی متوفی در سال 350 هجری که دوست و همنشین طبری مولف آن تاریخ بوده آموخت، و دانش پیشینیان را نزد ابن خمار که به آن دانشها آشنایی زیاد داشت فرا گرفت، و در منطق و پزشکی نیز شهرتی کسب کرد تا جایی که او را بقراط دوم لقب دادند. وی به خصوص در حکمت علمی و اخلاق دارای مقامی شامخ بود و کتابهای چندی از او در این زمینه ها برجای مانده است. در رشته تاریخ کتاب معروف او تجارب الامم که شامل یک دوره تاریخ عمومی است، و به سال 372 یعنی سال درگذشت عصدالدوله ختم می شود در مجموعه تواریخ اسلامی دارای اهمیت و اعتباری خاص است. و در رشته حکمت علمی و اخلاق، مؤلفات چندی از او یاد شده، مانند «الفوز الاکبر» و «الفوز الاصغر» و مهمتر از همه دو کتاب معروف او به نام «تهذیب الاخلاق» و «جاودان خرد» است که در کتاب نخستین سعی کرده است اخلاق را براساس علمی و آموزشی و تربیت منطقی استوار سازد و بیشتر به بیان اصول و مبانی علم اخلاق پرداخته. و کتاب دوم عنی «جاودان خرد» را که براساس یک کتاب فارسی به همین نام تألیف کرده به بیان اخلاق علمی و آداب پسندیده ای که در زندگی روزانه فردی و اجتماعی مورد عمل باید باشد اختصاص داده است.(29) و در اواخر همین قرن خاندان مهیار دیلمی شاعر معروف عربی زبان و شیعی مذهب این قرن را که یکی از بزرگترین شعرای عصر خود بود و همه تذکره نویسان او را به فصاحت و براعت ستوده اند می توان نام برد. خاندان او تا اواخر قرن چهارم هجری همچنان زردشتی بودند و نخستین کس از این خاندان که به اسلام گروید همین مهیار بود که در سال 394 هجری به وسیله شریف رضی دانشمند عالی مقام و عالی نسب شیعه اسلام آورد، و به این جهت در عالم اسلام به مذهب تشیع دلبستگی فراوان یافت، و در دوستی آل علی و دشمنی مخالفان ایشان آن چنان با حمیت بود که بعضی از هم عصرانش از اینکه او بعضی از صحابه را به مانند آل علی نمی ستود و آنچنان که شایسته مقام آنها است از آنان یاد نمی کرد او را سرزنش می کردند. حتی بعضی از آنان که در مذهب خود تعصبی داشتند درباره اسلامی مهیار و دلبستگی او به مذهب شیعه گفتند او از یک گوشه جهنم به گوشه ای دیگر از آن نقل مکان کرد.
نام او مهیار و نام پدرش مرزویه بود و پس از اسلام پسرش را حسن نامید و خود به کینه ابولاحسن خوانده شد. وی در شعر و فنون آن شاگرد شریف رضی بود و شاید این هم یکی از علتهائی بوده که او به این خاندان تا آن حد ارادت می ورزیده است. دیوان او در چهار مجلد به طبع رسیده و بیشتر قصائد او در مدح پادشاهان و امرای آل بویه و وزرای ایشان است. به خصوص در تهنیت عید نوروز و مهرگان قصائد فراوانی در دیوان او دیده می شود. مهیار در قصائد خود گاهی اصل و نسب ایرانی خود و سوابق تاریخ قوم خود را می ستوده و پس از گرویدن به اسلام، این دین را هم یکی از افتخارات خود می شمرده است، بی آنکه اصل و تبار خود را فراموش کند. چنانکه در قصیده ای در همین زمینه اشاره به این دو امر و فخر به آنها گوید:
قد قبست المحد من خیر اب و قبست الدین من خیر نبی
و ضممت الفخر من اطرافه سؤددالفرس و دین العرب
مهیار در سال 428 هجری بدرود زندگی گفته است.(30)
آخرین نمونه ای را که می توان ذکر کرد و با او این فهرست را تا قرن پنجم هجری به پایان آورد بهمنیار پسر مرزبان صاحبت کتاب فلسفی معروف «التحصیل» و درست 30 سال پس از وفات استادش ابوعلی سینا وفات یافته است. وی از خاندانی زردشتی بوده و کتاب «التحصیل» را به نام ابی منصور بن بهرام بن خورشید بن یزدیار مجوسی خال خویش کرده است(31) و چنانکه بعضی نوشته اند خود او هم نخست زردشتی بوده و بعد مسلمان شده ولی بعضی دیگر از اسلام او یادی نکرده اند.
• استمرار فرهنگ ایرانی و آثار آن در دوران اسلامی
8- اینها نمونه هائی بودند از کسانی از ایرانیان که به سبب شهرت آنها در رشته هائی از علم و معرفت یا تدبیر و سیاست، نامشان در تاریخ آمده و برحسب اتفاق از تاریخ گرایش ایشان یا پدرانشان هم به اسلام ذکری رفته است. و غرض از ذکر این نمونه ها که با استقراء بیشتر می توان بسی نامهای دیگر هم بر آنها افزود، تاکید بر مطلبی است که در آغاز این گفتار بدان اشاره شد و آن این است که انتقال فرهنگ ایران از دوران ساسانی به دوران اسلامی نه یکباره یا در طی مدتی کوتاه بلکه به تدریج و در طی چندین قرن صورت گرفته است. و علت تاکید بر این مطلب هم پرتوی است که این امر یعنی انتقال تدریجی این فرهنگ بر بسیاری از مسائل ناشناخته یا کم شناخته تاریخ این دوران می افکند، که استمرار فرهنگی ایران یکی از آنها و روشن شدن مسیر تاریخی فرهنگ و تمدن اسلامی یکی دیگر از آنهاست، زیرا همین انتقال تدریجی بود که باعث گردید تا از یک سو فرصتی برای ایرانیان یا به تعبیر بهتر برای فرزانگان و اهل معرفت ایشان به دست آید تا اسلام را، نه بدانگونه که در رفتار خشن و ناهنجار برخی از مهاجمان ناآگاه یا از خلال تعصبات ناروای حاکمان اموی متجلی می گشت، بلکه با درس و بحث و تفقه در دین و آشنائی با مبانی فکری آن، و همچنین از راه شناخت الگوهائی صحیح و منطبق با آن مبانی، بشناسند و آن را بدانگونه که می شناختند بشناسانند، و از سوی دیگر برای آن دسته از متعصبان ناآگاه و پیروان آنها هم که می پنداشتند اسلام خط بطلان برهمه فرهنگهای گذشته کشیده و از آن جز ویرانی و انهدام آن فرهنگها را نمی فهمیدند، فرصتی بود تا به تدریج هم ارزش آن فرهنگها را دریابند و هم به ضرورت اقتباس از آنها برای پایدار ساختن دولت نوبنیاد اسلام و گسترش فرهنگ آن که در سایه آن می بایستی حکومت کنند پی ببرند. و نتیجه همین تحول بود که به پایمردی آن دسته از فرزانگان اسلام که افق دیدشان بازتر و دامنه علم و فرهنگشان گسترده تر و شناختشان از اسلام ژرفتر بود و از تنگ نظریهای ناشی از بی خبری و ناآگاهی بر کنار بودند، هم اسلام در چهره ای بهتر و خردپذیرتر عرضه گردید، و هم فرهنگ ایران که خود نتیجه قرنها تلاش فکری و ذوقی و کوشش مادی و معنوی نسلهای بسیار در طی قرنها متمادی بود، پس از پیراسته شدن از آنچه با اصول و مبانی اسلام ناسازگار می نمود، به جهان اسلام منتقل گردید و با فرهنگ اسلامی درهم آمیخت و در راه گسترش و غنای علمی و فرهنگی آن به کار رفت. و بدین سان بود که علمای سلف، دولت اسلام و اعراب را وارث تمدن ایران شمردند(32). و محققان معاصر هم از تحقیقات خود به نتایجی به همان گونه رسیدند.(33)
و هم بدین سان بود که نقل و ترجمه آثار گذشتگان به جهان اسلام رونق گرفت، و فرهنگ اسلامی، گذشته از معارفی که مستقیماً از اسلام یعنی از قرآن و حدیث مایه می گرفت، از آثار علمی و ادبی و هنری سایر ملتها نیز مایه گرفت و علمای اسلامی هم همین را از تعالیم اسلامی و آیات قرآنی استنباط می کردند، چنانکه عامری نیشابوری آیه کریمه فبشر عبادی الدین یستمعون القول و یتبعون احسنه را چنین بیان کرده است که: «خردمندان اسلامی دفترهای دانشمندان نامور روم و ایران و هند و یونان را ترجمه کردند و در آنها ژرف نگریستند و آنچه در آنها دشوار بود گشودند و آنها را روشن ساختند و میان مردم پراکندند و آئینی را که در قرآن آمده است. «فبشر عبادی الذین یستعمون القول و یتبعون احسنه» را به کار بستند(34). جاحظ در وصف کتاب و فواید آن نوشت که «اگر نبود آنچه را که پیشینیان برای ما در کتابهاشان نوشته، و شگفتهای حکمت خود را در آنها جاودان ساخته، و سرگذشتهایشان را در آنها مدون ساخته اند، آن چنانکه ما به سبب آنها آنچه را بر ما پوشیده بود به عیان دیدیم و آنچه بر ما بسته بود گشودیم، و زیاد آنها را بر کم خود افزودیم، و چیزهایی را درک کردیم که جز به وسیله آنها درک نمی کردیم، در آنصورت بهره ما از حکمت ناچیز و وسیله ما برای کسب معرفت ضعیف بود.(35) و در وصف شعر عربی و ویژگیهای آن هم نوشت: «کتابهای هند و حکمت یونان و آداب ایرانیان به عربی ترجمه شد، ولی اگر حکمت عرب (شعر) را ترجمه کنند معجز آنکه وزن است از میان خواهد رفت، با این که اگر آن را ترجمه کنند در معانی آن چیزی را نخواهند یافت که عجم آن را در کتابهائی که برای زندگی و زیرکیها و حکمتهای خود پرداخته اند ذکر نکرده باشند، و آن کتابها پیوسته از ملتی به ملت دیگر و از قرنی به قرن دیگر و از زبانی به زبانی دیگر منتقل گردید تا به ما رسید و ما آخرین کسانی بودیم که وارث آنها شدیم(36). و در قرن چهارم هجری هم وقتی محمد بن اسحاق ندیم فهرستی از همه کتابهائی که در زبان عربی تا آن زمان وجود داشت تالیف کرد، در مقدمه آن نوشت: «این فهرست کتابهای همه ملتها از عرب و عجم است که در انواع دانشها از آغاز آنها تا این زمان که سیصد و هفتاد هجری است به زبان عربی موجود است».(37)
• نکته ای در خور توجه درباره دوران انتقال
9-نکته ای که درباره این دوران انتقال با مطالعه فهرست ابن ندیم، که خود دائره المعارف جامعی از فرهنگ آن زمان است و با توجه به سیر اندیشه و علم در جهان اسلامی درخور توجه می نماید، یکی روح معرفت دوستی و دانش طلبی است که در آن زمان در جامعه اسلامی حکمفرما بوده است و مسلمانان را به کسب معرفت از هر جا که در آن معرفتی می یافته اند وا می داشته، و دیگر روح تسامح و سعه ی صدری است که در آن زمان و در مؤلفات علمای اسلامی به چشم می خورد. همین عامری نیشابوری که نوشته ای از او نقل شد و یکی از حکمای بزرگ قرن چهارم هجری بود که پس از درگذشت فارابی تا ظهور ابن سینا چهره شناخته شده جهان اسلام به شمار می رفت، در وفق دادن بین فلسفه یونانی و حکمتهائی که از حکمای ایران روایت می شده با شریعت اسلامی کوشش بسیار کرده و کتابهای چندی هم نوشته که معروفترین آنها کتاب «السعاده و الاسعاد» است مشتمل بر اصول اخلاقی و تدابیر علمی که آنها را از ترجمه های عربی آثار یونانی و ایرانی و هند و عرب برگزیده و در هم آمیخته و از آن کتابی در سیرت و اخلاق انسانی و قوانین سیاست و اصول تربیت و تدبیر منزل پرداخته است.
و آنچه از این کتاب و دیگر نوشته های او بیش از هر چیز نمودار می گردد نظر احترام و بزرگداشتی است که او نسبت به آثار گذشتگان دارد. چنانکه مثلاً مطلبی را که از «اندرز شاپور پسر اردشیر به پسرش هرمز» نقل کرده با این عنوان آورده «هذا من حقه ان یکتب بما الذهب» یعنی این سخن درخور آن است که به آب زر نوشته شود. و عبارتی دیگر را باز از همین اندرز با عنوان «قانون کبیر فی السیاسه» یعنی قانونی بزرگ در سیاست، نقل کرده و ذیل آن عبارتی باز از گفته شاپور به پسرش هرمز را با عنوان «قانون آخر کبیر فی السیاسه» یعنی قانون بزرگ دیگری در سیاست آورده است. (ص 297) و این می رساند که نویسنده کتاب را در نقل اقوال بزرگان جز علم و معرفت یا درایت و بصیرت و تجربه و ممارست آنها معیار دیگری نبوده، و به همین سبب است که در این کتاب نامهای حکما و دانشمندان سلف را از هر قوم و نژاد و طریقت و مذهبی که بوده اند مانند افلاطون و ارسطو و دیوجانس و اردشیر بابکان و شاپور ابن اردشیر و انوشیروان و بوذرجمهر و مانند اینها را با پیشوایان اسلام همچون رسول اکرم (ص) و امام علی بن ابی طالب (ع) امام علی بن الحسین (ع)، و بزرگان و دانشمندان دوران اسلامی همچون ابن عباس و ابن مسعود و ابن مقفع و جاحظ و ابوذرید منجمی و مانند اینها همه را در کنار هم می یابیم.(38)
این همان هدفی است که در کتابهای ابوعلی مسکویه نیز به چشم می خورد. وی در آخر کتاب «جاودان خرد» خود می گوید «هدف من از تالیف این کتاب همانطور که در آغاز آن گفتم این بود که کتاب جاودان خرد(39) را به آنچه از حکمتهای ایران و هند و عرب و روم درخور آن است کامل کنم، و غرض از این کار هم این است که معلوم شود که عقول همه ملتها (یا دانشمندان آنها خ.ل.) همه در یک راه به هم می پیوندند، و با اختلاف محیط و بقاع مختلف نمی شوند، و با تغییر ازمنه هم تغییر نمی یابند، و هیچ رادع و مانعی این حکمتها را در طی روزگاران و نسلها از بین نمی برد. و این عنوانی که به آن داده اند یعنی جاودان خرد کاملاً صحیح است (یعنی این حکمتها جاودانی است).(40)
این سعه صدر و روح تسامح را به خصوص در برخی از بزرگان شیعه این دوران نیز می توان به خوبی تشخیص داد، و نمونه های آن را در دیوان اشعار دو تن از اشراف این دوران یعنی شریف رضی (در گذشته در 406 هجری) و شریف مرتضی (در گذشته در سال 436 هجری) می توان یافت. بهترین تجلی این سعه ی صدر در دیوان شریف رضی، قصیده بلندی است که وی در رثاء ابواسحاق صابی که نویسنده ای با فضیلت بوده، سروده است، با این مطلع:
اعَلِمتَ من حملوُا علی الاعوادِ اَرایت کیفَ خَبا ضیاءُ النادی
این قصیده، یکی از پرمایه ترین و معروف ترین قصائد عربی به شمار می رود. ابواسحاق از صابئین بود و مسلمان نشده بود و با همان کیش قدیم خود در دستگاه دیوان به خدمت اشتغال داشت و با همان کیش هم از دنیا رفت، و به همین سبب هم برخی از متعصبان این قصیده را بر شریف رضی عیب گرفته اند، ولی مسلماً شریف رضی مؤلف نهج البلاغه که گردآورنده خطبه ها و سخنانی است که از حضرت علی علیه سلام روایت می شده و خود او هم از خاندانی جلیل برخاسته(41) و نقیب الاشراف زمان خود بوده، واقف تر از عیب جویان به روح تعالیم اسلامی بوده است.
در دیوان شعر هر یک از این دو برادر یعنی شریف رضی و شریف مرتضی قصائد بلندی در تهینت نوروز و مهرگان دو عید باستانی ایران دیده می شود که همه دلالت بر همان روح تسامح و سعه ی صدری دارد که در برخورد حضرت علی بن ابی طالب (ع) با همین عید روایت شده و در شرح حال ابوحنیفه نعمان بدان اشاره شد. و چنانکه قبلاً گذشت مهیار دیلمی شاعر معروف عربی گوی هم که از خاندانی زردشتی برخاسته بود و خود او هم تا مدتها همان کیش را داشت، در شعر و ادب از شاگردان شریف رضی و مورد توجه و عنایت او بود، و به دست او هم مسلمان شد. اینها همه می رسانند که غالب فرزانگان عالم اسلام در این دوران از تعصبهائی که برخاسته از نحطاط فکری وعلمی عالم اسلام بود و در قرنهای بعد بر این عالم سایه افکند برکنار بودند.(42)
پی نوشتها :
1. استخری ، مسالک الممالک ، ص 126 و 194
2. حسن بن علی از سلسله ی علویان که گویند مردی دانشمند و بافراست و به خوبی به عقائد مذهبی فرق مختلف آشنا بوده و در سال 921 میلادی اهالی تبرستان و دیلم را به اسلام دعوت نمود . بسیاری دعوت او را اجابت کردند و عده ای هم به حال بی اعتقادی باقی ماندند . از « تاریخ ادبی ایران ، تالیف ادوارد براون » ج 1، ترجمه ی صالح ، ص 307 .
3. آگاهی بیشتر درباره ی هرمزان را در این نوشته ها از نویسنده ی این کتاب خواهید یافت : الف – فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامیو ادبیات عربی ، چاپ دوم ، صفحه ی 65-69. ب – سرگذشت هرمزان و شرح نخستین آشنایی اعراب مسلمان با نظام دیوانی ایران ، در نشریه ی « مقالات و بررسیها » .دفتر 9-12 تهران ، 1351 ه خ .
4.شرح حال وی را در روایات مختلفش علاوه بر فتوح البلدان در این جاها نیز خواهید یافت : طبری 1/2646 و 2962 و 4/9-2488 : ابن خلکان ، وفیات 1/354 .
5. الفهرست ، ص316.
6. البلدان ، ترجمه ی فارسی «جرجرایا که شهر نهروان پائین و دیار اشرف پارسیان از جمله رجاءبن ابی ضحاک و احمدبن خصیب است » . (ص 100 )
7. ابن خلکان ،وفیات،3/537 .
8. البیان و التبیین ، ج1 ، ص245-247 . عبارت ابو عبیده درباره ی این خاندان این است :« و کان ابوهم خطیبا و کذلک جدهم ، و کانوا خطباء الاکاسره فلما سبوا و ولد لهم الا و لاد فی بلاد الاسلام و فی جزیره العرب نزعهم ذلکالعرق فقالوا فی اهل اللغه کمقامهم فی اهل تلک اللغته ، و فیهم شعر و خطب ، و ما زالوا کذلک العرق حتی اصهر الغرباء الهیم ففسد ذلک العرق و دخله الخور.»
9. خلاصه ی آنها را در ص 460 فتوح البلدان بلاذری خواهید یافت .
10. مانند سنبویه اسواری که تحقیقی درباره ی او را در مقاله مرحوم دکتر رامیار در « نشریه یدانشکده الهیات مشهد » ، شماره ی نوزدهم ، تابستان 2535(1396 ه . ق) ، ص152 به بعد می توان یافت .
11.سیار به احتمال قوی تحریف شده ی کلمه ی سار است که غالبا اعراب نام ایرانیانی را که نامهای بلند و دشوار داشته اند به این کلمه یا کلمه ی سهل که هر دو بمعنی آسان است تبدیل می کرده اند .
12. البیان و التبین ، ج 1 ،ص 284.
13.درباره ی این خبر و روایات مختلف آن نگاه کنید به المحاسن و الاضداد ، ص238 ؛و کتاب وفیات الاعیان ، ج 5 ، ص 39 ؛ و تاریخ بغداد ، ج 13 ص 326 ؛ و قاموس فیروزآبادی در نرز : و ربیع الابرار ، ج 1 برگ 4 ب .
14.این سبب دیگر موافقت او با قیام محمدبن عبدالله حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب معروف به نفس زکیه در مدینه و برادارش ابراهیم در بصره بوده که به گفته ی مورخان ، ابو حنیفه به صحت دعوی محمد برای خلافت فتوی داده بوده و از ابراهیم آشکارا طرفداری می کرده است .(تاریخ بغداد ، 13/330 ) .
15. شرح حال مفصل او را در تاریخ بغداد ، ج 13 ، از صفحه ی 323 تا 423 خواهید یافت .
16. آغانی ، ج3 ، ص38؛وفیات ، ج 1، ص245 .
17. درباره ی این مقفع در دوران معاصر کتابهای چندی در عربی و فارسی منتشر شده که برخی از آنها عالمانه و تحقیقی است . از آن جمله در فارسی دو نوشته از دو استاد فقید را می توان نام برد : یکی نوشته ی سید حسن تقی زاده در کتاب « هزاره ی فردوسی » و دیگر کتاب عباس اقبال آشتیانی درباره شرح و حال و آثار ابن مقفع .
18. وفیات ، ج3 ص 329 .
19. در این اشعار جودرز معرب گودرز و بیب معرب گیو است .
20.برای آگاهی بیشتر درباره ی این خاندان نگاه کنید به کتاب « خاندان نوبختی » از استاد فقید عباس اقبال . و درباره ی ترجمه های آنان از نوشته های فارسی به مقاله ی نگارنده در « الدراسات الادبیه » به عنوان «المترجمون و النقله عن الفارسیه فی القرون الاسلامیه الاولی » سال هفتم ، ص 202 به بعد .
21. الفهرست ،ص243 و 244 .
22. الفهرست ، ص121 .
23. الفهرست ،ص9 .
24. الفهرست ، ص244 ؛ و «الوزاء و الکتاب » ،ص 230 : و «المترجمون و النقله عن الفارسیه فی القرون الاسلامیه الاولی » ، ص 229 و 230 (الدراسات ،سال هفتم ).
25.طبری ، 3/709 ، آگاهی بیشتر را درباره ی این خاندان در کتاب الوزراء و الکتاب ، جهشیاری ؟ ص126 و 229-232 و 266 و 277 – 320 ؛ و همچنین در کتاب «فرهنگ ایرانی پیش از اسلام ...» ص 108 به بعد خواهید یافت .
26.ابن ابی اصیبعه ، عیون الانبیاء فی طبقات الاطباء ، چاپ دار مکتبه الحیاه ، بیروت ، 1965 ، م.ص414.
27.شرح حالی از وی را به قلم دکتر ابراهیم السامرانی با عنوان «ابو سعید السیرافی و کتاب سیبویه » در الدراسات الادبیه ، سال 6 ص 249 – 264 خواهید یافت .
28.ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، ج 1 ، ص 60.
29. شرح حال نسبتا جامعی از مسکویه را در مقدمه ی کتاب « جاودان خرد » او که به نام «الحکمه الخالده » چاپ شده ، به قلم عبدالرحمن بدوی خواهید یافت .
30. ابن خلکان ، وفیات ، 1/441 .
31. دهخدا ، لغت نامه در « ابوالحسن بهمنیار » .
32. ابن خلدون پس از بحث مفصلی درباره ی این که چگونه و در اثر چه عواملی تمدن از ملتی به ملت دیگر منتقل می گردد به عنوان مثال می گوید : « چنانکه تمدن ایرانیان به اعراب بنی امیه و بنی عباس منتقل گردید و تمدن بنی عباس به دیلمیان و از ایشان به ترکها و سلجوقیان رسید .»( مقدمه ، ص 174 ) .
33. جورج سارتن ، « سرگذشت علم » ترجمه ی فارسی ، احمد بیرشک ، ص221 و 222 : « تمدن اسلامی نتیجه ی پیوند جوانه ی نیرومند عرب بر روی پایه ی برومند تمدن ایرانی بود و راز نیرومندی عجیب و تحول ملکات و فضائل آن در همین امر نهفته است .»
34. از « کتاب الاعلام بمناقب الاسلام » به نقل دانش پژوه از آن در « جاودان خرد » ، صفحه ی پنج .
35.عبارت جاحظ در این باره چنین است : « ولو لا ارتمست لنا الا وائل فی کتبها و خلدت من عجیب حکمتهاو دونت من انواع سیرها حتی شاهد نابها ماغاب عنا و فتحنا بها کل مستغلق ( یا منغلق ؟) کان علینا فجمعنا الی قلیلنا کثیرهم و ادرکنا ما لم نکن ندرکه الابهم لقد خس حظنا من الحکمته و ضعف سببنا الی المعرفه » ( بنقل رفاعی از او در عصر المامون ، ج 3 ، ص116 .
36 .جاحظ ، الحیوان ، ج1 ، ص 38 .
37. الفهرست ، ص2 مقدمه .
38. کتاب « السعاده و الاسعاد فی السیره الاسانیه » به کوشش استاد فقید مجتبی مینوی با مقدمه ی جامعی از وی در شرح حال و آثار عامری نیشابوری در سال 1336 هجری شمسی در تهران، انتشارات دانشگاه تهران به شماره ی 435 به چاپ رسیده .
39.منظور وی در این جا جاودان خرد قدیم ایرانی است که مسکویه آن را با افزودن مطالب دیگری از ماخذ ایرانی و غیر ایرانی تکمیل کرده و آن هم به مناسبت نام همان جاودان خرد قدیم که در صدر این کتاب جای داده شده به جاودان خرد معروف گردیده .
40. الحکمه الخالده ،ص375.
41. رضی و مرتضی فرزندان ابواحمد حسین بن موسی و پنج پشت امام موسی کاظم می رسیدند .
42. محمد محمدی ملایری ، ذتاریخ و فرهنگ ایران ، جلد سوم ، تهران ، طوس ، صص 151-125.
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
- ۹۲/۰۳/۲۳