ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

پارس‌ از نگاه ویل‌ دورانت‌

سوشیانت | پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۱۵ ب.ظ | ۰دیدگاه

برای فهم بهتر ابتدا نگاه کوتاهی به ماد ها می اندازیم

مادها که‌ بودند؟ 

6-1- مادها، که‌ نقش‌ مهمی‌ در برانداختن‌ دولت‌ آشور داشتند، چگونه‌ قومی‌ بوده‌اند؟ پی‌بردن‌ به‌ اصل‌ این‌ قوم‌، بدون‌ شک‌، امری‌ است‌ که‌ رسیدن‌ به‌ آن‌ دشوار است‌؛ تاریخ‌ کتابی‌ است‌ که‌ همیشه‌ آدمی‌ بایستی‌ از وسط‌ آغاز کند. نخستین‌ اشاره‌ی‌ به‌ این‌ قوم‌ در کتیبه‌ای‌ است‌ که‌ گزارش‌ حمله‌ی‌ شلمنصر سوم‌ به‌ سرزمین‌ موسوم‌ به‌ پارسوا، در کوههای‌ کردستان‌، (سال‌ 837 ق‌ م‌) بر آن‌ ثبت‌ شده‌؛ از اخبار چنان‌ برمی‌آید که‌ در این‌ ناحیه‌ بیست‌ و هفت‌ امیر و شاه‌، بر بیست‌ و هفت‌ ولایت‌ کم‌ جمعیت‌، حکومت‌ می‌کرده‌اند؛ مردم‌ این‌ ولایتها را آمادها یا مادها می‌نامیده‌اند. مادها از نژاد هند و اروپایی‌ به‌ شمار می‌روند و محتمل‌ است‌ که‌ در تاریخ‌ هزار سال‌ قبل‌ از میلاد از کناره‌های‌ دریاری‌ خزر به‌ آسیای‌ باختری‌ آمده‌ باشند.

در زنداوستا ، کتاب‌ مقدس‌ پارسیان‌، یادی‌ از این‌ زادگاه‌ قدیمی‌ می‌شود، و مانند بهشتی‌ توصیف‌ می‌شود: سرزمینی‌ که‌ آدمی‌ جوانی‌ خود را در آن‌ گذرانده‌، مانند خود ایام‌ جوانی‌، زیبا است‌، به‌ شرط‌ اینکه‌ شخص‌ ناچار نباشد دوباره‌ در آن‌ سرزمین‌ یا در آن‌ ایام‌ زندگی‌ کند. چنان‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ مادها، در ضمن‌ کوچ‌ کردنهای‌ خود، از بخارا و سمرقند گذشته‌، و از این‌ نواحی‌، رفته‌ رفته‌، رو به‌ جنوب‌ سرازیر شده‌ و پس‌ از رسیدن‌ به‌ پارس‌، در آن‌ سکونت‌ اختیار کرده‌ بودند. این‌ قوم‌، در کوههایی‌ که‌ به‌ عنوان‌ جایگاه‌ خود در ایران‌ انتخاب‌ کرده‌ بودند، مس‌، آهن‌، سرب‌، سیم‌ وزر، سنگ‌ مرمر، و سنگهای‌ گرانبها به‌ دست‌ آوردند. و چون‌ قومی‌ نیرومند بودند و زندگی‌ ساده‌ داشتند، به‌ کشاورزی‌ بر دشتها و دامنه‌ی‌ تپه‌های‌ منزلگاه‌ خود پرداختند و زندگی‌ آسوده‌ای‌ برای‌ خویش‌ فراهم‌ ساختند.
اکباتان‌، نخستین‌ پایتخت‌ مادها
6-2- در اکباتان‌ (یعنی‌ محل‌ تلافی‌ چند راه‌)، که‌ در دره‌ی‌ زیبایی‌ قرار گرفته‌ و آبی‌ که‌ از ذوب‌ شدن‌ برف‌ کوهها به‌ دست‌ می‌آمد سبب‌ حاصلخیزی‌ آن‌ بود، نخستین‌ شاه‌ ایشان‌ دیااکو پایتخت‌ اول‌ خود را بنا و آن‌ را با کاخی‌ شاهانه‌، که‌ بر شهر مسلط‌ بود و نزدیک‌ دو کیلومتر مربع‌ وسعت‌ داشت‌، آراست‌. بنا بر روایتی‌ که‌ در کتاب‌ هردودت‌ آمده‌- ولی‌ روایت‌ دیگری‌ آن‌ را تأیید نمی‌کند- دیااکو از آنجا به‌ قدرت‌ رسید که‌ به‌ عدالت‌ اشتهار یافته‌ بود؛ و چون‌ به‌ قدرتی‌ که‌ می‌خواست‌ رسید، به‌ استبداد و خود کامگی‌ پرداخت‌. یکی‌ از فرمانهای‌ وی‌ آن‌ بود که‌ «هیچ‌ کس‌ به‌ حضور شاه‌ بار داده‌ نشود، و مردم‌ تنها به‌ وسیله‌ی‌ پیام‌آور مطالب‌ خود را به‌ عرض‌ او برسانند؛ دیگر آنکه‌ کسی‌ حق‌ خندیدن‌ یا آب‌ دهان‌ بر زمین‌ انداختن‌ در برابر شاه‌ را ندارد. هدف‌ وی‌ از مقرر داشتن‌ این‌ تشریفات‌ برای‌ شخص‌ خود... آن‌ بود که‌ مردم‌، که‌ از دیدن‌ وی‌ محروم‌ بودند، طبیعت‌ او را از طبیعت‌ خود جدا بدانند». مردم‌ قانع‌ ماد، که‌ زندگی‌ طبیعی‌ داشتند، با پیشوایی‌ این‌ شاه‌ نیرومند شدند؛ و بنابر تأثیر عادت‌ و محیط‌ زندگی‌ خویش‌، جنگ‌ آزمودگی‌ و تحمل‌ بر سختیهای‌ جنگ‌ پیدا کردند، و به‌ صورت‌ خطری‌ در آمدند که‌ پیوسته‌ دولت‌ آشور را تهدید می‌کرد. دولت‌ آشور بارها بر سرزمین‌ ماد حمله‌ کرده‌، و هر بار چنان‌ پنداشته‌ بود که‌ ماد چنان‌ شکست‌ خورده‌ که‌ دیگر یارای‌ برابری‌ با آن‌ را ندارد، ولی‌ بعدها معلوم‌ شده‌ بود که‌ مردم‌ این‌ سرزمین‌ از مبارزه‌ برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ آزادی‌ خسته‌ نمی‌شوند. بزرگ‌ترین‌ پادشاه‌ ماد، هووخشتره‌ ، توانست‌، با ویران‌ کردن‌ شهر نینوا، این‌ کشمکشها پایان‌ بخشد. این‌ پیروزی‌، خود، محرک‌ وی‌ شد که‌ لشکریانش‌ را در آسیای‌ باختری‌ پیش‌ براند و به‌ دروازه‌های‌ ساردیس‌ برسد؛ و اگر کسوفی‌ واقع‌ نمی‌شد، هرگز از آنجا باز نمی‌گشت‌. دو پیشوا، که‌ با یکدیگر در حال‌ جنگ‌ بودند، هر دو این‌ پیشامد آسمانی‌ را نذیر آسمانی‌ پنداشتند و با یکدیگر پیمان‌ صلحی‌ بستند، و برای‌ استواری‌ آن‌ جرعه‌ای‌ از خون‌ یکدیگر نوشیدند. هو و حشتره‌، سال‌ بعد از این‌ حادثه‌، از دنیا رفت‌؛ این‌ پس‌ از آن‌ بود که‌ در زمان‌ پادشاهی‌ خود کشور ماد را، از صورت‌ ایالت‌ تحت‌ تصرف‌ کشور دیگری‌، به‌ صورت‌ امپراطوری‌ بزرگی‌ در آورد که‌ آشور و ماد و پارس‌ را شامل‌ بود. یک‌ نسل‌ پس‌ از وی‌ این‌ امپراطوری‌ بر چیده‌ شد. 

6-3- این‌ دولت‌ مستعجل‌ فرصتی‌ پیدا نکرد که‌ بتواند در بنای‌ مدنیت‌ سهم‌ بزرگی‌ داشته‌ باشد؛ تنها کاری‌ که‌ کرد آن‌ بود که‌ راه‌ را برای‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ پارس‌ باز و همواره‌ ساخت‌. پارسیها زبان‌ آریایی‌، و الفبای‌ سی‌ و شش‌ حرفی‌ خود را از مردم‌ ماد گرفتند، و همین‌ مادها سبب‌ آن‌ بودند که‌ پارسیها، به‌ جای‌ لوح‌گلی‌، کاغذ پوستی‌ و قلم‌ برای‌ نوشتن‌ به‌ کار بردند و به‌ استعمال‌ ستونهای‌ فراوان‌ در ساختمان‌ توجه‌ کردند. قانون‌ اخلاقی‌ پارسیها- که‌ در زمان‌ صلح‌ صمیمانه‌ به‌ کشاورزی‌ بپردازند، و در جنگ‌ متهور و بی‌باک‌ باشند-، و نیز مذهب‌ زردشتی‌ ایشان‌ و اعتقاد به‌ اهورمزدا و اهریمن‌ و سازمان‌ پدرشاهی‌، یا تسلط‌ پدر در خانواده‌، و تعدد زوجات‌ و مقداری‌ قوانین‌ دیگر پارس‌- که‌ از شدت‌ شباهت‌ با قوانین‌ ماد سبب‌ آن‌ شده‌ است‌ که‌ در این‌ آیه‌ی‌ کتاب‌ دانیال‌: «تا موافق‌ شریعت‌ مادیان‌ و پارسیانی‌ که‌ منسوخ‌ نمی‌شود» ذکر آنها با هم‌ بیاید- همه‌ ریشه‌ی‌ مادی‌ دارد. از ادبیات‌ و هنر این‌ قوم‌ یک‌ پاره‌ سنگ‌ یا یک‌ نامه‌ هم‌ بر جای‌ نمانده‌ است‌.

انقراض‌ تمدن‌ مادها- پیروزها سرمست‌ می‌شوند
6-4- انقراض‌ دولت‌ ماد بسیار سریع‌تر از تشکیل‌ آن‌ صورت‌ گرفت‌. اژدهاک‌ یا ایشتوویگو، که‌ به‌ جای‌ پدر خود هووخشتره‌ به‌ تخت‌ سلطنت‌ نشست‌، یک‌ بار دیگر این‌ حقیقت‌ را اثبات‌ کرد که‌ حکومت‌ سلطنتی‌ همچون‌ بازی‌ قماری‌ است‌، و در وراثت‌ سلطنت‌، هوشمندی‌ مفرط‌ و جنون‌، متحد نزدیک‌ به‌ یکدیگر به‌ شمار می‌روند. این‌ شاه‌ به‌ راحتی‌ بر تخت‌ سلطنتی‌ که‌ به‌ میراث‌ برده‌ بود نشست‌، و به‌ عیش‌ و نوش‌ و لذت‌ بردن‌ از آنچه‌ نصیب‌ وی‌ شده‌ بود پرداخت‌. مردم‌ نیز، به‌ تقلید از او، از پیروزی‌ دستورهای‌ اخلاقی‌ خشک‌ و روش‌ زندگی‌ ساده‌ و خنثی‌ که‌ داشتند دست‌ برداشتند و رفته‌ رفته‌ آنها را فراموش‌ کردند؛ ثروت‌ به‌ اندازه‌ای‌ ناگهانی‌ به‌ چنگ‌ ایشان‌ افتاده‌ بود که‌ فرصت‌ بهره‌برداری‌ عاقلانه‌ از آن‌ را نداشتند. مردم‌ طبقات‌ بالای‌ اجتماع‌ بنده‌ی‌ مد و زندگی‌ تجملی‌ شده‌ بودند؛ مردانشان‌ شلوارهای‌ قلاب‌دوزی‌ شده‌ می‌پوشیدند، و زنان‌ خود را با غازه‌ و جواهر می‌آراستند؛ حتی‌ زین‌ و برگ‌ اسبان‌ را نیز با طلا زینت‌ می‌دادند. قوم‌ ساده‌ای‌ که‌ پیش‌ از آن‌ از راه‌ چوپانی‌ زندگی‌ می‌کردند، و از سوارشدن‌ بر ارابه‌های‌ خشکی‌ که‌ چرخهاشان‌ جز گرده‌های‌ ناهمواره‌ بریده‌ شده‌ از تنه‌ی‌ درختان‌ نبود لذت‌ می‌بردند، اکنون‌ کارشان‌ آن‌ بود که‌ بر ارابه‌های‌ گرانبها سورا شوند، و از مجلس‌ جشنی‌ به‌ مجلس‌ دیگر بروند. نخستین‌ شاهان‌ ایشان‌ به‌ دادگستری‌ برخود می‌بالیدند، ولی‌ ایشتوویگو، که‌ روزی‌ نسبت‌ به‌ هارپاگ‌ خشمناک‌ شده‌ بود، دستور داد از تن‌ بی‌سرودست‌ فرزند او خوراکی‌ فراهم‌ آوردند و پدر را مجبور کردند که‌ گوشت‌ تن‌ فرزندش‌ را به‌ خورد. هارپاگ‌ فرمان‌ را اجرا کرد و گفت‌ هر چه‌ شاه‌ امر فرماید مایه‌ی‌ شادی‌ او می‌شود؛ ولی‌ کینه‌ را در دل‌ خود نگاه‌ داشت‌ و بعدها به‌ کمک‌ کوروش‌ برخاست‌ تا ایشتوویگو را خلع‌ کند. کوروش‌ جوان‌، فرماندار ولایت‌ انشان‌ (شامل‌ خوزستان‌ و بختیاری‌)، که‌ در فرمان‌ مادیان‌ بود، علیه‌ شاه‌ زن‌ صفت‌ و ستمگر اکباتان‌ قیام‌ کرد؛ خود مادها از پیروزی‌ وی‌ بر این‌ مرد خود کامه‌ شاد شدند و به‌ شاهی‌ او خشنودی‌ نمودند: و تقریباً هیچ‌کس‌ با او از در مخالفت‌ در نیامد. تنها یک‌ جنگ‌ کافی‌ بود تا دولت‌ فرمانراوای‌ ماد و حاکم‌ بر پارس‌ (ایران‌) به‌ صورت‌ فرمانبردار یک‌ فرد پارس‌ در آید؛ پس‌ از آن‌، دولت‌ پارس‌ رفته‌رفته‌ کارش‌ به‌ جایی‌ رسید که‌ تمام‌ خاور نزدیک‌ را به‌ زیر فرمان‌ خود در آورد. 

ظهور کوروش‌ بزرگ‌
6-5- کوروش‌ یکی‌ از کسانی‌ بود که‌ گویا برای‌ فرمانروایی‌ آفریده‌ شده‌اند و، به‌ گفته‌ی‌ امرسن‌، همه‌ی‌ مردم‌ از تاجگذاری‌ ایشان‌ شاد می‌شوند. روح‌ شاهانه‌ داشت‌ و شاهانه‌ به‌ کار بر می‌خاست‌؛ در اداره‌ی‌ امور به‌ همان‌ گونه‌ شایستگی‌ داشت‌ که‌ در کشور گشاییهای‌ حیرت‌انگیز خود؛ با شکست‌ خوردگان‌ به‌ بزرگواری‌ رفتار می‌کرد و نسبت‌ به‌ دشمنان‌ سابق‌ خود مهربانی‌ می‌کرد. پس‌، مایه‌ی‌ شگفتی‌ نیست‌ که‌ یونانیان‌ درباره‌ی‌ وی‌ داستانهای‌ بی‌شمار نوشته‌ و او را بزرگ‌ترین‌ پهلوان‌ جهان‌ ، پیش‌ از اسکندر، دانسته‌ باشند. مایه‌ی‌ تأسف‌ آن‌ است‌ که‌ از نوشته‌های‌ هرودوت‌ و گزنوفون‌ نمی‌توانیم‌ او صاف‌ و شمایل‌ وی‌ را طوری‌ ترسیم‌ کنیم‌ که‌ قابل‌ اعتقاد باشد. مورخ‌ اول‌، تاریخ‌ وی‌ را با بسیاری‌ داستانهای‌ خراقی‌ در هم‌ آمیخته‌، و دومی‌ کتاب‌ خود کوروپایدیا (= تربیت‌ کوروش‌) را همچون‌ رساله‌ای‌ در فنون‌ جنگ‌ نوشته‌، و در ضمن‌ آن‌ خطابه‌ای‌ در تربیت‌ و فلسفه‌ آورده‌ است‌؛ گزنوفون‌ چندین‌ بار در نوشته‌ی‌ خود کوروش‌ را با سقراط‌ اشتباه‌ کرده‌ و احوال‌ آن‌ دو را با هم‌ آمیخته‌ است‌. چون‌ این‌ داستانها را کنار بگذاریم‌، از کوروش‌ جز شبح‌ فریبنده‌ای‌ باقی‌ نمی‌ماند. آنچه‌ به‌ یقین‌ می‌توان‌ گفت‌ این‌ است‌ که‌ کوروش‌ زیبا و خوش‌ اندام‌ بوده‌، چه‌ پارسیان‌ تا آخرین‌ روزهای‌ دوره‌ی‌ هنر باستانی‌ خویش‌ به‌ وی‌ همچون‌ نمونه‌ی‌ زیبایی‌ اندام‌ می‌نگریسته‌اند؛ دیگر اینکه‌ وی‌ مؤسس‌ سلسله‌ی‌ هخامنشی‌ یا سلسله‌ی‌ «شاهان‌ بزرگ‌» است‌، که‌ در نامدارترین‌ دوره‌ی‌ تاریخ‌ ایران‌ بر آن‌ سرزمین‌ سلطنت‌ می‌کرده‌اند؛ دیگر آنکه‌ کوروش‌ سربازان‌ مادی‌ و پارسی‌ را چنان‌ منظم‌ ساخت‌ که‌ به‌ صورت‌ قشون‌ شکست‌ ناپذیری‌ در آمد؛ بر ساردیس‌ و بابل‌ مسلط‌ شد؛ و فرمانروایی‌ اقوام‌ سامی‌ را بر باختر آسیا چنان‌ پایان‌ داد که‌، تا هزار سال‌ پس‌ از آن‌، دیگر نتوانستند دولت‌ و حکومتی‌ بسازند؛ تمام‌ کشورهایی‌ را که‌ قبل‌ از وی‌ در تحت‌ تسلط‌ آشور و بابل‌ و لیدیا و آسیای‌ صغیر بود ضمیمه‌ی‌ پارس‌ ساخت‌، و از مجموع‌ آنها یک‌ دولت‌ شاهنشاهی‌ و امپراطوری‌ ایجاد کرد که‌ بزرگ‌ترین‌ سازمان‌ سیاسی‌ قبل‌ از دولت‌ روم‌ قدیم‌، و یکی‌ از خوش‌ اداره‌ترین‌ دولتهای‌ همه‌ی‌ دوره‌های‌ تاریخی‌ به‌ شمار می‌رود. 

کوروش‌ به‌ راستی‌ یک‌ رهبر بزرگ‌ تاریخی‌ است‌
6-6- آن‌ اندازه‌ که‌ از افسانه‌ها برمی‌آید، کوروش‌ از کشور گشایانی‌ بوده‌ است‌ که‌ بیش‌ از هر کشور گشای‌ دیگر او را دوست‌ می‌داشته‌اند، و پایه‌های‌ سلطنت‌ خود را بر بخشندگی‌ و خوی‌ نیکو قرار داده‌ بود. دشمنان‌ وی‌ از نرمی‌ و گذشت‌ او آگاه‌ بودند، و به‌ همین‌ جهت‌ در جنگ‌ با کوروش‌ مانند کسی‌ نبودند که‌ با نیروی‌ نومیدی‌ می‌جنگد و می‌داند چاره‌ای‌ نیست‌ جز اینکه‌ بکشد یا خود کشته‌ شود. پیش‌ از این‌ - بنا به‌ روایت‌ هرودوت‌- دانستیم‌ که‌ چگونه‌ کرزوس‌ را از سوختن‌ در میان‌ هیزمهای‌ افروخته‌ رهانید و بزرگش‌ داشت‌ و او را از رایزنان‌ خود ساخت‌؛ نیز از بخشندگی‌ و نیکی‌ رفتار او با یهودیان‌ سخن‌ گفتیم‌. یکی‌ از ارکان‌ سیاست‌ و حکومت‌ وی‌ آن‌ بود که‌، برای‌ ملل‌ و اقوام‌ مختلفی‌ که‌ اجزای‌ امپراطوری‌ او را تشکیل‌ می‌دادند، به‌ آزادی‌ عقیده‌ی‌ دینی‌ و عبادت‌ معتقد بود؛ این‌ خود می‌رساند که‌ بر اصل‌ اول‌ حکومت‌ کردن‌ بر مردم‌ آگاهی‌ داشت‌ و می‌دانست‌ که‌ دین‌ از دولت‌ نیرومندتر است‌. به‌ همین‌ جهت‌ است‌ که‌ وی‌ هرگز شهرها را غارت‌ نمی‌کرد و معابد را ویران‌ نمی‌ساخت‌، بلکه‌ نسبت‌ به‌ خدایان‌ ملل‌ مغلوب‌ به‌ چشم‌ احترام‌ می‌نگریست‌ و برای‌ نگاهداری‌ پرستشگاهها و آرامگاههای‌ خدایان‌، از خود، کمک‌ مالی‌ نیز می‌کرد. حتی‌ مردم‌ بابل‌، که‌ در برابر او سخت‌ ایستادگی‌ کرده‌ بودند، در آن‌ هنگام‌ که‌ احترام‌ وی‌ را نسبت‌ به‌ معابد و خدایان‌ خویش‌ دیدند، به‌ گرمی‌ بر گرد او جمع‌ شدند و مقدم‌ او را پذیرفتند. هر وقت‌ سرزمینی‌ را می‌گشود که‌ جهانگشای‌ دیگری‌ پیش‌ از وی‌ به‌ آنجا نرفته‌ بود، با کمک‌ تقوا و ورع‌، قربانیهایی‌ به‌ خدایان‌ محل‌ تقدیم‌ می‌کرد؛ مانند ناپلئون‌، همه‌ی‌ ادیان‌ را قبول‌ داشت‌ و میان‌ آنها فرقی‌ نمی‌گذاشت‌؛ و با مرحمتی‌ بیش‌ از ناپلئون‌ به‌ تکریم‌ همه‌ی‌ خدایان‌ می‌پرداخت‌. 

وی‌ از لحاظ‌ دیگری‌ نیز به‌ ناپلئون‌ شبیه‌ بود، چه‌، مانند وی‌، قربانی‌ بلند پروازی‌ فراوان‌ خویش‌ شد. هنگامی‌ که‌ از گشودن‌ همه‌ی‌ سرزمینهای‌ خاور نزدیک‌ آسوده‌ شد، درصدد بر آمد که‌ ماد و پارس‌ را از هجوم‌ بدویانی‌ که‌ در آسیای‌ میانه‌ منزل‌ داشتند خلاص‌ کند؛ و چنان‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ در این‌ حمله‌های‌ خود، تا کنار نهر سیحون‌ در شمال‌، و تا هندوستان‌ در خاور پیش‌ رفته‌ باشد؛ در همین‌ گیرودارها، و در آن‌ زمان‌ که‌ به‌ منتهای‌ بزرگی‌ خود رسیده‌ بود، کشته‌ شد. کوروش‌ نیز، چون‌ اسکندر، امپراطوری‌ بزرگی‌ را به‌ چنگ‌ آورد، ولی‌ بیش‌ از اینکه‌ فرصت‌ سازمان‌ دادن‌ به‌ آن‌ پیدا کند، اجل‌ آن‌ امپراطوری‌ را از چنگش‌ بیرون‌ آورد. 

ظهور داریوش‌
6-7- غصب‌شدن‌ تاج‌ و تخت‌ سلطنت‌، و کشته‌شدن‌ بردیای‌ غاصب‌، دو فرصت‌ گرانبهایی‌ بود که‌ ولایتهای‌ تابع‌ شاهنشاهی‌ پارس‌ در برابر خود داشتند؛ به‌ همین‌ جهت‌ فرمانداران‌ مصر و لیدیا طغیان‌ کردند، و در آن‌ واحد شوش‌ و بابل‌ و ماد و آشور و ارمنیه‌ و سرزمین‌ سکاها و بسیاری‌ از ولایات‌ دیگر سر به‌ شورش‌ برداشتند. ولی‌ داریوش‌ همه‌ را به‌ جای‌ خود نشانید و در این‌ کار منتهای‌ شدت‌ و قساوت‌ را به‌ کار برد. از جمله‌، چون‌ پس‌ از محاصره‌ی‌ طولانی‌ بر شهر بابل‌ دست‌ یافت‌، فرمان‌ داد که‌ سه‌ هزار نفر از بزرگان‌ آن‌ را به‌ دار بیاویزند، تا مایه‌ی‌ عبرت‌ و فرمانبرداری‌ دیگران‌ شود؛ داریوش‌ با یک‌ سلسله‌ جنگهای‌ سریع‌ توانست‌ ولایاتی‌ را که‌ شورش‌ کرده‌ بودند، یکی‌ پس‌ از دیگری‌، آرام‌ کند. چون‌ دریافت‌ که‌ این‌ شاهنشاهی‌ وسیع‌ هر وقت‌ دچار بحرانی‌ شود به‌ زودی‌ از هم‌ پاشیده‌ خواهد شد، زره‌ جنگ‌ را از تن‌ بیرون‌ کرد، و به‌ صورت‌ یکی‌ از مدبّرترین‌ و فرزانه‌ترین‌ فرمانروایان‌ تاریخ‌ درآمد و سازمان‌ اداری‌ کشور را به‌ صورتی‌ درآورد که‌ تا سقوط‌ امپراطوری‌ روم‌ پیوسته‌ به‌ عنوان‌ نمونه‌ی‌ عالی‌ از آن‌ پیروی‌ می‌کردند. با نظم‌ و سامانی‌ که‌ داریوش‌ مقرر داشته‌ بود، آسیای‌ باختری‌ به‌ چنان‌ نعمت‌ و آرامش‌ خاطری‌ رسید که‌ تا آن‌ زمان‌، در این‌ ناحیه‌ی‌ پرآشوب‌، کسی‌ چنان‌ آسایشی‌ را به‌ خاطر نداشت‌. 

حمله‌ به‌ یونان‌
6-8- آرزویش‌ آن‌ بود که‌ پس‌ از آن‌ با صلح‌ و صفا بر آنچه‌ در اختیار دارد فرمان‌ براند، ولی‌ سنت‌ و مقدر چنان‌ است‌ که‌ در امپراطوریها هرگز آتش‌ جنگ‌ مدت‌ درازی‌ فرو ننشیند؛ دلیل‌ این‌ مطلب‌ آن‌ است‌ که‌ بلاد تسخیر شده‌ باید مکرر در مکرر از نو مسخر شود، و پیروزمندان‌، در ملت‌ خود، هنر جنگیدن‌ و در اردو و میدان‌ جنگ‌ به‌ سربردن‌ را زنده‌ نگاه‌ دارند؛ چه‌ در هر آن‌ ممکن‌ است‌ زمانه‌ نقشی‌ تازه‌ بر آرد و امپراطوری‌ تازه‌ای‌ در برابر امپراطوری‌ موجود قیام‌ کند. در چنین‌ اوضاع‌ و احوال‌، اگر جنگی‌ خود به‌ خود پیش‌ نیاید، ناچار باید آن‌ را بیافرینند؛ به‌ همین‌ جهت‌ بر نسلهای‌ متوالی‌ واجب‌ است‌ که‌ بر دشواریهای‌ جنگ‌ و خونریزی‌ خود کنند، و از راه‌ تمرین‌ و تجربه‌ دریابند که‌ چگونه‌ از کف‌دادن‌ جان‌ و مال‌ در راه‌ نگاهداری‌ میهن‌ را آسان‌ شمارند.
شاید تا حدی‌ همین‌ دلیل‌ بود که‌ داریوش‌ را بر آن‌ داشت‌ که‌ از تنگه‌ی‌ بسفر و رود دانوب‌ بگذرد، در جنوب‌ روسیه‌ تا رود ولگا پیش‌ براند و به‌ تأدیب‌ سکاهایی‌ که‌ پیوسته‌ در اطراف‌ شاهنشاهی‌ وی‌ تاخت‌ و تاز می‌کردند بپردازد؛ یا اینکه‌ بار دیگر از افغانستان‌ و دهها سلسله‌ جبال‌ عبور کند و به‌ دره‌ی‌ رود سند برسد و صحنه‌های‌ پهناوری‌ را، با جمعیت‌ فراوان‌ و مال‌ بی‌شمار، بر شاهنشاهی‌ خویش‌ بیفزاید. ولی‌، برای‌ حمله‌ی‌ وی‌ به‌ یونان‌، باید در جستجوی‌ دلیلی‌ قوی‌تر از این‌ باشیم‌. هرودوت‌ می‌خواهد به‌ ما بقبولاند که‌ علت‌ حمله‌ و اقدام‌ به‌ این‌ کار بدون‌ نتیجه‌ و زیانبخش‌ وی‌ آن‌ بود که‌ یکی‌ از زنان‌ او به‌ نام‌ آتوسا در بستر او را فریفت‌ و به‌ این‌ کار واداشت‌؛ ولی‌ بهتر آن‌ است‌ که‌ چنان‌ باور داشته‌ باشیم‌ که‌، شاهنشاه‌ پارس‌ از آن‌ نگران‌ بود که‌ ممکن‌ است‌، از میان‌ پولیسهای‌ یونان‌ و مستعمرات‌ آن‌، یک‌ امپراطوری‌ فراهم‌ شود، یا میان‌ آنها پیمانی‌ بسته‌ شود و تسلط‌ پارس‌ را بر باختر آسیا در خطر اندازد. در آن‌ هنگام‌ که‌ ایالت‌ یونیا سر به‌ شورش‌ برداشت‌، و از اسپارت‌ و آتن‌ به‌ آن‌ کمک‌ رسید، داریوش‌، با آنکه‌ به‌ جنگ‌ خرسندی‌ نداشت‌، ناچار دست‌ به‌ کار جنگ‌ شد. همه‌ داستان‌ گذشتن‌ وی‌ از دریای‌ یونان‌ (اژه‌)، و شکست‌ خوردن‌ قشون‌ او در جلگه‌ی‌ ماراتون‌، و بازگشت‌ نومیدانه‌ی‌ وی‌ به‌ پارس‌ را می‌دانند. چون‌ بار دیگر خود را آماده‌ی‌ حمله‌ی‌ به‌ یونان‌ کرد و خواست‌ ضربه‌ی‌ دیگری‌ به‌ ان‌ وارد کند، ناگهان‌ دچار بیماری‌ شد و ناتوان‌ گشت‌ و دیده‌ از این‌ جهان‌ فرو بست‌.

پهنای‌ شاهنشاهی‌ پارس‌
6-9- دولت‌ شاهنشاهی‌ پارس‌، که‌ در زمان‌ داریوش‌ به‌ منتها درجه‌ی‌ بزرگی‌ خود رسیده‌ بود، شامل‌ بیست‌ ایالت‌ با خشثرپاون‌ ] به‌ یونانی‌،=ساتراپ‌نشین‌ [ می‌شد و مصر، فلسطین‌، سوریه‌، فینیقیه‌، لیدیا، فریگیا، کاپادوکیا، کیلیکیا، ارمنستان‌، آشور، قفقاز، بابل‌، ماد، پارس‌، آنچه‌ امروز به‌ نام‌ افغانستان‌ و بلوچستان‌ معروف‌ است‌، باختر رود سند در هندوستان‌، سغدیانا، باکتریا، جایگاه‌ ماساگتها، و قبایل‌ دیگری‌ از آسیای‌ میانه‌ جزو این‌ امپراطوری‌ بزرگ‌ بود. تا آن‌ زمان‌ هرگز دولتی‌ به‌ این‌ بزرگی‌ و پهناوری‌، که‌ در زیر فرمان‌ یک‌ نفر باشد، در تاریخ‌ پیدا نشده‌ بود. 

روش‌ زندگی‌ پارسیان‌
6-10- پارسی‌ که‌ در آن‌ روزگار بر چهل‌ میلیون‌ ساکنان‌ این‌ نواحی‌ حکومت‌ کرد همان‌ ایرانی‌ نیست‌ که‌ اکنون‌ می‌شناسیم‌، بلکه‌ ناحیه‌ی‌ کوچکی‌ در مجاورت‌ خلیج‌فارس‌ بود که‌ در آن‌ زمان‌ به‌ نام‌ «پارس‌» خوانده‌ می‌شد و اکنون‌ آن‌ را «فارس‌» می‌نامند. سرزمین‌ پارس‌ سرای‌ بیابانهای‌ بی‌حاصل‌ و کوههای‌ فراوان‌ بود؛ رودخانه‌ی‌ فراوان‌ نداشت‌ و در معرض‌ گرمای‌ سوزان‌ و سرمای‌ کشنده‌ بود، و به‌ همین‌ جهت‌ بود که‌ درآمد زمین‌، به‌ تنهایی‌، کفاف‌ زندگی‌ دو میلیون‌ ساکنان‌ آن‌ را نمی‌کرد، و ناچار باید کسری‌ را از راه‌ بازرگانی‌ و کشورگشایی‌ تأمین‌ کنند. مردم‌ کوه‌نشین‌ اصلی‌ سرزمین‌ پارس‌، مانند مادها، از نژاد هند و اروپایی‌، و شاید از جنوب‌ روسیه‌ به‌ این‌ نواحی‌ آمده‌ بودند. از زبان‌ و دین‌ قدیم‌ ایشان‌ آشکار می‌شود که‌ با آن‌ دسته‌ از نژاد آرین‌ که‌ از افغانستان‌ گذشته‌ و طبقه‌ی‌ حاکمه‌ را در سرزمین‌ هند تشکیل‌ داده‌ بودند، نسبت‌ نزدیکی‌ داشته‌اند. داریوش‌ اول‌ خود را در نقش‌ رستم‌ چنین‌ معرفی‌ کرده‌ است‌: «پارسی‌، پسر پارسی‌، آریایی‌ از نژاد آریایی‌». زردتشتیان‌ وطن‌ نخستین‌ خود رابه‌ نام‌ «ایران‌ - وئجه‌» یعنی‌ وطن‌ آریاییها می‌نامند. استرابون‌ کلمه‌ی‌ «آریانا» را برای‌ سرزمینی‌ استعمال‌ کرده‌ است‌ که‌ تقریباً با آنچه‌ امروز به‌ نام‌ «ایران‌ » می‌نامیم‌، تفاوتی‌ ندارد. 

چنان‌ که‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ پارسیان‌ زیباترین‌ ملتهای‌ خاور نزدیک‌ در روزگارهای‌ باستانی‌ بوده‌اند . تصاوری‌ که‌ در آثار تاریخی‌ بر جای‌ مانده‌ نشان‌ می‌دهد که‌ آن‌ مردم‌ میانه‌ بالا و نیرومند بوده‌ و بر اثر زندگی‌ کردن‌ در نقاط‌ کوهستانی‌، سختی‌ و صلابت‌ داشته‌اند، ولی‌ ثروت‌ فراوان‌ سبب‌ لطافت‌ طبع‌ آنان‌ بوده‌ است‌؛ در سیمای‌ ایشان‌ آثار تقارن‌ مطبوعی‌ دیده‌ می‌شود، و مانند یونانیان‌ بینی‌ کشیده‌ داشته‌اند، و در اندام‌ و هیئت‌ ایشان‌ آثار نجابت‌ مشهود بوده‌ است‌. غالب‌ ایشان‌ لباسهایی‌ مانند لباسهای‌ مردم‌ ماد بر تن‌ می‌کردند؛ بعدها خود را به‌ زیورآلات‌ مادی‌ نیز می‌آراستند. جز دو دست‌، بازگذاشتن‌ هر یک‌ از قسمتهای‌ بدن‌ ار خلاف‌ ادب‌ می‌شمردند، و به‌ همین‌ جهت‌ سر تا پای‌ ایشان‌ با سربند یا کلاه‌ یا پاپوش‌ پوشیده‌ بود. شلواری‌ سه‌ پارچه‌ و پیراهنی‌ کتانی‌ و دو لباس‌ رو می‌پوشیدند، که‌ آستین‌ آنها دستها را می‌پوشانید، و کمربندی‌ بر میان‌ خود می‌بستند. این‌ گونه‌ لباس‌پوشیدن‌ سبب‌ آن‌ بود که‌ از گزند گرمای‌ شدید تابستان‌ و سرمای‌ جانکاه‌ زمستان‌ در امان‌ بمانند. امتیاز پادشاه‌ در آن‌ بود که‌ شلوار قلاب‌دوزی‌ شده‌ی‌ با نقش‌ و نگار سرخ‌ می‌پوشید و دکمه‌های‌ کفش‌ وی‌ به‌ رنگ‌ زعفرانی‌ بود. اختلاف‌ لباس‌ زنان‌ با مردان‌ تنها در آن‌ بود که‌ گریبان‌ پیراهنشان‌ شکافی‌ داشت‌. مردان‌ موی‌ چهره‌ را نمی‌ستردند و گیسوان‌ را بلند فرو می‌هشتند؛ بعدها به‌ جای‌ آن‌ گیسوان‌ عاریه‌ رواج‌ پیدا کرد. چود در دوران‌ شاهنشاهی‌ ثروت‌ مردم‌ زیاد شد، زن‌ و مرد به‌ زیبایی‌ ظاهر خود پرداختند؛ جهت‌ آراستن‌ صورت‌، غازه‌ و روغن‌ به‌ کار می‌بردند، و برای‌ آنکه‌ درشتی‌ چشم‌ و درخشندگی‌ آنرا نشان‌ دهند، سرمه‌های‌ گوناگون‌ استعمال‌ می‌کردند. به‌ این‌ ترتیب‌، در میان‌ آنان‌ طبقه‌ی‌ خاصی‌ به‌ نام‌ «آرایشگران‌» پیدا شد که‌ یونانیان‌ آنان‌ را «کوسمتای‌» می‌نامیدند و کارشناس‌ در هنر آرایش‌ بودند و کارشان‌ تزیین‌ ثروتمندان‌ بود. پارسیان‌ در ساختن‌ مواد معطر مهارت‌ فراوان‌ داشتند، و پیشینیان‌ چنان‌ معتقد بودند که‌ گردها و عطرهای‌ آرایش‌ را نخستین‌بار همین‌ مردم‌ اختراع‌ کرده‌ بودند. شاه‌ همیشه‌ با جعبه‌ای‌ از مواد معطر برای‌ جنگ‌ بیرون‌ می‌رفت‌ و خواه‌ پیروز می‌شد، خواه‌ شکست‌ می‌خورد، پس‌ از هر کارزار با روغنهای‌ خوشبو خود را معطر می‌ساخت‌. 

زبان‌ پارسیان‌، خط‌ پارسیان‌
6-11- پارسیان‌، در اثنای‌ تاریخ‌ دراز خود، به‌ زبانهای‌ گوناگون‌ سخن‌ می‌گفته‌اند. فارسی‌ باستانی‌ زبان‌ دربار و بزرگان‌ قوم‌ در زمان‌ داریوش‌ اول‌ به‌ شمار می‌رفت‌؛ این‌ زبان‌ با زبان‌ سانسکریت‌ پیوند بسیار نزدیکی‌ دارد و این‌ خود نشان‌ می‌دهد که‌ آن‌ دو زبان‌ لهجه‌ هایی‌ از زبان‌ قدیم‌تر بوده‌اند؛ این‌ هر دو لهجه‌ از خویشان‌ بسیار نزدیک‌ زبان‌ انگلیسی‌ به‌ شمار می‌روند. از لغت‌ فرس‌ قدیم‌ دو شاخه‌ی‌ زند، یعنی‌ زبان‌ زنداوستا، و شاخه‌ی‌ پهلوی‌ بیرون‌ آمد؛ از همین‌ شاخه‌ است‌ که‌ زبان‌ فارسی‌ کنونی‌ برخاسته‌ است‌. در آن‌ هنگام‌ که‌ پارسیان‌ به‌ کار خط‌نویسی‌ پرداختند، برای‌ نوشتن‌ اسناد خود، خط‌ میخی‌ و الفبای‌ هجایی‌ آرامی‌ را به‌ کار بردند. پارسیان‌ هجاهای‌ سنگین‌ و دشوار بابلی‌ را آسانتر کردند و عدد علامات‌ الفبایی‌ را از سیصد به‌ سی‌ و شش‌ رسانیدند؛ این‌ علامات‌ رفته‌ رفته‌، از صورت‌ مقاطع‌ هجایی‌ بیرون‌ آمد و شکل‌ حروف‌ الفبای‌ میخی‌ رابه‌ خود گرفت‌. ولی‌ باید دانست‌ که‌ خط‌نویسی‌ را پارسیان‌ سرگرمی‌ زنانه‌ می‌پنداشتند و کمتر در بند آن‌ بودند که‌ از عشق‌ورزی‌ و جنگاوری‌ و شکار دست‌ بردارند و به‌ کار نویسندگی‌ اشتغال‌ ورزند و اثری‌ ادبی‌ ایجاد کنند.

کشاورزی‌ و صناعت‌ پارسیان‌
6-12- مرد عادی‌ معمولاً بی‌سواد و به‌ این‌ بی‌سوادی‌ خرسند بود و تمام‌ کوشش‌ خود را در کار کشت‌ زمین‌ مصروف‌ می‌داشت‌. کتاب‌ مقدس‌ «اوستا» کشاورزی‌ را ستوده‌ و آن‌ را مهم‌ترین‌ و والاترین‌ کار بشری‌ دانسته‌ است‌، که‌ خدای‌ بزرگ‌ اورامزدا از آن‌ بیش‌ از کارهای‌ دیگر خشنود می‌شود. قسمتی‌ از اراضی‌ ملک‌ مردم‌ بود و خود به‌ کشاورزی‌ در آن‌ می‌پرداختند؛
گاهی‌ این‌ خرده‌ مالکان‌ جمعیتهای‌ تعاونی‌ کشاورزی‌ متشکل‌ از چند خانوار تشکیل‌ می‌دادند و به‌ صورت‌ دسته‌ جمعی‌ به‌ کاشتن‌ زمینهای‌ وسیع‌ می‌پرداختند؛ قسمت‌ دیگر از اراضی‌ متعلق‌ به‌ اشراف‌ و زمین‌داران‌ بزرگ‌ بود، که‌ دهقانان‌ در برابر قسمتی‌ از درآمد زمین‌، به‌ کشت‌ و زرع‌ در آنها مشغول‌ بودند؛ قسمتی‌ را نیز بندگان‌ بیگانه‌ (که‌ هرگز در میان‌ آنان‌ ایرانی‌ وجود نداشت‌) کشاورزی‌ می‌کردند. برای‌ شخم‌ کردن‌ زمین‌، گاوآهن‌ چوبی‌ به‌ کار می‌بردند، که‌ به‌ آن‌ نوک‌ آهنی‌ بسته‌ بودند و با گاو کشیده‌ می‌شد. آب‌ را از نقاط‌ کوهستانی‌ به‌ وسیله‌ی‌ قنات‌ به‌ زمینهای‌ خود می‌آوردند. محصول‌ عمده‌ی‌ کشاورزی‌، که‌ مهم‌ترین‌ ماده‌ی‌ غذایی‌ نیز محسوب‌ می‌شد، گندم‌ و جود بود ولی‌ مردم‌ گوشت‌ فراوان‌ نیز می‌خورند و شراب‌ زیاد می‌نوشیدند. کوروش‌ به‌ سربازان‌ خود شراب‌ می‌داد مباحثه‌ جدی‌ در امور سیاسی‌ آن‌ گاه‌ در مجامع‌ پارسیها صورت‌ می‌گرفت‌ که‌ اهل‌ مجلس‌، مست‌ باشند چیزی‌ که‌ بود بامداد روز بعد، در نقشه‌های‌ طرح‌ شده‌ تجدید نظر می‌کردند. یکی‌ از نوشابه‌های‌ ایرانیان‌ قدیم‌ مشروبی‌ بود به‌ نام‌ هومه‌ که‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ قربانی‌ طرف‌ توجه‌ به‌ خدایان‌ تقدیم‌ می‌کردند، و چنان‌ گمان‌ داشتند که‌ هر کس‌ از آن‌ بنوشد به‌ جای‌ روشن‌شدن‌ آتش‌ خشم‌ و انگیختگی‌، تقوا و عدالت‌ در او بیدار می‌شود. 

راهی‌ از شوش‌ تا سادریس‌
6-13- صناعت‌ در پارس‌ رواج‌ و رونقی‌ نداشت‌؛ پارسیها به‌ آن‌ خشود بودند که‌ اقوام‌ خاور نزدیک‌ به‌ حرفه‌ها و صناعات‌ دستی‌ بپردازند و ساخته‌های‌ دست‌ خود را، همراه‌ باج‌ و خراج‌، برای‌ ایشان‌ بفرستند. در کارهای‌ حمل‌ و نقل‌ ابتکاری‌ فراوان‌تر از کارهای‌ صنعتی‌ داشتند؛ مهندسان‌ پارسی‌ به‌ فرمان‌ داریوش‌ اول‌، شاهراههایی‌ ساختند که‌ پایتختها را به‌ یکدیگر مربوط‌ می‌کرد. درازی‌ یکی‌ از این‌ راهها، که‌ از شوش‌ تا ساردین‌ امتداد داشت‌، دو هزار و چهارصد کیلومتر بود. طول‌ راهها را با فرسخ‌ اندازه‌ می‌گرفتند و به‌ گفته‌ی‌ هرودوت‌، «در پایان‌ هر چهارصد فرسخ‌ منزلگاه‌ شاهی‌ و مهمانخانه‌های‌ با شکوه‌ وجود داشت‌ و راهها همه‌ از جاهای‌ امن‌ و آباد می‌گذشت‌ » در هر منزل‌ اسبهای‌ تازه‌ نفس‌ آماده‌ بود تا چاپار بی‌معطلی‌ به‌ راه‌ خود ادامه‌ دهد؛ به‌ همین‌ جهت‌ بود که‌ بر چاپار شاخی‌ فاصله‌ی‌ شوش‌ تا ساردیس‌ را در همان‌ زمانی‌ می‌پیمود که‌ اکنون‌ اتومبیلها می‌پیمایند، یعنی‌ در مدتی‌ کمتر از یک‌ هفته‌ - در صورتی‌ که‌ مسافران‌ عادی‌ آن‌ زمان‌ این‌ فاصله‌ را نود روزه‌ می‌پیمودند. از نهرهای‌ بزرگ‌ با کرجی‌ عبور می‌کردند، ولی‌ مهندسان‌ پارسی‌ توانایی‌ آن‌ را داشتند که‌ در موقع‌ حاجب‌ بر رودخانه‌ی‌ فرات‌ یا بر تنگه‌ی‌ داردانل‌ پلهای‌ محکمی‌ بزنند تا فیل‌ ترسناک‌ با ایمنی‌ از روی‌ آنها عبور کنند. در آن‌ زمان‌ راه‌ دیگری‌ نیز بود که‌ از کوههای‌ افغانستان‌ می‌گذشت‌ و پارس‌ را به‌ هندوستان‌ می‌پیوست‌؛ همه‌ی‌ این‌ راهها سبب‌ آن‌ شده‌ بود که‌ شهر شوش‌ انبار میان‌ راه‌ ثروت‌ عظیم‌ خاور زمین‌ باشد؛ این‌ ثروت‌، در آن‌ زمان‌ دور نیز، به‌ اندازه‌ای‌ فروان‌ بود که‌ عقل‌ به‌ سختی‌ آن‌ را باور می‌کند. اساس‌ ساختمان‌ این‌ راهها آن‌ بود که‌ برای‌ هدفهای‌ جنگی‌ و دولتی‌ به‌ کار رود و تسلط‌ حکومت‌ مرکزی‌ و جریان‌ اداری‌ کارها را تسهیل‌ کند، ولی‌ در عین‌ حال‌ سبب‌ آن‌ شد که‌ کار بازرگانی‌ و حمل‌ و نقل‌ کالاها نیز آسان‌ شود و عادات‌ و افکار از ناحیه‌ای‌ به‌ ناحیه‌ی‌ دیگر انتقال‌ یابد؛ در ضمن‌، خرافات‌ متداول‌ میان‌ مردم‌، که‌ گریزی‌ از آنها در زندگی‌ روزانه‌ نیست‌، از همین‌ راه‌، بین‌ اقوام‌ مختلف‌ مبادله‌ می‌شد. از جمله‌ باید گفت‌ که‌ فرشتگان‌ و شیاطین‌ به‌ وسیله‌ی‌ همین‌ راهها از افسانه‌های‌ پارسی‌ به‌ افسانه‌های‌ یهودی‌ و مسیحی‌ راه‌ یافت‌.

اولین‌ سازنده‌ ترعه‌ مدیترانه‌ - دریای‌ سرخ‌
6-14- دریانوردی‌ در میان‌ پارسیان‌ به‌ آن‌ درجه‌ که‌ حمل‌ و نقل‌ خشکی‌ به‌ دست‌ آن‌ مردم‌ ترقی‌ پیدا کرده‌ بود نرسید. پارسیان‌ ناوگان‌ مخصوص‌ به‌ خود نداشتند، بلکه‌ ناوگان‌ فینیقی‌ را یا به‌ اجازه‌ می‌گرفتند یا، با مصادره‌ کردن‌، از آن‌ در منظورهای‌ جنگی‌ خویش‌ استفاده‌ می‌کردند. داریوش‌ اول‌ ترعه‌ی‌ بزرگی‌ میان‌ دریای‌ سرخ‌ و رود نیل‌ حفر کرد نا از این‌ راه‌، به‌ وسیله‌ی‌ رود نیل‌، خلیج‌فارس‌ را با دریای‌ مدیترانه‌ اتصال‌ دهد، ولی‌ اهمال‌ جانشینان‌ وی‌ سبب‌ شد که‌ این‌ کار عظیم‌ دستخوش‌ ریگهای‌ روان‌ شود و راه‌ ارتباط‌ قطع‌ گردد. خشیارشا به‌ قسمتی‌ از نیروهای‌ دریایی‌ خود فرمان‌ داد که‌ بر گرد آفریقا گردش‌ کنند، ولی‌ این‌ ناوگان‌، پس‌ از عبور از برابر «ستونهای‌ هرکول‌» و دورزدن‌ قسمتی‌ از آفریقا، بی‌نتیجه‌ بازگشتند. کارهای‌ بازرگانی‌ بیشتر در دست‌ مردم‌ غیر پارسی‌ مانند بابلیان‌ و فنیقیان‌ و یهودیان‌ بود، چه‌ پارسیها بازرگانی‌ را که‌ کار پستی‌ می‌شمردند و بازار را کانون‌ دروغ‌ و فریب‌ می‌دانستند. طبقات‌ ثروتمند به‌ این‌ می‌بالیدند که‌ می‌توانند بیشتر نیازمندیهای‌ خود را، از مزرعه‌ یا دکان‌، خود مستقیماً به‌ خانه‌ بیاوردند، بی‌آنکه‌ انگشتان‌ خود را به‌ پلیدی‌ خرید و فروش‌ آلوده‌ کنند. در ابتدای‌ کار، مزد و وام‌ و سود سرمایه‌ را با کالا می‌پرداختند و بیشتر چهار پایان‌ و دانه‌ بار به‌ این‌ منظور به‌ کار می‌رفت‌؛ بعدها از لیدیا سکه‌های‌ پول‌ به‌ پارس‌ آمد، و داریوش‌ سکه‌ی‌ «دریک‌» را با سیم‌ و زر ضرب‌ کرد و نقش‌ خود را بر آن‌ گذاشت‌؛ نسبت‌ در یک‌ طلا به‌ در یک‌ نقره‌ مثل‌ نسبت‌ 5،3 به‌ 1 بود؛ این‌ خود، آغاز پیداشدن‌ نسبتی‌ است‌ که‌ هم‌ اکنون‌ میان‌ واحد نقره‌ و واحد طلا، در سکه‌های‌ زمان‌ حاضر، وجود دارد. 

سازمان‌ شاهنشاهی‌ - شاهان‌ ستمگر
6-15- سازمان‌ شاهنشاهی‌، که‌ بر این‌ مجموعه‌ تسلط‌ داشت‌، از نیرومندترین‌ سازمانها و تقریباً منحصر به‌ فرد بود. بر رأس‌ این‌ سازمان‌ شخص‌ شاه‌ قرا داشت‌ و، چون‌ شاهانی‌ در زیر فرمان‌ او بودند، بهنام‌ « شاه‌ شاهان‌» یا « شاهنشاه‌ » خوانده‌ می‌شد و جهان‌ قدیم‌ به‌ این‌ لقب‌ اعتراضی‌ نداشت‌، تنها یونانیان‌ شاهنشاه‌ پارس‌ را « باسیلئوس‌ »، یعنی‌ «شاه‌»، می‌خواندند. قدرت‌ مطلقه‌ در دست‌ شاه‌ بود و کلمه‌ای‌ که‌ از دهان‌ وی‌ بیرون‌ می‌آمد کافی‌ بود که‌ هر کس‌ را، بدون‌ محاکمه‌ و توضیح‌، به‌ کشتن‌ دهد. گاهی‌ نیز به‌ مادر یا زن‌ سوگلی‌ خویش‌ این‌ حق‌ فرمان‌ قتل‌ صادر کردن‌ را تفویض‌ می‌کرد. کمتر، از میان‌ مردم‌ و حتی‌ اعیان‌ مملکت‌، کسی‌ را جرأت‌ آن‌ بود که‌ از شاه‌ خرده‌گیری‌ یا وی‌ را سرزنش‌ کند؛ افکار عمومی‌، در نتیجه‌ی‌ ترس‌ و تقیه‌، هیچ‌ گونه‌ تأثیر در رفتار شاه‌ نداشت‌. هرگاه‌ شاه‌ فرزند کسی‌ را، در برابر چشم‌ وی‌، با تیر می‌زد، پدر ناچار در برابر شاه‌ سر فرود می‌آورد و مهارت‌ او را در تیراندازی‌ ستایش‌ می‌کرد؛ کسانی‌ که‌ به‌ امر شاه‌ تنشان‌ در زیر ضربه‌های‌ تازیانه‌ سیاه‌ می‌شد، از مرحمت‌ شاهنشاه‌ سپاسگزاری‌ می‌کردند که‌ از یاد آنان‌ غافل‌ نمانده‌ است‌. اگر همه‌ی‌ شاهان‌ ایرانی‌ روح‌ نشاط‌ و فعالیت‌ کوروش‌ و داریوش‌ اول‌ را داشتند، می‌توانستند هم‌ حکومت‌ کنند و هم‌ پادشاهی‌، ولی‌ شاهان‌ متأخر بیشتر کارهای‌ حکومت‌ را به‌ اعیان‌ و اشراف‌ زیر دست‌ خود یا به‌ خواجگان‌ حرمسرا وامی‌گذاشتند و خود به‌ عشقبازی‌ و باختن‌ نرد و شکار می‌پرداختند. کاخ‌ سلطنتی‌ پر از خواجه‌سرایانی‌ بود که‌ از زنان‌ حرم‌ پاسبانی‌ می‌کردند و شاهزادگان‌ را تعلیم‌ می‌دادندو در آغاز هر دوره‌ی‌ سلطنت‌ جدید، دسیسه‌ها فراوان‌ برمی‌انگیختند. هر سال‌ پانصد غلام‌ اخته‌ شده‌ از بابل‌ فرستاده‌ می‌شد تا در کاخهای‌ پارس‌ «خواجه‌ و پاسبان‌ حرمسرا» باشند.

اعیان‌ شاهنشاه‌
6-16- شاه‌ حق‌ داشت‌ که‌ از میان‌ پسران‌ خود هر کدام‌ را بخواهد به‌ جانشینی‌ برگزیند، ولی‌ غالب‌ اوقات‌ مسئله‌ جانشینی‌ با آدمکشی‌ و انقلاب‌ همراه‌ بود.
آنچه‌ درباره‌ی‌ قدرت‌ شاه‌ گفتیم‌ از لحاظ‌ نظری‌ بود، ولی‌ عملاً این‌ قدرت‌ به‌ وسیله‌ی‌ نیروی‌ اعیان‌ و اشراف‌ مملکت‌، که‌ در واقع‌ واسطه‌ی‌ میان‌ دربار و مردم‌ بودند، محدود می‌شد. عادت‌ بر این‌ جاری‌ شده‌ بود که‌ شش‌ خانواده‌ای‌ که‌ با داریوش‌ اول‌ انقلاب‌ کردند و بردیای‌ غاصب‌ را از میان‌ برداشتند امتیازات‌ خاصی‌ داشته‌ باشند، و در مهمات‌ امور کشور رأی‌ آنان‌ خواسته‌ شود. بسیاری‌ از بزرگان‌ در کاخ‌ شاهی‌ حاضر می‌شدند و مجلسی‌ تشکیل‌ می‌دادند که‌ شاه‌ غالباً به‌ نظر مشورتی‌ آنان‌ اهمیت‌ فراوان‌ می‌داد. املاک‌ اختصاصی‌ بسیاری‌ از ثروتمندان‌ و بزرگان‌ را شاه‌ به‌ ایشان‌ بخشیده‌ بود، و آنان‌ در مقابل‌، هر گاه‌ شاه‌ فرمان‌ بسیج‌ می‌داد، مرد جنگی‌ و ساز برگ‌ فراهم‌ می‌آورند. این‌ اشراف‌ در املاک‌ خود تسلط‌ بی‌حد و حساب‌ داشتند و مالیات‌ می‌گرفتند و قانون‌ می‌گذاشتند و دستگاه‌ قضایی‌ در اختیارشان‌ بود و برای‌ خود نیروهای‌ مسلح‌ نگاه‌ می‌داشتند. 

ارتش‌ پارسیان‌
6-17- ارتش‌ پایه‌ی‌ اساسی‌ قدرت‌ شاه‌ و حکومت‌ شاهنشاهی‌ به‌ شمار می‌رفت‌، چه‌ دستگاه‌ شاهنشاهی‌ تا زمانی‌ سرپا می‌ماند که‌ قدرت‌ خود را محفوظ‌ نگاه‌ دارد. تمام‌ کسانی‌ که‌ مزاج‌ سالم‌ داشتند و سنشان‌ میان‌ پانزده‌ و پنجاه‌ سال‌ بود، ناچار بودند در هنگام‌ جنگ‌ به‌ خدمت‌ سربازی‌ درآیند. سپاهیان‌، در میان‌ بانگ‌ موزک‌ نظامی‌ و فریاد تحسین‌ مردمی‌ که‌ نشان‌ از خدمت‌ سربازی‌ گذشته‌ بود، به‌ میدان‌ جنگ‌ رهسپار می‌شدند.
گل‌ سرسبد سپاه‌ گارد سلطنتی‌ بود که‌ از دو هزار سوار و دو هزار پیاده‌ تشکیل‌ می‌شد و همه‌ از اشراف‌ و بزرگان‌ بودند و کارشان‌ پاسبانی‌ شخص‌ شاه‌ بود. سپاه‌ ثابت‌ و فعال‌ منحصراً از افراد پارسی‌ و مادی‌ تشکیل‌ می‌شد، که‌ به‌ صورت‌ دسته‌های‌ ثابت‌ در مراکز مهم‌ سوق‌الجیشی‌ کشور مستقر می‌شدند تا مایه‌ی‌ آسایش‌ خاطر مردم‌ و برقراری‌ امنیت‌ باشند. ولی‌ نیروی‌ جنگی‌ کامل‌ مرکب‌ از دسته‌هایی‌ بود که‌ از تمام‌ اقوام‌ تابع‌ شاهنشاهی‌ بسیج‌ می‌شدند و هر کدام‌ به‌ زبان‌ خاص‌ خود تکلم‌ می‌کردند و با راه‌ و رسم‌ جنگاوری‌ و سلاح‌ مخصوص‌ خویش‌ به‌ جنگ‌ می‌پرداختند. همان‌ گونه‌ که‌ سربازان‌ از اقوام‌ گوناگون‌ بودند، سلاحها و ساز و برگ‌ جنگ‌ نیز اشکال‌ مختلف‌ داشت‌ و در میان‌ آنها تیر و کمان‌، شمشیر، زوبین‌، خنجر، سرنیزه‌، فلاخن‌، کارد، سپر، کلاه‌خود، زره‌ چرمی‌، زره‌ آهنی‌ دیده‌ می‌شد؛ اسب‌ و فیل‌، هر دو را در جنگ‌ به‌ کار می‌بردند؛ با ارتش‌، جارچیان‌، منشیها، خواجه‌سرایان‌، زنان‌ روسپی‌ و معشوقه‌ها نیز به‌ راه‌ می‌افتادند و همراه‌ آنان‌ ارابه‌هایی‌ حرکت‌ می‌کرد که‌ چرخهای‌ آنها را با دستهای‌ بزرگ‌ مسلح‌ کرده‌ بودند. این‌ گونه‌ لشکرها که‌ شماره‌ی‌ جنگاوران‌ یکی‌ از آنها در حمله‌ی‌ خشیارشا به‌ 00/800/1 نفر رسید، هرگز یک‌ وحدت‌ کامل‌ نداشتند؛ به‌ همین‌ جهت‌، چون‌ نخستین‌ علامات‌ شکست‌ آشکار می‌شد، به‌ صورت‌ گروه‌ پریشان‌ و بی‌سامانی‌ درمی‌آمد. پیروزی‌ چنان‌ لشکری‌ معلول‌ فزونی‌ شماره‌ی‌ آن‌ بر سربازان‌ دشمن‌ و هم‌ از این‌ بود که‌ می‌توانستند به‌ آسانی‌ حای‌ کشتگان‌ را در صفهای‌ جنگ‌ پر کنند؛ ولی‌ چون‌ با سپاه‌ منظمی‌ روبه‌رو می‌شدند، که‌ افراد آن‌ یک‌ زبان‌ داشتند و در تحت‌ سازمان‌ یکسان‌ و منظمی‌ می‌جنگیدند، ناچار شکست‌ می‌خوردند؛ راز شکست‌ خوردن‌ پارسیان‌ در جنگهای‌ ماراتون‌ و پلاته‌ همین‌ بود.
قضاوت‌ و دعاوی‌ در تمدن‌ پارسیان‌
6-18- قوه‌ی‌ عالیه‌ی‌ قضایی‌ در اختیار شخص‌ شاه‌ بود، ولی‌ شاه‌ غالباً عمل‌ قضاوت‌ را به‌ یکی‌ از دانشمندان‌ سالخورده‌ واگذار می‌کرد. پس‌ از آن‌، محکمه‌ی‌ عالی‌ بود، که‌ از هفت‌ قاضی‌ تشکیل‌ می‌شد. پایین‌تر از آن‌، محکمه‌های‌ محلی‌ بود که‌ در سراسر کشور وجود داشت‌. قوانین‌ را کاهنان‌ وضع‌ می‌کردند و تا مدت‌ درازی‌، کار رسیدگی‌ به‌ دعاوی‌ نیز در اختیار ایشان‌ بود؛ در زمانهای‌ متأخرتر، مردان‌ و حتی‌ زنانی‌ جز از طبقه‌ی‌ کاهنان‌ به‌ این‌ گونه‌ کارها رسیدگی‌ می‌کردند. در دعاوی‌، جز آنها که‌ اهمیت‌ فراوان‌ داشت‌، غالباً ضمانت‌ را می‌پذیرفتند، و در محاکمات‌ از راه‌ و رسم‌ منظم‌ خاصی‌ پیروی‌ می‌کردند. محاکم‌، همان‌ گونه‌ که‌ برای‌ کیفر و جرائم‌ نقدی‌ حکم‌ صادر می‌کردند، پاداش‌ نیز می‌دادند و در هنگام‌ رسیدگی‌ به‌ گناه‌ متهم‌، کارهای‌ نیک‌ و خدمات‌ او را نیز به‌ حساب‌ می‌آورند. برای‌ آنکه‌ کار محاکمات‌ قضایی‌ به‌ درازا نکشد، برای‌ هر نوع‌ مدافعه‌ مدت‌ معینی‌ مقرر بود که‌ باید در ظرف‌ آن‌ مدت‌ حکم‌ صادر شود؛ نیز به‌ طرفین‌ دعوی‌ پیشنهاد سازش‌ از طریق‌ داوری‌ می‌کردند، تا نزاعی‌ که‌ میان‌ ایشان‌ است‌ به‌ وسیله‌ی‌ داور، و به‌ صورت‌ مسالمت‌آمیز، حل‌ و فصل‌ شود. چون‌ رفته‌ رفته‌ سوابق‌ قضایی‌ زیاد شد و قوانین‌ طول‌ و تفصیل‌ پیدا کرد، گروه‌ خاصی‌ به‌ نام‌ « سخنگویان‌ قانون‌ » پیدا شدند، که‌ مردم‌ در کارهای‌ قضایی‌ با آنان‌ مشورت‌ می‌کردند و برای‌ پیش‌ بردن‌ دعاوی‌ خویش‌ از ایشان‌ کمک‌ می‌گرفتند. در محاکمات‌، سوگند دادن‌ و واگذاشتن‌ متهم‌ به‌ روش‌ آزمایش‌ «اوردالی‌» (و آن‌ چنان‌ بود که‌ متهم‌ را به‌ کار سختی‌ - چون‌ انداختن‌ خویش‌ در رودخانه‌ یا نظیر آن‌ - وا می‌داشتند، تا در صورتی‌ که‌ بی‌گناه‌ باشد از خطر برهد، وگرنه‌ جان‌ خود را از دست‌ بدهند) نیز مرسوم‌ بود. برای‌ جلوگیری‌ از رشوه‌ دادن‌ و گرفتن‌ و پاک‌ نگاه‌ داشتن‌ دستگاه‌ قضایی‌، این‌ کار را از جنایتهای‌ بزرگ‌ می‌شمردند و مجازات‌ دهنده‌ و گیرنده‌ی‌ رشوه‌، هر دو، اعدام‌ بود. کبوجیه‌ فرمان‌ داد تا زنده‌زنده‌ پوست‌ یک‌ قاضی‌ را کندند و بر جای‌ نشستن‌ قاضی‌ در محکمه‌ گستردند؛ آن‌ گاه‌ فرزند همان‌ قاضی‌ را بر مسند قضا نشانید، تا پیوسته‌ داستان‌ پدر را به‌ خاطر داشته‌ باشد و از راه‌ راست‌ منحرف‌ نشود. 

کیفرها چگونه‌ بود؟
6-18- بزه‌های‌ کوچک‌ رابا شلاق‌ زدن‌ - از پنج‌ تا دویست‌ ضربه‌ - کیفر می‌دادند: هر کس‌ سگ‌ چوپانی‌ را مسموم‌ می‌کرد، دویست‌ ضربه‌ شلاق‌ مجازات‌ داشت‌، و هر کس‌ دیگری‌ را به‌ خطا می‌کشت‌، مجازاتش‌ نود ضربه‌ تازیانه‌ بود. برای‌ تأمین‌ حقوق‌ قضاوت‌ غالباً، به‌ جای‌ شلاق‌ زدن‌، جریمه‌ی‌ نقدی‌ گرفته‌ می‌شد و هر ضربه‌ی‌ شلاق‌ را با مبلغی‌ معادل‌ شش‌ روپیه‌ مبادله‌ می‌کردند. گناههای‌ بزرگ‌تر را با داغ‌ کردن‌، ناقص‌ کردن‌ عضو، دست‌ و پا بریدن‌، چشم‌ کندن‌، یا به‌ زندان‌ افکندن‌ و کشتن‌ مجازات‌ می‌کردند. قانون‌، کشتن‌ اشخاص‌ را در برابر بزه‌ کوچک‌، حتی‌ بر شخص‌ شاه‌، ممنوع‌ کرده‌ بود، ولی‌ خیانت‌ به‌ وطن‌، هتک‌ ناموس‌، لواط‌، کشتن‌، استمناء، سوزاندن‌ یا دفن‌ کردن‌ مردگان‌، تجاوز به‌ حرمت‌ کاخ‌ شاهی‌، نزدیک‌شدن‌ با کنیزکان‌ شاه‌ یا نشستن‌ بر تخت‌ وی‌، یا بی‌ادبی‌ به‌ خاندان‌ سلطنتی‌، کیفر مرگ‌ داشت‌. در این‌ گونه‌ حالات‌، گناهکار را ناچار می‌کردند که‌ زهر بنوشد یا او را به‌ چهار میخ‌ می‌کشیدند یا به‌ دار می‌آویختند (در حین‌ دارکشیدن‌، معمولاً سر مجرم‌ به‌ طرف‌ پایین‌ بود) یا سنگسارش‌ می‌کردند یا جز سر، تمام‌ بدن‌ او را در خاک‌ می‌کردند یا سرش‌ را میان‌ دو سنگ‌ بزرگ‌ می‌کوفتند یا به‌ مجازاتی‌ که‌ عقل‌ نمی‌تواند آن‌ را باور کند، کیفر می‌دادند. بعضی‌ از این‌ مجازاتهای‌ وحشیانه‌ را ترکانی‌ که‌ بعدها بر سرزمین‌ ایران‌ مسلط‌ شدند به‌ میراث‌ بردند و خود، به‌ عنوان‌ میراث‌، برای‌ تمام‌ بشریت‌ بر جای‌ گذاشتند. 

پایتخت‌ شاه‌ - ساتراپها
6-19- شاه‌، از چند پایتخت‌ خود، ایالات‌ (ساتراپ‌نشینهای‌) بیستگانه‌ کشور را اداره‌ می‌کرد: پایتخت‌ اصلی‌ در پازارگاد بود، و گاهی‌ شاهنشاه‌ در پرسپولیس‌ (= تخت‌ جمشید) اقامت‌ می‌کرد؛ پایتخت‌ تابستانی‌ اکباتان‌ بود، ولی‌ شاه‌ بیشتر اوقات‌ خود را در شهر شوش‌، پایتخت‌ عیلام‌ قدیم‌، می‌گذرانید- در همین‌ شهر است‌ که‌ تاریخ‌ تمام‌ خاور زمین‌ باستانی‌ جمع‌ می‌شود و آغاز و انجام‌ آن‌ به‌ یکدیگر پیوستگی‌ پیدا می‌کند. یکی‌ از امتیازات‌ شوش‌ این‌ بود که‌ رسیدن‌ به‌ آن‌ دشواری‌ داشت‌، ولی‌ دور بودن‌ آن‌ از سایر پایتختهای‌ شاهنشاهی‌، خود نقصی‌ برای‌ این‌ شهر بود؛ اسکندر برای‌ تسخیر این‌ شهر ناچار شد بیش‌ از سه‌ هزار کیلومتر راهمپایی‌ کند، ولی‌ برای‌ فرونشاند شورش‌ لیدیا یا مصر سربازان‌ او دو هزار و چهارصد کیلومتر را زیر پا گذاشتند. در آخر کار که‌ راههای‌ بزرگ‌ کاروانر و ساخته‌ شد، یونانیان‌ و رومیان‌ به‌ آسانی‌ توانستند لشکرهای‌ خود را بر سر آسیای‌ باختری‌ بریزند؛ در مقابل‌، باختر آسیا نیز، با معتقدات‌ دینی‌ خود، یونان‌ و روم‌ را تسخیر کرد.
پارس‌ به‌ ایالات‌ تقسیم‌ شده‌ بود، تا به‌ این‌ ترتیب‌ امر اداره‌ کردن‌ و مالیات‌ گرفتن‌ آسان‌تر باشد. در هر ایالت‌ شخصی‌ از طرف‌ شاهنشاه‌ حکومت‌ می‌کرد؛ این‌ ساتراپها گاهی‌ از امرای‌ محلی‌ بودند، ولی‌ بیشتر آنان‌ (به‌ یونانی‌، ساتراپ‌) را شاه‌ انتخاب‌ می‌کرد؛ و هنگامی‌ که‌ از او راضی‌ بود نه‌ بر سر کار خود باقی‌ می‌ماند. داریوش‌، برای‌ آنکه‌ بیشتر ساتراپها را در قبضه‌ی‌ خود داشته‌ باشد، و برای‌ آنکه‌ ساتراپ‌ و فرمانده‌ی‌ سپاه‌، هر دو، را در زیر فرمان‌ بگیرد و خاطرش‌ از جانب‌ آنان‌ آسوده‌ باشد، امینی‌ از جانب‌ خود به‌ هر استان‌ گسیل‌ می‌داشت‌؛ وظیفه‌ی‌ این‌ شخص‌ آن‌ بود که‌ وی‌ را از رفتار آن‌ هر دو آگاه‌ سازد. برای‌ دوراندیشی‌ بیشتر، دستگاه‌ خبرگزاری‌ محرمانه‌ای‌ به‌ نام‌ « چشم‌ و گوش‌ شاه‌ » تشکیل‌ داده‌ بود که‌ به‌ صورت‌ ناگهانی‌ به‌ ایالات‌ سرکشی‌ می‌کردند و دفاتر و امور اداری‌ و مالی‌ را مورد بازرسی‌ قرار می‌دادند. در زیر دست‌ ساتراپ‌ و امین‌ خصوصی‌ شاه‌ گروه‌ فراوانی‌ منشیان‌ بودند که‌ از امور مملکتی‌ آنچه‌ را مستقیماً به‌ استعمال‌ نیروی‌ نظامی‌ نیازمند نبود، انجام‌ می‌دادند؛ این‌ منشیان‌ و مأموران‌ اداری‌ با تغییر ساتراپ‌ و حتی‌ با تغییر شاه‌ به‌ کار خود ادامه‌ می‌دادند، چه‌ شاه‌ فانی‌، ولی‌ کاغذ بازی‌ دولتی‌ جاودانی‌ بوده‌ است‌. 

هزینه‌های‌ حکومتهای‌ پارس‌
6-20- کارمندان‌ اداری‌ ساتراپ‌ نشینها از خزانه‌ی‌ شاهی‌ حقوق‌ دریاقت‌ نمی‌کردند، بلکه‌ حقوق‌ ایشان‌ از مردم‌ همان‌ ایالتی‌ گرفته‌ می‌شد که‌ در تحت‌ اداره‌ی‌ آنان‌ بود. این‌ حقوق‌ بسیار گزاف‌ بود و به‌ آن‌ کفاف‌ می‌داد که‌ ساتراپها کاخها و حرمسراها و شکارگاههای‌ وسیعی‌، که‌ پارسیان‌ « فردوس‌ » می‌نامیدند، برای‌ خود فراهم‌ کنند. هر ایالت‌ مؤظف‌ بود سالانه‌ مبلغ‌ ثابتی‌، نقدی‌ یا جنسی‌، به‌ عنوان‌ مالیات‌ برای‌ شاه‌ بفرستد. هندوستان‌ 4680 تالنت‌ می‌فرستاد، آشور و بابل‌ 1000 تالنت‌، مصر 700 تالنت‌، چهار ایالت‌ آسیای‌ صغیر 1760 تالنت‌، و قس‌علی‌ هذا؛ این‌ مبالغ‌ روی‌ هم‌ رفته‌ سالانه‌ 560 , 14 تالنت‌ می‌شد، که‌ ارزش‌ آن‌، به‌ تخمینهای‌ مختلف‌، احتمالاً میان‌ 2/1 و 75/1 میلیارد دلار می‌شود. از این‌ گذشته‌ هر ایالت‌ ناچار بود کالای‌ مورد نیاز شاه‌ را تهیه‌ و تسلیم‌ کند؛ مثلاً مردم‌ مصر دانه‌ باری‌ را که‌ برای‌ خوراک‌ سالانه‌ی‌ 000 , 120 نفر لازم‌ بود می‌فرستادند؛ اهالی‌ ماد 000 , 200 گوسفند تقدیم‌ می‌کردند؛ ارمنیان‌ سی‌ هزار کره‌ اسب‌ و بابلیان‌ پانصد غلام‌ اخته‌ کرده‌. جز اینها، منابع‌ دیگری‌ نیز بود که‌ خزانه‌ی‌ مرکزی‌ از آنها نیز اموال‌ فراوان‌ تحصیل‌ می‌کرد. برای‌ اینکه‌ اندازه‌ی‌ آن‌ ثروت‌ هنگفت‌ معلوم‌ شود، همین‌ اندازه‌ کافی‌ است‌ که‌ بدانیم‌، در آن‌ هنگام‌ که‌ اسکندر بر خزانه‌های‌ سلطنتی‌ پارس‌ دست‌ یافت‌، مبلغ‌ عظیم‌ 000 , 180 تالنت‌ در آنها یافت‌، که‌ به‌ پول‌ این‌ زمان‌ در حدود 21 میلیارد دلار می‌شود، در صورتی‌ که‌ داریوش‌ سوم‌ هنگام‌ فرار از مقابل‌ اسکندر 8000 تالنت‌ را نیز با خود برده‌ بود. 

با وجود آنکه‌ دستگاه‌ اداری‌ شاهنشاهی‌ پارس‌ خرج‌ فراوان‌ داشت‌، باید گفت‌ که‌ این‌ دستگاه‌ شایسته‌ترین‌ تجربه‌ در سازمان‌ حکومت‌ شاهنشاهی‌ است‌ که‌ خاورمیانه‌، شاهد آن‌ بوده‌ است‌؛ این‌ امپراطوری‌ اخیر نیز سهم‌ بزرگی‌ از انتظام‌ سیاسی‌ و اداری‌ شاهنشاهی‌ قدیم‌ ایران‌ را به‌ میراث‌ برد. اگر چه‌ شاهان‌ اخیر بی‌رحمی‌ و تجمل‌پرستی‌ فراوان‌ داشتند، اما باید گفت‌، در برابر همه‌ی‌ این‌ معایب‌، از برکت‌ دستگاه‌ حکومت‌، نظم‌ و امنیتی‌ موجود بود که‌ در سایه‌ی‌ آن‌، با وجود مالیاتهای‌ سنگین‌، مردم‌ ایالتها ثروتمند می‌شدند. در ایالتها چنان‌ آزادیی‌ وجود داشت‌ که‌ در ایالتهای‌ وابسته‌ به‌ روشن‌ترین‌ و پیشرفته‌ترین‌ امپراطوریها نظیر آن‌ دیده‌ نمی‌شود: مردم‌ هر ناحیه‌ زبان‌ و قوانین‌ و عادات‌ و اخلاق‌ و دین‌ و سکه‌ی‌ رایج‌ مخصوص‌ به‌ خود داشتند، پاره‌ای‌ اوقات‌ سلسله‌های‌ محلی‌ بر آنان‌ حکومت‌ می‌کردند. بعضی‌ از ملتها که‌، مانند بابل‌ و فنقیقه‌ و فلسطین‌، خراجگزار پارس‌ بودند، از این‌ وضع‌ کمال‌ خرسندی‌ را داشتند، و چنان‌ می‌پنداشتند که‌ اگر کار به‌ دست‌ سرداران‌ و تحصیلداران‌ بومی‌ باشد، بیش‌ از پارسیها بی‌رحمی‌ و بهره‌کشی‌ خواهند کرد. دولت‌ شاهنشاهی‌ پارس‌، در زمان‌ داریوش‌ اول‌، از لحاظ‌ سازمان‌ سیاسی‌، به‌ سرحد کمال‌ رسیده‌ بود.

 


 

کد مطلب: 104

آدرس خبر: http://www.iptra.ir/vdcfw6jxddy.html

کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

  • ۹۲/۰۳/۲۳
  • سوشیانت

دیدگاه (۰)

هیچ دیدگاهی هنوز بیان نشده

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تحلیل آمار سایت و وبلاگ