ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

شورش های ایرانیان در عصر خلفای عباسی

سوشیانت | پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۳۸ ب.ظ | ۰دیدگاه

• ایرانیان مسلمان بر علیه عباسیان

1- با روی کارآمدن عباسیان، سرزمین های ایرانی نه تنها آرامش نیافتند که- به عکس- شورش های بسیار فراوان خرد و کلان در آنها فزونی یافت. رهبران، گاه ایرانی و گاه عرب بودند و هدف شوش ها یشان نیز گاه دینی، گاه سیاسی، گاه اجتماعی و اقتصادی، و گاهی آمیخته ای از اینها بود. هویت رهبران همیشه به آسانی فهمیده نمی شد؛ گاه عرب پاک نژادی ست که به نام اسلام قیام می کند و سرانجام با فرقه های ضد اسلامی پیوند برقرار می کند؛ گاه مردی ایرانی ست که قیام ایرانی اش با سنت های اسلامی درمی آمیزد؛ گاه ایرانی عرب شده ای-ست که برای ترویج یک فرقه کاملاً اسلامی قیام می کند و ...
اما توده های مردم- که بیش تر مورد توجه مایند و باز در این شورش ها باید سراغشان را گرفت- اساساً ایرانیان، اندکی عرب ها و گروهی عرب نژاد ایرانی هستند. در جنبش هایی که شاید بتوان دینی (با انگیزه های اقتصادی) توصیف کرد، عمدتاً ایرانیان زردشتی و مزدکی (یا شبه مردکی) و احیاناً بارگه های مانوی حضور می-یابند. دشمن اصلی ایرانیان ، تنها حکومت نیست، زیرا ایشان با عرب و حتی گاه با اسلام نیز ستیز می کنند. در شورش هایی که رنگ دینی- اقتصادی دارند و ماهیتشان مبهم است، گاه پیروان آیین های ایرانی و اسلامی هر دو شرکت می کنند. برخی دیگر نیز آشکارا سیاسی- ایرانی هستند و ناچار تنها ایرانیان را جذب می کنند. در قیام-های سیاسی- اسلامی، مسلمانان، هم ایرانی و هم عرب حضور دارند.
نکته مهم در این دوران آن است که اسلام در ایران رواج گسترده ای یافته چندان که در برابر برخی از شورش ها، خود مسلمان به مقاومت می پرداختند. حتی در ارمنستان هم اسلام قدرتی داشت: هنگامی که حاتم بن هرثمه به امیری ارمنستان می رفت، با آَشوب بزرگی که در اثر نزاع میان معتزله و اهل سنت درگرفته بود مواجه شد (یعقوبی، تاریخ، 2/462، فارسی، 2/483).
ویژگی بسیار بارز بیشتر این جنبش ها، جنبه مردمی آنهاست ، به همین جهت غالباً ملاحظه می کنیم که شورشیان را توده هایی عظیم، اما با ساز و برگ نظامی ابتدایی تشکیل می دادند. این توده های عظیم، سرانجام در مقابل سپاه اندک اما مجهز حکومت عاجر می ماندند.
فهرستی که اینک از جنبش های درون ایران عرضه می کنیم و تا حدی گزینشی است، فراوانی و گستردگی آنها را طی یک سده (از زمان ابومسلم به بعد) نشان می دهد. در این فهرست کوشیده ایم ماهیت تقریبی جنبش ها را تعیین کنیم، تعداد و نقش مردم را نیز در برخی از آنها بیان خواهیم کرد:
• قیام ها در یک نگاه؛ 23 جنبش بزرگ در حول صد سال
این فهرست واره، شامل مهم ترین شورش هاست نه همه آنها، و مراد از آن، عرضه ی دورنمایی کلی از آَشوب های ایران طی این دوره است:
1- سال 127 عبدالله بن معاویه، عرب اصیل زاده؛ خروج در کوفه، فتح نهاوند، اصفهان، دینور، قم، کاشان؛ گرویدن خرمدینان اصفهان به او: شباهت به خرمیه (تناسخ).
2- سال 129 تا 131 به آفرید ؛ جنبش مردمی: آمیخته زردشتی/ اسلام.
3- سال 133 شریک بن شیخ ؛ عرب، عمدتاً قیامی عربی بود. چند چهره، سیاسی/ علوی.
4- سال 137، سنباذ ، مردمی بسیار گسترده: به نام ابومسلم، غیر اسلامی.
5- سال 140. قیام دسته های نظامی، دنباله شورش های سنباد: به نام ابومسلم.
6- سال 141. سرکشی عبدالجبارین عبدالرحمن، فرمانروای خراسان: سیاسی/ اسلامی.
7- سال 141 (یا 147)، سرکوبی راوندیه پیروان عبدالله راوندی: به نام ابومسلیم (پیغمبری یا خدایی او).
8- سال 142. سرکشی سپاهیان ابوداود خالد، حاکم خراسان: سیاسی اسلامی.
9- سال 142. ظهور اسحق ترک در ماورالنهر: به نام ابومسلم (اعتقاد به زنده بودن او) شباهت با سنباد.
10- سال 143 شورش دیلمیان زردشتی و کشتار عرب ها: زردشتی، ملی محلی.
11- سال 150 (یا 151) استاذ سیس ، ضد عرب و اسلام: مردمی با گرایش زردشتی، اجتماعی.
12- سال 159. یوسف البرم در مروالرود و جرجان و طالقان: دینی (ادعای پیغمبری).
13- سال .166 مقنع ؛ بسیار گسترده و 8 سال دوام: تقدیس ابومسلم، دینی/ سیاسی.
14- سال 168. ونداد هرمز و تقاضای مردم از او برای شورش. آغاز شورش در 160، کشتار شدید عرب ها جنگ در 167، صلح با هارون در 189: سیاسی/ اجتماعی، ضد اسلامی.
15- سال 157. رونق درباره خوارج و شورش ایشان: اسلامی/ اقتصادی.
16- سال 176. نخستین شورش علویان دیلم؛ کثرت مردم، دینی اسلامی.
17- سال 183 تا 186. شورش ابوخصیب در نسا با 10 هزار سپاهی، فتح ابیورد، طوس، نیشاپور، سرخس: سیاسی، عربی/ ایرانی.
18- سال 185. شورش مردم طبرستان و کشتن حاکم خود مهرویه رازی را: اجتماعی/ اقتصادی.
19- سال 190. رافع نواده نصر بن سیار در سمرقند خود را خلیفه خواند، قیام مردم نسف و همکاری با او ؛ کشتن عیسی بن علی بن ماهان؛ زنهار خواستن در 194: سیاسی.
20- سال 192. چیرگی حمزه خارجی پسر آذرک بر خراسان، حمله عبدالرحمن نیشاپوری با 20 هزار تن. قیام اول او در 185 بود: اسلامی، سیاسی، اجتماعی.
21- سال 201. سرکشی حاتم پسر هرئمه در آذربایجان و ارمینه و پیوند با خرمدیانان: سیاسی.
22- سال 201 تا 223. بابک ، بسیار مردمی. ملی، دینی.
23- سال حدود 200 تا 225، مازیار ، استقلال طلبانه در ناحیه طبرستان: سیاسی- اجتماعی.
• سرداران ایرانی خطر آفرین چه کسانی بودند؟
1. سُنباد
شورش سنباد نخستین شورش بزرگ و پرخطری بود که تنها دو ماه پس از قتل ابومسلم در نیشاپور و حوالی آن برپا شد. انگیزه رسمی این قیام، همانا خونخواهی ابومسلم بود (مقدسی، بده، 6/82، فارسی، 6/84، یعقوبی، 2/368، فارسی، 2/357؛ بلعمی، 2/1093 و بسیاری دیگر). درست نمی دانیم که آیا او دوست دیرین ابومسلم بود، با او در نیشاپور آَشنا شده، فرمانده سپاه او بوده و یا اصلاً یکدیگر را ندیده بودند. هرچه بود، وی همینکه سر به شورش برداشت، انبوه عظیمی از مردم پیرامونش جمع شدند. بعید نیست که با خرمدینان نیز پیوندداشته بوده (صدیقی، 172) و از آن طریق بوده که مردمان تنگدست و تحقیر شده به او پیوسته بودند. نخست مردم نیشاپور و کومش (قومس) و اطراف آن وارد سپاه او شدند. آن گاه وی توانست ری را بگشاید. از آنجا مالی کلان برای اسپهبذ خورشید فرستاد (ابن اسفندیار، 175) و از مردم آن دیار کمکی خواست. آنگاه مردم طبرستان و جبال هم به او پیوستند (مسعودی، مروج، 6/188). نظام الملک (ص 261) این پیوند را چنین بیان کرده: در ری «گبرکان طبرستان را بخواند و دانست که اهل کوهستان (= جبال) بیش تر را فضی و مشبهی و مزدکی اند ...» . سرانجام 100 هزار سپاهی (نظام الملک، همانجا؛ تاریخ الفی، 2/1282) یا 90 هزار (مقدسی، همانجا) یا 60 هزار (بلعمی، همانجا)گرد او فراهم آمدند. وی پس از فتح نیشاپور و کومش و ری، خود را فیروزاسپهبذ خواند.
آنچه در این ماجرا نظر را جلب می کند، آن است که در مقابل این جنبش بسیار مردمی، افرادی دیگر (که کسی جز مسلمانان ایرانی و شاید گروه هایی از اعراب ایران نمی توانند بود)، به جنگ می پرداختند؛ از آن جمله، مسلمانان دستبی و کومش بودند که حتی پیش از رسیدن سپاه خلیفه با سنباذ جنگیدند و شکست خوردند (بلاذری، انساب، در دانیل، 128). هنگامیکه سپاه 10 هزار نفری خلیفه رسید، داوطلبانی از قم و اصفهان و نیز اعراب قبائل عجلی همراه آن شدند. علاوه بر این، چند تن از دهقانان و نیز مردی به نام عمر بن علاء که در ری پیشه قصابی داشت و بعدها حاکم طبرستان نیز شد، داوطلبانه به راه افتادند (بلاذری، 332، فارسی، 96).
این سپاه در سال 137 ق. در جایی میان ری و همدان سپاه سنباد را در هم شکست و نزدیک به 60 هزار تن (مقدسی؛ طبری؛ مسعودی ... همانجاها) از آنان را کشت. ابن اسفندیار (همانجا) به تعداد کشتگان اشاره نمی کند، اما می نویسد «چندانی از اصحاب سنباذ و بوسلم بکشتند که تا سنه 300، آثار عظام ( استخوان های) کشتگان بدان مکان مانده بود.»
شورش سنباذ را در منابع متأخرتر (قرن 5 ق. به بعد) بیش از ضد عرب و ضد اسلام جلوه داده اند. از گفته نظام الملک، چنین می توان فهمید که ایشان ظاهراً قصد گرفتن سراسر قلمرو اسلام را داشته اند، زیرا می-خواستند کعبه را ویران سازند و خورشید را دوباره قبله مردمان گردانند. روایت تاریخ الفی (2/1281) نیز همین اندیشه را القا می کند: «2 هزار کس به مدد او تعیین نمود و سنباذ .... تمامی عربان را به قتل رسانید»(2) اما از همین دو منبع- و نیز تمام منابع دیگر- می توان در یافت که چنین نیست و سنباذ می کوشیده آیینی آمیخته از اسلام و زردشتی، نیز مزدکی (نومزدکی= خرمدینان) فراهم آورد و از غالیان آرام ناپذیر و سرکش نیز کمک گیرد. نظام الملک می نویسد: «خرم دینان را گفتی که مزدک شیعی بود و مر شما را می فرماید با شیعت دست یکی دارید». تاریخ الفی (2/1282) نیز می نویسد «به جماعتی از مسلمانان که با او می بودند، گفت: ... ابو مسلم .... مرغی سپید شده ... و آن جماعت ... به مزخرفات آن مجوسی فریفته شدند.»
ریشه های این جنبش- و بعدها جنبش بابک- را شاید بتوان در خاطراتی نسبتاً مبهم از نخستین شورش-های مزدکیان و کشتارها و ستم هایی که ساسانیان با ایشان روا می داشتند یازیافت، اما باید گفت در قرن دوم ق. انگیزه آشکار آن، نارضایتی از حکومت نوپای عباسی، تنگدستی و فشارهای مالی و سرخوردگی و نومیدی شدید بوده است نه منحصراً آرمان های دینی و ساسانی.
شکست مجموعه ای 100 هزار نفری (یا 90، یا 60 هزا نفری)، از سپاهی 10 هزار نفری (یا کمی بیش تر) نشان از آن دارد که آن مجموعه را مردمان عادی کارناآزموده و فاقد تجربیات و تجهیزات لازم جنگی تشکیل می دادند و شکستشان از سپاهی اندک اما مجهز، البته طبیعی است. باز خواهیم دید که معادله 100 هزار (مردم عادی) = 10 یا 20 هزار (سپاهی) میان شکست خوردگان و پیروزمندان، تقریباً همیشه برقرار است هرچند که تا حدی زاده خیال مؤلفان باشد.
2. استاذ سیس
شورش استاذ سیس به احتمال قوی در سال 150 ق. آغاز و در 151 ق. پایان یافت (طبری، 4/1627) وی گویا در آغاز، همراه عباسیان به فعالیت مشغول بود اما ناگهان از ایشان برید (ن. ک.: دانیل، 133). سبب شورش او و ماهیت آن چندان روشن نیست: آیا به خونخواهی ابومسلم قیام کرده (صدیقی، 191؛ E12 و دیگران)؟ آیا پیرو به آفرید (گردیزی، 276؛ مرغینی در غرر ن.ک.: دانیل، همانجا) یا جانشین او (صدیقی، همانجا) بوده؟ آیا خود را یکی از منجیان (سوشیان) زردشتی معرفی ، یا آیا ادعای پیغمبری می کرد؟
گویا آغاز شورش، همانا سرپیچی اهالی بادغیس از بیعت با ولیعهدی مهدی بود (یعقوبی، همانجا)، اما گردیزی (7-276) مرحله دیگری هم بر این بیعت افزوده: مردم بادغیس نخست ادعای مسلمانی کردند، به یاری مهدی به جنگ کابل رفته وغنیمت گرفتند، چون بازگشتند، اسلام را نیز فرو نهاده با استاذ سیس قیام کردند. بیش تر منابع اشاره می کنند که 300 هزار کس بر او گرد آمدند. بیش تر اشاره کرده اند که ایشان، از هرات و بادغیس و کنج روستا و سیستان و اطراف آن آمده و بیل و تیشه در دست داشتند. این گونه ابزار در جنگ خندق که اندکی بعد رخ داد البته مفید بود، اما در جنگ تن به تن دیگر سود چندانی نداشت. جالب آن که دسته های سپاهی منظمی هم از خارجیان سیستان، و گروهی که نامشان معلوم نیست (لغزیان یا اغزیه) نیز به یاری شورشیان آمده بودند. با گروه دوم، دو فرمانده سیستانی که نامشان بسیار پرمعنی ست همراه شده بودند: آذرویه مجوسی، و مرزبان مجوسی.
هنگامی که سپاه استاذ سیس به سوی مرورود راه افتاد، باز ملاحظه می کنیم که مردم عادی شهر نیز برای دفاع، به اجثم، امیر عرب می پیوندند. اجثم در این برخورد کشته شد (طبری، همانجا) و خلیفه ناچار به تدارک سپاهی جدی دست زد. طبری (همانجا) جمع آوری سپاه را چنین شرح داده: خازم با 12 هزار سپاهی برای کمک به سپاه مهدی بیامد. از فراریان جنگ نخست نیز 22 هزار تن گرد آمدند. خازم تنها 6 هزار تن از آنان را در لشکر خود پذیرفت. در میان فرماندهان دسته های مختلف، از ترارخدا نیز نام برده شده که «از نودگان پادشاهان عجم خراسان بود» (طبری). اما هنوز این عده کافی نبود، و اگر در اثنای جنگ سپاه تخارستان به یاری مسلمانان نیامده بود، شاید استاذ سیس پیروز می گشت.
منابع به تعداد کشته شدگان سپاه استاذ سیس در آن شکست هم اشاره کرده اند: 70 هزار (طبری)؛ ا، 90 هزار (مقدسی)، 30 هزار (مرغینی در غرر) تعداد اسیران را نیز که اندکی بعد کشتند، غالباً 14 هزار تن نوشته اند (طبری، ابن اثیر، همانجاها).
دانیل (7-136) با جنبه دینی این شورش موافق نیست. زیرا اگر ماهیت آن مزدکی و خرمی بود چگونه ممکن می گردید که گروهی خارجی تندمزاج از سیستان به آن بپیوندند؟ ثانیاً منابع نخستین چنین نسبتی به شورش استاذ سیس نداده اند؛ بار دینی بعدها بر آن افزوده شد. بادغیس، ناحیتی دورافتاده و نیم مستقل بود که پیوسته امیری بر آن حکم می راند. بیش از 300 روستا با شیوه کشاورزی محلی، و آداب و فرهنگ و لهجه خاص خود در آنجا می زیستند که اطلاعات روشنی در آن باب به ما نرسیده است. حضور قدرت هیاطله ترک نژاد نیز در آنجا بی معنی نیست. این مردم، همینکه دیدند از جانب حاکمان بزرگ خراسان در معرض تهدید قرار گرفته اند، چندین بار دست به شورش زدند. حتی پس از قتل استاذ سیس هم منطقه آرام نگردید و تا مهدی 20 هزار تن از آنان را نکشت، دست از شورش برنداشتند. (1)
3. ُشَریک
جنبش شریک (shorayk) بن شیخ مهری در سال 133 ق. در زمانی که ابومسلم در اوج قدرت است و دولت عباسی هنوز پا نگرفته، از آن جهت برای ما اهمیت دارد که بازیکنان آن، از عرب و عجم، از بسیاری صحنه های دیگر آشکارترند. شریک، مردی عرب و ظاهراً خواستار حکومت علویان بود که با گروهی که گویا بیشتتر عرب بودند، در بخارا سر به شورش برداشت. مقدسی (بدء، 6/74، فارسی، 6/76) ایشان را 30 هزار تن مرکب از وامانده های عرب و دیگر مردمان توصیف کرده که از خونریزی ها و ستم های ابومسلم به خشم آمده بودند (ن.ک.: عزیزی، 134). نرشخی که گسترده ترین گزارش را در این باره عرضه کرده، می افزاید که امیران عرب بخارا و خوارزم و برزم نیز با وی بیعت کردند. این 30 هزار تن که طبی (4/1540) نیز ذکر کرده است، احتمالاً همه عرب نبوده اند، زیرا این تعداد عرب در بخارا اندکی غریب می نماید. پس شاید «سایر مردم» که مقدسی آورده، همانا ایرانیانی باشند که به شورش پیوسته بودند.
ابومسلم، زیاد بن صالح را با 10 هزار سپاهی (نرشخی، همانجا) به جنگ او فرستاد. جنگ آسان نبود و زیاد، بارها شکست خورد. شاید اگر یاری «قتیبه بن تغشاده بخارا خدات» (نام عربی شهریار زاده بخارا شایسته توجه است) نبود، کار بسی دشوارتر می شد، به خصوص که سپاهیان بخارا خدات هم 10 هزار تن بودند (نرشخی، 87). بخارا خدات، همینکه نزدیک صحنه نبرد شد، «علامت سیاه» آَشکار کرد». در کنار شهر، 700 کوشک بنا شده بود و در آنها «از عرب کس نبود» (نرشخی، همانجا). بخارا خدات فرمود مردم کوشک ها نیز علامت سیاه برآورند و سپاه دشمن را از آب و خوراک محروم سازند تا عاجز شود. این حلیه به شکست زیاد انجامید، اما عاقبت پیروز شدند و چون شریک کشته شد، زیاد «بفرمود تا آتش به شهر زدند و سه شبانه روز شهر بسوخت» (نرشخی، 89). با این همه، مردم شهر، با آن که دیگر رهبری نداشتند، زنهار زیاد را باور نکردند و تسلیم او نشدند. سه روز بعد، زیاد در کوشک بخارا خدات خشست و سپاه را فرمان حمله داد. باز جنگی سخت با مردم شهر درگرفت، و ایشان «تکبیر می گفتند چنان که زمین می لرزید». پس از پیروزی، سربازان زیاد هر که را در شهر دست گیر کردند، به دار آویختند.
بخارا خدات را ( که کاردانی اش موجب فتح شهر به دست سربازان عباسی شد)، چند سال بعد، ابو مسلم به قتل رسانید، برادرش بنیات هم به سپید جامگان پیوست و کشته شد (نرشخی، 14).
این شورش محلی- به قول دانیل (ص 88)- چند چهره، شاید بتواند چندین نکته جالب توجه را برای ما آشکار کند:
1. شورش از آغاز، رنگی دینی داشت، زیرا شریک به نام علویان قیام کرد. این جنبه دینی، زمانی توانمند شد که با نارضایتی عمومی از سیاست عباسی درهم آمیخت.
2. آن 30 هزارتن (به قول نرشخی) که درون بخارا می زیستند و با شریک همراه شدند، ظاهراً، اعراب شهر بودند و آن گروه که در کوشک ها منزل داشتند، بی تردید ایرانیان بوند. پیش از این ( ص ص 21-22) دیدیم که در زمان قتیبه بن مسلم (حدود 45 سال پیش از این) مردم بخارا از همنشینی باعربان سرباز زدند و برای خود 700 کوشک در بیرون شهر ساختند که البته همین 700 کوشک در جنگ اخیر است.
3. هنگامی که بخارا خدات با ده هزار سپاهی (ناچار همه ایرانی) فرا رسید، به مردمان کوشک دستور داد در بگشایند و پرچم سیاه (علامت عباسیان) برافرازند.
4. با توجه به بند 2 و 3، جنبه نژادی جنگ آشکار می شود: بخارا خدات و ده هزار مرد شهری و روستایی با ایرانیان بخارا گرد هم می آیند تا به یاری سپاه ابومسلم (ایرانی/ عربی) با عربان شورشی که «تکبیر می گفتند» بجنگند و همه را به دار زنند. بخارا خدات از این که شهر خود او بخارا سه شبانه روز در آتش بسوزد باکی نداشت و اعتراضی نکرد؛ ناخالصی نیت او در این جنگ آنجا تأیید می شود که به همین دلائل، به دست ابومسلم کشته شد.
به گمان ما، رویارویی دو نیرو، یکی روستایی و دیگری شهری و اشرافی که مورد توجه دانیل بوده، وجهی ندارد.
4. مقنع ( Moghanaa )
یکی از بزرگترین شورش های ضد عباسی که احتمالاً از 158 ق. آغاز شد و در 166 ق. پایان یافت قیام مقنع بود. رنگ دینی آن، از اینجا آَکار می شود که مقنع، ضمن تقدیس ابومسلم، خود را پیامبر و سپس خدا خواند و در آنچه از عقایدش می دانیم، به به آفرید و اسحق ترک و دیگران شباهت یافت. جنبه اجتماعی- سیاسی آن نیز انکار ناپذیر است: شرکت گروه بی شماری از مردم ماوراءالنهر، به خصوص روستائیان نیازمند، همکاری ترکان که شاید هیچ پیوندی با عقاید مقنع نداشتند، همکاری بسیار فعالانه یک امیر عرب از یک سو، و یاری یکی از بزرگترین اصیل زادگان بخارا، بنیات پسر تغشاده که احتمالاً آیین کهن خود راحفظ کرده بود، همه نشان از برد سیاسی و اجتماعی شورش مقنع دارد.
ما اینک اساساً در پی گزارش هایی هستیم که به حجم مردم، طبقه ونژاد و گرایش های کلی آنان اشاره کرده اند؛ موضوع زندگی و عقاید و جنگ های 8 ساله مقنع را در مقالات بسیار، و از همه بهتر، صدیقی، 231-207؛ دانیل، 137-147؛ تورج تابان، «قیام مقنع، جنبش روستایی سپید جامگان» در مجله ایران شناسی، سا 1، ش 3 (1368)، ص ص 532- 565 که کتابشناسی خوبی دارد، می توان پیدا کرد.
نخستین نکته ای که در احوال مقنع نظر ما را جلب می کند، نام او هاشم یا ابوهاشم است (در مورد نام های دیگر، ن.ک.: دانیل، 138، تابان، 540، نام دادبه را که از قول ابن خلکان به او نسبت داده، مربوط به مقفع است نه مقنع). این نام- همراه نام بسیاری از ایرانیان دیگر- نشان از انتشار نام های عربی میان مسلمانان و یا گاه نامسلمانان یا مدعیان مسلمانی دارد. مقنع که در آغاز همراه ابومسلم در دعوت عباسی شرکت داشت ، مردی «زیرک بود و کتاب های بسیار از علم پیشینیان خوانده بود». بنابراین زبان، عربی نیک می دانست، چندان که وقتی «وزیر (=دبیر) عبدالرحمن ازدی فرمانروای خراسان شد». وی برای دعوت خویش، نامه به ولایات می-نوشت. یکی از آنها را تاریخ بخارا (ص 91) حفظ کرده است. نامه با بسم الله و سپس الحمدلله و ذکر پیامبران (از جمله ابومسلم) همه به عربی، آغاز می شود. سپس به فارسی (سه سطح) از قدرت و پادشاهی و خدایی خود سخن می گوید.
می دانیم که ابونصر احمد، مترجم تاریخ بخارای نرشخی، این نامه را از کتاب فارسی «اخبار مقنع»، تالیف مردی ابراهیم نام برگرفته. اما نمی دانیم ابراهیم و ابونصر، هنگام نقل نامه چه معامله ای با آن کرده اند. نامه خطاب به توده ایرانیان نوشته شده که هنوز در میانه ی قرن دوم ق. چندان عربی نیاموخته بودند. بنابراین اصل آن باید به زبان فارسی بوده باشد. اما نمی توان باور کرد که نثر آن- که با نثر ابو نصر همسانی دارد- از آن مقنع باشد. شاید ابونصر آن را به نثر زمان خویش بازنویسی کرده است. اما آنچه در این نامه بسیار شگفت انگیز می نماید، آن است که مقنع، آن را با بسم الله، و الحمدلله الذی لا اله الاهو آغاز می کند و سپس خود را خدای یگانه می-خواند!
یکی دیگر از نکات مهم این شورش پیوستن مردی «به مرو از عرب، نام او: عبدلله بن عمرو» (نرشخی، 92) به مقنع بود که به واسطه او به سرعت، دامنه ی شورش را از مرو به ماوراءالنهر کشید و گروه بی شماری را به آیین مقنع خواند. از آن پس بود که مردم تقریباً سراسر روستاهای سفد و بخارا، « سفید جامه» گشتند. کار این مرد البته خالی از شگفتی نیست: چگونه ممکن است عربی مسلمان که به نام دین تازه و پویا و جهانگیر خود اسلام به ایران گام نهاده، و بی تردید ملک و آب و ثروتی هم فراهم آورده، ناگهان از دین خود چشم بپوشد و به آئینی نامنضبط و التقاطی و نیم مزدکی کهنه روی آورد؟ آیا او مسلمان مانده بود و تنها به قصد مبارزه با عباسیان قیام کرده بود؟ اما مسلمانی او را نیز این امر که وی دختر خود را به همسری مقنع درآورد، تا حدی نقض می کند.
موضوع زناشویی این دختر عرب با مقنع، موضوع آزادی مطلق مردان خرمی در نزدیکی با زنان را معرض تردید و پرسش قرار می دهد، زیرا از آن چنین درمی یابیم که این «آزادی»- که خود از روزگار مزدک آغاز شده و در تقریباً همه فرقه های تندرو (غلاه) مرسوم بوده، آن چنان که بعدها نویسندگان مسلمان عرضه کرده اند، بی حساب و کتاب هم نبوده، بلکه آیین هایی- از جمله در زناشویی- داشته که مانع هرج و مرج و آشوب می شده است و تا آنجا که به ماوراءالنهر مربوط است، شاید بتوان این آزادی را با نوعی قدرت مداری و خودمختاری زنان همساز دانست؛ زیرا همین جا بود که خاتون( مادر تغشاده) مدت 15 سال به قدت تمام بر بخارا حکم راند (نرخشی، ص ص 13-12؛ داستان های مربوط به عشق بازی های او، ص ص 54-56)؛هم چنین میدانیم که زن نیزک مقتول، از زناشویی با بزرگ ترین فرمانروای عرب، قتیبه سرباز زد (ابن اعثم، 7/233)؛ و باز در اثنای شورش های مقنع نیز زنی را می شناسیم که رهبری شورشیان نرشخ را به عهده داشت و دلاورانه جلوی حاکم خراسان ایستاد و کشته شد (نرشخی، 97؛ قس: دانیل، 141). نیز حدود سال 201 ق.، هنگامی که «جاویدان خرمدینی» کشته شد، زن او به همه امور رسیدگی می کرد تا مقدمات رهبری بابک را فراهم آورد و خود، طی آیین هایی که ابن ندیم (407) نقل کرده، رهبری را از جاویدان به بابک انتقال داد و در همان مجلس، خویشتن را به همسری او درآورد.
همه مراسم این زناشویی به سه کار منحصر بوده: بابک را در کنار خود نشاندن آشکارا، شراب نوشیدن با او، تقدیم یک دسته ریحان به شوهر آینده خود (قس: صدیقی، 257).
بهرحال ، درماجرای مقنع، طی جنگ ها و گریزها و مقاومت ها و کشتارهای گروهی، بارها و بارها به دسته های مردم اشاره شده است. اما آنچه جالب توجه است، آن است که در اینجا، برخلاف بسیاری از قیام های دیگر، به دسته های چند صد هزار نفری برنمی خوریم، حال آن که شورش مقنع هم سخت گسترده بود و هم بسیار دیرپا. در این باره، روایت بلعمی(3) از همه پربارتر و دقیق تر است که متأسفانه به حد شایسته مورد استفاده استاد صدیقی و دانیل- و نیز تابان که بیش تر از این دو اخذ کرده- قرار نگرفته است.
1 - در آغاز کار مقنع، یک بار که سفید جامگان در نرشخ شکست خوردند، 700 نفر از سپاهشان کشته شد (ابن اثیر، 6/39).
2 - هنگامی که جبرئیل سمرقند را از چنگ سفید جامگان بیرون آورد، مقنع سردار خود خارجه را با 10 هزار کس به آنجا گسیل داشت (بلعمی، 3/1594).
3 - هنگامی که فرمانده جبرئیل، عقبه به سوی مرو رفت، امرای خراسان، 14 هزار سپاهی در ترمذگرد آورده بودند تا عقبه را یاری کنند. سرجمه سردار مقنع با 20 هزار تن حمله آورد و آن گروه را قتل عام کرد (بلعمی، همانجا).
4 - مقنع، مردی ترک با سه هزار تن به فتح نخشب فرستاد. «اهل نخشب، کوچک و بزرگ، اتفاق کردند» و آنان را براندند؛ ترکان از گشودن دیهی که دهقانی بزرگ در آن بود نیز عجز ماندند (همو). جالب آن که وقتی سپاه جبرئیل به ایشان رسید، همین دهقان خواست سپاه اسلام را به حیله در دام دشمن اندازد (همو، 1595).
5 - مقنع، نیزه بن دهقان را با 14 هزار سپاهی به تاراج سمرقند فرستاد (همو).
6- در سال 161 ق.، معاذ حکومت یافت و با 40 هزار تن به جنگ ترکان رفت (همو). هنگامی که این امیر به بخارا رسید، انبوهی مردم، از روستایی و سپاهی فراهم آمدند تا در مقابل مقنع از جان و مال خویش دفاع کنند. این عده را نرشخی (ص 98) 570 هزار تن نوشته که بی تردید اشتباه است. بغدادی (الفرق ...، قاهره، 1964، ص 258) 70 هزار تن ذکر کرده.
نهایت آنکه هنگامی که مقنع در قلعه سنام در محاصره بود، یکی از نزدیکان او با 30 هزار مرد و زن و کودک به زنهار مسلمانان آمد (بلعمی، همانجا) و آخرین کسی که تسلیم شد و شکست مقنع را مسلم ساخت، فرمانده او سرجمه بود که با 3 هزار تن خود را تسلیم کرد (همو).
اما شگفت ترین اجتماع در همه این روایات آن است که نرشخی (ص 99) آورده: «50 هزار تن از لشکر مقنع از اهل ماوراءالنهر، از ترک و غیره به در حصار مقنع جمع شدند، و سجده و زاری کردند و ازوی دیدار خواستند.» اما به بهانه آن که هرکس او را بیند در دم بمیرد، کسی اجازه دیدار نیافت.
به گفته بلعمی (همانجا) آن امیرعرب، عبدالله، که به مقنع پیوسته بود، در همین قلعه اسیر و کشته شد. با این همه، پیروان مقنع از میان نرفتند و مورخان گوناگون به وجود ایشان- بیش تر در ماوراءالنهر- تا قرن 6 ق. اشاره کرده اند (صدیقی، 229- 231).
5. خرمدینان
هیچ فرقه ای بهتر از خرمدینان، گستردگی و پراکندگی گروه های غیر عرب و غیر اسلامی را در ایران نشان نمی دهد. ایشان بی گمان بازماندگان مزدکیانی بودند که در سده میلادی به دست ساسانیان تارومار شدند. بازماندگان آنان که بیش تر در روستاها می زیستند، دیگر نتوانستند اجتماع متشکلی پدید آورند چندان که رشته پیوند میان گروه های گوناگون بریده شد و اندک اندک اصول عقاید و آیین های هر گروه با عقاید و آیین های محلی- که در قرن 2 ق. بیش تر اسلامی بود- در آمیخت و فاصله میان گروه ها را بیش تر کرد. با قتل ابومسلم ، پای گروهی از خرمدینان به فرقه های تندرو اسلامی نیز کشیده شد؛ و بیش از همه ساخت اعتقادی شان با کیسانیه پیوند خورد.
آن آزادی نسبی که تسلط عربان در سرزمین های ایران، و کم توجهی آنان به عقاید محلی پدید آورده بود، به خرمدینان گستاخی بیش تر بخشید چنان که از گوشه و کنار ایران سربرکشیدند و سرانجام، به رهبری بابک، به یکی از خطرناک ترین جنبش های ضد عربی/ اسلامی تبدیل شدند. بخش بندی آنان در گروه های مختلف، یا پیوند دادن دسته های گوناگون آنان به یکدیگر، تقریباً ناشدنی است. هم پژوهشگران معاصر از این کار عاجز مانده اند (مثلاً صدیقی) و هم قدما. به طور کلیف ابن ندیم (405) آنان را به دو فرقه تقسیم می کند: 1. خرم دینان پیشین که در جبال و ... پراکنده اند .... اصلاً محبوسی اند رئیس ایشان مزدک قدیم بوده است. 2. خرمدینان بابکی.
این گروه ها، بی تردید در شرایط اجتماعی سختی می زیستند. بیش تر آنان روستایی و تنگدست و تحت فشار کارگزاران مالیات قرار داشتند. از همه سنگین تر آن که جامعه- به ویژه جامعه اسلامی- به چشم تحقیر در ایشان می نگریست (دیه یک مرد مسیحی یا یهودی، یک سوم دیه مسلمان، و دیه خرمدین، یک پنجم دیه مسیحی و یهودی بود. از دو دسته که بغدادی مزدکیه و به آفریدیه می خواند، حتی مالیات سرانه که مخصوص مسیحیان و یهودیان و زردشتیان بود نمی پذیرفتند، یعنی کافر مطلق به شمار می آمدند. ن.ک.: بغدادی، 347). این وضعیت موجب می شود که انگیزه بیش تر جنبش های خرمدینی را اقتصادی و اجتماعی بپنداریم نه دینی و ملی؛ هر چند که دین و اندیشه ی نوعی استقلال محلی، آشکارترین ابزار شورش به شمار می آمد.
با توجه به پراکندگی و گستردگی گروه های خرمدینی (ابومسلمیه، به آفریدیه، رزمیه، سنباذیه، براکوکیه، بابکیه، کودکیه، کردشاهیه، فاطمیه یا پیروان فاطمه دختر ابومسلم، دختری که به امامتش ایمان داشتند، مازیاریه) می توان گفت که شورش های آنان نسبتاً اندک بود و به خصوص که ایشان، حدود سه قرن، با همین وسعت، باقی بودند. مهم ترین شورش های ایشان را می توان چنین فهرست کرد:
الف - سال 118: شورش خداش (که ظاهراً در اصل عرب بوده)،
ب - سال 137- 140: شورش بومسلمیه، به رهبری اسحاق ترک،
پ - سال 162: شورش سرخ جامگان (محمره) در جرجان به رهبری عبدالقاهر،
ت - سال 162: شورش خرمدینان اصفهان،
ث - سال 180: شورش مجدد در جرجان،
ج - سال 192: شورش بزرگ خرمدینان در آذربایجان،
چ - سال 201: بابک و سپس مازیار (ن.ک.: صدیقی، 268-272).
درباره زیستگاه های ایشان، خوشبختانه منابع، اطلاعات نسبتاً خوبی داده اند؛ بررسی شهرها و بیش تر روستاهای ایشان، دائره بسیار گسترده قوم هایی را که هنوز در مقابل عربیت و اسلام مقاومت می کردند، به نیکی نشان می دهد:
الف - کوه های میان آذربایجان و ارمنستان (ابن ندیم، 405؛ ابن مسکویه، 4/176)
ب - بلاد دیلم (ابن ندیم)،
پ - همدان (ابن ندیم، ابن مسکویه، نظام الملک، 291)،
ت - میان همدان و اصفهان (ابن ندیم)،
ث - عراق عجم (= کوهستان، جبال) نظام الملک، 261)
ج - کرج الودلف، برج، ورسنجان، صیمره، سیروان، اریوجان از بخش ماسبذان (مسعودی، 6/187)،
چ - ری و قزوین (شهرستانی، 115، 194)، ری (نظام الملک، 291)،
ح - اصفهان (مسعودی؛ ابن مسکویه)،
خ - شهرها و روستاهای اصفهان: فرمدین، کاپله، فاتک، رونده (نطام الملک)،
ر - ماسبذان، مهرجان قذق (ابن مسکویه)،
ز - طبرستان، جرجان، نهاوند، دینور (= زیستگاه محمره) (بغدادی*،
ژ - سیستان (ابن مسکویه، 6/341)،
س - خرم آباد بلخ (ابن ندیم، 408)،
ش - مرو، هرات (بغدادی، 241، 243)،
ص - سغد، سمرقند، چاچ، ایلاق (شهرستانی 115، 194)،
ض- کامدان (میان اهواز و اصفهان) (یعقوبی، بلدان، 275، فارسی، 50: قامدان).
خرمدینان عموماً مردمی آرام بودند و ابن ندیم (ص 407) معتقد است که بابک ، ایشان را به جنگ افروزی و شورش کشانید. با این همه ابن مسکویه (6/341) به دو گروه خرمیه و جاشکیه اشاره می کند که در سال 360 ق.، راه های زمینی و دریایی را در جنوب سیستان ناامن کرده بودند.
منابع ما، چندان به تعداد دسته های مختلف خرمدینی اشاره نمی کنند. تنها نظام الملک (ص ص 290-291) می نویسد که در زمان هارون، خرمدینان اصفهان و اطراف آن سر به شورش براشتند و خرمدینان ری و همدان و روستاهای اطراف به آنها پیوستند و تعدادشان به 100 تن رسید.همین که عبدالله بن مالک از خراسان با 20 هزار سپاهی پیامد، ترسیدند و پراکنده شدند. اما چندی بعد دوباره شوریدند و عبدالله و ابودلف ،«خلقی بی حد از ایشان بکشتند و زن و فرزند ایشان را به بغداد بردند و بمن یزید (=مزایده) بفروختند.» می دانیم که روایات خواجه، همیشه قابل اعتماد نیست. وی اصرار دارد که اینان، پیوسته با باطنیان دست به یکی می کردند و این شورش اخیر نیز «به عشوه باطنیان» بوده است. اما منابع مطمئن تر (طبری، 5/1746) می نویسند که هارون، در سال 192، عبدالله بن مالک را با 20 هزار سپاهی به جنگ خرمدینان آذربایجان فرستاد. وی 30 هزار تن از ایشان را کشت و زنان و کودکان آنها را به اسارت برد (قس: دینوری، 387، فارسی، 407 که به تعداد افراد اشاره نمی کند؛ مقدسی، بدء، 3/103).
الف) بابک خرمدین
زندگی فعال بابک، از سال 200 ق. (یا با قول ابن مسکویه، 4/133، از 201 ق.) آغاز شد و تا زمان قتلش در 223 ق. ادامه یافت. در آغاز فعالیت او، دولت مأمون دچار پریشانی بود. در هر نقطه از ایران، آشوبی به پا بود، بغدادیان که از ولایتعهدی امام رضا (ع) ناخشنود بودند، مأمون را برای مدتی از خلافت خلع کردند. در همان زمان، حمزه ی خارجی پسر آذرک، بر سیستان، فارس و کرمان چیره شد. خرم دینان آذربایجان نیز فرصت را غنیمت شمارده- احتمالاً به تحریک حاتم (والی ارمنستان که پدرش هرئمه را مأمون کشته بود)- سر به شورش برداشتند. بر جنگ های 20 ساله خرمیان، انبوه عظیمی از آدمیان، خواه ایرانی و خواه عرب و خواه خرمدینی کشته شدند که تعدادشان را برخی یک میلیون نفر تخمین زده اند.
در جنبه ی دینی شبه مزدکی این شورش تردید نداریم. اما آنچه از این جنبه، غلیظ تر و چشمگیرتر شده، همانا رفتارها و باورهای شگفتی است که در زمان گزارشگران- یعنی سده 3 و 4 قمری- به شدت تمام با اخلاق اسلامی حاکم بر ایران در تضاد بود. نویسندگان، خواه عرب و خواه ایرانی در این شورش – که از نظر ایشان البته فتنه بود نه انقلاب- به چشم یکسان نگریسته اند، در آن، خواه از نظر دینی و اخلاقی باشد و خواه از نظر اجتماعی و اقتصادی، حتی یک نکته مثبت قابل پذیرش ندیده اند. آنچه امروز جنبش توده های ستم کش، یا قیام به انگیزه احساسات ملی استقلال طلبانه و هویت ملی می خوانیم، البته در ذهن ایشان نمی گنجید. این همه گستردگی شگفت آور خرمدینان، از جنوب شرقی ایران گرفته تا آذربایجان، یگانگی دین (لااقل در ظاهر) میان همه گروه ها، و داشتن اهداف مشترک اقتصادی (= زندگی بهتر و ستیز با توانگران)، اجتماعی (= برابری) و سیاسی (ستیز با عربان و دولت عباسی)، پژوهشگر را به این اندیشه می اندازد که آیا یک شعور عام فراگیر که تار و پودش را خاطرات دوردست شکوه گذشته ایرانی، و سنت ها و آیین های دیرین، و دینی که اینکه با دین-های زردشتی و مانوی و اسلامی درآمیخته، و نیز شاید زبان هایی که خویشاوندی شان نزد همه محسوس بود، تشکل می داد بر وجدان این مردم حاکم نبود؟ اصطلاحاتی چون استقلال طلبی و ایران دوستی در مفهوم ملی که برخی به کار برده اند (مثلاً مادلونگ، «مکتب ها و فرقه های اسلامی»، ترجمه جواد قاسمی، تهرانریال 1357، جم) شایر برای آن زمان، بیش از اندازه سنگین باشند.
ابعاد مردمی این جنبش که ناچار اقتصادی و اجتماعی هم هست، جلوه ای خاص دارد: پیوسته مردمان روستایی به اشارات کارگزاران بابک، گرد هم می آیند و به رهبری یکی از سرداران او، به شهرها که مرکز اعیان و اشراف و دولتمردان و بازرگانان توانگر است هجوم می آورند. آن گروه از خرمدینانی که ساکن شهرها بوده اند (مثلاً اصفهان و گرگان) نیز بی گمان، جماعاتی تنگدست و حاشیه نشین و مورد تحقیر بودند که برای این گونه شورش ها، آمادگی تمام داشتند.
از بزرگان و فرماندهان بابک که ناچار ، بسیار بودند ما تنها نام پنج شش تن را می شناسیم. آنها بیش تر نام های عربی دارند، اما این نام ها هیچگاه بر مسلمان بودنشان دلالت ندارد. از دو سردار، بنام معاویه و علی مزدک که بسیار فعال بودند، اطلاعی نداریم. ابن جویدان که اسیر افشین شده بود، گویا مرد گمنامی نبود (طبری، 5/1887)؛ طرخان هم ظاهراً در مراغه ملک و آبی داشته (همانجا). فرمانده دیگر، عصمت کردی ست که به قول یعقوبی (2/498، فارسی، 2/498) والی مرند بود. هم پیمان بسیار مشهور او نیز مردی عرب بود به نام محمد بن اشعث که دختر او را به زنی داشت و در کوه های آذربایجان بر دو قلعه بزرگ فرمان می راند. وی ظاهراً برای حفظ املاک خویش با بابک ساخته بود. این پیمان، در سال 220 ق.- شاید به آن سبب که می دید دیگر قدرتی و ثروتی برایش نمانده- به خلیفه پیوست و به حیله عصمت را اسیر کرده نزد خلیفه برد (طبری، 5/2- 1881). اسیری عصمت (شاید هم همدستی مخفیانه او با دامادش ابن اشعث) برای بابک زیانبار شد، زیرا وی «همه راه های سرزمین بابک و شیوه های جنگ در آنها را» بر معتصم فاش کرد. به همین جهت بود که هیچگاه به کشتن او اقدام نکردند (همو، 5/1882).
از میان این مردان، ابن اشعث (که در 234 ق. در مرند شورش عظیمی علیه خلیفه به پا کرد، ن.ک: طبری، 5/1940) حتماً و عصمت احتمالاً مسلمان بوده اند و همکاری موقتشان با بابک، از برخی نیات سیاسی و اقتصادی تهی نبوده است.
با توجه به وضعیت این همرزمان و گمنامی بقیه، قاطعانه باید گفت که جنبش بابک ، پشتیبانی جز توده مردم و به ویژه روستایی، نداشته است.
در نیروهای مقابل بابک، لازم نیست که به دنبال بزرگان و اشراف بگردیم: علاوه بر ده ها امیر و امیرزاده نژاده و پرآوازه ی عرب که گاه ممدوح شاعران نیز بوده (قس: حمید طوسی و مدح ابوتمام) و همه هم از بابک شکست خوردند، همه توانگران و دهقانان و اشراف ایران هم با سپاه اسلام همکار یا دست کم هم دل بوده اند. دو نمونه از این همکاری را می آوریم:
1. بخارا خداه از جانب فرمانده سپاه اسلام همراه با 1700 سپاهی برگذرگاهی، موضع گرفته بود تا دسته های سپاه بابک را از پیوستن به هم بازدارد (طبری، 5/1893؛ ابن مسکویه، 4/198). پیش از این دیدیم که پدران این بخارا خداه، پیوسته بر عربان شوریدند و کشته شدند؛
2. هنگامی که گروهی از خرمدینان دوباره به شهر بی پناه اصفهان هجوم آوردند، «قاضی چغان با گروهی از رئیسان و مردم شهر و اعیان، به جنگ ایشان شدند» (نظام الملک، 293).
اما بابک خود نمی دانیم کیست. آیا به قول دینوری (397، فارسی، 419) از زادگان فاطمه دختر ابومسلم بوده؟ فرزند خانواری سخت بی نوا، و یا به قول مقدسی (بدء، 115، فارسی، 116) اصلاً فرزند حرام بوده است؟ (برای نام و نشان و نژاد او ن.ک.: صدیقی، 285؛ زریاب در دانشنامه؛ بهرامیان در دبا ...).
آنچه برای کار ما مهم است، آن است که او حسن نام داشته (مسعودی، مروج، 7/130) و برادرش، عبدالله (طبری، 5/1895؛ قتل او در بغداد، 5/1897). دیگر آن که وی، به قول واقد، صاحب اخبار بابک، درجوانی نزد شبل بن المنقی الازدی (از اعیان عرب ایران) در روستای سراه (= سراب؟)، و سپس دوسالی نزد محمد بن رواد که از مشاهیر عرب ایران بود، خدمت کرده است (ابن ندیم، 406). آن نام اسلامی/ عربی و این خدمتگزاری نزد اعراب مسلمان، این اندیشه را تقویت می کند که او- دست کم به ظاهر- اسلام آورده بود. البته نام عربی به تنهایی، دلیل بر مسلمانی نیست. زیرا می دانیم که دیگر از قرن دوم به بعد نام های عربی ، رواجی شگفت یافته بودند و حتی- چنان که خواهیم دید- مسیحیان ایران هم نام ها و کنیه های غلیظ عربی برخود می-نهادند چندان که موجب اعتراض برخی از شاعران نیز شدند.
نمی توان باور کرد که بابک، به سبب خدمت نزد توانگران عرب، زبان عربی نیز آموخته بوده؛ زیرا پیش تر عرب ها بودند که فارسی می آموختند و اندک اندک به جامه ایرانی در می آمدند. اما نکته جالب آن که بابک، فارسی معمول میان مردم را هنوز- در 18 سالگی- نیک نیاموخته بود و شاید زبان مادری اش یکی از گویش های آذربایجانی بوده است. واقدی گوید: «زبانش به اعجمی، گره داشت» (ابن ندیم، همانجا).
در هر حال بابک، همین که دست به شورش زد، هزاران تن از مردم جبال به او پیوستند؛ اما همه تنگدست بودند و بابک ناچار بود جنگ افزارهای لازم را برایشان تدارک بیند (مقدسی، 6/115، فارسی 116). اینان از نظر تاریخ نگاران، البته بی سروپا و شورشی و پلید و بددین اند نه از نظر روستائیان رنج دیده (همو). سرانجام سپاهی عظیم فراهم آمد که تنها سواران آن 20 هزار تن بودند (همو) و پیادگان (رجاله) لاجرم بسی بیش تر.
بابک با این سپاه توانست نزدیک 20 سال پیوسته در سپاه خلیفه شکست اندازد. اهمیت کار او در آن است که از حد شورش محلی بسی فراتر رفت و بسیاری از شهرهای مرکزی و غربی و شاید جنوب شرقی را نیز در برگرفت و شاید بسیاری از نومسلمانان را از راه اسلام منحرف کرده به خود کشانید. اما بسیاری از مسلمانان هم که نمی خواستند از اسلام دست بردارند، ناچار به مناطق دیگر کوچیدند؛ بلاذری (فتوح، 325، فارسی، 88) اشاره می کند که پس از شورش بابک در بد، مسلمان به مراغه گریختند.
بزرگترین جنگی که خرمدینان در آن – برای بار نخست- دچار شکست شدند، نبرد سال 218 ق. بود. مسعودی (تنبیه، 355) تعدادی خرمدینان را در این هنگام 200 هزار تن تخمین زده است. «در این سال گروهی بسیار از مردم مجبال، یعنی مردم همدان و اصفهان و ماسبذان و مهر جانقذق به آیین خرمیه درآمدند و در ناحیه همدان اردو زدند.» معتصم سپاه عظیمی که اسحق بن ابراهیم رهبری می کرد به جنگ ایشان فرستاد و شکسشان داد. «دراین نبرد، 60 هزار خرمدین کشته شدند و بقیه به بلاد روم گریختند» (طبری، 5/1879؛ ابن اثیر، 6/441).
همین جنگ را نظام الملک با تفصیل بیش تر و ارقام و نام جای های اندکی متفاوت آورده است (ص 9-298). بر حسب این روایت، علاوه بر ایالات «کوهستان و آذربایجان»، ایالت پارس هم در شورش شرکت داشته، اما در اینجا، مسلمانان جمع شدند و شورشیان را فروکوفتند. در اصفهان به عکس، خرمدیان گرد علی مزدک فراهم آمدند. علی «در شهر 20 هزار مرد عرض داد (= سان دید)». علی پس از کشتن همه ی اعراب عجلی و اسیر کردن زنان و کودکان ایشان، به بابک در آذربایجان پیوست. سپاه بابک در آن هنگام به 125 هزار تن رسیده بود. سپاه ، سرانجام در جایی میان دو ایالت کوهستان (جبال) و آذربایجان، در شهری به نام شارستان (نسخه بدل: شهرستانه) اردو زدند. معتصم نیز سپاهی شامل 40 هزار سوار به جنگ ایشان فرستاد که پیروز شد و دست به کشتار خرمدینان زد. سرانجام گروهی را زنهار دادند و سپس کشتگاه را شمردند: 100 هزار تن بودند. از این سپاه شکست خورده، 10 هزار تن به رهبری علی پسر مزدک به اصفهان حمله آوردند، اما با مقاومت شدید مردم مواجه شدند (همو، 293).
بابک پس از دو سال جنگ با افشین، سرانجام در 223 ق. به دست خلیفه کشته شد. طبری، مجموعه کسانی را که بابک طی این جنگ های 20 سال به قتل رسانده، 500/255 تن برآورد کرده است. هنگامی که وی تسلیم می شد، 3309 تن با او اسیر شدند. زنان و کودکان مسلمانی که اسیر او بودند، به 770 تن (یعقوبی، 2/474، فارسی، 2/499: 7600 تن) می رسیدند (طبری، 5/1898). مسعودی (تنبیه، 353) کشتگان را 500 هزار تن یا کم تر پنداشته. مقدسی، چنان که در این گونه موارد عادت اوست، اغراق کرده می گوید (بده، 6/116، فارسی، 6/117): بنا بر «برخی کتابها» شمار کسانی را که بابک کشته و رسماً شمارش کرده اند، 000/255/1 نوشته اند اما در «تاریخ ها» شمار آنان 500/255 تن (مانند طبری) بوده است. همین اغراق در «برخی کتاب-های» غیر تاریخی، نشان می دهد که چگونه نویسندگان عموماً دوست داشتند از بابک، چهره ای هرچه خوف-انگیزتر و خونبارتر عرضه کنند.
ب) مازیار خرمدین
مازیار پسر قارن؛ نیای او ونداد هرمز اسپهبد طبرستان و نخستین شورشی ضد عرب بود. مازیار که فعالیت های سیاسی خود رادر نخستین سال های قرن 3 ق. آغاز کرد، در 225 ق. در سامره به فرمان معتصم کشته شد.
وی از زندان شهریار بن شروین که بر طبرستان چیره شده بود گریخته به یکی از امیران عرب (عبدالله حرشی) پناه برد و با او نزد مأمون رفت و به اشارت او مسلمان شد و محمد ابوالحسن مولی امیرالمؤمنین نام گرفت. همانجا بود که با اخترشناس معروف بزیست بن فیروزان (= یحیی بن منصور) آشنا شد (ابن اسفندیار، 207). در 210 ق.، پس از مرگ شهریار به طبرستان بازگشت، شاهپور پسر شهریار را به ستم کشت و دوران فرمانروایی پرآشوب و خونباری را آغاز کرد. شیوه پرخشونت مالیات گیری، تحقیر و سرکوبی مسلمانان، سپردن کارها به سدت زردشتیان، موجب نارضایتی شدید مردم و تقسیم شدن ایشان به دو گروه متمایز گردید: از یک سو مازیار بود و روستائیان ظاهراً زردشتی او (ابن اسفندیار، 211)، و از سوی دیگر، عرب ها، ایرانیان نومسلمان، زمینداران، دولتمردان و اعیان که در شهرهای بزرگ جا داشتند (قس: فرای، زرین، 69؛ عزیزی، 188). خشونت افراط آمیز او حتی با ایرانیان، در اقدام شگفت یکی از سردارانش به نام سرخاستان متبلور می شود که روزی 260 تن از فرزندان اعیان آمل را به بهانه مناظره نزد خود خواند و سپس به روستائیان (الاکره الدهاقین) اشارت کرد که همه را بکشند، زیرا «میل ایشان با عرب است و من ازجانب آنان ایمن نیستم» (طبری، 5/1910؛ ابن مسکویه، 4/247).
هنگامی که مأمون به جنگ بیزانس مشغول شد، مازیار فرصت را غنیمت شمرد و «چون گرگ ضاری مردم آمل و ساری را به خوردن گرفت». مردم ناچار هم پیمان شدند و از خلیل بن ونداسفان خواستند که ایشان را در شورش علیه مازیار، رهبری کند (ابن اسفندیار، 210). اما این سرکشی، مازیار را برآن داشت که حصار شهرهای آمل و تمیشه را ویران کند، از مردم، زندانی و گروگان بگیرد و برای ساختن استحکامات تازهف ، همه را به کار گل وادارد (همانجا).
در سراسر این مدت، دولت بغداد با او کاری نداشت و به یک شایت مردم و امیران عرب وقعی نمی نهاد. حتی بعید نیست که به اشارت خلیفه بوده باشد که او، در 224 ق. از پرداخت مالیات به حاکم خراسان عبدالله بن طاهر سرباز زد (طبری، 5/908؛ فرای، زرین، 69). در این سال، شورش رسمی او، همراه با کشتارها و خرابی-های بسیار آغاز شد. گروگان ها و زندانی های او در این هنگام به 20 هزار تن رسیده بودند. برادرش کوهیار اشاره می کندکه «تو 20 هزار مسلمان، از کافش و خیاط و غیره در زندان داری» که تنها باعث زحمت اند (طبری، 5/1912؛ ابن مسکویه، 4/251؛ تأیید 20 هزار در طبری، 5/1909). واکنشی که مازیار در برابر این انتقاد نشان می دهد، با همه آن ستم ها و خشونت هایی که به او نسبت داده اند معارض است. زیرا او بی درنگ فرمان داد آن 20 هزار تن را از زندان آزاد کنند و سپس «ابراهیم بن مهران رئیس شرطه، علی بن ربن دبیر، شاذان بن فضل مأمور خراج، یحیی بن روذبهار حسابدار (جهبذ) را که از مردم هامون بود فراخواند و به ایشان گفت: زنان و فرزندان و خانه ها و ملک و آب شما در دشت است؛ تازیان به آنها اندر آمده اند. من چیزی به شما تکلیف نمی کنم. به خانه های خود بازگردید و بر جان خود زنهار گیرید...» (طبری، 5/1912؛ ابن مسکویه، 4/251).
از گزارش های بسیار مفصل و دقیق طبری چنین برمی آید که شکست مازیار نتیجه مستقیم جنگ با سپاه اسلام نبود؛ زیرا چشم و همچشمی های محلی میان بزرگان طبرستان، توطئه های بیشمار که در هر گوشه چیده می-شد، غرض های پنهانی خلیفه و افشین و عبدالله طاهر، سرپیچی مردم شهرها، شورش های محلی، خیانت کوهیار و چندتن از سرداران، مقاومت اسلام، و بسیار مسائل دیگر موجب شده بود که دستگاه اداری / لشکری مازیار از درون فرو ریزد و بی آن که به جنگی جدی بپردازد، تسلیم امیران عرب گردد. به گمان ما، علی رغم مقاله های متعدد درباره مازیار، هنوز تاریخ واقعی او تدوین نشده است.
• ویژگی های مازیار
در زندگی مازیار چندین نکته در زمینه مردم شناسی و فضای زبان شناختی موجود است که اهمیت بسیار دارد، هرچند که هیچگاه مورد علاقه تاریخ نویسان معاصر نبوده اند.
1. اسلام، آرام آرام در طبرستان انتشار می یافت و علاوه بر اعتقادات، نشانه های جنبی خود را نیز آشکار می ساخت. از جمله این نشانه ها، یکی نام های عربی ست که میان مسلمان و غیر مسلمان رواج می یافت. بیشترینه کسانی که پیرامون مازیار مقامی داشتند، نام پدرشان فارسی، و نام خودشان عربی ست:
خلیل بن ونداسفان (ابن اسفندیار، 210؛ ونداسنجان در طبری، 5/1909، 1919، 1981)؛ علی بن یزداد که مردی عطار بود (طبری، 5/1909)؛ ابوصالح سرخاستان (طبری، 5/1913)؛ عبدالله بن قارن و فضل بن قارن برادران مازیار (همو، 1912، 1983)، یحیی بن روذبهار، حسابدار او (همانجا)؛ ابراهیم بن مهران، رئیس شرطه او (همانجا)؛ حسین بن قارن (همو، 1913)؛ علی بن ربن نصرانی (همو، 1913، ن.ک.: دنباله گفتار). آنچه طبیعی ست، این است که بگوئیم با قدرت یافتن اسلام، فرزندان زردشتیان گروه گروه مسلمان می شدند و نام های عربی برمی گزیندند، سیر تحولات تاریخ نیز این امر را تأیید می کند، بنابراین، شگفتی در آن است که مردی زردشتی (مانند ابوصالح سرخاستان) یا مسیحی (مانند علی بن ربن) به اسم های اسلامی نامزد گردند. عکس اینموضوع نیز زمانی خ می دهد که نام فارسی کاملاً مشهور و رائج باشد: نام پدر مأمور خراج نزد مازیار فضل بود. اما خود او شاذان نام داشت (همو، 1908).
بیست و پنج سال پس از مازیار، مردم طبرستان به رهبری حسن بن زید قیام اسلامی کردند، و همه اسپهبدان و اعیان و اشراف نیز به آنان پیوستند.
2. مازیار، به رغم همه خشونت ها و خونریزی ها که دشمنان وی به او نسبت داده اند، از دانش بی بهره نبود و زبان عربی را نیک می دانست. با شگفتی تمام می خوانیم که یکی از چهره های فرهنگ اسلامی، یعنی علی بن ربن طبری (درباره او ن.ک.: سزگین، 3/310) دبیر او بوده است (ابن ندیم، 354). امر دبیری، خود در چارچوب یک سازمان اداری مفهوم می افتد، و مازیار ظاهراً سازمان منظمی تدارک دیده بود؛ ما اندکی پیش به نام صاحب شرطه، صاحب خراج، حسابدار و نیز دبیر او اشاره کردیم. پیداست که او هنگام نامه نگاری با خلیفه و امیران و حاکمان، از علی بن ربن استفاده می کرده و او «به جهت اصفهبد مازیار نبشته ها نوشتی که بلغای عراقین و حجاز متعجب ماندند» (ابن اسفندیار، 130). ابن ربن بعدها به بغداد رفت و کاتب معتصم شد. اما خلیفه دریافت که نامه های او، به فصاحت نامه هایی که از زبان مازیار می نوشته نیست. چون علت را پرسید، ابن ربن جواب داد «آن معانی، او به لغت خویش می نبشتی، من با تازی کردمی» (همانجا) . ( یعنی حرف های او را به فارسی ترجمه می کردم ).
اتفاقاً یکی ازنامه های مازیار به عربی موجود است (طبری، 5/1908). وی این نامه را به مأمور خراج خود شاذان نوشته و در آن موضوع های زیر را می توان یافت:
1. نخست به آرامش و آسایش و گشایش که برای مردم فراهم کرده می پردازد.
2. به تفضیل از شایعاتی که علیه دولت او پخش شده سخن می گوید؛ از جمله این که خلیفه عازم قرماسین (کرمانشاه) شده و افشین را به ری فرستاده.
3. خبر آمدن خلیفه را خبری مسرت بخش می داندو نسبت به او اظهار سرسپردگی می کند.
4. به شاذان، دستورهای مفصلی در باب گرفتن خراج می دهد. از این بخش فهمیده می شود که تقویم سالیانه برحسب ماه های ایرانی تنظیم شده بوده.
5. در هیچ جای نامه، اثری از عقاید زردشتی دیده نمی شود، به عکس اصطلاحات اسلامی به روانی و به طور طبیعی در نامه آمده است؛ با بسم الله آغاز می شود و با والله المحمود پایان می پذیرد.
نثر نامه بسیار روشن و آراسته است. چندجا، کوشش در سجع پردازی آشکار است. با وجود موضوع خشکی چون امر خراج و انتقاد از شایعات، از سبکی و سستی پرهیز کرده است.
تردیدی نیست که این نامه را علی بن رین برایش نوشته، یا از گفته و یا نوشته او ترجمه کرده است. زیرا عربی مازیار بی تردید به این درجه از فصاحت نمی رسید (ترجمه فارسی نامه، در مینوی ـ هدایت، مازیار، ص ص 5- 43). اما او آغاز کار چندی نزد مامون در بغداد زیست و ناچار با خلیفه و دیگران به عربی تفاهم می کرد. به همین سبب، طی گفت و گوهای درازی که در محاکمه افشین، میان او و ماموران خلیفه می گذشت، هیچگاه نمی بینیم که او به مترجم نیاز داشته باشد.
در هر حال آنچه در این دو روایت برای ما از اهمیت ویژه برخوردار است، نخست آن است که زبان طبری از مایه های فرهنگی والایی برخوردار بود و مردم می توانستند در آن تعابیر ارجمندی بسازند که ترجمه آنها اعجاب خلیفه را برانگیزد. و نیز علی بن رین چنان در آن زبان که شاید زبان مادریش بوده مهارت یافته بود که می توانست به آسانی از آن به عربی ترجمه کند (جملات شیوایی از این در ابن اسفندیار، مثلاً ص 70).
جالب آنکه اینگونه پیوند با عربی در طبرستان، به مازیار منحصر نبوده. سرهنگ دل سخت او سرخاستان نیز یک شاعر عرب به نام ابوشاس غطریف را که در خراسان پرورش یافته بود و اهل ادب و خرد بود، نزد خود آورده بود تا از او اخلاق و منش عربی را بیاموزد (طبری، 5/1911).
3. مردم آمل برای آن که معتصم را به جنگ علیه مازیار برانگیزاند، از ابوالقاسم هارون بن محمد خواستند از جانب ایشان نامه ای به خلیفه بنویسد. این نامه بلند و دردآلود را (نزدیک به 4 صفحه) و نیز پاسخ خلیفه را (4 صفحه) ابن اسفندیار (ص 212- 219) نقل کرده که در صحت آنها باید تردید کنیم با این همه، این دو نامه، از نظر حجم، اسلوب، واژگان، لحن گفتار با نامه هایی که از همین دوران می شناسیم، تفاوت فاحش دارد، مثلاً: وصیت نامه طاهر که یکی از شاهکارها در نوع خود به حساب می آید (طبری، 5/1847)؛ نامه مامون که توسط عمرو بن مسعده نوشته شده (همو، 1854)؛ نامه به عبدالله بن طاهر (همو، 1861)؛ نامه های مامون (همو، 1865، و 1864، و 1867...). در این نامه ها، حجم واژه ها با حجم معانی برابر است؛ کلمات و مصطلحات همه استوار و قاطع و اطمینان بخش اند و یک کلمه کهن و وحشی درآنها یافت نمی شود. در سراسر آنها، هیچ اثری از آرایه های لفظی (به ویژه سجع و موازنه) دیده نمیشود. حال آنکه در دو نامه مورد نظر ما، همه چیز بر خلاف ویژگی هایی است که ذکر کردیم. سجع های سبک و کم محتوا، موازنه های خسته کننده، کلمه های گاه غریب در آنها بسیار است. از همه شگفت تر، اشعاری ست که به مناسبت در درون نامه نقل شده.
نامه مردم، با ستایش خلیفه آغاز می شود، سپس ازستم هایی که در حقشان رفته سخت می نالند، از بچه های یتیم و مادران فرزند مرده سخن می گویند، و به قطعه شعر (دو بیت، سه بیت) استشهاد می کنند و نامه را با دو قصیده، یکی در 15 بیت و دیگری در 27 بیت به پایان می برند. جالب آن که در متن نامه نه نام کسی برده شده، نه به زردشتیان اشاره شده و نه مستقیماً از کشاکش های نژادی و دینی سخنی رفته است. به عکس در اشعار چند نکته می توان یافت: در قصیده اول، بیت 1، به «اسواران ختنه ناشده»، بیت 9، به غارتگری مجوسان، بیت 11 و 14 به عبدالله بن طاهر اشاره شده. در قصیده دوم نیز از مازیار (سه بار)، طبرستان (یک بار) نام برده شده، اما اساس قصیده، همانا شکایت و زاری است.
جواب خلیفه که محمد بن عبدالملک زیات نگاشته از نامه اول هم بی مایه تر است، گویی مولف این نامه کوشیده است با همان شیوه، به نویسنده نخست ثابت کند که در سجع سازی و عبارت پردازی از او دست کم ندارد. در بخش اول نامه که بسیار مفصل است خلیفه مردم را دلدار می دهد و پیوسته گفتارهای مردم را تکرار می کند (در قالب: شما به خلیفه گفتید که...)؛ پس از استشهاد به سه قطعه شعر، یادآور می شود که وظیفه رعیت در درجه اول، اطاعت از رهبر است و دیگر این که خلیفه در حق مردم کاری نمی تواند بکند زیرا شکست و پیروزی مطلقاً در دست خداوند است نه خلیفه. در پایان، نویسنده به اصل موضوع پرداخته اطلاع می دهد که خلیفه عبدالله را روانه طبرستان کرده است. آن قطعه 7 بیتی که از قول شاعری گمنام نقل شده (ص 218)، به راستی سست و بی بهاست در متن کتاب، نویسنده نامه دوم( نه نثر آن که به نثر نامه مردم بسیار نزدیک است)، با نامه های ابن زیات شباهت دارد و نه اشعار آن با شعرهایی که در دیوانش (قاهره، 1949) آمده. به طوری که شاید بتوان گفت دبیری تازه کار یا ناشی، که از چگونگی سبک های گوناگون در طول تاریخ غافل بوده، و احتمالاً در قرن 4 ق. یا پس از آن می زیسته، این دو نامه را برساخته که بعدها به تاریخ طبرستان راه یافته اند و منابع دیگر را از آنها آگاهی نیست. (ترجمه انگلیسی این نامه ها در:
Brown, E, G, Translation of Ibn Isfandar History of Tabaristan, Leide, 1905)
4. همزمانی شورش بسیار گسترده بابک با شورش مازیار و مرگ یا قتل افشین (226 ق.) که هر سه شهریار سرزمین های گسترده ای بوده اند، و نیز عرب ستیزی و اسلام گریزی هر سه، این وسوسه را در دل بر می انگیزد که میان آنها پیوندی استوار فرض کنیم و از (ن.ک.: زرین کوب، دو قرن سکوت، 234). عناصر کلیدی این اندیشه را می توان چنین برشمارد: عرب ستیزی، تشکیل دولت مستقل، بازسازی دولت ساسانی، بازگشت به آیین زردشت، برقراری سنت های خالص ایرانی. مواد تاریخی ای را که در روایات بابک و افشین و مازیار به تکوین این اندیشه انجامیده می توان چنین خلاصه کرد: قیام بابک و مازیار، طرح قیام افشین، نامه نگاری میان افشین و مازیار، ارتباط و نامه نگاری میان مازیار و بابک، رابطه احتمالی میان افشین و بابک. اما به گمان ما نه آن اندیشه هیچگاه واقعاً تکوین یافته و نه میان مواد تاریخی ، رابطه ای حقیقی و قابل قبول پدید آمده است.
نزدیک به 20 سال بود که بابک و مازیار در دو منطقه نه چندان دور از هم خود سری می کردند و سپس با سپاهیان خلیفه می جنگیدند. درست در همین زمان، افشین که کشور خویش را به کمک سپاه اسلام گشوده تقدیم خلیفه کرده بود، در دربار مامون و سپس معتصم با عزت تمام می زیست و با مهارت تمام دشمنان خلیفه را در هم می شکست ، چندان که شاعران بزرگی چون ابوتمام، مدیحه برای می سرودند (برای سرگذشت افشین، ن.ک.: صدیقی، 333 به بعد؛ دبا، ذیل افشین...).
اینک آنچه شگفت می نماید آن است که در این مدت دراز، این سه شهریار هیچگاه به آن اندیشه نیفتادند که با هم متحد شوند و تازیان را نابود کرده و دولت واحدی تشکیل دهند. حال آنکه هرسه در اوج بودند و در ایران نیز هنوز بسیاری از مردم دین زردشتی داشتند، و هنوز شورشهای پراکنده خرمدینان به کلی خاموش نشده بود، در سپاه اسلام نیز دیگر آن نیروی محرکه استثنایی که اسلام بود، سخت فروکش کرده بود و بسیاری از عرب های ایران هم دیگر ایرانی شده ،پیوندهای کهن نژادی را بریده بودند.
فاصله میان طبرستان و آذربایجان اندک است. میان آن دو، تنها سرزمین دیلم قرار دارد که مردم آن هنوز بیش تر زردشتی بودند و اسلام بر آنان تاثیر چندانی نگذاشته بود. از قضا مازیار با مردم دیلمستان روابط دوستانه ای داشت و یک دسته سپاه 1200 نفری از «مملوک»های دیلمی در خدمت او بودند (طبری، 5/1914) و هنگامی که پسرعمش از دیلمیان یاری طلبید، 4 هزار تن فرا آمدند (همو، 1916). با این همه او هرگز به فکر پیوند با مردم دیلمستان نیفتاد.
مواد تاریخی در موضوع یا پیوند میان شهریارها و نامه نگاری ها در روایاتی نامطمئن و گاه ضد و نقیض نقل شده اند. مثلاً برخی روایات طبری تایید می کنند که افشین با مازیار رابطه داشته، برخی دیگر عکس آن را تایید می کنند (ن. ک.: صدیقی، 346، ح). اما در واقعی بودن ماجرای افشین هیچ تردیدی نیست: وی به یمن استعداد لشکری خود توانست در جنگی فرسایشی، بابک را اسیر کرده به خلیفه تحویل دهد تا به قتلش رساند. سپس عبدالله طاهر (که برخی، ساده دلانه، شهریار نخستین دولت نیمه مستقل ایرانی می پندارند) مازیار را به وعده های دروغین گرفتار کرد تا کالبد شکنجه دیده اش را در کنار استخوان های به دار آویخته بابک آویزان کنند.
بدیهی است که کار ما تاریخ نگاری نیست، به همین جهت به ذکر کلیات و برخی نکات خاص ـ گاه بدون اشاره به مرجع ـ بسنده کرده ایم. اما اینک، پس از این مقدمات، لازم است به نکته ای اشاره کنیم که اهمیت فراوان دارد و آن اینکه: خیال یک «دولت ایرانی» شبیه به ابر قدرت ساسانی، اگر بر خاطر ابومسلم و سه شهریار پیشین و دیگر شورشیان ایران نگذشته، باری در ذهن برخی نویسندگان و توده هایی از مردم نقش بسته بوده است. این پدیده، متعلق به زمان های اخیر و دوه ملی گرایی ایرانیان نیست، بلکه از قرن های سوم و چهارم ق. بروز کرده است. هرچه بیشتر اسلام گسترش می یافت، از شدت آن پدیده کاسته می شد، اما هیچگاه به نابودی نهایی نینجامید. چنان که می دانیم، با اسلام نیز آشتی کرد.
شاید بتوان گفت که این خیال، در جمله ای که به مازیار نسبت داده اند ،متبلور است. وی در حالت اسیری و مستی، فریب عبدالله طاهر را می خورد و اعتراف می کند که «بدان که من و افشین خیذر بن کاووس و بابک هر سه از دیرباز عهد و بیعت کرده ایم و قرار داده بر آن که دولت از عرب باز ستانیم و ملک و جهانداری با خاندان کسرویان نقل می کنیم...» (ابن اسفندیار، 220، و به اختصار در مقدسی، بدء، 6/118، فارسی، 6/119). از روایت سرپا ساختگی، آنچه را برخی آرزو داشتند رخ دهد باز می نماید، نه آنچه را که رخ داده است.
روایت بالا، منحصر به فرد نیست؛ مرحوم استاد صدیقی مجموعه «فقره» هایی را که در همین زمینه یافته به چهار دسته بخش کرده است:
1ـ پیشگویی های اخروی زردشتیان و تغییر وضع جهان در سر هر هزاره؛ 2ـ محاسبات اختر شناسی که بر انتقال دولت از عرب به عجم دلالت دارد؛ 3ـ روایات دینی با ظاهر اسلامی که بر احیای دین کهن دلالت دارند؛ 4ـ یک روایت در خصوص بازگشت زردشت (ص 347).
پس اینک ،رجعلی بودن یا واقعی بودن روایات چندان اهمیتی ندارد، مهم آن است که اندیشه یک کشور یک پارچه که رشته های نژادی دینی و زبانی اعضای آن را به هم پیوند می دهد در ذهن برخی از ایرانیان مسلمان ، تکوین یافته است.
آنچه در این شورش ها جلوه می کند، بیش تر جنبه اجتماعی ـ سیاسی آن هاست. وضعیت دشوار مردم بخصوص روستائیان و نارصایتی تقریباً همگانی از کارگزاران عباسی در همه آن ها چشمگیر است (فرای، زرین، 157). کوشش رهبران شورش ها ـ که غالباً کوشیده اند عقاید خود را با بخش هایی از اسلام تطبیق دهند ـ تقریباً همیشه برد محلی دارد. شاید آرزوی بابک در حکمرانی بر آذربایجان، آرزوی مازیار در، شهریاری طبرستان، و آرزوی افشین در، ولایت خراسان بود. اما اطاعت مطلق از مرکز خلافت و پرداخت مالیات های سنگین هم بر شخصیت شهریاری دیرپای آنان لطمه می زد و هم بر خزانه دولتشان سنگین می آمد. از این رو، گاه در پناه کوه های سربه فلک کشیده، گاه به پشتیبانی توده های مردم و گاه نیز هر دو، به امید دستیابی به استقلال محلی، قیام می کردند.
جهت مطالعه بیشتر : (مهم ترین منابع درباره مازیار عبارتند از: یعقوبی، تاریخ فارسی، 2/502- 5404؛ مسعودی، مروج، 6/136- 638؛ طبری، 5/1908- 1916 که از همه مفصل تر است؛ ابن مسکویه، 6/243- 258 که از طبری گرفته، ابن اسفندیار، 206- 221 که روایات اضافی بسیار دارد؛ ابن اثیر، 6/495- 505 که از طبری گرفته...؛ نیز .ک.: مینوی ـ هدایت، مازیار؛ مینورسکی در EI1؛ در EI2 ذیل Karinids؛ عزیزی، 192-185؛ صدیقی، 333 موضوع رابطه او با افشین؛ ایرانیکا؛ لغتنامه دهخدا چندین روایت نسبتاً کوتاه فارسی را عیناً نقل کرده است).(4)
پی نوشتها :
1. (هنوز بهترین مقالات درباره استاذ سیس، از آن صدیقی و دانیل است، نیز ن.ک.: رضازاده در دبا، کرامر در E12، 191-193؛ و دانیل، ص 150، حاشیه 55).
2. در تاریخ الفی آمده که سنباد پیش بینی کرد که ابومسلم جهان را ویران می کند و بزرگان عرب و عجم را می کشد . از عبادت تاریخ الفی نمی توان این را فهمید که سنباد مردم میشابور را به شورش و کشتن اشراف عرب و اکابر فارس تحریک می کرده. دانیل ( ص 127) که این چنین فهمیده ، نسخه ی خطی لندن را در دست داشته که شاید مخدوش بوده است .
3. ما ، برای سادگی کار ، ترجمه ی تاریخ طبری و تاریخنامه ی استاد روشن را ، تاریخ بلعمی می خوانیم .
4.آذرتاش آذرنوش ، چالش میان فارسی و عربی ، تهران ، مرکز ، 1375، صص 80-54.

برگرفته از

کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

  • ۹۲/۰۳/۲۳
  • سوشیانت

دیدگاه (۰)

هیچ دیدگاهی هنوز بیان نشده

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تحلیل آمار سایت و وبلاگ