تاریخچه اشکانیان
اشکانیان
به سوی انتقام از اسکندر و یونانیان
12-1- هنگام افول دولت سلوکیان در سوریه (ح64)، دولت ارشکان (اشکانیان) در پارت (پارتیا، پهله) یک دوران تقریباً دویست ساله (ازح256) را پشت سر گذاشته بود و لااقل در یک قرن اخیر آن دیگر به هیچ وجه از جهت دولت سلوکی دغدغهی خاطری نداشت - چون سلوکیها از ایران به سوریه عقب نشسته بودند. حتی این دولت در این مدت تدریجاً به یک امپراطوری بالنسبه پهناور تبدیل شده بود که در آن ایام تقریباً جز دولت روم هیچ قدرت دیگری با آن طرف نسبت به نظر نمیرسید. روم هم به نظر اعجاب، احتیاط، و تا حدی وحشت به آن مینگریست.
دولت پارت در دنبال شورش سرکردگان عشایر اپرنی (پرنی) در مقابل رفتار اهانتآمیز ساتراپ مقدونی ولایت استوا (استوئنه) در حدود قوچان کنونی به وجود آمد و از سرکشی قوم نسبت به فرمانروایی بیگانهی مقدونی آغاز شد. در پی این شورش نه فقط ولایت استوا به دست طوایف داهه (دهه) افتاد بکله سرزمین پارت در جنوب درهی اترک هم از نظارت سلوکیها خارج شد و با غلبهی عشایر داهه و اپرنی در آن نواحی خاندان ارشک سلطنت خود را در همین سرزمین بنیاد کرده بود. عشیرهی اپرنی که نام آن تا مدتها بعد در اسم قدیم شهر نیشابور (ابرشهر) باقی ماند، تیرهای از سه قبیلهی جنگجویی بود که اتحادیهی عشایر داهه را به وجود آورده بود و مثل آنها در نواحی شمال خراسان و حوالی خوارزم و گرگان به بیابانگردی و شبانکارگی سر میکرد. این زندگی نیمه بدوی، برای حفظ اغنام و توسعهی مراتع خود به تیر و کمان و اسب و سلیح احتیاج داشت، و اینکه بعدها خدنگ پارتی و کمان پارتی در کلام شاعران روم - امثال ویرژیل و هوراس - نام آنها را به خاطر میآورد از اینجا بود. طوایف داهه (دهه) که تیرهی اپرنی با آنها در یک اتحادیه به هم پیوسته بود و سرزمین دهستان در حوالی گرگان تا مدتها بعد نام آنها را حفظ کرده بود، قبل از ورود به نواحی درهی اترک، در نواحی خوارزم و سرزمینهای شمالی آن سر میکرد و یک چند هم در حدود مرگیان (مرو) و هرات تاخت و تاز کرده بود. این طوایف که به اقتضای مجاورت با بعضی طوایف سکایی با تیرههایی چند از آن اقوام پیوند خویشی پیدا کرده بودند، مثل اکثر آن طوایف در بیابانگردی و راهزنی سر میکردند. چون این طرز زندگی آنها را در طی قرنها به سواری و تیراندازی و جنگ و گریز دائم در صحراها عادت داه بود، اکثر آنها سوارکاران قابل و تیراندازان ماهر بودند و گهگاه در جنگهای محلی که بین ساتراپها و سرکردگان دیگر در این نواحی در میگرفت به عنوان چریک سوار یا پیاده خدمت میکردند. نژاد آنها آریایی، زبان آنها ایرانی و آیین آنها مزدایی رایج در ایران شرقی بود. اینکه شهرنشینان این نواحی در قیام قوم بر ضد سلوکیها به آنها یاری یا از آنها پشتیبانی کردند، غیر از پیوند خویشاوندی دیرینه که در طول سالها بین اهل شهر با این تیرهها اجتنابناپذیر بود، به سبب حسن سلوک آنها با مردم نواحی و ناخرسندی این مردم از شیوهی حکمرانی سلوکیها بود.
ارشک که سرکردهی تیرهی اپرنی بود، در دنبال سوءنظری جنسی که از جانب ساتراپ سلوکی ولایت استوا (استوئنه، قوچان) در حق برادر وی - تیرداد - اعمال شد و وی آن را اهانتی به شرف خاندان خویش یافت، با کمک عدهای از سرکردگان داهه در آن نواحی بر حکومت سلوکی قیام کرد و سر به شورش برداشت. شورش وی که در ولایت استوا تقریباً مقارن با قیام تئودوس (دیوتوس) ساتراپ باختر، بر ضد فرمانروایی مقدونی روی داد، موفق شد بین دولت سلوکی در غرب ودولت باختری در شرق که هر دو میراثخوار اسکندر بودند یک دولت ایرانی به وجود آورد که بعدها، راست یا دروغ، خود را به خاندان هخامنشی هم منسوب سازد و بدین گونه اعتلای آن دولت متضمن تلافی و انتقام ایرانیها از حملهی یونان و اسکندر تلقی شود.
بنیادگزاری دولت پارت به دست ارشک
12-2- فرمانروایی آتروپاتن - در آذربایجان با آنکه مدتها قبل از آن استقلالگونهای یافته بود موفق به احیای چیزی از این امپراطوری نشد. اما دولت ارشکان که برپایی آن فقط هفتاد سال (ح 250-320) با سقوط هخامنشیها فاصله داشت، امپراطوری ایرانیان را که در پارس و شوش و سرزمین ماد منقرض شده بود، این دفعه در پارت و استوا و درهی اترک دوباره بر پا کرد. ارشک در دنبال غلبهای که در نواحی نسا و استوا بر ساتراپ مقدونی آن ناحیه پیدا کرد، ولایت پارت ( پهلو ) را هم به قلمرو خود افزود و دولتش به نام آن یالت، دولت پارت نام گرفت. معهذا بنیانگذار دولت پارت، در شهر کوچک اشاک ( ارشکآباد، عشقآباد )، در ناحیهی استوا از ولایت نسا، سلطنت خود را اعلام کرد - و نه در پارت که بعدها نقطهی اتکای واقعی دولت قوم شد. هر چند مدت فرمانروایی و حدود بسط قلمرو او به درستی روشن نیست، از محبوبیتی که نزد اعقاب یافت چنان برمیآید که وی برای ایجاد دولت و توسعهی قلمرو ارشکان اپرنی باید فرصت بالنسبه کافی و قابل ملاحظهای حاصل کرده باشد. ارشک اول در طی زد و خوردهایی که برای توسعه و تحکیم قلمرو خویش برایش پیش آمد، به قتل رسید. بر حسب بعضی روایات از دست نیزهدار خویش جراحت برداشت و از همان جراحت درگذشت. بعد از وی برادرش تیردات (= تیرداد) که در فرمانروایی برادر هم با او شریک بود به سلطنت نشست. وی در سکهای که ضرب کرد خود را « شاه بزرگ ارشک » خواند و نام ارشک را همچنان حفظ کرد. از قراین برمیآید که اعقاب ارشک - از تیرداد تا آخرین فرمانروای این خاندان - وی را بیشتر همچون تجلی خداوند تلقی میکردند و از باب فال و شگون نام او را نیز بر نام خود میافزودند. همین که نام ارشک مثل نام قیصر در روم عنوان عام فرمانروایان بعد از وی واقع شد اهمیت او و تاریخی بودنش را امری غیرقابل تردید نشان میدهد. تردیدی که بعضی محققان در تایخی بودن خود وی یا برادرش تیرداد اظهار کردهاند از مقولهی احتیاط ناشی از وسواس باید شمرده شود. تیرداد گرگان را به قلمرو خود افزود (237)، معهذا در مقابل حملهای که سلوکوس دوم برای تسخیر مجدد پارت، به قلمرو وی کرد تاب نیاورد و به آن سوی جیحون گریخت. اما چندی بعد به کمک سکاها ی آن حدود (سکاهای آبی، آپه ساکا) و به دنبال جلب اتحاد پادشاه یونانی باختر - دیوتوس دوم - تیرداد به قلمرو خود بازگشت و به تحکیم دولت نوبنیاد خویش پرداخت. قلعهی مستحکم داریوش (دارا، دره گز؟) را در حوالی کوههای ابیورد بنا نهاد و تختگاه ساخت (ح 214). بعد قلمرو خود را از اراضی درهی اترک تا سر حد ماد توسعه داد. سرزمین کومیسنه (قومس) را گرفت و شهر سلوکی صددروازه (هکاتوم پیلوس) را هم به تختگاه خویش تبدیل کرد. جانشین او ارتبان (اردوان اول) و به قولی خود او خوار ری و چندی بعد همدان (اکباتان) را نیز گرفت. اما با حملهی آنتیوخوس سوم پادشاه سلوکی مواجه شد که ماد را پس گرفت و از هکاتوم پیلوس تا گرگان را مسخر کرد و حتی قلمرو او را در خود پارت هم دچار تهدید ساخت. بالاخره ارشک ارتبان، اشک سوم ناچار برای حفظ قلمرو خود نسبت به سلوکیها اظهار انقیاد کرد (ح206)، و قرار صلح طوری شد که به قدرت و استقلال پارت لطمهای وارد نکرد. در عهد اشک چهارم و اشک پنجم (181-196) پارت فرصت یافت تا از صلح با باختر و سلوکوس برای تحکیم قدرت خویش استفاده کند و از درگیری بیهوده با آنها خودداری نماید. با آنکه اشک پنجم که فرهاد - فرهاد اول - خوانده میشد در این احوال، فرصت تاخت و تاز به نواحی آمل (عشایر آمارد) در کرانهی خزر و حتی شرقی ولایت ری را هم پیدا کرد، باز توسعهی واقعی دولت پارت با سلطنت مهرداد - مهرداد اول - برادر و جانشین فرهاد اول، مجال تحقق یافت. در واقع هر چند قلمرو پارت، در عهد فرهاد اول غیر از پارت و نواحی اترک شامل سرزمینهای طوایف آماردها و تپورها در سواحل دریای خزر هم بود و حتی نواحی قومس را هم در بر میگرفت، باز موجد واقعی امپراطوری اشکانی در پارت در واقع ششمین اشک بود: مهرداد اول.
ظهور مهرداد اول
12-3- این مهرداد اول ( میتریداتس ) را در دودمان ارشکان محققان همتای کوروش بزرگ در دودمان هخامنشیها شمردهاند. در واقع آنچه دیودور، مورخ سیسیلی، در باب وی نوشته است چیزی از تصویر کوروش را در سیمای او نشان میدهد. بر حسب این قول، شفقت و انسانیت وی را از عنایت اقبال برخوردار کرد. خود او نه نازپرورد بود نه عشرت پرست. و آنقدر که در جنگ با دشمنان دلیر بود، در سلوک با دوستان مدارا نشان میداد. با اینگونه اوصاف که یادآور احوال کوروش به نظر میآید، توفیق او در بسط قلمرو پارت و ایجاد یک امپراطوری واقعی برای خاندان ارشکهای اپرنی البته غرابت ندارد. مهرداد اول از همان آغاز جلوس از اختلافات داخلی که در دولت یونانی باختر پیش آمده بود استفاده کرد و قسمتی از آن ولایت را به قلمرو خویش ملحق ساخت و طوایف موسوم به سه (سی، سک) را هم در درهی کابل به انقیاد درآورد. همچنین در فترتهای عهد آنتیوخوس چهارم و آنتیوخوس پنجم که دولت سلوکی را به شدت متزلزل کرده بود، در صدد تسخیر ماد برآمد و تا دامنههای زاگرس هم پیش رفت (ح 164).
چندی بعد، ایلام (= الیمائوس ) را تسخیر کرد، و پارس که در این ایام ظاهراً پادشاه دستنشاندهای با استقلال داخلی داشت، بدون کشمکش با اشک کنار آمد و بدین گونه سلطنت محلی و استقلال داخلی آن محفوظ ماند. اما برای تسخیر بابل اقدام به جنگ و لشکرکشی ضرورت یافت. با تسخیر بابل نواحی آشور هم به تصرف مهرداد درآمد و اشک به جنگ یا صلح به سلوکیه تختگاه سلوکیان در کنار دجله وارد شد. در سرزمین بابل خود را وارث شاهان هخامنشی یافت. دیمتریوس دوم پادشاه سلوکی، که جهت جلوگیری از توسعهی پارت یا نیل به غنایم برای جنگ با تروفون ، عزیمت کرد، در دست وی به اسارت افتاد و بیآنکه در این کار توفیقی به دست آورد مدتها محترمانه در اسارت پارت باقی ماند. اینجا نیز مهرداد در حق او چیزی از رأفت و انسانیت کوروشی را نشان داد. با این همه، اقدام مهرداد در نگهداری دیمتریوس در دربار خویش ناظر به آن بود که شاید او را همچون پادشاه دست نشاندهای بر تخت سلوکی تحمیل کند. حملهی او به باختر هم هر چند تا حدی به خاطر خونخواهی پادشاه مقتول آن بود، در واقع فرصتجویی زیرکانهای بود تا بهانهای برای الحاق باختر به قلمرو خویش بیابد.
البته وجود این گونه طرحها و تدبیرها چیزی از منزلت اخلاقی او نمیکاهد، عنوان دوستدار هلن (فیل هلن) هم که مهرداد اول بعد از تسخیر سلوکیهی دجله بر خود نهاد، برای دلنوازی از یونانیان آنجا و شاید جلب اعتماد شهرهای یونانی در ماد و عیلام و باختر بود . مهرداد اولین پادشاه خاندان ارشک بود که مثل هخامنشیها خود را «شاه شاهان» خواند - و تا مدتها بعد از مرگ او، این عنوان ویژهی او ماند. هنگام وفات او (136) قلمرو پارت از هند و رُخَجْ تا پارس و بابل امتداد داشت و از یک دولت محلی در نواحی شرقی فلات ایران به یک امپراطوری بزرگ جهانی عصر تبدیل یافته بود. وقتی که او در سنین پیری چشم از جهان بست، مثل بنیانگذار واقعی سلسلهی پارت با تشریفات بسیار به خاک رفت. پارت او را همچون قانونگذاری خردمند تجلیل کرد، چرا که او در تمام قلمرو وسیع خویش نزد هر قومی که رسم و بنیادی پسندیده یافت آن را در سرزمین خویش رایج کرد. قلمرو او از بینالنهرین و بابل تا سرزمین سغد و هند امتداد داشت - و اقوام بسیار با آداب و رسوم گونهگون در این جمله تحت حکم او میزیست.
پس از مرگ مهرداد اول
12-4- با آنکه پسرش فرهاد دوم که جای پدر را گرفت با پیروزی بر آنتیوخوس هفتم سلوکیها را از ادامهی تلاش برای استیلای مجدد بر قلمرو از دست رفتهی اجدادش نومید کرد (129)، از عهدهی جنگ سکاها که قلمرو پارت را عرصهی هجوم کردند برنیامد. اشک برای مقابله با سپاه آنتیوخوس از آنها استمداد کرده بود اما آنها با آنکه به هنگام به کمک وی نرسیدند، از وی مطالبهی مواجب و اموالی را که تعهد کرده بود کردند، و چون فرهاد از پرداخت آن ابا کرد، دست به غارت زدند و تمام سرزمین پارت را عرصهی هرج و مرج کردند. چریکهای آنتیوخوس هفتم هم که در دنبال شکست او به خدمت وی درآمده بودند به این شورشیها پیوستند و فرهاد در طی جنگ با سکاها هم به دست سپاه خویش کشته شد (ح 128). مقارن همین هرج و مرج پارت و غلبهی سکاها بود که در باختر نیز طوایف سکاها به قدرت دولت یونانی خاتمه دادند و ولایت درنگیانا هم تبدیل به سکستان کردند؛ حتی دستههایی از آنها به هند رفتند و بعدها با ایجاد یک قدرت تازه در دو سوی سند معارض امپراطوری پارت شدند. بدین گونه هشت سالی بیش از فرمانروایی مهرداد اول نگذشته بود که بابل دچار شورش، و پارت معروض تهدید سکاها و یوئهچیها واقع بود. ارشک هشتم که اردوان نام داشت و بعد از فرهاد دوم به سلطنت رسید مردی سالخورده بود، و رفع آشوب و هرج و مرج را از عهدهی خود خارج میدید. ناچار به پرداخت مالی که سکاها از فرهاد مطالبه میکردند راضی شد و استقلال سکاها را هم در ولایت درنگیانا پذیرفت. با این همه، هم در نواحی باختر مدعیان گونهگون در مقابل او برخاستند، هم در سرزمین بابل اهالی سلوکیه که از ظلم هیمروس ، ساتراپ آنجا، به جان آمده بودند بر ضد این والی ظالم سر به شورش برداشتند. اردوان، با وجود پیری ناچار شد با طوایف یوئهچی هم در طخارستان جنگ کند. در جنگ مجروح شد و بر اثر آن جراحت درگذشت (124).
غلبه بر تمام این مشکلها که در مدت دوازده سال (124-136) بعد از وفات مهرداد اول کشور وی را تسلیم هرج و مرج کرده بود، بر عهدهی مهرداد دوم - پسر اردوان - ماند: اشک نهم که به قول محققان در سلسلهی فرمانروایان اشکانی نقش داریوش بزرگ را در سلسلهی هخامنشیها داشت، هر چند آنچه یوستین مورخ رومی و کسانی که اقوال او را تأیید کردهاند در باب عظمت وی گفتهاند شاید خالی از مبالغه نباشد، باز توفیق او در غلبه بر هرج و مرج سختی که او وارث آن شد قابل ملاحظه است. وی اول به فرونشاندن ناآرامیهایی که از زمان فرهاد دوم و ساتراپ ظالم و بدسابقهی او، هیمروس، حاصل شده بود پرداخت (122). جنگ با ارمنستان هم که پادشاه آن به نواحی شمالی ولایت بابل نظر داشت، در همین ایام (ح 120) پیش آمد و هدف آن تأمین سرحدهای نواحی غربی امپراطوری بود. تیگران پسر پادشاه ارمنستان هم به عنوان گروگان به دربار ارشک فرستاده شد. با غلبه بر بابل و ارمنستان، مهرداد خود را برای حل مشکل سکاها در شرق آماده یافت. در دنبال مذاکرات و زد و خوردهایی که پیش آمد سرزمینهایی را که به دست شورشیان افتاده بود - از سکستان و قندهار تا مرو و هرات - به قلمرو خویش الحاق کرد، در جانب هند تا حوالی هیمالیا و در جانب مارواءالنهر تا حوالی دریاچهی آرال پیش رفت، و بدینگونه سیل هجوم طوایف وحشی را در این نواحی سد کرد. امپراطور چین، ووتی به او سفیر فرستاد و خود او سفیری نزد سولا فرمانروای روم در آسیا گسیل کرد که هر چند چنان که وی انتظار داشت از عهدهی سفارت برنیامد، توجه روم را به اهمیت نقش ایران در ارتباط بین شرق و غرب جلب کرد. با آنکه در اواخر سلطنت وی بر نواحی بابل پارهای ناآرامیها پدید آمد، سلطنت او امپراطوری پارت را از خطرهایی که در شرق و غرب آن را تهدید میکرد، رهانید.
اینکه بعد از او (ح 76) با وجود مدعیان سلطنت و اختلافات داخلی امپراطوری از هم متلاشی نشد، حاکی از توفیق او در استحکام بنای قدرت اشکانیان به نظر میرسد. در جریان این اختلافات چهار یا پنج پادشاه بعد از او در پی هم آمدند تا نوبت به ارد (هیرود) رسد که اشک سیزدهم بود و در نوبت او امپراطوری پارت خود را حریف واقعی روم نشان داد. بین این پادشاهان قبل از ارد، از جمله سنتروک را باید یاد کرد که اشک دهم محسوب میشد. وی که در هنگام جلوس پیرمردی هشتاد ساله بود، کشوری را که معروض تاخت و تاز تیگران - پادشاه ارمنستان و گروگان سابق دربار مهرداد - واقع گشته بود در وضعی آشفتهتر از آنچه بود رها کرد. این نکته که در این زمان و در عهد جانشین وی فرهاد سوم - اشک یازدهم - نیز روم گرفتار کشمکشهای خویش با میتریداتس پادشاه پونتوس بود، ایران را از تحریکات روم، که در همین سالها تازه با وی همسایه شده بود و داعیهی تسخیر آسیا را هم داشت، مصون داشت. در واقع معاهدهای که بین فرهاد سوم با پمپه ( پومپیوس )، سردار روم، منعقد شد (65)، ارشک را در جنگ با پادشاه ارمنستان و روم را در منازعات با میتریداتس، پادشاه پونتوس، آزاد گذاشت؛ فقط نقض عهد پمپه که ناشی از سرشت سرکش و مغرور رومی وی بود فرهاد را رنجاند و بر بیاعتمادی پارتها بر عهد و پیمان روم افزود.
با این حال، تجاوزطلبیهای تیگران ارمنستان که خود را «شاهان شاه» خواند و قدرت روم و پارت هر دو را به چالش دعوت کرد، به هر دو حریف همسایه نشان داد که ارمنستان مستقل برای هر دو دولت مایهی تشویش و موجب اختلال خواهد بود. در عین حال اهمیت سوقالجیشی این سرزمین که تقسیم کردنش غیرممکن و بیفایده بود، و وجودش در دست روم بینالنهرین را به خطر میانداخت، و در دست پارت نواحی دریای سیاه و آسیای صغیر را معروض میساخت، مسئله ارمنستان را از آن پس در روابط ایران و روم مانع عمدهای در نیل به هر گونه صلح پایدار کرد و کشمکشهای دائم را بین روم و ایران موجب گشت.
دور جدید پدرکشیها در اشکانیان
12-5- حال فرهاد سوم بیش از ده سال سلطنت نکرد، اما بر دشواریهایی که در بابل پیش آمده بود فائق آمد (66) و سلطنت کوتاه او از این حیث بیفایده نبود. سرانجام هم با توطئه پسران خویش، مهرداد و اُرُدْ، از سلطنت بر کنار شد (60) - و حتی به قتل رسید. در باب جانشینی او بین دو پدرکُش منازعه درگرفت. مهرداد سوم که خود را ارشک دوازدهم خواند به سبب تندخویی و سختگیریهایش از همان آغاز مورد نفرت عام واقع شد، از عهدهی ادامهی سلطنت برنیامد و چون بزرگان پارت - مجلس موسوم به مهستان - بیشتر به برادرش ارد تمایل نشان میدادند، وی از ایران گریخت و نزد گابینیوس، سردار روم که از جانب آن دولت فرمانروای سوریه بود، رفت (55) و هر چند او برای نیل به تخت و تاج به وی یاری نکرد، مجرد این پناهندگی وی به روم مستند سابقهای برای تحریکات آن دولت در سرحدهای ایران شد و از اسباب مداخلهطلبیهای بیگانه در ایران گشت.
به هر تقدیر مهرداد به کمک اعراب حوالی بابل، سلوکیه را که در این هنگام تختگاه ولایت بابل محسوب میشد تسخیر کرد. اما لشکر ارد سورن (سورنا) پهلوان پارت فرمانده آن بود، او را از آنجا راند. مهرداد ناچار به تسلیم شد اما به اتهام خیانت به دولت و ارتباط با دشمن محکوم شد و به فرمان برادر، در پیش چشم خود او به قتل رسید (55).
از آن پس ارد به عنوان ارشک - در واقع سیزدهمین اشک - پادشاه بیمنازع پارت گشت. با سلطنت وی دورهی تازهای در امپراطوری آغاز شد: دورهی کشمکش با روم که تا پایان امپراطوری پارت و بعد از آن تا پایان امپراطوری در روم ادامه یافت. ناخرسندی ارد از تحریکات روم در سوریه و در ارمنستان، اولین جنگ فیمابین را الزام کرد. معهذا محرک واقعی آن، بلندپروازیهای کراسوس ، والی روم در سوریه، بود که عشق به طلاهای سلوکیه و نفایس ماد خاطر او را برانگیخته بود و ارمنستان هم بدان سبب که پادشاه آن ارتهباذ ، متحد روم بود قسمتی از بار شکست کراسوس را بر گردن گرفت. کراسوس که سرداری حریص و جاهطلب بود و با پمپه و قیصر میراث قدرت روم را تقسیم کرده بود، در فرمانروایی سوریه و حتی قبل از عزیمت به آنجا دچار رؤیای فریبندهی تسلط بر آسیا شده بود. کراسوس که فاتح جنگ بردگان و در هم کوبندهی قدرت اسپارتاکوس سردار بردگان روم بود ، برای آنکه در نیل به قدرت ار دو رقیب خویش پمپه و قیصر بازپس نماند، با اصرار و بر خلاف میل سنای روم، طالب لشکرکشی به پارت شد. در شصت سالگی در سوریه خود را امپراطور خواند و با لشکری که خواب پیروزی میدید برای جنگ با پادشاه پارت عازم بابل گشت. پیامهای تند و تهدیدآمیز بین طرفین مبادله شد و طرفین برای اغفال یکدیگر دست به تمهید، هم زدند، بالاخره «فاتح جنگ بردگان» با لشکر خویش از فرات گذشت و با سپاه پارت چند بار به زد و خورد شدید پرداخت. عاقبت در جنگ سختی که در حوالی حران (کاره) بین فریقین روی داد، سردار پیر به قتل رسید و سپاه روم - که قبل از واقعهی کراسوس،، پسر وی پوبلیوس را هم از دست داده بود - تلفات سنگین داد (53). سردار پارت که فاتح این جنگ پرآوازه بود سورن پهلو (سورنا) بود که پیش از آن هم در تحکیم سلطنت ارد با برادر او مهرداد جنگیده بود. این بار، با نقشهی غافلگیرکننده و با شیوهی جنگ و گریز سپاه روم را منکوب و منهزم و سردار قوم را مقتول کرد. اسیران روم را با خفت و خواری بسیار به سلوکیه درآوردند، سر بریدهی کراسوس را هم نزد ارد فرستادند و آن را در جریان یک نمایش و جشن شاهانه که وی به افتخار دوستی با پادشاه ارمنستان و با حضور او برپا کرده بود، در پای وی انداختند. جنگ برای روم به قیمت جان بیست هزار مقتول و آزادی ده هزار اسیر تمام شد، نیز به روم که با سرسختی همچنان طالب استیلابر آسیا باقی ماند، نشان داد که در سر حد بابل و پارت با حریف دلیری سر و کار دارد که آن را نباید با چشم کوچکشماری بنگرد. حاصل جنگ، که به قول محققان یکی از بدترین مصائب برای سپاه روم بود، آن شد نواحی شمال فرات از تصرف روم خارج گشت، ارمنستان از منطقهی نفوذ روم بیرون آمد و پارت خود را به عنوان یک حریف جنگجو در چشم اهل روم در خور تحسین و احترام نشان داد. اما سورن پهلو فاتح جنگ از پیروزی خویش بهرهای عاید نکرد. ارد که به حیثیت و شهرت وی حسد میبرد از بیم آنکه جاهطلبی وی را به طمع و جستجوی تخت و تاج بیندازد ناجوانمردانه به جای قدردانی به هلاک کردنش فرمان داد. از آن پس هر چند نواحی شمال فرات تا نصیبین به دست پارت افتاد، اما قتل سورن پهلو (52) نقشهی پیشرفت پارت را در خاک سوریه متوقف کرد. لشکری که ارد به وسیلهی پسر جوان خود پاکور . تحت فرمان سردار خویش - نامش اوساکس - به آن سوی فرات فرستاد (ح 51) توفیقی نیافت و چون اوساکس کشته شد و پاکور بازیچهی دسایس رومیها واقع گردید، به امر ارد به پارت بازگشت. روم هم به علت درگیری در جنگهای داخلی فرصتی برای تلافی شکست کراسوس پیدا نکرد و نقشهای که یولیوس قیصر در این باره داشت با قتل او (44) نقش بر آب شد. سپاه دیگری هم که چند سال بعد ارد تحت فرمان پاکور و یک پناهندهی رومی - نامش لابیانینوس - برای حمله به سوریه و آسیای صغیر فرستاد (ح 40)، با آنکه لااقل در فلسطین بعضی پیروزیهای موقت به دست آورد، کامیابی نهایی حاصل نکرد. پاکور که در بین سی پسر ارشک محبوبترین فرزندان بود، در مقابله با سپاه روم کشته شد (39) و مرگ او به تأثر فوقالعاده و حتی بیماری و جنون ارد منجر گشت. چندی بعد ارد پیر، در حالی که ارادهی خود را از دست داده و فرتوت و نیمهدیوانه بود، به دست پسر و ولیعهد خود فرهاد کشته شد (37) و بدین گونه شربتی را که در جوانی به پدر خویش چشانده بود، در پیری از دست پسر خویش نوش کرد.
بعد از او فرهاد چهارم که اشک چهاردهم محسوب میشد وحشیانهترین و شقاوتبارترین سلطنت خاندان اشکانی را شروع کرد. با قتل برادران و تمام کسانی که آنها را برای خود مدعی احتمالی میپنداشت، سلطنت خود را بیمنازع ساخت. حتی با کنار نهادن تعدادی از بزرگان کوشید تا خود را از هر گونه تحریک و توطئه احتمالی آسوده سازد. اما این اقدام، نجبا را از وی ترساند و وادار به فرار از کشور و ارتباط با مخالفان وی کرد. مارک آنتونی ( آنتونیوس )، سردار روم و فرمانروای سوریه، که در این ایام رؤیای فتح آسیا و تلافی شکست کراسوس را میدید به تحریک یک تن از این نجبا موقع را برای اقدام به لشکرکشی بر ضد پارت مناسب دید. با لشکری عظیم، بالغ بر صدهزار، از فرات گذشت (36 ق.م)، به آذربایجان آمد و شهر پراسپه ، در محل تختسلیمان، را به محاصره انداخت. محاصره طول کشید و بنهی آنتونیوس با تمام آذوقه به دست سپاه فرهاد غارت شد و به سپاه تحت فرمان آنتونی نیز در جریان محاصره، تلفات سنگین وارد گشت. سردار روم که برای بازگشت به سوریه عجله داشت، ناچار پیشنهاد مذاکره کرد، اما درخواست مذاکره از جانب ایران رد شد. آنتونی که هوای مصر و کلئوپاترای آن را در سر داشت، با بیغیرتی ناشی از عشق و با عجلهای که مانع هرگونه احتیاط میشد، فرمان عقبنشینی داد. گرسنگی و سرما هم در این عقبنشینی به سپاه شکستخورده و بیآذوقهاش لطمهی بسیار وارد کرد. بعد از بیست و هفت روز که این سپاه از تخت سلیمان تا ارمنستان راه پیمود تقریباً بیهیچ جنگی، سی هزار جنگجوی خود را از دست داده بود. در بازگشت به سوریه هم که سردار عاشق سپاه خود را با عجله از ارمنستان به آنجا برد، هشت هزار جنگجوی دیگر را از دست داد. بدین گونه دومین لشکرکشی روم به پارت با شکستی سختتر و تلفاتی بیشتر به پیروزی اشکانیان خاتمه یافت. نزاع فرهاد با فرمانروای آذربایجان که ناشی از اختلافات در تقسیم غنایم بازمانده از سپاه آنتونی بود این پادشاه محلی ماد کوچک را به مذاکره با آنتونی و تحریک او به یک لشکرکشی مجدد واداشت. این بار مارک آنتونی ارمنستان را گرفت (34) اما جرئت تجاوز به خاک پارت را پیدا نکرد، فقط با پادشاه آذربایجان عقد اتحادی بست که بهرهای از آن عایدش نشد و چندی بعد در جنگی که با اوکتاویوس ، برادرزن و متحد سابق خود، درگیر آن شد، مغلوب گردید و با خودکشی او (30) سوریه به دست اوکتاویوس افتاد.
فرهاد هم در دنبال این پیروزی بر روم، همچنان سختگیری و بیداد خود را نسبت به نجبا، که آنها را محرک این جنگ میپنداشت، از سر گرفت. تحریک مخالفان یک پسر وی را بر ضد پدر به شورش واداشت و فرهاد با فرونشاندن آن در کشتن پسر تردید نکرد. چندی بعد شاهزادهای از خاندان اشکانی، به نام تیرداد، بر ضد وی در بابل قیام کرد و خود را پادشاه خواند (27): تیرداد دوم. این مدعی که به حمایت روم هم مستظهر بود در سکهای که در بابل ضرب کرد خود را دوستدار روم خواند. در جنگی که بین فریقین روی داد، فرهاد تمام زنان خود را که با او همراه بودند برای آنکه به دست دشمن نیفتد از دم تیغ گذراند. با این حال از عهدهی حریف برنیامد، به درنگیانا ، که در این هنگام سکستان (سیستان) خوانده میشد، گریخت، چندی بعد هم با کمک آنها دوباره تخت خود را به دست آورد. اما مدعی به هنگام فرار به سوریه پسر کوچک فرهاد را همراه خود برد و آنجا به اکتاویوس پناه برد. مذاکرات برای استرداد تیرداد، و پس گرفتن پسر که روم آن را همچون گروگان جنگی تلقی میکرد بین فرهاد با اکتاویوس شروع شد. سردار روم به استرداد تیرداد راضی نشد اما برای جلب دوستی فرهاد پسرک او را به او پس داد. یک کنیزک رومی را هم که موزا - تئاموزا - خوانده میشد به پادشاه پارت هدیه کرد. بعد از آن بین دو کشور صلح برقرار شد. اکتاویوس، که از لشکرکشیهای کراسوس و مارک آنتونی روم را دچار خسارت و ناایمنی میدید، در طی این سالها دریافت که سپاه پارت را در داخل آن کشور نمیتوان مغلوب کرد. از این رو، فرات را سر حد دو کشور ساخت و بعدها هم در رابطه با ایران از فکر تجاوزجویی خودداری کرد. با ادامهی مذاکرات فرهاد را به استرداد اسیران سپاه کراسوس که هنوز در ایران مانده بودند راضی کرد و حتی درفشهای روم را، که بارها از ایران مطالبه شده بود و ایران از استرداد آن خودداری کرده بود، با مذاکره مسترد داشت (20 ق.م).
استرداد این درفشها موجب جشن و شعف فوقالعادهای در روم گشت و شاعران روم، که قصدشان خوشامدگویی برای اکتاویوس بود، این کار را به منزلهی جبران شکستهای گذشته یا همچون فتحی درخشان تلقی کردند. تئاموزا کنیزک رومی که در این هنگام زوجهی سوگلی شاه و در واقع ملکهی دربار وی شده بود نیز در این کار نقش عمدهای داشت. چند سال بعد هم، این زن که کودکی به نام فرهادک برای شاه زاییده بود، به بهانهی لزوم تأمین جان این فرزند و اجتناب از هر گونه توطئه احتمالی داخلی، فرهاد را وادار کرد تا سایر پسران خود را از دربار دور سازد. فرهاد هم چهار پسر را با اقربای آنها که در حرم وی بودند به روم فرستاد تا در آنجا تربیت شوند (ح 7 ق.م). فقط فرهادک را با مادرش نزد خود نگه داشت. وقتی که فرهادک به سن بلوغ رسید، به تحریک مادر و از بیم آنکه برادرانش عنوان ولیعهدی را به دست آورند، پدر را زهر داد و خود به نام فرهاد پنجم جای او را گرفت (ح 2 ق.م). در توالی اشکها این سومین نسل از پادشاهان پارت بود که با پدرکشی بر تخت سلطنت تکیه زد.
فرهاد پنجم که پانزدهمین اشک این خاندان محسوب میشد، شش سال بیش سلطنت نکرد. وی بعد از جلوس، فرستادهای به روم اعزام کرد و از اکتاویوس - که در این هنگام امپراطور روم بود - در خواست تا برادرانش را که در آنجا به سر میبردند به ایران بازفرستد. اما درخواست او با جواب سرد و حتی اهانتآمیز امپراطور مواجه شد. با این حال اشک جوان، که مادر رومی خود را به زنی گرفته بود، خود را به اظهار دوستی با روم ناچار یافت. ارمنستان هم در این احوال وجهالمصالحه واقع شد و فرمانروای آن دستنشاندهی روم گشت. اقدام به ازدواج با مادر، با آنکه بدعت و ناپسند عصر نبود، در نزد بزرگان پارت چندان با نظر قبول تلقی نشد. اینکه اشک در یک سمت سکهی خود تصویری هم از این زن رومی نقش زد ظاهراً در نزد بزرگان، رمزی از اظهار تابعیت وی نسبت به دشمن محسوب شد و سخت ناپسند افتاد. بالاخره شورشی بر ضد وی طرح شد که موجب فرارش به روم گردید - و ظاهراً در راه کشته شد (4 م). سلطنت ارد - شاهزادهای گمنام از دودمان اشکانی - که بعد از وی، به وسیلهی بزرگان بر تخت نشست نیز طولانی نشد. وی که شانزدهمین اشک محسوب میشد و ارد دوم خوانده شد از همان آغاز سلطنت به سبب خشونت و غرور فوقالعاده مورد نفرت واقع گردید. با این حال، چهار سال سلطنت کرد و بزرگان پارت برای آنکه مجبور نشوند از روم پسران فرهاد چهارم را برای سلطنت بخواهند وی را تحمل کردند. اما بالاخره ناچار او را در شکارگاه کشتند (8 م) و کشور را از جور او رهانیدند.
آنگاه بزرگان پارت که مجمع آنها به نام مهستان خوانده میشد از روم درخواستند تا ونونس ، پسر فرهاد چهارم را که از دیگران بزرگتر بود برای سلطنت به ایران روانه کند و او با خرسندی اکتاویوس به ایران آمد و به عنوان اشک هفدهم به سلطنت نشست. اما سلطنت او هم بدان جهت که تربیت رومی داشت، و سادگی رفتارش اُبهّت و وقار دربار پارت را بیقدر میکرد نزد بزرگان مطلوب واقع نشد. دستنشاندهی رومش خواندند و بر ضدش در داخل تحریک و شورش درگرفت (16 میلادی)، و او را از سلطنت برکنار کردند. مخالفان، اردوان نام شاهزادهای اشکانی را - که به قولی از جانب مادر نژادش به این خاندان میرسید - به سلطنت خواندند. وی که در این هنگام پادشاه آذربایجان بود اما در سالهای جوانی در بین عشایر داهه و در نواحی گرگان و دهستان پرورش یافته بود، این دعوت را پذیرفت و هر چند در اولین لشکرکشی که به پارت کرد از سپاه ونونس شکست خورد، دومین بار بر وی غلبه یافت. ونونس به سوریه گریخت و اردوان در تیسفون به سلطنت نشست (17 میلادی).
اردوان سوم، در توالی پادشاهان این خاندان، اشک هجدهم محسوب میشد. سلطنت بیست و دو سالهی او پرماجرا بود اما در عین حال قدرت اراده و شجاعت او را قابل ملاحظه نشان داد. رقیب او ونونس از سوریه به ارمنستان رفت و آنجا به سلطنت رسید. تیبریوس امپراطور روم هم با حمایتی که از او کرد در واقع ارمنستان را تحت نفوذ درآورد. اما برای اردوان نه سلطنت ونونس در ارمنستان قابل تحمل بود نه نفوذ روم در آنجا خالی از خطر به نظر میرسید، لاجرم اعتراض و تهدید او که با پافشاری در طرد ونونس از ارمنستان همراه بود مدعی را از سلطنت ارمنستان برکنار کرد و شاهزادهی دستنشاندهی روم چندی بعد در کیلیکیه به قتل رسید (19 میلادی). تیبریوس هم چند بار کوشید تا با تحریک و پشتیبانی کردن از مدعیان خانگی در قلمرو اردوان ایجاد اختلال کند. اردوان نامهای تند و آکنده از طعن و عتاب به امپراطور نوشت و او را به شدت ملامت و تهدید کرد. وی نیز از یک سو فرهاد نام، شاهزادهی اشکانی و پسر فرهاد چهارم، را که در روم میزیست برای دعوی سلطنت پارت به سوریه فرستاد، و از سوی دیگر پادشاه گرجستان را به تسخیر ارمنستان و طردکردن قوای ایران از آنجا واداشت. کار شاهزاده فرهاد در سوریه به جایی نرسید لیکن در ارمنستان شاهزاده ارد، پسر اردوان، از قوای گرجستان شکست خورد.
وقتی که اردوان برای اعادهی قدرت پارت در ارمنستان دست به لشکرکشی زد، از یک سو با تهدید والی سوریه و از سوی دیگر با قیام تیرداد، نوادهی فرهاد چهارم که به تحریک روم به دعوی سلطنت برخاسته بود، مواجه شد؛ ناچار به گرگان گریخت و از عشایر داهه کمک خواست. تیرداد به کمک والی رومی سوریه، بابل و سلوکیه را فتح کرد، در تیسفون تاجگذاری کرد - و تیرداد سوم خوانده شد. اما عدهای از نجبا - از جمله ساتراپ ری و ساتراپ ماد علیا - از گرگان اردوان را به بازگشت خواندند. وقتی که اردوان با لشکری از عشایر داهه و طوایف سکایی از گرگان بیرون آمد، تیرداد سوم بدون جنگ پارت را رها کرد و به سوریه گریخت (36 میلادی). تیبریوس امپراطور هم برای آنکه به تحریکات و اختلافات مستمر و غالباً بیحاصل خاتمه دهد، کوشید با پارت کنار بیاید. ناچار والی سوریه، به اشارت او در نزدیک فرات یا بر روی جسری که بر آن زدند، با اردوان ملاقات دوستانهای کرد و در مذاکراتی که شد روم تعهد کرد از حمایت کردن مدعیان خانگی پادشاه پارت دست بدارد و اردوان نیز از هر گونه اقدام نسبت به استرداد ارمنستان خودداری نماید. قول و قراری هم که در این باره گذاشته شد با وثیقه و تشریفات تحکیم گردید. چندی بعد تیبریوس درگذشت و اردوان از یک سو در ولایت بابل با اغتشاشاتی که یهودیها و یونانیها را در مقابل هم گذاشته بود درگیری پیدا کرد، و از سوی دیگر با رأی مجلس نجبا - مهستان - که او را به سبب خشونت یا به علت تسلیم در مقابل دولت روم خلع کرد مواجه شد. مجلس نجبا شاهزادهای گمنام را هم به جای وی به سلطنت نشاند اما مدعی با اردوان کنار آمد و او دوباره به سلطنت برگشت. چندی بعد هم وفات یافت (ح 40 میلادی). سلطنت او بیشتر در جنگ با مدعیان و رفع توطئهها و اغتشاشها گذشت. عامل عمدهی گرفتاریهای او نیز ظاهراً تندخویی و سختگیریش بود.
در باب جانشین اردوان اختلاف استو و ظاهر آن است که مردهریگ وی در بین پسرش وردان (بردان، وارطان) و پسرخواندهاش گودرزپورگیو (گئوپوروس) که ظاهراً فرزند زنش بود از همان آغاز دست به دست شد. گودرز که در اواخر با وی شریک سلطنت محسوب میشد، ظاهراً بلافاصله بعد از او به سلطنت ادامه داد. اما خشونت طبع او و قساوتی که در قتل ناروای برادر خود اردوان و حتی زن و فرزند او روا داشت در همان آغاز سلطنت او را به شدت مورد نفرت و وحشت نجبا ساخت. از این رو بعد از هفتهای چند او را از تخت به زیر آوردند و وردان را که بر وفق یک روایت افسانهای در فاصلهی زیادی از پایتخت میزیست برای اشغال تخت سلطنت دعوت کردند. بدین گونه چند هفتهای بعد از وفات اردوان پسرش وردان به جای او نشست و پسرخواندهاش گودرز به جانب گرگان و میان عشایر داهه که با آنها منسوب بود رفت. اما نه وردان که جای گودرز را گرفت از خشونت او بر کنار بود نه نجبا که گودرز را بر کنار کردند از داعیهی قدرتطلبی در انتخاب پادشاه خالی بودند. از این رو مدت زیادی نگذشت که نجبا از وردان هم ناراضی شدند و باز به گودرز علاقه نشان دادند. بالاخره، تحریک نجبا دو برادر راباز بر ضد هم به تجهیز سپاه واداشت اما قبل از جنگ، کشف شدن این نکته که قصد قوم آن است تا هر دو را به این بهانه از میان بردارند موجب صلح بین آنها شد: سلطنت به وردان رسید و گودرز ساتراپ گرگان و نواحی گشت. در دنبال این توافق، وردان فرصت یافت تا غائلهی آشوب سلوکیه را که از زمان پدرش آغاز شده بود فرونشاند. سپس هنگامی که آماده حمله به ارمنستان شد و میخواست حقی را که صلح پدرش با تیبریوس از خاندان وی درمورد مسئله ارمنستان سلب کرده بود استیفا نماید، از جانب شرق مواجه با قیام مجدد گودرز شد. این دفعه در نواحی بین گرگان و هرات چند بار سپاه دشمن را مغلوب کرد اما خودش در راه بازگشت طی توطئهای که نجبا بر ضد او طرح کرده بودند کشته شد (46 م). با مرگ او سلطنت باز به گودرز رسید اما تندخویی و ناسازگاری که در گذشته او را منفور و مردود بزرگان ساخت در او همچنان باقی بود.
گودرز برای آنکه خود را از سوءقصد مخالفان و مدعیان خانگی آسوده سازد تمام برادران و خویشان و نزدیکان را کشت و محیط وحشت و سوءظن شدیدی در دربار به وجود آورد. بر حسب درخواست عدهای از نجبا کلودیوس امپراطور روم، شاهزاده مهرداد، نوادهی فرهاد چهارم و فرزند وُنونِس را به دعوی سلطنت به ایران فرستاد. با آنکه خانوادهی قارن، از نجبای درجهی اول پارت، و همچنین عدهای از پادشاهان دست نشانده در بینالنهرین با مهرداد بر ضد گودرز همدست بودند، اما در جنگی که در عبور از دجله و در نواحی مجاور موصل بین طرفین رخ داد سپاه مهرداد شکست خورد یا پراکنده شد و خود او به اسارت افتاد (51). مهرداد را در زنجیر به حضور گودرز بردند اما او به خلاف آنچه از خلق و خوی وی انتظار میرفت او را نکشت، فقط دشنام داد: «رومی » و «بیگانه» خواند، و ظاهراً برای تحقیر روم یا شاید به خاطر ترحم به جوانی اسیر مغلوب فقط گوش او را برید و آزادش کرد. بدین گونه نشان داد که دشمن را، و نیز روم را که محرک این دشمن بود، حتی در خور تنبیه و انتقامکشی نمیداند. با این حال از پیروزیی که در واقع پیروزی بر روم بود به قدری این بیستمین اشک را به شور و هیجان آورد که فرمان داد تا نقش و شرح آن را در کنار کتیبهی داریوش در بیستون بر سنگ کندند. اندک زمانی بعد از این واقعه گودرز نیز در گذشت - و روایتی هست که در توطئهای هلاک شد (51 م). گودرز پورگیو که نام او در افسانههای حماسی به عنوان پهلوان حماسهها باقی است در تاریخ اشکانیان نمونهی یک پادشاه شقی و ستمکار تلقی شد و شاید این تصویر را نجبای مخالف از آنچه در واقع بوده است عمداً زشتتر و تیرهتر کردهاند.
بعد از او سلطنت به شاهزادهای اشکانی از اهل ماد رسید که گویند برادر اردوان سوم بود. وی ونونس دوم خوانده شد و چند ماه بیش سلطنت نکرد. واقعهی قابل ذکری هم در سلطنت کوتاه او اتفاق نیفتاد. معهذا دستاورد عمدهی فرمانروایی او جلوس ولیعهد و پسرش ولاش بر تخت سلطنت بود که برای تاریخ پارت اهمیت قابل ملاحظه داشت - بلاش (ولاش، ولخش) اول که اشک بیست و دوم محسوب میشد.
بلاش اول، آخرین حلقه جدی در سلسله اشکانی
12-6- بلاش اول آخرین پادشاه بزرگ در تمام خاندان ارشکان بود، برای ایمنی از توطئههای داخلی راه حلی بهتر از آنچه در نزد گذشتگانش معمول بود پیش رفت. وی از دو برادر که داشت ماد آذربایجان را به پاکور واگذاشت، و ارمنستان را که پارت از زمان وردان برای استرداد آن آمادهی لشکرکشی بود برای برادر دیگرش تیرداد در نظر گرفت. قسمت عمدهی سلطنت خود او هم که بیست و هفت سال طول کشید، در سعی دائم برای تحکیم موضع ایران در ارمنستان گذشت. شورش گرگان که یک چندی نیروی او صرف درگیری با آن شد، ظاهراً از تحریکات روم ناشی شد - که هم با مسئله ارمنستان مربوط بود. به هر حال از همان آغاز سلطنت چون اوضاع ارمنستان را به سبب فترتی که در آنجا پیدا شده بود مساعد اقدام یافت، بدانجا حمله کرد. پادشاه آنجا که غاصب تخت و تاج آن بود گریخت و ولاش برادر خود تیرداد را در آنجا به سلطنت نشاند (52 میلادی). با آنکه به علت شیوع بیماریهای واگیر بین اسبان و سربازانش یکبار هم آن را تخلیه کرد، دوباره نیز به آسانی بر آنجا تسلط یافت (54). اما این پیروزی عکسالعمل روم را که ارمنستان را از ولایات تابع خویش تلقی میکرد به دنبال آورد. در نواحی غربی پادشاه آدیابنه (حَدْیَبْ) که مستظهر به حمایت روم بود بر ضد وی شورش کرد. از گرگان نیز خبرهایی مبنی بر شورش و هجوم اقوام سکایی در آن حدود رسید. سعی در رفع این گرفتاریها یک چند بلاش را از توجه به ارمنستان مانع آمد. نرون امپراطور جوان که غلبهی پارت بر ارمنستان در نزد او تجاوزی به حیثیت روم تلقی شد، کوربولو، سردار کارآزمودهی خود، را برای مقابله با بلاش به آسیا فرستاد (55 میلادی). اما چون روم آمادگی برای شروع جنگ را نداشت کوربولو با خدعه و تعلل، اوقات طرفین را یک چند مصورف مذاکره کرد. بالش هم ناچار تن به مذاکره داد چرا که او نیز در داخل یک چند با قیام پسر خود وردان درگیر بود، و بعد از رفع آن غائله (58 میلادی) با شورش مجدد در گرگان مواجه شده بود که روم نیز در ایجاد آن دست داشت. در مدت گرفتاریهای بلاش، برادرش تیرداد با حملهی کوربولو درگیر شده بود و با رشادت تمام با سپاه روم جنگیده بود. چون احساسات عامه و علاقهی نجبای ارمنستان هم پشتیبان او بود با آنکه یکبار نیز تخت و تاج خود را از دست داده بود از پای ننشسته بود. وقتی که ولاش در دنبال فراغت از گرفتاریهای داخلی عزیمت جنگ ارمنستان کرد (61 م)، ارمنستان تحت سلطهی یک پادشاه دستنشاندهی روم بود و کوربولو هم به سوریه رفته بود. مقارن آن احوال پیتوس نام، سردار دیگر روم، برای مقابله با سپاه پارت به ارمنستان آمده بود. در جنگی که روی داد پیتوس سردار روم به محاصرهی پارت افتاد و بعد از مقاومت بسیار و دادن تلفات فراوان ناچار به تسلیم شد. کوربولو هم نتوانست یا نخواست به او کمک کند. بالاخره روم درخواست مذاکره برای صلح کرد (63)، حاصل آن شد که پادشاه ارمنستان دستنشاندهی ایران باشد اما تاج خود را از دست امپراطور روم بگیرد. تیرداد با اکراه و تعلل تمام به روم رفت و با تشریفات بسیار که به نظر او مضحک هم آمد عنوان رسمی پادشاه ارمنستان را از امپراطور نیمه دیوانهی رم دریافت کرد (66). بدین گونه در مذاکره هم مثل جنگ پیروزی نهایی با بلاش بود: تخت و تاج ارمنستان به دستنشاندهی ایران تعلق گرفت، فقط تشریفات اعطای آن به عهدهی روم افتاد. حاصل مذاکرات هم لااقل در ظاهر تحکیم رابطهی دوستی بین ایران و روم شد که ایران در حفظ آن، چنان که لازمهی اخلاق ایرانی بود، پایبندی نشان داد. از جمله در هنگام ضرورت از اظهار آمادگی برای کمک به امپراطور وسپازیان خودداری نکرد (70)، در پیروزی پسرش تیتوس بر یهود فلسطین به وی تبریک گفت (71) و از پناه دادن به دشمنان روم در واقعهی شمشاط و ایالت کوماجنه در مغرب فرات اجتناب کرد (72). اما روم، چنان که رسم و خوی قوم بود، در حفظ لوازم دوستی خود را متعهد نشان نداد. نه فقط تحریکات پنهانی و ناجوانمردانهی خود را در دامنزدن به شورش یاغیان نواحی گرگان ادامه داد، بلکه از دادن کمک به ایران هم برای مقابله با هجوم وحشیانهی طوایف آلان که لطمهی سختی به نواحی آذربایجان و ارمنستان وارد کردند خودداری نمود. با این همه بلاش اول در جنگ و در صلح خویش نشان داد که پارت حتی در سختترین روزهای خود نیز قدرت آن را دارد که روم را در آن سوی فرات نگه دارد و تحریکات او را هم در داخل قلمرو خویش بیاثر سازد. بلاش اول با آنکه مادرش یونانی و از اهل ملطیه بود و خود او نیز در سکه هایش خویشتن را «دوستدار یونان» (فیله هلن) میخواند، در علاقه به فرهنگ و آداب ایرانی و مخصوصاً در مقاومتی که در مقابل نفوذ آداب رومی در دربار پارت نشان داد نمونهی بارزی از واکنش ضد هلنی و ضد رومی در پارت شمرده میشد . وی شهر بلاشآباد را در مقابل سلوکیه و برای مقابله با نفوذ اقتصادی یونانیان آنجا طرح افکند. اقدام او در جمعآوری بعضی اجزای اوستا، آنگونه که از قرائن و امارات قابل تأیید به نظر میرسد، یک نمونه از سعی او در احیای ایرانیگری باید باشد. نمونههای دیگرش کابرد خط خط شرقی آرامی و نقش آتشگاه در سکهها بود که نیز از توجه به احیای ایرانیگری حاکی است.
با وفات او، که در حدود 77 یا 78 میلادی روی داد، ایران در طی یک دوران طولانی صلح با منازعات داخلی دست به گریبان شد. پاکور دوم که بعد از وی به سلطنت رسید اشک بیست و سوم بود اما سلطنت او از همان آغاز با شورشهای داخلی و قیامهای مدعیان سلطنت مواجه شد. وی را بعضی مورخان پسر بلاش اول خواندهاند اما چیزی که پیوند این نسبت را مسلم دارد در دست نیست، فقط سیمای جوانی که نقش سکههای اوست حاکی از آن است که باید بازماندهی پادشاه درگذشته باشد. با این حال وجود سکههایی از یک شاهزادهی اشکانی به نام اردوان (آرتابانوس) (از 79 میلادی) و از یک شاهزادهی دیگر که خود را مهردادملکا (از 107 م) میخواند، نشان میدهد که سلطنت طولانی وی (108-78) غالباً با معارضهی مدعیان همراه بوده است. از این مدعیان شاهزاده اردوان، که طرفدارانش او را اردوان چهارم میشمردند، در قلمرو خود به عنوان شاه بزرگ تلقی میشد - چنان که بعضی مورخان هم وی را بیست و سومین اشک خواندهاند. از سرنوشت مهرداد - که در توالی پادشاهان سلسله مهرداد چهارم به شمار میآمد - آگهی زیادی در دست نیست، این قدر هست که در اواخر عهد پاکور دعوی سلطنت کرد و مثل اردوان هواداران قابل ملاحظهای یافت و سکوت مآخذ رومی در باب حوادث این دوره از سلطنت پارت البته ناشی از وجود آرامش در رابطه روم و ایران بود اما بر خلاف آنچه در ظاهر به نظر میآید احتمال تحریکات پنهانی روم را هم که ظهور مدعیان تا حدی نشانهی استمرار آن بود نمیتوان مردود شمرد. پاکور لااقل در سالهای آخر سلطنت از تراژان امپراطور (98 م) ناخرسندیهایی داشت. اما با وجود کارشکنیهای مدعیان، دوران فرمانروایی او ظاهراً تا حدی صرف آبادانی شد. وی تیسفون را که تختگاهش بود توسعه داد. به سعی او این شهر از سلوکیه و از بلاشآباد که نیز در حکم تختگاه ارشکان محسوب میشدند جلو افتاد. برای آبادانی آن، شاه پارت ناچار شد از فرمانروای ادسا (اورفه) مبالغی به عنوان وام یا خراج دریافت دارد. بعد از پاکور، با آنکه پسرانش هم داعیهی جانشینی او را داشتند سلطنت به برادرش خسرو رسید - که اشک بیست و چهارم به حسابی بیست و پنجم بود.
خسرو هم معارضهی مدعیان را مثل یک میراث شوم از مردهریگ برادر به ارث برد (108). بلاش دوم که در اوایل دوران پاکور هم در جزو سایر مدعیان دم از سلطنت میزد، و مهرداد چهارم که در اواخر عهد او داعیهی استقلال یافت در عهد وی نیز همچنان دعوی خود را دنبال کردند. اینکه چند سال بعد (114) وقتی که تراژن (ترایانوس) امپراطور روم به سوی بابل لشکرکشی کرد در بینالنهرین مقاومت عمدهای در برابر وی انجام نشد، معلوم میدارد که دنبالهی منازعات خانگی عهد پاکور باید در اوایل عهد خسرو نیز همچنان دوام داشته باشد. از بیست و دو سال سلطنت خسرو تقریباً جز آنکه به لشکرکشی تراژان مربوط میشود خبری در دست نیست. بهانهی این لشکرکشی که منجر به تسخیر تیسفون و تاخت و تاز سپاه روم در نواحی غربی ایران شد، مداخلهی خسرو در کار سلطنت ارمنستان و نقض یک جانبهی قراری بود که موافقت روم را برای تعیین پادشاه اشکانی در آنجا الزام میکرد. تراژان که در شصت سالگی میخواست جهانگیریهای اسکندر بیست ساله را تقلید کند و مثل او شرق و غرب را تحت فرمان خویش درآورد، برای اقدام به این لشکرکشی بهانههای دیگر هم پیدا کرد. لشکرکشی او در بینالنهرین و بابل تقریباً با هیچ مانعی برنخورد. خسرو که عمداً تیسفون را نیز خالی کرد سپاه او را د راین سوی زاگرس تا نواحی عیلام به دنبال خود کشانید. وقتی که امپراطور دریافت که خسرو او را بیش از حد ضرورت از پایگاههای سوریه دور کرده است، تمام ولایات تسخیر شده بر ضد سپاه وی طغیان کرده بود. تراژان که وضع خود و سپاهش را سخت در خطر میدید بالاخره به فکر عقبنشینی افتاد. با این حال، در بین راه برای تسخیر شهر هتره (الحضر) مدتی آنجا را محاصره کرد و با آنکه تلفات سنگین داد از عهدهی فتح آن برنیامد (116م). در جریان این عقبنشینی تلفات سپاه او به اندازهای بود که احساس شکست دلش را لرزاند. قبل از بازگشت، در بین راه به سکته و به استسقا مبتلا شد و درگذشت (117م).
خسرو بلافاصله بعد از عزیمت او به بابل بازگشت، تیسفون را از دست مدعی که دستنشاندهی دشمن بود بیرون آورد و با هادریان امپراطور جدید صلح کرد. رود فرات باز مثل سابق سر حد دولتین تعیین شد، و تاج ارمنستان هم مثل گذشته همچنان تعلق به شاهزادهی اشکانی یافت - با همان شرط سابق که آن را در روم از دست امپراطور دریافت دارد. پنج سالی بعد از بازگشت و مرگ تراژان، امپراطور جدید در سر حد با پادشاه پارت دیدار کرد: با مذاکرات دوستانه و صلحآمیز. چند بعد هم خسرو وفات یافت (130) و بعد از او سلطنت به بلاش رسید - بلاش دوم که از عهد پاکور همچنان خود را به سلطنت پارت حَقوَرْ میشمرد.
سلطنت این پادشاه که در توالی ترتیب شاهان پارت غالباً اشک بیست و پنجم به شمار میآید هجده سال طول کشید. اما شاهزادهای به نام مهرداد - که مهرداد چهارم محسوب میشد - مدعی او گردید و ظاهراً غلبه بر او برای بلاش ممکن نگردید و او همچنان در دعوی خویش باقی ماند. اینکه در اوایل سلطنت بلاش (قبل از 136) طوایف بدوی و وحشی گونهی آلان دوباره به تحریک فرمانروای محلی گرجستان از طریق دربند قفقاز، ارمنستان و آذربایجان را عرصهی غارت کردند و بلاش ناچار شد با تأدیهی مبلغی هنگفت آنها را از قلمرو خویش خارج سازد، نشانهی ضعف و انحطاط پارت بود و امپراطور هادریان هم ظاهراً به همین سبب به شکایت پادشاه پارت که فرمانروای دست نشاندهی روم در گرجستان را محرک آلانها میدانست، وقعی نگذاشت و بلاش نیز بعد از هادریان (138) نسبت به جانشین او آنتونین پیوس همچنان اظهار دوستی کرد.
بعد از او بلاش سوم که ظاهراً پسرش بود به سلطنت نشست (148) و از همان آغاز کار در صدد جنگ با روم برآمد. اما تحذیر امپراطور که طالب جنگ نبود او را از اقدام به جنگ و توسل به خشونت بازداشت. چندی بعد، حملهی بلاش به ارمنستان و کشیده شدن دامنهی جنگ به سوریه، در روم ناخرسندیها و نگرانیهایی به وجود آورد و چون مذاکرات صلح به جایی نرسید، جنگ اجتنابناپذیر شد (162). در برخوردی که روی داد رومیها قوای پارت را از ارمنستان و سوریه بیرون راندند. این شکست مرزی، یک سردار روم، کاسیوس نام، را به فکر تجاوز به قلمرو ارشکها انداخت. وی با اجازهی ضمنی مارکوس اورلیوس ، امپراطور خویش، در تعقیب دشمن از فرات گذشت و وارد قلمرو پارت شد. در دورااروپوس مقاومت شدید پارتها جنگی پدید آورد اما مانع پیشرفت کاسیوس نشد. سردار روم از آن پس در راه بابل با مقاومتی دیگر برخورد نکرد. وی سلوکیه و تیسفون را غارت کرد و عرضهی آتشسوزی و انهدام نمود. حتی قسمتی از ماد را هم فتح کرد و بدین گونه نقشهی جنگی بلاش وی را به داخل کشور کشاند و از پایگاهش دور کرد. اما قبل از آنکه سپاهش در داخل کشور دچار خدنگ پارتی شود، به بلایی سختتر دچار شد. طاعونی سخت در بین آنها شایع شد و انتشار سریع آن به شدت موجب وحشت قوم گشت و فاتح را به عقبنشینی واداشت. اما عقبنشینی هم سپاهیان روم را از بلیهی طاعون نرهاند. مرگ سپاه همراه آنها به سوریه و روم هم رفت و تا نواحی رود رن در اروپا تلفات سنگینی به تمام قلمرو روم وارد کرد - از جمله به روایتی نصف اهالی ایتالیا و تمام سپاه روم. معهذا جنگ کاسیوس با قرارداد صلح خاتمه یافت (ح 166) و روم با توجه به ضعف و فترت حاکم در پارت، قسمت عمدهای از سرزمینهای این سوی فرات را برای خود حفظ کرد. با آنکه بلاش بعد از این واقعه هم تا بیست و چهار سال دیگر سلطنت کرد دیگر در صدد جنگآزمایی با روم برنیامد و یکبار هم که اعلام طغیان کاسیوس (174م) او را به این فکر انداخت خیلی زود از این اندیشه بازماند. و از آن پس تا پایان عمر (190م) با روم در صلح زیست.
جانشین او بلاش چهارم که به احتمال قوی پسر او بود در اوایل سلطنت طغیان نیگر ، حاکم سوریه، بر ضد امپراطور روم دامن زد و با محاصره کردن نصیبین خشم سپتیموس سه وروس رانیز برانگیخت. امپراطور که بعد از فرونشاندن طغیان سوریه (194) برای رفع آشوبهای بینالنهرین که از این فترت ناشی شده بود در این سوی فرات تا مرزهای ایران پیش آمده بود به خاطر رفع یک طغیان محلی به روم بازگشت. با آنکه تاخت و تاز وی در آن حدود تا آن هنگام پارت را به عکسالعمل وانداشته بود، در بازگشت او سپاه پارت شمال بینالنهرین راتسخیر و رومیها را تا سوریه دنبال کرد و لطمههایی به لشکر روم وارد نمود. لاجرم وقتی امپراطور سهوروس در دنبال رفع گرفتاریهای داخلی به سوریه بازگشت، در لزوم حمله به پارت تردید نکرد. به بهانهی آنکه شاهزادهی تیرداد - برادر بلاش - را که به اردوی او پیوسته بود و مدعی سلطنت بود، در تیسفون بر تخت بنشاند از فرات عبور کرد (197) و عازم بابل و تیسفون شد. ولایات دست نشاندهی بینالنهرین که در سر راه بودند در مقابل سپاه عظیم او تسلیم شدند. امپراطور، سلوکیه را به باد غارت داد، تیسفون را هم تسخیر نمود و به غارت و بیرحمی سپاه تسلیم کرد. قتل و غارت وحشیانهای که سپاه روم در این شهر کرد، و غیر از کشتار صدها هزار نفوس به اسیر کردن همان اندازه اطفال و زنان هم انجامید، از حیث خشونت و قساوت خاطرهی جنگهای وحشیانهی آشور باستانی را در این نواحی زنده کرد. حاصل این بیرحمیها هم آن شد که قحطی سختی در تمام بینالنهرین روی داد و سپاه روم به محنت افتادم در دنبال قحطی بیماریهای واگیر نیز بروز کرد و تلفات بسیار به سپاه مهاجم وارد آورد. امپراطور خود را ناچار به بازگشت یافت (198م) و باز در این بازگشت تلفات بسیار داد. در راه بازگشت به محاصرهی هتره (الحضر) که در جنگ با نیگر هم بر ضد وی به آن حاکم یاغی کمک کرده بود پرداخت. اما با مقاومت و دفاع شدید و سرسختانهی اهل شهر که اعراب و پارتیها بودند برخورد و با وجود محاصرهای طولانی از عهدهی فتح برنیامد، و بدین گونه امپراطور سپتیموس سه وروس هم مثل امپراطور تراژان در پای این قلعه شکست خورد و هتره برای روم تسخیرناپذیر باقی ماند . بلاش هم هر چند دوباره به تیسفون بازگشت برای تلافی شکست خویش کاری نکرد. ولایات شمال بینالنهرین در دست روم باقی ماند و پادشاه پارت با آنکه تا ده سال بعد از جنگ هم هنوز زنده بود موفق به استرداد سرزمینهای از دست رفته نشد.
ضعف اشکانیها - جنون امپراطور روم
12-7- بعد از مرگ بلاش (208) برای دستیابی به سلطنتی که این گونه عرصهی وهن شده بود بین دو پسرش بلاش و اردوان نزاع درگرفت و امپراطور جدید روم - آنتونیوس اورلیوس ، معروف به کاراکالاّ - که این نزاع را به نفع روم میدید به خاطر آن به سنا تبریک گفت. جنگ بین دو برادر سالها دوام یافت و در طول این مدت هیچ یک از دو طرف از ادعای خود انصراف حاصل نکرد. با این حال بلاش پنجم که بلافاصله بعد از پدر زمام امور را به دست گرفت از جانب کاراکالا به عنوان پادشاه شناخته شد. تیرداد نام شاهزادهی اشکانی، که در این ایام در روم گریخت و همراه با آنتیوخوس نام دوست سیسیلی خود که یک فیلسوف کلبی بود، نزد بلاش آمد. چون بلاش او را پذیرفت کاراکالا که دنبال بهانهای برای درگیری با ایران میگشت اعتراض و تهدید کرد. اما اشک که در داخل با مخالفت برادرش اردوان هم مواجه بود از درگیری با امپراطور خود را کنار کشید و آن هر دو را به دربار روم فرستاد (215). معهذا در نزاع با اردوان که از همان آغاز مدعی برادر بود بلاش توفیقی حاصل نکرد. با آنکه در شهرهای یونانی بابل به نام او سکه زدند و خود او در قسمتی از نواحی شرقی کشور قدرت و عنوان سلطنت را هم حفظ کرد، ماد و بابل به دست اردوان افتاد و کاراکالا هم با شناسایی او و مکاتبهای که با او پیش گرفت اختلاف بین دو برادر را عمیقتر کرد. وی که طالب لشکرکشی به ایران بود، این بار سعی کرد تا با طرح نقشهای خائنانه بهانهای برای درگیری با اردوان پیدا کند. پس دختر اردوان را خواستگاری کرد و جواب رد شنید. برای بهانهجویی درخواست خود را تجدید کرد و این بار اردوان که مقاومت در مقابل اصرار او را دور از مصلحت دید به قبول درخواست تن در داد. اما کاراکالا که قصد ازدواج نداشت و طالب دستاویزی برای حمله به پارت بود به بهانهی تشریفات و به عنوان آمادگی برای بردن عروس با ساز و برگ بسیار و با سپاه انبوه عزیمت ایران کرد (216). در ورود به محل عروسی، اردوان و سپاه وی را غالفلگیر کرد و اردوی پارت را معروض غارت و کشتار در نواحی بابل، همراه غنایم و اسیران بسیار به سمت سوریه عقبنشینی کرد. در بین راه هم سربازان خود را به ادامهی غارت و کشتار در شهرها و آبادانیها تشویق یا الزام نمود. در شهر آدیابنه (حَدْیَبْ) به مقبرهی پادشاهان محلی هم، که آنها را شامل نفایس و ذخایر بسیار و طلای فراوان میپنداشت، دستبرد زد. استخوانهای مردگان را که وی آنها را متعلق به پادشاهان پارت گمان برده بود، از خاک بیرون آورد و البته طلا و جواهری را که بدان چشم دوخته بود از نبش این قبرها عاید نیافت. امپراطور دیوانه یک چند در اِدِسّا اوقات خود را به تفریح و شکار میگذرانید و ظاهراً قصد دستبردی مجدد به پارت داشت. اما در وقتی که قصد تماشا - یا غارت - معبد حران را داشت به دست سربازان خود به قتل رسید (آوریل 217).
ماکرینوس جانشین او، که سپاه پارت را آمادهی انتقامجویی و در صدد حمله به لشکر روم دید به اردوان پیشنهاد صلح کرد. اما اشک نپذیرفت و در تعقیب دشمن تا نصیبین تاخت برد. در آنجا جنگ سختی بین فریقین روی داد و تلفات بسیار به رومیها وارد آورد. ماکرینوس برای راضی کردن اردوان به قبول قرار صلح مجبور و به پرداخت غرامتی سنگین راضی کردن اردوان به قبول قرار صلح مجبور و به پرداخت غرامتی سنگین راضی گشت (218م). این آخرین جنگ اشکانیان با دشمن دیرینهی خاندان درس خوبی به تجاوزگران غربی داد و خاطرهی پایداری از دشمن دیرینهی خاندان درس خوبی به تجاوزگران غربی داد و وخاطرهی پایداری از خدنگ پارتی در اذهان قوم باقی گذاشت. اما اردوان به استرداد نصیبین موفق نشد، چرا که در همین ایام مواجه با شورش پارس و طغیان ارتخشیرپاپکان - پادشاه نوخاستهی پارس که به خاندان ساسان منسوب بود - گشت. این شورش از سالها پیش (ح212) شروع شده بود و ظاهراً موبدان پارس هم در آن همدست و با اردشیر و برادرش بابک همداستان بودند. با آنکه قبل از اقدام به درگیری با این مدعی پارسی، اردوان بر برادر خود بلاش هم غلبهی نهایی یافته بود (222) و مقارن این ایام ظاهراً شکست کاراکالا را هم در اذهان عامه جبران کرده بود، در جنگی که با اردشیر در دشت هرمزگان کرد به دست او کشته شد (224 میلادی) و با مرگ او امپراطوری اشکانی که از مدتها پیش عمر خود را در یک نزاع طولانی میگذرانید به دست اردشیرساسانی انقراض یافت. سلسلهی ساسانی که به وسیلهی ارتخشیر در پارس بنیاد شد جای دودمان اشکان را که در پارت به وجود آمده بود گرفت و حکومتی را که اسکندر مقدونی از دست پارسیها گرفته بود ارتخشیر به آنها بازگرداند. سلسلهی جدید اگر هم بر خلاف ادعای خویش با خاندان شاهان قبل از اسکندر رشتهی پیوندی داشت، باری مثل آنها به پارس منسوب بود، و مثل آنها سازمان متمرکز و استواری داشته با نظام ملوکالطوایفی بعد از اسکندر تفاوت بسیار داشت به وجود آورد.
کارنامه اشکانیها
12-8- احیای ایران، در دنبال هجوم اسکندر و مقدونیان او مدیون مساعی اشکانیان بود. خدمت دیگری که این طایفه به تمدن عصر کرد آن بود که سیل هجوم طوایف وحشی نواحی شرقی را سد کرد یا متوقف نمود، و این خود برای روم و هند هم کمتر از ایران اهمیت نداشت. نظارت بر امنیت آنچه بعدها جادهی ابریشم خوانده شد، ایران اشکانی را واسطهی عمدهای در رابطه شرق و غرب ساخت، و بدین گونه منزلتی که به وسیلهی اتحادیهی عشایر داهه در نواحی شرقی ایران به وجود آمد یک قدرت جهانی شد که از لحاظ اقتصادی، و حتی از جهت فرهنگی و هنری که لازمهی آن جنبهی اقتصادی بود، اهمیت قابل ملاحظهای داشت.
با توسعه دولت پارت و تبدّل آن از یک حکومت کوچک محلی به یک امپراطوری بزرگ، خاندان ارشک هم از سرکردگی یک عشیرهی اپرنی و رهبری یک اتحادیه در طوایف داهه، در رأس یک طبقه از نجبا و اعیان جدید واقع شد و در حالی که از زندگی سادهی بیابانگردی خویش جز خدنگ پهلوانی و مهارت در چابکسواری و شیوهی جنگ و گریز رایج در نزد صحرانشینان چیزی همراه نیاورده بودمالک اراضی و مزارع وسیع و صاحب باغ و بستان و گنج و حرمسرای پرشکوه گردید. در طی زمان، خاندانهای مشابه و موافق را که در آغاز ایجاد دولت محلی با آنها به عنوان رفیق و شریک همکاری کردند، در سلسله مراتب متفاوت در فاصلههای مختلف قرار داد و به تدریج طبقهای از نجبا را که روزی تابع و دست نشاننده و خدمتگزار این خاندان بود از سایر خاندانهای عشایر پرنی و داهه متمایز ساخت و با طبقات اعیان شهری در ولایات تابع، منسوب و خویشاوند و وابسته داشت. بدینسان از هفت خاندان که در رأس نجبای پارت واقع بودند غالباً هر یک از آنها در ولایتی از سرزمینهای تابع سلطنت محلی یافت. خاندان قارن در قسمتی از ماد (ماه نهاوند) فرمان میراند و بعدها نسبنامهی خود را در حماسهها به کاوهی آهنگر رساند؛ خاندان اسفندیار (مهران) در نواحی ری، و خاندان گیو (گودرز) در حوالی گرگان امارت داشت و معروف به اسپاهبد بود. قدرت و نفوذ این خاندان تا حدی بود که پادشاهان گهگاه وقتی از تختگاه خویش رانده میشدند، نزد آنها به گرگان میرفتند. سرزمین زرنگ (درنگیانا) که در طی زمان مهاجران سکایی آن را به سکستان تبدیل کردند محل فرمانروایی موروث خاندان سورنا (سورن) بود. در بین نامآوران این خاندان که در مراسم جلوس پادشاهان تاج سلطنت به وسیلهی آنها تقدیم شاه میشد، سردار معروف ارد که کراسوس را مغلوب کرد و خودش هم قربانی رشک اشک گشت جاه و جلال و قدرت و شوکتی داشت که مایهی اعجاب رومیها بود. این خاندان بعدها در سیستان استقلال تمام پیدا کرد و حتی در آن سوی مرزهای هند هم قدرتش بسط یافت و دولتی اشکانی - سکایی به وجود آورد. از جمله نامآوران این خاندان در این دوره گندفر (ویندهفرن) را باید یاد کرد که در نیمهی نخست قرن اول میلادی (48-19م) قلمرو وی در آن سوی سند تا پنجاب و پیشاور وسعت داشت و بعضی محققان رستم قهرمان حماسی را با او تطبیق کردهاند. با آنکه در این باره جای تردید است با این حال ذکر نام رستم در منظومهی پهلوی درخت آسوریک ارتباط او را با محیط و عصر اشکانیان نشان میدهد. این هفت خاندان که بعضی از آنها با خانوادهی ارشک و با عشایر پرنی منسوب یا متحد هم بودند، واسپوهران خوانده میشدند و بقایای آنها در دورههای بعد به نام اهل بیوتات معروف بودند. املاک وسیع، مرتبهی فرمانروایی در ولایات و حق بر سر نهادن تاج از مزایای سران این خاندان بود و خاندان ساسانیان در پارس، بر خلاف آنچه بعضی محققان پنداشتهاند، در این عصر جزو این هفت خاندان نبود. نجبای این خاندانها که در ردیف خاندانهای بزرگ هخامنشی - یاران داریوش بزرگ - و در واقع در جای آنها بودند با حفظ موضع سیاسی خویش و در عین حال برای حفظ آن، به قدرت مطلقهای که خاندان اشک را در رأس این طبقات قرار میداد تسلیم شدند و این نکته استمرار قدرت را در خاندان سلطنت تضمین کرد؛ چنان که حتی عصیان و شورش در مقابل یک پادشاه موجب ایجاد تزلزل در تعهد این خاندآنهانسبت به خاندان ارشک نمیشد، تصویری از رابطهی این تاجداران کوچک و تابع را با خاندان پادشاه فرمانروا در قصهی ویس و رامین که نزد اکثر محققان یک داستان اشکانی است میتوان یافت. عشق و شکار و لهو و عشرت هم که در این قصه هست، تصویر زندگی عادی و هر روزینهای است که در غیر روزهای جنگ، اوقات این نجبای جنگجو را مصروف میداشت. مرکز عمدهی قدرت در دورهی اقتدار آنها ماد بود که بعدها هم به مناسبت نام آنها، بلاد فهله (پهله = پرثوه) خوانده میشد. قلعهای دارا در ولایت نسا و شهر هکاتوم پیلوس در قومس، مدتها حکم پادگانهای نظامی را در نزد آنها داشت. تیسفون در بابل مدتها بعد از اکباتان و سلوکیه تختگاه آنها گشت. قلعهی الحضر در بینالنهرین قلعهی تسخیرناپذیر آنها بود - که نیمی از ساکنان آن اعراب بودند و فرماندهان آن هم از بین اعراب انتخاب میشدند. با این حال تختگاه واقعی آنها پشت اسب بود - که شاه پارت بدون آن حتی مالک جان خویش نبود. منابع ثروت قوم نیز، از مدتها قبل از آغاز سلطنت آنها از جنگ و غارت تأمین میشد. در دورهی سلطنت از منبع عواید ایشان آگهی درستی در دست نیست، ظاهراً تجارت شرق و غرب، حقوق راهداری و مالیات سرانه و ارضی، بخش عمدهی این مبلغ بود. طرز ادارهی کشور هم در عهد آنها دنبالهی شیوههای معمول عهد سلوکی بود. در واقع با غلبه بر حکام سلوکی، پادشاهان پارت وارث و مالک قلمروی شدند که از پیش سنت خاصی در طرز اداره داشت. معهذا ولایات بزرگ عهد سلوکی به ساتراپهای کوچکتر تقسیم شد: گرگان و پارت هر یک به پنج ناحیه و ماد و عیلام هر یک به چندین بخش.
خاندان ارشک و نجبای وابسته بدان در مجمع احوال خویش، چهرهی یک قوم جنگجوی بیابانی را تصویر کردهاند که صحرا بیش از شهر، و آزادی بیش از انضباط با طبع آنها توافق داشت. روح عشیرهای که حاکم بر احوال آنها بود ایشان را به رعایت و حفظ مراتب نسبت و پیوند خاندآنهاپایبند میداشت و عدول از این سنت که دست زدن به قتل نجبا و اقدام به برادرکشی در داخل خاندان سلطنت بود، بعدها یک عامل عمدهی اختلال در قدرت آنها شد. امری که نفوذ تجبا و اعیان را، که شامل مغان و کاهنان معابد هم میشد، در مقابل قدرت مطلقهی شاه تضمین میکرد، غیر از املاک وسیع و مناصب رفیع این طبقات، حقی بود که آنها در عزل ونصب پادشاه در محدودهی خاندان ارشک پیدا کرده بودند. این حق که به وسیلهی مجمع آنها- مهستان - اعمال میشد موروثی و غیرقابل سلب یا انتقال بود و همین معنی سبب اقتدار فوقالعادهی نجبا و استمرار رسم ملوکالطوایفی در بین نجبا بود. آزادی و اقتدار نجبا هم ممکن نبود به اغتشاش و بینظمی دائم که ضعف دولت را غالباً اجتنابناپذیر میکرد، نینجامید. معهذا خاندان فرمانروا با وجود تصادم دائم با طبقهی نجبا، از تنگنظریهایی که لازمهی این روابط بود خود را دور نگه میداشت. در قلمرو آنها با اسیران جنگی به محبت و حرمت رفتار میشد، در مورد قول و پیمان پایبندی و تعهد غالباً مشهود بود، و تسامح در عقاید به هر سبب بود مانع از تعقیب و آزار پیروان ادیان کمترینه بود. در واقع در آنچه به عقاید و رسوم دینی مربوط میشد سنتهای قدیم آریایی - مزدایی برای آنها ظاهراً بیش از مناسک و آدابی که به وسیلهی مغان و کاهنان الزام میشد جاذبه داشت. با آنکه بعضی پادشاهان ظاهراً به آیین زرتشتی علاقه نشان میدادند، هیچ یک اصراری به تعیین و تحمیل یک دین رسمی بر تمام اقوام تابع نشان نداد. اما این تسامح آنها، که حفظ پیوند بین اجزای امپراطوری هم بدون آن ممکن نبود، در نزد خود ایشان مقل رقیبان سلوکیشان بیشتر نوعی بیتفاوتی نسبت به عقاید و آداب اقوام تابع بود تا نوعی وسعت نظر مبنی بر عقاید به آزادی وجدان؛ در حقیقت در قلمرو آنها، هم آیین آریایی باستانی رایج بود و هم آیین زرتشت، هم بودایی و مسحی بیهیچ محدودیتی اعتقاد خود را ترویج میکرد، هم یهودی و یونانی بیهیچ اشکالی مناسک دینی خود را به جا میآورد. از دیدگاه پادشاه عقاید دینی اشخاص به هر صورت که بود اهمیت نداشت، چیزی که اهمیت داشت اسب و کمان آنها بود - و بازویی که در جنگ و گریز از تیراندازی بازنماند و دشمن را در شهر و بیابان به فرار وادارد یا تسلیم هلاک کند. با آنکه ظاهراً جز در مورد پادگانهای ارگ و قلعههای نظامی مرز، سپاه منظم و ثابتی در نزد آنها معمول نبود، هر وقت ضرورت اقتضا میکرد سرکردگان عشایر، حکام و ساتراپهای محلی، و صاحبان اراضی وسیع در روز و در جای معین همراه سواران و تیراندازان خویش در خدمت پادشاه حاضر بودند و هر چند از سربازان ولایات و چریکهای اقوام تابع هم در جنگها استفاده میشد در تمام جریان جنگ تکیهی اشک غالباً بر عشایر وابسته به قوم بود. چیزی که بنیهی این دولت را به تدریج تحلیل برد جنگ خانگی بود. امپراطوری پیر شده بود و جنگهای خانگی هم آن را هر روز بیش از پیش به سوی انحلال و از هم پاشیدگی میبرد. فاصلهی مدت بین پایان و آغاز آن بیش از اندازهای بود که سنتهای موروث عاری از هرگونه تحول، بتواند برای مدتی بیشتر دوام و بقای آن را تضمین کد. مدت سلطنت قوم طولانی شده بود و بروز آثار فرسودگی و از هم پاشیدگی در آن خلاف انتظار به نظر جایی که هیچ انتظار آن نمیرفت و بر آن وارد شد: از جانب یک دولت نوخاستهی محلی و تابع - در پارس.
نام و آوازهی روزگار اشکانیان، به خاطر چابکسواران تیرانداز پارت، در دنیای روم بیش از ایران انعکاس پایدار باقی گذاشت. در ایران نفرت و کراهیت خصمانه و عنادآمیز ساسانیان نسبت به آنها تا حدی بود که در نامهی خسروان - روایات شاهنامه - هم از آنها جز نام چیزی نماند. معهذا نقش آنها را در رهانیدن ایران از سلطهی غاصبان سلوکیان، و در ایستادگی دلیرانهشان در برابر توسعهطلبیهای روم باید به سزا تقدیر کرد.
میراث بازمانده از آنها البته در خور مدت طولانی فرمانروائیشان نیست اما اهمیت آن را هم نمیتوان انکار کرد. اشکانیان بین ایران غربی که میراث ماد و پارس بود با ایران شرقی که قلمرو کیان و زادگاه آیین زرتشت بود رابطه برقرار کردند. صورت ملوک طوایفی حکومت آنها در عین آنکه پادشاه را در رأس ملوک طوایف قرار میداد دولت ایشان را در وحدت بیتمرکزی که داشت به نوعی «ایالات متحده» تبدیل میکرد که تختگاه و موکب شاه در سراسر آن به صورت یک اردوی متحرک درمی آمد، ضرورت مشورت در امر حکومت مجلس بزرگان آنها - مهستان - را به صورت مرجع نهایی تصمیمهای بزرگ درمی آورد هر چند قدرت آن گهگاه بیتزلزل نبود. با آنکه در آیین، غالباًپیرو دیانت قدیم آریایی بودند آیین رزتشت ظاهراً به عهد آنها در غرب ایران نشر شد چنان که آیین میترا هم در عهد آنها، از طریق سوریه و آسیای صغیر بین سربازان و سرداران روم انتشار یافت . فرهنگ آنها بیشتر تلفیقی بود و در امپراطوری آنها عناصر گونهگون از فرهنگهای شرق و غرب به هم درمیآمیخت. سواری، شکار، تیراندازی و خوشبانش ویژگی حیات آنها و معرف روحیه و سرنوشت به شمار میآمد. از میراث عهد سلوکی چندی یونانیمآبی را ادامه دادند و یکچند حتی به یونان دوستی شهره بودند. در هنر، خاصه در معماری نوآوریهایی کردند - که سبک اشکانی خوانده شد. این سبک اشکانی خوانده شد. این سبک آنها که در عین حال شیوهی معماری یونانی و بینالنهرین قدیم را به هم میآمیخت در خارج از قلمرو آنهانیز نفوذ کرد و توسعهای قابل ملاحظه یافت. حماسههای ملی ایران، برخی پهلوانان آن، و حتی نام و عنوان پهلوان و پهلوانی میراث فرمانروایی اشکانیان بود. مجرد نام تعدادی از آنها چون گودرز و گیو و خسرو ارتباط این پهلوان را با دنیای اشکانی که شرق ایران صحنهی پهلوانیهای آنهاست نشان میدهد. خنیاگران سرودپرداز، که گوسان خوانده میشدند از همین عصر در شرق و غرب کشور به نقل و انتشار حماسهها اشتغال داشتند داستانهایی چون قصه رستم و اسپندیات (= اسفندیار) به وسیلهی اینگوسانهای عهد اشکانی در تمام قلمرو آنها شهرت گرفت - و قرنها بعد در پایان عهد ساسانیان انعکاس آن حتی به مکه و حجاز هم رسید.
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت(روایت استاد زرینکوب)
- ۹۲/۰۳/۲۳