ظهور زرتشت به روایت ویل دورانت
ایرانی ، تاریخش بدون زرتشت ، ناقص است و خواندنی نیست . ایرانیان ، تمدن ریشه دار خود را با افکار بلند پیامبر خود ، زردشت آغازیدند و بقول هگل ، نخستین قومی بودند که گردونه تاریخ را به گردش درآوردند . اگر تمدن ایرنیان نبود ، بی تردید اسلام آن ظرفیتی را که به جهانی شدن آن انجامید ، بدست نمی آورد . روایت ویل دورانت از زندگی و افکار زرتشت را می خوانید :
تولد زرتشت
7-1- بنا بر داستانهای ایرانی، چند قرن قبل از میلاد مسیح، پیامبری در ایران - وئجه ، یعنی « وطن آریاییها » ظهور کرده بود که مردم زمان او را زرهتوشتره (= زردشت کنونی) مینامیدند، ولی یونانیان، چون از تلفظ نام فارسی این پیامبر عاجز بودند، ناو وی را به صورت زور و آسترس تلفظ میکردند. مطابق روایات، تولد وی رنگ آسمانی داشت، و آن چنان بود که فرشتهی نگاهبان وی به درون گیاه « هومه » رفت و، با شیرهای که از آن گرفته بود، به تن کاهنی که قربانی مقدس میکرد در آمد؛ در همین زمان شعاعی از جلال آسمانی به سینهی دختری فرود آمد که نسب عالی و شریف داشت. آن کاهن دختر را تزویج کرد، و دو زندانی تنهای ایشان، یعنی فرشته و شعاع، در هم آمیختند، و از آن میان زردشت به وجود آمد. در همان روز که متولد شد به صدای بلند خندید؛ ارواح پلیدی که بر گرد هر موجود زندهای جمع میشوند ترسناک و پریشان شدند و از کنار وی گریختند. چون سخت دوستدار حکمت و عدالت بود، خود را از اجتماع مردم بیرون کشید و در تنهایی کوهستانی زندگی میکرد و خوراکش پنیر و میوههای زمین بود.
شیطان خواست تا وی را بفریبد، ولی کامیاب نشد. سینهاش را به ضرب خنجر دریدند و اندرونهی وی را با سرب گداخته پر کردند، ولی زردتشت لب به شکایت نگشود و از ایمان به اهورامزدا، پروردگار نور و خدای بزرگ، دست بر نداشت. اهورمزدا بر وی ظاهر شد و کتاب اوستا، یا «کتاب معرفت حکمت»، را در کف وی گذاشت و به او فرمان داد که مردم را به آن بخواند و پند دهد. مدت درازی همه او را ریشخند میکردند و آزارش میدادند، تا اینکه شاهزادهای ایرانی، به نام ویشتاسپ یا هیشتاسپ، سخنان وی را شنید و فریفتهی آنها شد، و وعده کرد که دین تازه را میان مردم پراکنده سازد. به این ترتیب بود که دین زردشتی در جهان پیدا شد. زردشت خود مدت دازی بزیست، تا اینکه برقی از آسمان بر او زد و آن پیغمبر به آسمان صعود کرد.
نمیتوان گفت که چه اندازه از این داستان راست است؛ ممکن است یوشعی همانند یوشع بنیاسرائیل وی را کشف کرده باشد. یونانیان معتقد بودند که وی شخصیتی تاریخی است، و زمان وی را 5500 سال قبل از زمان خود میدانستند؛ بروسوس بابلی زمان وی را نزدیکتر و تاریخ 2000 ق م میداند؛ اما آن دسته از مورخان جدید که به وجود او عقیده دارند تاریخ حیات وی را میان قرنهای دهم و ششم قبل از میلاد میدانند. (اگر ثابت شود که آن ویشتاسپ ، که سبب انتشار دین زرتشت شده، پدر داریوش اول بوده است، احتمال صحت آخرین تاریخ از همه بیشتر میشود.) در آن هنگام که زردشت در میان اجداد پارسیها و مادیها ظهور کرد، دریافت که مردم جانوارن، زمین، آسمان، و نیاکان خود را میپرستند؛ عناصر آن دین باستانی و خدایان آن، با دین هندوان عصر و دایی اشتراک فراوان داشت. بزرگترین خدایان، در دین پیش از زردشتی، میترا خداوند خورشید، و آناهیته، الههی زمین و حاصلخیزی، و هومه گاو خدایی بود که مرده و دوباره زنده شده و خون خود را، همچون نوشابهای که حیات جاودانی میآورد، به فرزندان آدم بخشیده بود؛ پرستش این خدا در نزد ایرانیان قدیم چنان بود که شیرهی مستیآور «هومه» را مینوشیدند، و آن گیاهی بود که بر دامنهی کوههای ایران زمین میرویید.
زردتشت را از این خدایان اولیه و شعائر میخوارگی ناخوش آمد، و بر ضد مغان یا مجوسان، یعنی کاهنانی که به این خدایان نماز میگزاردند و برای آنها قربانی میکردند، قیام کرد و، با شجاعتی که از شجاعت معاصران وی- عاموس و اشعیا- کمتر نبود، اعلان کرد که در جهان جز خدای یگانه، یعنی اهورمزدا، پروردگار آسمان و روشنی، خدای دیگری نیست، و خدایان دیگر مظهر وی و صفتی از صفات او هستند. شاید داریوش اول، که مذهب زردشت را پذیرفت، چنان میپنداشت که این دین میتواند الهامبخش ملت و مایهی تقویت بنیان حکومت وی باشد؛ به همین جهت، از همان زمان که به تخت سلطنت نشست، به جنگ با کاهنان مجوس و بر انداختن آداب پرستش قدیم پرداخت و دین زردشتی را دین رسمی دولتی قرار داد.
اوستا چیست؟
7-2- کتاب مقدس دین زردتشتی مجموعهای است از کتابهایی که یاران و مریدان پیغمبر گفتهها و دعاهای وی را در آن جمعآوری کرده بودند، و پیروان متأخر وی به آن نام «اوستا» دادهاند. آنکتیل دوپرون به این نام کلمهی « زند » را اضافه کرد (سال 1771) و مردم باختر زمین معمولاً کتاب « اوستا » را به نام « زند اوستا » میخوانند، ولی باید دانست که کلمهی زند پیشوند است، و میرساند که آنچه پس از وی آمده عنوان ترجمه و تفسیر «اوستا» را دارد که کلمهی «اوستا» که ریشهی آن هنوز معلوم نشده مانند کلمهی « ودا » [Veda] از ریشهی آریایی « وید » [Vid] ، به معنی « دانستن » مشتق شده باشد. ] چنان که میدانیم «زند» و «پازند» تفسیرها و ترجمههای «اوستا» است و اصل کتاب همان «اوستا» نام دارد. [ آنچه برای خوانندهی غیر ایرانی این زمان مایهی وحشت میشود این است که به وی گفته شود مجلدات بزرگی از «اوستا» که بر جای مانده - اگر چه از «کتاب مقدس» ما کوچکتر است- خود جزء بسیار کوچکی است از آنچه خداوند به پیامبر خود زردشت وحی فرستاده بود. مطابق روایات ایرانی، اوستای دیگری (بزرگتر و در بیست و یک جلد) وجود داشته که آن را « نسکها » (Nasks) مینامیدهاند، و تازه خود این کتاب جزء کوچکی از کتاب مقدس اصلی بوده است. یکی از نسکها سالم به دست ما رسیده که « وندیداد » نام دارد، ولی از باقی آن تکههای پراکندهای در کتابهای دیگری که بعدها نوشته شده موجود است، مانند کتابهای « دینکرت » و « بندهشن ». مورخان عرب زبان بر آنند که نص کامل کتاب مقدس پارسیها بر روی 000 , 12 پوست گاو نوشته بوده.
بنا بر یکی از روایات دینی، ویشتاسب دستور داد تا دو نسخه از این کتاب را نوشتند؛ یکی از آن دو نسخه، هنگامی که اسکندر در قصر پرسپولیس آتش افکند، سوخت؛ نسخهی دیگر را یونانیان فاتح با خود به یونان بردند و آن را ترجمه کردند و همهی معلومات تازهی خود را (مطابق گفتهی پارسیان مورد اعتماد) از این ترجمه به دست آوردند. در قرن سوم میلادی، بلاش پنجم، پادشاه اشکانی، فرمان داد تا آنچه را از این کتاب به صورت نوشته یا در خاطرهها موجود است جمعآوری کنند، و از همان زمان کتاب «اوستا» صورت فعلی را به خود گرفت و عنوان قانون زردشتی در قرن چهارم، و دین رسمی دولت پارس را پیدا کرد. بار دیگر، هنگامی که در قرن هفتم میلادی سرزمین پارس به دست مسلمانان گشوده شد، باز این کتاب دستخوش تحولاتی شد.
قسمتهایی را که از این کتاب باقی مانده، میتوان به پنج قسمت تقسیم کرد:
1- « یسنا »، مشتمل بر چهل و پنج فصل، در سرودهای دینی که کاهنان زردشتی در مراسم مذهبی ترنم میکردهاند، و بیست و هفت فصل (فصلهای 28-54) به نام «گاتها» شامل احادیث پیامبر و آنچه به وی وحی شده، که ظاهراً به صورت عبارات وزندار است.
2- « ویسپرد »، مشتمل بر بیست و چهار فصل دیگر در شعایر و آداب دینی.
3- « وندیداد »، مشتمل بر بیست و دو فصل یا «فرگرد»، که از فقه و اصول دین و قوانین اخلاقی زردشتی بحث میکند، و هم اکنون اصول شریعت، با کتاب شرعیات پارسیان است.
4- « یشتها »، یعنی تسبیحات غنایی، مشتمل بر بیست و یک سرود در ستایش فرشتگان، که در ضمن آن داستانهای تاریخی و پیشگویی از آخر الزمان دیده میشود.
5- « خرده اوستا »، مشتمل بر نمازها و دعاهایی که در اوضاع و احوال مختلف زندگی باید خوانده شود.
آنچه از این کتاب کهن بر جای مانده، در نظر بیگانگان و کوتهفکران، همچون مخلوط پریشانی از دعاها و سرودها و افسانهها و مراسم دینی و قوانین اخلاقی جلوهگر میشود که در جاهای مختلف آن کلمات زیبا و طرز بیان به آن رونق خاص بخشیده و نمایندهی اخلاص بدون شایبه و بلندی اخلاقی و تقوایی است که به صورت غنایی جلوهگر میشود. مانند کتاب « عهد قدیم » مسیحیان، تألیف آن شکل التقاطی دارد و گزیدهها را در آن جمع کردهاند. مرد محقق، که به مطالعهی آن بپردازد. در خلال آن خدایان و حتی گاهی کلمات و جملههای کتاب هندی « ریگ - ودا » را مییابد، به حدی که بعضی از دانشمندان هندی چنان عقیده دارند که «اوستا» وحی اهورمزدا نیست، بلکه از کتب ودایی اقتباس شده، در جاهای دیگری از «اوستا» فقراتی دیده میشود که ریشهی بابلی دارد، مانند فقرات مربوط به آفرینش جهان در شش مرحله (آسمانها، آبها، زمین، گیاهان، جانوران، انسان)؛ پیدا شدن همهی افراد آدمی از یک پدر و یک مادر، آفرینش بهشتی بر روی زمین؛ خشمگین شدن آفریدگار بر آفریدههای خود، و عزم کردن وی بر آنکه طوفانی بر آنان مسلط سازد تا جز گروه اندکی، همه را نابود سازد. ولی عناصر خالص ایرانی کتاب به اندازهای فراوان است که مجموع آن رنگ کلی ایرانی پیدا میکند، فکر اساسی در آن ثنویت عالم است و اینکه در جهان مدت دوازده هزار سال میان اهورمزدا و شیطان، به نام اهریمن، مبارزه درگیر بوده است: بزرگترین فضیلتها پاکی و درستی است، که به آدمی زندگی جاودانی میبخشد، مردگان را نباید، مانند یونانیان و یهودیان پلید، به گور کنند یا بسوزانند، بلکه باید آنها را به حال خود گذارند تا طعمهی سگان و پرندگان شکاری شوند.
منش پاک، همان لوگوس است
7-3- خدای زردشت، در ابتدای کار، همان «فلک کلی آسمانها» بود. اهورمزدا «سقف جامد آسمان را به جای لباس بر خود پوشیده و پیکر او روشنی و جلال اعلاست، و ماه و خورشید دو چشم اوست». در زمانهای متأخر که دین از دست پیغمبران خارج شد و در اختیار سیاستمداران قرار گرفت، خدای بزرگ به صورت شاه عظیمالجثهای درآمد که عظمت هولناکی دارد. اهورمزدا را، که آفریننده و مدبر جهان بود، گروهی مقدسات پایینتر از وی در کارگردان جهان دستیاری میکردند، که در ابتدا آنها را به صورت اشکال و نیروهای طبیعی مانند آب و آتش و خورشید و ماه و باد و باران تصور میکردند. بزرگترین کاری که به دست زردشت انجام گرفت آن بود که خدای خود را به صورتی معرفی میکرد که برتر از همهی این چیزهاست؛ آنچه در کتاب وی آمده، از حیث جلال و شکوه، همسنگ نوشتههای کتاب ایوب است:
از تو میپرسم، ای اهورا، به راستی مرا از آن آگاه فرما. کیست نگهدار این زمین در پایین و سپهر (در بالا) که به سوی نشیب فرود نیاید؟ کیست آفرینندهی آب و گیاه؟ کیست که به باد و ابر تندروی آموخت؟ کیست، ای مزدا، آفرینندهی منش پاک؟
مقصود از این «منش پاک» عقل انسانی نیست، بلکه منظور حکمتالاهی است، که تقریباً با لوگوس یا «کلمةاللّ'ه» اختلافی ندارد، و اهورمزدا آن را وسیلهی آفرینش کاینات قرار میدهد (دارمستتر معتقد است که «منش پاک» از تعبیر (Iogos theios) یا «کلمة اللّه»، که واضح آن فیلن یا فیلن یهودی است، اقتباس شده؛ از همین راه، تاریخ تألیف «یسنا» را قرن اول قبل از میلاد میداند.) زردشت برای اهورمزدا هفت جلوه یا هفت صفت برمیشمارد که عبارت است از: نور، منش پاک، راستی، قدرت، تقوا، خیر، فناناپذیری. ولی پیروان وی، چون به شرک و پرستیدن ربهای متعدد عادت داشتند، به این صفات رنگ اشخاص دادند و آنها را امشاسپندان یا قدیسان جاودانی نام نهادند، و چنان معتقد شدند که این امشاسپندان در زیرنظر اهورمزدا جهان را میآفرینند و بر آن تسلط دارند؛ به این ترتیب بود که یکتاپرستی عالی مؤسس این دین، در میان مردم، به صورت شرک درآمد؛ این کاری است که پس از آن در دین مسیحی نیز صورت گرفت. علاوه بر ارواح مقدس امشاسپندان، پارسیان به فرشتگان نیز معتقد بودند و چنان میپنداشتند که هر کس، از زن و مرد و خرد و کلان، فرشتهی نگاهبان خاصی برای خود دارد.
دینداران چنان باور داشتند که در کنار این فرشتگان و قدیسان جاودانی، که آدمی را در آراستن خود به فضایل و رهبری دستگیری میکنند، هفت دیو (شیطان) یا روح پلید نیز در فضا در پروازند و پیوسته برآنند که انسان را به گناه ورزیدن و جنایتکردن وادارند، و همیشه با اهورمزدا و مظاهر حق و نیکی در حال جنگ به سر میبرند. سردستهی این شیاطین انگرهمئینیوه، یا اهریمن فرمانروای تاریکی و حاکم بر عالم سفلا و نمونهی اول شیطان پرکاری است که ظاهراً یهودیان آن را از پارس اقتباس کرده و همچون میراثی به جهان مسیحیت انتقال دادهاند. برای آوردن مثالی از پرکاری اهریمن، باید گفت که آفرینندهی مارها و حشرات موذی و ملخ و مورچه و زمستان و تاریکی و جنایت و گناه و لواط و حیض و آفات دیگر زندگی را همین شیطان میدانستهاند؛ همین ابداعات شیطان سبب خرابشدن بهشتی شد که اهورمزدا، در آغاز آفرینش جهان، پدر و مادر نوع بشر را در آن منزل داده بود. چنان به نظر میرسد که زردشت به این ارواح پلید همچون خدایان باطل مینگریسته، و در واقع آنها را جسد خرافی نیروهای مجردی میدانسته که سد راه پیشرفت آدمی میشوند؛ ولی پیروان وی آسانتر آن دیدند که این نیروها را به صورت موجودات زنده تصور کنند. و به اندازهای در شخصیت دادن به آنها مبالغه کردند که، پس از مدتی، شمارهی شیاطین و دیوها در دین پارسیان به چندین میلیون بالغ شد.
آنچه زردشت آورده بود، در آغاز کار، با عقیدهی یکتاپرستی بسیار نزدیک بود؛ حتی در آن زمان که اهریمن و ارواح وارد این دین شد، به اندازهای که دین مسیحی با شیاطین و فرشتگان خود از توحید حکایت میکند، آن دین نیز نمایندهی توحید بود. در دین مسیحی ابتدایی، همانگونه که تعصب و خشکی عبرانی و فلسفهی یونان قابل ملاحظه است، تأثیر ثنویت و تقابل خیر و شر و اهورمزدا و اهریمن پارسی نیز جلب توجه میکند. شاید اندیشهی دین زردشتی دربارهی خدای جهان چنان بوده است که خاطر کسانی را که روح نقادی داشته و به جزئیات امور توجه میکردهاند خرسند میساخته است. اهورمزدا در واقع نماد مجموع قوایی است که در جهان برای بر پاداشتن حق و عدالت در کارند، و اخلاق فاضله جز از راه همکاری با این قوای خیر فراهم نمیشود. از این گذشته، ثنویت راهی میگشوده که تناقضات و انحرافات از طریق حق را، که هرگز فکر یکتاپرستی نمیتوانسته است مفسر آن باشد، به صورتی توجیه کنند. اینکه فقهای دین زردشتی، مانند رازوران هند و فیلسوفان مدرسی اروپا، گاهی در این اصرار میورزیدند که شر، در واقع و نفس الامر، وجود حقیقی ندارد و مجازی بیش نیست، در حقیقت برای آن بود که دینی بسازند که با نقشهای که مردم متوسط الحال پیش خود رسم میکنند، و انتظار دارند پایان صحنهی جهان به صورت اخلاقی باشد، سازگار درآید.
به مردم چنان وعده میدادند که صحنهی آخری زندگی در این عالم - برای آدم عادل و درستکار - با سعادت خاتمه پیدا میکند: پس از چهار دورهی سه هزار ساله، که در آنها غلبه گاهی با اهورمزداست و گاهی با اهریمن، در پایان کار، نیروی بدی شکست میخورد و از جهان بر میافتد؛ حق در همه جا پیروز میشود، و دیگر هرگز شر و فساد وجود نخواهد داشت. در آن زمان، نیکوکاران در بهشت به اهورمزدا میپیوندند، و پلیدان در تاریکی بیرون بهشت فرو میروند و خوراکشان جاودانه سم مهلکی خواهد بود.
اخلاق زرتشتی
7-4- چون پیروان دین زردشت جهان را به صورت میدان مبارزهی میان خیر و شر تصور میکردند، با این طرز تصور خویش، در خیال، محرک نیرومندی بیرون از قوانین طبیعت مقرر میداشتند که فرد را به کار نیک تشویق میکرد و ضامن اجرای آن بود. نفس بشری را نیز، مانند صحنهی جهان، نبردگاه ارواح پاک با ارواح پلید میدانستند؛ به این ترتیب، هر کس در نظر ایشان سربازی بود که خواه ناخواه در صف خدا یا در صف شیطان میجنگید، و هر کار که به آن برمیخاست یا از آن خودداری میکرد، خود به خود، به تقویت دستگاه اهورمزدا یا دستگاه اهریمن میانجامید. با این فرض که انسان برای رسیدن به اخلاق نیک محتاج به تکیهگاه فوق طبیعی باشد، باید گفت که جنبهی اخلاقی دین زردشت عالیتر و شگفتانگیزتر از جنبهی دینی والاهی آن است؛ این طرز تصور به زندگی روزانهی آدمی شرافت و مفهومی میبخشد که از دید قرون وسطایی نسبت به انسان، که او را چون کرم ناتوانی تصور میکرد، یا از دید جاری در این ایام، که او را دستگاه مکانیکی متحرک خود به خود تصور میکند، هرگز چنان شرافت و مفهومی برای آدمی فراهم نمیشود. انسان، مطابق تعلیمات مذهب زردشت، همچون پیادهی صحنهی شطرنج نیست که در جنگ جهانگیر دائمی بدون ارادهی خود در حرکت باشد، بلکه آزادی اراده دارد، چه اهورمزدا چنان خواسته است که انسانها شخصیتهای مستقلی باشند و با فکر و اندیشهی خودکار کنند، و با کمال آزادی در طریق روشنی، یا در طریق دروغ، گام نهند. چه اهریمن، خود، دروغ مجسم و جاندار، و هر دروغگو و فریبکار بنده و خدمتگزار وی به شمار میرفت.
7-5- از این طرز تصور کلی قانون اخلاقی مفصل و در عین حال سادهای به وجود آمد که بر این قاعدهی طلایی تکیه داشت که: «تنها کسی خوب است که آنچه را برخود روا نمیدارد، بر دیگران نیز روا ندارد.» به گفتهی اوستا، انسان سه وظیفه دارد: «یکی اینکه دشمن خود را دوست کند؛ دیگر آنکه آدم پلید را پاکیزه سازد؛ و سوم آنکه نادان را دانا گرداند»، بزرگترین فضیلت تقواست، و بلافاصله پس از آن، شرف و درستی در کردار و گفتار است. در میان پارسیها رباخواری رایج نبوده، ولی باز پس دادن وام را امر واجب و مقدسی میشمردند. در شریعت اوستا (مانند شریعت یهود) بدترین همهی گناهان کفر و الحاد بود.
از روی تنبیههای سختی که دربارهی ملحدان اجرا میشد، میتوان حدس زد که شک در دین در میان پارسیان وجود داشته است؛ کسانی را که از دین باز میگشتند بدون درنگ اعدام میکردند. بخشندگی و مهربانی، که پروردگار همه را به آن فرمان داده بود، عملاً شامل حال کفار، یعنی بیگانگان، نمیشد، چه آنان گروه پس افتادهای از مردم تصور میشدند که اهورمزدا تنها محبت سرزمین خودشان را به دلشان انداخته بود تا از هجوم و حملهی بر ایران زمین غافل بمانند. به گفتهی هرودوت، پارسیان «خود را از هر جهت بهتر و والاتر از همهی مردم روی زمین میدانستند»؛ چنان باور داشتند که ملتهای دیگر به آن اندازه به کمال نزدیکترند که مرز و بوم ایشان از لحاظ جغرافیایی به سرزمین پارس نزدیکتر باشد، و: «بدترین مردم کسانی هستند که از پارس دورترند» این سخنان نغمههایی را به خاطر میآورد که این روزها نیز به گوش میخورد و تقریباً همهی ملتها چنین تصوری دارند.
7-6- چون دینداری و تقوا بزرگترین فضیلت بود، نخستین وظیفهی آدمی در زندگی آن بود که خدا را بپرستد و تطهیر و قربانی کند و نماز بگزارد. در دین زردشتی روا نبود که معبد بسازند یا بت بتراشند. باید قبول کنیم که علمای دین زردشتی در وضع قواعد و اصول دین خود مهارت فراوان داشتهاند. به طور کلی، باید گفت که دین زردشتی دینی عالی بود که، نسبت به سایر دینهای معاصر، با خود کمتر جنبهی جنگطلبی و خونخواری و بتپرستی و خرافهجویی داشت، و به همین جهت روا نبود که به این زودی از جهان برافتد.
خدایان اساطیری در کنار اهورمزدا زرتشت!
7-8- در زمان داریوش اول ، این دین نمایندهی روحی ملتی بود که در اوج عزت و اقتدار خویش به سر میبرد. ولی مردم، بیش از آنکه دوستدار منطق باشند، به شعر عشق میورزند، و اگر اساطیر و افسانههایی درکار نباشد ملتها از میان میروند. به همین جهت بود که میترا و آناهیته، خدای خورشید و ماه، خدای رویش و حاصلخیزی و تناسل و روابط جنسی نیز برای خود پرستدگانی داشتند، و در کنار اهورمزدا خدای رسمی باقی ماندند؛ اسامی آنها در زمان اردشیر دوم دوباره در نوشتههای سلطنتی پیدا شد. از آن به بعد نام میترا روز به روز بزرگتر و نیرومندتر میشد، و نام اهورمزدا رو به زوال میرفت.
چون قرن اول میلادی فرا رسید، پرستش میترا (= مهر)، خدای جوان و زیبا، که برگرد صورت او هالهای از نور تصور میشد و نمایندهی یکی بودن اصل قدیمی آن با خورشید به شمار میرفت، در سراسر امپراطوری روم رواج یافت؛ انتشار همین آیین مهرپرستی بود که سبب برپاداشتن عید میلاد مسیح در میان مسیحیان گردید. (عید میلاد مسیح در آغاز جشنی بود که برای خورشید، در هنگام انقلاب شتوی (اول دی ماه یا حوالی 22 دسامبر)، بر پا میداشتند، که از آن هنگام به بعد روزها دراز میشد و علامت پیروزی خورشید بر دشمنان خود به شمار میرفت؛ بعدها این جشن به صورت عید میترا درآمده، و سپس یکی از روزهای مقدس مسیحیان شد.) اگر زردشت زنده بود، در آن هنگام که مجسمههای آناهیته یا آفرودیتهی ایرانی را، چند قرن پس از وفات خود، در بسیاری از شهرهای شاهنشاهی ایران میدید، بسیار شرمنده میشد. نیز بدون شک بر وی سخت ناگوار بود که ببیند بسیاری از کتابهای وحی شده به وی را مغان و بزرگان دین به صورت طلسمهایی برای شفای بیماران و اسباب غیبگویی و جادو در آوردهاند. پس از مرگ زردشت، دستگاه کهن مذهبی «مردان حکیم» یا مغان بر وی و تعلیماتش مسلط شدند، و با وی همان کاری کردند که روحانیان همهی مذاهب، در پایان کار، با زندیقان و گردنکشان میکنند، و آنان را در تعلیمات و اصول دین خود حل میکنند؛ در ابتدا زردشت را وارد سلسلهی مغان کردند و پس از آن وی را به دست فراموشی سپردند. البته این مغان، انسانهای کم مایهای هم نبودند؛ زیرا با زهد و تحمل سختی، و بس کردن به یک زن، و پیروی از صدها آداب و شعایر مقدس، و خودداری از خوردن گوشت و قناعت کردن به لباسهای ساده و دوری از خودنمایی چنان شدند که، حتی در نظر بیگانگان، و از جمله یونانیان، به حکمت اشتهار پیدا کردند و تأثیر کلام و نفوذ نامحدودی نسبت به هموطنان خود به دست آوردند. شاهان پارسی شاگرد ایشان بودند، و تا با آنان مشورت نمیکردند به کارهای مهم برنمیخاستند. مغان به چند طبقه قسمت میشدند؛ طبقات بالا مردان حکیم بودند، و طبقات پایینتر به کارهای غیبگویی و جادوگری و ستارهبینی و خوابگزاری میپرداختند. کلمهی انگلیسی (Magic) که به معنی جادوگری است، از نام آنان مشتق شده است.
عناصر زردشتی دین پارسی سال به سال رو به زوال بود. گرچه در زمان سلسلهی ساسانیان (226-651 میلادی) این دین از نو رونقی پیدا کرد، ظهور اسلام و حملهی ترکان به ایران به کلی آن را از میان برد. اکنون آیینزردشتی، جز در میان گروه اندکی در ایران، و نزدیک نود هزار پارسیان هندوستان، در جای دیگر دیده نمیشود. این مردم باقیمانده، با کمال اخلاص، کتابهای مقدس خود را حفظ میکنند و به مطالعه و تحقیق در آنها میپردازند؛ آتش و آب و خاک و باد را به عنوان چیزهای مقدس ستایش میکنند، و برای آنکه مردگانشان، با دفنشدن در زمین یا سوختهشدن در هوا، سبب پلیدشدن خاک و هوا نشوند، آنها را در «دخمهها» به اختیار مرغان شکاری میگذارند. این زردشتیان اخلاق عالی و سجایای نیکو دارند، و خودگواه زندهای هستند بر اینکه دین زردشتی چه تأثیر بزرگی در تکامل تمدن نوع بشر داشته است.
تمدن پارس را از دریچه رفتار شاهان نباید نگریست (سجایای عالی ایرانیان)
7-9- بزرگترین شاه پارس، داریوش اول، در کتیبهی بیستون چنین میگوید: « فرورتیش دستگیر شد و او را نزد من آوردند. گوشها و بینی و زبان او را بریدم و چشمهای او را در آوردم. او را در دربار من به غل و زنجیر کردند تا همهی مردم او را ببینند. بعد او را به اکباتان بردم و به دار آویختم... و اهورمزدا یاری خود را به من عطا کرد. به ارادهی اهورمزدا قشون من بر قشونی که از من برگشته بود پیروز شد و « چیتر تخم » را گرفته نزد من آوردند. من گوشها و بینی او را بریدم و چشمهای او را برکندم. او را در دربار من در غل و زنجیر داشتند، و تمام مردم او را دیدند. بعد به امر من در اربل او را مصلوب کردند.» داستانهایی که پلوتارک ، در سرگذشت اردشیر دوم و حوادث اعدامی که به فرمان وی صورت گرفته، نقل میکند، نمونههای خونینی از اخلاق شاهان پارس را در دورهی اخیر آنان نشان میدهد. برکسانی که خیانت میورزیدند هیچ گونه رحمت و شفقتی روا نمیداشتند، این گونه اشخاص، و پیشوایان ایشان را به دار میآویختند. پیروانشان را چون بنده میفروختند و شهرهاشان را چپاول میکردند و پسرانشان را اخته میساختند، و دخترانشان را به اسیری میبردند و میفروختند. ولی عدالت و حق مقتضی آن نیست که، دربارهی یک تمدن و ملت بزرگ تنها از اعمال و رفتار شاهان آن قضاوت شود، فضیلت چیزی نیست که مانند اخبار تاریخی روایت شود، و نیکان و پاکان، مانند ملتهای خوشبخت، تاریخی ندارند.
حتی شاهان نیز، در پارهای از موارد، از خود اخلاق نیک نشان میدادند، و چنان بود که میان یونانیان پیمانشکن به درستی عهد معروف بودند. چون پیمانی میبستند به آن استوار میماندند. و به این میبالیدند که هرگز وعدهای را که دادهاند خلف نمیکنند. آنچه از تاریخ پارسیها با ستایش و تحسین باید ذکر شود این است که به ندرت اتفاق میافتاد که فرد پارسی برای جنگ با پارسیها به مزدوری گرفته شود؛ در صورتی که هر کس میتوانست یونانیان را برای جنگ با خودشان اجیر کند. (در نبردی که میان پارسیها و اسکندر در نهر گرانیکوس اتفاق افتاد، تقریباً همهی پیاده نظام پارس از یونانیان مزدور بود، و در نبرد ایسوس قلب سپاه پارسیها را 000 , 30 یونانی مزدور تشکیل میداد.
7-10- برخلاف آنچه از خواندن تاریخ آمیخته به خون و آهن این قوم به نظر میرسد، باید گفت که اخلاق و رفتارشان این اندازه سختی و خشونت نداشته است. پارسیها در سخن گفته صریح و در دوستی استوار و مهماننواز و بخشنده بودند. و بر رعایت آداب معاشرت، مواظبت داشتند. چون دو نفر، که از حیث رتبه با یکدیگر برابر بودند، به هم میرسیدند، یکدیگر را میبوسیدند، و اگر کسی به شخصی بلند مرتبهتر از خود برمیخورد، پشت دوتا میکرد و به او احترام میگذاشت. در مقابل اشخاص کوچکتر گونهی خود را برای بوسیدن پیش میآوردند؛ برای مردم متعارفی، تواضع مختصری کافی بود. چیز خوردن در کنار راه را سخت ناپسند داشتند، بینی گرفتن و آب دهن انداختن در مقابل دیگران را بد میدانستند. تا زمان خشیارشا، در خوردن و نوشیدن سادگی فراوان داشتند، و جز یک بار در روز خوراک نمیخوردند و جز آب خالص چیز دیگری نمینوشیدند. پاکیزگی را، پس از زندگی، بزرگترین نعمت میدانستند، و چنان میپنداشتند که کار نیکو چون از دست ناپاک سرزند ارزشی ندارد، «چه انسان، اگر در برانداختن فساد (میکروبها؟) قیام نکند، فرشتگان در جسم او منزل نخواهند کرد.» کسانی را که سبب پراکنده شدن بیماریهای واگیردار میشدند سخت کیفر میدادند. در جشنها، همهی مردم با لباسهای پاک سفیدی حاضر میشدند. در شریعت او، مانند دو شریعت بر همایی و موسوی، آداب و رسوم تطهیر و جلوگیری از پلیدی بسیار بود. در کتاب مقدس زردشت، فصلهای مطولی است که همه از قواعد مخصوص پاکی جسم و جان بحث میکند. در آن کتاب آمده است که چیدن ناخن و مو، و نفس کشیدن از دهان، همه، پلیدی است، و ایرانی فرزانه باید از آنها پرهیز کند. مگر اینکه قبلاً آنها را پاک کرده باشند.
اخلاق جنسی پارسیان
7-11- کیفر گناهان جسمانی در شریعت زردشت، مانند شریعت یهودی، بسیار سخت بود. استمنای با دست را با شلاق زدن مجازات میکردند؛ کیفر لواط و زنا آن بود که زن یا مردی را که مرتکب چنین گونه اعمال میشدند «بکشند، زیرا از مار خزنده و گرگ زوزهکش بیشتر مستحق کشتن هستند.» از آنچه هم اکنون از نوشتههای هرودوت نقل میکنیم معلوم میشود که، بنابر معهود، میان گفتار و کردار تفاوت بوده است؛ گفتهی هرودوت چنین است، «پارسیان ربودن زنان را، به وسیلهی زور و قدرت، کار ناپاکان و بدان میدانند؛ ولی در فکر انتقام برآمدن، پس از ربوده شدن زنی، کار احمقان است؛ و آنان را از یاد بردن کار فرزانگان، چه واضح است که اگر خود زنان به این کار مایل نباشند، هرگز کسی نمیتواند آنان را برباید.» و در جای دیگر میگوید: «پارسیان امرد بازی (هم جنس بازی مردان) را از یونانیان آموختهاند»؛ اگر چه نمیشود به آنچه این خبرنگار عجیب آورده اعتماد کرد، از سرزنشهای سختی که «اوستا» دربارهی عمل لواط میکند، تا حدی گفتهی هرودوت تأیید میشود؛ «اوستا در چند جا تکرار میکند که این گناه زشت قابل آمرزش نیست و «هیچ چیز آن را پاک نمیکند».
7-12- البته شریعت زردشت چنان نبود که بیشوهر ماندن دوشیزگان و زن نگرفتن پسران عزب را تشویق کند. ولی تعدد زوجات و اختیار کردن هم خوابگان و کنیزکان مجاز شمرده میشد؛ و این از آن جهت بود که در یک اجتماع، که اساس آن بر سپاهیگری و نیروی انتظامی قرار دارد، احتیاج به آن هست که هر چه ممکن است تعداد فرزندان زیادتر شود. «اوستا» در این باره چنین میگوید: «مردی که زن دارد بر آن که چنین نیست فضیلت دارد، و مردی که خانوادهای را سرپرستی میکند بر آن که خانواده ندارد فضیلت دارد، و مردی که پسران فراوان دارد بر آن که چنین نیست فضیلت دارد، و مردی که خانوادهای را سرپرستی میکند بر آن که خانواده ندارد فضیلت دارد، و مردی که پسران فراوان دارد بر آن که چنین نیست فضیلت دارد، و ثروتمند برتر از مردی است که ثروت ندارد.» اینها هم مقیاسهایی است که مقام اجتماعی متعارف میان ملتهای مختلف را تعیین میکند. خانواده در نظر آنان مقدسترین سازمان اجتماع به شمار میرفت.
زردشت از اهورا پرسیده بود که: «ای مقدس دادار گیتی جسمانی، آیا دوم خوشترین جای زمین کجاست؟ پس اهورمزدا گفت:... هر آینه جایی که مرد مقدس خانهای بسازد که دارای آتش و گاو و گوسفند و زن و فرزند و اهل بسیار باشد. پس از آن، گاو و گوسفند بسیار و آرد بسیار و علف بسیار و سگ بسیار و زنان بسیار و بچههای بسیار و آتش بسیار و اسباب زندگی خوب بسیار باشد.» حیوان، و مخصوصاً سگ، جزء لایتجزای خانواده به شمار میرفت؛ همان گونه که در قسمت آخر ده فرمان موسی نیز چنین بود. اگر جانوری آبستن بود و جایی نداشت، بر نزدیکترین خانه واجب بود که از آن پرستاری کند. اگر کسی خوراک فاسد یا بسیار داغ به سگی میخورانید. به او کیفر سخت میدادند، هر کس «ماده سگی را، که سه سگ با او نزدیکی کرده بود، میزد» با هزار و چهارصد تازیانه مجازات میشد. گاو نر را، به واسطهی قوهی بارور کردن فراوانی که داشت، احترام میکردند، و برای ماده گاو دعاها و قربانیهای خاص داشتند.
چون فرزندان به سن رشد میرسیدند، پدرانشان اسباب کار زناشویی ایشان را فراهم میساختند، دامنهی انتخاب همسر وسیع بود، زیرا چنان که روایت شده ازدواج میان خواهر و برادر، پدر و دختر، و مادر و پسر معمول بوده است. کنیزک و هم خوابه گرفتن عنوان تجملی داشت که تنها مخصوص ثروتمندان بود. اعیان و اشراف، چون برای جنگ به راه میافتادند، پیوسته دستهای از این هم خوابگان با خود همراه میبردند. شمارهی کنیزکان حرم شاهی را، در دورههای متأخر شاهنشاهی، میان 329 و 360 گفتهاند. چه در آن زمان عادت بر این جاری شده بود که، جز در مورد زنان بسیار زیبا، هیچ زنی از زنان حرم دوبار هم خوابهی شاهنشاه نمیشد.
در زمان زردشت پیغمبر، زنان، همانگونه که عادت پیشینیان بود، با کمال آزادی، در میان مردم آمد و شد میکردند، صاحب ملک و زمین میشدند و در آن تصرفات مالکانه داشتند و میتوانستند، مانند اغلب زنان روزگار حاضر، به نام شوهر، یا به وکالت از طرف وی، به کارهای مربوط به او رسیدگی کنند. پس از داریوش، مقام زن، مخصوصاً در میان طبقهی ثروتمندان، تنزل پیدا کرد. زنان فقیر، چون برای کارکردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند. آزادی خود را حفظ کردند، ولی، در مورد زنان دیگر، گوشهنشینی زمان حیض، که برایشان واجب بود، رفته رفته ادامه پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعی ایشان را فرا گرفت، و این امر، خود، مبنای «پرده پوشی» در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرئت آن نداشتند که، جز در تخت روان روپوشدار، از خانه بیرون بیایند؛ هرگز به آنان اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند، زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را، ولو پدر یا برادرشان باشد، ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان بر جای مانده، هیچ صورت زن دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد. کنیزکان آزادی بیشتری داشتند، چه لازم بود از مهمانان خواجهی خود پذیرایی کنند. زنان حرم شاهی، حتی در دورههای اخیر نیز، در دربار تسلط فراوان داشتند، و در کنگاش کردن، با خواجه سرایان، و در طرحریزی وسایل شکنجه، با شاهان رقابت میکردند.
7-13- فرزند داشتن نیز، مانند ازدواج، از موجبات بزرگی و آبرومندی بود. پسران برای پدران خود سود اقتصادی داشتند و در جنگها به کار شاهنشاه میخوردند، ولی دختران طرف توجه نبودند، چه به خانهای، جز خانوادهی خود، میرفتند و کسانی، جز پدرانشان، از ایشان بهرهمند میشدند. از گفتههای ایرانیان قدیم در این باره یکی این است که: «پدران از خدا مسئلت نمیکنند که دختری به ایشان روزی کند، و فرشتگان دختران را از نعمتهایی که خدا به آدمی بخشیده به شمار نمیآوردند.» شاهنشاه هر سال برای پدرانی که پسران متعدد داشتند هدایایی میفرستاد - تو گویی بهای خون آن فرزندان را از پیش میپرداخت. زنان شوهردار یا دوشیزگانی را که از راه زنا باردار میشدند و درصدد سقط جنین بر نمیآمدند، ممکن بود ببخشند؛ چه بچه انداختن در نظر ایشان بدترین گناه بود و مجازات اعدام داشت. در یکی از تفسیرهای زردشتی قدیم، به نام «بندهشن»، وسایل جلوگیری از باردار شدن ذکر شده، ولی مردم را از توسل به آنها به حذر داشته است؛ از جمله مطالبی که در آن کتاب آمده یکی این است: «دربارهی امر توالد و تناسل در کتاب مقدس چنین آمده است که چون زن از حیض پاک شود، تا ده شبانه روز آمادهی آن است که، چون با مردی نزدیکی کند، باردار شود.»
7-14- فرزندان تا سن پنجسالگی به اختیار مادر، و از پنج تا هفت سالگی تحت سرپرستی پدر بودند، و در این سن به مدرسه داخل میشدند. تعلیم و تربیت غالباً منحصر به فرزندان اعیان و ثروتمندان بود. و این کار معمولاً به وسیلهی کاهنان صورت میگرفت. یکی از اصول رایج آن بود که محل مدرسه نزدیک بازار نباشد، تا دروغ و دشنام و تزویری که در آنجا رایج است مایهی تباهی حال کودکان نشود. کتابهای درسی، «اوستا» و شرحهای آن بود؛ مواد درسی شامل مسائل دینی و طب و حقوق میشد؛ درس را از راه سپردن به حافظه فرا میگرفتند، و بندهای طویل را از بر میکردند و مکرر میخواندند. پسران طبقات پایین اجتماع دردسر درس خواندن نداشتند و تنها سه چیز را میآموختند: اسب سواری، تیراندازی، و راستگویی. تعلیمات عالی تا سن بیست یا بیست و چهار سالگی ادامه مییافت، و به بعضی از فرزندان اشراف تعلیمات مخصوصی میدادند که برای فرمانداری استانها و تصدی مشاغل دولتی مهیا شوند؛ ولی آنچه برای همه مشترک بود فراگرفتن فنون جنگ بود.
زندگی دانشجویان در مدارس عالی بسیار دشوار بود: شاگردان صبح زود بیدار میشدند، مسافت زیادی را میدویدند، بر اسبان سرکشسوار میشدند و به سرعت میتاختند؛ دیگر از کارهای این مدارس شناوری، شکار جانوران، دنبال کردن دزدان، کشاورزی و درختکاری، و طیکردن مسافتهای درازی در گرمای شدید تابستان یا سرمای جانگزای زمستان بود؛ آنان را چنان پرورش میدادند که بتوانند تغییرات و سختیهای اقلیم را نیکو تحمل کنند و با خوراک خشن ساده بسازند و، بیآنکه سلاح و لباسشانتر شود، از رودخانهها بگذرند. این گونه تعلیمات بوده است که، در لحظاتی که فردریش نیچه میتوانست تنوع و درخشندگی فرهنگ و تمدن یونان قدیم را فراموش کند، اسباب سرور خاطر او را فراهم میآورد.
برگرفته از
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
- ۹۲/۰۳/۲۳