ابوالفتح محمد بن عبدالکریم بن احمد شهرستانی
شهرستانی
زندگی
وی در سال ۴۷۹ هجری قمری در روستای شهرستان در شمال خراسان دیده به جهان گشود دوران کودکی وتعالیم در زادگاه خود فرا گرفت. تعالیم خود نزد علماء برجستهٔ عصر خود مانند: احمد الخواجه، و ابی القاسم الانصاری، و ابی الحسن المدائنی، و ابی نصر بن القاسم القشیری به پایان رسانید. ایشان نیز مانند علماء عصر خویش علاقه به سفر وانتقال داشت واز نواحی مختلف دیدن نمود منجمله خوارزم و خراسان. در عمر ۳۰ سالگی برای فریضهٔ عمره رهسپارمکه شد در سال ۵۱۰ هجری قمری. بعد از اداء عمره به بغداد رفت و ۳ سال در آنجا گذراند. در این مدت در مدرسهٔ نظامیه کسب علم نمود. وی در سال ۵۴۸ هجری قمری این دار فانی را بدرود حیات گفت.
ابوالفتح محمد بن عبدالکریم بن احمد شهرستانی متکلم و فیلسوف معروف، به سال 468 در شهرستان از مضافات خراسان به دنیا آمد، در آنجا پرورش یافت و سپس فقه را در نیشابور از احمد خوافی (وفات 500 ه. ق.) و اصول را پیش ابونصر قشیری (وفات 514 ه.ق.) فرزند ابوالقاسم قشیری عارف معروف فراگرفت، و کلام را پیش ابوالقاسم انصاری خواند و برای استماع حدیث نزد ابوالحسن علیبناحمد مداینی و غیر او رفت .
از کودکی اشتیاق او به تحصیل آشکار بود، مسافرتهای بسیار کرد، از جمله به خوارزم رفت و مدتی در آنجا اقامات گزید و در سال 501 به عزم حج از خوارزم بیرون آمد و در همین سال حج کرد و بعد از آن، مسافرت نمود و مدت سه سال در آنجا مام کرد و وعظها گفت و توده مردم نسبت به او اقبال تمام کردند. یاقوت از قول ابومحمد محمودبنمحمد خوارزمی صاحب تاریخ خوارزم نقل کرده که: شهرستانی عالم بزرگی بود. در محاضره و معاشرت نیک محضر بود و اگر «خبط در اعتقاد و الحادش» نبود، امامی عظیم بود. و هم او گوید میان من و او محاورات و مناظراتی رخ میداد که غالباً به مذهب فیلسوفان سخن میگفت و در نصرت مذاهب فلسفه ورد مخالفان آن مبالغه میکرد و من چند مورد در مجلس وعظ او حاضر شدم و به هیچ وجه لفظ «قال اللّه» و یا «قال رسول اللّه» در مواعظ او نشنیدم و او به کسی در باب مسائل شرعی جواب نمیداد .
چندی در نظامیه بغداد وعظ میکرد و سخنان او قبول عام داشت، و چون در آن ایام مدرس آن مدرسه امام اسعد میهنی (در گذشته 527 ه.ق) (5) بود و میان او و شهرستانی دوستی نزدیک بود، از اینرو، میهنی او را به خود نزدیک کرد و در بزرگداشت او کوشید نوشتهاند: که سلطان سنجر سلجوقی نیز او را عزیز میداشت و صاحب سر خودش قرار داده بود. گروهی از مورخان گفتهاند که وی متهم به تمایل به اهل قلاع یا اسمعیلیان بوده و به سوی آنها دعوت میکرده و سخنان یاوه آنها را نصرت میداده است ولی این سخن را باور کردنی نیست زیرا وی در « الملل و النحل » از سرزنش و تحقیر اسمعیلیان بازنایستاده است.
آثار شهرستانی
8-2- از شهرستانی کابهای بسیاری ذکر کردهاند که اهم آنها به قرار زیر است:
1- نهایة الاقدام فی علم کلام این کتاب شامل بیست قاعده است و مشتمل بر جمیع مسائل کلام . این کتاب را آلفردگیوم . مستشرق انگلیسی به سال 1934 چاپ کرد.
2- الارشاد الی عقاید العباد که خود شهرستانی از آن در کتاب نهایة الاقدام نام میبرد .
3- نهایة الاوهام ، به این کتاب هم شهرستانی در نهایة الاقدام اشاره میکند.
4- المصارعه ، یا مصارع الفلاسفه ، در این کتاب شهرستانی بر ابنسینا انتقاد کرده و قول او را راجع به قدم عالم و انکار معاد و نفی علم خدا و قدرت او و نیز خلقت عالم، ابطال کرده است.
ردیات بر ابنسینا
8-3- در کتاب، مصارع الفلاسه، شهرستانی به نظر خود در هفت مسئله بر ابنسینا ایراد کرده:
اول- در حصر اقسام وجود؛
دوم- در چگونگی وجود واجب الوجود؛
سوم- در توحید؛
چهارم - در علم واجب؛
پنجم - در حدوث عالم؛
ششم- در حصر مبادی؛
هفتم- درباره مسائل مشکله و شکوک مربوط به مسائل شش گانه فوق. و در این کتاب گفته است که: «من این کتاب را برای سیدمجدالدین ابوالقاسم علیبنجعفر موسوی نقیب تزمذ نوشتهام.»
یک اثر درخشان
8-4- بیشک درخشانترین اثر شهرستانی که نام او را بلند آوازه داشته و در بلاد اسلامی مشهور کرده، کتاب «الملل و النحل = آیینها و کیشها»ی اوست. این کتاب را صدرالدین ترکه اصفهانی از دانشمندان سده نهم (کشته 850 ه. ق) به فارسی ترجمه کرده و نام تنقیح الادلة و العلل بر آن نهاده است. کتاب مذکور نثر پیچیدهای دارد و در تهران نیز چاپ شده است. البته در این راه پیش از او کتابها نوشتهاند که همه آنها اهمیت دارد و در تاریخ معروف است از آن جمله است:
الف- ابوالحسن الاشعری (در گذشته 334) که کتاب او مقالات الاسلامیین نام دارد.
ب- ابومنصور عبدالقاهر بن طاهر البغدادی (در گذشته 429 ه.ق) که کتاب او الفرق بینالفرق نام دارد.
ج- قاضی ابوبکر محمد بن الطیب الباقلانی (در گذشته 403 ه.ق) هم در این فن کتابی دارد.
د- ابومحمدعلیبناحمد معروف به ابن حزم ظاهری (در گذشته 456 ه.ق) که کتاب او الفصل فیالملل و الاهواء النحل نام دارد.
کتاب اخیر که ابن جزم نگاشته، اگر چه کتابی پرفایده و مفید و مشهور است، ولی همچنان که گفتهاند «پیوسته محققان از نظر در آن ابا کرده و دیگران را نهی نمودهاند، زیرا در این کتاب هالهای از تعصب پدیدار است که کار محقق را - که باید متن واقع را جستجو نماید- مشکل می کند. زیرا حیران میماند که آنچه مؤلف نوشته تا چه اندازه تحت تأثیر عقاید دینی و اصول عقیدتی او بوده و تا چه اندازه مقتبس از مستندات صحیح است. مؤلف در این کتاب به اهل سنت بیاحترامی زیادی کرده و در تعصب زیاد رفته و حتی ابوالحسن علیبناسمعیلِ اشعری را به بدعت منسوب داشته است.
مرگ شهرستانی
8-5- وفات شهرستانی را مختلف نوشتهاند، صاحب کشفالظنون یکجا درگذشت او را به سال 548 و یکجا 547 نوشته است. برخی در گذشت او را به سال 549 و برخی به سال 548 نوشتهاند، به نظر میرسد که صحیح 548 باشد.
عقاید فلسفی شهرستانی
8-6- شهرستانی در فلسفه اولاً به ابنسینا و برخی از مشائیان رد نوشت مانند کتاب مصارع یا مصارعالفلاسفه که در آن بر ابنسینا در هفت مسئله اشکال و ایراد کرد، که قبلاً یاد کردیم. خواجه نصرالدین طوسی (وفات 672 ه) به این اشکالات جواب گفته است، شیخ طوسی همواره در نگارشهای خود بی نهایت مؤدب و با وقار است همچون کوهی استوار در برابر مشکلات و ایرادات ایستاده و تمام آنها را با سرانگشت حکمت و درایت خویش باز کرده و روشن ساخته است. اما دراین کتاب که جواب ابوالفتح شهرستانی را داده چنان از کوره در رفته که از حدود ادب هم خارج گشته است، چنان که میگوید:
«و ان کلته فی بعض المواضع بصاعه او سقیته بکاسه فاللّه بعلم منی ان ذلک لیس ممایقتضیه دابی و لا یتعوده خلقی بل الحرب یعدو والکلام یجر الکلام = یعنی اگر در بعضی مواضع او را به پیمانه خود او پیمودهام و یا با کاسه خویش سیرابش کردهام، خدای، خود میداند که این روش، رسم و راه من نیست و خوی من بدیع امر عادت ندارد، ولیکن جنگ دشمنی میآورد و سخن از سخن میشکافد»
ثانیاً شهرستانی گفته: جسم مرکب از اجزاء بالفعل نیست ولیکن با جزاء متناهیه قابل قسمت است و این قول را خواجه طوسی از امام فخز در شرح اشارات نقل کرده است دو دیگر مبحث جوهر فرد است که اکنون به اجمال به این بحث اشاراتی میکنیم:
جوهر فرد. جسم در تجزیه به حدی میرسد که دیگر تجزیه نمیپذیرد و آن را متکلمان جوهر فرد میگویند و فیلسوفان بر خلاف متکلمان میگویند که جسم به آن حد نمیرسد که تجزبهناپذیر شود و شرّ مسئله چنین است که جسم نزد متکلمان، مرکب از اجزاء متناهی است و آنچه نهایات و اطراف آن را محصور و محدود کننده شامل اجزائی که بینهایت باشد، نتواند بود. ولیکن در نزد فیلسوفان جسم از صورت و هیولی مرکب است نه از اجزاء.
متکلمان برای اثبات نظر خود چند دلیل میآورند که یکی این است:
میگویند نقطه وجود دارد و در هیچ جهت قابل قسمت نیست، حال این نقطه یا جوهرایت یا عرض اگر جوهر است و قائم به خود است، پس جزء لایتجزی ثابت است و همین مطلوب ماست. و اگر عرض است پس به ناچار محل میخواهد. اکنون محل آن یا تقسیم میشود یا نمیشود. اگر محل نقطعه تقسیم شد نقطه بالطبع تقسیم خواهد شد و اگر محل نقطه تقسیم نمیشود مدعای ماست چه جزء لایتجزا همان جوهری است که به هیچ وجه قابل تقسیم نیست مدهای ماست چه جزء لایتجزا همان جوهری است که به هیچ وجه قابل تقسیم نیست. و از این جهت که قابل تجزیه نیست آن را جزء لایتجزا گویند، و چون جزء جسمی نباشد آن را جوهر فرد مینامد. متکلمان غیر از این دلیل حدود ده دلیل دیگر برای اثبات نظر خود درباره جوهر فرد و جزء لایتجزی آوردهاند که اغلب آنها را شیخرئیس ابوعلیسینا (در گذشته 428 ه. ق) در شفاء آورده و جواب گفته است. ما اینجا به ذکر جوابی که او نیز ذکر کرده، کفایت میکنیم:
حکیمان در جواب این دلیل متکلمان گویند حالّ (به تشدید لام) دو قسم است: حال سریانی، و حال طریانی.
حال سریانی آن است که برای شیء عارض میشود از آن جهت که شیء قابل است مثلاً سفیدی قند حال است در جسم قند. و از آن جهت که قند قسمتپذیر است حال نیز به انقسام محل خود، منقسم میگردد.
اما حال طریانی آن است که عارض محل میشود ولیکن نه از آن جهت که محل تقسیمپذیر است. نقطه در خط حال است و خط نیز عرضص است و حال در سطح، همچنین سطح در جسم. ولی نقطه که در خط حال است مه از آن جهت است که خط در طول مستقیم است، و بیان آن این است که خط در یک جهت منقسم میشود ولیکن نقطه منقسم نمیشود چه حلول نقطه در خط طریانی است. مثلاً ابوب یا پدری حال است در زید اما نه از آن جهت که زید گوش و بینی دارد و گرنه اگر دستش را ببرند پدری او کم میشود ولیکن این طور نیست، چه اگر زید را قطعه قطعه کنند باز زید پدر است، همچنین محاذات و موازات دو دیوار که حال طریانی است یعنی اگر نصفش برداشته شود باز هم موازی هستند. چنان که گفتیم حکیمان دلایل متعدد از قبیل محاذات و تماس و برخی براهین هندسی- برای ابطال جوهر فرد - آوردهاند.
- ۹۲/۰۳/۲۷