بابل پس از فتح به دست کوروش
در سده ی 6 قبل از میلاد، در بابل نبوخدنصر دوم که بزرگترین فرمانروای آن زمان بود و بر بابل حکمرانی میکرد.او در سر اندیشه ی دینی یکتا را در جهان و در زیر پرچم حکومت خود داشت. او با حمله به اقوام،یهودیانی را که دین او را نپذیرفته بودند به بند کشید و به اسارت گرفت و معابد آنان را ویران کرد.پس از او نَبونِهید بر روی کار آمد و اونیز همین شیوه را در پیش گرفت.او تمام معابد در میان رودان(بین النهرین) را ویران و تمام مجسمه های خدایان گرد آوری کرد تا در دست رس مردم دور باشد.همچنین معبدی برای خدای خود سین ساخت تا جایگزین خدایان و مردوک خدای خدایان در میان رودان باشد.
در این جا بود که مردم بابل و روحانیون میان رودان که آوازه ی کورش و خیر خواهی او را شنیده بودند،نامه ای به دادند تا به بابل لشکر کشی کند و برای آنان یک ناجی و رهایی بخش باشد.
کورش به درخواست مردم بابل عمل کرد و به سمت بابل لشکر کشی کرد.زمانی که لشکر کورش به دیوارهای بابل رسید، مردم بابل بر نبونهید شوریدند و دروازه ی شهر را بر روی کورش و لشکریانش گشودند اینگونه بود که بدون هیچ گونه درگیری کورش و لشکریانش وارد شهر شدند.و در آن زمان بود که به فرمان کورش سخنان او را بر استوانه ای گلی حک کردند و اولین متن حقوق بشر صادر شد.
منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان
پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، ...، نوه کوروش، شاه بزرگ، ...، نبیره چیش پیش، شاه بزرگ...
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ دل های مردم بابل را بسوی من گردانید، ...، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من بآرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
نابسامانی درونی بابل و نیایشگاههای آنجا دل مرا بدرد آورد... من برای آرامش کوشیدم.
من برده داری را برانداختم. به بدبختی های آنان پایان بخشیدم.
فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند. فرمان دادم که هیچکس مردم شهر را نیازارد و به دارایی آنان دست یازی نکند.
مردوک خدای بزرگ از کار من خشنود شد... او مهربانی ا ش و فراوانی را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در آشتی و آرامش پایگاه بلندش را ستودیم.
من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاههایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.
همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به جایگاههای خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم.
همچنین پیکره خدایان سومر و اکد را که نبونید، بدون هراس از خدای بزرگ، به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم. باشد که دل ها شاد گردد.
بشود که خدایانی که آنان را به جایگاههای نخستینشان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند...
من برای همه مردم همبودگاهی آرام مهیا ساختم وآرامش را به تمامی مردم پیشکش کردم.
در متن بالا کورش خدا را با نام مردوک میخواند.این ارج نهادن به دین دیگر افراد جامعه است.
او شمار زیادی از بزرگان ملت مغلوب را بخشید و در جایگاه خود دوباره نشاند و از آنها یک یار وفادار برای خود ساخت. او از کراسوس و ارتش لیدیا که متجاوز بودند با بخشش و بزرگ منشی یاری وفا دار ساخت، در جهت گسترش گستره ی فرمانروایی آشتی و آزادی.
او هیچ گاه به معابد کشورهای شکست خورده درون نشد و آنها را از بین نبرد. بلکه معابد آنها را بازسازی کرده و به خدایان انها احترام میگذاشت. اینگونه بود که دلهای مردم را به دست آورد و به روایت تاریخ نگاران مردم زیر دست کورش بزرگ او را پدر میخواندند.
در این زمان بود که کورش بزرگ 40 هزار یهودی را(به گواهی تورات) که برده بودند را آزاد کرد و با خرج خود آنها را به اورشلیم بازگرداند و برای آنها معابد در خور ساخت و در اینجا بود که یهودیان او را مسیح و رهاننده ی خود دانستند و بارها و بارها نام کورش و کارهای نیک او در تورات آمده.
در آن دوران مردم مغلوب برده ی فرد پیروز به شمار می آمدند،ولی کورش این چنین رفتار کرد.
در اینجا بود که تاریخ نگاران و فسیلسوفان یونانی که به گونه ی سرشتی دشمن ایرانیان بشمار می آمدند، ستایش کورش بزرگ و یک ایرانی و آریایی را آغاز میکنند. در این زمان بود که گزینوفون(شاگرد سقراط و دوست و هم اندیش افلاطون) یک ستایش نامه با نام کورشنامه درباره ی او مینویسد.