عباسیان و حکم رانان ایرنی
مقدمه
پس از فتح ایران توسط اعراب مسلمان و از بین رفتن حکومت مرکزی، ایران از جانب دستگاه خلافت اسلامی اداره می شد. این روند تا زمان مأمون عباسی ادامه داشت تا اینکه طاهربن حسین اعلام استقلال کرد و نام خلیفه را از خطبه و سکه انداخت. به تدریج، حکومت های نیمه مستقل و مستقل در ایران شکل گرفتند که طاهریان، صفاریان، و سامانیان از جمله ی آنها بودند. اما خلافت عباسی به ناچار و برای حفظ قدرت خود در ایران این سلسله ها را به رسمیت شناخت تا از این طریق به اهداف خود نایل آید.
این مقاله به بررسی روابط و مناسبات دستگاه خلافت عباسی با حکومت های طاهریان، صفاریان و سامانیان می پردازد.
زمینه های شکل گیری حکومت های ایرانی در عهد عباسیان
مهم ترین سیاست عباسیان در زمان مبارزه برای کسب قدرت، مقابله با روش های نژادی گرایانه ی امویان بود؛ سیاستی که موجب روی آوردن مسلمانان غیرعرب، به ویژه ایرانیان به آنها شد.(1) در این میان، عباسیان به مردم خراسان توجه ویژه ای نمودند. مهم ترین دلایل این مسئله را می توان در موارد ذیل خلاصه نمود:
1. بهره گیری از توانایی های سیاسی- نظامی دهقانان خراسان؛
2. وضعیت مناسب خراسان از نظر اقتصادی (مرکز تأمین مخارج دعوت بنی عباس)؛
3. دور بودن خراسان از مرکز خلافت؛
4. حکومت منسجم خراسان از نظر سیاسی و حکومتی (استفاده ی عباسیان از دیوان سالاری ایرانی)؛
5. اقامت تعداد نسبتا زیاد شیعیان و طرفداران اهل بیت علیهم السلام در خراسان. البته اغلب کسانی که در خراسان خود را شیعه می نامیدند تفاوت عمده ای بین اعضای اهل بیت قایل نبودند، بلکه آماده ی پیروی از رهبری خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بر علیه امویان بودند.(2)
عباسیان سرانجام با کمک و حمایت ابومسلم و خراسانی های تحت امر او توانستند امویان را براندازند، به گونه ای که «اقبال دولت عباسی از خراسان بود.»(3)
از سوی دیگر، خاندان عباسی برای جلب نظر علویان و ایرانیانی که دوستدار خاندان علوی بودند از شعار «الرضا من آل محمد» استفاده کرده، ابوسلمه خلال همدانی را وزیر آل محمد نامیدند.
سیاست عباسیان پس از تثبیت قدرت نسبت به ایرانیان و علویان تغییر کرد. آنان شدیدا به سرکوبی این دو گروه پرداختند، ابومسلم و ابوسلمه را کشتند و قیام های ایرانی و علوی را سرکوب کردند؛ زیرا دستگاه خلافت بر این گمان بود که ایرانیان علی رغم همراهی بسیار با عباسیان، مشکلات بسیاری برای آنان ایجاد نموده اند؛ به ویژه آنکه تلاش می کردند که راه های گوناگون موازنه ی قدرت را به سود خود تغییر دهند.
بنابراین، خلیفه ی عباسی هر گاه نارضایتی ایرانیان را می دید، با اندک بهانه ای آنان را به خاک و خون می کشید: برخورد خشونت آمیز با ابومسلم و ابوسلمه، برمکیان و آل سهل نشانگر آن بود که عباسیان از ایرانیان به عنوان ابزاری برای دست یابی به قدرت استفاده کرده و به هیچ روی حاضر نبودند سهمی عادلانه و شایسته ی جایگاه ایرانیان به آنان اختصاص دهند.
سیاست دیگری که عباسیان در ایران دنبال می کردند حمایت از بخش هایی از دهقانان و اعیان ایرانی بود که برای حفظ منافع خود و تحکیم نفوذ خویش بر توده های مردم همکاری با آنها را به عنوان یک شیوه ی اساسی برگزیدند. اعمال این سیاست از جانب خلافت عباسی یکی از دلایل اصلی شکست قیام هایی همچون بابک و مازیار بود.
علاوه بر آن، شورش های طبقات فرودست جامعه ی ایرانی با منافع این دسته از اعیان و دهقانان مغایرت داشت. از این رو، خلفای عباسی ناگزیر بودند به دلیل اوضاع سیاسی- اجتماعی ایران و دستگاه خلافت در اوایل قرن سوم هجری به شرایط اعیان ایرانی و همزیستی با آنان تن در داده و قدرت را به این گروه واگذار نمایند.
از آغاز قرن سوم هجری بر اثر مسائلی که در داخل و خارج از دستگاه خلافت عباسی می گذشت به تدریج خلافت قوت و استحکام خود را از دست داد، به گونه ای که در سال 334 ق مقارن خلافت مستکفی، احمد پسر بویه با تصرف بغداد و تسلط بر آنجا خلفای عباسی را مطیع و دست نشانده ی سلاطین آل بویه گردانید.
بنا به گفته مستشرقان روسی، این جریان نتیجه ی منطقی تکامل و توسعه روابط فئودالی در داخل قلمرو خلافت بود؛ چون خلافت عباسی ترکیبی از اقوام و قبایل مختلف با نژاد، زبان، فرهنگ، تمدن و اقتصاد گوناگون بود و این موضوع به لحاظ سیاسی برای دستگاه خلافت مشکلاتی ایجاد نمود.(4)
با وجود این، تسلط نهاد خلافت بر نهاد سلطنت در ایران پایان نگرفت و حتی در زمان الناصرلدین الله (575-622) خلافت قدرت سیاسی خود را احیا کرد؛ اما عباسیان دیگر نمی توانستند این قدرت را برای همیشه حفظ نمایند و به همین دلیل سلسله های مستقلی در ایران شکل گرفتند.
در برخی از مناطق، خلیفه ناگزیر می شد برای تأمین وفاداری اعیان و دهقانان ایرانی یکی از متنفذان آنها را به حکومت موروثی آن ایالت منصوب نماید. این گونه امارت ها به تریج به صورت دولت های مستقل درآمدند.
گاهی نیز متنفذان محل خودسرانه و به اتکای نیروی نظامی خویش بدون اینکه از طرف خلیفه منصوب شده باشند یا فرمانی از وی صادر شده باشد، حکومت محلی را به دست می گرفتند. بنابراین، پیدایش دولت های محلی در ایران از یک سو نتیجه ی مبارزه داخلی در درون خلافت بود و از سوی دیگر، بر اثر نهضت های مردمی، که ارکان قدرت خلفا را متزلزل ساخته بود، تسریع گشت.(5)
سلسله هایی را که از زمان مأمون در ایران شکل گرفتند می توان در دو دسته قرار داد:
دسته ی اول آنهایی بودند که به علت گرویدن به مذهبی غیر از مذهب رسمی خلفا، یعنی تسنن، مدعی خلیفه بغداد شدند؛ مانند علویان طبرستان، آل زیار و آل بویه که سیادت و برتری مادی و معنوی خلفا را قبول نداشتند.
دسته ی دوم خلیفه را امیرالمؤمنین می شناختند و به نام او خطبه می خواندند و بعضی از آنها مذهب خلیفه را داشتند؛ مانند سامانیان، غزنویان و سلجوقیان.
همین مسئله در ارتباط حکومت های ایرانی با خلافت عباسی تأثیر بسیاری داشت و خلفای عباسی با اتخاذ سیاست های مختلف در برابر حکام مستقل ایرانی، آنها را به جان یکدیگر می انداختند؛ به گونه ای که درگیری علویان طبرستان با طاهریان و سامانیان و حتی صفاریان از جانب خلیفه هدایت می شد.
روابط طاهریان با عباسیان
زمانی که دستگاه خلافت عباسی دریافت اعزام لشکر از مرکز خلافت و گماشتن فرمانروایان غیر بومی در تأمین اهداف مورد نظر کارایی ندارد سیاست تأیید محافل متنفذ ایرانی را در پیش گرفت تا از این طریق نهضت های ضد عباسی را سرکوب نموده، جریان انتقال ثروت به بغداد را نیز تضمین نماید.
طاهریان از جمله دهقانان و اعیان ایرانی بودند که در اوایل قرن سوم هجری با توجه به ملاحظات دو سویه خود و عباسیان قدرت را در شرق ایران به دست گرفتند.
پیوستگی های طاهریان با عباسیان آن قدر زیاد بود که برخی از مورخان به هنگام بیان تاریخ آنان، به طور جداگانه به طاهریان به عنوان سلسله ای مستقل نپرداخته و اخبار آنان را در ضمن تاریخ عباسیان گزارش کرده اند.
چون طاهریان هیچ گاه به فکر تأسیس حکومتی ملی و ایرانی جدای از عباسیان نبودند، فقط حکومت را در خاندان خود موروثی کرده و در امور داخلی رویه ای مستقل در پیش گرفتند.
طاهربن حسین، مؤسس حکومت طاهریان که از سران نظامی خراسان بود، به عنوان فرمانده ی سپاه مأمون به جنگ با امین فرستاده شد. وی در شوال 195ق در دشت ری سپاه امین را به فرماندهی علی بن عیسی بن ماهان به سختی شکست داد.(6)
در این میان، علویان نیز تلاش می کردند از طاهر بهره برداری نمایند و او را قانع کنند که با آنها همراهی نماید؛ ولی طاهر به علت دوستی با عباسیان این کار را نپذیرفت.(7)
بنابراین، طاهر در پیروزی مأمون بر امین نقش مهمی داشت و این موضوع می توانست در قدرت گیری طاهر مؤثر باشد. هر چند که ارتباط دوستانه ی طاهر و احمد بن ابی خالد (وزیر مأمون) باعث شد تا وزیر، مأمون را مجاب نماید که طاهر را به ولایت خراسان انتخاب نماید، (8) ولی تهدید امنیت خراسان توسط خوارج نیز در انتخاب طاهر به عنوان عامل منطقه خراسان مؤثر بود، تا هم خدمات او را پاداش داده باشد و هم قاتل برادر را از پیش چشم خود دور نماید.
اما طاهر به محض ورود به نیشابور، در خطبه ی نماز جمعه از ذکر نام خلیفه خودداری ورزید و لباس سیاه را از تن به درآورد و با این عمل مطابق رسم آن زمان اعلام استقلال نمود و بعد از آن نیز بلافاصله درگذشت. این موضوع موجب گردید تا شایع شود که او با دسیسه ی خلیفه مسموم شده است.(9)
هر چند که مأمون از نتایج قتل طاهر و احتمال شورش یارانش بیمناک بود، ولی با این وجود، امارت خراسان را به فرزندان او سپرد؛ چون خلیفه به این نتیجه رسیده بود که دیگر نمی توان ایران را مستقیما از جانب بغداد اداره کرد، پس باید بکوشد تا اوضاع را به صورتی حفظ نماید که پیوند سیاسی بین بغداد و خراسان دست کم به صورت ظاهر حفظ شود. به این دلیل، حکومت سرزمین هایی را که طاهر در دست داشت و پس از مرگ وی در اختیار فرزندش طلحه بود به او واگذاشت. در نتیجه، طاهریان به حیات سیاسی خود در پناه دستگاه خلافت عباسی ادامه دادند.
بنابراین، جانشینان طاهر نیز به ادامه سیاست همکاری با خلافت اصرار داشتند و قدرت آن را به رسمیت می شناختند. این سیاست در موارد زیر نمایان بود:
1. به پا خاستن طلحه برای جنگ با خوارج سیستان؛
2. اقدام عبدالله بن طاهر در سرکوب آشوب های خوارج در مصر و جنبش های علوی مخالف با نظام خلافت در خراسان؛
3. حفظ مناطق شرقی خلافت عباسی از تجاوز ترکان.
عباسیان نیز به این خدمات ارج نهاده و آل طاهر را به خود نزدیک نمودند و در درگیری بین آنها و صفاریان جانب طاهریان را می گرفتند؛(10) هر چند که در اواخر عهد طاهری به علت ضعف حاکم بر امارت آنها دیگر قادر به انجام و ادامه این خدمات نبودند؛ برای مثال، یکی از مأموریت های آنان در خراسان مبارزه با قیام های شیعی در طبرستان بود، ولی محمد بن طاهر در این زمینه توفیقی به دست نیاورد و حتی لشکریان او در سال 257 هجری از حسن بن زید شکست خوردند و او بر قسمتی از سرزمین های تحت سلطه ی طاهریان دست یافت. این امر ناشی از غفلت محمد بن طاهر از طبرستان و اشتغال او به خوردن شراب و طرب و شادی بود.(11) تا آنجا که اعیان و بزرگان دولت را به یعقوب نامه نوشتند که «زودتر بباید شتافت که از این خداوند ما هیچ کار نیاید جز لهو تا ثغر خراسان که بزرگ ثغری به باد نشود.»(12)
امام خلیفه ی عباسی محمد بن طاهر را، که دست نشانده اش بود، به یعقوب که با اتکا به شمشیر و نیروی نظامی بر سرزمین های شرقی خلافت تسلط یافته بود و قصد پیشروی نیز داشت ترجیح می داد و به همین علت از دستگیری محمد بن طاهر توسط یعقوب نگران شد و اعتراض کرد و به فرستاده گفت: «به اختصار سخن بگو، نباید با محمد بن طاهر مانند مخالفان رفتار شود.»(13) و از یعقوب خواست تا از نیشابور خارج شود؛ ولی عدم عقب نشینی یعقوب از خراسان به رغم درخواست خلیفه، دلیل محکمی بر بی اعتنایی او نسبت به خلیفه بود.
امارت طاهریان بر مناطق تحت سلطه از نوع استکفا بود و با عباسیان همسویی های فراوان داشتند؛ از جمله: همراهی با عباسیان در طبرستان در برخورد با داعیان که به لحاظ مذهبی شیعه بودند و با مذهب رسمی دستگاه خلافت مخالف. حتی سرکوبی شورش های علوی مخالف عباسیان مانند شورش یحیی بن عمر علوی توسط محمد بن عبدالله طاهری انجام شد. از سوی دیگر، طاهریان در عراق نیز با عباسیان همراهی می کردند؛ از جمله اینکه طاهریان با استفاده از سمت نگهبانی بغداد به منافع وسیعی در عراق دست یافتند.
طاهریان نه تنها در زمینه های سیاسی، مذهبی و نظامی با عباسیان هماهنگی داشتند، بلکه در زمینه ی فرهنگی نیز با آنها همسو بودند. این هماهنگی تا آنجا بود که طاهریان به برخی از مظاهر و نشانه های عباسیان علاقه مندی نشان می دادند.
بنابراین، می توان گفت: حاکمیت طاهریان بر مناطقی از ایران حالت نیمه مستقل داشت و با خلافت عباسی رابطه ی انتفاعی دو جانبه داشتند؛ بدین صورت که برای سرکوبی مخالفان و پیشبرد سیاست های خود از یکدیگر استفاده می کردند. در واقع، طاهریان بازوی اجرایی خلافت در شرق و غرب جامعه اسلامی بودند، به گونه ای که خلیفه از وجود عبدالله بن طاهر در مصر استفاده نمود و زمانی که حرکت خوارج در شرق گسترده شد او را به خراسان منتقل کرد.
روابط صفاریان با عباسیان
با توجه به اینکه یعقوب لیث صفاری حکومت خود را با اقتدار برآمده از شمشیر و توانمندی های نظامی بنا کرده بود نه از راه پیوستگی به خلافت عباسیان، بنابراین، امارت او امارت استیلا بود نه استکفا.
اما یعقوب به خوبی از قدرت معنوی عباسیان و نفوذ آنان در بین عامه مردم آگاه بود؛ به ویژه آنکه گروه هایی از مطوعه در سپاه او گرایش های سنتی دینی داشته و اقتدا به خلیفه و خلافت برای آنها مهم بود.(14)
از این رو، یعقوب از همان آغاز به دست گرفتن قدرت در سیستان، نیم نگاهی به بغداد و خلفای عباسی داشت و وانمود می کرد که از خلیفه پیروی می کند و مبارزه با خوارج را به دستور او انجام می دهد، و حتی پس از فتوحاتی که در شرق و غرب سیستان داشت به منظور تجدید روابط با خلافت هدایایی را برای خلیفه ارسال نمود.(15)
اما خلیفه از اقدامات توسعه طلبانه ی یعقوب راضی نبود و او را خطری برای خلافت عباسی در سرزمین های شرقی می دانست، از این رو، معتمد خلیفه عباسی در نزد حجاج طبرستان، گرگان، ری و خراسان یعقوب را لعن کرد. (16) این عمل خلیفه، واکنش یعقوب را همراه داشت و وی با پیشروی به سمت فارس بی اعتبار ساختن لعن او در برابر حجاج را درخواست نمود.(17)
هر چند که خلیفه به دلیل درگیری با زنگیان درخواست یعقوب را نپذیرفت، ولی عیار سیستانی به سیاست خصمانه خلیفه پی برده و درصدد حمله به بغداد و تسلط بر دستگاه خلافت برآمد. اما با وجود درگیری یعقوب لیث با خلافت عباسی، وی هیچ گاه قصد براندازی دستگاه خلافت را نداشت، بلکه می خواست خلیفه بازیچه دست او باشد.
در این میان، صاحب الزنج که در این زمان علیه خلافت عباسی شورش کرده بود به یعقوب وعده کمک داد، ولی او نپذیرفت، چون صاحب الزنج از نظر خلیفه و مسلمانان کافر بود و پذیرش تقاضای او از طرف یعقوب می توانست مشروعیت حکومت صفاری را در نظر ایرانیان مسلمان، که قدرت معنوی خلافت عباسی را پذیرفته بودند، زیر سؤال ببرد.
لازم به ذکر است که عمرو، برادر یعقوب، نظر مساعدی به جنگ او با خلیفه نداشت، از این رو، همراه فرزندش محمد، به سیستان بازگشت. عمرو بعدها در دوران زمامداری خود بر سیستان ثابت کرد که برخلاف برادر برای استمرار حاکمیت، اطاعت از خلیفه را اصل می داند. ولی پس از شکست یعقوب در جنگ با خلیفه و بازگشت او به گندی شاپور، بیماری بر عیار سیستانی غلبه یافت و وی طی نامه ای به عمرو از او نسبت به مسائل کدورت آمیز دل جویی کرد. عمرو نیز به گندی شاپور آمد و به تیمار برادر پرداخت.(18)
البته ذکر این نکته ضروری است که یعقوب برای بار دوم نیز به سال 265 ق قصد تصرف بغداد را داشت که خلیفه با وعده ی واگذاری حکومت فارس به او، وی را از این کار منصرف نمود. ولی شاید دلیل اصلی انصراف یعقوب از حمله به بغداد بیماری او بود که در این زمان شدت گرفته بود.
پس از مرگ یعقوب، برادرش عمرولیث که قدرت یافته بود، در اولین اقدام، طی نامه ای به خلیفه اطاعت خود را از وی اعلام کرد. مشخص می شود که سیاست عمرو در ارتباط با خلافت عباسی بر خلاف یعقوب بود و وی این موضوع را از زمان امارت برادر ثابت کرده بود. خلیفه نیز منشور و عهد لوای حکومت را به عمرو لیث داد(19) و حتی حکومت خراسان، فارس، اصفهان و کرمان را علاوه بر سیستان به او واگذار کرد و مقام شرطگی بغداد را نیز به وی سپرد.
این سیاست عمرو در مناسبات با خلافت عباسی حتی از طرف مورخان هم مورد استقبال قرار گرفت، تا آنجا که مؤلف مجمع الانساب می نویسد: «استعداد عمرو از یعقوب زیادت بود.»(20)
سیاست عباسیان نسبت به صفاریان، به ویژه با عمرو لیث، سیاست قهر و آشتی مکارانه بود. هر چند که عمرو لیث نسبت به خلیفه ی عباسی اظهار اطاعت می کرد و در جنگ خلیفه با صاحب الزنج به دستگاه خلافت کمک مالی نمود و یا زمانی عمرو متوجه شد حاکم فارس از ارسال هدایا و خراج به دربار خلیفه نافرمانی کرده است به سوی فارس رفت و به نام خود و خلیفه سکه زد و از صاعد بن مخلع، وزیر معتمد عباسی، عذرخواهی نمود و محمد بن لیث، حاکم فارس را خلع کرد؛ ولی معتمد که از صفاریان ناراضی بود در جمع حجاج خراسان اعلام کرد که عمرو لیث از امارت داده شده خلع می شود و دستور داد او را لعن نموده و حکومت خراسان را به محمدبن طاهر واگذار نمایند.
در نهایت، به دلیل عدم اعتماد خلیفه به عمرولیث و حمایت از اسماعیل سامانی در جنگ او با عمرو لیث و شکست صفاریان، عمرو به اسارت امیر سامانی درآمد و سرانجام نیز درگذشت.
در واقع، علت اصلی نابودی صفاریان اختلاف آنها با حکومت عباسی بود. پس از عمرو لیث، جانشینان او قدرت چندانی نداشتند، به گونه ای که دوران حکومت طاهربن محمدبن عمرو را به علت خوشگذرانی های او دوران تسریع کننده اضمحلال حاکمیت صفاری می دانند.
در این میان، دستگاه خلافت عباسی نیز از مخالفان صفاریان حمایت می کرد. برای مثال، در جنگ سبکری (حاکم فارس) با لیث بن علی، خلیفه از سبکری حمایت کرد و پس از شکست لیث بن علی، مقتدر عباسی فرمان حکومت سیستان را برای احمد بن اسماعیل سامانی فرستاد و به او دستور داد تا سیستان را تسخیر نماید، به گونه ای که از سال 399 ق به بعد دیگر نامی از خاندان صفاری در بین نیست.(21)
روابط سامانیان با عباسیان
روابط امرای سامانی با خلفای عباسی روابطی پرفراز و نشیب بود و همراه با تحولات عمیقی که در دستگاه خلافت به وجود می آمد مناسبات آنها با سامانیان نیز متحول می شد. به ویژه با ورود آل بویه به بغداد رشته ی ارتباط دیرینه خاندان سامانی و خلفا متزلزل گردید تا آنجا که از زمان خلافت المستکفی بالله همواره سامانیان از تأیید خلیفه و نیز ایراد خطبه و ضرب سکه به نام او خودداری می کردند.
از سوی دیگر، اگرچه سامانیان همواره سعی می کردند استقلال سیاسی و نظامی خود را در برابر عباسیان حفظ نمایند، اما با تبعیت معنوی از خلیفه درصدد کسب مشروعیت دینی بودند تا ثبات حکومت خود را حفظ نمایند. آنان همچنین مذهب حنفی را که همسو با مذهب خلیفه بود، پذیرفتند؛ هر چند باید دوره ی گرایش امیر نصر دوم سامانی را به مذهب اسماعیلیه مستثنا کرده و قطع این ارتباط را با خلافت عباسی بپذیریم. به لحاظ سیاسی نیز با توجه به اینکه سامانیان دولت قدرتمندی محسوب می شدند، لیکن ادامه ی حیات سیاسی و نظامی آنان در این زمان در گرو جانبداری خلیفه عباسی بود؛ امتیازی که سامانیان از آنان برخوردار بودند.
بنابراین، سامانیان در خلال زندگی سیاسی خود به اطاعت از خلافت عباسی و جلب دوستی آنان پایبند بودند.(22) بدین روی، روابط آنها با همسایگان مسلمانشان خصمانه بود؛ زیرا آنان بنا به دلایلی به دشمنی با عباسیان می پرداختند. درگیری سامانیان با صفاریان و علویان طبرستان نمونه ی بارزی از این روابط خصمانه است.(23)
در واقع، سامانیان عمال خلافت در سرکوبی شورشیان و مخالفان محسوب می شدند؛ مانند سرکوبی حرکت های وشمگیر بن زیاد و ماکابن کاکی و مهم تر از همه، اقدام سامانیان در سرکوب علویان طبرستان که مخالف سرسخت خلافت عباسی بودند؛ کاری که طاهریان و صفاریان موفق به آن نشدند. سامانیان در دفع آنچه که نزد خلیفه بغداد فتنه و خروج مخالفان خلافت تلقی می شد مجاهدات خود را به مثابه سعی در تقویت و تحکیم اساس خلافت عباسی و مبارزه با آنچه بنیاد مذاهب عامه اهل سنت را تهدید می کرد، وانمود می کردند.(24)
بنابراین، در برخورد سامانیان با علویان طبرستان، که دشمن دستگاه خلافت عباسی بودند، هم توسعه ی حاکمیت سامانیان بر نقاط مختلف ایران از جمله طبرستان، گرگان و گیلان و هم مناسبات صمیمانه ی سیاسی بین سامایان و عباسیان تأثیر بسیاری داشت.
سامانیان در آغاز امارت خود، ارتباط تنگاتنگی با دستگاه خلافت عباسی داشتند و - همان گونه که ذکر شد- این مناسبات دچار تغییر می گردید، به ویژه زمانی که خلفای عباسی مقهور اقتدار امرای ترک شده بودند و سامانیان عصر طلایی خود را آغاز نموده و به دوران عظمت خود نزدیک می شدند. روابط بین دو طرف زمانی رو به سردی گرایید که داعیان اسماعیلی در زمان امیر نصر سامانی در خراسان بزرگ نفوذ زیادی پیدا کردند، هر چند که گرایش سامانیان به اسماعیلیه زودگذر بود؛ چون نوح بن نصر در برابر مذهب اسماعیلی واکنش شدیدی داشت.
البته باید به این نکته نیز توجه داشت که حکومت سامانی از نوع امارت استکفا- استیلا بود. رابطه ی آنها با خلافت عباسی یک رابطه ی دو جانبه سیاسی بود و زمانی که حاکمیت آنها صرفا به جنبه ی استیلا تبدیل شد ارتباط خود را با خلافت حفظ کرده و تقدس آن را قبول نمودند، ولی دخالت سیاسی دستگاه خلافت را نمی پذیرفتند و امور اداری و تشکیلات حکومتی و عزل و نصب وزرا را خود انجام می دادند.
حتی آنان برخلاف طاهریان به خلفا مالیات نمی پرداختند، بلکه باج و هدیه می دادند. هر چند خلافت عباسی، سامانیان را عامل خود قلمداد می کردند، ولی از این زمان به بعد در عمل چنین نبود. به این دلیل، سیاست قهر و آشتی مکارانه را که در برابر صفاریان به کار می بردند در مقابل سامانیان نیز استفاده کردند. از این رو، گاهی خلفا از شورش های انجام شده بر ضد سامانیان استقبال می کردند که این امر نشان دهنده ی سیاست دوگانه ی عباسیان در قبال سامانیان بود. این سیاست خلفا بیشتر در رابطه با امیرنصر سامانی اعمال می شد؛ به ویژه زمانی که یحیی بن احمد در سال 310 ق به بغداد پناهنده شد.(25)
سامانیان در ادوار بعدی تلاش زیادی برای بهبود روابط با خلافت عباسی انجام دادند، ولی به خاطر حوادث سیاسی- نظامی دستگاه خلافت و استیلای آل بویه بر بغداد به نتیجه نرسیدند؛ به ویژه آنکه سامانیان حنفی مذهب از این زمان به بعد باید تحت اطاعت خلیفه ای می بودند که خود تحت نظارت امرای شیعی آل بویه بود.
سرانجام با ضعف حکومت سامانی به واسطه ی رشد ناموزون سیاسی- نظامی در ارکان نظامی دولت آنها، امرای سامانی پیش از آنکه به فکر ارتباط با عباسیان باشند بیشتر به مشکلات داخلی خود و هجوم اقوام ترک مشغول بودند، و در نتیجه، اصل ارتباط بی رنگ، و پایه مناسبات متزلزل شد.
بن مایه
1. ابوحنیفه دینوری، اخبار الطوال، تهران، نشر نی، 1366، ص401.
2. محمدحسین جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، قم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374، ص 317.
3. ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجواهر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344، ج2، ص 290.
4. ن.و. پیکو لوسکایا و دیگران، تاریخ ایران از دوران باستان تا پدیده ی سده ی هجدهم، تهران، 1346، ص 216-217.
5. عزیزالدین بیات، تاریخ ایران از ظهور اسلام تا دیالمه، تهران، دانشگاه شهید بهشتی، 1371، ص 244.
6. عزالدین علی بن اثیر، الکامل فی التاریخ، تهران، شرکت سهامی چاپ، ج6، ص245.
7. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، تهران، اساطیر، 1350،ج8، ص 579-580.
8. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356، ج2، ص 475.
9. همان، ص 413.
10. محمد سهیل طقوش، دولت عباسیان، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، ص 192.
11. ابوسعید عبدالحی گردیزی، زین الاخبار، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1348، ص138.
12. ابوالفضل بیهقی، تاریخ بیهقی، مشهد، دانشگاه فردوسی، 1350، ص 248.
13. عزیزالدین علی بن اثیر، پیشین، ج7، ص 262.
14. علی شجاعی صائین، تاریخ تکوین دولت صفاری، تهران، اهل قلم، 1376، ص 153-154.
15. گمنام، تاریخ سیستان، تهران، چ فردین و برادر، 1314، ص 248.
16. محمد بن ابوبکر بن خلکان، وفیات الاعیان، تهران، 1284ق، ص412.
17. محمد بن جریر طبری، پیشین، ج9، ص 514.
18. گمنام، پیشین، ص 232-233.
19. ابوالفضل محمد بن حسن بیهقی، پیشین، ص 388.
20. محمد بن علی بن محمد شبانکاره ای، مجمع الانساب، تهران، امیرکبیر، 1363، ص 21.
21. عبدالرفیع حقیقت، تاریخ نهضت های ملی از سوک یعقوب لیث تا سقوط عباسیان، تهران، آفتاب حقیقت، 1363، ص45.
22. محمد سهیل طقوش، پیشین، ص 197.
23. همان، ص 198.
24. عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران از پایان سامانیان تا پایان آل بویه، تهران، امیرکبیر، 1367، ص 123.
25. ابوسعید عبدالحی گردیزی، پیشین، ص 336.
برگرفته
مجله معرفت
راسخون
احمد رضا بهنیافر
- ۹۲/۰۵/۱۷