ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

عاشقانه اردشیر و گلنار

سوشیانت | شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۱۸ ق.ظ | ۰دیدگاه

داستان عاشقانه ی اردشیر ساسانی و گلنار به نقل از شاهنامه :
واژه ی اردشیر در فارسی میانه به صورت ارتخشتر مرکب از ارتا به معنای مقدس و خشتر به معنای شاه است. اردشیر، پسر بابک، بنیان گذار سلسله ی ساسانی است. او در دوره ی اشکانیان فرمانروای شهر استخر در فارس بود ولی پس از مدتی علیه اشکانیان قیام کرد و پس از تصرف شهرهایی در ایران، در سه نبرد اردوان آخرین شاه اشکانی را شکست داد و شاهنشاهی ساسانی را بنیان نهاد.

داستان آغار ساسانیان در شاهنامه ی فردوسی نیز آمده است. اگرچه من در منابع تاریخی سخنی از حضور اردشیر در قصر اردوان، چنان که در شاهنامه آمده است، ندیدم ولی بازگویی داستان عاشقانه ای که طبق شاهنامه ی فردوسی به آغاز سلسله ی ساسانی می انجامد، خالی از لطف نیست. البته این داستان در کتاب «کارنامک ارتخشتر پاپکان» (کارنامه ی اردشیر بابکان)، که از متون تاریخی-افسانه ای به جا مانده از دوره ی ساسانی به زبان پهلوی است، نیز ذکر شده است.

در داستان شاهنامه، اردوان، شاه اشکانی، پس از شنیدن برومندی و هنرمندی اردشیر پسر بابک در نامه ای از بابک تقاضا می کند که اردشیر را به کاخ او روانه کند

یکی نامه بنوشت پس اردوان
سوی بابک نامور پهلوان

که ای مرد بادانش و رهنمای
سخن‌گوی و با نام و پاکیزه‌رای

شنیدم که فرزند تو اردشیر
سواریست گوینده و یادگیر

چو نامه بخوانی هم‌اندر زمان
فرستش به نزدیک ما شادمان

ز بایسته‌ها بی‌نیازش کنم
میان یلان سرفرازش کنم

و بدین ترتیب اردشیر جوان راهی قصر اردوان می شود تا هم صحبت فرزندان اردوان باشد. اردوان نیز او را چون فرزندان خود ارج و قرب می نهد. ولی این ارج چندان نمی پاید زیرا یک روز که اردشیر به همراه اردوان و چهار پسرش به شکار رفته بود، گوری را شکار می کند. اردوان با دیدن گور شگفت زده می شود و به تمجید از شکارکننده ی گور می پردازد و در این هنگام یکی از پسران اردوان مدعی می شود که او گور را شکار کرده و به دنبال شکار جفت آن نیز هست. اردشیر این سخن ناروا را تاب نمی آورد و ادعای فرزند اردوان را دروغ می شمرد. در این میان اردوان بر اردشیر خشم می گیرد و به او دستور می دهد که به کار در اصطبل مشغول شود

برو تازی اسپان ما را ببین
هم آن جایگه بر سرایی گزین

بران آخر اسپ سالار باش
به هر کار با هر کسی یار باش

بیامد پر از آب چشم اردشیر
بر آخر اسپ شد ناگزیر

اردشیر دلشکسته نامه ای به پدر خود می نویسد و به شرح ماجرا و شکایت از اردوان می پردازد. بابک در پاسخ او را نصیحت می کند که به عذرخواهی از شاه بپردازد. پاسخ بابک به اردوان در متن پهلوی «کارنامک ارتخشتر پاپکان» چنین است:

«اپش (پاپک) پت پاسخون، او ارتخشیر کرت نپشت، کوتو نی داناگیها کرت کذت چیژی کی زییان نی اژش شایست بوذن اپاک و چورکان ستیژک بُرت، و سخون درشت ادواچیها اوبش گپت. و کنوچ بوچشن گوی پت پشیمانیک اوهی، چی داناکان گپت استت کو : دوشمن پت دوشمن این نی توان کرتن کی هیچ ادان مرت هیچ کنشن ی خویش اوبش رسذ!

اینچ گپت استذ کو: آن کس موست آچارمند مه دیه کی جویذ هچ اوی نی و چارت»

ترجمه ی این متن به فارسی امروزی به این شرح است:

«پس (بابک) به پاسخ سوی اردشیر نوشته کرد که تو نادانیها کردی، چونکه به چیزی که زیان از آن نشایست بودن، با بزرگان ستیزه بردی و سخن درشت و ناگفتنی ها بدو گفتی. اکنون پوزش گوی و به پشیمانی گرای، چه دانایان گفتند که: دشمن به دشمن آن نتواند کردن که از نادان مرد به سبب کرده ی خویش به او رسد!

این نیز گفتند که: آن کس (را) از خود میازار که تو را از وی گریز نیست.»

متن شاهنامه نیز مطابقت کاملی با متن پهلوی دارد آنجا که در نامه ی بابک در پاسخ به اردشیر آمده است که

نکردی به تو دشمنی ار بدی
که خود کرده‌ای تو به نابخردی

کنون کام و خشنودی او بجوی
مگردان ز فرمان او هیچ روی

همچنانکه اردشیر به کار اسبان مشغول است، دست روزگار نقشه ها برای وی دارد. از قضا در کاخ اردوان دختری زیبارو به نام گلنار هست که آرام دل اردوان است و اردوان روز خود را با دیدن این زیباروی خوش یمن می کند و چنان به او اعتماد دارد که کلید گنج ها نیز در دست اوست.

که گلنار بد نام آن ماه‌روی
نگاری پر از گوهر و رنگ و بوی

بر اردوان همچو دستور بود
بران خواسته نیز گنجور بود

بروبر گرامی‌تر از جان بدی
به دیدار او شاد و خندان بدی

باری، روزی که گلنار بر بام قصر بوده اردشیر را می بیند و عشق او در دلش جای می گیرد. چون روز به پایان می رسد و لختی از شب می گذرد گلنار به سوی اردشیر می رود. اردشیر با دیدن زیبایی او خیره می ماند و نام او را جویا می شود

نگه کرد برنا بران خوب‌روی
بدان موی و آن روی و آن رنگ و بوی

بدان ماه گفت از کجا خاستی؟
که پرغم دلم را بیاراستی

اردشیر نیز دلباخته ی او می شود و بدین طریق دو جوان دلباخته روزگارعاشقانه ای دارند می گذرد تا پس از مدتی خبر درگذشت بابک به قصر می رسد و اردشیر را داغدار پدر می کند. اردوان نیز اندوهگین می شود و حکومت فارس را به پسر بزرگ بابک یعنی شاپور می سپارد (حکومت کوتاه شاپور بر فارس با متون تاریخی نیز مطابقت کامل دارد).

چو آگاهی آمد سوی اردوان
پر از غم شد و تیره گشتش روان

گرفتند هر مهتری یاد پارس
سپهبد به مهتر پسر داد پارس

در این میان اردشیر به فکر راه گریزی از دربار شاه اشکانی است و حادثه ای این تصمیم او را یکسره می کند. اردوان از اخترشناسان می خواهد که به پیشگویی آینده بپردازند و آنها چنین می گویند که از کاخ شاه بنده ای فرار می کند و پادشاهی بزرگی را بنیان خواهد گذاشت

که بگریزد از مهتری کهتری
سپهبد نژادی و کنداوری

وزان پس شود شهریاری بلند
جهاندار و نیک‌اختر و سودمند

گلنار نیز این خبر را به اردشیر می رساند. اردشیر با شنیدن این سخن تصمیم قطعی به فرار از کاخ می گیرد و به گلنار پیشنهاد می کند که با وی همراه شود و او نیز می پذیرد و تصمیم می گیرند که فردای آن روز فرار کنند. پس گلنار راهی کاخ می شود و صبح روز بعد مقداری گوهر و دینار از گنجینه برمی دارد و به سوی اردشیر راهی می شود

چنین گفت با ماه‌روی اردشیر
که فردا بباید شدن ناگزیر

چو شد روی گیتی ز خورشید زرد
به خم اندر آمد شب لاژورد

کنیزک در گنجها باز کرد
ز هر گوهری جستن آغاز کرد

زمانی که به اردشیر می رسد جامی در دست او می بیند و دیگر نگهبانان اسب را خفته می یابد و در می یابد که اردشیر آنها را مست کرده تا به خواب روند آنها بتوانند فرار کنند.

جهانجوی را دید جامی به دست
نگهبان اسپان همه خفته مست

کجا مستشان کرده بود اردشیر
که وی خواست رفتن همی ناگزیر

دو اسپ گرانمایه کرده گزین
بر آخر چنان بود در زیر زین

به این طریق اردشیر و گلنار سوار بر دو اسب از بهترین اسبهای موجود در اصطبل کاخ، از دربار اردوان می گریزند. صبح آن روز وقتی اردوان می خواهد که چون همیشه روز خود را با دیدن گلنار نیکو سازد در می یابد که گلنار در کاخ نیست پس دستور جستجو می دهد و خبر می رسد که دو جوان به همراه هم گریخته اند.

اردشیر به فارس می رود و حکومت آنجا را در دست می گیرد.

اردوان پس از چندی لشگری فراهم می کند و به نبرد اردشیر می رود. اردشیر نیز که علاوه بر فارس بخشهای دیگری از ایران را ضمیمه ی حکومت خود کرده است با لشگر خود به جنگ می رود. در نهایت اردوان به دست اردشیر کشته می شود (البته در متون تاریخی پس از شکست سوم اردوان در شوش خودکشی می کند) و به این ترتیب پادشاهی اشکانی به پایان می رسد.

فردوسی در نهایت این داستان را اینگونه ختم می کند که این جهان سرای گذر است و بر هیچ کس، چه اردوان و چه اردشیر، نمی پاید:

چنین است کردار این چرخ پیر
چه با اردوان و چه با اردشیر

اگر تا ستاره برآرد بلند
سپارد هم آخر به خاک نژند

اردشیر پس از این جنگ سلسله ی ساسانی را بنیان گذاری می کند و نقش برجسته ی نقش رستم در فارس مراسم تاجگذاری او را نشان می دهد.

  • ۹۲/۰۶/۰۲
  • سوشیانت

دیدگاه (۰)

هیچ دیدگاهی هنوز بیان نشده

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تحلیل آمار سایت و وبلاگ