رفتن گشتاسب به سوى روم
شب تیره شبدیز لهراسپى
بیاورد با زین گشتاسپى
بپوشید زربفت رومى قباى
ز تاج اندر آویخت پرّ هماى
ز دینار و ز گوهر شاهوار
بیاورد چندان کش آمد بکار
از ایران سوى روم بنهاد روى
بدل گاه جوى و روان راه جوى
پدر چون ز گشتاسپ آگاه شد
بپیچید و شادیش کوتاه شد
زریر و همه بخردانرا بخواند
ز گشتاسپ چندى سخنها براند
بدیشان چنین گفت کاین شیر مرد
سر تاج دار اندر آرد بگرد
چه بینید و این را چه درمان کنید
نشاید که این بر دل آسان کنید
چنین گفت موبد که اى نیک بخت
گرامى بمردان بود تاج و تخت
چو گشتاسپ فرزند کس را نبود
نه هرگز کس از نامداران شنود
ز هر سو بباید فرستاد کس
دلاور بزرگان فریاد رس
گر او باز گردد تو زفتى مکن
هنر جوى و با آز جفتى مکن
که تاج کیان چون تو بیند بسى
نماند همى مهر او بر کسى
بگشتاسپ ده زین جهان کشورى
بنه بر سرش نامدار افسرى
جز از پهلوان رستم نامدار
بگیتى نبینیم چون او سوار
ببالا و دیدار و فرهنگ و هوش
چنو نامور نیز نشنید گوش
فرستاد لهراسپ چندى مهان
بجستن گرفتند گرد جهان
برفتند و نومید باز آمدند
که با اختر دیر ساز آمدند
نکوهش از ان بهر لهراسپ بود
غم و رنج تن بهر گشتاسپ بود
- ۹۲/۰۶/۲۰