ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

داستان ویس و رامین

سوشیانت | چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۰۹ ق.ظ | ۰دیدگاه

فخرالدین‌اسعد گرگانی، عاشقانه‌ای ایرانی

 ویس و رامین   یکی از داستان های ماندگار در ادبیات غنایی است

  ویس و رامین‌، داستانی‌ است از یک عشق  زمینی .داستان از آنجا آغاز می‌شود که پادشاه میان‌سال مرو «موبد»‌، در جشن بهاره به «شه‌رو» ملکه‌ زیبا‌چهره ابراز علاقه می‌کند.

پادشاه مرو در جشنی بهاره از شهروی زیبا خواستگاری می‌کند. شهرو اما خود را در خزان زندگی می‌بیند و با این بهانه خواستگاری شاه را رد می‌کند.

شاه از او دختری می‌خواهد، اما شه‌رو تنها پسرانی دارد و موبد از او می‌خواهد که اگر زمانی صاحب دختری شد، دختر را به ازدواج او درآورد و شهرو که فکر نمی‌کرد، دوباره کودکی باردار شود، با شاه پیمان می‌بندد ولی از قضا  باردار می‌شود.

 درخت خشک بوده ترشد ازسر          گل صد برگ و نسرین آمدش بر

 به پیـــری بارور شد شهـــربانو          تو گفتـــی در صـــدف افتاد لؤلؤ

 دختر را «ویس» نام نهادند. «شه‌رو»  مادر ویس به‌دلیل آن‌که دختر زیبای خود را  در پی قولی که در گذشته‌ها داده بود، به عقد پادشاه پای‌به‌سن گذاشته مرو در نیاورد، بهانه ازدواج با غیر‌خودی را مطرح کرد و گفت که ویس با افراد بیگانه ازدواج نمی‌کند. به همین روی بنای مراسم بزرگی را گذاشتند تا از پی‌گیری‌های پادشاه مرو رهایی پیدا کنند.

  در دربار شاه موبد پری رویان بسیاری بودند که یکی از آنان شهرو نام داشت. شاه موبد بر آن بود تا با او ازدواج کند اما شهرو عذر آورد که چند فرزند زاییده و پیر شده است. پس پیمان بستند که هرگاه شهرو دختری بزاید او را به زنی به شاه موبد(منیکان) بدهد. شهرو دختری زایید و بر او نام ویس نهاد. ویس را به دایه سپرد و دایه ویس را به خوزان برد. از قضا رامین برادر شاه موبد هم نزد همان دایه در خوزان بود.ویس بزرگ شد و دایه نامه ای به شهرو نوشت تا دختر خود را ببرد.ویس را به نزد مادر بردند و شهرو او را به عقد پسر خود(یعنی برادر ویس)که ویرو نام داشت درآورد. شاه موبد پس از اطلاع از این امر برادر خود زرد را به نزد شهرو فرستاد تا پیمان سالیان پیش را به او یادآوری کند. ویس بر عشق ویرو ابرام کرد.شاه به جنگ ویرو آمد اما موفق نشد.پس نامه ای با هدایایی بسیار به نزد شهرو فرستاد و او را فریفت. شهرو شبانه دروازه ی شهر را گشود و شاه، ویس را برد. ویس بسیار غمناک بود و دایه همواره او را به صبوری اندرز می داد. رامین برادر شاه موبد نیز که سخت عاشق ویس بود به دایه ملتجی شد. ویس به هیچ  روی حاضر نبود دست از عشق ویرو باز دارد.

سرانجام دایه با چرب زبانی او را فریفت و دلش را به رامین نرم ساخت. شاه موبد از عشق ویس و رامین آگاه شد. ویس اعتراف کرد که رامین را دوست دارد. شاه به ویرو شکایت برد. ویرو خواهر خود را اندرز داد، اما سودی نبخشید. شاه موبد ویس را به همدان به نزد مادر و برادرش باز فرستاد. رامین خود را به بیماری زد و از شاه اجازه ی سفر گرفت و بدین حیله به نزد ویس رفت. چون شاه موبد از جریان مطلع شد به همدان رفت و خواست تا ویرو را مجازات کند. ویرو خواهر را دوباره در اختیار شاه قرار داد. چون ویس در دفاع از خود، مطالبی را حاشا کرده بود، قرار شد از او و رامین آزمایش«ور» یعنی عبور از آتش به عمل آید تا گناهکار بودن یا بیگناهی آنان معلوم شود. ویس  و رامین ترسیدند و گریختند و مدت ها از آنان خبری نبود. تا آن که رامین به مادر خود نامه ای نوشت و مادر هم دل شاه موبد را نرم کرد و رامین و ویس باز گشتند.چون شاه، ویس را دید همه ی اندوه و خشم خود را فراموش کرد و چون قرار بود با قیصر روم جنگ کند. ویس را در دز اشکفت محبوس کرد و رامین را به همراه خود برد. رامین از فراق ویس بیمار شد. پس او را از ادامه ی سفر منع کردند. رامین به پای دز اشکفت امد. ویس و دایه چهل دیبای چینی را به هم بافتند و به پایین آویختند و رامین با گرفتن آن وارد دز شد. شاه موبد از روم بازگشت و یکسره به دز رفت زیرا از جریان آگاهی یافته بود.

رامین گریخت و شاه ویس و دایه را به شدت تنبیه بدنی کرد. شهرو می گریست.و می گفت دختر مرا خواهی کشت و خود شاه هم می گریست. از طرفی زرد هم از رامین شفاعت کرد و شاه رامین را بخشود. سرانجام ویس را در همان دز باز گذاشت و به دایه سپرد و تمامی درها را قفل کرد.ویس دوباره از دز خارج شد و در باغ به رامین پیوست. موبد از کار آنان آگاهی یافت و دایه را به شدت زد. رامین گریخت. شاه خواست ویس را بکشد اما زرد مانع شد و گفت که رامین در باغ نبوده است. ویس هم دروغی بافت و جان خود را نجات داد.رامین به خراسان رفت و آنجا فرزانه ای به نام بهگوی او را به ترک این عشق پرماجرا اندرز داد. از طرفی شاه هم ویس را پند و اندرز داد و ویس متعهد شد که از این پس خلافی نکند. رامین هم از شاه پوزش خواست و به گوراب رفت و با گل دختر رفیدا ازدواج کرد.سپس نامه ای به ویس نوشت که من زندگانی سعادتمندانه ای یافته ام و دیگر کاری به کار تو ندارم.ویس دایه را با پیغامی به سوی رامین به گوراب فرستاد. رامین به دایه بی اعتنایی کردو ویس نامه ای به رامین نوشت و او را به سبب پیمان شکنی و بدعهدی ملامت کرد. رامین از پیوند با گل پشیمان شد و به ویس نامه ای عاشقانه نوشت و در طلب او به مرو رفت. شاه خواست رامین را با خود به شکار برد اما رامین خود را به بیماری زد.نامه ی رامین به ویس رسید و ویس هم پاسخی برای رامین نوشت. رامین سرانجام زرد را کشت و گنج موبد را به چنگ آورد شاه موبد از موضوع اطلاع یافت اما چون در حال جنگ بود نتوانست باز گردد و قضا را در همان جنگ در گذشت. رامین به پادشاهی رسید و با ویس ازدواج کرد.

رامین صدو ده سال عمر یافت و هشتاد و سه سال پادشاهی کرد و از ویس صاحب دو فرزند شد. سرانجام ویس درگذشت و رامین پادشاهی را به پسر خود سپرد و خود تا پایان زندگی مجاور آتشگاه،نزدیک دخمه ی ویس عمر را به گریه و زاری گذراند.

  • ۹۲/۰۹/۲۰
  • سوشیانت

دیدگاه (۰)

هیچ دیدگاهی هنوز بیان نشده

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تحلیل آمار سایت و وبلاگ