ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

سلسله غزنویان

سوشیانت | سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۲۸ ق.ظ | ۰دیدگاه

غزنویان

غزنویان از فرزندان یزدگرد سوم ساسانی بودند که از کشته شدن وی بدست آسیابانی در مرو به ترکستان رفتند و بعد از دو سه نسلی ترک شدند و قصرهای ایشان تا قرن هشتم ه‍. ق هنوز پابرجا بوده است. نسبت ایشان بدین گونه است. امیر سبتکین بن جوق قربجکم بن قرا ارسلان بن قراملت بن قرایغمان بن فیروز بن یزدگرد سوم. این قول قاضی منهاج سراج نویسنده طبقات ناصری درباره اصل نسبت غزنویان می‌باشد.

همت غزنویان در رواج فرهنگ و ادب فارسی گفته قاضی منهاج سراج را تأیید می‌کند. ابتدای تأسیس حکومت غزنوی سال 351 ه‍. است و استقلال واقعی آن‌ها سال 389 ه‍. ق است که سلطان محمود غزنوی بلخ را پایتخت خود قرار داد. مؤسس حقیقی سلسله غزنوی سبکتگین پدر محمود است. که هم در شرق و هم در جنوب و هم در مغرب به فتوحات بزرگی نایل آمد و ممالک غزنوی را وسعتی عظیم بخشید. اولین فتح مهم وی تصرف دو شهر قصدار و بست در بلوچستان بود. بعد از آن سبکتگین وارد جلگه سند شد و شهر پیشاور را فتح کرد. و شرح فتح خراسان و کمک سبکتگین به امیر نوح‌بن منصور سامانی قبلاً آمده است. سلطان سبکتگین در سال 387 درگذشت و محمود بجایش نشست.

سلطان محمود غازی

محمود مردی شجاع، مدبر و با تقوا و جهادگر بود. وی تمامی خراسان و خوارزم (خیوه فعلی) و طبرستان و عراق عجم (اراک) و بلاد نیمروز (بلوچستان ایران و پاکستان) و جبال غور و و طخارستان را تصرف کرد و ملوک ترکستان را مطیع خود ساخت و بر جیحون پل بست.

سلطان محمود بین سال‌های 392-416 چندین سفر جنگی به هندوستان کرد و مناطق وسیعی از آن مملکت از جمله سند و کشمیر و دهلی و سومنات را ضمیمه قلمرو خود کرد. و باعث انتشار اسلام در آن نواحی شد. محمود اولین کسی است که در تاریخ سلطان نامیده شده است. وی سلطانی بسیار دادگر بود. بطوری که وقتی پیرزنی وی را مؤاخذه قرار می‌دهد که نمی‌تواند امنیت را در مملکت خود برقرار کند، محمود نه تنها از آن پیرزن رنجیده خاطر نمی‌شود، بلکه دستور می‌دهد که سپاهیانش دزدان را در بلوچستان قلع و قمع کنند. بعد از فتوحات هند محمود در سال 420 ه‍. ق ری و اصفهان را فتح کرد و حکومت بویه ری را انداخت. علم‌دوستی و دانشمند و شاعرپروری محمود نیازی به گفتن ندارد. تنها در دربار وی بیش از چهار صد شاعر همانند فردوسی، عنصری بلخی، فرخی سیستانی و... وجود داشتند. و دانشمندانی همچون بیرونی که هنوز هم جهان از کتاب‌هایش بی‌نیاز نیست.

از جمله نواحی که بدست سلطان محمود مسلمان شدند. ملتان – ممالک غوری و اهالی شهر قنّوج (در کنار شط گنگ و شمال شرقی کاونپور) بود. از جمله کرامات محمود در هندوستان درخواست محمود از خداوند است که در بیابانی در هند محمود با سپاهیانش در شرف مرگ ناشی از بی‌آبی بودند و قاضی منهاج سراج آن را در صفحه 229 و 230 طبقات ناصری آورده است. و خواجه عبدالملک عصایی از شاعران پارسی‌گوی قرن هشتم هندوستان در کتاب فتوح السلاطین آن را بنظم کشیده است. جلد سوم فصل پنجم فتوح السلاطین:

شنیدم چو محمود کشورگشای
 

 

بغزنین شد از هند رحلت‌گرای
 

یکی گمرهی زاقصای هند
 

 

به پیش آمدش در نواحی سند
 

بگفتا که من رهبری ماهرم
 

 

درین کار الحق عجب ساحرم
 

مرا گر شهنشاه فرمان دهد
 

 

بقرقم کلاه دلالت نهد
 

بغزنین سپه را براهی برم
 

 

که راه دو ماهه بماهی برم
 

چو خسرو از آن هندویی زرق ساز
 

 

رهی دید بر قطع راه دراز
 

شنیدم همان مرد گمراه را
 

 

که چون غول برد او زره شاه را
 

بفرمود آن خسرو نامور
 

 

که افواج شد را بود راهبر
 

عرض چون سپه چند منزل گذشت
 

 

بیفتاد لشکر بیک تیره‌دشت
 

همه وحشت‌انگیز و مردم شکار
 

 

گیاهی نرسه در او جز خار
 

جهان در جهان غار در غار بود
 

 

کران تا کران دشت و کهسار بود
 

سرابی که پایان او کس ندید
 

 

نه در وی پی هیچ مردم رسید
 

در آن دشت جاناوران بود کم
 

 

بجز غول یا اژدهای دژدم
 

ز طوفان نوح اندر آن تیره‌دشت
 

 

زمین کمتر از آب نمناک گشت
 

شنیدم ز بی‌آبی و بی‌رهی
 

 

سپه گشت نومیدار از بهی
 

همان رهبر گمره و عشوه‌گر
 

 

بیامد به پیش شه نامور
 

بگفتا از اینجا قریبست آب
 

 

بفرما که لشکر رود با شتاب
 

بدین عشوه یک روز و یک شب تمام
 

 

همی بود آن غول هامون خرام
 

دگر روز لشکر بجایی رسید
 

 

که هر سوی جز کربلایی ندیدمکان بی‌آبی
 

نه آبی آمد پدید آنجا نه راه
 

 

شه از تشنگی خسته جمله سپاه
 

و زآن پس شنیدم که فرمانروا
 

 

طلب کرد آن غول گمراه را
 

بپرسید از آن غول عشوه‌گرای
 

 

که در دل چه بوده است از آن عشوه ‌رای
 

که ما را چنین یاوه انداختی
 

 

بتاراج ما حیله‌یی ساختن
 

چو بشنید هندو ز شاه این سخن
 

 

بگفتا که ای شاه فرخند فن
 

یقین آنکه بر انتقام منات
 

 

کمر بستم از کشور گوجرات
 

همی خواستم تا شهنشاه را
 

 

از ایدر فرستم بدار بقا
 

بسی حیله کردم که در عین راه
 

 

بغفلت زنم تیغ بر فرق شاه
 

چو دیدم که من با تو ای نامور
 

 

بزور خصومت نیابم ظفر
 

بدین حیله کردم سپاهت هلاک
 

 

ز بی‌آبیشان سپردم بخاک
 

چو بر نیت خود شدم کامکار
                                               

 

کنون خواهیم کشت تو خواهی گذار
                                               

چو ز آن رهبر گمره غول خوی
 

 

شنید این حکایت شه نامجوی
 

بفرمود تا خون او ریختند
 

 

بشاخ مغیلانش آویختند
 

سپس آنگه بفرمود شاه جهان
 

 

بکشور گشایان و کارآگاهان
 

که امروز خیمه همینجا زنیم
 

 

همه بر در حق نیایش کنیم
 

مگر راه آبی بگردد عیان
 

 

که لشکر ز بی‌آبی آمد بجان
 

چو با سرکشان شاه این قصه راند
 

 

در آن روز لشکر همانجا ماند
 

چون آن روز ناخوش تمامی گذشت
 

 

همان دشت چون دشت ظلمات گشت
 

جهان گشت تاریخ چون پر زاغ
 

 

در آن تیرگی گم شد آن دشت وراغ
 

شهنشاه اندر دل شب بخاست
 

 

ره و آب از حضرت حق بخواست
 

در آن شب بر ایوان پروردگار
 

 

نیایش چنان کرد آن شهریار
 

که از سمت کعبه در آن تیره‌دشت
 

 

یکی روشنایی پدیدار گشت
 

که از آن روشنی مانده شه در شگفت
 

 

پس از لطف هادی قیاسی گرفت
 

همان دم سران سپاه را بخواند
 

 

سپه سوی آن روشنایی براند
 

سپه چون از آنجا دو میل گذشت
 

 

یکی رودباری پدیدار گشت
 

سپه سوی آن رود آهنگ کرد
 

 

و زآن رود خلق آب سیراب کرد
 

چو آسوده شد خلق تشنه جگر
 

 

سپه راند زآن مرحله پیشتر
 

از آن رود چون یک میلی گذشت
 

 

یک شاه راهی پدیدار گشت
 

در آن راه شاه اختر سعید
 

 

همی راند تا سر بغزنین کشید
 

بلی هر که بندد دلی بر خدای
 

 

ره راست یابد بهر دو سرای
 

 

افسانه کتابسوزی سلطان غازی

آقای حسین سلطانزاده در کتاب تاریخ مدارس ایران صفحات 88 تا 91 می‌نویسد: سلطان محمود در مذهب حنفی بسیار متعصب بود و با پیروان دیگر مذاهب و فلسفه و اندیشمندان با شدت و سختی عمل می‌کرد. و جمع کثیری را به اتهام بددینی به قتل رساند. از جمله بعد از آنکه مجدالدوله... پس از شکست از سپاهیان محمود دستگیر و اسیر شد. جمعی از یاران او را به اتهام باطنی بودن و دشمنی با عباسیان به دار آویخت و عده‌ای را تبعید کرد و کلیه کتب فلسفی، نجومی و آثار مربوط به مذهب اعتزالی کتابخانه مجدالدوله را سوزاند و بقیه آن را که صد بار (شتر) کتاب بود، تصاحب نمود... در زمان او را به این اتهام به قتل رساند و کتب زیادی را در زمینه‌های فلسفه، نجوم و مذهب (مذاهب مخالف رأی ملت) به آتش کشید و از میان برد:

خلاصه این داستان این است: مجدالدوله تا سال 420 در ری امارت داشت. در اواخر این مدت چون مادرش سیده خاتون فوت کرد، اوضاع دربار مجدالدوله مختل شد و لشکریان از اطاعت او سر پیچیدند و مجدالدوله هم به علت عیاشی و استفراق در مطالعه کتب زیاد اعتنایی به کارهای ملکی نداشت. عاقبت از بلای استیلای سپاهیان به سلطان محمود غزنوی استعانت جست و از او یاری خاست. محمود هم حاجب‌ علی از اصحاب خود را با لشکری به ری فرستاد. حاجب علی مجدالدوله و پسر ابودلف را در ری دستگیر نمود و کیفیت را به محمود نوشت. محمود در ربیع‌الاخر 420 شخصاً به ری آمد و مجدالدوله را از آنجا به غزنین فرستاد و به این ترتیب شعبه دیالمه ری در 420 بدست غزنویان انقراض یافت. همچنان که از مطلب بالا برمی‌آید و از مطالعه سایر کتب تاریخی استنباط می‌شود عامل اصل کشاندن سلطان محمود به ری، مجدالدوله بوده نه اینکه محمود قصد نابودی دیالمه ری را داشته باشد. چنانکه اگر می‌خواست دست به این کار بزند سال‌ها قبل اینکار را می‌کرد. و کشتن مخالفین مذهبی هم تنها یک اتهام ناجوانمردانه است. و هیچ سند معتبر تاریخی در اینگونه موارد وجود ندارد. سوزاندن کتب علمی و مذهبی هم خود داستان سلطانزاده آن را رد می‌کند. اگر سلطان محمود هم کتب فلسفی و علمی و مذهبی را سوزاند. پس کتب صد بار شتر در چه زمینه‌هایی بوده است؟ کدام منبع مؤثق تاریخی تأیید می‌کند که در ری در آن زمان آن همه کتاب‌ وجود داشته است. آن هم در کتابخانه شخصی مجدالدوله باطنی سلطان محمود با کدام مجوز شرعی کتاب‌ها را سوزانده است با وجود آن همه سوره‌ها و آیات مختلف درباره نجوم. چگونه می‌توان پنداشت که سلطان مسلمانی همچون محمود، دست به آتش زدن کتب نجومی بزند. سلطان محمود یکی از بزرگ‌ترین رواج‌دهندگان علم در ایران بود. تنها مخارج شعرای تحت تکفل وی سالیانه چهار صد هزار دینار بود. دوران وی جزو بهترین دوران علمی در کل تاریخ ایران است. این حقیقت در شرح حال بزرگان دوره غزنوی کاملاً آشکار است.

سلطان محمود که متولد سال 360 در غزنین بود. 421 و 23 ربیع‌الاول در همان شهر درگذشت. طبق وصیت وی پسرش محمد جانشین‌اش شد. ولی مسعود پسر دیگر سلطان محمود بر وی شورید و خود حکومت را بدست گرفت. چون میان مسعود و سلجوقیان که در این زمان بسیار قدرتمند شده بودند جنگ درگرفت و سلطان مسعود بعد از آنکه در آخرین جنگ با سلاجقه که به جنگ دندانقان مرو مشهور است شکست خورد. به غزنین رفت و برادرش محمد را از قلعه بیرون آورد و آهنگ هندوستان کرد. در راه لشکریان بر مسعود شوریدند و وی را کشتند (432 ه‍. ق) و برادرش محمد را جایش نشاندند. بعد از آن غزنویان به فتوحات هندی سلطان محمود تقریباً قناعت کردند و از ایران چشم پوشیدند.

بن مایه :

  1. تاریخ ایران بعد از اسلام، آشتیانی
  2. طبقات ناصری
  3.  تاریخ گزیده
  4. تاریخ مردم ایران
  5.  تاریخ بزرگ جهان
  6.  تاریخ ایران سرپرستی سایکس، جلد دوم
  7. تاریخ ایران کمبریج

 

 

  • ۹۲/۰۹/۲۶
  • سوشیانت

دیدگاه (۰)

هیچ دیدگاهی هنوز بیان نشده

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تحلیل آمار سایت و وبلاگ