ابوالعباس سیاری از دیدگاه تذکرة الأولیاء
آن قبله امامت آن کعبه کرامت آن مجتهد طریقت آن منفرد حقیقت آن آفتاب متواری شیخ عالم ابوالعباس سیاری رحمةالله علیه از ائمه وقت بود و عالم بعلوم شرایع و عارف به حقایق و معارف و بسی شیخ را دیده بود وادب یافته واظرف قوم بود واول کسی که در مرو سخن از حقایق گفت: او بود و فقیه و محدث و مرید ابوبکر واسطی بود و ابتداء حال او چنان بود که از خاندان علم و ریاست بود و در مرو هیچکس را درجاه و قبول بر اهل بیت او تقدم نبود و از پدر میراث بسیار یافته جمله را در راه خدا صرف کرد و دوتای موی پیغامبر علیه السلام داشت آنرا بازگرفت حق تعالی به برکات آن او را بوته داد و با ابوبکر واسطی افتاد و به درجه رسید که امام صنفی شد از متصوفه که ایشان را سیاریان گویند و ریاضت او تا حدی بود که کسی او را مغمزی میکرد شیخ گفت: پائی را میمالی که هرگز بمعصیت گامی فرا نرفته است.
نقلست که روزی به دکان بقال شد تا جوز خرد بداد سیم بداد صاحب دکان شاگرد را گفت: جوز بهترین گزین شیخ گفت: هر کرا فروشی همین وصیت کنی یانه گفت: لیکن از بهر علم تو میگویم گفت: من فضل علم خویش بتفاوت میان دو جوز بندهم و ترک جوز گرفت.
نقلست که وقتی او را بجبر منسوب کردند از آن جهت رنج بسیار کشید تا عاقبت حق تعالی آن برو سهل گردانید و سخن اوست که گفت: چگونه راه توان برد به ترک گناه و آن بر لوح محفوظ برنبشته است و چگونه خلاص توان یافت از چیزی که به قضا برتو نبشته بود.
و گفت: بعضی از حکما را گفتند که معاش تو از کجاست گفت: از نزدیک آنکه تنگ گرداند معاش بر آنکه خواهد بیعلتی و فراخ گرداند روزی بر آنکه خواهد بیعلتی.
و گفت: تاریکی طمع مانع نور مشاهده است.
و گفت: ایمان بنده هرگز راست بنه ایستد تا صبر نکند بر ذل همچنانکه صبر کند بر عز و گفت: هر که نگاهدارد دل خویش را با خداء تعالی بصدق خداء تعالی حکمت را روان گرداند بر زبان او.
و گفت: خطر انبیا راست و وسوسه اولیا را و فکر عوام را و عزم فساق را.
و گفت: چون حق تعالی بر نیکوئی نظر کند بر بندهٔ غایبش گرداند در هر حال از هر مکروهی که هست و چون نظر بخشم کند درو حالتی پدید آید از وحشت که هرکه بود ازو بگریزد.
و گفت: سخن نگفت: از حق مگر کسی که محجوب بود ازو.
و ازو پرسیدند که معرفت چیست گفت: بیرون آمدن از معارف.
و گفت: توحید آنست که بر دلت جز ذوق حق نگذرد یعنی چندان توحید را غلبه بود که هر چه بخاطر میآید به توحید فرو میشود و برنگ توحید برمیآید چنانکه در ابتدا همه ازتوحید برخاست و برنگ عدد شد اینجا همه به توحید باز فرو شود و برنگ احد میگردد که کنت له سمعا و بصر الحدیث.
و گفت: عاقل را در مشاهده لذت نباشد زیرا که مشاهدهٔ حق فناست که اندر وی لذت نیست و ازو پرسیدند که تو از حق تعالی چه خواهی گفت: هر چه دهد که گدا را هر چه دهی جاء گیر آید و ازو پرسیدند که مرید بچه ریاضت کند گفت: به صبر کردن بر امرهای شرع و از مناهی بازایستادن و صحبت با صالحان کردن.
و گفت: عطا بر دو گونه است کرامت و استدراج هرچه برتر بدارد کرامت بود و هرچه از تو زائل شود استدراج.
و گفت: اگر نماز روا بودی بیقرآن بدین روا بودی
اتمنی علی الزمان مجالا
ان یری فی الحیوة طلعة حر
معنی آنست که از زمانه مجالی همی خواستم که در همه عمر خویش آزاد مردی بینم چون وفاتش نزدیک رسید وصیت کرد که آن دو تار موی پیغامبر را علیه السلام که بازگرفته بودم در دهان من نهید تا بعد ازوفات او چنان کردند و خاک او بمروست و خلق بحاجات خواستن آنجا میروند و مهمات ایشان از آنجا حاصل شود و مجربست رحمةالله علیه.
- ۹۳/۰۲/۰۹