دیلمان در سفرنامۀ ناصر خسرو
دیلمیان
دیباچه
دیلمان سرزمینی کهن ، و تاریخی است . و مردمی که در شمال ایران ، در کوهستانهای شرق گیلان «دیلمان» زندگی می کنند ، تاریخی بس گران ، و ارزنده دارند که در کتب متعدد، بطور اجمال ، و بعضاً گذرا ، از آن یاد شده است. در گذشته دیلمان به تمام گیلان ، و بعدها نیز، سرزمینهای شمالی ایران از گرگان تا ابتدای آذربایجان و از طرفی به قومس (دامغان) و ری ختم می شد و شهر قزوین در گذشته یکی از مرزهای جنوبی دیلمان با سایر نقاط بوده است اما قسمتهای اعظم کوهستان های استان قزوین و از جمله طارم و الموت بخش هایی از دیلمان به شمار می آمده.
زبان مردمِ قزوینِ قدیم، زبان دیلمى بوده است؛ یعنى مانند مردم رودبار و الموت کنونى گفتوگو مىکردهاند. در قدیم، قلمرو زبان دیلمى در استان قزوین محدودهاى شامل بخشهاى شمالى (الموت، رودبار و طالقان) و بخشهاى جنوبى استان قزوین (سراسر رامند) را در بر مىگرفته است.
دیلم سرزمینی است که در تاریخ جای خود را دارد. چه از حکمرانان و سرداران دیلمی که برآن حکومت می کردند و چه از نظر وصف سربازانش ، که همیشه باعث نفوذناپذیری ، دشمن بوده اند .
در قرون اولیه اسلامی دیلمیان در کوههای البرز در طول سواحل دریای کاسپی شمال قزوین بین گیلان در غرب و تبرستان در شرق زندگی میکردند.
با فتوحات دیلمیان بعضی از نواحی مجاور را نیز در برگرفته است، چنانکه در دورهٔ اقتدار آل بویه در قرن چهارم هجری ولایت دیلم همه ٔ گیلان ونیز طبرستان و جرجان و قومس را شامل میشده است. از شهرهای عمدهٔ دیلم در دورۀ آل بویه که همزمان با حضور ناصر خسرو در گیلان است، رودبار و بروان را نام برده اند که محل هیچیک معلوم نیست (از دائرة المعارف فارسی). اینکه لغت نامۀ دهخدا محل شهرهای دیلم و رودبار و بروان نام معلوم می داند مربوط به عهد مرحوم دهخدا اکنون می توان این سه شهر را با شهرکهای دیلمان، رودبار و بره سر (بره سار) حالیه مطابقت داد.
دهخدا با نقل قول از سفرنامه ناصرخسرو درباره دیلمیان و دیلمستان مینویسد:
دیلمیان مردم دیلمی ساکن سرزمین دیلمستان بودند و آل بویه خانواده ای دیلمی بودند که از ۳۲۰تا ۴۴۸ه. ق. در ایران و عراق فرمانروائی داشتهاند. آل بویه را نظر به دیلمی بودن، دیالمه نیز خواندهاند.
سفرنامهٔ ناصرخسرو گزارشی از یک سفر هفتساله است. این سفر در ششم جمادی الاخر سال ۴۳۷قمری (اول فروردین 424 خورشیدی) از مرو آغاز شد و در جماددی الاخر سال ۴۴۴قمری (اول فروردین 431 خورشیدی) با بازگشت به بلخ پایان پذیرفت.
در ابتدا ناصر خسرو که در مرو ساکن است پریشان احوال به خدا توکل میکند و خوابی میبیند که خوابش را اینچنین آوره:
شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر به هوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید. گفتم که من این را از کجا آرم. گفت جوینده یابنده باشد، و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت. چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود برمن کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم.
وی توبه کرده و عزم سفر حج می کند. در کتابش آوره است:
اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدل نکنم فرح نیابم. روز پنجشنبه ششم جمادی الاخر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه نیمه دی ماه پارسیان سال بر چهارصد و ده یزدجردی. سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز بکردم و یاری خواستم از باری تعالی به گذاردن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیات و ناشایست چنان که حق سبحانه و تعالی فرموده است.
پس از آن جا به شبورغان رفتم. شب به دیه باریاب بودم و از آن جا به راه سنکلان و طالقان به مروالرود شدم. پس به مرو رفتم و از آن شغل که به عهده من بود معاف خواستم و گفتم که مرا عزم سفر قبله است.
پس حسابی که بود جواب گفتم و از دنیایی آنچه بود ترک کردم الا اندک ضروری.
او در راستای این تصمیم از مرو به سرخس، نیشابور، جوین، بسطام، دامغان، سمنان، ری، قوهه و قزوین میرود و از راه بیل، قپان، خرزویل و خندان به شمیران میرسد.
از آنجا به سراب و سعیدآباد میرود و به تبریز میرسد. سپس از راه مرند، خوی، برکری، وان، وسطان، اخلاط، بطلیس، قلعهٔ قف انظر، جایگاه مسجد اویس قرنی، ارزن، میافارقین، به آمد در دیار بکر وارد میشود.
از آنجا با گذشتن از شهرهای شام (سوریه) از جمله حلب به بیروت، صیدا، صور و عکا میرود. سپس از راه حیفا به بیت المقدس میرسد، مسجدالاقصی در شهر بیت المقدس و درکنار مسجد قبه الصخره واقع میباشد.
ناصرخسرو از قدس به مکه و مدینه میرود و از راه شام به قدس باز میگردد و راه مصر را در پیش میگیرد. او از قاهره، اسکندریه و قیروان بازدید میکند و از راه دریا به زیارت مکه و مدینه میرود.
سپس از همان راه باز میگردد و از راه آبی نیل با کشتی به اسیوط، اخیم، قوص و آسوان (در مصر) میرود. او از برخی شهرهای سودان بازدید میکند و از راه دریای سرخ به جده و مکه میرود و شش ماه را در کنار خانهٔ خدا میماند. از مکه به سوی لحسا و سپس بصره میرود و به عبادان (آبادان) میرسد. آنگاه به بندر مهروبان میرود و از آنجا به ارجان (در نزدیکی بهبهان) میرسد و به لردغان، خانلنجان و اصفهان وارد میشود. سپس از نایین، طبس، قاین میگذرد تا در پایان سفر به بلخ برسد.
طى مسیر ناصرخسرو در سفر حج از مسیر خرزویل- خندان شمیران به ترتیبى که ناصرخسرو مى گوید امروزه از راه خشکى ممکن نیست چون فاصله بین خندان و شمیران را آب هاى پشت سد سفیدرود فرا گرفته است و آب دو رودخانه شاهرود و قزل اوزن جاى گام هاى ناصرخسرو را پوشانده است و از خندان به شمیران جز با قایق نمى توان رفت.
ناصرخسرو حکیم فرزانه پارسى هنگام سفر خود از مرو به مکه در چهاردهم مردادماه سال چهارصد و پانزده شمسى برابر با نهم محرم سال ۴۳۸هجرى قمرى به قزوین مى رسد و پس از سه روز اقامت در آن شهر روز هفدهم مردادماه برابر با دوازدهم محرم همان سال به سوى خرزویل (هرزویل) مى رود.
بخش قزوین، رییس علوی آن و صنعت کفشگری در قزوین:
پنجم محرم سنه ثمان و ثلثین و اربعمائه دهم مرداد ماه سنه خمس عشر و اربعمائه از تاریخ فرس به جانب قزوین روانه شدم و به دیه قوهه رسیدم.
قحط بود و آن جا یک من نان جو به دو درهم میدادند. از آن جا برفتم، نهم محرم به قزوین رسیدم. باغستان بسیار داشت بی دیوار و خار و هیچ چیز که مانع شود در رفتن راه نبود.
و قزوین را شهری نیکو دیدم باروی حصین و کنگره بر آن نهاده و بازارها خوب الا آنکه آب در وی اندک بود در کاریز به زیرزمین.
و رییس آن شهر مردی علوی بود و از همه صناعها که در آن شهر بود کفشگر بیش تر بود.
بخش بقال خرزویل:
دوازدهم محرم سنه ثمان و ثلثین و اربعمائه از قزوین برفتم به راه بیل و قبان که روستاق قزوین است. و از آن جابه دیهی که خرزویل خوانند.
من و برادرم وغلامکی هندو که با ما بود زادی اندک داشتیم. برادرم به دیه رفت تا چیزی از بقال بخرد، یکی گفت که چه میخواهی بقال منم.
گفتم هرچه باشد ما را شاید که غریبیم و برگذر. گفت هیچ چیز ندارم. بعد از آن هر کجا کسی از این نوع سخن گفتی، گفتمی بقال خرزویل است.
این بخش از مسیر ناصرخسرو پژوهشگران سفرنامه را دچار سردرگمى زیادى کرده است و سبب شده است که به علت پیدا نکردن محل جغرافیایى بعضى از این روستاها تئورى هاى مختلفى بسازند. اینکه مسیر ناصرخسرو مى باید با مسیرها و نقاط جغرافیایى امروز سازش داشته باشد، فرضى نادرست است (گو اینکه همان طور که نشان خواهیم داد، در این بخش از سفر مسیر او کاملاً با نقاط جغرافیایى امروز سازش دارد.)
بخش شاهرود، سپیدرود و دریای آبسکون:
چون از آن جا برفتم نشیبی قوی بود چون سه فرسنگ برفتم دیهی از حساب طارم بود برزالحیر میگفتند. گرمسیر و درختان بسیار از انار و انجیر بود و بیش تر خودروی بود.
و از آن جا برفتم رودی بود که آن را شاه رود میگفتند.
بر کنار دیهی بود که خندان میگفتند و باج میستاندند از جهت امیر امیران و او از ملوک دیلمیان بود و چون آن رود از این دیه بگذرد به رودی دیگر پیوندد که آن را سپید رود گویند و چون هردو رود به هم پیوندند به دره ای فرود رود که مشرق است از کوه گیلان و آن آب به گیلان میگذرد و به دریای آبسکون رود و گویند که هزار و چهارصد رودخانه در دریای آبسکون ریزد، و گفتند یکهزار و دویست فرسنگ دور است، و در میان دریا جزایر است و مردم بسیار و من این حکایت را از مردم شنیدم.
بخش شمیران در ولایت دیلم :
اکنون با سر حکایت و کار خود شوم، از خندان تاشمیران سه فرسنگ بیابانکی است همه سنگلاخ و آن قصه ولایت طارم است و به کنار شهر قلعه ای بلند بنیادش برسنگ خاره نهاده است سه دیوار در گرد او کشیده و کاریزی به میان قلعه قلعه فرو بریده تا کنار رودخانه که از آن جا آب بر آورند و به قلعه برند و هزار مرد از مهترزادگان ولایت در آن قلعه هستند تا کسی بیراهی و سرکشی نتواند کرد و گفتند آن امیر را قلعه های بسیار در ولایت دیلم باشد و عدل و ایمنی تمام باشد چنان که در ولایت او کسی نتواند که از کسی چیزی بستاند و مردمان که در ولایت وی به مسجد آدینه روند همه کفشها را بیرون مسجد بگذارند و هیچ کس آن کسان را نبرد و این امیر نام خود را بر کاغذ چنین نویسد که مرزبان الدیلم خیل جیلان ابوصالح مولی امیرالمومنین و نامش جستان ابراهیم است.
در شمیران مردی نیک دیدم از دربند بود نامش ابوالفضل خلیفه بن علی الفلسوف. مردی اهل بود و با ما کرامتها کرد و کرمها نمود و با هم بحثها کردیم و دوستی افتاد میان ما. مرا گفت چه عزم داری. گفتم سفر قبله را نیت کرده ام، گفت حاجت من آنست که به وقت مراجعت گذر بر اینجا کنی تا تو را باز ببینم.
پی نوشت:
شمیران در جنوب بهرام آباد امروزى بر تپه هاى بلندى قرار دارد. ناصرخسرو درباره این قلعه مى نویسد: «به کنار شهر قلعه اى بلند بنیادش بر سنگ خاره نهاده است، سه دیوار بر گرد او کشیده و کاریزى به میان قلعه فرو برده تا کنار رودخانه که از آنجا آب برآورند و به قلعه برند. هزار مرد از مهتر زادگان ولایت در آن قلعه هستند تا کسى بیراهى و سرکشى نتواند کرد و گفتند آن امیر را قلعه هاى بسیار در ولایت دیلم باشد و عدل و ایمنى تمام باشد چنان که در ولایت او کسى نتواند که از کسى چیزى ستاند و مردمان که در ولایت وى به مسجد آدینه روند همگى کفش ها را بیرون مسجد بگذارند و هیچ کس کفش آن کسان را نبرد.»
کسان دیگرى هم به این دژ که سمیران و سمیروم هم نامیده شده است پیش و یا پس از ناصرخسرو پاگذاشته و آن را توصیف کرده اند. یکى از آنها ابودلف ینبوعى جهانگرد عرب است که در سال ۳۳۱هجرى قمرى از آن دیدار کرده و در این باره مى نویسد: «به دژى از سرزمین دیلمان موسوم به سمیران رسیدم. ابنیه و عماراتى را که در این دژ دیدم تاکنون در هیچ یک از مراکز حکومت و سلطنت ملوک ندیدم. در این قلعه دو هزار و هشتصد و پنجاه و اند خانه کوچک و بزرگ بود. صاحب دژ محمدبن مسافر بود و هر وقت اثرى ظریف و یا کار هنرى دقیقى مى دید، از سازنده آن خبر مى گرفت و نشان او را مى جست تا مى یافت. مال فراوانى براى او مى فرستاد و او را به محل خود دعوت مى کرد و متعهد مى شد در صورت آمدن چندین برابر آن مال را بدو بدهد. هنگامى که هنرمند به خدمت او را مى رفت، او را در دژ مى نشاند و نمى گذاشت باقى عمر از آنجا بیرون رود. روستازادگان را نیز در دژ مى نشاند و به آموختن هنر و صنعت وامى داشت.»
فخرالدوله دیلمى از شاهان آل بویه در سال ۳۷۳هجرى قمرى صاحب بن عباد را براى تسخیر مازندران تعیین مى کند. صاحب بن عباد نیز ابوعلى حسن بن احمد را براى محاصره و تسخیر این دژ مى فرستد. اما کار محاصره به درازا مى کشد و صاحب بن عباد نامه اى به ابوعلى مى نویسد و از او مى خواهد که هرچه زودتر کار تسخیر این دژ را به پایان برساند.
ابوعلى در نامه اى به او مى نویسد: «نامه تو درباره شمیران رسید. به گمان من تو کار این دژ را سبک گرفته اى بدین سبب من شرحى مفصل مى نویسم تا میل تو را برانگیزم و به کوشش ات وادارم، بیناترت کنم و عزمت را استوارتر گردانم. بدان اى سرور من شمیران دژ نیست، کشور است، کشور نیست، بلکه کشورها است… هرکس به شمیران دست یابد قسمتى از خاک گیلان را از کنار سپیدرود مى تواند بر خاک دیلمان بیفزاید. این مزیت و شهرت کم نخواهد بود… هرگاه که این دژ را به دست آرى هر آینه شکوهى به دست آورده اى که هرگز نابود نشود.»۱۰سرانجام فخرالدوله پسررکن الدوله دیلمى پنجاه و نه سال پیش از ورود ناصرخسرو به این دژ آن را در سال ۳۷۵هجرى قمرى تسخیر مى کند.مقدسى جهانگرد و جغرافیادان عرب در سال ۳۷۵هجرى قمرى در کتاب خود به نام احسن التقاسیم مى نویسد: «در سلاروند قلعه اى است که آن را سمیرم خوانند. بر دیوارهایش شیرهاى زرین و آفتاب و ماه نقش کرده اند ولى خانه هاى آن از خشت بنا شده است.»۱۱یاقوت حموى نویسنده و جهانگرد عرب در سال ۶۲۱که از ویرانه هاى این دژ بازدید کرده است در فرهنگنامه جغرافیایى خود به نام معجم البلدان مى نویسد: «سمیران دژ پایدارى است که بر کنار رودى عظیم در میان کوه هاى ولایت طارم که صاحب الموت آن را خراب کرد. من آن را دیده ام. آثار باقى مانده نشان مى دهد که از امهات قلاع بوده است.»
فدایان الموت در زمان حمدالله مستوفى شاعر، مورخ و جغرافیانویس ایرانى در سال ۷۴۰هجرى کنترل این دژ را در دست مى گیرند و همچنان که او در کتاب خود به نام «تاریخ گزیده» مى نویسد: «در مدت یک ماه قریب پنجاه قلعه حصین چون الموت، میمون، سروش، سرخه، دزک، نیره، بهرام دز، آهن کوه، ضوران، تاج، شمیران، فردوس، منصوریه و غیر آن مسخر شد.»
امیر تیمور در سال ۷۸۸هنگام حرکت براى فتح عراق پس از تسخیر رى و قزوین بدون جنگ دژ شمیران را تصرف کرد. در سال ۸۴۷شاهرخ میرزا پسر امیر تیمور نیز این دژ را به محاصره درآورد. پس از آن گزارشى دیگر از این دژ در تاریخ دیده نمى شود.
در شمیران ناصرخسرو رفیق و هم صحبتى مهمان نواز مى یابد و چنین مى نویسد: «در شمیران مردى نیک دیدم، از دربند بود، نامش ابوالفضل خلیفه بن على الفیلسوف. مردى اهل بود و با ما کرامت ها کرد و کرم ها نمود و با هم بحث ها کردیم و دوستى افتاد میان ما. مرا گفت: «چه عزم دارى؟» گفتم: «سفر قبله را نیت کرده ام.» گفت حاجت من آن است که به وقت مراجعت گذر بر اینجا کنى تا تو را بازبینم.»۱۴اما ناصرخسرو هیچ گاه از این مسیر بازنگشت، چون پس از سفر حج و اقامت در دربار فاطمیان مصر، دیگر یک داعى و مبلغ مذهب اسماعیلى شده بود و خطر آن مى رفت که به جرم قرمطى بودن جان خود را از دست بدهد، بنابراین از راه هاى غیرمعمول به بلخ بازگشت.
اکنون از شمیران و آن امیر دیلمى و قلعه و شوکت او که ناصرخسرو از آن سخن مى گوید فقط برج ها و دیوارهایى بر جاى است. ویرانه برج هاى استوانه اى شکل، بناى چهارگوش با یک گنبد مربوط به امامزاده قاسم هنوز برجا است. در نزدیکى امامزاده گورستانى را دیدم که تاریخ سنگ گورهایش مربوط به دهه پنجاه شمسى بود و بر روى آنها شکل هاى مختلفى مانند شانه، ششلول و قمقمه حک کرده بودند که نشان مى داد تا همین اواخر هم در اینجا مردمانى زندگى مى کرده اند.
در ولایت طارم انار و انجیرى که ناصر مى گوید فراوان بود، اما زیتون هم به آن افزوده شده بود و مناطق وسیعى در مسیر راه خندان- هرزویل- شمیران و رودبار زیتون کارى شده بود. پس از بازدید از شمیران به سوى منجیل برگشتم و از آنجا به سوى رودبار رفتم که سرآغاز تپه ماهورهاى سرسبز و جنگل هاى انبوه شمال است. در بین راه همه در اندیشه راه درازى بودم که در پى پاى این بزرگ مرد در پیش داشتم و دقت و تیزبینى و هوشمندى اش را مى ستودم.
حدود العالم چنین نویسد: ناحیتی بسیار است . با زبانها و صورتهای مختلف که بناحیت دیالم باز [خوانند] مشرق این ناحیت خراسان است و جنوبش شهرهای جبال است و مغربش حدود آذربایجان است و شمالش دریای خزران است. (حدود العالم). به معنی دیلم است که شهر باشد از گیلان.
اصطخری، جغرافیدان قرن چهارم هجری، تیره گیل یا گیلانیان در بیهپس یا بخش غربی سفیدرود و تیره دیلمیان در بیهپیش یا بخش شرقی سفیدرود که بیشتر از اراضی کوهستانی و مرتفع تشکیل میشده زندگی میکردند. اصطخری تصریح کرده که تختگاه پادشاهان دیلمی در رودبار است.
بر طبق روایت مورخین ایرانی و اسلامی در نیمه دوم هجری خاندان جستان بر دیلمان و گیلان فرمانروایی میکردهاند. بدیهی است قبل از جستانیان سلسلههای پادشاهی و فرمانروایان دیگری بر این خطه حکومت نمودهاند. اصطخری مولف مسالک الممالک و ابوسعد آوهای، نویسنده تاریخ ری متذکر شدهاند که پایتخت جستانیان رودبار بوده است. در کتاب "تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه" نیز نوشته شده است که تختگاه جستانیان، رودبار و الموت بود و هنگامی که این خاندان در برابر مسافریان دچار ضعف شد، تختگاه خود را به لاهیجان انتقال داد.
برگرفته از:
تارنمای گردشگری سیاهکل و دیلمان
- ۹۳/۰۲/۱۴