ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

۱۱۶ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

هم چوب را خورد و هم پیاز را و هم پول را داد

سوشیانت | پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۱۰ ب.ظ | ۰دیدگاه

هم چوب را خورد و هم پیاز را و هم پول را داد

در زمان قدیم شخص خطاکاری بود که حاکم دستور داد برای جریمه خطایش باید یکی از این سه راه را انتخاب کند؛ یا صد ضربه چوب بخورد یا یک من پیاز بخورد یا اینکه صد تومان پول بدهد. مرد گفت : «پیاز را می‌خورم» یک من پیاز برای او آوردند.

مقداری از آن را که خورد دید دیگر نمی‌تواند بخورد گفت : «پیاز نمی‌خورم، چوب بزنید» به دستور حاکم او را لخت کردند. چند ضربه چوب که زدند گفت : «نزنید پول می‌دهم» او را نزدند و صد تومان را داد.

  • سوشیانت

می آیند و می روند و با کسی کاری ندارند

سوشیانت | پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۴ ق.ظ | ۰دیدگاه

می آیند و می روند و با کسی کاری ندارند

عبارت بالا که از جوان ترین و تازه ترین مثال های سائره می باشد در موارد رعایت اصول خونسردی و بی اعتنایی در برخورد با ناملایمات زندگی به کار می رود و اجمالا می خواهد بگوید سخت نگیر، خونسرد باش، این هم می گذرد و یا به قول شاعر معاصر، شادروان عباس فرات :

 

هم موسم بهار طرب خیز بگذرد                هم فصل نامساعد پائیز بگذرد
گر ناملایمی به تو رو آورد فرات       دل را مساز رنجه که این نیز بگذرد

 

اما ریشه ی تاریخی این عبارت مثلی : شادروان محمدعلی فروغی ملقب به «ذکا الملک» را تقریبا همه کس می شناسد. فروغی به سال 1295 هجری قمری در خانواده ای از اهل علم و ادب تولد یافت و تحصیلات خود را در رشته ی طب دارالفنون به پایان رسانید ولی چون عشق و علاقه ی او به حکمت و فلسفه بیشتر بود از کار طبابت و پزشکی دست کشیده به مطالعات فلسفی پرداخت.

  • سوشیانت

میرزا میرزا رفتن

سوشیانت | پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۳ ق.ظ | ۰دیدگاه

میرزا میرزا رفتن

 

آهسته و با تانی راه رفتن یا غذا خوردن را اصطلاحا در دهات و روستاها «میرزا میرزا رفتن» و «میرزا میرزا خوردن» گویند که پیداست به جهت وجود کلمه ی میرزا باید علت تسمیه و ریشه ی تاریخی داشته باشد.

 

واژه ی میرزا خلاصه ی کلمه ی امیرزاده است که تا چندی قبل به شاهزادگان و فرزندان امرا و حکام درجه ی اول ایران اطلاق می شد. این واژه اولین بار در عصر سربداران در قرن هشتم هجری معمول و متداول گردیده که به گفته ی محقق دانشمند عباس اقبال آشتیانی : «خواجه لطف الله را چون پسر امیر مسعود بوده مردم سبزوار میرزا یعنی امیرزاده می خواندند و این گویا اولین دفعه ای است که در زبان فارسی کلمه ی میرزا معمول شده است.»

  • سوشیانت

نه از دل است نه از جان، از کتک است حسین جان

سوشیانت | پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۲ ق.ظ | ۰دیدگاه

نه از دل است نه از جان. . .

این مثل را برای کسانی می گویند که کاری را از روی ترس انجام می دهند و راضی به انجام دادن آن کار نیستند.

 

می گویند در روز عاشورا چند نفر کلیمی را با زور و کتک وادار کردند که در میان عزاداران حضرت حسین سینه بزنند. آنان از ترس اینکه مبادا کتک بخورند به سر و سینه می زدند و دم گرفته بودند : «نه از دله نه از جون، از کتکه حسین جون !»

  • سوشیانت

این مثل را برای مردم حسود می آورند و می گویند :

 

«زنی همیشه به همسایه ها و دیگران حسودی می کرد و از این بابت خیلی هم عذاب می کشید، روزی به درگاه خداوند متعال نالید و از او یک ماده گاو درخواست کرد. همسایه ای که شاهد تقاضای او بود، گفت : «چون تو خیلی حسودی، خدا به تو گاو نمی دهد، مگر از خدا بخواهی که اول گوساله ای به همسایه ات بدهد و بعد ماده گاوی به تو». زن حسود در جواب گفت : «حالا که اینطور است، نه می خوام خدا گوساله را به همسایه ام بدهد، نه ماده گاوی را به من.»

  • سوشیانت

راوی سنی است

سوشیانت | پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۰ ق.ظ | ۰دیدگاه

راوی سنی است

 

عبارت بالا اصولا از تعصب شیعیان در مورد ناقلان روایات اهل سنت و جماعت و یا به اصطلاح دیگر راویان سنی حکایت می کند که رفته رفته صورت ضرب المثل پیدا کرده مجازا در رابطه با منقولات غیر واقع که شنونده آن را باور نکند از باب شوخی و در لفافه ی طیب و مزاح می گوید : «راوی سنی است.» یعنی این گفته و روایت قابل اعتنا و اعتماد نیست و باید به دیده ی تأمل در آن نگریست.

  • سوشیانت

روی یخ گرد و خاک بلند نکن

سوشیانت | پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۲۹ ق.ظ | ۰دیدگاه

روی یخ گرد و خاک بلند نکن

وقتی کسی بیخود و بی جهت بهانه بگیرد این مثل را می گویند.
روزهای آخر زمستان بود و هنوز کوه ها برف داشت و یخبندان بود، چوپانی بز لاغر و لنگی را که نمی توانست از کوره راه های یخ بسته کوه بگذرد در سر چفت (آغل) گذاشت تا حیوان در همان اطراف چفت و خانه بچرد.

عصر که می شد و چوپان گله را از صحرا و کوه می آورد این بز هم می رفت توی رمه و قاطی آنها می شد و شب را در چفت می خوابید. یک روز که بز داشت دور و بر چفت می چرید و سگ ها هم آن طرف خوابیده بودند یک گرگ داشت از آنجا رد می شد و بز را دید اما جرات نکرد به او حمله کند چون می دانست که سگ های ده امانش نمی دهند. ناچار فکری کرد و آرام آرام پیش بز آمد و خیلی یواش  و آهسته بز را صدا کرد.

  • سوشیانت

زین حسن تا آن حسن صد گز رسن

سوشیانت | پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۲، ۰۳:۰۸ ق.ظ | ۰دیدگاه

زین حسن تا آن حسن صد گز رسن

داستان:

غالبا اتفاق می افتد که از دو ثروتمند که هر دو صاحب مال و مکنت فراوان هستند یکی در خست و امساک حتی به جان خویش و عائله اش رحم نمی کند و بالمال جان بر سر تحصیل مال و ثروت می دهد ولی دیگری را چنان جود و سخایی است که به قول استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب :«حاتم طایی را به چیزی نمی گیرد و اگر تشنه ای را دریایی و ذره ای را خورشیدی بخشد این همه در چشم همتش به چیزی نمی آید.»

 

در چنین مواردی اگر پای قیاس و مقایسه این دو عنصر که در دو قطب مخالف قرار دارند در میان آید از باب طنز و کنایه نیشخندی می زنند و می گویند : «زین حسن تا آن حسن صد گز رسن« و یا به اصطلاح عامیانه «این کجا و آن کجا.»

 

ابتدا فکر می کردم که در این ضرب المثل عامیانه دو کلمه حسن را از باب رعایت قافیه استعمال می کنند و این مثل سائر نباید ریشه و اساس داشته باشد تا به دنبال آن پی جویی کنم ولی اخیرا به همت مولانا بر آن دست یافتم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

 

سلطان محمد خوارزمشاه ندیم و مصاحبی داشت به نام حسن عمادالملک ساوه ای که در اواخر عهد سلطان محمد از وزیران و مقربان خاصش بوده است.


عمادالملک در شفاعت گری و پایمردی و تحقق نیاز نیازمندان و تجلیل و بزرگداشت شاعران و نویسندگان، وزیری نیک اندیش و برای سلطان مایه ی نیکنامی بوده است. در یکی از روزهای جلوس سلطان که بزرگان و خاصان دربار را پذیرفته بود شاعری با استجاره قبلی به حضور آمد و قصیده ای غرا با اشارات و استعارات و تشبیهات مناسب در مدح سلطان می خواند. چون سلطان هزار دینارش صله می فرماید، وزیرش حسن عمادالملک این مقدار صله را از جانب سلطان اندک و نادر برخورد نشان می دهد و برای شاعر ده هزار دینار از خزانه سلطان حاصل می کند. چون شاعر می پرسد :«کدام کس از ارکان حضرت این عطا را سبب شده است؟» می گویند وزیری است که حسن نام دارد.

 

چندی بعد که فقر و افلاس شاعر را دوباره به مدحت گری وا می دارد سلطان همچنان به شیوه سابق هزار دینارش صله می فرماید اما متاسفانه وزیر سابق از دار دنیا رفته و وزیر جدید سلطان از قضای روزگار، او هم نامش حسن بوده است که برخلاف آن حسن سلطان را از این مقدار مال بخشی مانع می آید و با تاخیر و لیت و لعل که در ادای حواله مال می ورزد شاعر بیچاره و وام دار را اضطرارا به دریافت ربعی از عشر آن و به روایتی عشر آن راضی می کند. اینجا وقتی شاعر متوجه می شود که این وزیر جدید هم حسن نام دارد در می یابد که بین حسن تا حسن تفاوت بسیار است و یا به اصطلاح دیگر «زین حسن تا آن حسن صد گز رسن»

 

و آنجا که سلطان به وزیر ِبد گوش دارد تا ابد برای وی و سلطنتش مایه رسوایی خواهد بود، همچنان که دیدیم ملک و مملکت و حتی جان و مال و خانمانش را بر باد داد و مغولان خونخوار را به ویرانی بلاد و امصار و کشتار مردم بی گناه ایران واداشت.

  • سوشیانت

کلاهش پس معرکه است

سوشیانت | چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۱۰ ق.ظ | ۰دیدگاه

هنگامی شخصی در کاری شرکت کند و با وجود تلاش و فعالیت وضعش طوری باشد که احتمال موفقیت نرود،اصطلاحاً می گویند:"کلاهش پس معرکه است"

در گذشته پهلوانان،درویشان ،مارگیرها و شعبده بازان در سر چهارراهها و معابرعمومی معرکه می گرفتند و هنر خود را به تماشاچیان نشان می دادند.
به طوری که پهلوانان در وسط چهارراه و معبر عمومی سفره ای پهن می کرد، اطراف این سفره تا مسافت و عمق یک الی دو متر کاملاً باز بود و جزء حریم درویش معرکه گیر محسوب می شد که هنگام انجام برنامه در آن تردد ورفت وآمد می کرده است . 

  • سوشیانت

خر من از کرگی دم نداشت

سوشیانت | چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۰۷ ق.ظ | ۰دیدگاه

هر گاه کسی از کیفیت داوری نومید شود و از مجرای عدالت نا امید شده و از طرح دعوی منصرف شود و به طور کلی ،کسی از قصد و نیت خویش انصراف حاصل کرده باشد به آن تمسک و تمثیل می جوید.می گوید:"خر من از کرگی دم نداشت"

مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده، قُوَت کرد( زور زد). دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که : تاوان بده!

مرد به قصد فرار به کوچه‌ای دوید، بن بست یافت. خود را به خانه‌ای درافگند. زنی
 آنجا کنار حوض خانه چیزی می‌شست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت (سِقط کرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم آواز شد.

  • سوشیانت
تحلیل آمار سایت و وبلاگ