آئینهای نوروزی در گذر تاریخ
زن شرقی، زن ایرانی ام، هویت فرهنگی بالنده دارم. قرنهاست مشتاقانه راهی دراز، پرنشیب و فراز، پیمودهام. کوله باری سرشار از گوهرهای فرهنگیِ دلپذیر و خواستنی دارم. باز هم در نوروز کوله بار خویش میگشایم. پر توانم، پر تلاش؛ همه ذرات وجودم شوق است. باز هم برآنم تا آیینی کهن از نو برپا کنم. چون طبیعت حیاتی دوباره، تولدی دیگر دارم. خستگی ره، غبار از تن میزدایم؛ شادمانم. روی به گلاب؛ و خانه و هر آنچه باشد به آب زلال میشویم. چشم دل بر نعمتهای الهی میگشایم. چون گیاه سر از خاک بر میدارم. نماز میگزارم. سالهاست در نوروز هر آنچه هست میشویم. جامه ای ساده میدوزم. خوراکی مطبوع میپزم. غبار میزدایم، خانه میآرایم. سفره میچینم، سبزه میرویانم. دستانم از زر خالی است اما از مهر و صفا سرشار است و سالهاست با همین دستها، آیین دوره باستان نگه داشتهام.
سفره هفت سین را میگسترانم. ماهی سرخ کوچکی در تنگ آب رها میکنم. نارنجی خوش رنگ و بو در کاسه آب میاندازم تا در لحظه تحویل سال به چرخش آن بنگرم و زیر لب زمزمه کنم: دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور... سیب سرخی که نشان از مهر و محبت دارد در برابر آیینه مینهم تا مهرمان افزونتر شود؛ و هفت گونه گیاه و خوردنی دستچین شده در سفره میچینم تا رونق و برکت سفرهمان افزون شود.