مثل قوز بالا ی قوز
سوشیانت |
پنجشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۲۰ ق.ظ |
۰دیدگاه
قوز بالا ی قوز
یک قوزیی بود که خیلی غصه میخورد که چرا قوز دارد؟یک شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال کرد سحر شده.بلند شد و به حمام رفت.از در حمام که رد شد صدای سازو آواز شنید اعتنا نکرد و رفت داخل حمام .. هنگامی که داشت لخت میشد حمامی را خوب نگاه نکرد نفهمید کیست .
وارد گرمخانه شد دید جماعتی بزن و بکوب دارند و مثل اینکه عروسی داشته باشند می زنند و میرقصند.او هم بنا کرد به آواز خواندنو رقصیدن و خوشحالی کردن.در حالی که میرقصید دید پاهای آنها سم دارد .آن وقت فهمیده بود آنها از ما بهتران هستند .اکر چه خیلی ترسیده بود اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد .
- ۰دیدگاه
- ۱۷ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۲۰