مثل قوز بالا ی قوز
سوشیانت |
پنجشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۲۰ ق.ظ |
۰دیدگاه
قوز بالا ی قوز
یک قوزیی بود که خیلی غصه میخورد که چرا قوز دارد؟یک شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال کرد سحر شده.بلند شد و به حمام رفت.از در حمام که رد شد صدای سازو آواز شنید اعتنا نکرد و رفت داخل حمام .. هنگامی که داشت لخت میشد حمامی را خوب نگاه نکرد نفهمید کیست .
وارد گرمخانه شد دید جماعتی بزن و بکوب دارند و مثل اینکه عروسی داشته باشند می زنند و میرقصند.او هم بنا کرد به آواز خواندنو رقصیدن و خوشحالی کردن.در حالی که میرقصید دید پاهای آنها سم دارد .آن وقت فهمیده بود آنها از ما بهتران هستند .اکر چه خیلی ترسیده بود اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد .
از ما بهتران هم که داشتند می زدنو میرقصیدن فهمیدند که او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش که او هم قوزی بود از او پرسید:تو چکار کردی قوزت صاف شد ؟او هم ماجرای آنشب را تعریف کردوچند شب بعد رفیقش رفت حمام .دید حضرات آنجا جمعن خیال کرد همین که برقصد ار ما بهتران خوششان می اید.
وقتی شروع کرد به رقصیدن و آواز خواندن ....ازما بهتران که آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ می شود قوز آن بابا را آوردند گذاشتن بالای قوزش.آن وقت بود که فهمید کار بی موردی کرده .گفت :ای وای دیدی که چه به روزم شد قوز بالای قوزم شد!!!