ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

قیام مقنع یا سپیدجامگان

سوشیانت | سه شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۰۳ ب.ظ | ۰دیدگاه

خیزش مقنع یا سپیدجامگان

پس از کشتن "ابومسلم" همچون جنبش ­های پرجوش  و خروش، « خیزش المقنع » در ماوراءالنهر بود. مقنع از مردم مرو بود و نام سرشتی وی "حکیم‌بن هاشم" بود او از برای کور بودن یک چشمش از روبند بهره  میبرد و به این انگیزه او را «مقنع» می­خواندند. او در زیرکی و هوش و خردمندی میان مردم زمان خویش سرشناس بود و در آموزش دانش‌های متداول‌آن زمان بسیار کوشید و نسک‌های فراوانی را خواند و در افسون و نیرنگ و تردستی دست توانایی داشت.

او در آغاز کار نزد "ابومسلم خراسانی" رفت و به فراخوان عباسی پیوست و از دسته یاران و سرهنگان ابومسلم شد. چندگاهی نیز دبیر "عبدالجبار"، جانشین ابومسلم بود.

 مقنع در کنار ابومسلم، نقشی پرکار  و کارا در فراخوان عباسی داشت؛ اما‌پس از کشتن ابومسلم که نامردیی آشکار در حق یاران جنبش بود، به سختی از عباسیان روی گردان شد و پس از ابومسلم خواستار الوهیت گردید و این ادعا را تنها به ویژگان و یاران خود هویدا می‌کرد. او به تناسخ باور داشت و می­گفت که فروهر خدا در ابومسلم آشکار شده و فروهر ابومسلم در تن او حلول کرده است.

نخستین گام از کوشش  ضد دینی او هنگامی پدیدار شد که پس از کشتن ابومسلم ادعای پیامبری کرد. باور مقنع این بود که ابومسلم از پیامبر(ص) برتر است و کشته شدن "یحیی بن زید" را زشت می­انگاشت و بر این باور بود به خونخواهی یحیی برخاسته است و در این گام کامیابیی نیافت و با بکارگیری پیشکاران "منصور" دستگیر و به بغداد فرستاده شد. با این همه در زندان زمان پسندیده یافت، تا درباره چگونگی گسترش باورها خویش برنامه‌ریزی کند. پس از رهایی از زندان به مرو بازگشت و مردم را به گرد خود گردآورد و به آنان گفت، می­دانید من چه کسی هستم؟ مردم گفتند: تو هاشم بن حکیمی، گفت خیر ‌من خدای شما هستم و گفت من آنم که خود را به گونه آدم‌به آفریده نمودم  و باز به گونه نوح و باز به گونه ابراهیم و باز به گونه موسی‌و باز به گونه عیسی و باز به گونه محمد(ص) و باز به گونه ابومسلم و باز به‌ این‌صورتی ‌که می­میانید، مردم گفتند، دیگران دعوی‌‌ پیغمبری کردند، تو دعوی خدایی می­کنی، گفت آنها نفسانی بودند و من روحانی­ام و این ‌قدرت ‌را دارم که خود را به هر روی که بخواهم در آورم و داعیانی به سراسر «خراسان» و «ماورالنهر» گسیل کرد و مردم را به پذیرش باورها خویش فرا خواند و با بکارگیری مبلغانش به مردم پیغام داد که مردگان را زنده می­کند و یارانش را به بهشت جاودان می­برد.

 

یکی از داعیان زبر دست مقنع موسوم به "عبدالله بن عمر" در گرد آوردن پیروان او خدمات فراوان کرد و در «کش» و «نخشب» به دعوت پرداخت و نخستین دهی که مردم آن به مقنع ایمان آوردند، روستای کوچک «سوبح» از روستاهای اطراف کش بود، سپس عده فراوانی از مردم روستاهای «بخارا»  و «سغد» جماعتی از «مبیضه»(سفید جامگان) بودندکه به او پیوستند و از او دنباله روی ‌کردند، سپید پوشان بخارا به جای سیاهی که شعار  بنی­عباس بود، سپیدی را به عنوان شعار خود برگزیدند و لباس سفید بر تن کردند تا مخالفت خود را با عباسیان که لباس سیاه داشتند، اعلام کنند. "خاقان" ترک نیز که در این موقع حاکم ماورالنهر بود؛ تحت تأثیر دعوت مقنع قرار گرفت  و مردم آن دیار به وی روی آوردند.

 

خلافت عباسی  والمقنع

سپاهیان مقنع یا «سپیدجامگان» هر کجا که دیده می‌شدند، دشمنانشان پا به فرار می‌گذاشتند و سپاهیان عرب از دست آنان آرامش نداشتند. "مهدی"، خلیفه عباسی شورش مقنع را برای خلافت خود بسیار مضر می‌دانست و تمامی کوشش خود را به کا ر بست، تا قیام وی را سرکوب کند. مهدی پیشرفت نهضت مقنع را برای اسلام به عنوان خطری بزرگ می‌دانست، چون خبر آورده بودند که مردم بخارا، سغد، نخشب و کش از اسلام روی گردان شده و به آئین مقنع روی آورده‌اند، خلیفه عباسی به "حمید بن قحطبه" دستور داد، تا به جنگ مقنع برود و برای این کار شماری از سپاهیان خراسان را در اختیار او  قرار داد؛لیکن مقنع به سرعت از «جیحون» گذشت و در قلعه­ای به نام «سیام» که در نزدیکی شهر «کش» بنا شده بود، اقامت گزید و چند بار سپاهیانی را که از طرف مهدی، خلیفه عباسی به قصد سرکوبی وی اعزام شدند، شکست داد. سپاه مقنع آنقدر کوچک نبود که گروهی از سپاهیان خراسان بتوانند، آن را دفع کنند. به این منظور مهدی خلیفه عباسی خود شخصا به «نیشابور» آمد. مقنع که از آمدن خلیفه به خراسان اطلاع یافت، ترکان را به استعانت خود خواند و خون و مال مسلمین را بر آنان مباح کرد. به همین مناسبت جمع زیادی از ترکان به طمع غارت و جمع مال و ثروت نزد مقنع آمدند و بسیاری از زنان و فرزندان مسلمانان را اسیر کردند و عده­ای را کشتند. از آن پس پیروان مقنع  به بخارا  آمدند و وارد روستای «نمکجت» شدند و درون مسجد آمدند و موذن مسجد و چند تن دیگر را به قتل رساندند و در ده مزبور کشتاری عظیم رخ داد؛ چون کار قتل و غارت روستاهای نزدیک بخارا  توسط پیروان مقنع شدت گرفت، مردم بخارا خدمت والی آنجا "حسین بن معاذ" رفتند و از پیروان مقنع شکایت کردند، خلیفه که وضع را این چنین دید، حسین بن معاذ(حاکم بخارا) را مامور سرکوبی و دفع شورش مقنع کرد. در جنگ سختی که در سال 159ه.ق. بین سپاهیان حسین بن معاذ و طرفداران مقنع در نزدیکی «نرشخ» در گرفت. پیروان مقنع شکست خوردند و حاضر به قبول اسلام شدند؛ اما به مجرد بازگشت مسلمین مجددا قیام خود را برای مقابله با سپاهیان خلیفه آماده کردند. تمام این موارد سبب شد، تا خلیفه عباسی فرمان بسیج عمومی را صادر کند. 

هزینه سنگینی هم صرف این لشکرکشی شد و به فرمان مهدی، خلیفه عباسی چندین لشکر قلعه نرشخ را تحت محاصره خود در آوردند و چون مدت محاصره به طول انجامید، فرمانده سپاهیان خلیفه، سپهسالار مقنع را فریب داد و وی را وادار به تسلیم قلعه کرد. صدها هزار سپاهی، ماورالنهر را به محاصره درآوردند، سپاهیان محدود مقنع، با رسیدن سپاهیان بی­شمار خلیفه وحشت کردند و پا به فرار گذاشتند.

مقنع چون خود را تنها یافت و احساس کرد که ممکن است، اسیر دشمن شود، به روایتی خود را در تنور و یا در خم تیزاب انداخت، این موضوع را نیز اعجاز او شمردند و مدعی شدند که مقنع در میان شعله‌های آتش ناپدید شده و روزی دوباره باز خواهد گشت.

 

منابع

نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر؛ تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القبادی، تهران، سنائی، بی تا، ص 77.

ابن اثیر، الکامل، ترجمه حمید آژیر، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، 1381، ج 8، ص 3550.

لنگر ابن اثیر، الکامل، ترجمه عباس خلیلی، به تصحیح مهیار خلیلی، تهران، شرکت سهامی، تهران، بی تا، ج9،ص 293.

لنگر تاریخ بخارا، پیشین، ص78.

ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه آیتی، تهران، موسسه مطالعات  و تحقیقات فرهنگی،چاپ اول ،1364، ج 2،ص 323.

ابن اثیر، الکامل، پیشین، ج8، ص3551.

تاریخ ابن خلدون، پیشین، ص 323.

نرشخی، پیشین، ص 79.

تاریخ ابن خلدون، پیشین، ص 323.

یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه دکتر ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه  و نشر کتاب، چاپ دوم، 1321، ص 395.

تاریخ بخارا، پیشین، ص 89.

الکامل، پیشین، ترجمه عباس خلیلی، ص 295.

طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات بنیاد  و فرهنگ ایران 1354، ج 12، ص 471.

محمد بن علی بن طباطبا (ابن طقطقی)؛ تاریخ فخری، ترجمه وحید گلپایگانی، بنگاه ترجمه  و نشر کتاب، تهران، 1367، ص 244.

 

 

 

دیدگاه (۰)

هیچ دیدگاهی هنوز بیان نشده

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تحلیل آمار سایت و وبلاگ