شاهان سلسله سامانی
شاهان سلسه سامانی
سامانخدا
سامان خدا، جد سلسله سامانیان که در آغاز امر آئین زرتشتی داشت و مسلمان شد.
سامان از نوادگان بهرام چوبین بود. نسبش را سامان خدا سام بن طعام بن هرمزبن بهرام چوبین گفتهاند. او از روشناسان و حاکم بلخ بود. والی خراسان در نیمه سده ۸ میلادی با سامان دوست شد. سامان دین اسلام اختیار کرد از جمله نوادههایش اسمعیل پسر احمد در سالی ۸۹۲ میلادی بعد از مرگ برادرش نصر و گرفتن سمرقند سلسله سامانیان را بنیان گذاشت.
اسماعیل سامانی
اسماعیل سامانی )شوال ۲۳۴ هـ.ق.، فرغانه — صفر ۲۹۵ هـ.ق.، بخارا(بنیانگذار دودمان سامانیان بود. وی شهر بخارا را به پایتختی برگزید و به زبان و فرهنگ ادبیات فارسی دلبستگی بسیار داشت و رودکی سرودههایی در ستایش از وی دارد.
آغاز زمامداری
وی خود را از دودمان بهرام چوبین میدانست و در راه زنده نگاه داشتن زبان فارسی تلاش زیادی نمود.
اسماعیل از سوی برادر بزرگترش نصر که نماینده و زمامدار خلیفه بغداد در خراسان به پایتختی سمرقند بود، به زمامداری بخارا گماشته شد. بدلیل کردار نیکویش بزودی مردم زیادی را بخود جلب کرد. هنگامی که بر سر بخش نمودن مالیات، نصر با وی دچار اختلاف شد، در برابرش برخاست و پیروز گشت. با وجود کامیابی رفتار بزرگوارانهای با او داشت و حتی پس از نبرد با پیاده شدن از اسب بر پای برادر بوسه زد و برادر کوچکترش اسحاق را بدلیل پیاده نشدن از اسب در مقابل نصر سرزنش نمود. اسماعیل زمامداری سمرقند را دوباره به نصر سپرد.
رویارویی با یعقوب لیث صفاری
پس از مرگ نصر که از دیدگاه حکومت عباسی نماینده خراسان بشمار میآمد، یعقوب لیث صفاری که در پی گسترش شاهنشاهی خود بر ضد تازیان بود، به فرارود چشم دوخت. در جنگی که یعقوب لیث صفاری با اسماعیل راه انداخت، اسماعیل پیروز گشت. اسماعیل تمام سربازان یعقوب را بدون درخواست غرامت آزاد ساخت. و انگشتری را که یکی از سربازانش از یعقوب غنیمت گرفته بود را ۳۰۰۰ درهم خرید و به یعقوب بازگرداند.
اسماعیل چون میدانست معتضد عباسی خواهان به چنگ آوردن یعقوب است، اما خواهان تحویلش به معتضد نبود، پس از جنگ سپاهش را به فرارود بازگرداند و تنها ۳۰ سرباز را بطور نمایشی برای بازداشت یعقوب در سیستان نگاه داشت تا بدین وسیله خاندانش بتوانند وی را برهانانند اما پس از گذشت یک ماه هیچ کس نیامد و اسماعیل برای جلوگیری از بهانهجویی خلیفه بغداد مجبور شد یعقوب را به جانب فرارود فراخواند.
یعقوب پس از ناامیدی از خاندانش چنین گفت:
من بر سر پادشاهان چون استاد بودم بر سر کودکان، چون کودکان از دست استاد رهایی یابند کی خواهند که باز آنجا باید نشست
رفتار زمان زمامداری
اسماعیل با همگان رفتاری بس نیکو داشت. در گاه زمستان سوار بر اسب به میان مردم میرفت تا اگر کسی گلایهای دارد به وی بگوید. روزی در مرو شتری را در کشتزاری دید که آسیبی به آن زده بود. دستور داد تا دارندهٔ را بیابند و خسارت کشتزار را از وی ستانده و به کشاورز بدهند. چون آگاهی پیدا شد که شتر از آن خود شاه است، مبلغی بیشتر از خسارت به کشاورز داد.
البته اسماعیل در نبردی شمار زیادی از مردم شهر طراز را کشت و ۱۰ تا ۱۵ هزار از ایشان را اسیر نمود.
وی علاقه زیادی به گسترش زبان فارسی داشت و با وجود داشتن سپاه کافی برای یورش به بغداد، این کار را نکرد و با حفظ آرامش بیشتر در گسترهٔ زمامداریش تلاش نمود فارسی را گسترش دهد.
اسماعیل همچنین یک سد دفاعی متشکل از سپاهیانش در مرزهای خاوری ایران برای جلوگیری از یورش ترکان ایجاد نمود که تا سالها پس از وی پابرجابود.
اسماعیل در آبان سال ۲۸۶ در اثر بیماری درگذشت و در بخارا در آرامگاه ویژهای بخاک سپرده شد.
پسرش احمد جانشین وی گشت.
نصر دوم سامانی
ابوالحسن نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی (۲۹۳ تا ۳۳۱ ه.ق.) امیر سامانی بود.
پس از کشته شدن امیر احمد بن اسماعیل سامانی پسر هشتسالهٔ او نصر بن احمد را بر گردن گرفته میبردند تا مردم با او بیعت کنند. نصر ترسید و گفت: «شما میخواهید که مرا همچون پدرم بکشید.» گفتند: «نه، ما میخواهیم که ترا بهجای پدرت بنشانیم.» مردم ماوراءالنهر چشم امید به اسحاق، عموی نصر، دوخته بودند، ولی مردم بخارا علیرغم همهٔ مخالفتها، نصر را بهجای پدرش نشاندند.
شهرت نصر در سنین جوانی از پدر و اجدادش درگذشت. امیر نصر مانند پدر و اجداد خود اهل دانش و شعر دوست بود و در ترویج و توسعهٔ زبان و ادبیات فارسی خدمات شایانی کرده است. میگویند او امیری بود نیکوخصال، بردبار و دلیر و با متانت و با تدبیر و کاردانی دشمنانش را مطیع خود ساخته یا نابود کرد.
امیر نصر مانند اجداد خود از عباسیان خاطرات خوشی نداشت. شاید روی این دلیل بوده باشد که به مذهب اسماعیلی گروید. اسماعیلی شدن نصر بهانهای به دست عباسیان داد تا عدهای از سپاهش را علیه وی تحریک کرده، او را خلع و پسرش امیر نوح سامانی را بجایش نشاندند.
بعد از خلع نصر، مردم تحریک شده و دست به آزار و اذیت اسماعیلیان زده به طوری که عدهٔ را مجازات نموده، و تعداد دیگری متواری گشتند. یکی از مبلغین اسماعیلی بهنام احمد نخشبی نیز، که نصر را به مذهب اسماعیلی درآورده بود، در شورش ۳۳۲ ه.ق به دار آویخته شد.
میگویند امیر نصر بقیهٔ عمر خود را در عبادت گذراند، تا در سال ۳۳۱ ه.ق. در سن سیوهشت سالگی در اثر بیماری سل درگذشت. مدت امارتش سی سال بود. ماجرای مشهوری که منجر به سرودن شعر "بوی جوی مولیان..." از سوی رودکی شد نیز به امیر نصر مربوط است.
نوح یکم سامانی
نوح یکم سامانی (نوح بن نصر) معروف به امیر حمید و دارای کنیه ابومحمد (۳۴۳ – ۳۳۱ ه.ق.) از پادشاهان سامانی بود.
نوج بن نصر در سال ۳۳۱ ه. ق. به جای پدر در بخارا فرمانروای فرارود شد. روزگار فرمانروایی پرآشوبی داشت تا بدانجا که چند گاهی از تاج و تخت جدا شد اما دوباره مقام خویش را به دست آورد.
نوح همراه وشمگیر بن زیار بر گرگان چیره شد و در سال ۳۳۳ به ری و اصفهان لشکر کشید. از رویدادهای مهم دورهٔ او مخالفت ابوعلی فرماندهٔ لشکر اوست که مرو و بخارا را در سال ۳۳۵ فتح کرد و وزیر نوح را کشت ولی پس از مدتی با نوح صلح کرد، اما چون در نبرد با بوییان کاری از پیش نبرد و با رکنالدوله صلح کرد از اینرو نوح او را از خراسان عزل کرد ولی ابوعلی به کمک رکنالدوله منشور حکومت خراسان را از مطیع عباسی دریافت کرد و در سال ۳۴۳ نوح در بخارا درگذشت.