پاپک خرمدین نقطه تاریک تاریخ
بابک خرمدین
بابک خرم دین بزرگ مرد اصیل ایرانی ، شیرمردی که 22 سال در برابر تجاوز ننگین اعراب به خاک میهن، مردانه مقاومت وایستادگی کرد و در نهایت با غدعه و نیرنگ از پا در آمد.
به راستی که اسطوره ایستادگی ، مقاومت و آزادگی در این سرزمین مردی استوار همچون بابک خرمدین هست ، ایستادگی او لرزه بر تن دشمنان ایران زمین می انداخت ، مقاومتش سیاهی ها را کنار می زد و آزادگی اش در این کرده خاکی زبان زد همه انسان ها بود . یاد و خاطر این اسطوره و مبارز ملی را گرامی می داریم .
بابک رهبر اصلی شورشیان ایرانی خرمدین است که بعد از مرگ ابومسلم بر خلافت عباسی شوریدند. خرمدینان مرگ ابومسلم را انکار کردند و معتقد بودند که ابومسلم بازخواهد گشت تا عدالت را در جهان برقرار نماید. واقعهای مانند قیام بابک نشان داد که آذربایجانیها ادامه دهنده حس اجداد ایرانی خود هستند. در دوران خلافت عباسیان شمال آذربایجان کانون شورش طولانی مدت و خطرناک برعلیه خلافت بود که توسط بابک خرمدین رهبری میشدهاست و بر شمال غرب ایران تاثیر گذاشت و بیش از ۲۰ سال - از ۲۰۱ ه. ق/۸۱۶-۸۱۷ م تا ۲۲۲ ه. ق /۸۳۷ م - طول کشید. از نگاه باسورث این شورش قطعاً پایههای دینی داشته ولی ممکن است که پایههای سیاسی- اجتماعی نیز داشته باشد. شورش او به روشنی از حس ضد عربی ایرانیان در آذربایجان بهره میبردهاست.تعداد نیروهای لشکر بابک را در ابولمعالی ۱۰۰ هزار نفر، در تنبیه الاشراف مسعودی ۲۰۰ هزار نفر ، در تاریخ بغدادی ۳۰۰ هزار نفریا بیشمار و در تبصرة العوام بیشمار ذکر کردهاند که بی شک مبالغه آمیز است ولی حداقل دلالت بر بزرگ بودن آن دارد.
او زندگی گمنامی در آذربایجان داشت تا اینکه مورد توجه جاویدان بن سهل، رهبر خرمیها که مدت کوتاهی بعد درگذشت، قرار گرفت. بابک ادعا کرد که روح جاویدان در کالبد او وارد شده و تحریک ساکنین بذ را آغاز کرد. او قدرت جدیدی به جنبش دینی-اجتماعی که ریشه در مذهب مزدک داشت، بخشید و از روشهای خشونتآمیز ویژهای بهره گرفت. به نظر میرسد که قیام او از ۲۰۱ ه. ق/۸۱۶ م آغاز و با نقشه حاتم پسر هرمثه، حاکم ارمنستان یاری شده بود و با مشکلات مختلفی در استانهای شرقی که به دنبال آن مامون به بغداد بازگشت، آسان گشته بود.
در ۲۰۴ ه. ق/ ۸۱۹-۸۲۰ م مامون، یحیی بن معاذ را به سوی بابک فرستاد که با درگیری بی نتیجه در موقعیتهای مختلف (جنگی) همراه بود؛ همان طور که تلاش دیگر فرماندهان خلافت، شانس بهتری نداشتند. در پایان خلافت مامون شورش تا جبال هم کشیده شد، که این باعث نخستین نگرانی خلیفه معتصم گردید و باعث شد تا او شورش این ناحیه را ریشه کن کند. در ۲۲۰ ه. ق / ۸۳۵ م معتصم افشین را مامور سرکوب بابک کرد. این فرمانده قلعههای جاده بذ را که بابک ویران کردهبود را تعمیر کرد و علی رغم شکست بغای کبیر در هشتادسر، توانست طرخان، یکی از فرماندهان شورشی را غافلگیر کند. سپس با نیروهای تحت فرماندهی جعفر خیاط و داوطلبان ابودلف تجدید قوا کرد و در ۲۲۲ ه. ق /۸۳۷ م اردوگاهی را تحت حفاظت دیدهبانها برپا کرد. (چرا که مکرراً از بذ مورد هجوم واقع شدهبود) بعد از حمله ناموفق داوطلبان، بذ در ۹ رمضان ۲۲۲ ه. ق/۱۵ آگوست ۸۳۷ م توسط نیروهای فرغانهای فتح و غارت شد. بابک فرار کرد ولی توسط بزرگ ارمنستانی - سهل بن سنباط - که به او پناه دادهبود، دستگیر شد و به افشین تحویل دادهشد. او به سامرا فرستاده شد و در ۳ صفر ۲۲۳ / ۴ ژانویه ۸۳۸ به سامرا رسید. معتصم او را سوار بر فیل به معرض نمایش گذاشت و با بیرحمی زیاد او را اعدام کرد. جنازه او بر چوبه دارش باقی ماند و منجر شد تا نامش به این منطقه شهر اطلاق گردد.
دستگیری و اعدام بابک پایان جنبش خرمدینان نبود، آنها ادامه حیات دادند تا مدرکی گواه بر حیاتشان در قرن ۳ ه. ق/۹ م باشند. داوطلبان شورش گذشته، که خود را بابکیه نام نهادند، در بذ تا قرن ۵ ه. ق/۱۱ م ادامه حیات دادند و به انتظار مهدی ماندند و آئین خاصی انجام میدادند.
تولد و جوانی
به گفته واقدی عبدالله پدر بابک روغن فروش دوره گردی بود که زادگاهش مدائن را به قصد مرز آذربایجان ترک کرده بود و در روستای بلال آباد در استان میمذ ساکن شده بود. پدر بابک بعد از تولد بابک در سفری که به ناحیه سبلان داشت زخمی شد و از دنیا رفت. همسر بیوه اش برای کار دایگی بچههای مردم را به عهده گرفته بود در حالی که بابک تا ۱۲ سالگی گاوچرانی میکرد. به ما گفته شده که «روزی مادر بابک بیرون رفت و در پی پسر میگشت. بابک در آن زمان گاوهای مردم را به چراگاهی میبرد. مادر، وی را در زیر درختی یافت که خفته و برهنه بود و از بن هر مویی از سینه و سر وی خون میتراوید. چون بابک از خواب بر آمد دیگر اثری از خون ندید، دانست که دیری برنخواهد آمد که کار پسر بالا گیرد.زرین کوب این روایت را هم تراز افسانه دانیال و بختالنصر دانسته و آنرا جعل دشمنان بابک میداند. واقدی اضافه میکند که بابک در دوران جوانیاش به عنوان خدمتکار و تیمارگر اسب برای شبل بن منقی در روستای سراب کار میکرد و تنبور زدن را یاد گرفت. این (مطلب) باید منبع گزارش ابولمعالی باشد که آوردهاست بابک تنبور میزد و آواز میخواند درحالی که در روستا میوهفروشی میکرد. وقتی او بزرگ شد به تبریز رفت و ۲ سال را صرف خدمت به محمد بن رواد ازدی کرد و سپس در ۱۸ سالگی به خانهاش در بلالآباد بازگشت.
۲ مرد ثروتمند به نام جاویدان بن شهرک و ابوعمران در بلندیهای اطراف کوهستان بذ زندگی میکردند و برای رهبری خرمدینان ساکن در آن مناطق مرتفع میجنگیدند. جاویدان وقتی در مسیر زنجان به بذ در برف گیر کرد به دنبال سرپناهی در بلالآباد گشت و به خانه مادر بابک رفت. به دلیل فقر مادر بابک فقط برایشان آتش روشن کرد در حالی که بابک به اسبها و نوکرهای جاویدان رسیدگی میکرد و برایشان آب آورد. جاویدان بابک را برای خرید غذا، شراب و علوفه فرستاد و وقتی بابک برگشت و با جاویدان سخن گفت، جاویدان تحت تاثیر زیرکیاش (علیرغم لکنت زباناش) قرار گرفت. بعد از آن جاویدان از مادر بابک اجازه خواست تا بابک را برای مدیریت زمینهای کشاورزی و دارائیهایش با خود ببرد و پیشنهاد کرد که در عوض ۵۰ درهم ماهانه به عنوان حقوق بابک برای او بفرستد. مادر بابک پذیرفت و اجازه داد بابک برود. از آن موقع است که بابک به خرمدینان ملحق شدهاست.
بعد از ورود بابک به خدمتگزاری جاویدان، رقیبش ابوعمران از بیرون از قلمروی جاویدان به او شبیخون زد و شکست خورد و کشته شد. ولی جاویدان ۳ روز پس از آن بر اثر جراحت وارد شده از دنیا رفت. زن جاویدان خبر مرگ شوهرش را به بابک داد و اضافه کرد که خبر را فردا در جامعه منتشر خواهد کرد. و همچنین بابک را به عنوان جانشین جاویدان معرفی خواهد کرد و کسی که دین مزدک را برمیگرداند و جامعه را به سوی پیروزی و موفقیت رهبری میکند. در روز بعد، بابک قبل از پیروان و جنجگویان جاویدان ظاهر شد. آنها پرسیدند «چرا جاویدان آنها را قبل از به زبان راندن وصیتنامه خبر نکردهاست»، همسرش جواب داد «چون شما در مکانهای مختلف بودید، انتشار پیام منجر به پخش شدن خبر میشد که امنیت شما را به خطر میانداخت». بعد از بدست آوردن فرمانبرداری آنها به دستورالعمل جاویدان، همسرش گفت بر طبق وصیت شب قبل از مرگ روحش از جسمش خارج شده و به جسم بابک در آمده و با روح بابک درآمیختهاست و هرکسی که این وصیت را زیر سوال ببرد تکفیر خواهد شد. تمام کسانی که حاضر بودند، فرمان جاویدان را قبول کردند و خودشان را مقید به سوگند خوردن درباره بابک کردند که همانگونه که از روح جاویدان پشتیبانی میکردند از روح بابک هم بکنند. سپس بابک و بیوه جاویدان در حضور همگان در تشریفات ساده با هم ازدواج کردند.
برخی مورخین اظهار داشتند زن جاویدان از قبل عاشق بابک شده بوده که گفته شده پسربچه خوشصدا داشتهاست. این اتهام ریشه در ازدواج آن دو بعد از مرگ جاویدان دارد. ابولمعالی ادعا میکند که زن جاویدان به همسرش زهر خورانیدهاست درحالی که طبری و ابن اثیر ادعا میکنند که جاویدان پسری داشت که بدست مسلمان دستگیر و بعد از آن آزاد شد. صدیقی تعجب میکند که چرا این پسر جانشین جاویدان نشدهاست.
شهر بذ، منطقه و قلعهای در شمال آذربایجان، به خاطر قیام بابک معروف شد این شهر مرکز اصلی مقاومت خرمدینان و بابک در برابر خلفای عباسی (به ویژه معتصم) بود. شهر بذ که فاصلهٔ کمی با رود ارس دارد، امروزه فاقد حیات است.
به خاطر غیرقابل دسترس بودن موقعیت جایگاه بابک، قدرت او بسیار زیاد بود، چنان که بُحتُری - شاعر عرب - در شعرهایش به این موضوع اشاره میکند. بذ تنها قلعه بابک نبود، قلعههای دیگری هم ذکر شده که خرابههای آنها امروزه هم قابل شناسایی است. محدوده قلمرو بابک ارتفاعاتی بود که از شرق به دریای کاسپین و ناحیه شروان و شماخی، از غرب تا ناحیه جلفا و نخجوان و مرند، از شمال تا ساحل رود ارس و دشت مغان و از جنوب تا نزدیک اردبیل و مرند کشیده شدهاست. قلعه او - بذ – در کوهستان نفوذناپذیر با گذرگاه باریک و پیچیده واقع شدهاست بطوری که بلعمی میگوید یه مشت مرد جنگی میتوانند هزار نفر از مهاجمین را متوقف کنند. آب و هوای طاقت فرسا زمستان و برف و باران سنگین امکان تسخیر بذ را در زمستان غیرممکن میکند. گاهی بابک از فرصت غافلگیری برای شبیخون زدن و کشتن تعداد زیادی از دشمنانش استفاده میکرد.
بابک با پشتوانه زمین کوهستانی، لشگریان خلیفه را یکی پس از دیگری شکست میداد. نیروهایش قادر بودند جلوی کاروانها را بگیرند، مامورین مالیات را بکشند، حریفان محلی را نابود کنند و گاه و بیگاه به لشگر دشمن شبیخون بزنند، سپس بلافاصله به قلعه غیرقابل دسترسشان و پناهگاه کوهستانیشان عقب نشینی کنند.
شخصیت بابک
جسارت، زیرکی و استعداد بابک در فرماندهی نظامی در مبارزه طولانی و اعتمادی که پیروانش به او داشتند، بی تردید استثنائی است. طبری میگوید هیچ یک از خرمدینها جرئت این را نداشتند که امان نامه خلیفه را به فرمان افشین به بابک برسانند. گفته شدهاست که در گیرودار نبردی که به تصرف بذ انجامید، بابک با افشین دیدار و از خلیفه تقاضای امان کرد. اما با توجه به روحیهای که بابک بعدها (هنگام اعدام شدن) از خود نشان داد، میتوان حدس زد که از جانب او حیلهای در کار بودهاست. بعد از اعدام بابک، سرش را به خراسان فرستادند که خود نشانهای بر وجود هوادارانی از او در آن منطقهاست. وقتی فرستاده افشین به بابک رسید، بابک عصبانی گفت که این پیغام را به پسرم برسان: «ممکن است زنده بمانم یا نه. من به عنوان فرمانده شناخته شدهام. هر جا که من باشم یا از من یاد شود، من (آنجا) پادشاهم». این کلمات بلندپروازی و اراده وسیع بابک را نشان میدهد. اما بهرامیان معتقد است که بابک در سودای پادشاهی بودهاست. همچنین به روایت طبری هنگامی که افشین خواست آذربایجان را (به سمت سامرا) ترک کند از بابک پرسید که آیا خواستهای دارد یا نه. بابک جواب داد که میخواهد شهرش را ببیند. افشین در شب مهتابی بابک را با چند نگهبان به بذ فرستاد و اجازه داد که به دور شهر بگردد. این نشانه عشق بزرگش به وطنش است. ادعای طبری و ابن اثیر درباره خوشگذرانی همراه با مست کردن حتی در زمان جنگ به عنوان یکی از ویژگیهای شناخته شده فرقه تائید شدهاست. به گفته بهرامیان بابک به هنگام قدرت، دختران و خواهران زیباروی بطریقان ارمنستان را به زور به زنی میخواست اما یوسفی داستان هرزگی بابک و ربایش دختران زیبای ارمنی با ادعای دیگر طبری - که در آن زنان هنگامی که بابک را اسیر دیدند گریستند - ناسازگار میداند. روایاتی مبنی بر رفتار شجاعانه بابک به هنگام مرگ نقل شدهاست.
1.تبار/نژاد بابک:
نام و تبار و طول زندگانی بابک
نام بابک معرب نام ایرانی «پاپک» است. در تمامی منابع نام بابک یافت میشود، اما مسعودی نام او را حسن ذکر کردهاست. مورخین ارمنی بابک خرمدین را گاهی «باب»، گاهی «بابن» و گاهی «بابک» ضبط کردهاند. کرون و بهرامیان بابک را در زمره مسلمانان شمرده و نام اصلی او را حسن میدانند که بعدها نام بابک [و یا پاپک] را برای خود برگزید چرا که بابک یا پاپک به معنی پدر است و نام نیای ساسانیان نیز بودهاست. به گفته کرون، دو برادر بابک هم نامهای اسلامی داشتهاند.
پدر او، روغن فروش دورهگردی به نام «عبدالله» از اهالی تیسفون بود که به آذربایجان مهاجرت کرده بود و مادر او زنی تک چشم بود که «ماهرو» نام داشت و از اهالی آذربایجان بود.
تبار و طبقه اجتماعی بابک مبهم و متناقض، گاهی شگفت انگیز و باورنکردنی است. واقدی و طبری بابک را فردی از طبقه پائین جامعه معرفی میکنند ولی جواب بابک به نامه پسرش (بعد از فرار) و کلماتی که عبدالله، برادر بابک به ابن شروین طبری - کسی که او را به بغداد منتقل کرده- گفتهاست، نشان میدهد که بابک اشرافزاده بودهاست. به عقیده زرینکوب، مجرد نام بابک، جاویدان و شهرک نیز به رغم آنچه روایات دشمنان قوم القاء می کنند این تصور را که رهبران نهضت منحصراً از طبقات بیمایه و پست یا از طایفههای غیر ایرانی بودهاند، چندان پذیرفتنی نمیدهد.
به عقیدهٔ بهرامیان، بابک به زبان باستان آذربایجان سخن می گفتهاست.
بهرامیان معتقد است، در منابع موجود، روایتی که بتوان با توجه بدان سالزاد بابک را تعیین یا تحدید کرد، وجود ندارد. اما سعید نفیسی تخمین میزند، با توجه به اینکه از سال ۲۰۱ تا ۲۲۳ هجری قمری مشغول درگیری با نیروهای خلیفه بوده و اگر سن بابک در زمان شروع قیامش را ۲۰ سال در نظر بگیریم، بایستی ۴۲ سال زیسته باشد.
بررسی تاریخی پاپک
در این باره، به ذکر دو سند بسنده میکنیم.
سند نخست از آن ابن حزم، مورخ عربتبار است
الفصل فی الملل والأهواء والنحل، ص ۱۹۹.
«أن الفرس کانوا من سعة الملک وعلو الید على جمیع الأمم وجلالة الخطیر فی أنفسهم حتى أنهم کانوا یسمون أنفسهم الأحرار والأبناء وکانوا یعدون سائر الناس عبیداً لهم فلما امتحنوا بزوال الدولة عنهم على أیدی العرب وکانت العرب أقل الأمم عند الفرس خطراً تعاظمهم الأمر وتضاعفت لدیهم المصیبة وراموا کید الإسلام بالمحاربة فی أوقات شتى ففی کل ذلک یظهر الله سبحانه وتعالى الحق وکان من قائمتهم سنبادة واستاسیس والمقنع وبابک وغیرهم »
برگردان به پارسی:
«پارسیان از نظر وسعت و ممالک و فزونی نیرو بر همهی ملتها برتری داشتند٬ و خود را برترین ذات بشری می دانستند و خود را آزادگان نام نهاده و اقوام دیگر را بندگان میشمردند. چون دولتشان بر افتاد و عرب که نزد آنها دونپایهترین قوم جهان بود بر آنها مستولی گردید این امر بر آنها گران آمد و خود به مصیبت تحمل نشدنی روبرو یافتند٬ و بر آن شدند که با راههای مختلف به جنگ اسلام برخیزند. ولی هربار خدایتعالی حق را نصرت داد. از جمله رهبران آنان (= ایرانیان) سنباد٬ مقنع٬ استادسیس٬ بابک و دیگران بودند».
در دومین سند نیز بابک خرمدین به صراحت پارسی خوانده شده است. سعید نفیسی مینویسد (117-116):
«سرزمینی که بابک خرم دین در آن سالها فرمانروایی داشته از سوی مغرب همسایه ی ارمنستان بوده و بابک در ارمنستان نیز تاخت و تازهایی کرده است به همین جهت با شاهان ارمنستان رابطه داشته و تارخ نویسان ارمنی آگاهیهای چندی درباره وی داده اند. از آن جمله یکی از کشیشان وارداپت واردان یا وارتان که در 1271 میلادی و 670 قمری در گذشته در کتابی که بنام «تاریخ عموم» نوشته و از مآخذ پیش از خود بهره مند شده است، مطالبی دربارۀ او دارد. ارمنیان نام بابک را گاهی «باب»، گاهی «بابن» و گاهی «بابک» ضبط کرده اند. وارتان در حوادث سال 826 میلادی و 211 قمری می نویسد: «درین روزها مردی از نژاد ایرانی به نام باب که از بغتات) بغداد) بیرون آمده بود بسیاری از نژاد اسماعیل (ارمنیان در آن زمان به تازیان اسماعیلی و از اسماعیلینژاد می گفتند) را به شمشیر از میان برد و بسیاری از ایشان را برده کرد و خود را جاودان می دانست. در جنگی که با اسماعیلیان کرد به یکبار سی هزار تن را نابود کرد. تاگغارخونی آمد و خرد و بزرگ را با شمشیر از میان برد. مأمون هفت سال در سرزمین یونانیان (خاک روم) بود و دژ ناگرفتنی لولوا را گرفت و به بین النهرین بازگشت ...»
در این قطعه به صراحت به نژاد (یعنی تبار) ایرانی بابک خرمدین اشاره شده است. شایسته است که گفتار این منبع را بیشتر شکافیم. این منبع در سال 1919 میلادی به فرانسوی نیز برگردانده شده است و استاد نفیسی بخشهایی از آن را به فارسی از فرانسه ترجمه کرده است. مشخصات اصل فرانسوی این منبع چنین است:
La domination arabe en Armènie, extrait de l’ histoire universelle de Vardan, traduit de l’armènian et annotè , J. Muyldermans, Louvain et Paris, 1927.
در کتاب یاد شده، قطعهی ارمنی مذکور چنین ترجمه شده است (ص 119):
"En ces jours-lá, un homme de la race PERSE, nomm é Bab, sortant de Baltat, faiser passer par le fil de l’épée beaucoup de la race d’Ismayēl tandis qu’il.."
در زبان ارمنی٬ پارسی را از دیرباز همانند امروز «پارسیک» می گویند که در ترجمه فرانسوی منبع نامبرده نیز بهPERSE ترجمه شده است، و در فارسی، استاد نفیسی همان ایرانی را گزینش کرده است.
گزارش این منبع همزمان ارمنی، سندی صریح و آشکار مبنی بر پارسیک (در ارمنی یعنی پارسی که تلفظ پهلوی واژه پارسی است) تبار بودن بابک خرمدین است.
بیگانهپرستان در برابر این دو سند صریح چیزی برای گفتن ندارند و حتا کوچکترین مدرکی نیز در دست ندارند که نشان دهد زبان آذربایجان در زمان بابک یا پس از زمان وی ترکی بوده است. حتا تا 800 سال پیش نیز نمونه و اثری از این زبان در آذربایجان وجود نداشته است.
اما جالب است بدانید که دشمنان بابک غالبا مزدوران ترک خلیفه بودند: اشناس٬ ایتاخ٬ بوغا و... خود خلیفه معتصم هم ترکزاد بود (یعنی مادرش ترک بود). البته افشین، سرداری که بابک را دستگیر نمود، از آسیای میانه بود( و تبار وی یا سغدی بوده است یا غیر ایرانی. در این راستا بیشتر پژوهش نیاز است ولی به گمان این نگارنده زادبوم وی، اسروشنه، نیز در آن دوران، سده سوم ق.، هنوز ترکزده نشده بود تا فرماندار آن منطقه نیز بخواهد ترک باشد.
به هر رو، میبینید که جهالت و نادانی بیگانهپرستان تا به کجا رسیده است که با وجود چنین اسناد صریحی که بابک را ایرانی/پارسی خواندهاند٬ اینان گمان میکنند بابک ترک بوده و برای چیره ساختن زبان ترکی میجنگیده است! در حالی که دشمنان بابک مزدوران ترک بودند و در حالی که زبان ترکی صدها سال بعد به وسیلهی زردپوستان آسیای میانهای مهاجر و مهاجم در آذربایجان گسترش داده شد. کهنترین آثار ترکی نیز متعلق به مغولستان و سپس به زبان ایغوری مانوی هستند. آشکار است که هیچ شباهتی میان این ترکهای اصیل و هممیهنان ترکزبان ولی غالبأ ایرانیتبار آذری وجود ندارد.
سایر منابع برای تاریخ نگاری زندگی بابک
نخستین گزارش زندگانی بابک توسط واقدی، در «اخبار بابک» نوشته شدهبود که اکنون در دست نیست. این نوشتار توسط ابن ندیم در کتاب الفهرست هم نقل شدهاست و احتمالاً توسط مقدسی مورد استفاده قرار گرفتهاست. بقیهٔ منابع کمتر در این باره توضیح دادهاند و میانشان اختلافی وجود دارد.
جدای از ملل و نحل نویسان، متونی که بیش از همه جنبش خرمدینی را یاد میکند آثار ابن ندیم، طبری —به ویژه در مورد قیام بابک— و خواجه نظام الملک است. اخباری که نظام الملک و طبری —مخصوصاً در مورد دستگیری و اعدام بابک— روایت میکنند، اختلاف کمی با یکدیگر دارند.
علی بهرامیان معتقد است که با وجود شهرت بابک، آنچه به خانواده و تبار و عقاید و اهداف او مربوط میشود، در مأخذ کهن بسیار اندک است و در مجموع نمیتوان به نتیجه قانع کنندهای دست یافت. گو اینکه هر یک از روایتها به نحوی بخشی باور عمومی را از موضوع باز میتاباند.
جزئیات جنگهای بیشماری که بین مردان بابک و نیروهای افشین پیش از سقوط «بذ» توسط طبری و ابن اثیر نقل شدهاند، توسط نفیسی در کتابش گردآوری شدهاست. غلامحسین صدیقی در کتاب خود زیر عنوان «جنبشهای مذهبی ایران در قرن دوم و سوم هجری» در مورد تاریخ خرمیان و شورشهای آنان نیز سخن به میان آوردهاست.
صدیقی تعدادی از منابعی که زندگانی بابک را ذکر کردهاند را شرح میدهد:
ابن قتیبه (ابومحمد عبدالله متولد به سال ۲۱۳ ه. ق/ ۸۲۸ م و متوفی به سال ۲۷۶ ه. ق / ۸۸۹ م) در کتاب المعارف که سبب خروج بابک را آن طور که در میان بعض مردم رایج بوده نقل کردهاست و از اولین جنگهای بابک با سرهنگان مامون نام بردهاست.
بلاذری در فتوح البلدان در فصل راجع به فتح آذربایجان که دربارهٔ شهرهای این ایالت ذکر مختصری کرده، محلهایی که در ایام جنگ میان بابک و افشین، مراکز معاندان بوده را نام بردهاست.
دینوری (ابوحنیفه احمد متوفی به سال ۲۸۲ ه. ق/ ۸۹۸ م) شرح این شورش را در اخبارالطوال ضبط کرده و در بعض مسائل اطلاعاتی بدست میدهد که در جاهای دیگر یافت نمیشود.
یعقوبی (متوفی به سال ۲۸۴ ه. ق/ ۸۹۷ م) در تاریخ خود به ذکر این واقعه پرداخته و گفتههای او حاوی جزئیاتی است که در مصادر دیگر موجود نیست.
مفصلترین شرحی که دربازهٔ این شورش داریم، در تاریخ عظیم القدر محمد بن جریر طبری است ولی تقریباً تمام مسطورات این سالنامه مربوط به جنگها و اعمال لشکرکشی وترتیب لشکر و ترتیب فتوح است.
مسعودی در مروج الذهب، مختصری از شورش بابک سخن رانده و بعد به تفضیل گرفتاری او را بیان کردهاست و در تنبیه الاشراف، به این حادثه اشارت نمونده و از تقسیمات فرقهٔ خرمدینان و مباحثات ایشان در میان خود و با خارجیان و مساکن ایشان و اصل ایشان، بحث کردهاست.
بلعمی در ترجمه طبری خود به تفضیل این واقعه را ذکر کردهاست.
کتاب البدء و التاریخ مقدسی برای آگاهی از عقاید خرمدینان بهترین مأخذ است. همین مولف فصلی نیز در کتاب خود دربارهٔ شورش بابک و دفع او آوردهاست.
ابن ندیم در کتاب الفهرست، تقسیمات فرقهٔ خرمدینی و آراء ایشان و مساکنشان را شرح داده و احوال بابک در کودکی و ریاست یافتن و ابداعات او را در دین خرمی ذکر کردهاست.
بغدادی در فرق بین الفرق، تقسیمات فرقهٔ خرمدینان و آراء ایشان و شورش بابک و حالت دینی این فرقه را در زمان خود به اختصار روایت کرده و قسمت اخیر بیانهای این مولف برای آگاهی به تطور عقاید خرمدینان بسیار مفید است.
همین بیانهای بغدادی را اسفراینی در کتاب التعبیر ضبط نمودهاست.
نظامالملک شرحی دربارهٔ شورش خرمدینان از آغاز قرن دوم تا آخر قرن سوم جمع کرده و در کتاب سیاستنامه جا دادهاست.
مولف مجمع التواریخ، به اختصار از اصل فرقهٔ خرمدینان سخن گفته و شورش بابک و قتل او را ذکر کردهاست.
ابن جوزی (متوفی ۵۹۷ ه. ق) در نقد العلم و العلماء، یا تلبیس ابلیس از فرقهٔ بابکیان نام برده و دربارهٔ رئیس ایشان و شورش او و حالت دینی این فرقه در قرون بعد بیاناتی کردهاست.
ابناثیر در کتاب الکامل فی التاریخ، شرح حال مبسوطی از حرکت دینی بابک و جنگها و فتوحات و شکسن و گرفتاری و قتل او ضبط کردهاست.
عوفی در جوامع الحکایات، سه حالت دربارهٔ اصل بابک و سرکشی و کشتن او آوردهاست.
سبط بن الجوزی (متوفی ۶۵۴ ه. ق/ ۱۲۵۷ م) در مرأت الزمان از اصل بابک و شورش او قتل او و وضع دینی این فرقه در قرنهای بعد بحث کردهاست.
ابوالفرج بن العبری در تاریخ مختصرالدول، از شورش خرمدینان و گردنکشان بابک و عاقبت کار و او سخن راندهاست.
ابن شاکر فخرالدین در عیون التواریخ، از جنبش بابک و دفع او و اصل او و آغاز کارش و عقاید خرمدینان بحث کردهاست.
در عفیف الدین ابی محمد عبدالله مولف مرآت الجنان، به اختصار از اصل بابک و شورش او و جنگها و انجام کارش یاد کردهاست.
ابنخلدون در کتاب العبر، شرح نسبتاً مبسوطی دربارهٔ شورش بابک و جنگها و پایان کارش آوردهاست.
2. نامهای جغرافیایی زمان بابک:
ابن خرداذبه در کتاب المسالک و الممالک مسافت آبادی ها را از اردبیل تا شهر بذ (جایگاه بابک) چنین معلوم کرده است: از اردبیل تا خش (به ضم خا و سکون شین) هشت فرسنگ و از آن جا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبیل تا برزند چهارده فرسنگ راه بود)، برزند ویران بود و افشین آن را آباد کرد، از برزند تا سادراسپ که نخستین خندق افشین آن جا بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا سادراسپ شانزده فرهنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل هیجده فرسنگ فاصله داشته است)، از آن جا تا دوال رود که خندق سوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا دوال رود بیست فرسنگ بوده است) و از آنجا تا شهر بذ شهر بابک یک فرسنگ. از این قرار از اردبیل تا بذ، شهری که بابک در آن مینشسته، بیست و یک فرهنگ راه بود. (سعید نفیسی٬ بابک دلاور آذربایجان، ص 33-32)
همهی این نامهای جغرافیایی یاد شده در این شرح، پارسی هستند: اردبیل٬ سادراسپ٬ دوالرود٬ بذ٬ برزند٬ خش و...
ابنخردادبه، جغرافینگار سدهی سوم هجری، شهرهای آذربایجان را چنین برمیشمارد: «مراغه، میانج، اردبیل، ورثان، سیسر، برزه، سابرخاست، تبریز، مرند، خوی، کولسره، موقان، برزند، جنزه، شهر پرویز، جابروان، ارومیه، سلماس، شیز، باجروان» (المسالک و الممالک، ص 120-119؛ همچنین: ابنفقیه، مختصر البلدان، ص 128؛ ابنحوقل، صورة الارض، ص100-81)
که باز بیشینه آنها ایرانی و برخی نیز آسوری و ارمنی هستند. بابک هم در شهری به نام بلالآباد به دنیا آمده است که باز هم یک نام پارسی است. نام پدر بابک را مرداس (یک نام شاهنامهای) ذکر کرده اند و نام مادرش را ماهرو. نام استاد بابک هم جاویدان پور شهرک است. میبینید که هیچ کدام از این نامها ترکی نیستند. بدیهی است اگر در آن دوران آذربایجان سرزمینی ترکنشین بود و مردمانی ترکزبان داشت، نامهای جغرافیایی آن و نام مردمان آن، مانند ترکمنستان، باید تماما ترکی میشد، که میبینیم چنین نیست، و این خود نکتهی ظریف دیگری است که ایرانی بودن زبان و تبار مردم آذربایجان و از جمله بابک خرمدین را اثبات و آشکار میکند.
3. فراگیر بودن و پراکندگی قیام خرمدینان و دین خرمدینان و دشمنان بابک:
مولف مجمل فصیحی آغاز بیرون آمدن خرمدینان را در سال ۱۶۲ مینویسد و میگوید: «ابتدای خروج خرمدینان در اصفهان و باطنیان با ایشان یکی شدند و از این تاریخ تا سنه ثلماثه (۳۰۰) بسیار مردم به قتل آوردند»
کار خرم دینان چنان بالا می گیرد که نظام الملک در کتاب سیاست نامه می نویسد:
«چون سال دویست و هژده اندر آمد٬ دیگر باره خرم دینان اصفهان و پارس و آذربایگان و جمله کوهستان٬ خروج کردند...». ابن اثیر هم در تایید گزارش نظام المک در کتاب اللباب فی تهذیب الانساب می نویسد: (ترجمه از عربی) «در ۲۱۸ بسیاری از مردم جبال و همدان و اصفهان و ماسبذان (لرستان) و جز آن٬ دین خرمی را پذیرفتند و گرد آمدند. و در همدان لشکرگاه ساختند». بنابراین قیام بابک محدود به آذربایجان نبوده است.
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان می گوید: «مازیار بابک مزدکی و دیگر ذمیان مجوس را عملها داد و حکم بر مسلمانان، تا مسجدها خراب میکردند و آثار اسلام را محو میفرمودند»
سپس درجای دیگر ابن اسفندیار می گوید:
«من (مازیار) و افشین خیدر بن کاوس و بابک هر سه از دیر باز عهد و بیعت کرده ایم و قرار داده بر آن که دولت از عرب بازستانیم و ملک و جهانداری با خاندان کسرویان نقل کنیم» (نفیسی، ص 57).
برخی میخواهند با استناد به نظام المک بابک خرمدین را مسلمان اسماعیلی معرفی کنند ولی کارشان باطل است زیرا نه تنها بیشینهی مطلق اسناد را نادیده گرفتهاند٬ بلکه نظام الملک خود میگوید: «از این جا پیداست که اصل مذهب مزدک و خرمدینی و باطنیان همه یک است و پیوسته آن خواهند تا اسلام را چون برگیرند» و به صراحت میان «خرمدینان» و «باطنیان» تفاوت قائل است و تنها چون هر دو بر دولت عباسیان میشوریدند آنان را متحد دانسته اند.
ابوالفرج بن الجوزی در کتاب «نقد العلم و العلما اوتبلیس ابلیس» می گوید:
«خرمیان و خرم کلمه بیگانه است (یعنی پارسی است) درباره چیزی گوارا و پسندیده که آدمی بدان می گراید و مقصود ازین نام چیره شدن آدمی برهمهی لذتها ..و این نام لقبی برای مزدکیان بود و ایشان اهل اباحت از مجوس بودند.»
ابن حزم می گوید:
«والخرمیة أصحاب بابک وهم فرقة من فرق المزدقیة » (= خرمیان یاران بابکاند و آن فرقهای از فرقههای مزدکیه است).
و در روضة الصفا آمده است:
آیین او (= بابک) را خرم دینی است (بلخی ، محمد بن خاوند شاه ؛ روضه الصفا ؛ تهذیب و تلخیص غباس زریاب ، تهران : امیرکبیر ، چاپ دوم ، جلد اول ، 1375 ، ص463 و رضایی ، عبدالعظیم ؛ تاریخ ده هزارساله ایران ، تهران : اقبال ، چاپ دوازدهم ، جلد دوم ، 1379 ، ص 235 ) هرچند که از جزییات معتقداتاش آگاهی دقیقی در دست نیست، ولی آن چه مسلم است این است که خرم دینان افکار مزدکی در سر داشتند و به پاکیزگی بسیار مقید بودند و با مردمان به نیکی و نرمی رفتار می داشتند (عبدالحسین زرینکوب: تاریخ ایران بعد از اسلام، انتشارات امیر کبیر، 1379، ص 459)؛ و به هرحال قیام بابک ( سرخ جامگان) بر ضد ظلم و جور اعراب و غلامان ترک نژادشان که با رفتارهای نابهنجار خود مردم را به ستوه آورده بودند در سال 201 هجری آغاز گردید و بیش از بیست سال به طول انجامید . ترکانی که کودکان را می ربودند و وبه اصرار و التماس پدران و مادران توجهی نمی کردند (حسینعلی ممتحن: نهضت شعوبیه، انتشارات باورداران، 1368 ص 300)، و به روز روشن ، زنان را به عنف به محله های بدنام می کشیدند (همان، ص300)
دشمنان ترک بابک: معتصم (خیلفهی ترکزاد، یعنی دارای مادری ترک) و سرداران ترک معتصم: ایتاخ٬ بوغا٬ اشناس. گروهی بابک خرمدین و افشین را همپیمان دانسته و گروهی آن دو را از روز نخست دشمن دانستهاند. افشین از آسیای میانه بوده است و تبارش ایرانی ِ سغدی.
4. زبان آذربایجان
در زمان بابک زبان آذربایجان «فهلوی آذری» بوده است یعنی گویشی بازمانده از زبان پهلوی ساسانی که در آذربایجان بدان سخن گفته میشده است. این گویش را در متون مختلف، «پارسی» (چون زبان پهلوی را پارسیک میخواندند و دانشمندان هم امروز آن را پارسی میانه دانند)، «آذری»، «فهلوی/پهلوی» و «رازی» (یعنی منسوب به ری، که این اطلاق پیوستگی گویشهای منطقهی فهله را با هم نشان میدهد) خواندهاند.
ابن ندیم در الفهرست مینویسد:
فأما الفهلویة فمنسوب إلى فهله اسم یقع على خمسة بلدان وهی أصفهان والری وهمدان وماه نهاوند وأذربیجان وأما الدریة فلغة مدن المدائن وبها کان یتکلم من بباب الملک وهی منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب علیها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسیة فتکلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهی لغة أهل فارس وأما الخوزیة فبها کان یتکلم الملوک والأشراف فی الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشیة وأما السریانیة فکان یتکلم بها أهل السواد والمکاتبة فی نوع من اللغة بالسریانی فارسی
(اما فهلوی منسوب است به فهله که نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. و دری لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان زبان سخن میگفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسی کلامی است که موبدان و علما و مانند ایشان بدان سخن گویند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزی زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با ندیمان و حاشیت خود گفتوگو کنند. اما سریانی آن است که مردم سواد بدان سخن رانند).
مسعودی در التنبیه و الاشراف مینویسد:
فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلى ما یلی بلاد أرمینیة وأران والبیلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهی نیسابور، وهراة ومرو وغیر ذلک من بلاد خراسان وسجستان وکرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وکل هذه البلاد کانت مملکة واحدة ملکها ملک واحد ولسانها واحد، إلا أنهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلک أن اللغة إنما تکون واحدة بأن تکون حروفها التی تکتب واحدة وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیاء الأخر کالفهلویة والدریة والآذریة وغیرها من لغات الفرس.
(پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوسته است، همهی این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهاش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی).
هر این دو سند ارزشمند به ایرانی بودن زبان مردم آذربایجان تصریح میکنند و به صراحت آنان را جزو ایرانیان (پارسیان) میدانند.
5. نام بابک و تحریف آن بدست بیگانگان:
جالب آن که بیگانهپرستان پانترکیست حتا ایرانی بودن نام بابک را نیز برنتافته و آن را تبدیل به «بایبک» کردهاند. در حال یکه چنین نامی در هیچ متنی دیده نشده است و دوم این که «بای» و «بک» هر دو از یک ریشه هستند و تاکنون دیده نشده است که یک نام مرکب از دو واژهی هممعنی پیاپی باشد. از سوی دیگر، واژگان «بای» و «بایرام» و «بک» همگی ریشهی سغدی-ایرانی (یعنی از گروه زبانهای ایرانی شرقی) دارند که به زبانهای آلتایی وارد گشته است. نام بابک به آشکارا ایرانی است و نام بنیانگذار سلسلهی ساسانی نیز بوده است. این نام در گلستان سعدی و ویس و رامین و در شاهنامه (۵۰) بار آمده است ولی حتا یک بار نیز چنین نامی در متون ترکی دیده و یافته نشده است.
نام «بابک» همان معنی پدر را میدهد: )باب "پدر" + ـک "پسوند تحبیب"(
بلعمی نیز در کتاب خود از اردشیر ساسانی این گونه یاد می کند :«اردشیر بن پاپک» و طبری هم: «اردشیر بن بابک».
«بابک» هنوز در لهجهی خراسانی همان معنی پدر را میدهد و «باوک» نیز در گویشهای ایرانی دیگر(مانند فیلی) همین معنی را میدهد.
نام پدر و مادر و استاد بابک:
در منابع موجود نام پدر بابک، مرداس (یک نامه شاهنامهای) و اهل مدائن (پایتخت پیشین ساسانیان) دانسته شده، نام مادرش «ماهرو»، و استادش «جاویدان پور شهرک»، که همگی ایرانیاند.
6. اعتراف بیگانهپرستان و دشمنان ایران به ایرانی بودن بابک.
هرچند در نزد اصحاب علم و تحقیق آرا و آثار نویسندگان بیگانهپرست پانترکیست فاقد ارزش و اعتبار است و نظریات آنان یکسره بر بنیان جعل و تحریف و دروغ و فریب شکل گرفته است، اما از آن جا که یاوههای آنان در نزد بیگانهپرستان جاهل دارای اهمیت است، ناچار برای نشان دادن اعتراف خود آنان به ایرانی بودن بابک، برخی از نوشتههای آنان را در این جا نقل میکنیم:
جواد هیأت:
«اوغوزها {ترکمانان} که اجداد ترکان آسیای صغیر و آذربایجان و عراق و ترکمنها را تشکیل می دهند از اقوام ترک هستند و قبل از آن که اسلام بیاورند در شمال ترکستان زندگی می کردند.
اوغوزهای جدید اجداد ترک زبانان ترکیه و آذربایجان و تراکمنه را تشکیل می دهند و از قرن ۱۳ به بعد٬ یعنی بعد از مهاجرت به غرب و آمیزش با سایر ترکان (قبچاق٬ ایغور) و مغولها و اهالی محلی٬ لهجههای ترکی آناطولی و آذربایجانی و ترکمنی را به وجود آوردند (صفحهی ۱۰۱-۱۰۲). از قرن دهم میلادی اوغوزهای ناحیهی سیحون اسلام آوردند و از قرن یازدهم به طرف ایران و آسیای صغیر سرایز شدند و از طرف مسلمانان به نام ترکمن نامیده شدند به طوری که بعد از دو قرن نام ترک و ترکمن جای اوغوز را گرفت. در ساله ۱۰۳۵ میلادی٬ قسمتی از اوغوزها به خراسان آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره خراسان را از غزنویان گرفتند و دولت سلاجقه را تشکیل دادند
پس بنا به اعتراف این نویسندهی پانترک، تا سدهی یازدهم میلادی هیچ ترکی پا به ایران نگذاشته بود و لذا امکان ندارد که آذربایجان از ابتدای آفرینش ترکزبان باشد (!)، بل که ترکها چندین سده پس از اسلام توانستند به آذربایجان رخنه کنند.
«در گسترش این مدنیت(اسلام) و فرهنگ عظیم الهی اقوام و قبایل ترکزبان بی شک خدمات بی شائبه و صادقانه و افتخار آمیزی دارند. ترکان اسلام را مناسبترین دین و آیین نزدیک به وجدان خود یافتند و قرنها دفاع از اسلام و گسترش ان را بر عهده گرفتند. سرتاسر تاریخ افتخار امیز ترکان مسلمان مسلما عاری از شورش و یا مقاومت در برابر اسلام است. در میان این قوم عصیانهایی شبیه عصیانهای روشن میان ، ماه فرید ، المقنع ، خرمیّه ، زواریه و غیره دیده نمی شود» (محمدزاده صدیق)
این نویسنده پانترک نیز خرمیه را، که پیشوای آن بابک بوده، ترک ندانسته است.
کشته شدن بابک به دست خلیفهی ملعون معتصم:
پس از آن در صفر سال 223 هجری ، معتصم ، به دژخیم فرمان داد تا دو دست و پای بابک را قطع نماید و سپس او را گردن زند ( نهضت شعوبیه ، ص 302 و تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص 241) مطابق با تواریخ بابک در حین اجرای سیاست و قطع شدن اعضای بدن بردباری بسیار پیشه نمود و با خون خود چهره سرخ ساخت و به معتصم گفت : من روی خویشتن ازخون سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود ، نگویند که رویش از ترس زرد شد ( تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص241 و نهضت شعوبیه ، ص 302) و بدینسان بابک در دم مرگ شکنجه های طاقت فرسا را با نهایت شهامت متحمل گردید و هیچ گونه سخنی که نشانه عجز باشد بر زبان نیاورد و با کردارو گفتار نیک خویش ، نام خود و ایران را در تاریخ جاودان و سربلند ساخت . چند تاریخ نویس کهن، واپسین سخن بابک خرمدین را بر سر دار «آسانی» و «آسانیا» و «زهی آسانی» و مانند آن گزارش دادهاند (جوامع الحکایات و لوامع الروایات)، که این نکته گویای پایبندی وی تا واپسین دم به آرمانهایاش و نیز گواه پارسی سخن گفتن وی است.
جایگاه زن در بین خرمدینان
زرینکوب به این دلیل که خرمدینان که از پیروان مزدک بودند آنها را به اشتراک در دارائی و زن نسبت دادهاست.برخی از تاریخ نویسان گفتهاند که ریشه اصطلاح خرمدین از آنجاست که همه لذتها را مباح میدانستند و از اینرو آنها را (اباحیه) میشمردند، اما نفیسی این اتهام را رد میکند و آنرا انتساب مخالفان میداند آمورتی میگوید برای بدگویی از این جنبش آنرا فاقد قیدهای شرعی یا اخلاقی و برای توجیه وابستگی آن به آئین مزدک که تصور میشد از نظر اخلاق بسیار سهلگیر است معرفی کردند.مقدسی در مورد عقاید خرمدینان مینویسد: "در میانشان کسانی به اباحه زنان به شرط رضای ایشان اعتقاد داشتند و هر چه را که نفس از آن لذت گیرد و طبع بدان میل کند به کس ضرر نرساند را مباح میشمرند". با وجود این ابن حوقل به اباحه گری آنان اشاره میکند ولی بغدادی میگوید روایت اباحه گری و آزادی جنسی خرمدینان اعتباری ندارد و دلیل مطمئنی برای آن آرا اقامه نشدهاست. مادلونگ به استناد مطهر بن طاهر مقدسی معتقد است خرمدینها به آزادی رابطه جنسی عقیده داشتند اما به شرطی که زنان با رابطه با آنان راضی باشند و همچنین به لذت بردن از همه خوشیها تا زمانی که به کسی آسیب نرسد را نیز تائید میکند، اما انتساب ابتذال افراطی را که درباره رابطه جنسی شان در برخی منابع آمدهاست را باورنکردنی وصف میکند. بی بند و باری خرمدینان از نظر یوسفی نیز اغراق آمیز است برای مثال، حضور علنی بابک و بیوه جاویدان در مراسم ازدواجشان به معنی بی توجهی آنها به حرمت ازدواج نیست و یوسفی هیچ کدام از اتهامات بی بند و باری علیه بابک و پیروانش را موثق و معتبر نمیداند.به گفته یارشاطر هم نوبختی و هم مقدسی رواج اباحه در میان مزدکیان را بدیهی دانستهاند، اما این گفته با سخن ایشان درباره علاقهمندی خرمیان به پاکی، درستی، پرهیز از دیگران و وجود نهادهای زناشویی و نماز در میان آنها آشکارا تناقض دارد. بدیهی است که خرمیان خود را مکلف به انجام فرایض دینی میدیدند، اما چیزی که هست فرایض دینی آنها با مسلمانان فرق میکرد.
به گفته آمورتی گرایش زن آزادخواهی ظاهراً اساس جنبش خرمدینان است. همسر جاویدان تدبیر انتقال قدرت را اندیشید و کلیه منابع نقش وی را در این زمینه میپذیرند. کلیه منابع اگر هم ضد و نقیض، ذکری از پایگاه اجتماعی زنان میکنند و به حق زنان در گزینش شوهر دوم اشاره مینمایند و نیز میگویند کلیه فرزندانی که از این ازدواج دوم بدنیا میآمدند از همان حقوق فرزندان شوهر اول برخوردار بودند. از این گذشته بابک قاعده برجستهای نهاد که میگفت مرد باید به خانه زن برود. کاملاً محتمل است که این قاعده بر ملاحظات بسیار بنیادی دوره پدرسالاری و کشاورزی متکی بود که رویهم رفته نباید برای زنان نامطلوب بوده باشد.
افشین، بابک و مازیار
این گفته به مازیار منسوب است که «من و افشین و بابک هر سه از دیرباز عهد و بیعت کردهایم و قرار داده بر آنکه دولت از عرب باز ستانیم و ملک و جهانداری با خاندان کسرویان کنیم مازیار هنگامی که در دادگاه افشین، با افشین رو در رو شده بود، مدعی شد که افشین به او پیغام فرستاده بود که بابک خود را از روی حماقت به کشتن داد و من هرچه کوشیدم تا مرگ را از او بازگردانم ممکن نشد. زریاب احتمال میدهد سخن افشین، اشاره به امان نامهای بودهاست که هنگام حمله به قلعه بذ برای بابک فرستاده بود. از گزارشهای طبری برمی آید که خود معتصم، دستورهای جنگی صادر میکرد و درباره اداره امور جنگ به افشین پیامهایی میفرستاد، تا آنجا که بسیاری از داوطلبان این کندی را از خود افشین دانستند و او را به اهمال و تعلّل در نبرد با بابک متهم ساختند. این ادعا که افشین بابک را با پیامهای آشتیجویانه فریفت از این شایعه نشئت میگیرد که افشین پنهانی با رهبران ضد عباسی مثل بابک و مازیار و شاید با امپراطور بیزانس - تئوفیل - ارتباط داشتهاست. علت خیانت افشین به بابک از نگاه نفیسی، این بود که معتصم پنداشت افشین از پس بابک بر نمیآید و میخواست سرکوب بابک را به طاهریان بسپارد، افشین که با طاهریان در بدست آوردن مقام در دربار خلیفه رقابت میکرد، ترجیح داد خود به جای طاهریان بابک را دستگیر کند.
از ملاحظه مجموع روایتهای مربوط به آن عهد میتوان حدس زد که در میان ایرانیان نوعی احساس استقلالطلبی از عنصر عرب و حتی برپایی گونهای پادشاهی همچون ساسانیان وجود داشت که در وجوه گوناگون سیاسی و مذهبی مجال ظهور مییافت. چنانکه محققان به درستی گفتهاند، خرمیان و در رأس ایشان بابک در این عهد - دست کم نزد بخشی از مردم - نمایندهٔ چنین احساسی شمرده میشدند. شاید درک همین نکته بودهاست که در همان روزگار نیز بابک و افشین و مازیار را یکسو دانسته، میان ایشان به نحوی باب ارتباط را باز بینگارند.
بعضی نویسندگان کوشیدهاند افشین و بابک و مازیار را ۳ شاخه یک راه با هدف احیای روزگار باستانی ایران قلمداد کنند. تردید نیست که در آن روزگار کسانی - به ویژه آنها که از خاندانهای نژاده بودند - میکوشیدند تا قدرت را از دست عربان بازستانند و دولتی مرکزی، همچون پادشاهی ساسانیان بر پا دارند ؛ یا دستکم استقلال ناحیهٔ تحت تسلط خود را که سابقهٔ آن به روزگار کهن باز میگشت، حفظ و یا تجدید کنند. با اینهمه، چنانکه دیدیم بابک به دست افشین سرکوب شد و همکاری او با مازیار نیز در پرده ابهام است. بنابراین، نمیتوان ایشان را نه از حیث شیوهها و نه اهداف، همسو دید. البته این اندازه درست است که این قیامها و تلاشها رنگ ضد عربی داشت و نه لزوماً ضد اسلامی، چنانکه وقتی برادر بابک را برای مجازات به یک ایرانی - از ناحیه طبرستان - سپردند، گفت خدای را سپاس که قتل من به دست دهقان زادهای صورت میگیرد. همچنین با توجه به پارهای روایات، از جمله سبب عداوت میان افشین و ابودلف عجلی، دشمنی وی با عنصر عرب آشکار است. با توجه به این قرائن برخی محققان حدس زدهاند که افشین همچون آل طاهر در اندیشهٔ برپایی یک دولت ایرانی بودهاست. اگر این روایت طبری درست باشد که افشین قصد داشت پس از فرار از مرکز خلافت، در بلاد شمالی ایران و ماوراءالنهر، در میان اقوام گوناگون به تبلیغ اسلام بپردازد، میتوان گفت که وی شاید قصد داشتهاست با تمسک به دیانت اسلام، اهداف خود را به پیش ببرد و تفاوت اصلی او با آل طاهر در این بود که ایشان «مشروعیت سیاسی» خود را از خلافتمیگرفتند.
بابک و امپراطور بیزانس
وقتی بابک از طرف افشین مورد هجوم قرار گرفت، گفته شده که به امپراطور بیزانس نامه نوشت و از او خواست که به آذربایجان یا دیگر سرزمینهای اسلامی لشگرکشی کند تا از فشار بر خود بکاهد. ولی هجوم تئوفیل با نیروهای متشکل از خرمدینهای فراری تا بعد از دستگیری و اعدام بابک در ۲۲۳ ه. ق/۸۳۸ م میلادی اتفاق نیافتاد. به اعتقاد زرینکوب تئوفیل بابک را حمایت میکرد. به همین دلیل مامون برای اینکه نظر روم شرقی را از حمایت بابک به نگرانیهای نزدیکتر و مهمتری معطوف دارد، به لشکر کشی به روم پرداخت (۲۱۵ و ۲۱۶ ه. ق) که این لشکرکشیها تئوفیل را از حمایت بابک بازداشت.
خرمدینان و ابومسلم
به نوشتهٔ دینوری، برخی خرمدینها معتقد بودند که بابک پسر مطهر، پسر فاطمه، دختر ابومسلم است. دینوری در اخبارالطوال نوشتهاست:«آنچه بر من درست آمد و ثابت شد این است که بابک پسر فاطمه دخت ابومسلم است - نه دختر پیامبر اسلام - و از اینرو گروهی از خرمیها خود را فاطمیه نامیدند». اما زریاب این روایت را قبول ندارد و آن را جعل خرمدینان میداند. از نظر او جعل از آنجا نشئت گرفتهاست که خرمدینان انتظار داشتند فردی از نسل ابومسلم ظهور کند و حکومت را از بنیعباس پس بگیرد.یوسفی میگوید معلوم نیست این انتساب حقیقی است یا اینکه توسط بابک (یا دیگر فرماندهان خرمی) جعل شده باشد تا پشتیبانی دوستداران ابومسلم را به خود جلب کند یا ممکن است که بعدها برای پیوند شورش بابک با شورش ابومسلم ساخته شده باشد یا اینکه در توجیه احترام گذاشتن خرمدینان به ابومسلم بوده باشد.
به اعتقاد کرون بعد از شکست بابک، پیروان او مسلمان از نوع (ابو)مسلمیه شدند یعنی اینکه امامت به جای عباسیان به ابومسلم رسیدهاست و آنها انتظار داشتند، مهدی از نسل او ظهور کند. در منابع اولیه در مورد زندگانی بابک، هیچ اثری از ابومسلم، امامها، سرخپوشان و سرخعلمان وجود ندارد.تقریبا ۵۰ سال بعد از مرگ بابک، وی به عنوان نواده ابومسلم شناخته شد که بیانگر تفکر امامت برای پیروانش است. از آن پس طبیعت مسلمیان خرمدینی در آذربایجان و جایهای دیگر در غرب ایران یک گواهی به شمار میرود.
سرانجام خرمدینها و مزدکیان
نظام الملک شکست بابک، مازیار و امپراتوری بیزانس را ۳ پیروزی بزرگ برای اسلام در زمان معتصم به حساب آوردهاست. شکست بابک ضربه سختی به خرمدینان زد، اما باعث نابودی شان نشد. نوادگان پیروان بابک، به طور آشکار در بذ به ادامهٔ حیات پرداختد، بگونهای که ابودُلف مسعر بن مهلهل آنها را در نیمه ۴ ه ق / ۱۰ م دیدهاست. با نابودی بابک امید مزدکیان در براندازی عباسیان و از پیش بردن برنامه انقلابی بر باد رفت. آنها با پشتکار فراوان در راه براندازی امویان کوشیدند، اما هنگامی که چنین مینمود که به کام دل رسیدهاند، دریافتند که عباسیان محافظهکار سد استواری در برابر تحقق آرزوهایشان هستند. تعقیب و آزار بیرحمانه آنها به نامهای خرمی، رافضی، زندیق و مانند آنها ایشان را ناگزیر ساخت که پیش از گذشته به پنهانکاری روی آورند و ایشان را برانگیخت تا جذب فرقههای اسلامی شوند. اما ردپای آنها را به نامهای مزدکی و خرمی تا دوره مغول و پس از آن نیز میتوان دنبال کرد. نظامالملک به شورش پراکندهٔ آنها تا پایان سده سوم هجری/نهم میلادی اشاره میکند و مقدسی و مسعودی که هر دو در سده ۴ هجری/۱۰ میلادی میزیستهاند شخصاً با خرمیان در تماس بودهاند. اما جالبتر از آن گزارش حمدالله مستوفی است که میگوید در میان مردم رودبار که روزگاری مذهب باطنی میورزیدند و اکنون (سده ۷ هجری/۱۴ میلادی) خود را مسلمان میشمارند، جماعتی زندگی میکردند که مراغیان نام داشتند و خود را به مزدکیان نسبت میدادند... پس از سده سوم هجری بقایای خرمی را بیشتر از همه باید در میان باطنیان و برخی از دیگر غلات شیعه جست.
ابن حوقل و اصطخری اظهار میکنند که خرمدینان در مساجد قرآن میخواندند، ولی بغدادی میگوید این حیلهٔ آنهاست تا وانمود کنند که مسلمانانند تا بی ایمانی شان را بپوشانند. بسیاری از تاریخ نویسان - مخصوصاً سنی مذهب – ادعا کردند که خرمدینان تغییر مذهب داده و به قرمطیها و اسماعیلیه پیوستند. برخی تاریخپژوهان هم با این ادعا هم عقیده هستند در حالی که بقیه تاریخپژوهان محتاطانه به این قضیه مینگرند. سوء ظن بدین خاطر است که مدعیان از این اتهام نفع میبردند چرا که هر ۳ جنبش دشمنی مشترکی با عباسیان داشتهاند و گه گاه با هم متحد میشدند.