نگاهی گذرا به تصوف دوران مغولان
نگاهی گذرا به تصوف دوران مغولان
تصوف خانقاهی که در اوائل سده پنجم هجری به بعد در ایران زمین و اناتولی شکل گرفت ارتباط مسقیم با خزشهای بزرگ جماعات ترک بیابانهای آسیای میانه و جاگیر شدنشان در درون ایران و اناتولی دارد. از آغاز سده پنجم هجری به بعد جماعات بزرگ ترکان از بیابانهای آسیای میانه در امواج پیوسته ای به درون ایران و اناتولی سرازیر شدند ؛ و چنان که میدانیم سلطنت پهناور ترکان سلجوقی را تشکیل دادند.
ترکان که پیشترها دین نیاپرستی مبتنی بر تقدس جادوگران قبیله ای داشتند، پس از آنکه مسلمان شدند باورهای کهنشان را با خود کشیدند، و بسیاری از زندگان مدعی تقدس و مردگان مقدس پنداشته شده را بجای (توتمها) جادوگران قبیله ای پیشنه نهادند؛ برای زندگان اینها دستگاهای شبه سلطنتی موسوم به خانقاه، و برای مردگان نیز گنبد و بارگاه افراشتند؛ زندگانشان واسطه میان خدا و انسان و دارای دخل تصرف در امور خلقت و کائنات پنداشته شدند، و مردگانشان نیمه خدایانی دارای قدرتی شبیه قدرت خدایان اقوام کهن سامی و توتمهای قبیله ای ترکان.
در سنت فرهنگی ایرانیان تازه مسلمان شده ماقبل حاکمیت ترکان چنین باورهای وجود نداشت. گنبد سازی و مرده پرستی (پیر پرستی ) در فرهنگ ایرانی وجود نداشت. هیچ انسانی چه مرده و چه زنده در فرهنگ ایرانی دارای تقدس پنداشته نمی شد و به همین سبب هم بود که در زبان ایرانی واژه ای معادل “زیارت” که اکنون جز واژگان مقدس شده است، ساخته نشده بود. این از آن روی بود که در دین ایرانیان ماقبل اسلام تقدس فقط به ذات های آسمانی تعلق داشت، و حتی زرتشت و موبدان بزرگ نیز در فرهنگ ایرانی تقدس به مفهوم که ما اکنون از تقدس میشناسیم، نیافته بودند.
در باور دینی ایرانیان ماقبل اسلام، علاوه بر ذاتهای آسمانی میترا و آناهیتا و آذر و ورهرام که اثرشان بر طبیعت مشهود بود، فضایل هفتگانه ملکوتی (وهومنه، ارته، خشتر، آرمئیتی، هوروتات، امرتات، سرواشه) دارای تقدس بودند و همه اینها ذاتهای مجرد معنوی بودند. ایرانیانی که در جریان یک روند بسیار پیچیده در خلال چندین نسل مسلمان کرده شده بودند، گرچه از نظر عقیده دینی پذیرفته بودند که رسول الله در زمان حیاتش واسطه میان الله و بندگانش بوده است ولی در فرهنگ آنها هیچ انسانی پس از رسول الله واسطه میان خدا و انسان پنداشته نمیشد.
در میان صدها اثر مکتوبی که از ایرلنیان عربی نگار و پارسی نگار ماقبل حاکمیت ترکان برجای مانده است هیچ نشانه ای از باور به تقدس آدمها دیده نمیشود. در میان صدها انسان تقدس یافته ای که در زمان حاکمیت ترکان وارد عرصه فکر دینی کرده شدند، حتی یکی را نمیتوان یافت که پیش از آن در باور ایرانیان مسلمان دارای تقدس بوده باشد. پیدایش واسطه های میان خدا و انسان و ساختن گنبد بر روی گور و تبدیل آن به زیارتگاه و محل نیازخواهی و نیایش و دعا در تاریخ ایران توسط ترکان در زمان غزنویان و سلجوقیان پدیدار شد و توسط مغولان و تیموریان ادامه یافت.
این سنتی ترکی بوده و از رسوم دیرینه شمنی و نیاپرستی آنها آمده بوده که پس از مسلمان شدنشان به شکل پیرپرستی -پیر زنده و پیر مرده- در آمده است. رسم پیرپرستی و مرده پرستی که در فرهنگ ایرانیان شناخته نبود و با سنتهای فرهنگی ایرانیان به کلی بیگانه بود، توسط ترکان حاکم شده در ایران رواج داده شد و بمرور زمان و اندک اندک برخی از ایرانیان ساده اندیش نیز بدان خو گرفتند.
بسیاری از نیمه مُلاهای زیرک در ایران و اناتولی وقتی با باورهای ترکان حاکم آشنا شدند ،خودشان را نزد آنها همچون اشخاصی آگاه به امور غیبی و قادر به رازگشایی و دخل و تصرف در امور جهان مطرح کردند؛ و مدعی داشتن چنان قدرتهای شدند که هرکه بیمار باشد به برکت دعای آنها بهبود خواهد یافت و هرکه هر نیازی داشته باشد به برکت دعای آنها نیازش برآورده خواهد شد.آنها با این شگرد زیرکانه خودشان را واسطه میان خدا و انسان معرفی کرده به حاکمان ترک نزدیک شدند تا به نان و نوا دست یابند.
مثلاً یکی از اینها که از عربهای پارسی زبان خراسان بود ادعا کرد که طغرل سلجوقی و دو برادرش به برکت دعای او ایران را گرفته و پادشاهی یافتند. این مرد که از نامداران تاریخ تصوف ایران است، چنان ارج و منزلتی در دستگاه اوغوزهای سلجوقی یافت که دار و دستگاهش در خراسان همچون دار و دستگاه شاهان بود. این وضعیتی بود که از اوائل سده ششم هجری از اواسط اناتولی تا شرقی ترین نقاط ایران وجود داشت. و بسیار کسانی که بنام صوفی می شناسیم در چنین ظرفی پا به عرصه اجتماعی نهادند و برای خودشان دستگاه شبه سلطنتی ساختند. تقدسی که ترکان حاکم به اینها میدادند ،خواهی نخواهی نوعی تبلیغ در میان عوام مردم نیز برای اینها ایجاد میکرد و عقیده به مقدس بودن و رازگشا و برآورنده نیازها بودن اینها در میان عوام ترویج میشد، چنان که همین صوفی خراسانی معاصر تشکیل سلطنت اوغوزهای سلجوقی و تبلیغ گر مشروعیت آنها در زمان خودش تا پایه انبیای بزرگ قوم سامی ارتقای مقام یافت.نمونه این ارتقای مقام را میتوان در کتاب «اسرار التوحید فی مقامات ابی سعید» دید.
اینگونه بود که در زمان حاکمیت ترکان بر ایران دهها دستگاه ریز و درشت تصوف بیرون آمد و تا پایان مغولان در سراسر خاورمیانه پراکنده شد. خاورشناسان که از حقیقت روند شکل گیری دستگاه صوفیان دوران سلجوقیان و مغولان آگاهی درستی نداشته اند، جریان تصوف خانقاهی را برخاسته از فرهنگ ایرانی پنداشته اند؛ حال آنکه تصوف نه تنها از فرهنگ ایرانی برنخواسته بلکه با روحیه و فرهنگ سنتی ایرانیان در تعارض هم بوده است؛ همانگونه که با دین اسلام هم در تعارض است. زیرا از نظر عقیده اسلام سلفی ،همه شیوخ صوفیه و مریدانشان مشرک شمرده میشوند و پیرپرستی و گنبدپرستی و نیاز خواهی از مردگان و قبرها در عقاید اسلامی از جلوه های “شرک جلی” شرک آشکار شمرده می شود.
تلاشهای رقابت آمیزی که دستگاههای فقیهان در زمان حاکمیت ترکان به خاطر حفظ امتیازهای اقتصادیشان برای مقابله با سربرآوردن دستگاه های صوفیان بکار میبردند، به سبب چتر حمایتی که حاکمان ترک بر سر صوفیان افراشته بودند بجائی نرسید و سرانجام به مقابله دستگاه فقاهت با دستگاه تصوف کشانده شد که صوفیان در آن برنده شدند و داستان درازی بنام داستان “تقابل شریعت و طریقت” دارد که در حقیقت ستیز ملا و صوفی است، زیرا هرکدام از دو طرف میکوشیدند که عوام بیشتری را بسوی خودشان جلب کنند و درآمدهای بیشتری را از زکات و خیرات و صدقاتی که عوام می پرداختند کسب کنند.
سده هفتم هجری که با خزش گسترده حماعات ترک به همراه یورش مغولان به درون ایران و اناتولی آغاز شده بود،دوران عروج کار و بار صوفیان بود و بسیار کسان که جویای نام و نان بودند رو به صوفیگری می آوردند و دستگاهی برا می انداختند و به نان و نوا می رسیدند. صوفیان در سایه حمایت ترکان حاکم بر ایران خانقاه هائی در همه جا دایر کردند که مریدان را در آنجا گرد می آوردند.
خانقاهها در این دوران جای معابد کهن اقوام سامی خاورمیانه و مراکز مقدس ترکان نیاپرست را گرفته بود.شیخ هرکدام از این خانقاهها که لقب “ولی الله” (نماینده تام الاختیار الله) بر خودش نهاده بود، یک نیمه خدا، شبیه خدایان کهن دنیای سامیان باستان بود،که ادعا میکرد که در خلقت و هستی دخل و تصرف دارد و تیر از کمان در رفته به فرمان او از هوا به کمان بازمی آید!!!!
اولیا دارند قدرت از اله / تیر جسته باز گردانند ز راه
به سبب جلال و شکوهی که شیوخ صوفیه با حمایت مالی حاکمان ترک به صورت خانقاه برای خودشان ساخته بودند، ساده دلان مسلمان خانقاه نشینان را خداپرستانی عبادت گذار می پنداشتند، و در اثر تلقینهای خود صوفیان پر مدعا گمان میکردند که آنها دستی در کائنات دارند و اگر محبتشان را جلب کنند ،سعادت نصیبشان میشود.و بر همین گمان نذر و نیازهایشان را به شکل هدایای نقدی و جنسی به خانقاه تحویل میدادند و بر آورده شدن امیدهایشان را از شیوخ خانقاهها می طلبیدند.از این جهت هر خانقاه همواره دارای ثروت های کلانی بود.
بسیاری از زمینداران ترک که املاکشان چیزی جز زمینهای مصادره شده کشاورزان ایرانی نبود، زمینهای وقف خانقاه میکردند و کشاورزانی که روی این زمینها کار میکردند عملا در خدمت خانقاه قرار میگرفتند و حالت بردگان شیوخ تصوف را می یافتند و بخش عمده در آمدهاشان به خانقاه تحویل میشد. اینگونه هرکدام از شیوخ خانقاهها یک فئودال به تمام معنی و در زمره مالکین بزرگ و ثروتمندان طراز اول بود و صدها مرید شبه برده داشت و با حمایت ترکان حاکم از عوام اوهام پرست شده بهره کشی میکرد.
گفتیم که صوفیان خانقاه دار دوران سلجوقیان و مغولان عقیده جبری داشتند.آنها بر اساس این عقیده که باید به داده خدا هرچه که باشد رضا داد،و در برابر اراده خدا هیچ اعتراضی نباید کرد،حاکمیت سیاسی روز را هرچه که بود مقبول میدانستند و اطاعت از دستگاه سلطه را به عوام تلقین میکردند.
آنها معتقد بودند که “پادشاهی” یک جلوه از “خدایی” است و پادشاه مسلمانی که با دین خدا در ستیز نباشد،هر عملی که انجام دهد عین عدل است؛حتی اگر سلطان برای ارضای امیال شهوانی خویش خون آدمهای بی گناه را بی هیچ بهانه ای بریزد -چون که دست شاه دست خدا است- کاری خدا پسند کرده است و کسی حق ندارد که به او اعتراض نماید!
این جنبه از عقیده صوفیان را مولوی در داستان عشق پادشاه به کنیزک بیان کرده است.
در این داستان که در دفتر اول مثنوی آمده است،پادشاهی کنیزی زیبا خریده عاشقش میشود ولی کنیزک دل در گرو دیگری دارد و از عشق یار بیمار میگردد.پادشاه طبیبان را طلب کرده علاج کنیز را از ایشان میخواهد.
سرانجام طبیبی متوجه میگردد که کنیز عاشق است و از عشق است که رنجور شده و نام نشان معشوق را که زرگری اهل سمرقند است از زیر زبان کنیز در می یابد.
پادشاه کس به سمرقند گسیل داشته زرگر را می طلبد که به هنرش محتاج گشته ؛ طبیب به امر شاه دواهایی به زرگر بیچاره میخوراند تا اینکه کم کم زرگر بخت برگشته هم از ریخت و قیافه و هم از چشم کنیز افتاده سپس میمیرد!! و کنیز تندرست میگردد تا شهوت پادشاه ارضا شود!!
این داستان تخیلی که جنایت توجیه نشده یک پادشاه هوس باز است،مولوی در پایان اینچنین توجیه میکند که کاری که پادشاه کرد کاری درست بود و هرچه کرد از روی حکمت بود که خدا به او الهام کرده بود،زیرا شاه مانند خدا قادر مطلق است و جان میستاند و جان میبخشد و هر که را بکشد کاری ناروا نکرده است:
آن که جان بخشد اگر بکشد رواست / نائب است و دست او دست خداست
البته مولوی در زمانی که تحت تاثیر شمس و عرفان او بوده گفته:
چرخ ار نگردد گرد دل،از بیخ و اصلش برکنم / گردون اگر دونی کند،گردون گردون بشکنم
و این عقیده برخاسته از عرفان ایرانی است که با عقاید صوفیه در تضاد کامل است.
حافظ نیز این بینش عارفان ایرانی را چنین بیان داشته:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم / فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
و یا:
سر خدا که در تتق غیب منزوی است / مستانه اش نقاب ز رخسار برکشیم
و یا:
او به خونم تشنه و من بر لبش، تا چون شود / کام بستانم از او یا داد بستاند ز من
حافظ در مواردی که از جبر سخن میگوید کنایه ای نیش دار به صوفیان میزند.بارزترین وجوه تفاوت میان عرفان ایرانی و تصوف خانقاهی،همین باور عارفان به آزادی انسان و تسلیم ناپذیری در برابر اراده جبری مافوق است حتی اگر اراده آسمان باشد.در حالی که صوفیان تسلیم محض اراده مافوق اند حتی اگر آن اراده از آنه حاکمان ستمگر مغول باشد.
برخی از پژوهشگران تاریخ تصوف که تقابل و رویاروی شریعت و طریقت در دوران حاکمیت ترکان بر خاورمیانه را تقابل انسان آزاداندیش و عرفان انسانگرا با اسلام عربی پنداشته اند،بدرستی از نحوه و روند شکل گیری تصوف خانقاهی اطلاع نداشته و عرفان ایرانی را بدرستی نشناخته اند؛
اینان تصوف پیرپرست را با عرفان ایرانی به غلط یکی دانسته اند و عنایت و توجه ای به مسئله ای اصلی و مهم نداشتند.اینان ندانستند که عرفان ایرانی در عین حالی که به گوهر انسانی به عنوان “مختار مطلق” تقدس میداد،ولی هر تقدسی به مفهومی که صوفیان ترویج میکردند را برای هر انسانی در هر زمان و مکانی نفی میکرد.
این مطالعه گران به دلیل همین عدم شناخت و درک صحیح از عرفان ایرانی بوده که آن را با تصوف یکی دانسته اند و در تالیفاتشان آنها را باهم در آمیخته اند.
به دلیل همین خلط و اشتباه بوده که نتوانستند جریان “رندی” را بشناسند.و در تالیفاتشان از بررسی جریان”رندی” که برآمده از عرفان بوده است ناتوان بوده و رندان را صوفی پنداشته اند.
خانقاه در سده ششم و هفتم هجری مرکز بی کارگی و تنبل پروری بود و همواره شمار بسیاری مرید بی کاره در آن گرد آمده بودند و درآمدهای انبوهی که به سوی خانقاه ها سرازیر بود هزینه این بیکاران میشد.کار اینها در خانقاه این بود که روز و شب عبادت و ذکر و تسبیح میکردند و شبها پس از اینکه حلوا خوری میکردند تا پاسی از شب مشغول سماع و رقص میشدند و خوش میگذراندند.
سماع در لغت به معنی شنیدن است،و در تصوف مفهوم خاصی دارد که میتوان آنرا “شادزیستی” معنا کرد.این شاد زیستی اساسا از آن رندان بود که بعدها به نوعی وارد جریان صوفیه شد.یک شاخه از صوفیان عقیده داشتند که وقتی انسان در ذکر خدا مستغرق می شود، روحش به معبود می پیوندد و حالتی از وجد و سرور به او دست میدهد و او را بمستی و رقص و پای کوبی و غزل خوانی وا میدارد.
این طریقت را صوفیانی اتخاذ کرده بودند که پس از طی مراحلی از زهد خشک و محرومیت چشی ناشی از روزه داری و شب زنده داری و نمازگذاری و عبادتهای خسته کننده به یکباره متوجه بی خاصیت بودن راه خود شده و از آن راه باز میگشتند و شیوه شادزیستی و بی توجهی به زهد شرعی را در پیش گرفته و به “رندی” رسیده بودند.
برخی از صوفیان که اهل دنیا و خوشی و کام گیری از نعمتهای دنیایی بودند از همه آنچه مربوط به رندی بود ،رقص و سماع را گرفتند و وارد خانقاه ها کردند،ولی شیوه زندگی نزد آنها خلاف شیوه رندان بود،زیرا رندان در خدمت سعادت انسانها و بالا بردن معرفت بشری بودند ، ولی صوفیان در کار بهره کشی بی رحمانه از انسانهای فریب خورده و آماده مال دادن به آنها بودند.