ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

یعقوب لیث صفار

سوشیانت | چهارشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۳۰ ق.ظ | ۰دیدگاه

یعقوب لیث صفار

در تاریخ ایران پس از انقراض شاهنشاهی ساسانی بزرگترین میدان منازعات با حکومت عرب شد و ما قسمت بزرگی از افتخارات تاریخی خود را مرهون ایامی هستیم که این منازعات بزرگ در آن صورت میگرفت.

نیاکان ما با نقشه ی درست و میهن پرستانه ،و با قصد احیاء تمدن و شکوه قدیم ایرانی بی آنکه دقیقه یی از دقایق مبارزه را از نظر صائب خویش دور دارند به بزرگترین قیام ملی بر ضد فاتحین عرب دست زدند و در این راه چندان کوشیدند که سرانجام استقلال از دست رفته را بدست آوردند و ایران را از اضمحلال و فنای همیشگی رهایی دادند.

خونهای پاک صدها تن از برگزیده ترین فرزندان این آب و خاک بر دامن ایران مقدس فرو ریخت تا لکه های ننگ و شکست و مذلت از آن سترده گشت و این کشور دیرپای کهن سال باشکوه و عظمت جاودانی خویش برپای ماند.

یکی از این فرزندان بزرگ و نام آور ایران که تمام زندگی پرافتخار خویش را مصروف همین قصد بزرگ یعنی بدست آوردن استقلال و عظمت برباد رفته کرد،جوانمردی اهل سیستان بنام «یعقوب» است که او را باید فخر هر ایرانی و یکی از نشانهای بزرگ نبوغ نظامی ایرانیان دانست.

وی در ناحیه یی از ایران تربیت یافت که یکی از بزرگترین مراکز مخالفت با دستگاه حکومت عرب و از خطرناکترین آشیانه های مقاومت برای خلفای اموی و عباسی بوده است.این ناحیه پر افتخار سیستان است که حتی در داستانهای ملی ما هم محل ظهور بزرگترین پهلوانان بود.

سیستان بعهد خلافت عثمان در سال ۳۰ هجری پس از نبردی سخت گشوده شد و مرزبان آنجا یعنی «ایران پسر رستم» ،که پس از جنگ بزرگ خود بی آنکه شکستی یابد صلاح را در صلح دیده بود ،حتی هنگام مذاکره صلح نیز نتوانست از اهانت نسبت بدشمن خودداری کند و معروفست که همینکه چشم او به سردار سپاه خصم افتاد گفت: میگویند اهرمن بروز دیده نشود،اینک این اهرمن است که آشکارا می بینم و درین هیچ شک نیست!

از این تاریخ سیستان یکی از بزرگترین مراکز نبرد و جدال با فرمانروایان عرب شد و جنگهای بزرگی در آن ناحیه میان عمال حکومت عرب و سیستانیان رخ داد چنانکه میتوان گفت از سال سی ام هجری تا هنگام ظهور یعقوب ،سیستان بیشتر اوقات از اقتدار و نفوذ حکومت عرب دور و در حقیقت مستقل بود و حتی مذهب زرتشتی نیز در تمام دوره قدرت خلفا بنهایت شدت و قوت در این سامان وجود داشت و روحانیان زرتشتی در آتشکده ها با آزادی مراسم دینی خود را انجام میدادند.     

بقای حس ملیت در سیستان مخصوصا از جهت حفظ روایات ملی در آن سامان آشکار میشود.چنانچه سیستان را در آن ایام میتوان یکی از مراکز مهم حفظ و انتشار روایات ملی و داستانهای پهلوانی خاندان گرشاسب مربوط به سیستان است و بنابر روایات قدیم بزرگترین پهلوانان ما از سیستان برخاسته اند و راجع به آنان داستانهای مفصلی در سیستان وجود داشت که از آن میان تنها داستان فرامرز پسر رستم در ۱۲ مجلد بوده است.

سیستانیان به این داستانها علاقه بسیار داشتند و آنها را از حفظ میکرده و سینه بسینه میسپرده اند و شاید یکی از علل حادثه جویی اهالی سیستان همین حفظ داستانهای پهلوانی و علاقه به تقلید از پهلوانان بزرگ بوده است.

رواج داستانهای ملی و پهلوانی و حماسی در سیستان بحدی بود که حتی آنها را به بعضی از نقاط سیستان نیز نسبت میدادند و مثلا میگفتند دیه (قرنین) مولد یعقوب ستورگاه رستم دستان بود و بعضی جغرافیانویسان دوره اسلامی آخور رخش را آن دیه نشان داده اند.

یعقوب پس از بلوغ از قزنین به شهر مرکزی سیستان رفت و در آنجا شغل پدر را دنبال کرد و از رویگری ماهی پانزده درهم بدست می آورد و از همت بلند آنرا با یاران میخورد و از این طریق دوستانی جدید برای خود فراهم میکرد.اما روح بلندپرواز و برتری جوی او بدین کار قانع نبود و راهی برای نیل به مقامات بلند میجست.

اتفاقا جریانات اجتماعی و سیاسی سیستان در این ایام برای ترقی آزادمرد سیستانی ما مساعد بود زیرا در این هنگام «جوانمردان» یا عیاران در سیستان صاحب قدرت و نفوذی بودند و یعقوب که شجاعت و آزاده مردی و مردانگی را از نیاکان به ارث میبرد و بر اثر جوانمردی ذاتی یاران بسیاری نیز بدست آورده بود، به آسانی می توانست به صف «جوانمردان» در آید و از این طریق مقدمات ترقی سریع خویش را فراهم کند.

یعقوب در میان عیاران بزودی مقام و مرتبه سرهنگی یافت و چون با همه مردم حتی با مغلوبین به مهربانی رفتار میکرد و نیز از آنجا که بر اثر شجاعت و قدرت همواره در جنگها و حملات پیشرفت با او بود،بزودی بر شماره هواخواهان او افزوده شد و قدرتی بسیار یافت.

در این هنگام سیستان در دست یکی از مخالفان حکومت عرب بنام «صالح ابن نصر»بود و یعقوب که هنوز در آغاز ترقیات خود بود ،صلاح خویش را در همدستی با او دانست و با ورود خود و هواداران خویش در جزء طرفداران او باعث رواج کار وی شد،اما صالح مرد تندخو و بی محابا بود و بیهوده مردم را مصادره و شهرها را غارت میکرد و جوانمرد بلند همت ما که نمی توانست با چنین مرد منفعت جوی و مردم آزاری همدست باشد ،بر او شورید و او را در جنگی از میان برد (۲۴۷هجری)و در محرم همین سال مردم سیستان با او بیعت کردند و او را به امارت سیستان برگزیدند.

اگرچه مورخان سال رسمی سلطنت یعقوب را سال ۲۵۹ هجری میپندارند ولی حقا پادشاهی این مرد بزرگ از سال ۲۴۷ یعنی از همان سالی آغاز میشود که او صالح بن نصر از میان برد و از جانب مردم به حکومت ایالت مستقل سیستان انتخاب شد و از این سیستان مستقل،نقشه ایجاد یک ایران مستقل را طرح کرد.

فعالیت واقعی یعقوب از همین موقع آغاز گشت،چه او قصد نداشت بولایت سیستان اکتفا کند،بلکه میخواست آنرا مبداء حمله برای فتح سایر نواحی ایران قرار دهد و این مطلب از پیامی که به رئیس خوارج سیستان داده بود بخوبی آشکار است آنجا که گفت:

((…امیرالمومنینی از سر دور کن و برخیز با سپاه خویش دست با ما یکی کن که ما به اعتقاد نیکو برخاستیم که سیستان نیز فراکس ندهیم و اگر خدای تعالی نصرت کند بولایات سیستان اندر افزائیم آنچه توانیم)).

از همین پیام آشکار است که یعقوب تنها برای تحصیل امارت محدود سیستان قیام نکرده و همت عالی او به نجات تمام کشور ایران متوجه بوده است و تمام سالهای اول حکومت او نیز برای تهیه مقدمات همین مقصود صرف شد.

پس نخست بدفع مخالفان داخلی مخصوصا صالح ابن نصر امیر پیشین سیستان که هنوز قدرتی داشت پرداخت و چون این مرد با «ژنده پیل» پادشاه کابل بر ضد یعقوب اتحادی بسته و از نو قوتی گرفته بود،یعقوب بر سر او تاخت و در سالهای ۲۴۹ و ۲۵۰مشغول زد و خورد با او بود و آخرین جنگ بزرگ وی با این مرد و متحد او که با لشکر انبوه و پیلان بسیار به یاری صالح آمده بود در سال ۲۵۰ صورت گرفت.

در این جنگ چون ژنده پیل برتری نفرات بیشتر داشت کار بر یعقوب سخت شد و اگر شجاعت ذاتی او نبود محققا شکست در سپاه او می افتاد،اما یعقوب پنجاه سوار از میان لشکریان خویش انتخاب کرد و به قلب سپاه ژنده پیل حمله برد و او را کشت و شکست در سپاه بی سردار او افکند،چنانچه شش هزار تن از آنان کشته و سی هزار تن اسیر شدند و غنایم فراوانی از فیل و اسب و نقدینه و اسلحه و دیگر چیزها به اضافه تخت سیمین ژنده پیل بدست یعقوب افتاد و مخالف بزرگ یعقوب یعنی صالح نیز در همین جنگ اسیر و به سیستان برده شد.

با این فتح بزرگ که تنها مرهون شجاعت یعقوب بود،قدرت و ثروتی بسیار نصیب او شد و علاوه بر سیستان ،قسمت زیادی از افغانستان امروزی در قلمرو حکمرانی او درآمد و از این پس به آسانی در سالهای ۲۵۱ و ۲۵۲ برخی از مخالفان داخلی را از پای درآورد. 

از سال ۲۵۳ به بعد دوره تهاجمات بزرگ یعقوب بولایات مهم ایران که در دست خلفای عباسی یا عمال آنان بود ،آغاز گشت.نخستین ناحیه بزرگ ایران که پس از سیستان و کابل و غزنین مورد توجه یعقوب واقع شد ،خراسان است.خراسان در آن روزگار ناحیه بسیار وسیعی بوده که تا جیحون و داخله افغانستان کنونی و ریگزارهای میان دریاچه خوارزم و بحر خزر امتداد داشت و به اضافه برخی از قسمتهای دیگر ایران در دست «محمد بن طاهر» از اعقاب «طاهر بن حسین ذوالیمینین» (سردار معروف ایرانی معاصر مامون) بود.

یعقوب از دو راه میتوانست به این ناحیه وسیع حمله ور شود،یکی از راه جنوب که بیشتر خشک و سخت و طولانی بود و دیگر راه هرات که برای حمله بداخل خراسان و رسیدن به نیشابور مساعدتر بنظر می آمد.

حاکم هرات که از بستگان محمد بن طاهر بود پس از محاصره یی طولانی مغلوب و اسیر شد و چون این خبر به پادشاه طاهری رسید یکی از سرداران خود (ابراهیم بن الیاس) را مامور دفع یعقوب کرد ولی ابراهیم در جنگی سخت و با دادن تلفاتی شدید مغلوب شد و بخراسان نزد محمد بن طاهر گریخت و به وی گفت:

جنگ با این مرد سودی ندارد زیرا او سپاهی هولناک دارد که از کشتن هیچ باک ندارند و بی تکلف و بی ملاحظه میجنگند و جز شمشیر زدن کاری ندارند چنانکه گویی از مادر برای جنگ زاده اند و او (یعنی یعقوب) خود مردی جد و شاه منش و جنگجوست و چز استمالت با او راهی نیست.

محمد بن طاهر نیز چاره جز آن ندید که تمام فتوح او را برسمیت بشناسد و علاوه بر آن حکومت پارس و کرمان را نیز بدو دهد و یعقوب که شاید موقتا صلاح کار را در تحکیم وضع خود در ولایات و نواحی مفتوحه جدید یعنی کابل و غزنین و هرات و فارس و کرمان میدید از ادامه جنگ با محمد بن طاهر خودداری کرد و تا سال ۲۵۸ در کرمان و فارس و کابل و بلخ و هرات مشغول زد و خوردهای شدید با مخالفان خویش و از میان بردن آنان بود و در همین سال اخیر خلیفه عباسی نیز متصرفات او را برسمیت شناخت و برادر و ولیعهد خود را برسالت نزد یعقوب فرستاد با منشور فرمانروایی بلخ و تخارستان و پارس و کرمان و سیستان و ولایت سند.

پس از تحصیل این مقدمات قدرت یعقوب چندان فزونی یافت که دیگر هنگام تسلط او بر خراسان و عراق یعنی دو قسمت از مهمترین قسمتهای ایران آنروز فرا رسید.

پس در سال ۲۵۹ بخراسان حمله کرد و یکسر تا نیشابور که در آن روزگار و مدتها بعد از آن مرکز خراسان و بزرگترین شهر معروف مشرق ایران بود،تاخت و بهانه او در این کار تعقیب یکی از دشمنان خود بود که به محمد بن طاهر پناه برده بود.

معروفست که چون یعقوب به نزدیک نیشابور رسید رسولی به دربار محمد بن طاهر فرستاد.چون سفیر به به نیشابور رسید و به بارگاه طاهری درآمد  از حاجب او بار خواست.حاجب گفت: «بار نیست که امیر خفته است.» و فرستاده یعقوب در پاسخ او گفت:«کسی آمد که او را از خواب بیدار کند.» و از آنجا بازگشت.

نیشابور به آسانی گشوده شد و پادشاه خواب آلود طاهری و اطرافیان غافل او همه اسیر سردار بیدار و شجاع سیستانی گردیدند و با این فتح مملکت یعقوب بیش از نصف ایران آنروز گشت.

پس از فتح نیشابور به یعقوب خبر بردند که مردم میگویند یعقوب عهد و منشور خلیفه ندارد،چگونه او را اطاعت کنیم؟یعقوب به حاجب خود گفت فردا همه بزرگان و علما و فقها و روساء نیشابور را اینجا جمع کن تا منشور و عهد خلیفه بدانان عرضه کنم.

حاجب دستور داد تا ندا کردند و فردا همه بزرگان نیشابور بدرگاه یعقوب آمدند.یعقوب فرمان داد دو هزار غلام با سلاح تمام و گرزهای سیمین و زرین خدمت او صف کشند و او خود برسم شاهان بنشست.آنگاه بزرگان را خدمت او آوردند و حاجب را گفت آن عهد خلیفه را بیاور تا به ایشان بر خوانم.حاجب آن «عهد و منشور» را که در پارچه یی پیچیده بود آورد و در برابر یعقوب نهاد.

یعقوب پوشش از روی «منشور» خلیفه برداشت،زیرا آن شمشیری بران و درخشان بود!
آنرا بدست گرفت و بجنبانید،مردم از بیم جان به لرزه افتادند.یعقوب گفت:مترسید!این شمشیر را برای کشتن شما نیاورده ام،اما شکایت کردید که یعقوب منشور خلیفه ندارد،خواستم تا بدانید که دارم!
و آنگاه گفت:مگر خلیفه را این شمشیر در بغداد ننشانده است؟ گفتند آری،گفت مرا بدین جایگاه هم این شمشیر نشانده است،فرمان من و خلیفه یکی است.

بعد از فتح خراسان یعقوب بگرگان و طبرستان تاخت.در این هنگام حکومت گرگان و طبرستان در دست یکی از امرای علوی بنام حسن بن زید بود  که آن دو ناحیه را از چنگ بنی عباس بیرون آورده بود و خود بر آن نواحی حکومت میکرد.

یعقوب او را به آسانی شکست داد و بکوه دیلمان راند و بخراسان بازگشت و در سال ۲۶۱ به فارس رفت و پس از چندی توقف،لشکر به خوزستان کشید و آنرا از تصرف خلیفه عباسی بیرون آورد و چندی در همان ولایت ماند.

چون خبر ورود یعقوب به خوزستان و توقف وی در آنجا به خلیفه «المعتمد علی الله»رسید سخت به وحشت افتاد،چه بیم داشت که یعقوب بر بغداد بتازد و بساط حکومت عرب را برچیند.با این حال راهی جز استمالت او نمی دید و به همین سبب رسولی فرستاد و فرمان حکومت ولایاتی را که قبلا داشت به اضافه طبرستان و گرگان و شرطه بغداد بدو داد و در تمام مدتی که یعقوب از فارس تا محل دیرالعاقول نزدیک بغداد در حرکت بود میان او و خلیفه مکاتبه در کار بود.

خلیفه سعی داشت یعقوب را به وعده های مختلف دلخوش کند اما یعقوب با عزم راسخ در فکر فتح بغداد بود.بنابر روایتی مشهور در یکی از نامه های خود به المعتمد با ابیات وطن دوستانه یی که المتوکلی شاعر معروف ایرانی خطاب به بنی عباس سروده بود،استشهاد کرد و ما برای آنکه مرتبه وطن دوستی و علو فکر این آزادمرد را نموده باشیم ترجمه چند بیت از آنرا در اینجا می آوریم:

من فرزند آزادگان جم نژاد،
و صاحب ارث پادشاهان ایرانم.
و زنده کننده آنچه از عزت آنان که از میان رفته،
و طول ایام قدیم بر آنها قلم فراموشی کشیده است!
من آشکارا خواهان انتقام آنانم
و اگر کسی از حق ایشان چشم بپوشد من چشم نخواهم بست.
درفش کاویانی با من است
و امیدوارم که به فر آن بر تمام ملل برتری یابم.
پس به همه بنی هاشم بگوی
که پیش از پشیمانی آماده خلع شوید!
ما به قهر و به طعن نیزه ها و ضرب شمشیرها شما را حکومت دادیم.
و پدران ما پادشاهی را به شما دادند
اما شما به شکر نعمتها وفا نکردید.
پس بازگردید به حجاز،سرزمین خود،
……………………………………
و آنگاه بیاری شمشیر تیز و نوک قلم،
من بر تخت شاهان خواهم نشست!

سپاه یعقوب به بغداد نزدیک شد تا به منزل دیرالعاقول رسید.در اینجا خلیفه و ولیعهدش «موفق» چاره یی جز مقابله با یعقوب ندیدند و جنگ میان دو طرف درگرفت(روز یکشنبه سوم یا هفتم رجب سال ۲۶۲ هجری).

نخستین روز جنگ بفتح ایرانیان بسر آمد و یعقوب و سپاهیان وی با حملات مردانه خویش بسیاری از سپاهیان خلیفه را از میان بردند و مابقی از پیش سپاهیان او گریختند.خلیفه و سرداران او چون دیدند که در جنگ مردانه با این سردار بزرگ تاب مقاومت ندارند دست به حیله زدند و نامردانه آب دجله را در لشکرگاه او افکندند چنانچه عده زیادی از سپاهیان ایران غرق شدند و یعقوب ناگزیر با بازمانده سپاه خود به جندی شاپور عقب نشست و شروع به گردآوردن سپاهیان جدید کرد تا بار دیگر بر بغداد حمله برد و بساط حکومت عرب را الی الابد برچیند.

خلیفه حیله گر عباسی چون خبر توقف یعقوب را در خوزستان شنید دانست که این شیرمرد باز بقصد او به حرکت خواهد آمد،پس از نو شروع به استمالت او کرد و رسولی با نامه نزد او فرستاد و خواست او را به وعده های بسیار بفریبد و به داخل ایران بازگرداند.

یعقوب فرمان داد تا در جواب رسول خلیفه ،تره و ماهی و پیازی چند بر طبقی چوبین نهند و پیش آرند،آنگاه گفت رسول خلیفه را آورده و بنشانند.پس روی بسوی سفیر خلیفه کرده و بدو گفت:«برو خلیفه را بگوی من مردی رویگرزاده ام و از پدر رویگری آموخته ام و خوردن من نان جوین و ماهی و تره و پیاز بوده است و این پادشاهی و گنج و مال از راه عیاری و شیرمردی بدست آورده ام نه از پدر میراث یافته ام و نه از تو دارم.از پای ننشینم تا خاندان ترا ویران کنم.یا آنچه گفتم بجای آورم و یا بسر نان جوین و ماهی و پیاز و تره شوم.اینک گنجها را گشودم و لشکرها را باز خواندم و بر اثر این پیغام آمدم»!

و بعد از آن همچنان بجمع آوری سپاه و تحکیم وضع خود ادامه داد تا بدومین حمله خود بر بغداد مبادرت ورزد و طومار استیلای عرب بر ملک جم را بپیچاند اما دریغ و صد افسوس که اجل مهلتش نداد و بقولی پیش از حرکت بجانب بغداد و بقولی اندکی پس از عزیمت به بغداد به مرض قولنج درگذشت و بغداد مضطرب را از اضطراب رهایی داد و ایران آرزومند را به ناامیدی و حرمان دچار کرد.

وفات او را اغلب مورخان در ماه شوال سال ۲۶۵ نوشته اند.بر سنگ مزار او دو بیت به تازی نوشته بودند که شاعری پارسی زبان آنرا بشعر فارسی درآورد و آن چنین است:

بگرفتم آن خراسان با ملک فارس یکسان
ملک عراق از من یکسر نبود رسته
بدرود باد گیتی و آن بوی نوبهاران
یعقوب لیث گویی در وی نبد نشسته!

بر گرفته از:

۱٫تاریخ سیستان،ص۲۰۳

۲٫لقب پادشاهان ناحیه کابل که اغلب بصورت مخفف زنبیل نوشته میشد و همین کلمه را به اشتباه رتبیل نیز نوشته اند.

۳٫المعتمد علی الله احمد بن جعفر

۴٫ابواحمد طلحةالموفق

۵٫از ولایات ساحلی جیحون که به دو قسمت تخارستان علیا و سفلی تقسیم میشد

۶٫عبدالله بن صالح که شمشیر به یعقوب کشیده و او را زخمی زده گریخته بود.

۷٫پرده دار:مامور تشریفات درباری

۸٫خلفای عباسی به سرداران بزرگ و همچنین به فاتحینی که بزور شمشیر بر بعضی نواحی دست می یافتند و یا به حکامی که به ولایات مختلف می فرستادند(عهد-منشور) حکومت آن نواحی را میدادند و این رسم تشریفاتی حتی برای پادشاهانی که سلطنت را به ارث میبردند نیز معمول بود.در دست داشتن این منشور در حقیقت اطاعت مردم را نسبت به امرا و سلاطین از لحاظ دینی موجه میساخت.

۹٫خلیفه عباسی از ۲۵۶ تا ۲۷۹ هجری

۱۰٫در اینجا مراد از بنی هاشم اعم است از آل ابوطالب و آل عباس که هردو داعیه خلافت و حکومت بر مسلمین را داشتند.

۱۱٫ نقل باختصار از سیاستنامه خواجه نظام الملک چاپ اقبال ص ۱۵٫

پژوهشی از نریمان ساسانی.

دیدگاه (۰)

هیچ دیدگاهی هنوز بیان نشده

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تحلیل آمار سایت و وبلاگ