رابطه فردوسی و محمود غزنوی
فردوسی و محمود غزنوی
فردوسی برای سرودن این کتاب حدود پانزده سال بر اساس شاهنامهٔ ابومنصوری کار کرد و آن را در سال ۳۷۲ شمسی پایان داد. فردوسی از آنجا که به قول خودش هیچ پادشاهی را سزاوار هدیه کردن کتابش ندید («ندیدم کسی کش سزاوار بود»)، مدتی آن را مخفی نگه داشت و در این مدت بخشهای دیگری نیز به مرور به شاهنامه افزود.
پس از حدود ده سال (در حدود سال ۳۸۲ هجری شمسی در سن شصت و پنج سالگی) فردوسی که فقیر شده بود و فرزندش را نیز از دست داده بود، تصمیم گرفت که کتابش را به سلطان محمود تقدیم کند از این رو تدوین جدیدی از شاهنامه را شروع کرد و اشارههایی را که به حامیان و دوستان سابقش شده بود، با وصف و مدح سلطان محمود و اطرافیانش جایگزین کرد. تدوین دوم در سال ۳۸۸ هجری شمسی پایان یافت (به حدس تقیزاده در سال ۳۸۹) که بین پنجاه هزار و شصت هزار بیت داشت. فردوسی آن را در شش یا هفت جلد برای سلطان محمود فرستاد.
به گفتهٔ خود فردوسی سلطان محمود به شاهنامه نگاه هم نکرد و پاداشی را که مورد انتظار فردوسی بود برایش نفرستاد. از این واقعه تا پایان عمر، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه اضافه کرد که بیشتر به اظهار ناامیدی و امید به بخشش بعضی از اطرافیان سلطان محمود از جمله «سالار شاه» اختصاص دارد. آخرین اشارهٔ فردوسی به سن خود یکی به حدود هشتاد سال است («کنون عمر نزدیک هشتاد شد/امیدم به یک باره بر باد شد») و یکی به هفتاد و شش سال («کنون سالم آمد به هفتاد و شش/غنوده همه چشم میشار فش»).
فردوسی در حدود سال ۳۱۹ هجری شمسی در روستای باژ در نزدیکی طوس در خراسان متولد شد.
پدر فردوسی دهقان بود که در آن زمان به معنی ایرانیتبار و نیز به معنی صاحب ده بودهاست که میتوان از آن نتیجه گرفت زندگی نسبتاً مرفهی داشتهاست. در نتیجه خانوادهٔ فردوسی احتمالاً در کودکی مشکل مالی نداشتهاست و نیز تحصیلات مناسبی کردهاست. بر اساس شواهد موجود از شاهنامه میتوان نتیجه گرفت که او جدا از زبان فارسی دری به زبانهای عربی و پهلوی نیز آشنا بودهاست. به نظر میرسد که فردوسی با فلسفهٔ یونانی نیز آشنایی داشتهاست.
کودکی و جوانی فردوسی در دوران سامانیان بودهاست. ایشان از حامیان مهم ادبیات فارسی بودند.
با وجود این که سرودن شاهنامه را بر اساس شاهنامهٔ ابومنصوری از حدود چهل سالگی فردوسی میدانند، با توجه به توانایی فردوسی در شعر فارسی نتیجه گرفتهاند که در دوران جوانی نیز شعر میگفتهاست و احتمالاً سرودن بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و بر اساس داستانهای اساطیری کهنی که در ادبیات شفاهی مردم وجود داشتهاست، شروع کردهاست. این حدس میتواند یکی از دلایل تفاوتهای زیاد نسخههای خطی شاهنامه باشد، به این شکل که نسخههایی قدیمیتری از این داستانهای مستقل منبع کاتبان شده باشد. از جمله داستانهایی که حدس میزنند در دوران جوانی وی گفته شده باشد داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو، و داستان سیاوش است.
فردوسی پس از اطلاع از مرگ دقیقی و ناتمام ماندن گشتاسب نامه (که به ظهور زرتشت میپردازد) به وجود شاهنامهٔ ابومنصوری که به نثر بودهاست و منبع دقیقی در سرودن گشتاسبنامه بودهاست پی برد. و به دنبال آن به بخارا پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا کتاب را پیدا کرده و بقیهٔ آن را به نظم در آورد. فردوسی در این سفر شاهنامهٔ ابومنصوری را نیافت ولی در بازگشت به طوس، امیرک منصور (که از دوستان فردوسی بودهاست و شاهنامهٔ ابومنصوری به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق جمعآوری و نوشته شده بود) کتاب را در اختیار فردوسی قرار داد و قول داد در سرودن شاهنامه از او حمایت کند.
آغاز نظم شاهنامه
نظم شاهنامه، یعنی شاهنامه ای که در سال 346 هجری به امر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق سپهسالار خراسان فراهم آمده بود، دنباله ی اقدام دقیقی شاعرست در همین مورد. دقیقی بعد از سال 365 که سال جلوس نوح بن منصور سامانی بود، به امر او شروع به نظم شاهنامه ابومنصور کرد ولی هنوز بیش از هزار بیت آن را به نظم در نیاورده بود که به دست بنده ای کشته شد.
بعد از شهرت کار دقیقی در دهه ی دوم از نیمه ی دوم قرن چهارم و رسیدن آوازه ی آن و نسخه ای از نظم او به فردوسی، استاد طوس بر آن شد که کار شاعر جوان دربار سامانی را به پایان برد. ولی مأخذی را که دقیقی در دست داشت مالک نبود و می بایست چندی در جست و جوی آن بگذراند . بر حسب اتفاق یکی از دوستان او در این کار وی را یاری کرد و نسخه ای از شاهنامه منثور ابومنصوری را بدو داد و فردوسی از آن هنگام به نظم شاهنامه دست یازید، بدین قصد که کتاب مدون و مرتبی از داستانها و تاریخ کهن ترتیب دهد. تاریخ این واقعه ، یعنی شروع به نظم شاهنامه ، صریحاً معلوم نیست ولی با استفاده از قرائن متعددی که از شاهنامه مستفاد می گردد و با انطباق آنها بر وقایع تاریخی، می توان آغاز نظم شاهنامه ابومنصوری را به وسیله استاد طوس سال 370 – 371 هجری معلوم کرد.
این کار بزرگ، خلاف آنچه تذکره نویسان و افسانه سازان جعل کرده اند، به امر هیچ یک از سلاطین، خواه سامانی و خواه غزنوی، انجام نگرفت بلکه استاد طوس به صرافت طبع، بدین مجاهدت عظیم دست زد و در آغاز کار فقط از یاوری دوستان خود و یکی از مقتدرین ایرانی نژاد محلی در طوس بهره مند شد که نمی دانیم که بود ، ولی چنانکه فردوسی خود می گوید او دیری نماند و بعد از او مردی دیگر، هم از متمکنان و بزرگان محلی طوس، به نام "حیی" یا "حسین" بن قتیبه ، شاعر را زیربال رعایت گرفت و درامور مادی، حتی پرداخت خراج سالانه، یاوری نمود، و مردی دیگر به نام "علی دیلمی" هم در این گونه یاوریها شرکت داشت. اما اینان همه از یاوران و دوستان و بزرگان محلی طوس یا ناحیه طابران بودند و هیچ یک پادشاه و سلطان نام آوری نبودند.
تذکره نویسان در شرح حال فردوسی نوشته اند که او به تشویق سلطان محمود به نظم شاهنامه پرداخت . علت این اشتباه آن است که نام محمود در نسخه موجود شاهنامه، که دومین نسخه شاهنامه فردوسی است، توسط خود شاعر گنجانیده شد و نسخه اول شاهنامه ( که منحصر بود به منظوم ساختن متن شاهنامه ابومنصوری ) ، موقعی آغاز شده بود که هنوز 19 سال از عمر دولت سامانی باقی بود و اگر فردوسی تقدیم منظومه خود را به پادشاهی لازم می شمرد ناگزیر به درگاه آل سامان، که خریدار این گونه آثار بودند، روی می نمود نه به درگاه سلطانی که هنوز روی کار نیامده بود. محمود ترکزاد غزنوی نه تنها در ایجاد شاهنامه استاد طوس تأثیری نداشت بلکه قصد قتل گوینده آن، به گناه دوست داشتن نژاد ایرانی و اعتقاد به تشیع، را داشت .
دومین نسخه شاهنامه
دومین نسخه شاهنامه محصول تجدید نظر چندین ساله ی فردوسی است در منظومه خود وافزایش مطالبی بر آن از مآخذ دیگر، مخصوصاً از اخبار رستم تألیف "آزاد سرو" نامی که در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری می زیسته است. این افزایش ها بر نخستین نسخه شاهنامه صورت می گرفت، موضوع آشنایی شاعر با عمال محمود غزنوی و دربار آن پادشاه جهانجوی هم پیش می آمد. در حالیکه حصول این آشنایی مقارن بود با 65 یا 66 سالگی شاعر یعنی سال 394یا 395 و ده سال بعد از ختم نسخه ی اول شاهنامه منظوم گویا این ارتباط به وسیله ابوالعباس اسفراینی نخستین وزیر محمود (عزل و حبس او در سال 401 اتفاق افتاد) و برادر سلطان یعنی نصربن ناصر الدین سبکتکین (متوفی به سال 412 ه) اتفاق افتاده است . تا این تاریخ یعنی تا سال 394-395 هجری، نخستین نسخه منظوم شاهنامه شهرت بسیار یافته بود و طالبان از آن نسخه ها برداشتند و با آن که پدید آورنده آن شاهکار به پیری گراییده بود و تهیدستی بر او نهیب می زد، هیچ یک از بزرگان و آزادگان با دانش که از منظومه زیبایش بهره مند می شدند ، در اندیشه پاداشی برای آن آزاده مرد بزرگوار نبودند، در حالی که او نیازمند یاری آنان بود.
در چنین حالی بود که دلالان تبلیغاتی ِ محمود ترکزاد به اندیشه استفاده از شهرت دهقان زاده بزرگوار طوس افتادند و او را به صلات جزیل محمود، که برای گستردن نام و آوازه خود به شاعران می داد، امیدوار کردند و بر آن داشتند که شاهنامه خود را که تا آن هنگام به نام هیچکس نبود به اسم او در آورد. او نیز پذیرفت و بدین ترتیب یکی از ظلمهای فراموش ناشدنی تاریخ انجام گرفت . فردوسی باز به تجدید نظر و ترتیب و تنظیم نهایی شاهنامه و افزودن داستانهای نو سروده بر آن و گنجانیدن مدح محمود غزنوی در موارد مختلفی از آن پرداخت و نسخه ی دوم شاهنامه در سال 400 – 401 هجری آماده تقدیم به دستگاه ریاست و سلطنت محمودی شد و فردوسی از ارتکاب این اشتباه آن دید که می بایست!
اختلاف با محمود و فرار از غزنین
پس از ختم شاهنامه ، چنان که نظامی عروضی گفته است ، علی دیلمی آن را در هفت مجلد نوشت و فردوسی آن را از طوس به غزنین برد و به محمود تقدیم کرد و خلاف انتظاری که داشت محل توجه و محب پادشاه غزنین قرار نگرفت و با آن که بنا بر روایات مختلف ، پادشاه غزنوی تعهد کرده بود که در برابر هر بیت یک دینار بدو دهد به جای دینار درهم داد و این کار مایه ی خشم دهقان بزرگ منش طوس گشت، چنانکه بنابر همان روایت همه دراهم محمود را بحمامی و فقاعی بخشید!
علل اختلاف فردوسی و محمود بسیار است اما مهمترین آنها اختلاف نظر آن دو بر سر مسائل سیاسی و نژادی و دینی است. فردوسی مانند همه ایرانیان اصیل آن روزگار به سیاست نژادی که پیش از این شرح داده ایم معتقد بود و این معنی از نامه رستم فرخ زاد به نیکی بر می آید. علاوه بر این ، او در شاهنامه بارها بر ترکان تاخته بود وحال آنکه محمود، ترک زاده بود و سرداران و حاجبان او هم ترکان بودند و او و فرزندانش فقط با "تاجیکان" به پارسی سخن می گفتند و با این احوال طبعاً تحمل دشنامهای فردوسی به آباء و اجدادشان دشوار بود . بدتر از همه این که فردوسی شیعی بود و مانند همه شیعیان در اصول دین به معتزلیات نزدیکی داشت و بالاتر از اینها ، مشرب فلسفی او در جای جای شاهنامه آشکار بود . اما محمود دشمن هر شیعی ، و کشنده و بردار کننده هر معتزلی و هر فلسفی مشرب بود . او سنی متعصب و کرّامی خشک خام اندیش بود و فقط با خام اندیشانی که بر گرد او زبان به تأیید اعمالش در خراسان و ری و هندوستان می گشودند سرسازگاری داشت نه با آزاد مرد درست اندیشه آزاد فکری چون فردوسی که از پشت آزادگان و بزرگان آمده بود. به هر حال فردوسی ناگهان حربه ی تکفیر را بالای سر خود دید و تهدید شد که به جرم الحاد در زیر پای پیلان ساییده خواهد شد. پس ناگزیر از دام بلا گریخت و از غزنین به هرات رفت و به اسماعیل وراق پدر ازرقی شاعر پناه برد و شش ماه در خانه ی او پنهان بود تا طالبان محمود به طوس رسیدند و بازگشتند و چون فردوسی ایمن شد از هرات به طوس و از آنجا به طبرستان نزد پادشاه شیعی مذهب باوندی آن دیار به نام "سپهبد شهریار" رفت و بدو گفت که در این شاهنامه همه سخن از نیاکان بزرگ تو می رود، بگذار تا آن را به نام تو کنم . لیکن او که از بیم تیغ محمود لرزان بود بدین کار تن در نداد واز فردوسی خواهش کرد تا صد بیت هجو نامه محمود را که بر آغاز شاهنامه افزوده و در آن به علت عهد شکنی "پرستار غلام زاده" غزنوی اشاره کرده بود، به صد هزار درهم بدو واگذارد تا به آب بشوید، فردوسی نیز چنین کرد . اما آن هجونامه خلاف آنچه برخی پنداشته اند به تمامی از میان نرفت زیرا بعید نیست که فردوسی آن را پیش از رفتن به طبرستان منتشر کرده بوده باشد.
بعد از این حوادث ، فردوسی از طبرستان به خراسان بازگشت و آخرین سالهای نومیدی و ناکامی خود را به تجدید نظرهای نهایی در شاهنامه و بعضی افزایش ها بر ابیات آن گذرانید تا به سال 411 هجری در زادگاه خود " باژ" در گذشت و در باغی که ملک او بود مدفون گردید، همانجا که اکنون مزار اوست.
به فردوسی غیر از شاهنامه چند بیتی از قطعه و غزل و امثال آنها و نیز منظومه ی یوسف و زلیخا به بحر متقارب که به طبع نیز رسیده است، نسبت داده شده است . این منظومه ی اخیر مسلماً از فردوسی نیست و دلایل بطلان این انتساب در اصل این کتاب به تفصیل آمده است. همین قدر باید بدانیم که منظومه ی مذکور را یکی از در باریان طغانشاه بن آلب ارسلان سلجوقی چندین سال بعد از مرگ فردوسی در هرات ساخته و به آن پادشاه زاده تقدیم کرده است .
شاهنامه فردوسی متضمن تاریخ داستانی ایران است.
ریشه های روایت آن از اوستا ، خصوصاً از یشتها و یسناها آغاز شد و با روایات دینی و تاریخی دوره های اشکانی و ساسانی تکامل یافته ، به دوره اسلامی کشید و سپس از نیمه دوم قرن سوم در شاهنامه های منثور و رمانهای قهرمانی تدوین شده به دوران حیات فردوسی رسید . برای آنکه اصالت روایت فردوسی را در شاهنامه او بشناسیم، باید به قسمت نثر از همین دوره ، خاصه آنجا که از شاهنامه های منثور و از روایات قهرمانی و ملی مکتوب سخن گفته ایم مراجعه شود.
شاهنامه چه از حیث حفظ روایات کهن ملی و چه از لحاظ تأثیر شدید آن در نگاهبانی زبان پارسی دری ، بزرگترین سرمایه فرهنگ ملی ماست و بیهوده نیست که آن را " قرآن عجم " نام نهاده اند. اندیشه ها و اندرزها و حکمتهای نیاکان ما و راه و رسم آنان در دفاع از آب و خاک خود و جانفشانی شان در محافظت مرزهای ایران از دشمنان و مهاجمان ، همه در این اثر عظیم اعجاب انگیزکه مقرون به فصاحتی معجزه آمیزاست، درج شده و اجتماع این صفات آن را به درجه ای رسانیده است که محققان جهان ، آن را در ردیف بزرگترین حماسه های ملی جهانش در آورده اند.
درباره ی این اثر جاودانی ، تحقیقات و مطالعات متعددی به زبان فارسی و بسیاری از زبان های زنده عالم شده انجام و چندین ترجمه از آن به زبانهای مختلف از عربی و ترکی گرفته تا زبانهای اروپایی ترتیب یافته است.
زبان فردوسی در بیان افکار مختلف ، ساده و روان و در همان حال به نهایت جزیل و متین است . و بیان مقصود در شاهنامه معمولا به سادگی و بدون توجه به صنایع لفظی صورت می گیرد زیرا علو طبع و کمال مهارت گوینده به درجه ای است که تصنع را مغلوب روانی و انسجام می کند و اگر شاعر گاه به صنایع لفظی توجه کرده باشد، قدرت بیان و شیوایی و روانی آن ، خواننده را متوجه آن صنایع نمی نماید. قابل توجه است که فردوسی در عین سادگی و روانی کلام ، به انتخاب الفاظ فصیح و زیبا هم علاقه مند است و به همین سبب سخنش هم ساده است و هم منتخب، هم روان است و هم حساب شده و دقیق ؛ چنان که روانتر از آن نمی توان گفت و برگزیده تر از آن هم نمی توان آورد و چنین سخنی است که صفت " سهل و ممتنع " به آن می دهند. بیهوده نیست که نظامی عروضی که خود مردی سخن شناس بود درباره ی کلام استاد طوس گفته است: «الحق هیچ باقی نگذاشت و سخن را به آسمان علیین برد و در عذوبت به ماء معین رسانید" و باز فرموده است: «من در عجم سخنی با این فصاحت نمی بینم و در بسیاری از سخن عرب هم.»
مرگ و آرامگاه فردوسی
اولین منبعی که به سال مرگ فردوسی اشاره کردهاست مقدمهٔ بایسنغری است که آن را در سال ۴۰۳ هجری شمسی آوردهاست. این مقدمه که امروز نامعتبر شناخته میشود به منبع دیگری اشاره نکردهاست. اکثر منابع همین تاریخ را از مقدمهٔ بایسنغری نقل کردهاند، به جز تذکرة الشعراء (که آن هم بسیار نامعتبر است) که مرگ او را در ۳۹۸شمسی آوردهاست. محمدامین ریاحی، با توجه به اشارههایی که فردوسی به سن و ناتوانی خود و آثار پیری کردهاست، نتیجه گرفتهاست فردوسی حتماً قبل از سال ۳۹۸ مردهاست.
پس از مرگ، جنازهٔ فردوسی اجازهٔ دفن در گورستان مسلمانان را نیافت و در باغ خود وی یا دخترش در طوس دفن شد. منابع مختلف علت دفن نشدن او در گورستان مسلمانان را به دلیل مخالفت یکی از دانشمندان متعصب طوس (چهار مقالهٔ نظامی عروضی) دانستهاند. عطار نیشابوری در اسرارنامه این داستان را به شکل نماز نخواندن «شیخ اکابر، ابوالقاسم» بر جنازهٔ فردوسی آوردهاست و حمدالله مستوفی در مقدمهٔ ظفرنامه این شخص را شیخ ابوالقاسم کُرّکانی دانستهاست که مریدان زیادی داشتهاست. در بعضی منابع دیگر نام این فرد «ابوالقاسم گرگانی» یا «جرجانی» نیز آمدهاست که احتمالاً مسخ نام کُرّکانی است. ریاحی انتساب این مسئله به کُرّکانی صوفی را تهمت دانستهاست و از آنجا که او در هنگام مرگ فردوسی حدود سی سال داشتهاست از نظر تاریخی نیز این مسئله را ناممکن گرفتهاست.
از زمان دفن فردوسی آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۲۶۳ شمسی به دستور میرزا عبدالوهاب خان شیرازی والی خراسان محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند. پس از تخریب تدریجی این ساختمان، انجمن آثار ملی به اصرار رئیس و نایبرئیسش محمدعلی فروغی و سید حسن تقیزاده متولی تجدید بنای آرامگاه فردوسی شد و با جمعآوری هزینهٔ این کار از مردم (بدون استفاده از بودجهٔ دولتی) که از ۱۳۰۴ هجری شمسی شروع شد، آرامگاهی ساختند که در ۱۳۱۳ افتتاح شد. این آرامگاه به علت نشست در ۱۳۴۳ مجدداً تخریب شد تا بازسازی شود که این کار در ۱۳۴۷ پایان یافت.