روابط ایران و عثمانی در دوره شاه عباس صفوی
روابط ایران و عثمانی در دوره شاه عباس صفوی
در سال 996 ق در داخل ایران واقعه ی عظیمی پیش آمد و آن اینکه شاهزاده عباس میرزا که در هرات بود، به راهنمایی مرشدقلی خان استاجلو روی به قزوین نهاد و پدر خویش را از سلطنت برکنار کرد و خود بر تخت نشست. مرشدقلی خان قصد داشت که براساس نیت حمزه میرزا حیدرمیرزا را به سفارت به دربار عثمانی فرستد و به همین جهت ولی آقای چاشنیگیرباشی را که از دربار عثمانی بدین مهم آمده بود به اردو طلبید و دست اندرکار این امر بود که در راه عزیمت به خراسان جهت دفع ازبکان، به اشاره ی شاه عباس کشته شد، زیرا که وی کارها را کلا در دست خویش گرفته بود و عملا شاه عباس را نادیده گرفته، می خواست خود به استقلال بر همه ی امور دست یازد و شاه عباس هم این کار را تحمل نمی توانست کرد.
عزیمت شاه عباس به خراسان، فرصتی مناسب به دست فرهادپاشا داد تا به تسخیر قراباغ بپردازد و برای حصول این مقصود سیمون امیر گرجستان را به وعده و وعید فریفت و از گرجستان گذشته به قراباغ درآمد و چند روز در گنجه ماند و چهل روزه حصاری استوار، آراسته به مردان جنگی و آذوقه و مهمات فراوان بنا نهاد و به آنا طولی برگشت. جعفرپاشا فرمانده قلعه ی تبریز نیز به کمک بعضی از قزلباشان خیانت پیشه بر اطراف تبریز مانند اردودباد و مرند وزنوز دست یافت. سنان پاشا مشهور به چغاله اغلی بیگلربیگی بغداد نیز همدان را فرا گرفت و در نهاوند قلعه ای بنا نهاد که هم به همدان مسلط باشد هم بر لرستان و کرمانشاهان و به همین جهت رعایای شیعی مذهب نهاوند مزارع و خانه های خود را ویران کرده پراکنده شدند.(997). در سال 998 ق شاه عباس، براساس مقدمات پیشین، حیدرمیرزا را به دربار عثمانی فرستاد در معیت مهدی خان چاوشلو که عملا مأمور مذاکره بود. مراد سوم هیأت سفارت را به گرمی پذیرفت و قراردادی منعقد شد مبنی بر ترک جنگ و قبول تسلط سپاهیان ترک بر سرزمینهای ایرانی (تبریز، قراباغ، گنجه، تفلیس و شهرزور و حوالی لرستان و نهاوند) و استرداد اسرا و تشخیص و تعیین مرزها. شرایط عهدنامه بسیار سنگین بود، ولی شاه عباس این شرایط سنگین را پذیرفت تا به فراغت خاطر بتواند بر ازبکان حمله آورد. مهدی خان چاوشلو در قزوین به حضور شاه رسید و نامه محبت آمیز مرادسوم را مشعر بر تجدید مصالحه تقدیم داشت. در این نامه آمده بود که نکته سنجان ترک ماده تاریخ این صلح را «حفیظ» یافته اند.
هر چند چهل روز بعد از این قرارداد؛ مهدی خان چاوشلو، به دستور شاه عباس کشته شد، ولی اصول مصالحه محترم ماند چنانکه در همین سال، یکی از شروط مصالحه یعنی استرداد اسرا صورت گرفت و دولت ایران تنی چند از پاشایان ترک من جمله مرادپاشا را آزاد کرد و ترکان نیز شاهرخ خان مهردار و مهدی قلی خان شاملو و قورخمس خان شاملو را آزاد کردند. وقتی قورخمس خان شاملو در ایوان چهل ستون قزوین برابر چشم شاه ظاهر شد، شاه صفوی چنان در خشم شد که به دست خود او را کشت. زیرا قورخمس خان جزو کسانی بود که مادر شاه و مادربزرگش را کشته بودند. برای تشخیص حدود مرزها نیز شاه عباس به حسن خان چاوشلو دستور داد تا به همراه بسطام آغاترکمان داروغه دفترخانه همایون که مردی ریش سفید و کاردان بود به طرف آذربایجان روند و آنان به همراه خضرخان حاکم نخجوان که به همین کار مأمور بود خطوط مرزی را برحسب مقتضیات وقت یعنی به سود ترکان مشخص نمودند.
مرادسوم در سال 1003 ق درگذشت. وی گذشته از نقض قرارداد ایران و عثمانی که سلطان سلیمان به خطر خود تأکید کرده بود و تجاوز به خاک ایران، مرتکب عمل زشت و جنایت آمیزی شد و آن اینکه برخلاف سلاطین گذشته اجازه داد که زنان و کودکان مسلمان ایرانی را در شروان و آذربایجان به غیر مسلمانان به عنوان برده بفروشند و ازبکان هم این کار زشت را تقلید کردند. از این گذشته، مراد درصدد بود که قرارداد 998 ق را که خود امضا کرده بود نقض کند.
توضیح آنکه خان احمدخان از بقایای کار کیایان گیلان از طرف سلاطین صفوی حکمران گیلان بود، ولی به عناوین مختلف از اظهار اطاعت سر باز می زد تا اینکه به همین علت در زمان شاه طهماسب به قلعه ی قهقهه افتاد و تا او بود یعنی مدتی نزدیک به ده سال در زندان ماند تا پس از مرگ وی، آزاد شد و به سبب آنکه دختر شاه طهماسب را به زنی داشت دوباره به حکومت گیلان منصوب شد و با استفاده از ضعف دولت صفوی به استقلال رفتار کرد و حتی سفیر به روسیه فرستاد و رابطه ی سیاسی برقرار کرد. وقتی شاه عباس بر تخت نشست خواست که او را در فرمان خویش در آورد و او که به وحشت افتاده بود، وزیر خود حسام الدین فومنی را محرمانه به استانبول فرستاد و نیمی از سرزمینهای خود را به سلطان ترک وعده داد مشروط بر آنکه سلطان وی را در حفظ نیمه دیگر حمایت کند. مراد هم که دیگ طمعش به جوش آمده بود خواست بدین کار دست زند، ولی بزرگان دولت بدو یادآور شدند که با وجود قرارداد جدید و تسلط بر اراضی ایران دیگر تجدید جنگ به صلاح نیست بخصوص که مالکیت خان احمدخان بر گیلان مسلم به نظر نمی رسد پس بهتر است که سفیر بازگردد. مراد هر چند سفیر را اجازه مراجعت داد، ولی همین که در سال 1000 ق خان احمدخان از جلو سپاه شاه عباس گریخته به استانبول آمد، باز سلطان وی را مورد التفات قرارداد و سرای یوسف پاشا را در جوار محله قرق چشمه بدو بخشید و در حمایت از وی نامه های متعدد به شاه عباس نوشت.
شاه عباس به معاهده ی ننگین استانبول در نوروز 998 بدین امید تن در داده بود که بتواند به فراغ بال در شرق ایران کار را با ازبکان یک رویه کند و سرانجام این امر با همه دشواریهایش به پایان رسید و شاه عباس در 1007 ضربه ی قاطعی بر ازبکان وارد آورد و آنان را از خراسان بیرون ریخت و به قزوین فاتحانه بازگشت. در میان خیل استقبال کنندگان چند تن انگلیسی بودند زیر نظر سرآنتونی شرلی که با برادرش رابرت شرلی از طرف کنت اسکس به ایران آمده بودند.
مأموریت این عده این بود که ایران را در جنگ با عثمانیها آماده سازند. شاه عباس این فرصت را غنیمت شمرد و از طرفی به کمک برادران شرلی به ایجاد توپخانه و تعلیم سربازان پرداخت و از طرف دیگر سرآنتونی را پس از چندی با نامه های دوستانه به دربارهای امپراتور آلمان و انگلستان و فرانسه و اسپانیا و واتیکان فرستاد. بزودی نیروی 4 هزار نفری سوار نظام به نام غلامان شاه که تحت فرمان قوللرآغاسی بودند به 60 هزار افزایش یافتند و در همین حدود نیز از عشایر در صف سپاهیان درآمدند و با کوششی فراوان سپاه ایران مجهز به سلاحهای آتشین گردید و نوشته اند که الگوی شاه عباس در این سازماندهی جدید ارتش تشکیلات قپوقلی عثمانیان بود. نکته مهم دیگر اینکه در این فاصله شاه عباس قشون قزلباش را که براساس قبیله ای منتسب به هفت قبیله قزلباش روملو، شاملو، استاجلو، تکلو و ترکمان و ورساق و ذوالقدر تشکیل شده بود بر هم زد. و قشونی را به نام شاهسون (شاهدوست) پایه گذاری نمود که منحصرا شاه را فرمانده خویش بشناسد نه چون گذشته سران قبایل روملو و شاملو و امثال آن را.
ارسال سفارتهایی به دربار اروپا و اطمینان از حمایت آنان و جنگهای ده ساله ی عثمانی و اتریش فرصت بی نظیری برای شاه عباس فراهم آورد که بتواند سرزمینهای ایران را از دست دشمن بیرون کشد. در سال 1011 بود که شاه عباس با اختفای کامل راز دل خویش ظاهرا به عزم مازندران از اصفهان بیرون آمد، اما از میانه ی راه با سرعت تمام خود را به تبریز رساند چنانکه سرخوش عالی پاشا را که به قصد سرکوب غازی بیک از امرای کرد ساکن سلماس از تبریز بیرون رفته بود، دستگیر کرد و قلعه ی تبریز را نیز به تصرف آورد (1012ق/1603م) و سپس شهرهای دیگر آذربایجان را متصرف شد و ایروان را پس از محاصره ی شش ماهه به دست آورد. سلطان محمد سوم در اواخر سال 1603 درگذشت و فرزندش سلطان احمد که چهارده سال بیش نداشت به جای وی نشست. شرح جنگهای شاه عباس با سرداران ترک مثل چغاله زاد و مرادپاشا در کتب تاریخ آمده و اینجا به ذکر آن نیاز نیست و همین قدر باید دانست که در طول این جنگهای ممتد، یک بار نیز صحبت از صلح به میان آمد و شاه ایران صریحا گفت صلح دولتین براساس صلح اماسیه (969 ق) یعنی صلح شاه طهماسب و سلطان سلیمان را می پذیرد و مناطقی را که طبق معاهده 998 به عثمانی واگذاشته و اکنون باز پس گرفته یعنی تبریز و ایروان و شروان را پس نخواهد داد. شاه عباس طبق معاهده 998، حیدرمیرزا برادرزاده ی خود را به رسم گروگان پیش عثمانیان نهاده بود، ولی از اقبال مساعد شاه عباس، آن کودک در گذشته بود و شاه ایران تعهدی نداشت سرانجام نصوح پاشا به سرداری سپاه عثمانی رسید و او به شاه عباس پیشنهاد صلح کرد و شاه عباس پذیرفته نماینده ی تام الاختیاری به نام قاضی خان به دربار عثمانی فرستاد و طبق قراری که فیمابین نهاده شد کلیه ی سرزمینهای مذکور در معاهده ی 998 به ایران بازگشت و در عوض شاه عباس متعهد شد که هر سال دویست بار ابریشم به دولت عثمانی بدهد. با این قرارداد جنگهای نه ساله ایران و عثمانی در سال 1612/1021 به پایان رسید.
شاه عباس یک سال پس از امضای قرارداد از فرستادن ابریشم خودداری کرد و چون دو سال از انجیلی مصطفی چاوش از کدخدایان سابق مرادپاشا و از چاوشان دیوان همایونی که به عنوان ایلچی معاهده صلح را به ایران برده بود خبری نشد، دولت عثمانی باز به ایران اعلام جنگ داد.
وزیر اعظم اغوز محمدپاشا در سال 1615/1024 جنگ را آغاز کرد. شاه عباس که از حرکت سردار ترک با خبر شد، با آنکه از باج دادن نفرت داشت سفیری به نام قاسم بیک روانه کرد و انجیلی مصطفی سفیر عثمانی را نیز با او فرستاد، اما چون باز هم ابریشم مقرری یک سال را بیشتر نفرستاده بود و سپاه به میدان اعزام شده را نمی توانستند فراخوانند جنگ ادامه یافت و قاسم بیک نیز زندانی شد. بالاخره باز طرفین صلح کردند و این بار دویست بار ابریشم سالیانه به صد بار تقلیل یافت، اما دولت عثمانی این معاهده را که اغوز محمدپاشا سرعسکر بسته بود نپذیرفت و او را از منصب خود خلع کرد، زیرا او نتوانسته بود قلعه ی ایروان را تصرف کند. خلیل پاشا سر عسکر جدید، پس از آنکه جانی بیک گرامی به او پیوست روی به آذربایجان نهاد و تبریز را تصرف کرد و شاه عباس به اردبیل عقب نشست و تقاضای صلح کرد و در شوال 1027 / سپتامبر 1618 مجددا صلح برقرار شد و باز دویست بار به صد بار ابریشم تقلیل یافت و سفیر ایران که به دنبال این توافق به استانبول آمده بود مجددا توافقی بر پایه ی صلح نصوح پاشا، یعنی همان معاهده اماسیه، با دولت عثمانی برقرار نمود (1619/1028).
در سال 1618/1027 سلطان احمد در جوانی درگذشت و عثمان دوم پسر ارشدش که تازه به چهارده سالگی رسیده بود به سلطنت نشست. در آن هنگام هنوز خلیل پاشا در ایران مشغول جنگ بود. سلطنت عثمان دوم چندان نپایید و بر اثر شورش ینی چریها کشته شد (رجب 1031/مه 1622) و به جای او مصطفی اول که بیمار و دیوانه بود به سلطنت رسید، ولی در دوران او نیز آشوب کشور و عصیان ینی چریان پایان نپذیرفت خاصه آنکه وی دیوانه بود و مادرش به کارهای کشور می پرداخت. از این روی کمان کش علی پاشا صدراعظم و دیگر دولتمردان پس از مشورت با بزرگان دولت عثمانی من جمله شیخ الاسلام یحیی افندی قاضی عسکر تصمیم گرفتند که مصطفی را از سلطنت معاف دارند و مراد پسر سلطان احمد را به سلطنت بردارند. مراد در آن هنگام بزرگترین پسر سلطان احمد بود و یازده سال و نیم از عمرش گذشته بود (یکشنبه 14 ذی القعده 9/1032 سپتامبر 1623).
در سال 1623/1032 بین یوسف پاشا و فرمانده ی سربازان به نام سوباشی بکر اختلافی پدید آمد و سوباشی بر بغداد مسلط شد و یوسف پاشا در جنگ با وی مجروح و مقتول گردید و سوباشی با خواندن یک فرمان جعلی خود را از طرف سلطان حاکم بغداد معرفی نمود و حکومت عثمانی پس از اطلاع بر این حوادث سلیمان پاشا را به عنوان والی بغداد بدان شهر فرستاد ولی سوباشی او را به شهر راه نداد. دولت عثمانی حافظ احمدپاشا سرعسکر را مأمور سرکوب سوباشی نمود. حافظ احمدپاشا که مردی پخته و باتجربه بود به استانبول نوشت که بسیار محتمل است اگر سوباشی خود را در تنگنا بیند به شاه عباس پناه برد بهتر است که بغداد به سوباشی واگذار گردد. ولی دربار عثمانی این پیشنهاد را نپذیرفت، آنگاه احمدپاشا با کمک حکام موصل و مرعش و سیواس بغداد را در محاصره گرفت و سوباشی نیز که قبلا با شاه عباس مذاکره کرده بود، از شاه ایران کمک خواست و شاه عباس هم یک نیروی 30 هزار نفری تحت فرماندهی قرچغای خان به سوی بغداد فرستاد. قرچغای خان به حافظ احمدپاشا پیغام داد که سوباشی تحت حمایت شاه ایران است و بعد هم معلوم شد که شاه ایران قبلا برای سوباشی تاج قزلباش فرستاده و سوباشی هم سکه به نام او زده. حافظ احمدپاشا بیهوده کوشید که سوباشی را به امید حکومت رقه از دوستی با شاه ایران منع و از شهر بغداد دور کند تا اینکه سوباشی اعلام کرد که بغداد به شاه ایران تعلق دارد. حافظ احمدپاشا که چنین دید حکومت بغداد را طی فرمانی به سوباشی واگذاشت و سوباشی هم از دادن وعده ی تسلیم شهر به شاه عباس پشیمان شد و خواست صفی قلی خان را که از جانب شاه عباس به نزدیک بغداد رسیده بود بازی دهد، ولی صفی قلی خان مراتب را به شاه عباس اطلاع داد و سوباشی را ناسزا گفت و سوباشی هم تاج ارسالی شاه عباس را در حضور سیصدنفر از سپاهیان شاه که به بغداد بودند زیر پا لگدمال کرد و گفت اگر شاه عباس لشکر به بغداد فرستد توفیق نخواهد یافت و سپس نامه ای به عنوان تشکر به حافظ احمدپاشا فرستاد.
شاه عباس شخصا عازم فتح بغداد شد (شوال 1032/ ژوئیه 1623) و شهر را در محاصره گرفت. حافظ احمدپاشا و خامت اوضاع را به دربار عثمانی خبر داد، ولی کمان کش علی پاشا بدین امر اهمیتی نداد و حتی مانع از آن شد که سلطان از آن مطلب باخبر شود. سرانجام پس از یک محاصره طولانی و بروز قحط شدید در بغداد چنانکه سگها و گربه ها نیز خوراک مردم گرسنه شدند شهر به تصرف شاه عباس درآمد و متعاقب آن کرکوک و موصل نیز به دست شاه ایران افتاد هر چند که اندکی بعد باز ترکان بر آن دو شهر دست یافتند. با اینهمه تا شاه عباس زنده بود، بغداد حتی پس از یک محاصره ی نه ماهه همچنان دست ایرانیان باقی ماند.
منبع: کتاب روابط سیاسی و اقتصادی ایران در دوره صفویه