غزه در ایران باستان
غزه در ایران باستان
شهر غزه در دی ماه (دسامبر) 2500 سال پیش بهدست کمبوجیه پادشاه هخامنشی افتاد و جزیی از خاک ایران زمین گردید.
ارتش ایران در سر راه خود به مصر برای تصرف این کشور و تکمیل جامعه مشترکالمنافع جهانی که از برنامه های کوروش بزرگ بود، اوایل دیماه سال 526 پیش از میلاد شهر استراتژیک غزه واقع در ساحل مدیترانه را تصرف کرد و در اینجا چشمبراه رسیدن کشتیهایی شد که فرماندار قبرس و نیز "پولیکراتس" فرماندار جزیره یونانی ساموس وعده فرستادن آنها را داده بودند. قرار بود که این کشتیها و کشتیهای فنیقیها بهعنوان بخشی از نیروی دریایی ایران، پیاده نظام ایران را به دلتای رود نیل جابجا کنند و سوار نظام پارسی هم از راه حاشیه ساحلی صحرای سینا خود را به آنجا برساند.
در آن زمان غزه از بندرهای مهم مدیترانه شرقی بود. افزون براین، همان گونه که از نام آن فهمیده میشود به داشتن استحکامات نظامی شناخته میشد. غزه همچنین از مراکز بازرگانی و تبادل کالا میان شرق و غرب بود و به شهر خوشبخت هم شهرت داشت.
در لشکرکشی به مصر، کمبوجیه (کامبوجیا = کامبوزیا =کامبیز) پسر کوروش بزرگ فرماندهی ارتش ایران را برعهده داشت. کمبوجیه هنوز در غزه بود که شنید "اماسیس دوم" فرعون قدرتمند مصر درگذشته و پسر او پسامتیک سوم برجایش نشسته است.
دو ارتش چندی بعد (سال 525 پیش از میلاد) در "پلوسیوم" واقع در دلتای رودنیل و در نزدیکی"پورت سعید" امروزی در برابر هم قرار گرفتند و ارتش ایران به دلیل داشتن سلاح های برتر و آموزش نظامی و تاکیک بهتر پیروز شد و ارتش مصر با دادن پنجاه هزار کشته شکست خورد و تسلیم شد و از آن روز تا سال 404 پیش از میلاد (به مدت 121 سال)، مصر یک ساتراپی (استان) ایران بود. شرح لشکرکشی ایران به غزه و مصر را "شهسیاس" مورخ و پزشک یونانی (که در سال 401 پیش از میلاد اردشیر دوم هخامنشی را درمان کرده بود) دقیق تر از سایر مورخان عهد باستان و از جمله هرودوت نوشته است.
نوار غزه نیز بیش از 120 سال جزیی از خاک ایران بود و سپس درجریان جنگ های سهگانه اسکندر مقدونی از دست ایران خارج و به تصرف او درآمد.
سقوط غزه نیز سرگذشتی خواندنی و به یادماندنی دارد:
نام فرماندار ایرانی شهر غزه که از سوی داریوش سوم پادشاه ایران بر آنجا فرمان میراند "بتیس" بود. وی از معدود سردارانی بود که همانند آریوبرزن در برابر تهاجم اسکندر مقدونی مقاومت شدید کرد.
آریان گوید: دژبان قلعه غزه به هنگام حمله ٔ اسکندر (332 پ.م) خواجهای بود بتیس نام . این شخص نسبت به شاه خود بسیار صادق و باوفا بود و با نگهبانان، خندق ها و استحکامات وسیع را حفظ میکرد...
در این جنگ اسکندر جوشن خود را پوشید و به صفوف اول شتافت و مشغول جنگ شد. در این هنگام یکی از سپاهیان غزه شمشیر خود را در پشت پنهان کرد و چنین وانمود که از دژ فرار کرده است و میخواهدبه اسکندر پناهنده شود. همینکه به اسکندر نزدیک شدبه زانو درآمد. اسکندر به او گفت: بلند شو و در صف سپاهیان من درآی؛ ولی او در این حال با تردستی شمشیر را به دست گرفت و خواست ضربتی به سر اسکندر وارد آورد، اسکندر سر خود را عقب برد و ضربت را رد کرد و با شمشیر دست سپاهی را انداخت. در این بین تیری از سوی نگهبانان شهر به جوشن اسکندر آمد که آنرا درید و به شانهٔ او فرونشست. پزشک اسکندر فوراً حاضر شد و تیر را از گوشت بیرون کشید، خون فوران کرد زیرا تیر به عمق نشسته بود. خون اسکندر جاری شد و بر اثر این حال اسکندر از پای درآمد و نزدیکانش او را در آغوش کشیدند و به اردو بردند.
بتیس دژبان غزه چون احوال اسکندر را چنین دید پنداشت که او کشته شده است، به شهر درآمد و مژده پیروزی را منتشر ساخت. اسکندر منتظر بهبودی زخم خود نشد و فرمان به گرفتن دژ داد و با زدن نقب سرانجام شهر گشوده شد.
بتیس با نهایت دلاوری و شجاعت جنگ کرد و با وجود اینکه زخمهای زیاد برداشته بود دست از نبرد نکشید، ولی از فراوانی زخمها و خونی که ازاو میرفت بیحال شد و به دست دشمن افتاد.
اسیر را نزد اسکندر بردند و او در حالی که از شادی در پوست نمی گنجید به فرمانده دلیر چنین گفت: «بتیس» تو چنان نخواهی مرد که میخواستی، و باید حاضر شوی آنچه را که برای رنج و شکنجه اسیری میتوانند اختراع کنند تحمل کنی. فرمانده شیردل در اسکندر خیره نگریست و ساکت ماند. اسکندر در این حال رو به مقدونی ها کرد و گفت: ببینید این مرد چقدر یکدنده است، آیا زانو بهزمین زده یا واژهای که دلالت بر اطاعت کند گفتهاست ؟ اما من به خاموشی او پایان خواهم داد و اگر نتوانم به هیچ وسیله او را بهحرف آورم، دستکم نالههایش خاموشی او را قطع خواهد کرد.
چون بتیس به تهدیدات اسکندر گجسته اهمیتی نداد و باز خاموش ماند، اسکندر ستمگرانه حکم کرد پاشنههای پای او را سوراخ کردند و تسمهای از چرم ازین سوراخها گذرانیدند، بعد رشته ها را به ارابه ای، و ارابه را به اسبهائی بستند و دور شهر کشیدند تا بتیس جان داد.
جانشینان اسکندر نیز تا 200 سال غزه را در اشغال خود داشتند و پس از آن رومیها با شکست دادن آنها غزه را اشغال نمودند.
در روزگار ساسانیان، بار دیگر غزه بهدست ایران افتاد.
«اسپهبد شهربراز» فرمانده ارتش ایران در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی، شام (سوریه) را در سال ۶۱۳ میلادی، فلسطین و اورشلیم (بیتالمقدس) را در سال ۶۱۴ م. غزه و مصر را در سال۶۱۶ م گشود. اینها از استانهای مهم امپراتوری روم شرقی (بیزانس) بودند.
پس از گشودن مصر، شهربراز به کنستانینوپل (کنستانتینآباد یا قسطنطنیه) پایتخت روم روی آورد و به همراه «اسپهبد شاهین» عرصه را بر رومیان تنگ کرد؛ و دوباره قلمروی ایران به همان گستردگی زمان کمبوجیه و داریوش بزرگ هخامنشی رسید.
این پیروزیهای بزرگ و پرطنین در قرآن کریم نیز یاد شده است. در سوره روم چنین آمدهاست: الم «1» غُلِبَتِ الرُّومُ «2» فِی أَدْنَى الْأَرْضِ"3" (روم در سرزمین نزدیک شکست خورد.)
از سوی دیگر شهربراز به خاطر پیروزیهای فراوانش، محبوب ارتش و مردم ایران شده بود و میگویند خسرو پرویز بر او رشک برد و درصدد برآمد که او را از بین ببرد.
هراکلیوس (هرقل) امپراتور روم شرقی، از این شرایط سوءاستفاده کرد و نامهای تقلبی را به شهربراز نشان داد. در این نامه خسرو پرویز به سپاهیان ایران دستور داده بود شهربراز را بکشند. شهربراز با دیدن این نامه، دلسرد شد و ارتش خود را کنار کشید و از جنگ دور شد و بدین ترتیب روم از سقوط حتمی نجات یافت؛ و غزه اینبار پس از 10 سال بار دیگر از سرزمین ایران جدا شد.