رازی به روایت استاد حلبی
محّمد زکریای رازی
تازیان و ایرانیان
1-1- اگر چه ایران، تسلیم تازیان شد ولیکن فرزندان برومند این سرزمین که با فرهنگ باستانی میهن خود آشنایی داشتند و زبان و فرهنگ و تاریخ قوم غالب را نیز به خوبی میدانستند درصدد برآمدند که هم تازیان را به عظمت فکری پارسیان و نیاکان خویش آگاه کنند و هم، هممیهنان خویش را که کمکم داشتند آداب و رسوم پدران را فراموش میکردند- به یاد تمدن و فرهنگ قدیم خودشان بیندازند از این جماعت، یکی که از مردم فیروزآباد فارس بود که پس از پذیرفتن دین جدید به نام (عبداللّه) شناخته شد او در این کار همت نمود و هر چه میتوانست از کتب ایرانی و هندی که به پهلوی در آمده بود، به زبان تازی ترجمه کرد و بدین واسطه هم تمدن قدیم ایران را زنده کرد و به یادها انداخت و هم اهمیت ایرانیان و مقام آنان را در تمدن عالم به منصه بروز و ظهور نشانید. و از آنجا بود که برخلاف دورهی امویان که در آن اعراب با تعصب شدید به شعر و تاریخ و انساب و آداب خود پای بند بودند و تحقیر و ظلم را نسبت به ایرانیان و رومیان به منتهی درجهی شدت خود رسانده بودند، چون در روزگار عباسیان کمکم از حالت بدویت و تنگ نظری بیرون آمدند و به شهر نشینی خوگرفتند، دانستند که غیر از شعر و حداء شتر (آوازی که شتران را بدان رانند) در دنیا علوم دیگری نیز وجود دارد، این بود که به اقتباس از علوم و آداب کشورهای غیرعربی پرداختند و هر کجا در مدارس « حران » و « جندی شاپور » و دیگر حوزههای علم و دانشمندی و یا صاحب فضیلتی سراغ گرفتند، به دور خود جمع کردند و با صلات و عطایای بزرگ بنواختند.
در دورهی منصور (136 -158) خلیفه عباسی کتابهای مهم نجوم و هیأت را به عربی ترجمه کردند که مهمترین آنها یکی المجسطی (Almageste=) بزرگترین یادگار هیأت قدیم، اثر بطلیموس است. کتابهای طب و ریاضی در زمان هارون ترجمه شد و دورهی مأمون کتابهای منطقی و فلسفی به زبان تازی در آمد. این روشی بود که در حوزه علمی بغداد بود. اما در شمال ایران ملوک خراسان که خود نیز سنی و مطیع خلفا بودند - و یا به ظاهر اطاعت مینمودند. برای اقتداء از خلیفگان عباسی یا به سبب هم چشمی با آنها، حکیمان و عالمان بزرگ را به دربار خود دعوت کردند و در بزرگداشت آنان از هیچ چیز فروگذار نشدند و تا حدی که توانستند دورهی درخشان ساسانیان را از نو تجدید کردند. یکی از کارهای مهم آنان این بود که به دستور آنها برخی کتابهای مهم تازی به فارسی درآمد- در این دوره تفسیر طبری و تاریخ طبری را ابولفضل بلعمی وزیر دانشمند این دودمان و جمعی دیگر از فاضلان به فارسی ترجمه کردند و کسانی که این دو کتاب را - ولو به جمال - خوانده باشند، خدمت سامانیان را به زبان پارسی در مییابند اما به واقع بزرگترین خدمات سامانیان به ایران، بل به تمدن جهان، این بود که ابنسینا و ابوریحانبیرونی و محمدبنزکریایرازی را تربیت کردند.
بزرگان و امیران سامانی به هنر پروری و جمع کردن شاعران بزرگ و نویسندگان و عالمان و حکیمان عالیمقدار به دربار خود همت کردند. و شاعران بزرگی از قبیل، رودکی (در گذشته 329 ه) و شهید بلخی (در گذشته 325 ه) و دانشمندانی همچون محمدبنزکریای رازی و ابوریحان بیرونی و ابوعلیبنسینا را به دربار خود خواندند و آنها را گرامی داشتند.
جالینوس العرب!
1-2- ابوبکر محمدبن زکریابنیحییالرازی که «جالینوسالعرب» (1) لقب یافته، یکی از مشاهیر طبیبان و حکیمان و کیمیاگران ایران و عالم اسلام و یکی از مفاخر و نوابغ جهان است. رازی به قول بیرونی در اول شعبان 251 در ری از مادر زاده شد.
چون از کودکی به کسب علوم شوقی وافر داشت، در همین شهر بزرگ به تحصیلات عمیق خود در فلسفه و ریاضیات و ادبیات و نجوم مشغول گشت و دور از حقیقت نیست که تحصیل کیمیا را در همین دوره جوانی در ری آغاز کرده باشد.
سنت شکنی رازی
1-3- رازی کاری کرد که بس عظیم و خطیر بود؛ کاری که باعث شد بزرگان معاصر و آیندگان برضد او قیام کنند. نتیجهی همین اقدام رازی بود که ابنسینا او را متطبب گفت و با حدت هر چه تمامتر ورود او را در مباحث فلسفی ناروا دانست. ابوحاتم رازی وی را ملحد خواند، ناصرخسرو بزرگ اسمعیلیه او را نادان و جاهل و غافل و مهسوس (2) بیباک نامید. ابنحزم سخنان او را از قبیل دعاوی و خرافات بیدلیل شمرد، موسیبنمیمون افکار فلسفی او را هذیانات قلمداد کرد. ولی بالاتر از همه داوری ابنسینا بود. ابوریحان بیرونی (در گذشته 440 ه.ق) دانشمند معاصر ابنسینا هجده سؤال علمی مختلف از ابنسینا کرده که در برخی کتب، از جمله نامهی دانشوران (3) آمده است. در ضمن یکی از آن سؤالها که بیرونی از آراء رازی استفاده کرده بود شیخ در جواب او گفت: «گویی تو این اعتراض را از محمدبنزکریایرازی آن متکلف فضولی گرفتهای که بر الهیات شرحها نوشت و از حد خود تجاوز کرد و نظر در شیشههای بول بیماران را فرو گذاشت، لاجرم خود را رسوا کرد و جهل و نادانی خود را آشکار ساخت...»
اعتقاد رازی به قدماء پنج گانه
1-4- رازی معتقد بود که پنچ چیز قدیم است یعنی از روزی که جهان بوده این پنج چیز نیز بودهاند، و آنها عبارتند از آفریدگار - نفس کلی - هیولای نخستین- مکان مطلق یا خلاء - دهر یا زمان مطلق (4) . بعضی از محققان گفتهاند که رازی اعتقاد به قدماء پنج گانه را از حرانیان گرفته است لیکن درست آن است که عقیده مذکور بعد از رازی بین حرانیان راه یافته است (5) .
ابوریحانبیرونی گفته که رازی این عقیده را از یونانیان گرفته است. صحیح آن است که ابنحزم در کتاب الفضل گفته: «مجوس را اعتقاد بر این است که خالق عالم: یعنی اورمزد و ابلیس: یعنی اهرمن و گاه: یعنی زمان و جای: یعنی مکان و خلاء و تورم: یعنی جوهر یا هیولی یا سرشت یا خمیره، پنج قدمیند.» قول مسعودی نیز دربارهی عقیدهی مجوسان قول مذکور را تأیید میکند (6) و از اینجا میتوان حدس زد که شاید رازی تحت تأثیر اندیشههای فلسفی قدیم ایرانیان قرار گرفته است.
ابنحزمظاهریِ اَنْدَلُسی در رد این عقیده رازی رسالهای نوشته و پنج قدیم مجوسان را که رازی هم از آن پیروی کرده بود مردود دانسته است از این پنج قدیم که گفتیم: دو قدیم حی و فاعلند و آن دو «خالق» و «نفس کلی» هستند و یکی حیات ندارد و منفعل است و آن «هیولای» اول است که جمیع اجسام موجود در عالم هستی از او پدیدار آمده است و دو قدیم دیگر یعنی «خلاء» و «دهر» نه حیاند و نه فاعلند (7) .
اعتقاد رازی به ایجاد شدن عالم از صانع حکیم
1-5- در مورد ایجاد شدن عالم از صانع حکیم رازی گوید که: بیکی از دو وجه ممکن است صورتپذیر باشد. یا به «طبع» و یا به «اراده» اگر به طبع باشد، لازم است مطبوع محدث باشد، و از اینجا نیز لازم میآید که صانع هم محدث باشد، زیرا میان موجودی که به طبع موجد ایجاد شده باشد با موجد فاصله متناهی خواهد بود ولیکن اگر به خواست وارده صانع باشد لازم میآید که صانع پیش از محدث موجود بوده باشد و برای آنکه صانع از ارادهی نیافریدن به ادارهی آفریدن بیاید میبایست قدیم دیگری با وی بوده باشد که او را بدین فعل راه نماید و آن قدیم دیگر نفس است و از اینجا برمیآید که رازی عالم را محدث میپندارد، برخلاف ارسطو که عالم را به مقایسه با قدم خالق هم قدیم میداند.
عقیده رازی دربارهی دین
1-6- رازی طبیب بود و اهل استقراء و تجربه و مشاهده. از این گذشته رازی - برخلاف بعضی از حکیمان و متکلمان - هیچ وقت نمیتوانست قبول کند که میتوان دین را بافلسفه سازگار کرد، در نظر رازی و هر شخص منصف دیگر حکمت یونانیان را با عقیدهی ایمانیان موافق نمیتوان ساخت، آخر راه آن، نص و خبر است و راه این عقل و نظر، و تفاوت از زمین تا آسمان است. از آن گذشته رازی در تمام مذاهب به دیده انتقاد نگریسته و برای بعضی از آنها از قبیل: دیصانیه و محمره و مذاهب غالیهی شیعه به شدت رد نوشته، چنان که برای اظهار مخالفت خود با تمام ادیان کتاب « النبوات » را که به «نقص الادیان» معروف است و نیز «حیل المتنبین» معروف به « مخاریق الانبیاء » را نوشت، البته از این دو کتاب فعلاً اثری نمانده ولی ابوحاتمرازی (وفات 322) مؤلف کتاب « أعلام النبوة » از آن نام برده و اصول مناظره خویش را با محمدزکریایرازی ذکر کرده که در ضمن آن اصول عقاید رازی را هم بیان میدارد (8) . اما خلاف رأی کسانی که معتقدند با بیانات ابوحاتمرازی میتوانند گفتار راستینرازی را در باب دین دریابند، در این کتاب ابوحاتم همهی بحثها را خود آغاز کرده و خود نیز به نفع خود به پایان برده است و اعتقاد اصلی محمدزکریا روشن نشده است!
فرزند زکریای رازی
1-7- پسر زکریایرازی در نزدیکی تهران به سال 251 هجری تولد یافت و پس از رسیدن به سن رشد و کمال به تحصیل علوم ریاضی و منطق و طب و فلسفه پرداخت. گفته شده است او نزد شخصی که به عنوان بلخی شهرت داشت و در بلاد مختلف به سیر و سفر میپرداخت فلسفه آموخته است (9) .
سخن رازی درباره خود
1-8- رازی در صفحات آخر کتاب السیرةالفلسفیه خود ادّعا کرده که در حدود دویست کتاب یا مقاله و رساله نوشته است که البته تنها به فلسفه اختصاص ندارد. او سپس میگوید اگر با این اندازه از علم و معرفت و با این مقدار از کارهای فلسفی و علمی که انجام دادهام هنوز شایستگی عنوان فیلسوف بودن را نداشته باشم چه کسی در این روزگار میتواند فیلسوف شناخته شود؟
رازی میگوید: ما اگر چه در مقام مقایسه با سقراط شایستگی عنوان فیلسوف بودن را نداریم ولی نسبت به کسانی که از فلسفه بیبهره ماندهاند شایسته است که فیلسوف شناخته شویم. او در این سخن مراتب ارادت و و اخلاق خود را نسبت به سقراط ابراز داشته و به طور اشاره او را بزرگترین فیلسوف دانسته است. مؤید این ادّعا آن است که رازی در آغاز کتاب السیرةالفلسفیه سقراط را امام و پیشوای خود شمرده و در تمجید از مقام این فیلسوف به هیچ وجه کوتاهی نکرده است.
ویژگیهای آثار فلسفی رازی
1-9- بررسی آثار فلسفی زکریایرازی به ویژه دو کتاب السیرةالفلسفیه و الطبالروحانی او به روشنی نشان میدهد که این فیلسوف برای فلسفه اهمیت بسیار قائل است و عقل را اساس سعادت و مدار زندگی میشناسد. او در فصل هفدهم کتاب الطبّالروحانی میگوید: آنچه موجب حسن معاش گشته و تعاون و همیاری انسانها را با یکدیگر فراهم میآورد جز عقل چیز دیگری نیست. بزرگترین نعمت خداوند عقل است و عقل همان چیزی است که بیشترین سود را برای بشر به ارمغان میآورد. به وسیلهی عقل است که انسان بر سایر موجودات برتری یافته و میتواند به بزرگترین آرزوهاو مهمترین مقاصد خود دست یابد. از طریق عقل انسان به معرفت پروردگار نائل میگردد و معرفت پروردگار بزرگترین چیزی است که ما میتوانیم از آن بهرهمند شویم. وقتی عقل تا این درجه والا و بلند پایه است سزاوار نیست که ما از مقام و مرتبهی آن بکاهیم و چیزی که همواره حاکم است محکوم به شمار آوریم.
همان گونه که گذشت زکریای رازی در فصل شانزدهم کتاب الطبالروحانی خود به مسئلهی مذهب نیز اشاره کرده و آن را عقلانی ندانسته است. عین عبارت او در این باب چنین است «... فأما المذهب فأنّه ممّا یحتاج فیه الی کلام یبّین به انّه عرضّ هوایی لاعقلی» (10) . چنان که در این عبارت مشاهده میشود رازی مذهب را یک امر عقلی ندانسته است. او بیش از هر چیز دیگر به عقل تکیه کرده و آن را چراغ راه سعادت میشناسد. سخنان رازی در باب عقل و اهمیت آن به گونهای ابراز شده که قرنها بعد، در کلمات اندیشمندان مغرب زمین شبیه آن به صورت شعار عصر روشنگری مشاهده میشود. شعار عصر روشنگری مغرب زمین جملهای بود که در آن گفته میشد: «برای دانستن و فهمیدن شجاعت داشته باش».
رازی؛ عقل گرای محض!
1-10- ایمانوئل کانت فیلسوف معروف آلمانی معتقد است سرشت راستیش عصر روشنگری عبور انسان از قیمومیت است که خود بر خویش تحمیل کرده است. قیمومت یعنی ناتوانی انسان در به کار بردن فهم خود، بدون راهنمایی دیگری. این قیمومت خود خواسته است. زیرا علت آن در ضعف عقل و سستی فهم نیست بلکه منشأ آن بیتصمیمی و فقدان شجاعت در به کار بردن فهم، شناخته شده است. به همین جهت در شعار عصر روشنگری روی این جمله تأکید میشود که «شجاع باش و فهم خود را به کار بر» کسانی میگویند اگر صفتی وجود داشته باشد که بتوان با آن دوران روشنگری را توصیف کرد به نظر میآید آن صفت این باشد که دوران روشنگری عصر عقلگرایی محض است. یعنی بیهیچ قید و شرطی به برتری و تقدم اندیشه و نظریه اعتقاد دارد (11) .
پرواضح است محمدبنزکریّای رازی به عصر روشنگری تعلق نداشته است و اساساً زمان زندگی او با آنچه در دوران روشنگری مغرب زمین رخ داد تفاوت بنیادی دارد. ولی در این مسئله نیز تردید نیست که اگر شعارهای عصر روشنگری مغرب زمین با صراحت تمام با دین و مذهب بیگانه است عقلگرایی افراطی رازی نیز با دین و مذهب چندان سازگار نیست. محمد زکریای رازی خودبه این ناسازگاری پیبرده بود و در مواردی که فرصت مییافت به بینیازی مردم از دین اشاره میکرد. او ضمن اینکه اوقات خود را به نوشتن و تألیف کتاب صرف میکرد به مناظره و بحث نیز علاقه داشت.
چالش دو رازی در ری
1-11- رازی در مدت عمر خود با اشخاص مختلف مناظراتی داشته که دو مورد از این مناظرات مورد توجه اهل اندیشه قرار گرفته است. بین رازی و شهیدابنحسین بلخی مناظراتی رخ داده که هر یک از این دو اندیشمند به عقاید دیگری نقض وارد ساخته است. شهیدبلخی فیلسوف و متکلم و ادیب زمان خود بوده و به دو زبان فارسی و عربی شعر میسروده است. این فیلسوف و شاعر، معاصر نصربناحمدبناسماعیل سامانی بوده و قبل از سال 329 هجری وفات کرده است، زیرا رودکی شاعر بزرگ فارسی زبان در رثای او شعر گفته است (12) .
مناظرات جنجالی و پرماجرایی که بین محمدبنزکریایرازی از یک سو و ابوحاتمرازی از سوی دیگر رخ داده، در کتابی تحت عنوان اعلامالنبوة گرد آمده و خوشبختانه در سالهای اخیر در ایران به طبع رسیده است. این نزاع میان دو اندیشمند رازی ار آن جهت اهمیت دارد که نوع برخورد و کیفیت تلاقی فکر فلسفی و اندیشهی دینی را در قرن چهارم هجری به روشنی آشکار میسازد.
کتاب اعلامالنبوة ابوحاتمرازی یکی از کتب مهّم کلامی - فلسفی است که در نوع خود بیسابقه است. ابوحاتماحمدبنحمدان ورسنانی رازی متوفی به سال 323 هجری از بزرگان داعیان اسماعیلی است که در نشر و اشاعهی این مذهب شهرت فراوان به دست آورد. او در شئون سیاسی حکومت فاطیمان نقش اساسی داشت و در طبرستان و آذربایجان و ری و اصفهان بسیار معروف بود.
مناظرهی ابوحاتمرازی با محمدبنزکریایرازی در شهر ری صورت پذیرفته است. مناظرات این دو اندیشمند در مجالس متعدد و در حضور امیر و قاضیالقضات شهر ری انجام گرفته است. این احتمال نیز وجود دارد که برخی از فیلسوفان و اندیشمندان آن دیار در این مجالس شرکت داشتهاند. در متن کتاب اعلامالنبوة از ابوبکرتمّار که به عقیدهی برخی از محققان کتابی در ردّ طب روحانی ابوبکر رازی نوشته نام برده شده است. موضوع مناظره این است که: « آیا نزول وحی و بعثت پیامبران از سوی خداوند منّان لازم و ضروری است یا اینکه اساساً دلیل قانعکنندهای برای مبعوث شدن انبیاء وجود ندارد؟ »
فصل اول کتاب اعلامالنبوة ابوحاتم با جملهی زیر آغاز میشود: «فیما جری' بینی و بین الملحد» یعنی این فصل دربارهی چیزی است که میان من و میان ملحد جریان یافته است. (به نظر میرسد مقصود ابوحاتم از شخص ملحد جر محمدبنزکریایرازی شخص دیگری نیست).
شرح یکی از مناظرات دورازی
1-12- اولین سؤالی که ابوبکر محمدبنزکریای رازی مطرح میکند و پاسخ آن را از ابوحاتمرازی میطلبد این است که چرا خداوند برخی از مردم را به پیغمبری برمیگزیند و آنان را بر مردم برتری داده و دیگران را به آنان نیازمند میسازد؟ شما چگونه این امر را مقتضای حکمت حکیم میدانید در حالی که همین امر سبب بروز دشمنی و عدالت در میان مردم شده و هلاک آنان را باعث میگردد.
-ابوحاتم در مقام پاسخ برآمده و میگوید: در نظر شما مقتضای حکمت پروردگار چیست و چگونه باید عمل کند؟
-محمدبنزکریای رازی میگوید: مقتضای حکمت حکیم و رحمت رحیم این است که سود و زیان دور و نزدیک مردم را به آنان بفهماند و بعضی را بر دیگران برتر نسازد و هرگونه نزاع و اختلاف را نیز از میان آنان بردارد. پرواضح است که این امر برای مردم بهتر است از اینکه برخی از انان به پیشوایی دیگران برگزیده شوند و بر اثر تصدیق و تکذیب نسبت به پیشوا کار به جنگ و خونریزی کشیده شود سرانجام هلاک بسیاری را به دنبال داشته باشد.
-در اینجا ابوحاتم میگوید: آیا تو به حکیم و رحیم بودن پرودیگار باور داری؟
-محمدبنزکریای رازی در پاسخ میگوید: آری.
-ابوحاتم میگوید: اگر چنین است آیا خداوند به مقتضای حکمت و رحمت خود عمل کرده و مردم را به سود و زیانشان آگاه ساخته و در نتیجه نیازمندی آنان را به یکدیگر از میان برداشته است؟
-محمدبنزکریای رازی در پاسخ میگوید: آری.
-ابوحاتم در اینجا از فرصت استفاده کرده و میگوید: آنچه ما در میان همهی ملتهای موجود در جهان مشاهده میکنیم چیزی جز این نیست که برخی امام و گروهی مأموم، کسانی عالم و کثیری متعلم شناخته میشوند. ما هیچ جامعهای را نمیشناسیم که افراد آن از یکدیگر بینیاز بوده باشند بلکه همهی افراد بشر به یکدیگر نیازمند بوده و چنین نیست که با برخورداری از نوعی الهام به پیشوایان و اندیشمندان نیازمند نباشند. نیازمند بودن مردم به یکدیگر امری واضح و آشکار است و چز شخصی معاند کسی نمیتواند آن را انکار نماید. از همه واضحتر اینکه تو، خود را فیلسوف میدانی و مدّعی تخصّص در بسیاری از علوم گشتهای. به همین دلیل بسیاری مردم از کمالات علمی و فلسفی تو محروم بوده و برای آموختن این کلمات به تو نیازمند خواهند بود.
- محمدبنزکریایرازی میگوید: کمالات علمی و فلسفی چیزی نیست که تنها به من اختصاص یابد و دیگران از آن محروم بمانند. آنچه به من مربوط میگردد این است که من از طریق کوشش آنها را به دست آوردهام و دیگران در این راه سستی کرده و از نظر کردن در امور روی برگرداندهاند. این امر دلیل بر این نیست که این اشخاص در خلقت ناقص آفریده شدهاند. آنچه این مدعا را تأیید میکند این است که برخی از آنان در امور زندگی و تجارت آن چنان دقت و زیرکی از خود نشان میدهند که بسیاری از فلاسفه و اندیشمندان در شگفتی میمانند. این بدان جهت است که تمام همت خود را صرف این امور میکنند. این اشخاص اگر در راهی کوشش میکردند که من در آن کوشیدهام ناچار به همان چیزی میرسیدند که من به آن دست یافتهام.
در واقع محمدبنزکریایرازی در اینجا به گونهای سخن میگوید که قرنهای متمادی بعد از وی به وسیلهی یکی از فلاسفهی مغرب زمین مورد توجه قرار میگیرد. بد نیست در اینجا این مقایسه را انجام بدهیم:
«کسانی که به تاریخ فلسفهی مغرب زمین آشنایی دارند به خوبی میدانند که فیلسوف معروف فرانسوی رنهدکارت به این مسئله توجه داشت و روی یکسان و مساوی بودن عقل در همهی افراد بشر تأکید میگذاشت. او نیز تفاوت مرتبه و اختلاف درجهی اشخاص را در جامعهی خود به روشنی مشاهده میکرد ولی این فیلسوف فرانسوی منشأ این اختلاف و تفاوت مرتبه را در روش و نحوهی به کار بردن عقل و خرد جستجو میکرد.
باید توجه داشت که سخن دکارت در اینجا یک سخن ساده نیست و نمیتوان آن را نادیده انگاشت. این فیلسوف فرانسوی با طرح این مسئله علم و آگاهی را نتیجهی روش و درست به کار بردن عقل و خرد دانست و فلسفه را تا سرحد متد محض تنزل داد. آنچه دکارت در این باب ابراز کرد لوازم بسیار و پیامدهای فراوان داشت. ما اکنون دربارهی پیامدهای سخن دکارت و ارزشهای مترتب بر آن سخن نمیگوییم زیرا بررسی این مسئله از حوصلهی این مقال بیرون است. البته این مسئله را باید یادآور شویم که سخن دکارت در باب عقل، در عین شباهت و قرابت بسیاری که با سخن محمدبنزکریایرازی دارد، از برخی جهات با آن متفاوت است. مقصود دکارت این بود که عقل و خرد را به روش و متد مبدّل سازد. ولی از سخن محمدبنزکریایرازی نمیتوان این معنی را بیرون آورد. آنچه پسر زکریایرازیمی خواست غیر از آن چیزی است که فیلسوف فرانسوی در جستجوی آن بود».
یکسانی عقل نزد مردم در آرای رازی و مخالفت ابوحاتم
1-13- محمدبنزکریایرازی نخستین اندیشمندی بود که در جهان اسلام روی یکسان بودن عقل در میان مردم تأکید گذاشت. البته ابوحاتمرازی نیز از جمله نخستین کسانی است که به شدت در برابر این نوع اندیشه ایستاد و کوشید بطلان آن را به اثبات رساند. ابوحاتمرازی از آن جهت با اندیشهی تساوی عقل در میان مردم به معارضه برمیخیزد که به خوبی میداند، از لوزام این نوع اندیشه انکار افضلیت و برتری پیغمبران خواهد بود. در حالی که بدون تردید پیغمبران الهی افضل بوده و اعتقاد به افضل بودن آنان از ضروریات شناخته میشود. البته این مسئله که آیا پیغمبران انسان برترند یا برتر از انسان، همچنان میتواند محل بحث و گفتگو قرار گیرد.
ابوحاتم در قول به تساوی عقل میان مردم، نه تنها انکار افضلیت پیغمبران را میبیند بلکه انکار افضیلت امامان معصوم علیهمالسلام را نیز مشاهده مینماید. باید توجه داشت که در نظر ابوحاتم که یکی از داعیان بزرگ اسماعیلی شناخته میشود پیغمبر به منزلهی پدر و حجت یا امام به منزلهی مادر امت اسلامی به شمار میآیند. این جماعت به هفت ناطق قائل شدهاند که به ترتیب عبارتند از: 1- آدم(ع) 2- نوح(ع) 3- ابراهیم(ع) 4- موسی(ع) 5- عیسی(ع) 6- محمد(ع) 7- قائم منتظر(ع). این جماعت به هفت صامت نیز اعتقاد دارند این هفت صامت به ترتیب عبارتند از: شیث(ع) 2- سام(ع) 3- اسحاق(ع) 4- هارون(ع) 5- شمعون(ع) 6- علی(ع) 7- مهدی(ع). باید توجه داشت آنچه این جماعت دربارهی هفت ناطق و هفت صامت ابراز میدارند با قول به ادوار نیز ارتباط دارد.
اندیشمندان اسماعیلی مسئلهی ادوار را مطرح میکنند و آن را به ادوار کبیر و ادوار صغیر تقسیم مینمایند. ادوار کبیر از حضرت آدم(ع) آغاز میشود و به قیامت پایان میپذیرد. در حالی که ادوار صغیر با ناطق یعنی پیغمبری که صاحب شریعت است آغاز میشود و با ناطق که بعد از او میآید پایان مییابد.در نظر این جماعت دور کبیر که اکنون ما در آن واقع شدهایم به هفت دور صغیر قابل تقسیم است. این هفت دور به ترتیب عبارت است از 1- دور آدم(ع) 2- دور نوح(ع) 3- دور ابراهیم(ع) 4- دور موسی(ع) 5- دور عیسی(ع) 6- دور محمد(ع) 7- دور قائم منتظر(ع). در هر یک از ادوار صغیر امام مقیم و امام متمّم و ایای و ناطق وجود دارد. امام مقیم کسی است که ناطق را در دعوتی که به عمل میآورد تربیت میکند. امام متمّم دور را به پایان میرساند. اساس نیز، حجت ناطق و صاحب تأویل باطنی است. چنان که ناطق صاحب علم شرعی، ظاهری شناخته میشود (13) .
براساس آنچه تاکنون در اینجا ذکر شد به روشنی معلوم میشود ابوحاتم رازی همانند سایر اندیشمندان مکتب اسماعیلی به تأویل معتقد بوده و برای آن اهمیت بنیادی و اساسی قائل است. این مسئله نیز مسلم است که تأویل به طور یکسان و یکنواخت برای عموم مردم قابل فهم و ادراک نیست. معنی این سخن آن است که اگر کسی اهل تأویل باشد نمیتواند به تساوی عقل در میان مردم باور داشته باشد و از اینجاست که سرّ خصومت و ناسازگاری ابوحاتم با اندیشههای محمدبنزکریایرازی آشکار میگردد.
مرافعهای که هنوز ادامه دارد
1-14- باید توجه داشت که آنچه میان این دو اندیشمند در قرن چهارم هجری مورد منازعه و اختلاف واقع شد هنوز هم مورد منازعه و اختلاف است. هنوز هم کسانی هستند که معتقدند عقل و خرد در همهی افراد بشر یکسان و یکنواخت وجود دارد و آنچه موجب اختلاف آنان میگردد جز روش و نحوهی به کار بردن عقل و خرد چیز دیگری نیست. در مقابل این اشخاص کسانی چنین میاندیشند که گوهر عقل در افراد یکسان نبوده و اختلاف مردم در عقل و خرد همانند اختلافی است که در معادن طلا و نقره مشاهده میشود.
چالش رازی واحمد کرمانی
1-15- احمدحمیدالدینکرمانی از جمله دانشمندانی است که راه ابوحاتمرازی را ادامه داد و با فاصلهی زمانی نه چندان دور خود را وارد این مناظره ساخت. او در کتاب الأقوال الذهبیه به اشکالات محمدبنزکریایرازی در باب بعثت انبیاء اشاره کرده و در مقام پاسخ برآمده است. کرمانی میگوید: ما در مواردی به بررسی و پاسخگویی میپردازیم که شیخ ابوحاتم در آن موارد، از پاسخ به اشکالات محمدبنزکریایرازی اهمال ورزیده است. البته او برای شیخابوحاتم احترام قائل شده و از سخنانش تمجید کرده است.
پاسخهای احمد کرمانی به شبهات رازی
1-16- پسر زکریای رازی از شیخ ابوحاتم پرسیده بود: «وجه اینکه خداوند سبحان برخی اشخاص را به مقام نبوّت و منصب رسالت ممتاز و مخصوص گردانیده و دیگر مردم را به آنان نیازمند ساخته چیست؟
حمیدالدین کرمانی چندین وجه در پاسخ به این سؤال ذکر کرده و لزوم بعثت پیامبران را اثبات کرده است.
از جملهی آن وجوه یکی این است که خداوند ذوالجلال حکیم است و از مظاهر حکمت او این است که هر جزئی از اجرای جهان آفرینش را به ویژگی و خصوصیتی مخصوص میگرداند. خصوصیت هر موجود همواره با همان موجود است و موجود دیگری نمیتواند از آن خصوصیت برخوردار باشد. چنان که خورشید را به نورافشانی مخصوص گردانید و آن را بر ماه برتری داد. در عین حال ماه را برسایر ستارگان از جهت عظمت و نور برتر ساخت، آتش را به روشنی، هوا را به لطافت و پاکیزگی، آب را به رطوبت و سیلان، و بالاخره زمین را به جمود مخصوص ساخت، هر یک از انواع نباتات و جمادات نیز دارای خصوصیاتی است که در سایر انواع مشاهده نمیشود. نوع انسان به گوهر عقل آراسته شده و بر سایر انواع موجودات برتری یافته است.
وجه دیگر این است که خداوند به مقتضای حکمت بالغهی خود انسان را آفرید. این انسان در آغاز، دارای عقل بالقوه است. مقتضای حکمت الهی این است که آنچه در مرحلهی بالقوّه به مقام فعلیت و اصل شود نیازمند نوعی تعلیم و تهذیب است. به همین جهت خداوند کسانی را برای تعلیم دادن و مهذّب ساختن نفوس انسانی مخصوص به مقام نبوت و پیغمبری کرد و آنان را بر دیگران برتری بخشید (14) .
کرمانی بر این عقیده است که نفس انسانی منبعث از ذات خود نیست و در هنگام بیماری نمیتواند بیماری را از ذات خود بزداید. معنی این سخن آن است که نفس انسانی برای رسیدن به امر متعالی باید با خواستههای نفسانی خود مخالفت نماید و در اینجاست که نفس برای مخالفت با خواستههای نفسانی خود میگردد در حد ذات تهی است و به همین جهت نمیتواند منبعث از خود بوده باشد. آنچه در سخن حمیدالدینکرمانی تحت عنوان عدم انبعاث نفس از ذات خود مطرح شده در آثار برخی از فلاسفهی اسلامی با عنوان مستکفی نبودن نفس به ذات خود مطرح گردیده است. غرض کرمانی این است که نفس مادام که در مرتبهی نفسانیت قرار گرفته جز به خواستههای نفسانی خود نمیاندیشد. این خواستههای نفسانی که بسیار گوناگون و رنگارنگ است به حفظ جسم و شادابی آن مربوط میگردد. بنابراین نفس، نمیتواند در این مرتبه برخلاف خواستههای خود، از ذات خود منبعث بوده باشد مگر اینکه انبعاث نفس به عامل دیگری غیر از ذات آن مربوط گردد و در اینجاست که مقابله و رویارویی حمیدالدینکرمانی با محمدبن زکریای رازی با صراحت و روشنی آشکار میگردد.
پسر زکریایرازی عقل بشر را برای درک حقایق و رسیدن به سعادت کافی دانسته و هرگونه نیازمندی به غیر را مردود شمرده است. در حالی که حمیدالدینکرمانی برای وصول به سعادت نیازمندی انسان را به عاملی بیرون از نفس یک امر ضروری به شمار آورده است.براساس همین سخن، کرمانی میگوید: اطلاق عنوان عقل برنفس یک خطای بسیار بزرگ شناخته میشود و نباید اشخاص مرتکب این اشتباه شوند. درست است که انسان، عاقل است و عقل در درجهی عالی ادراک قرار دارد ولی انسان در آغاز بالقّوه عاقل است و عاقل بودن او هنگامی فعلیت پیدا میکند که معرف الهی را از منبع اصلی آن فراگیرد و مناسک شرعیه را به جای آورد. بر اثر این فراگیری و عمل است که از هواهای نفسانی رهایی یافته و به ذات خود آگاه میگردد. پس از هوا پیروی میکند و گرفتار طغیانهای نفسانی است در مرتبهی عقل بالقّوه قرار دارد و نمیتوان او را عاقل بالفعل نامید. کرمانی بر این مسئله تکیه کرده و با عبارات مختلف آن را مورد تأکید قرار میدهد.
او در باب اول الأقوال الذهبیه ضمن وجوه چند گانهای که برای لزوم بعثت پیامبران ذکر میکند میگوید: تردیدی نیست که خداوند منان حکیم است این مسئله نیز مسلم است که نفس انسانی در آغاز، عقل بالقوه آفریده شده است. اکنون اگر توجه داشته باشیم که خروجی شیء از مرحلهی بالقوه بودن به مقام فعلیت در حکمت خداوندی واجب و لازم شمرده میشود. باید به این واقعیت نیز توجه نماییم که بیرون آوردن نفس از مرحلهی قوّه به مقام فعل، یک امر لازم خواهد بود.
سخن کرمانی در این باب این است که عقل آدمی بدون بهرهمندی از تعلیمات پیغمبران و پیشوایانالهی به مقام فعلیت نمیرسد. آنچه او دربارهی بالقّوه بودن عقل آدمی به هنگام تولد و طفولیت ابراز داشته به هیچوجه مورد انکار سایر فلاسفه نیست. در این مسئله نیز کسی با او مخالفت ندارد که هر چیز بالقّوه برای خروج از مرحلهی قوه و رسیدن به مقام فعلیت نیازمند عاملی بیرون از خود است. آنچه در اینجا میتواند مورد بحث و گفتگو قرار گیرد این است که آیا آن عامل بیرونی چیست و چگونه عقل آدمی از مرحلهی قوّه و هیولانیت به مقام فعلیت یا مرتبهی عقل مستفاد و اصل میگردد؟
کسانی که با فلسفهی اسلامی آشنایی دارند به خوبی میدانند که در نظر بسیاری از فلاسفه، عامل بیرونی، عقل فعال شناخته شده که عقل آدمی در مراحل تکامل خود پله به پله به آن نزدیک میگردد. حمیدالدینکرمانی در اینجا از عقل فعال سخن به میان نیاورده و روی نیازمندی عقل آدمی به تعلیمات پیغمبران و پیشوایان الهی تکیه کرده است. آنچه در آثار حکما و فلاسفهی اسلامی به عقل کلی نسبت داده میشود کرمانی آنها را متعلق به پیغمبر و امام میداند. وی در کتاب راحةالعقل (که از مهمترین کتابهای فلسفی اسماعیلیان شناخته میشود) (15) دو جدول ترسیم کرده و در آنها موضع خود را روشن ساخته است. در آن جدولها صورت موجودات بر نوعی توازن و تطابق ترسیم گشته و پیغمبر به عنوان ناطق، اصل عالم دین و کامل در ذات و فعل معرفی شده است. پس از پیغمبر، امام قائم به فعل، ذکر میشود که در ذات کامل است. امام (ع) در فعل خود به قرآن و شریعت نیازمند است و با قرآن و شریعت در نفوس آدمیان اثر میگذارد و آنان را به علم و تأویل، فرا میخواند.
همان گونه که ملاحظه میشود، خلاصه کلام آنکه سبک سخن کرمانی با اسلوب سخن فلاسفه تفاوت دارد. مسئلهی اصلی کرمانی مسئلهی دین و تأویل است و از این منظر نیز به هستی و جهان مینگرد. سایر اندیشمندان اسماعیلی نیز به سبک او میاندیشند و از همین دیدگاه امور را مورد بررسی قرار میدهند.
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
- ۹۲/۰۳/۲۱