بشر پیش از تاریخ
(روایت چارلز رابینسون)
چند عدد باور نکردنی!
1-1- سرجیمز جینز، اخترشناس مشهور انگلیسی، در کتاب مهیج خود تحت عنوان جهان پیرامون ما جدول زیر را نقل میکند:
* عمر زمین در حدود 000 , 000 , 000 , 3 سال
* عمر حیات در روی زمین بیش از 000 , 000 , 300 سال
* عمر بشر در روی زمین بیش از 000 , 300 سال
* عمر دانش اخترشناسی در حدود 000 , 3 سال
* عمر اخترشناسی به وسیلهی دوربین نجومی در حدود 300 سال
این صف آرایی اعداد، آشکارا ما را به یاد کوتاهی عمر بشر در روی زمین میاندازد، و نشان میدهد که بشر، برای کشف جهان با وسیلهای مؤثرتر از چشمان خود، فرصت بسیار کوتاهی داشته است. همچنین، نسبت تاریخ مدون (که در حدود پنج هزار سال قدمت دارد) به مجموع دورهی عمر بشر در روی زمین بسیار ناچیز است؛ وانگهی، میتوان گفت دورهای که بشر در طی آن نسبت به وضع خود کنجکاو شده حتّی کوتاهتر از این است.
منابع ما برای فهم تاریخ
1-2- تاریخ قدیم، یعنی سرگذشت خود ما از قدیمترین زمانها تا عصری که دورهی باستان تاریخ پایان میپذیرد (یعنی قرن ششم میلادی)، به مراتب طولانیتر از دورههای بعدی تاریخ است. اما تاریخ قدیم به ما فرصت میدهد که تجارب بشر را در هر مرحله مورد بررسی قرار دهیم؛ انسان میتواند ادبیات خوب یا ادبیات بد، واقعبینی در هنر یا هنرمندی بدوی، استبداد و دموکراسی، کارهای عظیم فکری و معنوی، و فساد را با هم، ملاحظه کند. همچنین واضح است که تاریخ قدیم مدتها پیش به پایان رسیده است و اکنون میتوانیم نتایج را با خونسردی بررسی کنیم. هیچ دورهای از تاریخ نیست که تا این اندازه طولانی و کامل باشد و چنین فرصتی در اختیار ما بگذارد.
1-3- مهمترین منبعی که در اختیار نویسندگان تاریخ قدیم قرار دارد مدارک کتبی است. این مدارک به سه قسمت عمده تقسیم میشوند. موثقترین مدرکها، عبارتند از سنگنبشتهها، یعنی هزاران تخته سنگی که روی آنها فرمانها، عهدنامهها، و مطالب مشابه نوشته شدهاند. خروارها پاپیروس - یعنی کاغذ باستانی - قسمت دوم را تشکیل میدهد؛ این کاغذها نیز هم عصر وقایعاند و به ویژه از لحاظ تاریخ اجتماعی و اقتصادی مصر (که محل عمدهی کشف پاپیروسهاست) دارای اهمیت بسیارند. ادبیات باستانی، بدین ترتیب محفوظ مانده است که راهبان قرون وسطی (که استنساخ آنها را به عهدهی همت گرفته بودند و بدان وسیله فرهنگ قدیم را حفظ کردند) بعضی آثار را بیشتر ترجیح میدادند. بدیهی است که این نسخههای خطی در زمان حیات مؤلفان آنها نوشته نشدهاند و غالباً اشتباهاتی دارند، اما نسخههای خطی قرون وسطی، به انضمام سنگنبشتهها و پاپیروسها، مهمترین منبع کتبی ما برای بررسی دوران باستان به شمار میروند، اگر چه تنها قسمت کوچکی از مجموع نوشتههای اصلی را تشکیل میدهند.
در سالهای اخیر، معلومات ما در نتیجهی علم جدید باستانشناسی به مراتب افزایش یافته است. هر ساله به سبب کاوشهای بسیار در سرزمینهای مختلف، ساختمانها، مجسمهها، و ظرفها مدرکهایی در اختیار ما قرار میگیرند، و اطلاعاتی که از آنها به دست میآوریم نه تنها به معلومات ما میافزاید، بلکه بیشتر اوقات، بطلان عقایدی را که سابقاً درست میپنداشتیم به ثبوت میرساند و دریچههای تازهای به روی ما میگشاید. ثابتنبودن تحقیقات تاریخی نیز یکی از جنبههای مجذوب کنندهی آن است. اگر همهی مطالب گفته شده و همهی کارها به انجام رسیده باشد، سود مهمی که از باستانشناسی عاید میشود این است که به معلومات ما دربارهی زندگی اجتماعی و هنری اقوام باستان میافزاید و مدارک کتبی را تکمیل میکند؛ و این خود کمال اهمیت را دارد.
در روزگار باستان، چنان که امروزه در خاور نزدیک معمول است، مردم خانههای خود را از خشت و بر شالودهای از سنگ میساختند. سنگهای باقیمانده تکامل خانهسازی و عمارات عمومی را نشان میدهند؛ اما با گذشت روزگار، خشتها دوباره خاک میشدند، و مردم، به جای آنکه بقایای ساختمان را به جای دیگر ببرند، خانههای سابق را تسطیح میکردند و منازل تازهای بر روی آنها میساختند. بدین ترتیب، ممکن بود تپهای به وجود آید و خانهها، قصرها، جواهرات، و اشیای دیگری در لایههای گوناگون مدفون شود. از آنجا که کوزههای سفالین از ابزارهای معمولی خانوادگی بودند، همیشه مقدار فراوانی از آنها در محلهای قدیم به صورت شکسته به دست میآید، و این خود باعث میشود که بتوانیم تاریخهایی برای اشیای دیگر بیابیم.
دانشمندان، در نتیجهی بررسی دقیق کوزهها و جنس و آرایش آنها، و چینههایی که در آنها یافت شدهاند، و همچنین در نتیجهی مقایسه با محلهای دیگر، توانستهاند تاریخهایی نسبی و تقریباً دقیق از آنها و سایر اشیایی که با آنها یافت شدهاند به دست دهند. مثلا وجود اشیای مصری در کرت دورهی مینویی، و بر عکس، ما را قادر میکند به اینکه با کمک تقویم مصری، تاریخ یک واقعهی پیش از میلاد را در دورهی باستان تعیین کنیم.
انسان نا متمدن - انسان متمدن
1-4- میتوان فهمید که سرنوشت بشر، پس از کشف شیوهی بومیکردن گیاهان و جانوران (در حدود 8000 سال ق.م.)، و امکان زیستن در دهکدهها (در حدود 6000 سال ق.م.)، به مراتب سعادتآمیزتر بوده است، اما او را هنوز نمیتوانیم متمدن بشماریم. این نوع زندگی ساده - توصیف آن با زندگی سرخپوستان آمریکای شمالی منطبق است - تنها در اثر عادت میسر است، و نیازی به رهبری قاطع فردی نیست. برای تعریف بروز تمدّن، یا در هر صورت تمدّن اروپایی، باید به خاور میانه برویم، زیرا تمدّن از همین جا سرچشمه گرفته است.
چقدر طول کشید تا تمدّن به وجود بیاید؟ تقریباً نیم میلیون سال گذشت تا بشر موفق به تهیهی غذای خود شد، و در حدود دو هزار سال دیگر طول کشید تا به مرحلهی زندگی روستایی رسید، و لااقل دو هزار سال دیگر سپری شد تا متمدن گردید.
بشر پیش از دورهی یخبندان
1-5- طبق جدیدترین مطالعات، در حدود دویست میلیون سال قبل، جانوری دوزیستی که روی چهار دست و پا راه میرفت از آب بیرون آمد و بر زمین بر فراز درختان اقامت گزید. مدتها بعد (شاید بین یک میلیون و نیم و چهار میلیون سال قبل) این جانور، در حالی که کاملاً تغییر ماهیت داده بود، از درخت پایین آمد، زیرا در این هنگام با پا راه میرفت و دستهایی داشت با انگشت شستی که رو به روی انگشتان دیگر قرار میگرفت، و بدین ترتیب، قادر بود اشیا را بگیرد و آنها را به کار برد. اما از آنجا که با دستهای خود آسانتر میتوانست غذا بیابد و بخورد، پوزهای را که سابقاً بدان احتیاج داشت از دست داد؛ تغییری که در شکل سرش پدید آمده قوهی بینایی بیشتری به او داد و قدرت مغز او را بیشتر کرد.
در این زمان پیشانی متمایل به عقب داشت و بدون چانه بود، اما به طریقی سخن میگفت و بدین ترتیب میتوانست تجارب گذشته و نیازمندیهای موجود خود را به یاد بیاورد و آنها را با دیگران در میان بگذارد. به تدریج، این جانور به صورت انسان دانا در آمد، اما در عصر پستانداران - دورهی زمینشناسی سنوزوئیک با همنوعان خود به صورت دسته جمعی میزیست. احتمالاً هر چه عدهی آنها کمتر بود بهتر میتوانستند زندگی کنند، زیرا غذاهای جنگلی و صحرایی محدود بود. بشر ریشهی گیاه، گوشت شکار، تخم پرندگان، میوه، گردو، فندق و مانند آن را میخورد، و احتمالاً عصا و سنگهای نتراشیده به کار میبرد (ائولیتها، ابزارهای سنگی بدوی).
بشر عصر یخبندان
1-6- آخرین دورهی زمینشناسی که مورد نظرماست (یعنی دورهی پلئیستوسن ) غالباً عصریخ نامیده میشود، و آن عبارت از دورهای بسیار طولانی است که طی آن در چهار موقع مختلف یخچالهای وسیعی قسمت اعظم اروپا، آسیا، و آمریکا را فراگرفت. نخستین یخبندان (موسوم به گونتس ) در حدود یک میلیون سال پیش، دومی ( میندل ) در حدود هفت صد هزار سال پیش، سومی ( ریس ) در حدود سیصدهزار سال پیش، و چهارمی ( و ورم ) در حدود صد هزار سال پیش روی داد. (پیشرفتهای یخچالی در هر دو سوی اقیانوس اطلس احتمالاً در یک زمان روی داد. یخبندانهای معادل آنها در آمریکا نبراسکایی (Nebraskan) کانزاسی (Kansan) ، ایلینوایی (IIIinoian) و ویسکانسینی (Wisconsin) نام دارند. در اواخر آخرین یخبندان، یعنی در حدود بیست هزار سال قبل، مغولواران (Mongoloids) از تنگهی برینگ (Bering) گذشته از آسیا به آمریکا رفتند و نیاکان سرخپوستان آمریکایی شدند.
توجه داشته باشید که آخرین یخبندان دوبار به حد اعلای خود رسید و از حدود صد هزار سال تا بیست و پنج هزار سال پیش ادامه داشت، و در این هنگام یخچال به سوی شمال عقب نشست. ذوب نهایی احتمالاً چندین هزار سال بعد صورت گرفت. البته دورههای طولانی میان یخبندانها، گرم بود و احتمال دارد که خود ما اکنون در یکی از این دورهها داریم زندگی میکنیم. طی چهار بار گسترش و عقبنشینی یخچالها، اقلیم و صورت زمین به مراتب تغییر یافت. پس از یک اقلیم گرمسیری، که در طی آن فیل، اسب آبی، و کرگدن در اروپا جولان میدادند، سرمای سختی روی داد که ضمن آن گوزنهای شمالی به حرکت درآمدند. دریای مدیترانه گاهی به صورت دریاچههای متعدد در میآمد، اما خشکیهایی نیز میان اروپا و آفریقا تشکیل میشد که کوچیدن بشر و جانوران را تسهیل میکرد. لیکن طی ده هزار سال اخیر، اقلیم در سطح زمین زیاد تغییر نکرده است.
از انسان جاوه تا انسان پکن
1-7- در سرتاسر اروپا - به ویژه انگلیس، فرانسه، و اسپانیا، آفریقا، جنوب روسیه، فلسطین، و دیگر نقاط آسیا، استخوانهای سنگواره شده و ابزارهای سنگی یافت شده است. بعضی از این آثار به طور سالم در غارها مدفون شدهاند، در صورتی که آثار دیگر در بیابانها، نهشتهای درهها، و در میان رانههای رودخانهای در محلهایی دورتر از مسیرهای کنونی رودخانهها به دست آمدهاند. انواع اخیر معمولاً به وسیلهی یخچالها، مسافتهای بعیدی رانده شده و بیشتر اوقات در تحت فشار یخپهنه هایی به ضخامت بیش از سیصد متر، سخت، شکسته و خرد شدهاند. مقداری از بقایای مربوط به عصر یخ، بیشتر در مسیر آبهای جاری، که احتمالاً از یخچالها سرچشمه میگرفتهاند، نهشته شدهاند.
قدیمیترین نمونههای بشر در آفریقا به دست آمده است. همهی دانشمندان بر آنند که این موجودات انسان بودهاند - ابزارهایی میساختهاند - و حدود یک میلیون و هفت صد هزار سال پیش میزیستهاند. این افراد که انسان ماهر نامیده شدهاند به مراتب پیشتر از انسان جاوه بودهاند که در حدود پانصد هزار سال پیش زندگی میکرده است. انسان جاوه یک صد و شصت و هفت سانتیمتر و نیم قد، داشت و دارای جمجمهای ضخیم، پیشانی متمایل به عقب و فکهایی برجسته، درشت، ولی بدون چانه بود. هنگام حرکت پاهای خود را روی زمین میکشید، و کاملاً راست راه نمیرفت. انسان پکن ، که اندکی بعد از انسان جاوه میزیست و از حیث ظاهر به او شباهت داشت، تقریباً به طور مسلم از نیاکان ماست. انسان پکن از ابزارهای سنگی استفاده میکرد و غذای خود را روی آتشی در غار میپخت و هم نوعان خود را نیز میخورد.
انسان نئاندرتال که بود؟
1-8- بین 000 , 120 و 000 , 70 سال پیش - یعنی قبل و ضمن اوایل آخرین یخبندان - در اروپا نژادی از بشر میزیست که دربارهی آن اطلاعات بسیاری در دست داریم در سال 1856 بهترین نمونهی آن در درهی نئاندر (کلمهی تآل در نئاندرتال در زبان آلمانی به معنی دره است) در آلمان یافت شد، اگر چه نمونههای مشابه در نقاط دوردستی، مانند کوه کرمل در فلسطین، پیدا شده است، و از اینجاست که آن نوع انسان را انسان نئاندرتال نامیدهاند. انسان نئاندرتال دارای قدی به طول یک متر و پنجاه و پنج سانتیمتر، پیشانی متمایل به عقب، فک اسفلی تقریباً بدون چانه، و مغزی بزرگتر از حد متوسط کنونی بود؛ و در راه رفتن پای خود را روی زمین میکشید، و کاملاً راست نمیایستاد. وی، پس از شروع یخبندان، در دهانههای غارها میزیست و دارای ابزارهای مانند تبر، چاقو، قلم کندهکاری، و مته از سنگ چخماق و استخوان بود.
همچنین از آتش استفاده میکرد و لباس میپوشید و، گذشته از این، مردگان خود را با ابزارهای آنها در کف غارها دفن میکرد؛ و از اینرو میتوانیم نتیجه بگیریم که مذهبی ساده داشت و به ارواح و زندگی پس از مرگ معتقد بود. طبق قرارداد، فرهنگ او را موستری مینامیم، زیرا بسیاری از ابزارهای او در جایی به نام غار لوموستیه در فرانسه یافت شده است، اما این وجه تسمیه چندان درست نیست، زیرا فرهنگها، مانند خود افراد، با یکدیگر به مقدار زیاد آمیخته میشدند. احتمالاً انسان نئاندرتال یکی از نیاکان ما بوده است، اما سرانجام خود او جذب نژادهای دیگر شد.
انسان اورینیاکی کیست؟
1-9- «انسان دانا»، یعنی بشر امروزی که در حدود 000 , 70 سال پیش و طی آخرین دورهی یخبندان پدید آمد، به طور کلی اورینیاکی نامیده میشود، و این نام از غار اورینیاک در قسمت علیای روخانهی گارون در فرانسه گرفته شده است. احتمال میرود که بشر امروزی هم از نسل اورینیاکی و هم از نسل نئاندرتالی انسان دانا باشد. با وجود اختلاف بسیار میان انسان نئاندرتال و انسان امروزی، دو قوم که با یکدیگر مواجه میشوند همیشه با هم میآمیزند، و مرحلهای میانی، یعنی آمیزش انسان نئاندرتال و انسان امروزی، با مشاهدهی استخوانهایی که در ناحیهی جلیل در فلسطین به دست آمده است، به ثبوت میرسد.
انسان دانا به صورت امروزی، احتمالاً از نسل بعضی از افراد نژاد نئاندرتال است. نژاد دیگری هرگز کاملاً جای نژاد اورینیاکی را نگرفته است، و اعقاب او را میتوان در بعضی از قسمتهای ویلز، ایرلند، فرانسه، اسپانیا، پرتقال، الجزایر، و نقاط دیگر مشاهده کرد. این نوع انسان از انسان نئاندرتال سبکتر بود، اما قدی بلندتر (در حدود یک صد و شصت و هفت سانتیمتر) و جمجمهای بزرگتر داشت. دستهای او درازتر، بینی پهنتر، فکش برجسته، و چانهاش ضعیف بود. احتمالاً مشهورترین شعبهی اورینیاکی نوع کرومانیون بوده است، که به نام غاری به همین اسم در ناحیهی دوردونی موسوم شده است؛ اما نژادهای دیگری نیز همزمان آنها در جهان وجود داشت. یکی از آنها قومی زنگی ماننده بوده است که استخوانهای او را در غار گریمالدی در سواحل شمالی ایتالیا یافتهاند.
انسان اوینیاکی چگونه میزیست؟
1-10- افراد نژاد اورینیاکی میوهها و گیاهان جنگلی، گوشت گوزن شمالی و سایر حیوانات را میخوردند، و همچنین انواع ماهی را با نیزه هایی که از شاخ یا استخوان ساخته بودند صید میکردند. استخوان و شاخ را از گوزن شمالی و عاج را از ماموت، که اکنون از بین رفته است، به دست میآوردند. در کشتن حیوانات و افراد دیگر، به جای نیزه، چوب به کار میبردند. زنان آن با سوزنهای استخوانی از پوست و خز جانوران لباس میدوختند، و گاهگاه خود را با گردنبندها و زینتآلاتی از صدف و عاج میآراستند؛ چربی حیوانی را در ظرفهای سنگی برای روشنایی میسوزاندند، و خود را با آتش گرم میکردند. اغلب نیز مردگان خود را با ابزارهای آنان در اقامتگاه خود به خاک میسپردند تا مردگان در آن دنیا از آن استفاده کنند، و گاهگاه رنگ قرمز گل اخرا بر روی جسد آنها میمالیدند، که بدون تردید یادآور خون و آرزوی بازگشت حیات به بدن مردگان بود. در هوای سرد در دهانهی غارها میزیستند، اما در هوای گرم بیرون میآمدند و سوراخهایی در زمین میکندند و کلبههایی از شاخه و پوست میساختند.
پایان دوره پارینه سنگی
1-11- در همان زمان، ساختن ابزارهای سنگی پیشرفت کرد. اگر بخواهیم عبارات قراردادی را به کار بریم، باید بگوییم که دورهی پارینه سنگی، جای خود را به دورهی نوسنگی داد. اما عامل تازه در زندگی بشر به مراتب مهمتر از ابزارسازی بود. تا اینجا بشر غذای خود را از هر کجا که میتوانست به دست میآورد. پس از مدت کوتاهی، طریقهی فراهم ساختن آن را یاد گرفت. در مورد چگونگی وقوع این تحول به طور قطع نمیتوان اظهارنظر کرد، اما شاید تغییر آب و هوا، که باعث ایجاد صحرای آفریقا پس از عقبنشستن یخبندان چهارم شد، بسیاری از افراد و جانوران را به سوی دره نیل پیش رانده باشد. به همان ترتیب اقوام و حیوانات از صحرای عربستان گریختند و در سوریه، فلسطین، و درهی بینالنهرین (دجله و فرات) اقامت گزیدند. به احتمال قوی بشر در این دوره، مانند سابق، از حبوبات بیابان تغذیه میکرد، اما چون محیط محدودتری در اختیار داشت - زیرا نمیتوانست مانند گذشته به بیابانگردی بپردازد - موفق شد که رشد دانه را در جایی که پاشیده شده بود مشاهده کند. بدین ترتیب بود که کشاورزی آغاز شد. شاید نیز در اثر محدودیت ذخیرهی گوشت بود که بشر به فکر افتاد بعضی از جانوران را در مجاورت خود نگاه دارد و سپس آنها را اهلی کند. با این مرحله به عصر جدیدی در پیشرفت بشر میرسیم.
برگرفته از
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت