منشأ قزلباشان و عقاید آنها2
این نوشتار ها بازگویی شده می باشند و گنجاندن آنها در اینجا از روی درست شماری آنها نمی باشد(همگی نوشتار ها با این دیباچه)
زمانی که موسا چلبی در ادرنه به سلطنت نشست، یک شیخ بکتاشی به نام شیخ بدرالدین در ارتش او قاضی عسکر بود، پدر بزرگ شیخ بدرالدین در فتوحات اولیة عثمانیها به قتل رسیده بود (شهید شده بود)؛ و پدرش در زمان بایزید اول عثمانی قاضی عسکر شهر سماونه در بخش اروپائی عثمانی بود، شیخ بدرالدین تحصیلات مقدماتی را در شهرهای بورسا و قونیه به پایان برده بود و برای ادامة تحصیل به شام رفته، سپس برای تکمیل علوم دینی به مصر سفر کرده بود، او الهیات و فلسفه و منطق را در شام و مصر فرا گرفته و مدتی نزد یکی از شیوخ طریقت در مصر به خدمت پرداخته بود، و در سال 776 خ در اواخر دوران بایزید اول به آناتولی برگشته بود، پس از آن مدتی در ناحیة اسکندرون (منتهاالیه شمالغرب شام در زاویة دریای مدیترانه) در میان پیروان مذهب موسوم به اهل حق که شیعیان افراطی و معتقد به الوهیت امام علی بودند به سر برده بود، سفری هم به خاطر آشنائی بیشتر با فن مریدپروری به تبریز و قزوین کرده بود، و در بازگشت به آناتولی همراه شیوخ طریقت اهل حق در مناطق آیدین و گرمیان و قرهمان به تبلیغ و سیر و سفر پرداخته بود.
شیخ بدرالدین در خلال جنگهای داخلی فرزندان بایزید اول به خدمت موسا چلبی درآمد و در ادرنه سمت قاضی عسکر را احراز کرد، پس از کشتهشدن موسا چلبی به دستور سلطان محمد از مقامش معزول و به شهر ازنیک در غرب آناتولی تبعید شد و تحت اقامت اجباری قرار گرفت (792 خ). سلطان محمد برای او و خانوادهاش مستمری در خور توجهی مقرر کرد، و او را در برقراری ارتباط با مریدانش آزاد گذاشت.
شیخ بدرالدین زمانی که در میان اهل حق به سر میبرد دو شخصیت نومسلمان که از پیروان مذهب بکتاشی بودند با او همکاری میکردند، این دو که از شیعیان افراطی آناتولی بودند یکی طورلاق کمال و دیگری بور کلیجه مصطفا نام داشت و ملقب به دَدَه مصطفا بود. شیخ بدرالدین وقتی به مقام قاضی عسکری ارتش موسا چلبی رسید رسید این دو تن را به عنوان مشاوران خویش وارد ارتش عثمانی کرد، وقتی شیخ بدرالدین معزول و تبعید شد، طورلاق کمال به منطقة شیعهنشین مانیسه در غرب آناتولی منتقل شد، و دده مصطفا به قرهبورن در غرب آناتولی رفت، هرکدام از این دو تن در منطقة خویش به تبلیغ برای رهبری شیخ بدرالدین ادامه داد، و ارتباط با شیخ بدرالدین را حفظ کرد.
شیخ بدرالدین در تبعید ازنیک به تدوین عقائدش پرداخت و کتابی به نام واردات تألیف کرد، طریقت تصوف شیخ بدرالدین که از بکتاشیه و غلات شیعه (اهل حق) سرچشمه میگرفت، آمیزهئی بود از وحدت وجود ابن عربی، تثلیث مسیحیت، امامپرستی اهل حق، و نیاپرستی تاتارها، او عقیده داشت که شیخ طریقت حامل روح خدا است، و ذات معصوم و منزه و واجب الوجود و واجب الطاعه است که تمام کائنات بر مدار ارادة وی میچرخد، و نظم امر جهان در دست او است، و بر مردم جهان دارای «ولایت مطلقه» است، او با ابداع این عقیده مذهب بکتاشی را وارد مرحلة نوینی ساخت، او با تفسیر باطنی (تأویل) احکام مندرج در متون اسلامی، اطاعت از شیخ را نقطة محوری دین قرار داد، و وجوب برگزاری عبادتهای شرعی چون نماز و روزه و حج را با تأویلاتی که از دین میکرد از دوش پیروانش انداخت، و چونکه مریدانش عموما تاتارهای نومسلمانی بودند که توجهی به احکام اسلامی نداشتند، و فقط از نظر اسمی مسلمان شده بودند تا به نان و نوا برسند، او محرمات شرعی چون خمر و زنا و حتی لواط را براساس تأویلهایش برای مریدانش مباح گردانید، تنها امر واجب در طریقت او محبت امام علی اطاعت مطلق از «شیخ» و جهاد برای نشر دین بود.
چونکه جنبههای اباحی و انحلال اخلاقی مذهب شیخ بدرالدین باب طبع تاتارهای نومسلمان بود گروههای زیادی از آنها را به او جذب کرد، وقتی کسانی به طریقت او ملحق میشدند تا در سلک مریدان او درآیند، خلیفهاش از آنها میخواست که از عقائد گذشتهشان به کلی دست بکشند، از همة کارهائی که در گذشته انجام دادهاند توبه کنند، «محبت علی» و «محبت شیخ بدرالدین» را اساس اعتقادشان قرار دهند، و با او بیعت کنند که هیچگاه از اطاعت شیخ بیرون نشوند و در برابر او چون و چرا نشان ندهند و با جان و دل در اجرای فرمانهای او کوشا باشند، و برای خشنودی شیخ از جان خودشان مایه بگذارند و از هیچ خطری رویگردان نشوند، یعنی: آنچه او از مریدانش میخواست آن بود که «ذوبشده در ولی» باشند، صفتی که او به مریدانش داد صفت تائب محب بود، یک معنای این صفت «تبرائی و تولائی» بود که همین تاتارها چند دهه بعد که به ایران رفته ارتش قزلباشان را ایجاد کرده قدرت سیاسی را قبضه کردند، در ایران متداول ساختند.
شیخ بدرالدین در مدت اقامت اجباریش در ازنیک با همکاری دو خلیفهاش دده مصطفا و طورلاق کمال برنامة قیام بکتاشیها برای کسب قدرت سیاسی را پیریزی کرد، او در آخرین سال قرن هشتم به بهانة سفر حج با کسب اجازه از سلطان عثمانی از شهر ازنیک خارج شده به یک منطقة شیعهنشین در بخش اروپائی عثمانی موسوم به روملی شرقی که به پایتخت عثمانی نزدیک بود رفته در آنجا مسقتر شد تا شورش مورد نظرش را از آنجا آغاز کند.
شیخ بدرالدین دده مصطفا و طورلاق کمال، طبق برنامهئی که مدتها رویش کار کرده بودند، به طور همزمان در سه منطقه قیام کردند، دده مصطفا فرماندار ازمیر را در جنگ کشت و نیروی دیگر عثمانی را که زیر فرمان حاکم صاروخان بود شکست داد و در منطقه دست به غارت و کشتار زد، طورلاق کمال در مانیسه پیروزیهائی به دست آورد و مثل دده مصطفا سنیها را کشتار کرد و دست غارت برگشود، سلطان محمد یک سپاه عظیم به فرماندهی بیگلربیگ و وزیر اعظم و شاهزاده مراد به مقابلة شورشیان فرستاد، این سپاه با دادن تلفات بسیار سنگینی موفق شد، شورش دده مصطفا و طورلاق کمال را یکی پس از دیگری درهم شکند، دده مصطفا و طورلاق کمال دستگیر و اعدام شدند، پس از آنها شیخ بدرالدین شکست یافته دستگیر شد، ولی چون در ارتش عثمانی مریدان بسیاری داشت، یک دادگاه ویژة شرعی متشکل از فقهای طراز اول عثمانی به ریاست یک فقیه ایرانی به نام مولانا هراتی برای محاکمة علنی شیخ تشکیل شد، شیخ بدرالدین در این دادگاه متهم به ارتداد، فریب و تضلیل مسلمین و شورش برای برهمزدن امنیت مسلمانان گردید و محکوم به مرگ شده، در سال 799 خ به دار آویخته شد.
در نهضت شیخ بدرالدین که حالت عصیان عمومی تاتارهای بکتاشی بر ضد دولت عثمانی به خود گرفته بود، بسیاری از بومیان مسیحی نیز شرکت داشتند، علت شرکت اینها در نهضت خشمی بود که از ستمهای بیحد و حصر جهادگران عثمانی داشتند، نهضت شیخ بدرالدین به آنها امید داده بود که دستگاه حاکمیت عثمانی برچیده شود و دوران جهاد برای گسترش اسلام و اسیرکردنهای زنان و دختران بومیان آناتولی به پایان برسد، و مسیحیان آناتولی از درد و رنجهائی که توسط جهادگران ترک بر آنها میرفت برهند، دامنة نهضت شیخ بدرالدین به حدی گسترده بودند که چندین تن از کشیشان و همچنین رهبران یهودان نیز در آن شرکت داشتند. مریدان شیخ بدرالدین چنان خلوصی نسبت به او داشتند که پس از کشتهشدن او و دده مصطفا و طورلاق کمال تصریح میکردند که آنها نمردهاند، بلکه در غیبتند و به زودی باز خواهند گشت.
خلیفههای شیخ بدرالدین پس از او مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند و بسیاری از آنها به دار آویخته شدند، بسیاری دیگر نیز متواری گشتند و در میان قبایل تاتار به تبلیغ مخفیانه پرداختند، آنها چون معتقد به جاودانگی شیخ بودند، در میان تاتارها تبلیغ میکردند که شیخ به زودی ظهور خواهد کرد و قیام خویش را به سرانجام خواهد رساند، سرکوب و خفقانی که مریدان شیخ بدرالدین با آن مواجه شدند آنها را به سوی یک عداوتی آشتیناپذیر با کل دستگاه دینی دولت عثمانی، و به عبارت دیگر: به سوی عداوتی ابدی نسبت به اهل سنت سوق داد، پیروان شیخ بدرالدین از آنجا که در سراسر خاک عثمانی مورد تعقیب بودند عقائدشان را مخفی میداشتند و همواره در تقیه به سر میبردند، و تقیه را اصل اساسی اعتقاد خویش قرار دادند.