زندگی نامه شیخ صفی الدین اردبیلی (1)
شیخ صفی الدین اردبیلی
لقب صفویه از نام صفی الدین اردبیلی گرفته شده است، صفی الدین اردبیلی در سال 631 خ در یک خانوادة کشاورز نسبتا مرفه آذری زبان در روستای کلخوران از توابع اردبیل به دنیا آمد، او در کودکی به تحصیل پرداخته با قرآن و سنت و مقدمات علوم دینی آشنا شد، سپس تحصیل علوم دینی را ادامه داد؛ و در جوانی در صدد برآمد که وارد دار و دستگاه صوفیان شود.
ظهور تصوف قرنهای ششم هجری به بعد ارتباط مستقیم با خزش قبایل ترک و اسکانشان در درون ایران و آناتولی دارد، از ربع اول قرن پنجم هجری به بعد قبایل ترک از آسیای میانه و غرب چین در امواج پیوستهئی راهی ایران شدند، و چنانکه میدانیم امپراتوری پهناور سلجوقی را تشکیل دادند، ترکان که سابقا دین نیاپرستی و تقدس جادوگران قبیلهئی داشتند، پس از آنکه مسلمان شدند عقاید دینی کهنشان را با خود کشیدند، و بسیاری از شخصیتهای مدعی تقدس و مسلمان را به جای توتمهای مقدس و جادوگران قبیلهئی نهادند؛ و برای مردگان اینها گنبد و بارگاه برافراشتند.
بسیاری از نیمهملاهای زیرک در ایران و آناتولی با درک این گرایش عقیدتی ترکان خودشان را به صورت اشخاصی آگاه به امور غیبی و قادر به رازگشائی و دخل و تصرف در امور جهان مطرح کرده به حاکمان ترک نزدیک شدند تا به نان و نوا دست یابند، مثلاً: یکی از اینها که از عربهای پارسیزبان خراسان بود ادعا کرد طغرل سلجوقی و دو برادرش به برکت دعای او ایران را گرفته و پادشاهی یافتهاند، این مرد پرادعا – که اکنون از صوفیان صاحبنام تاریخ ایران است – چنان ارجی در دستگاه غزنهای خونخوار و ویرانگر سلجوقی یافت که دار و دستگاهش در خراسان همچون دار و دستگاه شاهان بود، این وضعیتی بود که از اوائل قرن ششم هجری از اواسط آناتولی تا شرقیترین نقاط ایران وجود داشت؛ و بسیاری از کسانی که ما به نام صوفی میشناسیم در چنین ظرفیتی پا به عرصة اجتماعی نهادند، و برای خودشان دار و دستگاه ساختند، تقدسی که ترکان حاکم به اینها میدادند، خواهی نخواهی نوعی تبلیغ در میان عوام مردم نیز برای اینها ایجاد میکرد، و عقیده به مقدسبودن و رازگشابودن اینها در میان عوام ترویج میشد؛ چنانکه همین صوفی خراسانی معاصر تشکیل سلطنت غزنهای سلجوقی و مبلغ مشروعیت آنها در زمان خودش تا پایة انبیای بزرگ ارتقای مقام یافت؛ و نمونههای این ارتقای مقام را که مجموعهئی از گزافهگوئیها است میتوان در کتاب «اسرار التوحید» دید.
تلاشهائی رقابتآمیزی که مراکز فقهی به خاطر حفظ امتیازهای اقتصادی خودشان برای مقابله با سر برآوردن صوفیان به کار میبردند، به سبب چتر حمایتی که حاکمان ترک بر سر صوفیها افراشته بودند به جائی نرسید، و سرانجام در زمان مغولها به مقابلة دستگاه فقاهت با دستگاه نوبنیاد صوفیان کشانده شد (که صوفیها در آن برنده شدند، و خود داستان جالبی به نام تقابل شریعت و طریقت دارد).
قرن هفتم هجری که با خزش بسیار گستردة نژاد ترک به همراه یورش مغولان به درون ایران و آناتولی آغاز شده بود، دوران عروج کاروبار صوفیان بود؛ و هرکسی که در تلاش نام و نان بود و در مسیر صحیح زندگی وامیماند رو به تصوف میآورد و دار و دستگاهی به راه میانداخت و به نان و نوا میرسید، مکتب انسانپرور «عرفان» که ریشه در تعالیم دینی ایرانیان داشت و از قرن چهارم هجری به بعد در ایران پدید آمد، تا اوائل قرن ششم در کنار خود یک «صورت بدلی» ایجاد کرد و از درون این صورت بدلی دهها دستگاه ریز و درشت تصوف بیرون آمدند و در سراسر ایران و آناتولی و شام پراکنده شدند، اینها خانقاههائی در همه جا دائر کرده بودند که مریدان را در آن گرد میآوردند، خانقاهها در این دوران جای معابد کهن اقوام سامی خاور میانه و مراکز مقدس ترکان نیاپرست آسیای میانه را گرفته بودند، و شیخ هرکدام از این خانقاهها یک نیمه خدا شبیه شاهخدایان کهن دنیای باستان بود که ادعا میکرد در خلقت و هستی دخل و تصرف دارد.
ساده دلهای مسلمان خانقاهنشینان را خداپرستانی عبادتگزار میپنداشتند، و گمان میکردند که آنها دستی در کائنات دارند و اگر محبتشان را جلب کنند سعادت نصیبشان میشود؛ و بر همین گمان نذر و نیازهایشان را به خانقاهها تحویل میدادند و برآورده شدن امیدهایشان را از شیوخ خانقاهها میطلبیدند؛ و از این نظر هر خانقاه همواره دارای ثروتهای کلانی بود، گاه بزرگمالکان ترک که املاکشان چیزی جز زمینهای مصادرهئی کشاورزان ایرانی نبود، زمینهائی وقف خانقاهها میکردند و کشاورزانی که روی این زمینها کار میکردند عملا در خدمت خانقاه قرار میگرفتند و حالت بردگان شیوخ تصوف را مییافتند و درآمدهایشان به خانقاه تحویل میشد، به همین سبب شیوخ خانقاهها همیشه در زمرة ملاکین (فئودالهای) بزرگ و ثروتمندان طراز اول بودند و صدها و هزاران شبه برده داشتند، و با استفاده از حمایت ترکان حاکم از عوام فریبخورده بهرهکشی میکردند.
صفی الدین اردبیلی بعد از آنکه مقدمات علوم دینی را فرا گرفت، نزد یکی از خانقاهداران به نام شیخ فرج اردبیلی مرید شد، او به هوای وصول به مقامات موهوم و کسب نام و آوازه و به راهافکندن دار و دستگاه صوفیانه یک چند در کوه سبلان به اعتکاف نشست، و چون در اینجا آوازهئی حاصل نکرد، آذربایجان را رها کرده به شیراز سفر کرد و در خانقاه شیخ عبدالله خفیف ماندگار شد تا به گمان خودش به سیر و سلوک پرداخته به مقام برسد، او همچنین مدتی در شیراز به خدمت یک صوفی پرآوازة دیگر به نام میر عبدالله فارسی مشغول شد، در این خانقاهها بود که او با فنون مریدپروری آشنا گردید، بعد از طی برخی مراحل موسوم به «سلوک به اردبیل برگشت؛ لکن متوجه شد که هنوز نمیتواند با شیخهای با سابقهتر از خودش رقابت کرده برای خودش زاویه دائر کند و مرید به دست آورد. لذا در سال 655 خ به گیلان رفت و در روستای هلیهکران گیلان در زاویة شیخ زاهد گیلانی معتکف گردید، شیخ زاهد که مورد حمایت غازان خان مغول بود و به سبب برخورداری از بذل و بخششهای او ضرورت تسلیمشدن ایرانیان به حاکمیت مغولان را تبلیغ میکرد، مثل صفی الدین از بومیان کُرتبار آذربایجانی – شاید از خویشاوندان شیخ صفی – بود، و مریدان بسیاری در گیلان و مازندران و آذربایجان در میان ترکان و ایرانیها داشت. صفی الدین به زودی توجه شیخ زاهد را به خود جلب کرد و توانست به مقام مرید اول و نمایندة ویژة شیخ دست یابد، شیخ به سبب علاقهئی که به صفی الدین پیدا کرده بود، دخترش را به عقد نکاح او درآورد، و گویا در اواخر عمرش وصیت کرد که صفی الدین جانشین او گردد.
شیخ زاهد در سال 679 خ درگذشت و صفی الدین که برنامههای بلند پروازانهئی در سر داشت، بیدرنک به اردبیل رفت و به عنوان شیخ طریقت برای خودش خانقاهی برپا کرد و مریدان شیخ زاهد را پیرامون خودش گرد آورد، او که یک شیخ شافعیمذهب بود، همچون شیخ عبدالله خفیف و شیخ زاهد به تبلیغ احکام شرعی و اجرای امر معروف و نهی منکر مشغول شد و به نشر زهد و عبادت همت گماشت، تا از این طریق بتواند شمار هرچه بیشتری از عوام دین باور را پیرامون خویش گرد آورد، شیخ صفی الدین به سماع علاقه داشت، و آن را در خانقاه خویش مرسوم نموده در آذربایجان رواج داد، تا به وسیلة آن بتواند جوانان دین باور ولی علاقمند به شادزیستن را به خانقاه خویش بکشاند و بر شمار مریدانش بیافزاید.
سماع در لغت به معنای شنیدن است، و در تصوف مفهوم خاصی دارد، یک شاخه از صوفیان عقیده داشتند که وقتی انسان در ذکر خدا مستغرق میشود، روحش به معبود میپیوندد و حالتی از وجد و سرور به او دست میدهد و او را به رقص و پایکوبی و غزلخوانی وامیدارد، این طریقت را البته صوفیانی ابداع کرده بودند که پس از طی مراحلی از زهد خشک و رنجکشی و محرومیتچشی به یکباره متوجه بیخاصیت بودن راه خویش شده از آن راه برگشته، شیوة شادزیستی و – تا حدی – بیتوجهی به احکام شرعی را در پش گرفته بودند، مولوی (جلال الدین بلخی) پس از ملاقات با یکی از صوفیان شادزی که ما او را به نام شمس تبریزی میشناسیم به سماع روی آورد، و شبها با مریدانش در خانقاهش به آواز دف و نای غزل میخواند و دستافشانی و پایکوبی میکرد، غزلهای پرآوازة دیوان مولوی که نام شمس تبریزی را بر سر دارد تولید این دوره از زندگی مولوی است، مولوی در مثنوی (دفتر 4) در وصف سماع چنین گفته است:
بانگ گردشهای چرخ است اینکه خلق
میسُرایندش به طنبور و به حلق
مؤمنان گویند کآثار بهشت
نغز گردانید هر آواز زشت
ما همه اجزای عالم بوده ایم
در بهشت آن لحنها بشنیده ایم
گرچه بر ما ریخت ز آب و گل شکی
یادمان مانده از آنها چیزکی
پس غذای عاشقان آمد سماع
کاندر او باشد خیال اجتماع
قوتی گیرد خیالات ضمیر
بلکه صورت گردد از بانگ و صفیر
مولوی در اینجا تصریح دارد که موسیقی و سرود انسان را به یاد نظم موجود در کل طبیعت و به یاد لذات بهشتی میاندازد و او را در شعف و شور برده به رقص و جنبش و چرخیدن درمیآورد و با کل طبیعت پیوند میدهد.
معلوم نیست که سماع از چه وقت وارد رسوم صوفیان شده باشد، آنچه محقق است آن که در قرن هفتم هجری سماع در بخش اعظم خانقاههای ایران رواج داشته است، سماع اگر برای صوفیانی که به عرفان حلاجی رسیده بودند نوعی عبادت خالص پنداشته میشد، برای صوفیانی که فقط برای کسب قدرت و ثروت و جاه و نام خانقاه برپا کرده بوند، وسیلهئی برای جذب جوانان بیکاره و جویای بهشت به سلک مریدان خانقاه بود تا به این وسیله بر تعداد مریدان بیفزایند، داستان یک مورد از سماع را که در مثنوی مولوی نقل شده است در اینجا باز مینویسم:
صوفیئی در خانقاه از ره رسید
مرکبش را برد و در آخور کشید
آبکش داد و علف از دست خویش
نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش
صوفیان بیچیز بودند و فقیر
کادَ فقرٌ ان یَکن کفراً یُبیر
هم در آن دم آن خرک بفروختند
لوت آوردند و شمع افروختند
ولولــه افتـاد انـــدر خـــانـــقـــــه
که امشبان لوت و سماع است و شره
آن مسافر نیز از راه دراز
خسته بود و دید آن اقبال و ناز
صوفیانش یک به یک بنواختند
نرد خدمتهای خوش میساختند
گفت – چون میدید میلانشان به وی -
گر طرب امشب نخواهم کرد، کی
لوت خوردند و سماع آغاز کرد
خانقه تا سقف شد پردود و گرد
گاه دست افشان قدم میکوفتند
گه به سجده صُفه را میروفتند
دود مطبخ گرد آن پا کوفتن
ز اشتیاق و وجدشان آشوفتن
دیر یابد صوفی آز از روزگار
ز آن سبب صوفی بود بسیار خوار
چون سماع آمد ز اول تا کران
مطرب آغازید یک ضرب گران
«خر برفت و خر برفت» آغاز کرد
ز این حراره جمله را همباز کرد
ز این حراره پایکوبان تا سحر
کف زنان «خر رفت و خر رفت ای پسر»
از ره تقلید آن صوفی همین
«خر برفت» آغاز کرد اندر حنین
چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع
صبح گشت و جمله گفتن الوداع
خانقه خالی شد و صوفی بماند
گرد از رخت، آن مسافر برفشاند
تا رسد در همرهان او میشتافت
رفت در آخور ولی خر را نیافت
خادم آمد، گفت صوفی: خر کجا است؟
گفت خادم: ریش بین! جنگی بخاست
گفت: من خر را به تو بسپرده ام
من تو را بر خر موَکل کرده ام
گفت: من مغلوب بودم، صوفیان
حمله آوردند و بودم بیم جان
تو جگربندی میان گربکان
اندر اندازی و جوئی ز آن نشان
صوفی آن گربه است اگر داری تمیز
مالت از وی دور میدار، ای عزیز
گفت: گیرم کاز تو جبراً بستند
قاصد خون من مسکین شدند
تو نیائی و نگوئی مر مرا
که خرت را میبرند ای بینوا
من که را گیرم که را قاضی برم؟
این قضا خود از تو آمد بر سرم
گفت: والله آمدم من بارها
تا تو را واقف کنم از کارها
تو همی گفتی که خر رفت ای پسر
از دگر گویندگان با ذوقتر
باز میگشتم که او خود واقف است
ز این قضا راضی است مردی عارفست
گفت: آن را جمله میگفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
مر مرا تقلیدشان برباد داد
که دو صد لعنت به این تقلید باد
بن مایه:
تاریخ شاه اسماعیل صفوی