برپایی حکومت صفویان 5
این نوشتار ها بازگویی شده می باشند و گنجاندن آنها در اینجا از روی درست شماری آنها نمی باشد(همگی نوشتار ها با این دیباچه)
در نوشتههای مداحان فتوحات قزلباشان صفوی چندان از این موارد ذکر شده که خواندن آنها موی را بر اندام هر انسان نیکسرشتی راست میکند و اعماق قلبش را چنگ میزند، و جگرش را به حال ایرانیانی که در دست چنین ددمنشهای درندهخوئی اسیر بودهاند کباب میکند، اینها مطالبی است که مداحان شاه اسماعیل و شاه تهماسب صفوی نقل کردهاند، تا نشان بدهند که «شاه شریعت پناه» و «ولی امر مسلمین جهان» به قدرتی برای نشر آئین خدائی خودش داشته، و در راه خدای خودش چه زحمتهائی میکشیده، و چگونه مردم ایران را وادار میکرده که دست از لجاجت بردارند و به دین قزلباشان درآیند؛ و چگونه با کسانی که نمیخواستهاند اطاعت از ولی امر مسلمانان جهان را پذیرا باشند به مجازات میرساندهاند.
شاه اسماعیل و قزلباشان صفوی بخشی از تاریخ ما بودهاند، و ما در راه آشنائی با تاریخ خودمان باید تمام کسانی که در تاریخمان نقش داشتهاند را به همانسان که بودهاند بازنمائی کنیم، ما اکنون ملتی هستیم که از کاروان تمدن جهانی عقب مانده ایم؛ خیلی هم عقب مانده ایم، در حالی که به خوبی میدانیم که ما ملتی تمدن آفرین بوده ایم، و قرنها نه تنها پرچمدار تمدن جهانی بلکه سازندة تمدن بوده ایم، اکنون نیز ما آمادگی داریم که همان نقشی را ایفا کنیم که پیش از این ایفا کرده ایم، ولی چه چیزی ما را از ایفای این نقش باز داشته است؟ چه چیزی مانع شده که ما بتوانیم آن خدمت شایستهئی را که بایستة ما است به خودمان و به بشریت بکنیم، ما ذاتاً خادم تمدن و فرهنگ بوده ایم، ولی چه چیزی اکنون دستهای ما را بسته و از این خدمتگزاری باز داشته است؟ چرا ما به جای آن که مشعلدار فرهنگ و تمدن باشیم، این همه از کاروان تمدن عقب نگاه داشته شده ایم؟ چه کسانی یا چه چیزهائی باعث این عقبماندگی هستند؟ آیا میتوان این علتها را شناخت و ریشهیابی کرد و از آنها رهائی یافت؟ آیا واقعاً رخدادهای تاریخی با ما چنان کردهاند که ما به حدی از خودمان بیگانه شدهایم که امکان بازگشت به خودمان وجود ندارد؟ و یا برای بازگشت به خویشتنمان راهی هست که باید آن را بیابیم و بپیمائیم؟ اینها پرسشهائی است که مطالعة تاریخی پاسخهایش را در اختیار ما میگذارد، فایدة مطالعة تاریخ را از اینجا میتوان معلوم داشت، مطالعة تاریخ در صورتی فایدهمند خواهد بود که همة تاریخسازان گذشتهمان را به همانسان که بودهاند بازشناسی کنیم، و براساس این بازشناسی به عملکردها و نتایج عملکردهایشان پی ببریم، به همین خاطر است که من در نوشتههایم میکوشم که جنبههای روانشناسی شخصیتی کسانی که در ساختن تاریخ ما سهمی داشتهاند را بازخوانی کنم، حتی اگر این بازخوانی به مذاق بسیاری ناگوار بیاید یا این حقایق را اهانت به شخص خودشان تلقی کنند، و بر آشوبند که چرا این حقایق بازخوانی میشود، اینها میخواهند به زبان بیزبانی بگویند که کسی نباید با گذشتههای ما کاری داشته باشد، و آنها را کَند و کاو کند و در معرض دید قرار دهد.
زمانی که قزلباشان تبریز را گرفتند و شاه اسماعیل را در کاخ هشت بهشت بر تخت سلطنت نشانده شاه ایران نامیدند، او در آستانة چارده سالگی بود، او سالهای کودکیش را درون چاردیواریهای دژ استخر و خانة کارکیای گیلانی گذرانده بود، و یک سال و چند ماه پیش از تصرف تبریز را در اطراف روستاهای آذربایجان در میان قزلباشان سپری کرده بود، او از سن هفتسالگی که به گیلان برده شد، فقط با خلیفههایش که عموماً تاتارهای آناتولی بودند سر و کار داشت، و در اطراف او کسی دیگری نبود، تنها تماس او با دنیای خارج از خانة کارکیا زیارتهائی بود که تاتارهای آناتولی از او به عمل میآوردند، و برای بوسیدن پای او صدها کیلومتر راه را با پای پیاده طی کرده، خودشان را به گیلان میرساندند، و پس از تعظیمهای شایسته و تقدیم صدقات و نذوراتشان که از طریق راهزنی به دست آورده بودند به درون آناتولی باز میگشتند، این کار را مریدان شاه اسماعیل حج میپنداشتند؛ و رسمی بود که از ورای قرون و اعصار و ژرفای بیابانهای خشک و خشکمغزپرور تاتارستان با خودشان کشیده به آناتولی برده، و اکنون تحت نام شیعه و مسلمان انجام میدادند، شاه اسماعیل دستپروردة چنین عناصری بود، و در اثر رفتار بندهوار آنها خود را در آن عالم کودکانه متصرف امور کائنات میپنداشت، و با این تصرف وارد کاخ هشت بهشت شده بر مسند پادشاهی تکیه زده بود، و رسماً اعلام داشت که مأموریتی آسمانی دارد و «ائمة معصومین پشتیبان» اویند و او را «به این کار واداشته اند».
شاه اسماعیل در کاخ هشت بهشت به راهنمائی هفت سران قزلباش که اهل اختصاص لقب داشتند و همهشان از تاتارهای آناتولی بودند، دست به کار ایجاد تشکیلات برای دولتش شد. حسین بیک لله شاملو نمایندهئی تام الاختیار شاه و فرمانده کل قزلباشان شد، و وکیل نفس همایون و امیرالأمرا لقب یافت، او که بر طبق سنتهای قبیلهئی ترکها مقام پدر نیز برای شاه اسماعیل داشت، در این منصب نخستین تصمیمگیر شئون نظامی و سیاسی شد.
برای در دستگرفتن حساب اموال شاه و نظارت بر تقسیم غنائمی که قزلباشان از مردم آذربایجان غارت میکردند، نیاز به یک حسابدار با سواد بود، هیچکدام از قزلباشان سواد نداشتند و خواندن و نوشتن نمیدانستند، این وظیفه به زکریا کججی سپرده شد که از گریختگان دستگاه بایندری بود و سابقة وزارت داشت، او را وزیر دیوان اعلی لقب دادند.
برای ریاست دستگاه قضائی قزلباشان ملا شمس لاهیجی انتخاب شد، گویا این مرد پیش از آن در لاهیجان مکتبخانه داشت، راجع به سوابق این مرد در نوشتههای مورخان معاصر شاه اسماعیل و پس از او هیچ سخنی نرفته است، تنها اشاره راجع به سوابق او آن است که اسماعیل در کودکیش نزد او سواد آموخته بوده است، جالب است که بدانیم که این مرد وقتی با لقب مولانا شمس الدین لاهیجی و با سِمَتِ صدر در رأس دستگاه قضائی و دینی قزلباشان قرار گرفت، حتی یک جلد کتاب مذهبی نداشت، تا آن را مرجع خویش برای تعلیم دین قرار بدهد. البته لازم هم نبود که او کتابی در اختیار داشته باشد، زیرا شاه اسماعیل مرجع همهئی احکام و فتواها بود، و قزلباشان به هیچ اصول عقیدتی و حکم شرعی پابندی نشان نمیدادند، تا ضرورت وجود متن دینی پیش آید، ملا شمس در این مقام ناظر کل امور اوقاف و درآمدهای آن مسئول عقیدتی و تبلیغات و رئیس کل دستههای تبرائیان بود که عموما بزهکاران شهری بودند، مسئولیتهای که ملا شمس بر عهده گرفته بود هم نیازی به مراجعه به متون دینی نداشت، تبرداران کار خودشان را که گرفتن و کشتن انسانها و تاراج خانههای مردم بود خوب میدانستند، اوقاف هم معلوم بود و درآمدهایش نیاز به حسابدار داشت نه رجل دین، تبلیغ دین هم در فحاشی به اصحاب پیامبر و نوحه برای شهیدان کربلا خلاصه میشد که ضرورت وجود متن دینی را ایجاب نمیکرد، پس اگر عالیترین مرجع دینی قزلباشان پس از شاه اسماعیل حتی یک کتاب دینی هم نداشته است (که نشانِ کمسوادبودنِ او است)، هیچگونه شگفتی ما را برنمیانگیزد، ولی دل انسان به درد میآید، وقتی میبیند که کار ایران و ایرانیان به جائی کشیده بود که کسانی به جای انوشه روان و بزرگ مهر یا حتی به جای کسانی چون ملک شاه و خواجه نظام الملک و غزالی تکیه زده بودند که تنها هنرشان تاراجگری و آدمکشی و لواطگری و میگساری بود، در اینجا است که انسان مجبور میشود گذشتهها را مرور کند، تا دریابد که ایرانی را چه شده بوده که کارش به چنین جائی کشیده بوده، و اکنون (در زمان ما) او را چه شده که کارش به وضعیت فعلی کشیده، و این همه از کاروان تمدن بشری عقب افتاده است.
در بارهئی سال نخست حکومت شاه اسماعیل که به آذربایجان محدود میشد، به جز گزارش تخریب و انهدام و شکنجه و کشتار و غارت و تجاوزهای جنسی به زنان و دختران و پسران در بارهئی هیچ فعالیت دیگری هیچ گزارشی به دست داده نشده است، بر پایهئی وجود چنین گزارشها و عدم چنان گزارشهائی ما یقین مییابیم که ملا شمس تنها یکهتاز میدان دین و مذهب بعد از شاه اسماعیل بود، و حتما با داستانهای شیرینی که از واقعة کربلا و شهادت امام حسین و مضروبشدن فاطمه به دست عمر و شهیدشدن محسن در شکم مادر و داستانهای ستمهای خلفای پیامبر به امام علی و اهل بیتش میساخت قزلباشان را سرگرم میکرد، و با نوحههای جانگدازی که میدانست خوشایند قزلباشان خواهد بود، و آنها را وادار خواهد کرد تا هرچه بیشتر به او بذل و بخشش کنند و وی را به یک سلطان مالی مبدل سازند، آنها را به گریه میافکند و «احسنت» شان را از دل برمیآورد، در خلال این مدت تاتارهای بیابانگرد آناتولی که شنیده بودند در آذربایجان «چپاول» افتاده، و هرکس زودتر برسد بیشتر خواهد برد، دسته دسته به سوی آذربایجان روان بودند و به قزلباشان میپیوستند، تا از خوان بیدریغی که شاه اسماعیل گسترده بود بهره برگیرند، در نتیجه خزش بزرگ جماعات ترک به درون آذربایجان پس از مغولها در زمان شاه اسماعیل اتفاق افتاد، و بخش عظیمی از مردم آذربایجان در فرار از ستمهای این بیگانگان نورسیده، در این زمان از زادبومهایشان به درون ایران نقل مکان کردند، اسکندر بیک ترکمان نام و نشان 72 قبیلة ترک و تاتار که از درون آناتولی به ایران آمدند را به دست میدهد. البته سخن او از این قبیلهها مربوط به زمان شاه عباس اول است؛ ولی این قبیلهها در دوران شاه اسماعیل و پسرش شاه تهماسب به قصد تاراج و غارتگری به درون ایران سرازیر شده بودند، و در کشور ما ماندگار شده یکهتاز میدان شدند، تا از ستمهایشان بر ایرانی بیاید آنچه آمد، و ما را به این روز کشاند.
بن مایه :
تاریخ شاه اسماعیل صفوی