ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

تشکیل سلطنتِ قزلباش(کودکی شاه اسماعیل)

سوشیانت | دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۲۱ ق.ظ | ۰دیدگاه

این نوشتار ها بازگویی شده می باشند و گنجاندن آنها در اینجا از روی درست شماری آنها نمی باشد(همگی نوشتار ها با این دیباچه)

کودکی و نوجوانی شاه اسماعیل

اسماعیل فرزند حیدر در سال 866 خ در اردبیل به دنیا آمد، مادرش مارتا دختر اوزون حسن و کاترینای ترابزونی بود، مادر بزرگش کاترینا با این شرط با اوزون حسن ازدواج کرده بود که دین خودش را نگاه دارد و تا آخر عمرش از آزادی کامل دینی برخوردار باشد، او وقتی به عنوان همسر اوزون حسن وارد شهر آمُد شد، یک کشیش و چند موعظه‌گر و ندیم و چاکر و کُلف مسیحی را همراه آورد، او در شهر آمُد یک کلیسا بنا کرد تا روزهای یکشنبه در آن نماز بگزارد و به موعظة کشیش گوش فرا دهد.

پس از آن که اوزون حسن بر بخش اعظم ایران دست یافته شاه ایران شد و تبریز را پایتخت قرار داد، کاترینا در تبریز برای خودش کلیسای باشکوهی ساخت و کشیشان و مبلغان مسیحی را به تبریز برد، کاترینا زنی متعصب و زیرک بود، او وقتی پسری به دنیا آورد یک اسم با مسمی برایش برگزید و او را مقصود نامید، او امیدوار بود که این پسر روزی پادشاه ایران شود، او روزهای یکشنبه که به کلیسا می‌رفت و دخترش مارتا را نیز با خودش می‌برد، تا او را با تعالیم دین آبائی‌اش آشنا سازد.

مارتا – مادر اسماعیل – کودک بود که عثمانی‌های کشور پدر بزرگ مادریش (ترابزون) را تصرف کردند و خانوادة مادریش را قتل عام نمودند، پس از چند سال برادران پدریش خلیل و یعقوب برادر پدر و مادریش مقصود را خفه کرده از بین بردند، سپس سلطان یعقوب شوهرش حیدر را به قتل رساند و سرش را جلو سگان تبریز افکند، و او و فرزندانش را به شیراز تبعید کرد، بعد از آن نیز پسر بزرگش علی به هنگام فرار از برایر مأموران رستم بیک بایندری کشته شد، و او با دو فرزند دیگرش متواری شدند و در لاهیجان پنهان گشتند، طبیعی بود که این رخداد‌های تلخ بر این زن اثر بگذارد و روحیه‌ئی کینه‌جو و انتقام‌طلب نسبت به همة کسانی که با خاندانش این چنین دشمنی ورزیده بودند را در او پرورش دهد، هردو دولت عثمانی و ایران دشمنان آشتی‌ناپذیر خانوادة او به شمار می‌رفتند، و همة قزلباشان تاتار – که مریدان شوهرش بودند – دوستان طبیعی او و خاندانش محسوب می‌شدند، او با چنین روحیه‌ئی اسماعیل را در دامنش پرورد.

اسماعیل هفت‌ساله را هفت تن تاتار از سران و فرماندهان برجستة قزلباش که خلیفه‌های شیخ حیدر بودند به لاهیجان بردند و در منزل کارکیا میرزا علی مخفی کردند، کارکیا از بقایای حاکمان شیعة زیدی‌مذهب طبرستان بود که خاندانش از دیرباز در لاهیجان قدرت را در دست داشتند، میرزا علی کارکیا اسماعیل را از آن نظر در خانة خویش پنهان کرد که نوادة شیخ صفی الدین و شیخ زاهد بود و مأموران رستم بیک بایندر در تعقیبش بودند، او خودش نیز از رستم بیک دل خوشی نداشت، علاوه برآن او شیعه بود، و قزلباشان نیز خودشان را و اسماعیل را شیعه می‌نامیدند، هرچند که بین مذهب کارکیا با مذهب قزلباشان هیچگونه همسانی وجود نداشت، ولی تقیة شدیدی که خلیفه‌های شیخ حیدر نشان می‌دادند مانع از آن می‌شد که غیر خودی‌ها از دین آن‌ها اطلاعی به دست آورند.

اسماعیل را مریدانش از همان کودکی لقب «شاه» داده بودند، شاه در فرهنگ صوفیه به معنای شیخ طریقت بود، آن‌ها پس از شیخ بدرالدین به هرکدام از شیوخ خودشان «شاه» و «سلطان» لقب داده بودند، از این القاب مفهوم سیاسی در مد نظر نبود، بعدها نیز آن‌ها برای همة شیوخ طریقت اعم از زنده و مرده لقب «شاه» به کار بردند، چنانکه وقتی شیخ نعمت الله ماهانی اهل کرمان در اثر تبیلغ یکی از نوادگانش (که کارگزار قزلباشان شد) از ایرانی‌بودن و سنی‌بودن خارج کرده شد، و شیعة لبنانی گردید، صفت‌ شاه به اول اسمش افزوده گشت، و از آن پس وی را «شاه نعمت الله ولی» خواندند، آن‌ها برای امام رضا نیز همین لقب را به کار بردند و او را «شاه غریبان» خواندند، به نام امام علی نیز این صفت اضافه شد و او را «شاه ولایت» لقب دادند.

هفت تنی که «شاه اسماعیل» را به لاهیجان بردند عبارت بودند از:

1) حسین بیک لله شاملو پدر روحی و مربی خاص اسماعیل؛ 2) خادم بیک، خلیفه‌ئی خاص شیخ جنید و شیخ حیدر؛ 3) قره‌پیری قاجار فرمانده مجاهدان قزلباش؛ 4) رستم بیک قره‌مانلو؛ 5) بایرام بیک قره‌مانلو؛ 6) ابدال علی بیک دده، مربی خاص شیخ حیدر، 7) الیاس بیک ایغوت اوغلی.

عموم این‌ها از تاتارهای درون آناتولی بودند، و قبیله یا خانواده‌شان هیچگاه در درون یا نزدیکی مرزهای ایران نزیسته بودند، و طبیعی بود که نسبت به فرهنگ و زبان ایرانی کاملاً ناآشنا باشند، این‌ها – به خصیصة نژادی‌شان – حالت یک دسته را داشتند که تنها تلقی‌شان از ایران آن بود که کشور ثروتمندی است، و باید راهی برای تاراج‌کردن آن پیدا شود.

کارکیا یک قسمت از سرای خویش را در اختیار این دسته نهاد و آنان با اسماعیل در آن قسمت اقامت گرفتند، این‌ها پس از اقامت در لاهیجان به طور مرتب با خلیفه‌هایشان در آناتولی در ارتباط بودند، و برای رهبری اسماعیل که او را از همان کودکیش شاه اسماعیل لقب داده بودند فعالیت و تبلیغ می‌کردند، و از همان زمان در تدارک زمینه‌سازی برای کسب قدرت به منظور کینه‌کشی از دشمنان خانوادة اسماعیل برآمدند، این‌ها اسماعیل را از نظر عقیدتی و سیاسی و حتی نظامی برای رهبری قیام آینده‌شان پرورش داده آماده ساختند، برای آن که اسماعیل سواد بیاموزد، یک ملای مکتبی به نام ملا شمس را کرایه کردند تا در منزل کارکیا به او آموزش دهد، اسکندر بیک در بارة کودکی شاه اسماعیل در لاهیجان چنین می‌نویسد:

در آن وقت سن شریف آن حضرت زیاده از هفت سال نبوده، اما در فهم و فراست آیتی و در عقل و جوهر دانش علامتی بود، در مبادی حال آئین جهان‌داری از ناصیة همایونش ظاهر و فر ایزدی از جبشنش مباهر، ملا زمان موکب عالی که آن نونهال چمن‌آرای خلافت را به زلال حسن اعتقاد پرورش می‌دادند، به الهام غیبی به سمت والای شاهی موسوم ساخته با وجود صِغَرِ سن به عقیدة راست و ارادة شامل مرشد کامل و پادشاه می‌خواندند.

بن مایه :

تاریخ شاه اسماعیل صغوی

دیدگاه (۰)

هیچ دیدگاهی هنوز بیان نشده

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تحلیل آمار سایت و وبلاگ