داستان هاى کورش در اساطیر و حماسه ملى ایران
داستان هاى از کورش
در شاهنامه فردوسى و متون تاریخى ایران، بخشى وجود دارد درآمیخته از اسطوره، واقعیت و داستانهاى پهلوانى و اعتقادى که واقعیات زندگى کورش هخامنشى را از تولد تا مرگ با زبانى کنایى و رمزآمیز و متناسب با تعبیرات اساطیرى و آرمانگرایانه و گاهى به شکلى افسانهآمیز بیان مى دارد و طبعا از سرگذشتهاى شفاهى رایج در میان مردم ایران، روایتهاى یونانى و عبرى و سامى نیز تأثیر مى پذیرد. در این داستانها، زندگى شگفتانگیز این شخصیت ممتاز تاریخى و فتوحات این جهانگشاى پارسى شاخ و برگ فراوان مى یابد و به شیوهاى گسترده و متنوع با زندگى چند شخصیت اساطیرى و پهلوانى و تاریخى درهم مى آمیزد و در آثار ادبى و تاریخى روزگاران بعد منعکس مى گردد، آنچنانکه امروزه نمى توان تقدّم و تأخر یا صحّت انتساب این روایتهاى گیجکننده را برمبناى تحلیلهاى اساطیرى و یا نتیجهگیریهاى علمى اثبات کرد. اما از آنجا که تورات (که کورش را ناجى... قوم یهود شمرده است) و مورخان بزرگ یونانى چون هرودوت، کتزیاس، گزنفون مفصلا از او یاد کردهاند، مى توان اطلاعات مربوط به کورش را در این منابع مبناى نوعى مطالعه تاریخى-اساطیرى قرار داد و دگرگونیهاى مربوط به زندگى و مرگ وى را در متون حماسى و تاریخى و در شخصیتهاى اساطیرى و پهلوانى و تاریخى دورانهاى بعد بازجُست. حاصل این کوشش شاید بتواند این نکات را اثبات کند که اولا، چگونه واقعیتهاى تاریخى در ساختار اساطیر و داستانهاى ملى مردم ما تأثیر گذاشتهاند و ثانیا، روایتهاى هندى، آریایى، یونانى و سامى چگونه در شکلگیرى این داستانها مؤثر بودهاند. در این صورت است که مى توان تمام یا بخشى از زندگى کورش را در ارتباط با جمشید، فریدون، زال، کىآرش، کیخسرو، بهمن، اسفندیار، اردشیر بابکان، ذوالقرنین و سلیمان مورد مطالعه قرار داد و هر بخشى از زندگى وى را با یکى از این افراد در ارتباط یافت. براى روشن شدن این مطلب، لازم است نخست به اختصار کورش را بشناسیم و سپس به نفوذ داستانهاى او در دیگر روایتهاى اساطیرى-پهلوانى و تاریخى بپردازیم.
.1 کورش هخامنشى
در کتیبه دوسطرى، به خطّ میخى پارسى که با ترجمه ایلامى و بابلى نیز همراه است و بر روى دو جرز سنگى در کاخهاى عمومى و خصوصى کورش در پاسارگاد نقر شده است، نام او کورش آمده است. واژه کورو [Kuru] در پارسى باستان، در صیغه مفرد مذکر حالت فاعلى، کورش مى شود.
این نام در کتیبه هاى ایلامى به صورت rash-Ku و در کتیبه هاى بابلى به صورت ash-ra-Ku و در یونانى Kuros آمده است. بعد، این اسم به روم رفته، سیروس شده و اکنون با جزئى اختلاف، در اروپا، سایروس خوانده مى شود. مورخان یهود آنرا کورش و کورِش و خورِش نوشتهاند و مورخان اسلامى این نام را به صورتهاى کورش، کورس، کُیرش و کورش ضبط کردهاند. استرابون نوشته است که اسم این شاه در ابتدا اگراداتسبود، بعد او اسم خود را تغییر داد و نام رود کور (کُر) را که در نزدیکى تخت جمشید جارى است اتخاذ کرد. این گفته استرابون صحیح به نظر نمى رسد، زیرا دو نفر از اجداد کورش نیز همین نام را داشتند و ظن قوى این است که نام رود کُر از اسم کورش گرفته شده باشد نه به عکس.
از نوشته هاى تورات و مورخّانى چون هرودوت، گزنفون، کتزیاس و دیگران برمى آید که کورش (کورش سوم) از خاندان هخامنشى و پسر کمبوجیه اول بود که در سال 559 پیش از میلاد، از خاندانى پارسى در پارس، در محل پاسارگاد متولد شد. کمبوجیه، پدرش، پادشاه پارس و دستنشانده کشور ماد و مادرش "ماندانا" یا "ماندانَ" دختر آستیاگ پادشاه ماد بود. کورش بر پدرزن خود، پادشاه ماد، خروج کرد و با غلبه بر وى، پادشاهى را از قوم ماد به قوم پارس منتقل ساخت و سلسله هخامنشى را تأسیس کرد. ارمنستان را مطیع ساخت. با بابلیان جنگید و بابل و لودیه (لیدیه) را مسخّر ساخت و کرزوس پادشاه آنجا را اسیر کرد، اما او را بخشید. فریگیا را ضمیمه ایران ساخت و قوم یهود را که در بابل اسیر بودند آزاد کرد و اجازه داد تا به بیتالمقدس بازگردند. او در شمال شرقى تا رود سیحون پیش رفت و در کنار این رود شهرى به نام خود بنا کرد و از سوى مشرق و جنوب تا رود سند پیشروى کرد و سرانجام در جنگ با یکى از قبایل سکایى در شمال ایران زخم برداشت و کشته شد و به قولى، در پارس به مرگ طبیعى درگذشت و او را در پاسارگاد (مشهد مرغاب، مشهد مادر سلیمان) به خاک سپردند. کورش یکى از رجال بزرگ تاریخى است که نامش در کنار شخصیتهایى چون اسکندر و ژول سزار قیصر دوم عالمگیر شده است. شهرت او در میان مردم جهان به دلیل آن است که او بانى دولتى شد که از حیث وسعت بى سابقه بوده و از سیحون تا دریاى مغرب و بحر احمر امتداد داشته است. اما رفتار او با اهالى کشور هاى مغلوب و شیوه حکومت و رفتار وى در مشرقزمین، مهمترین دلیل شهرت او است، زیرا وى سیاست ظالمانه پادشاهان سابق آشور را به رأفت و رحمت تبدیل کرد؛ در شهرها و سرزمینهاى فتحشده، کشتار نکرد و به مقدسات ملتها احترام گذاشت. برطبق مندرجات تورات، قوم یهود را آزاد ساخت و پنجهزار و چهار صد ظرف طلا و نقره را به بنىاسرائیل برگرداند. معابد ملل مغلوب را تعمیر و تزیین کرد و پادشاهان مغلوب را جزو ملتزمان خود قرار داد. به همین جهت، مورخان، او را سردارى دلیر و کاردان، سیاستمدارى بزرگ و مهربان و صاحب اراده به شمار آوردهاند. به موازات آنچه در تواریخ رسمى و منابع علمى، به طور کلى درباره کورش ذکر شده است، جزئیات زندگى او نیز در ترکیبى از حقیقت و افسانه مورد توجه قرار گرفته است. به قول هرودوت اژدهاک، پادشاه ماد، شبى در خواب دید که از دخترش ماندانا چنان نهر آبى روان شد که سراسر آسیا را فراگرفت. شاه تعبیر خوابش را از "مغان" پرسید و آنان پاسخ گفتند که از دختر وى فرزندى متولد خواهد شد که بر ماد سلطه پیدا مى کند. از اینرو اژدهاک مصمم شد تا دخترش را به بزرگان ماد ندهد تا کسى مدّعى تخت و تاج او نشود، امّا سرانجام، دختر خود را به کمبوجیه (کامبوزیا، کامبیز، کبوجیه) که فرمانرواى پارس و از خانوادهاى نجیب و مطیع بود داد، زیرا او را فردى ملایم و بى زیان و از اهل ماد، پایینتر مى شناخت. در سال اول این ازدواج، اژدهاک به خواب دید که از شکم دخترش تاکى رویید که شاخ و برگهاى آن تمام آسیا را پوشاند. اینبار نیز از مغان تعبیر خواب خود را طلبید و آنان گزارش دادند که نوه او بر ماد فرمانروایى خواهد یافت. اژدهاک هراسان شد و دختر باردار خود را از پارس به همدان فراخواند و تا هنگام وضع حمل، او را همانند زندانیان نگهدارى کرد و چون فرزند او پسرى (کورش) زایید، اژدهاک به یکى از محارم خود به نام هارپاگوس فرمان داد تا این نوزاد را از میان بردارد، اما هارپاگوس از ترس پشیمان شدن شاه و اینکه ماندانا خویشاوند او بود، درصدد برآمد تا به جاى کشتن کودک، او را به یکى از چوپانان شاه به نام "مهرداد" بسپارد که او را در میان جنگل رها سازد تا طعمه وحوش گردد.
چوپان و همسرش سپاکو که به تازگى فرزندشان درگذشته بود، چارهاى اندیشیدند و جسد فرزند مرده خود را به مأموران هارپاگوس نشان دادند و کورش را دور از مردم شهرى بزرگ کردند. کورش در دهسالگى نوجوانى دلیر بود که با امیرزادگان بازى مى کرد و در یکى از همین بازیها، کودکان، او را به پادشاهى برگزیدند، اما یکى از بچهها که پسر "آرتم بارس" از نزدیکان شاه ماد بود، از فرمان کورش سرپیچید و کورش او را به شدت تنبیه کرد و مضروب ساخت.
پسر، به پدر خود و پدر، به شاه ماد شکایت بردند. و شاه ماد اژدهاک، کورش را احضار کرد و علت تنبیه فرزند "آرتم بارس" را از او پرسید و کورش با شجاعت و صراحت و منطقى روشن، از کار خود دفاع کرد و اژدهاک از شهامت و شجاعت کورش و شباهت این چوپانزاده با خود تعجب کرد و چوپان را واداشت تا، اعتراف کند که کورش، نوه اژدهاک است. شاه ماد، پسر 13ساله هارپاگوس را به مجازات سرپیچى پدرش از فرمان شاه بکشت و از گوشت او خوراکى تهیه کرد و به پدرش خورانید و مغان اژدهاک را گفتند که با شاه شدن کورش در میان همسالان، دیگر خطرى براى سلطنت ماد در میان نیست و شاه ماد کورش و مادرش را به پارس برگردانید، ولى کورش پس از چندى با هارپاگوس متحد شد و پارسیان را بر ضد شاه ماد شورانید و با کمک هارپاگوس ماد را به تصرف درآورد و اژدهاک را به بند کشید.
روایت گزنفون در کتاب سیروپدى، اگرچه با تخیل توأم است، نکات گستردهتر و عمیقترى از زندگى کورش را به دست مى دهد، اما در کلیت مطالب شبیه به گفته هاى هرودوت است. کتزیاس در کتاب فوثیوس، معروف به کتابخانه، کورش را چوپانزادهاى از ایل مَردها مى داند که در جوانى به کار هاى پست اشتغال مى ورزید و با شاه ماد هیچگونه قرابتى نداشت. او بر ضد شاه ماد قیام و همدان را تسخیر کرد...
اقوال کتزیاس نیز بسیار دور از حقیقت مى نماید. ژوستن، در خلاصهاى که از کتاب تروگ پمپه فراهم آورده است، بر نوشته هاى پیشین مى افزاید که: "چوپان، کورش را در جنگلى گذاشت که یک مادهسگ او را شیر مى داد و او را از حیوانات دیگر حفظ مى کرد، چوپان که دید حیوانى پرستارى و پاسبانى طفل را انجام مى دهد، بر کودک ترحّم کرد و کورش را به فرزندى قبول کرد." (نام نامادرى کورش سپاکوبه پارسى یا مادى به معنى سگ ماده است.)
آنچه در تورات درباره کورش مى آید، آن است که کورش (آفتاب) مؤسس سلطنت فارس و فاتح ممالک دیگر است و خداى متعال او را براى اجراى مقاصد خیر نسبت به قوم یهود برگزیده است، چنانکه اشعیاى نبى و... فرمودهاند. در شخص او قوت ممالک فارس و ماد جمع بود، او بابل را فتح کرد و اجازه داد قوم یهود را به سرزمینشان برگردانند، در حالى که 70 سال را در اسارت بابل بسر برده بودند، دانیال نبى در دیوانخانه او بود و کورش از خزانه خاصه خود به آنان بخشید، کورش در سال 525 قبل از میلاد در نتیجه زخمى که در جنگ خورد درگذشت.
در کتاب عزرا مى خوانیم که خداوند روح کورش، پادشاه فارس، را برانگیخت و در تمامى ممالک خود فرمانى نافذ کرد ... کیست که خانهاى براى یهوه در اورشلیم بنا کند؟ کیست که به اورشلیم رود و خانه یهوه را بنا نماید...؟
از همین روایات است که داستانهایى برساخته شده است که مادر این "کیرش (کورش) دختر یکى از انبیاى بنىاسرائیل بود، نام مادر او را "اشین" گفتندى و برادر مادرش او را تورات آموخته بود و سخت دانا و عاقل بود و بیتالمقدس را آبادان کرد و به فرمان بهمن، هرچه از مال و چهارپایان و اسباب بنىاسرائیل، در خزانه و در دست کسان بختالنصر مانده بود، به ایشان باز داد..." اما جز روایات سامى متأخر، هیچ قول دیگرى این نظر را تأیید نمى کند.
اگر آنچه را که اجمالا درباره زندگى کورش در متون حماسى و اساطیرى و تاریخى ایران آمده است، پیگیرى کنیم و برحسب سلسله هاى پادشاهى، چون پیشدادى و کیانى در شاهنامه، وجوه اشتراک آنرا دنبال نماییم، مى توانیم جاى پاى داستانهاى کورش را در داستانهاى زیر بیابیم:
.1 داستان فریدون و ضحّاک: شباهت نام پدربزرگ کورش، اژدهاک (استیاک) با ضحاک که همان اژىدهاک اوستایى است و شباهت خوابى که اژدهاک درباره کورش مى بیند، با داستان فریدون و خواب دیدن ضحاک در شاهنامه و جستوجوى ضحاک براى یافتن و کشتن فریدون و عدم توفیق او در این امر و سرانجام غلبه فریدون در شاهنامه بر ضحاک، شباهتهایى است که مخصوصا در آغاز داستان و محل آن یعنى بیتالمقدس با زندگى کورش مشاهده مى شود. در شاهنامه مى خوانیم که: ضحاک شبى خوابى دید که تعبیر آنرا از خوابگزاران پرسید. آنان پس از چند روز اندیشه او را پاسخ دادند که "فریدون ظهور خواهد کرد و جاى تو را خواهد گرفت و سر و بخت تو را به خاک خواهد افکند. اما او هنوز متولد نشده است...
ضحاک سخت بیمناک شد و خواب و آرام را بدرود کرد و دیگر کاخ او که در بیتالمقدس قرار داشت، آرامگاهى مناسب براى وى نبود. ضحاک فرمان داد تا هرجا فریدون را یافتند به هلاکت برسانند، اما در دستگیرى فریدون توفیقى نصیب ضحاک نشد.
فریدون متولد گشت و بالید و مردم به گِردَش فراز آمدند. و در هنگامى که ضحاک براى گردآورى سپاه به هندوستان رفته بود، فریدون و کاوه و سپاهش به کاخ ضحّاک درآمدند و جادوان و دیوان ضحّاک را کشتند و فریدون بر تخت پادشاهى نشست و دختران (یا خواهران) جمشید را که در دست ضحاک اسیر بودند، آزاد کرد و به همسرى خود درآورد. سرانجام ضحاک را اسیر کرد و مى خواست او را بکشد که سروش بر او آشکار گشت و از او خواست تا ضحاک را در دماوند زندانى کند.
همچنانکه ملاحظه مى شود در این دو داستان رئوس شباهتها عبارتند از:
.1 نام آستیاک و ضحاک (اژدهاک) کاملا به هم شبیه است.
.2 هردو پادشاه، خواب مى بینند و تعبیر آنرا مى پرسند و تعبیر هردو خواب چنین است که فرزندى متولد مى شود که بر ملک آنها چیره مى شود و هردو کودک یعنى کورش و فریدون پسرند.
.3 هردو پادشاه عزم کشتن این کودک را مى کنند و هردو در انجام آرزوى خود با ناکامى روبرو مى شوند.
.4 هردو، کودک را به مرغزارى مى فرستند و به دست چوپانان مى سپارند. مادر فریدون از ترس روزبانان ضحاک، فرزند را به مرغزارى مى برد و به نگهبان مرغزار مى سپارد و این مرد، سه سال فریدون را در آنجا مى پرورد. فرانک سپس فرزند را به کوه البرز مى برد و به مردى پاکدین مى سپارد و این مرد نیز فریدون را تا شانزدهسالگى نگهدارى مى کند.
.5 هردو فرزند بر پادشاه قیام مى کنند و به پیروزى مى رسند. فریدون نیز همچون کورش به پادشاهى مى رسد.
.6 هردو فرزند را یکى از بزرگان که فرزندش به دست پادشاه کشته شده است، یارى مى دهد و به پادشاهى مى رساند. در داستان کورش، اژدهاک پسر پیشکار خود "آرتم بارس" را با قساوت کشته است و همین امر سبب شده است تا آرتم بارس پنهانى با کورش همکارى کند و او را به سرنگون کردن اژدهاک برانگیزد و در داستان فریدون، کاوه که پسرانش به دست روزبانان ضحاک کشته شدهاند، فریدون را در رسیدن به پادشاهى یارى مى دهد.
.7 در هردو داستان، کورش و فریدون پس از غلبه بر پادشاه، او را اسیر و زندانى مى کنند، امّا نمى کشند.
.8 در هردو داستان، کورش و فریدون، جهانگشایى بزرگ مى شوند.
مهمترین اختلاف این دو داستان در آن است که در روایات کورش، اژدهاک پدربزرگ او است، اما در داستان فریدون، ضحّاک هیچ نسبتى با فریدون ندارد، اما وجود دختران جم در دربار ضحاک مى تواند به نوعى جایگزین مادر-همسر باشد که مى بینیم فریدون با آنها پیوند زناشویى مى بندد؛ با توجه به آنکه وقتى مادر کورش به نزد پدرش در ماد برمى گردد، همانند زندانیان با او رفتار مى شود، مى توان گفت که اسارت ارنواز و شهرناز در کاخ ضحاک، به نوعى همین خاطره را زنده کرده است.
.2 کورش و داستان زال
در داستان زال و به دور افکندن او به وسیله پدرش، سام، نیز نوعى شباهت با داستان کورش مشاهده مى شود که در حقیقت شاید به دورانى مربوط شود که ایرانیان از یونانیان داستان ادیپ شهریار را شنیده باشند، در این دو داستان:
.1 پدر (یا پدربزرگ) فرزند خود را به دلیلى از خود مى رانند و عملا قصد هلاک او را دارند، سام هم زال را موجب ننگ خود مى داند و فرمان مى دهد تا او را بردارند و از آن بوم به البرز کوه ببرند و بر ستیغ آن کوه نزدیک خانه سیمرغ رها کنند.
.2 هردو داستان، به قول هرتسفلد، قابل انطباق بر تاریخ دیوکیدس یا دیااکّو، مؤسس سلسله ماد و کورش، است و نمونه آن داستان کودکى است که سر راه یا در نقطه دوردستى قرار مى گیرد که در سرگذشت کورش هخامنشى و زال و کیخسرو هم دیده مى شود و این سه تن را سه حیوان به فرزندى مى پذیرند و آنها را تغذیه مى کنند؛ کورش را سگى مى پرورد، زال را سیمرغ پرورش مى دهد و کیخسرو را گاوى به نام پرمایه تغذیه مى کند.
سام پدر زال نیز همانند اژدهاک خواب مى بیند؛ اما نتیجه این خواب برعکس نتیجه خواب اژدهاک است، زیرا پس از آن سام فرزند خود را بازمى یابد، ولى اژدهاک بعد از خوابى دیگر تصمیم مى گیرد کورش را فراخواند و بکشد؛ اما پس از سالها با او بر سر مهر مى آید و به پارس برمى گرداند.
.3 کورش و کیخسرو
نلد که با مقایسه داستان کورش با کیخسرو و آستیاک (اژدهاک)، پادشاه ماد، با افراسیاب و هارپاگوس وزیر آستیاگ، با پیران ویسه، بر آن است تا میان سلسله کیانیان و هخامنشیان رابطهاى ایجاد کند و همین امر سبب شده است تا کورش مؤسس سلسله هخامنشى، همان کیخسرو شاهنامه تصور شود. از میان خاورشناسان هرتل در کتاب معروف خود یعنى هخامنشیان و کیان بر این عقیده رفته است و پس از او هرتسفلد این اندیشه را با تفصیل بیشترى مورد توجه قرار داده است. هرتل معتقد است که افراد اخیر سلسله کیانیان فىالحقیقه عبارتند از خاندان هخامنشى و مناط عقیده او وجود عدهاى از هخامنشیان است که با آیین زرتشتى میانه خوبى نداشتند. هرتل چنین پنداشته است که نخستین پادشاهان سلسله کیان، یعنى کیقباد، کیکاووس و کیخسرو، رؤساى قبایل غربى ایران بودند و ممکن است شخصیت تاریخى یا داستانى و افسانهاى داشته باشند، ولى بقیه، همان پادشاهان هخامنشى بودهاند که وارد سلسله داستانى کیانى شدهاند. هرتسفلد از این حد هم فراتر رفته و گفته است که اولین پادشاهان کیان، همان پادشاهان ماد بودهاند که هرودوت و کتزیاس از آنان نام بردهاند و کورش نیز همان کیخسرو است. اینان معتقدند که گشتاسپ نیز پدر داریوش اول است و اسفندیار اسم اصلى همان کسى است که چون به پادشاهى رسید، نام سلطنتى "دارىوهوش: داریوش" را بر خود نهاد. در همین زمینه طبرى مى گوید: "به پندار بعضى، کىاُرش (کیرش: کورش) همان بشتاسپ (گشتاسپ) بود، بعضى منکر این سخن شدهاند و گویند کىارش (کورش) عموى جدّ بشتاسب (گشتاسپ) بود. بعضى گفتهاند، کىاُرش برادر کیکاووس... بود و در خوزستان و نواحى مجاور آن از سرزمین بابل فرمانروایى داشت و بسیار بزیست و والاقدر بود و چون بیتالمقدس را آباد کرد، بنىاسرائیل بدانجا بازگشتند... پادشاه بنىاسرائیل از جانب شاه ایران تعیین مى شد و او مردى پارسى بود..."
میان زندگى تاریخى و افسانهاى کورش با داستانهاى کیخسرو، در دوران پهلوانى شاهنامه به روایت فردوسى، به حدّى وجوه مشترک وجود دارد که اگر حتى بر طبق نظر کریستنسن و بنونیست، سخنان هرتل و هرتسفلد را خطایى آشکار به شمار آوریم، اما نمى دانیم در اثرگذارى داستانهاى کورش در افسانه هاى مربوط به کیخسرو تردید کنیم. براى روشن شدن مطلب، به اختصار زندگى کیخسرو را مرور مى کنیم:
نام کیخسرو در اوستا به صورت Kavi Haosravan و در سانسکریت Sushravas و در پهلوى به صورتهایى Kaixusruv یا Kaixusruk آمده است و به معنى کىنیکنام است. پدر او سیاووش، پسر کیکاووس، پادشاه ایران و مادر او فرنگیس، دختر افراسیاب، پادشاه توران است. در اوستا او را پهلوان و پدیدآورنده پادشاهى در ایران شمردهاند که صد اسب و هزار گاو و دههزار گوسفند براى اردویسور آناهیت قربانى کرد و از او خواست که اى اردویسور آناهیت مقدس و نیکوکار، مرا یارى ده تا بر همه کشورها و بر دیوان و بر آدمیان و جادوان و پریان ستمگر پادشاهى یابم و در جنگها از هماوردانى که بر پشت اسب با من نبرد مى کنند، پیش باشم، کیخسرو از مرگ و بیمارى برکنار بود و فرّ کیانى بدو تعلّق داشت، نیرومند و صاحب پیروزى خداداد و تسلط مطلق و فرمان درست و قاطع و شکستنایافتنى بود و با نیروى تمام، فرّ الهى و فرزندان هوشیار و توانا داشت و از بهشت آگاه و صاحب سلطنتى پررونق و عمرى دراز و همه خوشبختیها بود. دشمن را در میدانى بزرگ در جنگل تعقیب کرد و همه دشمنان را زیر چنگ آورد و گناهکار تورانى، افراسیاب و کرسوزد: (گرسیوز) را به انتقام خون پدر خود، سیاووش، و اغریرث به زنجیر کشید و کشت.
داستان زندگى افسانهاى و اساطیرى کیخسرو، در شاهنامه چنین آمده است که چون سیاووش کشته شد و افراسیاب پادشاه توران از حاملگى دختر خود، فرنگیس، از کیخسرو آگاهى یافت، مى خواست فرنگیس را به دو نیمه سازد، اما پیران سپهسالار پایمردى کرد و قول داد که چون این کودک متولد گردد، او را نزد افراسیاب ببرد تا هرچه خواهد با او انجام دهد؛ تا آنکه پیران، سپهسالار افراسیاب، شبى سیاووش را در خواب مى بیند که شمشیرى در دست دارد و از پیران مى خواهد که برخیزد:
که روزى نوآیین و جشنى نو است
شب سور آزاده کیخسرو است
کیخسرو متولد مى شود و پیران به نزد افراسیاب مى شتابد و تولد کیخسرو را گزارش مى دهد. افراسیاب که نگران آن است که این کودک جهان را بر او پرآشوب سازد، از پیران مى خواهد تا این کودک را به شبانان بسپارد و پیران نیز، کیخسرو را به چوپانان کوه قلا مى سپارد. چون کیخسرو به هفتسالگى مى رسد، به تیراندازى و شکار مى پردازد و در دهسالگى گردى سترگ مى شود و خرس و گرگ شکار مى کند و به صید شیر و پلنگ همت مى گمارد. چوپان به پیران گزارش مى دهد که کیخسرو دلیر و پهلوان شده است و پیران او را به ایوان خود مى برد. افراسیاب از پیران مى خواهد تا کیخسرو را به درگاه او برد، پیران که نگران انتقامجویى افراسیاب از کیخسرو است، کیخسرو را دیوانهوضع معرفى مى کند و مى گوید که این طفل از گذشته هیچ اطلاعى ندارد و پس از آنکه از افراسیاب پیمان مى گیرد که کیخسرو را نیازارد، وعده مى دهد که او را نزد پدربزرگش، افراسیاب، ببرد. اما پیران قبلا از کیخسرو مى خواهد که در حضور افراسیاب همچون دیوانگان رفتار کند تا هراس را از دل او بزداید و در نتیجه، افراسیاب وى (کیخسرو) را راحت بگذارد. کیخسرو نیز، چون به نزد افراسیاب مى رود، به پرسشهاى نیاى خود پاسخهاى نامربوط مى دهد و او را مى فریبد، تا آنجا که افراسیاب در گفتگو با پیران،
بدو گفت کاین دل ندارد به جاى
ز سر پرسمش پاسخ آرد ز پاى
نیاید همانا بد و نیک از اوى
نه ز اینسان بود مردم کینهجوى افراسیاب پس از این ملاقات فرمان داد تا کیخسرو را به مادرش بسپارند و به "سیاووشگرد" بفرستند. در همین اوان، گیو از طرف پادشاه ایران به توران رفت و پس از هفت سال جستوجو، کیخسرو را یافت و با فرنگیس به ایران برد. کیخسرو به پادشاهى رسید و به یزدان بزرگ و آتش مقدس و روز و شب سوگند خورد که هرگز به افراسیاب مهر نورزد و کین پدر خود، سیاووش، را از وى بستاند. بنا بر این در جنگهایى دراز با افراسیاب درگیر شد و او را در همهجا شکست داد تا افراسیاب به کنگدژ گریخت. پس کیخسرو از راه دریاى زره که تا کنگدژ شش ماه راه بود به چین رفت و از آنجا به سیاووشگرد رو نهاد. فغفور و خاقان چین از او استقبال کردند و آذینها بستند و کیخسرو به کاخ فغفور درآمد و سه ماه در چین ماند و در راه بازگشت در دریا موجودات عجیب دید و به سیاووشگرد بازگشت... در همین هنگام هوم... افراسیابرا پیدا کرد و در بند کشید. کیخسرو به ساحل چیچست رو نهاد و با چارهاندیشى هوم، افراسیاب را که در دریاى چیچست پنهان شده بود از آب بیرون کشید... و گرسیوز برادر وى را در خام گاو نهاد و او در زیر این شکنجه دردآور، فریاد و خروش برآورد و افراسیاب از دریا بیرون آمد و هوم او را دستگیر کرد و کیخسرو او را به جرم کشتن اغریرث و پدر خود، سیاووش به قتل رسانید.
بدین ترتیب، کیخسرو همه عمر خود را وقف کشتن قاتلان پدر مى کند؛ و به عقیده کارنوى، شاید کیخسرو، در اصل همان قهرمان مذکور در ودا یعنى سوسروس باشد که ایندره را در برانداختن 20 مرد جنگجوى گردونهسوار یارى مى دهد.
کیخسرو، ایرانیان را متحد مى سازد و امپراتورى ایران را استوار مى کند و پس از دست یافتن به قلمروى وسیع و کشتن همه دشمنان ایران، علىرغم میل همه اطرافیانش، از بیم گمراهى و غرور، از سلطنت کنارهگیرى مى کند و در اوج قدرت جوانى و حکومت و پیروزى و زهد، به کوه پناه مى برد و در راه، خود و همراهان وى در برفى عظیم نابود مى شوند و به آسمان مى پیوندند و به زبان اساطیر به اوجى پاک و سفید و جاودانه دست مى یابند. دارمستتر این افسانه به کوه رفتن کیخسرو و مرگ او و یارانش را با یکى از وقایع حماسه هندوان، مهابهاراتا، مقایسه مى کند که در آنجا یوذیسدهیرا از جهان بیزار مى شود و با چهار برادرش به کوه هیمالیا پناه مى برد و از آنجا به بهشت قدم مى نهد و احتمالا نشان مى دهد که این داستان داراى اصل هندو ایرانى است.
شباهتهاى کلى داستان کورش و کیخسرو:
.1 هم آستیاک و هم افراسیاب هردو، پدربزرگ مادرى کورش و کیخسرو هستند (ماندانا، مادر کورش، دختر آستیاک (اژدهاک) و فرنگیس (فرىگیس) مادر کیخسرو، دختر افراسیاب است) که هردو به مصلحتى با ازدواج دختران خود با بیگانگان موافقت کردهاند.
.2 مادر کورش، مادى و مادر کیخسرو تورانى است در حالى که هردو قهرمان، ایرانى هستند.
.3 پدران هردو قهرمان، ایرانى و فرمانرواى بخشى از قلمرویى هستند که به پدربزرگ مادرى آنها تعلق دارد. کمبوجیه، پدر کورش، از سوى آستیاک فرمانرواى پارس است و سیاووش، پدر کیخسرو، بر سیاوش گرد که متعلق به افراسیاب است فرمان مى راند.
.4 هردو پدربزرگ، خوابى مى بینند که موجب مى شود فرزندى را که دختر آنها در شکم دارد دشمن خود بپندارند و قصد جان او را بکنند، خواب آستیاک را قبلا شرح دادیم و افراسیاب پادشاه توران خواب خود را چنین روایت مى کند:
بیابان پر از مار دیدم به خواب
جهان پر ز گرد، آسمان پرعقاب
یکى باد برخاستى پر ز گرد
درفش مرا سر نگونسار کرد
برفتى ز هر سو یکى جوى خون
سراپرده و خیمه گشتى نگون
یکى تخت بودى چو تابنده ماه
نشسته بر او پور کاوس شاه
دمیدى به کردار غرّنده میغ
میانم به دو نیم کردى به تیغ
چاپ مسکو، ج 3، ص 50، بیت 739
خوابگزاران این خواب را چنین تعبیر مى کنند که افراسیاب باید با سیاوش و ایرانیان آشتى کند و افراسیاب چنین مى کند و شرایط ایرانیان را هم مى پذیرد.
.5 هم آستیاک و هم افراسیاب، پادشاهان ماد و توران، در نتیجه خوابى که دیدهاند منتظر مى مانند تا کورش و کیخسرو متولد شوند و چون متولد شدند، قصد کشتن آنها را مى کنند.
6.در هردو داستان، دستور کشتن کودک نوزاد اجرا نمى شود. افراسیاب به نیرنگ مى خواهد فرنگیس کودکى را که در شکم دارد بیفکند، کودک را بر سر راه مى گذارند، اما به نتیجه نمى رسند. افراسیاب ناچار به پیران دستور مى دهد تا کیخسرو را به شبانان کوه قلا بسپارد تا سر به نیست شود. به نظر کریستنسن، در افسانه هاى ایرانى، معمولا خوابى از برافتادن سلسلهاى و روى کار آمدن سلسلهاى دیگر حکایت مى کند و شاه دستور کشتن نوزاد را مى دهد که اجرا نمى شود، پرورش کودک در میان شبانان و هوشمندى کودک، زمینه هاى کهن مشترکى است که در داستانهاى همه تیره هاى ایرانى به چشم مى خورد.
.7 در هردو داستان، فرزندانى که باید کشته شوند به نزد شبانان گسیل مى شوند. کیخسرو تا دهسالگى در میان شبانان مى ماند و شکارچى ماهرى مى شود که گراز و خرس و گرگ و سرانجام شیر و پلنگ را شکار مى کند. کورش نیز در نزد چوپانى در جنگل رشد مى یابد و مادهسگى او را شیر مى دهد.
.8 در هردو داستان، دو کودک مورد بحث، به وسیله یکى از نزدیکترین دوستان پادشاه رهانیده مى شوند. در داستان کورش، هارپاگوسپیشکار آستیاک، کورش را مى رهاند و در داستان کیخسرو، پیران، سپهسالار افراسیاب، کیخسرو را نجات مى دهد.
.9 در هردو داستان، این کودکان به سلطنت مى رسند و در دوران سلطنت خود با عدل و داد و تدبیر مصدر خدماتى انسانى مى شوند.
.10 در هردو داستان، کورش و کیخسرو پدربزرگ خود را شکست مى دهند و قلمرو آنها را تصرف مى کنند.
.11 در هردو داستان، کورش و کیخسرو براى دستگیرى پدربزرگ خود متوسل به حیلهاى خشونتآمیز مى شوند؛ به این معنى که بنابر روایت کتزیاس، کورش چون به تعقیب پدربزرگ خود آستیاک پرداخت، آستیاک به دختر و دامادش پناهنده شد و کورش فرمان داد تا امى تیس (دختر آستیاک) و شوهرش (سپى تاماس) را شکنجه کنند تا مکان اختفاى پادشاه ماد را بروز دهند. آستیاک ناچار براى نجات فرزندش خود را آشکار ساخت و کورش او را دستگیر کرد. و در داستان کیخسرو نیز مى بینیم که چون هوم زاهد افراسیاب را اسیر مى کند، افراسیاب از کمند وى مى گریزد و در دریا پنهان مى شود و کیخسرو به راهنمایى هوم، گرسیوز، برادر افراسیاب، را حاضر مى کند و کتفهاى او را در خام گاو قرار مى دهد؛ گرسیوز به ستوه مى آید و ناله سر مى دهد و افراسیاب از ناله برادر دلگیر مى شود و چهره مى نماید و دستگیر مى شود.
.12 در هردو داستان، کورش و کیخسرو به نیکى و زیبایى وصف مى شوند. کورش بسیار شکیل و خوشخلق است و به قدرى طالب معرفت و نام است که همهگونه زحمت و مشقت را تحمل مى کند تا شایان تمجید باشد و در نتیجه، به قول گزنفون، او توانست دلهاى مردمان را به خود جلب کند؛ آنچنانکه همه مى خواستند اراده او بر آنها حکومت کند. کیخسرو نیز به وسیله فردوسى به زیبایى ستوده مى شود:
فریدون گُردست گویى به جاى
به فّر و به چهره به دست و به پاى
بر ایوان چنو کس نبیند نگار
بدو تازه شد فرّه شهریار
کیخسرو به آبادى جهان پرداخت، غمگینان را شادمان ساخت و پس از سالها خشکى و قحطى، در روزگار او سالهاى پرباران و سبز و خرّم فرارسید. او ویرانیها را آباد کرد؛ و گاهى یک هفته، به نماز در پیش یزدان به پاى بود، آنچنانکه از پاى مى افتاد. در آخرین سفارش به لشکریان، او با آنان از بى وفایى دنیا سخن گفت و بدانان گنج بخشید و گنج آباد خود را به گودرز سپرد تا چشمه هاى ویران را روان سازد و رباطها را آباد کند و کودکان بى سرپرست را سرپرستى نماید.
در فروردینیشت، درباره او مى خوانیم که فرهوشى پسر کیخسرو را مى ستاییم: "براى راندن دروغگویى که دوست خویش را مى فریبد و براى راندن بخیل و تباهکنندگان جهان." در متون پهلوى، کیخسرو از جمله جاودانانى است که در کنگدژ بسر مى برند و بر تخت خود در مکانى که از دیده پنهان است نشستهاند و چون روز رستاخیز نزدیک شود، او و سوشیانس یکدیگر را خواهند دید. کیخسرو در شمار پهلوانانى است که سوشیانس را در آخرالزّمان یارى مى کنند.
با ذکر همین خصوصیات است که اخلاق کورش از کیخسرو گردهبردارى مى شود و اگر بخواهیم به راستى خصوصیات ذوالقرنین را در قرآن مجید در کسى بیابیم، این صفت به مراتب براى کیخسرو زیبندهتر است تا کورش. به همین دلیل مى توان تصور کرد که حدّ کمال کورش در عظمت اساطیرى او، نزدیک شدن به کیخسرو است که او را لایق تمجید قرآنى مى سازد.
.13 مرگ کورش و کیخسرو، هردو، در هالهاى از ابهام قرار دارد. نوشتهاند که کورش را کشتهاند و جسدش را به پاسارگاد بردهاند و برخى گفتهاند که کورش در پاسارگاد، درگذشته است. به هرحال کیفیت مرگ کورش به روشنى معلوم نیست. در مورد مرگ کیخسرو نیز، اگرچه شاهنامه آنرا بسیار زیبا و به صورتى عارفانه و در علوّى بهشتى و برفراز کوهى سپید و برفآلود تصویر مى کند، اما بالاخره با ابهامى عظیم توأم است که پرده برفهاى سپید، چندان آنرا در زیر خود نهان داشته است که واقعیتهاى آنرا نمى توان شناخت.
.4 کورش و اردشیر بابکان
یکى از داستانهایى که در شاهنامه روایت مى شود و به افسانه هاى مربوط به زندگى کورش نزدیک است، داستانهاى مربوط به اردشیر بابکانبنیانگذار سلسله ساسانى است که خود را از فرزندان شاهان هخامنشى مى داند. داستان او از این قرار است که یک شب بابک، پدربزرگ اردشیر، در خواب مى بیند که ساسان، سرشبان او، بر یک فیل سفید سوار است و همه به او احترام مى گذارند و آتش مقدس در پیش او در حال سوختن است. بابک این خواب را با خوابگزاران در میان مى نهد و ایشان آنرا چنین گزارش مى کنند که او به پادشاهى خواهد رسید. بابک ساسان را مى طلبد و دختر خود را به همسرى او درمى آورد و حاصل این ازدواج تولد اردشیر بابکان است که اردوان آخرین پادشاه پارتى را در سال 225 میلادى شکست مى دهد.
داستان مشابهى نیز در کارنامه اردشیر بابکان (که اثرى متعلق به قرن هفتم میلادى است) وجود دارد که نشان مى دهد اندیشه ولادت اسطورهاى کورش در داستانها و افسانه هاى مربوط به فرمانروایان بزرگ دیگر هم به کار گرفته شده است.
در تجاربالامم ابنمسکویه مى خوانیم که ساسان بهمن (پدر اردشیر) به استخر رفت و وارستگى پیشه گرفت و رمه کوچکى را برگزید و گوسپندان را نگهدارى مى کرد (عملا چوپانى مى کرد.) در شاهنامه که مفصلترین شرح و بسط در ذکر جزئیات زندگى اردشیر در آنجا مورد توجه قرار مى گیرد، مى خوانیم که اردوان، شاه اشکانى، اردشیر را از پارس فراخواند و گرامى داشت تا روزى پسر اردوان و اردشیر به شکار مى رفتند؛ اردشیر گورى را شکار کرد، اما پسر اردوان ادعا کرد که او گورخر را شکار کرده است، اردشیر دروغ را گناه دانست و دروغ او را گستاخانه فاش کرد؛ اردوان در حمایت از پسر خود، بر اردشیر خشم گرفت و اردشیر را به آخورسالارى اسبان خود فرستاد؛ در همین هنگام اخترشناسان به اردوان گفتند که به زودى رویدادى بزرگ روى خواهد داد، کهترى از درگاه او خواهد گریخت و به پادشاهى خواهد رسید؛ گلنار، کنیز اردوان که دلبسته اردشیر بود، این خبر را به اردشیر رسانید و اردشیر دل بر فرار نهاد و با گلنار به سوى پارس گریخت.
اردوان خبر یافت و سپاهیان به دنبال وى فرستاد، اما فرّه ایزدى با اردشیر بود و لشکریان به وى نرسیدند. اردشیر به پارس رسید و سپاهیان بر او گرد آمدند، در اصطخر به پادشاهى نشست و قدرتى فراوان یافت و سپاه اردوان را شکست داد و اردوان را به دو نیم کرد؛ با سپاه هفتواد جنگید و اژد هاى هفتواد را کشت. دختر اردوان که زن اردشیر بود، خواست تا زهر در شربت اردشیر ریزد و او را بکشد، ولى اردشیر این امر را دریافت و به وزیر خود فرمان داد تا دختر را بکشد. وزیر که مى دانست که این دختر از اردشیر باردار است، این فرمان شاه را نادیده گرفت و زن را پنهان کرد؛ زن بزایید و پسرى آورد که وزیر، او را شاپور خواند. این پسر هفتساله شد و اردشیربه 51سالگى رسیده بود که از اینکه او را فرزندى نیست، غمزده با وزیر درددل کرد، وزیر زینهار خواست و داستان خود را با زن اردشیر و تولد شاپور با وى در میان نهاد و براى اینکه اردشیر فرزند خود را بشناسد، دستور داد مجلس چوگانى ترتیب دهند که در آن صد پسر همسال شاپور حضور داشته باشند و جامه هاى همه همسان باشد... وزیر چنان کرد و کودکان در پیشگاه اردشیر به بازى پرداختند تا آنکه یکى گوى به نزدیک اردشیر افکند و هیچکس جرأت آنکه گوى را از برابر اردشیر بردارد، نکرد، مگر شاپور که از پیش پدر گوى را ربود و برد؛ اردشیر فرزند را شناخت و شادیها کرد... روزى شاپور در شکارگاهى به دهى رسید دخترى را دید و بدو دل بست، اما دانست که او دختر مهرک نوشزاد است که اردشیر او را کشته بود. شاپور بى اطّلاع پدر، با او ازدواج کرد و پس از نه ماه از وى صاحب پسرى شد که او را "اورمزد" نامید. شاپور مدت هفت سال فرزند خود را از پدر پنهان داشت تا روزى در شکارگاه اردشیر، اورمزد را دید و شناخت... چون شاپور به سلطنت رسید، پاژ دهقانان را از دهیک به سىیک کاهش داد؛ برانوش رومى را اسیر کرد و قیصر روم باجگزار او شد؛ شاپور شهر هاى متعددى بنا کرد... چنان که ملاحظه مى شود، داستان اردشیر و فرزندش نیز در بخشهایى به داستان کورش مى ماند:
.1 اردشیر خردسال است که به درگاه اردوان مى رود و کورش نیز خردسالى خود را در نزد آستیاک مى گذراند.
.2 اردشیر در فاش کردن دروغ پسر اردوان همان شجاعتى را به کار مى برد که کورش در تنبیه پسر آرتم بارس از خود نشان مى دهد.
.3 هم کورش و هم اردشیر از نزد آستیاک و اردوان به پارس مى روند، در آنجا قدرت مى یابند و به پادشاهى مى رسند. و آستیاک و اردوان را از سلطنت برکنار مى کنند.
.4 هم در داستان کورش و هم در داستان اردشیر، آستیاک و اردوان از خوابگزاران و منجّمان گزارشى را مى شنوند که مى خواهند کورش و اردشیر را از دستیابى به قدرت مانع شوند، اما توفیق نمى یابند.
بخشهایى از زندگى اردشیر با تغییر نام اردشیر، به شاپور، فرزند اردشیر، منتقل مى شود و به عبارت دیگر، داستانهاى زندگى کورش در میان دو شخصیت اردشیر و شاپور تقسیم مى شود:
.1 پادشاه سعى مى کند زنى را (مادر کورش) که باردار است به بچه افکندن وادارد و حتى او را بکشد؛ اردشیر نیز زن خود را (که باردار است) به وزیر مى سپارد تا او را بکشد.
.2 هم در داستان کورش و هم در داستان اردشیر، هارپاگوس و وزیر اردشیر از کشتن زن خوددارى مى کنند و فرزند او را پرورش مى دهند.
.3 هردو فرزند، کورش و شاپور، به سلطنت مى رسند و نیکیهاى فراوان از خود به یادگار مى گذارند، فتوحات برجسته مى کنند و کشورگشاییهاى شایان از خود بروز مى دهند.
.5 داستانهاى دیگر
.1 در بعضى روایتها، کورش را همان بهمن دانستهاند. به روایت حمزه اصفهانى در سنى ملوکالارض به نظر اسرائیلون و زبان آنها، بهمن، کورش خوانده شده است و این بهمن همان است که اردشیر درازدست خوانده شده است.
.2 در تاریخ بناکتى مى خوانیم که سلیمان معاصر کیخسرو بود و از اینجا است که رابطهاى میان کیخسرو با کورش و سلیمان، پاسارگاد و پارس و ملک سلیمان پیدا مى شود. اما اینکه از چه زمانى پاسارگاد به نام قبر مادر سلیمان معروف شده است، بى تردید به هنگامى مربوط مى گردد که پارس ملک سلیمان خوانده مى شود، زیرا در اساطیر ایرانى بناى تخت جمشید به سلیمان منسوب و این دیار مقر حکومت سلیمانى دانسته شده است، چه مسلمانان قبور و ابنیه معروف هخامنشى را عموما به جمشید و سلیمان پیغمبر نسبت مى دهند. در فارسنامه ابنبلخى مى خوانیم که "مرغزار کالان نزدیکى گور مادر سلیمان است و... گور مادر سلیمان از سنگ کردهاند، خانهاى چهارسو که هیچکس در آن خانه نتواند نگریدن کى طلسمى ساختهاند کى هر کى در آن نگرد کور شود. اما کسى را ندیدهام کى این، آزمایش کند." و حمداللّه مستوفى مى نویسد: "مقبره کورش در آنجا واقع است، مسلمین آنرا مشهد مادر سلیمان مى دانند.لسترنج مى نویسد این آرامگاه سلطنتى که از سنگ ساخته شده، داراى چهارپهلو است و همه اینها نتیجه یکى دانستن جم و سلیمان است در روایات اسلامى ، به نظر ابنقتیبه دینورى در المعارف، جم یکى از پادشاهان ایرانى است که در فارس اقامت داشته است و او همان سلیمان است."
در حالى که به قول ابنمقفّع و ثعالبى "... نادانان ایرانیان و کسانى که دانش ندارند، مى پندارند که جم شاه همان سلیمان پسر داود است اما این خطاست زیرا میان سلیمان و جم بیش از سههزار سال فاصله بود..." البته هر وصفى که مسلمانان و اهل کتاب درباره سلیمان مى آورند از قبیل معجزات و قدرت به اطاعت درآوردن جن و انس و شیاطین و شناخت زبان پرندگان و جانوران و بردن باد او را و استخراج گچ و کانىها و ساختمان حمامها و جز آن، همه اینها را، ایرانیان به جمشید نسبت مى دهند. به طور کلى مى توان گفت که شباهت میان دو شخصیت سلیمان و جم از دیرزمان بر اذهان مسلمانان اثر گذاشته و مبادله بنمایهها، اتفاق افتاده است و داستان اسلامى سلیمان نیز بخشهایى از افسانه جم را به عاریت گرفته است، حداقل به همان نسبت که بعدها افسانه جم هم از افسانه سلیمان متأثر گردیده است.
بن مایه:
- فردوسى و هویتشناسى ایرانى (مجموعه مقالات درباره شاهنامه فردوسى) نویسنده: دکتر منصور رستگار فسایى ، چاپ اول ،طرخ نو، تهران، 1381
برگرفته از :
شیرین ادب