تناسب
کلمات کلیدی : هماهنگی، مراعات¬النظیر، وحدت، بر ضد هم، همجنس، ملازمت، پیشی، موضوعات مختلف، عمدا، بلاغت، ادبیات فارسی
تناسب وجود نوعی نظم و توافق و هماهنگی است میان چند چیز. انسان از هر نوع نظم و تناسب لذّت میبرد و بر عکس، پراکندگی و ناهماهنگی را خوش نمیدارد، به همین دلیل است که ذهن انسان پیوسته در پی یافتن و ایجاد رابطه و نسبت و هماهنگی میان پدیدههاست.
به گفتهی "اریک نیوتن" «شکی نیست که اگر مغز انسان عطشی دارد، آن عطش برای درک حقایق و ایجاد رابطه میان آنهاست»؛ ذهن انسان پیوسته در تلاش یافتن رابطه و تناسب میان پدیدههاست، میان همه چیز حتی میان پشه و فیل ، نور و ظلمت، ماسه و کوه؛ به هر حال تناسب، وحدتی میان اجزاء پراکنده ایجاد یا دریافت میکند.
به عبارت دیگر تناسب، کثرت و تفرق را به وحدت میرساند. [1]
تناسب شامل چند موضوع میشود؛ از جمله: تضاد، مقابله، مراعاتالنظیر، تبادر، توجیه و افتنان:
1) طباق(مطابقه یا تضاد): در لغت به معنای آن است که دو چیز، بر روی هم یا با هم آورده شود، و در اصطلاح آوردن دو کلمه است که از نظر معنا یا کاربرد ضد هم یا بر خلاف هم باشند یا، کاربرد ضد هم یا برخلاف هم داشته باشند، مانند: شب و روز ، رنج و شادی ، گل و خار، وصل و هجران.
مانند این دو بیت از سعدی:
جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند
در این بیت کلمات دشمن و دوست، گل و خار، غم و شادی، تضاد هستند.
و:
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
گر ز دست جور عشق تو دادی طلبیم
که در این بیت کلمات، جور و داد، به معنای ظلم و عدل تضاد هستند.[2]
2) مقابله: مقابله نوعی از صنعت طباق و تضاد است به این قرار که همه یا اکثر کلمات، دو قرینهی نظم یا نثر را ضد یکدیگر بیاورند؛ مانند:
بی تو گر در جنّتم ناخوش شراب سلسبیل
با تو گر در دوزخم خرم هوای زمهریر
در اینجا کلمات جنت(بهشت) و ناخوش، و از سویی دیگر دوزخ با خرم دو قرینه هستند که بر ضد هم آمدهاند.[3]
3) مراعاتالنظیر(متناسب): در لغت نگهداشتن تناسب و مشابهتهاست. صنعت تناسب که به آن مراعاتالنظیر، توفیق، مؤاخات و ائتلاف هم میگویند، و در اصطلاح آن است که دو یا چند لفظ را که معنای آنها با هم متناسب است، در سخن نزدیک به هم بیاورند. متناسب بودن دو معنا با یکدیگر به این معنی است که معناها همجنس باشند؛ مانند انواع گلها، رنگها، جواهرات، حیوانات، کرات آسمانی و یا اجزاء یک کل باشند؛ مانند: دست و پا، چشم و گوش، لب و دندان، و یا میان آنها ملازمت باشد؛ مانند: شمع و پروانه، تیر و کمان، چشم و نرگس، لیلی و مجنون.[4]
به بیان دیگر مراعاتالنظیر، آوردن دو یا چند کلمه است که با هم مناسبتی داشته باشند، مراعاتالنظیر متداولترین صنعت بدیعی در شعر فارسی است و این صنعت را در اغلب ابیات شعر شاعران ایران میتوان دید.[5]
به هر تقدیر از آنجا که روح اثر هنری بر تناسب و تقارن استوار است، دریافت درست مراعاتالنظیر در آرایش سخن اهمیت و ارزش ویژهای دارد. تقریبا تمامی آثار درجهی اول جهانی و ایرانی از مراعاتالنظیر(به معنای عام و خاص آن) بسیار بهره میگیرند:
خجسته روز کسی کز درش تو باز آیی
که بامداد به روی تو خال میمون است
میان واژههای خجسته، خال، میمون، بامداد، صنعت مراعاتالنظیر است.
باد بوی سمن آورد و گل و سنبل و بید
در دکان به چه رونق بگشاید عطار
میان کلمات سمن و بید از یک سو و از سوی دیگر میان کلمات دکان و عطار مراعاتالنظیر است.[6]
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتهی خویش آمد و هنگام درو
میان کلمات مزرعه، داس، کشته و درو از یک سو و از سویی دیگر در میان کلمات فلک و ماه مراعاتالنظیر است.
اما مراعاتالنظیر در نثر فارسی مانند این سخن از سعدی:
«شبی در بیابان مکه از بیخوابی، پای رفتنم نماند. سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار.»
در این جمله در میان کلمات، پای، سر و دست مراعاتالنظیر است.
نکته: گفته شده است، دو طرف تناسب چنانچه در آغاز و انجام جمله یا مصراع یا بیت قرار گیرند، به آن تناسب، تناسبالأطراف میگویند. مانند این شعر سعدی:
سیاه زنگی هرگز شود سپید به آب؟
سپید رومی هرگز شود سیاه به دود؟[7]
4) تبادر: در لغت مصدر باب تفاعل است، به معنای پیشی گرفتن و شتافتن. در زبان عربی میگویند: تبادره او تبادر الیه «پیشتاخت و شتافت به سوی آن.» اسم فاعل آن در فارسی بیش از بقیه ساختها کاربرد دارد و عموما میگویند به ذهنم متبادر شد یعنی(ناگهان) وارد شد و از چیزی دیگر بدان رانده شد. در اصطلاح بدیعی هم تقریبا به همان معناست. با این تفاوت که با خواندن کلمهای، کلمهای دیگر به خاطر آید؛ مانند :
«صبحها پنیرک بخوریم» در این جمله پنیرک اسم گیاهی است، ولی پنیر را که معمولا صبحها میخورند به خاطر میآورد.
و مانند این بیت از حافظ :
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
5) توجیه: در لغت آوردن وجوهی تازه برای سخن است، و مصدر باب تفعیل؛ اما در اصطلاح، گفتن سخنی است که دو شکل معنایی متفاوت باشد، یعنی یک جمله دو معنا را به ذهن متبادر کند. توجیه در واقع نوعی تبادر در جمله است، چنان که تبادر محض، در کلمات بوده.[8]
توجیه، در برخی از موارد به ایهام و کنایه نیز برخورد میکند اما با آن دو تفاوتهایی دارد. توجیه را محتملالضدین نیز گفتهاند، یعنی سخنی که یک روی آن مدحی و ستایشی است و روی دیگرش ذمّی و نکوهشی است. توجیه از یک سو میتواند سخنی باشد که از آن دو گونه دریافت داشت و هم سخنی که دو لایه معنایی(نکوهشی، ستایشی) داشته باشد چه این دو معنای دو گانه دارد.9
مانند این شعر از ادیب الممالک:
ز گلپایگان رفت مردی به اردو
که قاضی شود، صدر راضی نمیشد
خری داد و بستد به رشوت قضا را
اگر خر نمیبود قاضی نمیشد
در این بیت از یک طرف حرفهی قاضی را مطرح میکند که شخص قاضی باید از هر لحاظ پاک و نیکو سرشت باشد و از طرف دیگر هم رشوهدادن را ذکر میکند که این دو موضوع با هم در تضاد هستند.9
6) افتنان: در لغت به معنای آراستن و سخنان گوناگون آوردن است و در مصدر باب افتعال، و در اصطلاح، راندن سخن به گونهای است که در یک واحد ادبی یا شعری موضوعهای مختلف و متفاوت آورده میشود. به عبارت دیگر؛ در یک قطعه شعر مثلا از دو یا چند موضوع سخن آورده شود، البته از سر عمد و اراده و برای منظوری خاص، نه بر اثر پراکندگی ذهن. مثلا در وقتی که پدری مرده و پسری جانشین او شده باید سخن را به گونهای بیاوریم که هم تسلیت باشد و هم تهنیت باشد برای جلوس.9
برای مثال:
پادشاهی گذشت خوب نژاد
پادشاهی نشست فرخ زاد
زان گذشته جهانیان غمگین
زین نشسته زمانیان دلشاد
و در روزگار ما مثلا برکناری رئیسی و آمدن رئیس تازه در مراسم معارفه این صنعت در سخن گفتن بکار میآید. افتنان، استادی و مهارت بسیار میخواهد چه باید سخن را بسیار نازک و ظریف آورد که هر دو سوی ماجرا نرنجند و بمانند و احیانا بهره و لذت ببرند. برای نمونه:
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت [9]
بن مایه :
[1] . وحیدیان کامیار، تقی؛ بدیع از دیدگاه زیبایی شناسی، محمد انزابی نژاد، تهران، دوستان، 1379، چاپ اول، صص 63، 64
[2] . محبتی، مهدی؛ بدیع نو، تهران، سخن، 1380، چاپ اول، ص 102
[3] . محبتی، مهدی؛ پیشین، ص 102
[4] . طباطبایی، محمد رضا؛ هنر بدیع، قم، دارلعلم، 1386، چاپ اول، ص 114
[5] . احمد نژاد، کامل؛ فنون ادبی، تهران، پایا، 1372، چاپ اول، ص32
[6] . طباطبایی، پیشین، ص 115
[7] . طباطبایی؛ پیشین ، ص 116
[8] . محبتی؛ پیشین ، ص 104 ، 105
[9] . محبتی؛ پیشین، ص
برگرفته از :
شیرین ادب