پادشاهان اساتیری ایران بخش پنجم
ضحاک
پس از هزار سال زندگی جمشید،دوران هزار ساله ی حکومت آژی دهاک یا ضحاک فرا می رسد.دوران شهریاری جمشید دوران عظمت ،بزرگی،آسایش و سازندگی تاریخ ایرانست.اما در هزار سال عمر و شهریاری ضحاک اوضاع واژگونه می شود،واین بدانجهت است که آژی دهاک هزاره ی تباهی ،ویرانی،مرگ و تاریکی را بنیان می نهد.در سانسکریت و نیز در وداها،نشانه هایی از کردار های زشت آژی دهاک به چشم می خورد.نام آژی دهاک از دو جز آژی و دهاک ترکیب می شود و هر کدام از این دو جز،در اوستا بطور جداگانه آمده و مورد استعمال قرار گرفته است.آژی به معنی مار و اژدها ست.در اوستا به این معنی چنین اشاره شده است:"نخستین کشوری که من آفریدم،آریاویج بود که رود و نگوهی دائی تی از آن می گذرد.اما اهریمن در آنجا آژی(=مار) را بیافرید."دهاک نیز آفریده ای اهریمنی و زیانرسان است.و از ترکیب این دو واژه،در ادبیات دینی و اساطیری مخلوقی بسیار قوی پنجه،مهیب و گزند آور پدید آمده است.در اوستا و همچنین در روایات از دهاک یاد شده است.در فصل 9 یسنا ضمن داستان هوم،از آژی دهاک یاد می شود که بدست فریدون به هلاکت می رسد.
داستان به سلطنت رسیدن آژی دهاک از این قرار است:چون جمشید در اواخر زندگی و پادشاهی ادعای خدائی کرد و بتانی به صورت خویش تراشید و بنای ستم نهاد،مردم آشفته شده به مخالفت و دسته بندی پرداختند.در این هنگام شداد بن عاد برادرزاده ی خود ضحاک تازی را با سپاهی انبوه به جنگ جمشید فرستاد.
اعراب او را علوان می گفتند،و ایرانیان مرداس.بنا به گفته ی زرتشتیان،نسب ضحاک با شش واسطه به کیومرث می رسد.پارسیان(زرتشتیان)ضحاک را بیوراسب و دهاک می نامند.
باتفاق مورخان،ضحاک ساحر و فاجر بود و در تمام دوران حکومت خود بر مردم جور و ستم روا می داشت.
در ایام او این سخن عام بود
که ایام او شر ایام بود
طبری گوید:"او ملکی ستمکار بود و همه ی ملوک جهان را بکشت و خلق را به بت پرستی خواند و به روزگار هیچ ملکی چندان خون ریخته نشد.گویند دو گوشت پاره به شکل مار از روی دوشهای او سر برآورده بود که آنها را نشانه ی ساحری خود می دانست،و به توسط آنها مردم را به هراس می انداخت.چون هشتصد سال از پادشاهی او بگذشت،آن گوشت پاره ها ریش گشت،و درد گرفت،و بی قرار شد،ومرد شیطان صفتی به او گفت مغز سر مردم علاج آن است.و به دستور او هر روز دو جوان را می کشتند و مغز سر آنها را روی زخمها می گذاشتند.با اینحال همه ی مردم از او به ستوه آمدند.در این زمان در اصفهان مردی بود کاوه نام،که آهنگر بود،و در یک ده زندگی می کرد.این مرد روستائی دو پسر داشت که هر دو به شباب رسیده بودند.عامل ضحاک هر دوی آنها را در یک روز بگرفت و نزد ضحاک برد.ضحاک دستور به کشتن آن دو پسر داد.
چون کاوه از کشته شدن دو پسر خود آگاهی یافت،به شهر اندر آمد و بخروشید و کمک خواست و آن پوست که آهنگران بر پیش می بندند،بر سر چوبی کرد مانند بیرقی،و فریاد کرد.
مردم چون از ضحاک به ستوه آمده بودند،گرد کاوه جمع شدند و بسیاری از مردم به کمک او شتافتند.کاوه در اصفهان عامل ضحاک را بکشت و شهر را گرفت،و به پادشاهی نشست،و زر و سیم خزانه را به مردم بخشید،و سلاح تهیه کرد.سپس به اهواز رفته،عامل آنجا را بکشت،و کسی جای او نشاند،و از هر شهری مردمی بسیار گرد او گرد آمدند،همه دل پر از کینه ی ضحاک.در انموقع ضحاک در دماوند بود و طبرستان.چون از اینکار آگاه شد.لشکر بسیاری به جنگ کاوه فرستاد،که آنها کشته یا فراری شدند.در انموقع فریدون از ترس ضحاک فراری بود.و ضحاک او را دنبال می کرد،تا به طبرستان رسید و در آنجا پنهان شد.وقتی شنید که کاوه به ری آمده،پنهانی خود را به وی رسانید و او را آگاهی داد که از فرزندان جمشیدم و بر دین نوح.در آن هنگام کاوه فریدون را امیر سپاه نموده خود سپهسالار شد.چون لشکریان ضحاک و فریدون به هم رسیدند و جنگ شروع شد،هزیمت به لشکریان ضحاک افتاد.ضحاک گرفتار فریدون شد،واو را در کوه دماوند زندانی نموده،پس از مدتی بکشت،و ایرانیان از شر و بلای او آسوده شدند."
به گفته ی تمام مورخان و شاهنامه،مدت سلطنت ضحاک هزار سال بود.ابوریحان دوران شاهی ضحاک را هزار سال می داند.طبری و ابن اسیر نیز بر همین عقیده اند.