ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

اثبات یکسانی کوروش بزرگ با ذواقرنین

سوشیانت | پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۲۱ ب.ظ | ۱دیدگاه

 کوروش یا ذوالقرنین

این مقاله ای است عقلی تاریخی تلفیقی تفسیری که حضرت علّامه طباطبایی (ره) در تفسیر المیزان مطرح نموده اند در مورد ذوالقرنین و اینکه منظور از ذوالقرنین در قرآن کورش است.

 

بحثى قرآنى وتاریخى پیرامون داستان ذوالقرنین در چندفصل

 

1 - داستان ذوالقرنین در قرآن

قرآن کریم متعرض اسم او وتاریخ زندگى و ولادت ونسب وسایر مشخصاتش نشده . البته این رسم قرآن کریم در همه موارد است که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمى پردازد. درخصوص ذو القرنین هم اکتفا به ذکر سفرهاى سه گانه اوکرده ، اول رحلتش به مغرب تا آنجا که به محل فرورفتن خورشید رسیده ودیده است که آفتاب در عین((حمئة)) و یا ((حامیه)) فرو مى رود، و در آن محل به قومى برخورده است . و رحلت دومش ازمغرب به طرف مشرق بوده ، تا آنجا که به محل طلوع خورشید رسیده ، و در آنجا به قوم ى برخورده که خداوند میان آنان و آفتاب ساتر و حاجبى قرار نداده .

و رحلت سومش تا به موضع بین السدین بوده ، ودر آنجا به مردمى برخورده که به هیچ وجه حرف وکلام نمى فهمیدند و چون از شر یاجوج و ماجوج شکایت کردند، و پیشنهاد کردند که هزینه اى دراختیارش ‍ بگذارند و او بر ایشان دیوارى بکشد، تا مانع نفوذ یاجوج و ماجوج در بلاد آنان باشد. او نیز پذیرفته و وعده داده سدى بسازد که ما فوق آنچه آنها آرزویش را مى کنند بوده باشد، ولى از قبول هزینه خوددارى کرده است و تنها از ایشان نیروى انسانى خواسته است . آنگاه از همه خصوصیات بناى سد تنها اشاره اى به رجال و قطعه هاى آهن ودمه اى کوره و قطر نموده است .

این آن چیزى است که قرآن کریم از این داستان آورده ، واز آنچه آورده چند خصوصیت وجهت جوهرى داستان استفاده مى شود: اول اینکه صاحب این داستان قبل از اینکه داستانش در قرآن نازل شود بلکه حتى در زمان زندگى اش ذوالقرنین نامیده مى شد، و این نکته از سیاق داستان یعنى جمله ((یسئلونک عن ذى القرنین)) و ((قلنا یا ذا القرنین)) و ((قالوا یا ذى القرنین)) به خوبى استفاده مى شود،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 523

از جمله اول برمى آید که در عصر رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله و سلم ) قبل از نزول این قصه چنین اسمى بر سر زبانها بوده ، که ازآن جناب داستانش را پرسیده اند. واز دو جمله بعدى به خوبى معلوم مى شود که اسمش همین بوده که با آن خطابش کرده اند.

خصوصیت دوم اینکه اومردى مؤمن به خدا و روز جزاء و متدین به دین حق بوده که بنا بر نقل قرآن کریم گفته است : ((هذا رحمة من ربى فاذا جاء وعد ربى جعله دکاء وکان وعد ربى حقا)) و نیز گفته : ((اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الى ربه فیعذ به عذابا نکرا واما من آمن و عمل صالحا...)) گذشته از اینکه آیه ((قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذفیهم حسنا)) که خداوند اختیار تام به او مى دهد، خود شاهد برمزید کرامت و مقام دینى او مى باشد، و مى فهماند که او به وحى ویا الهام و یا به وسیله پیغمبرى از پیغمبران تایید مى شد، و او را کمک مى کرده .

خصوصیت سوم اینکه او از کسانى بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش جمع کرده بود. اما خیر دنیا، براى اینکه سلطنتى به او داده بود که توانست با آن به مغرب و مشرق آفتاب برود، و هیچ چیز جلوگیرش نشود بلکه تمامى اسباب مسخر و زبون او باشند. و اما آخرت ، براى اینکه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده به صلح و عفو و رفق وکرامت نفس وگستردن خیر ودفع شر درمیان بشر سلوک کرد، که همه اینها از آیه ((انا مکنا له فى الارض و اتیناه من کل شى ء سببا)) استفاده مى شود. علاوه برآنچه که از سیاق داستان بر مى آید که چگونه خداوند نیروى جسمانى و روحانى به او ارزانى داشته است .

جهت چهارم اینکه به جماعتى ستمکار در مغرب برخورد وآنان راعذاب نمود.

جهت پنجم اینکه سدى که بنا کرده در غیر مغرب و مشرق آفتاب بوده ، چون بعد از آنکه به مشرق آفتاب رسیده پیروى سببى کرده تا به میان دو کوه رسیده است ، و از مشخصات سد او علاوه بر اینکه گفتیم در مشرق و مغرب عالم نبوده این است که میان دوکوه ساخته شده ، و این دوکوه را که چون دو دیوار بوده اند به صورت یک دیوار ممتد در آورده است . و در سدى که ساخته پاره هاى آهن و قطر به کار رفته ، و قطعا در تنگنائى بوده که آن تنگنا رابط میان دو قسمت مسکونى زمین بوده است .

2 - داستان ذوالقرنین و سد و یاجوج  و ماجوج از نظر تاریخ

قدماى از مورخین هیچ یک در اخبارخود پادشاهى را که نامش ذو القرنین و یا شبیه به آن باشد اسم نبرده اند.

 

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 524

و نیز اقوامى به نام یاجوج و ماجوج و سدى که منسوب به ذوالقرنین باشد نام نبرده اند. بله به بعضى از پادشاهان حمیر از اهل یمن اشعارى نسبت داده اند که به عنوان مباهات نسبت خود را ذکر کرده ویکى از پدران خود را که سمت پادشاهى((تبع)) داشته را به نام ذوالقرنین اسم برده ودر سروده هایش این را نیز سروده که او به مغرب و مشرق عالم سفرکرد و سد یاجوج و ماجوج را بنا نمود، که به زودى در فصول آینده مقدارى از آن اشعار به نظر خواننده خواهد رسید - ان شاء الله .

و نیز ذکر یاجوج و ماجوج در مواضعى از کتب عهد عتیق آمده . از آن جمله در اصحاح دهم از سفر تکوین تورات : (( اینان فرزندان دودمان نوح اند: سام وحام و یافث که بعد از طوفان براى هر یک فرزندانى شد، فرزندان یافث عبارت بودند از جومر و ماجوج  و ماداى وبا وا نو نوبال و ماشک ونبراس)).

ودر کتاب حزقیال اصحاح سى وهشتم آمده : ((خطاب کلام رب به من شد که مى گفت : اى فرزند آدم روى خود متوجه جوج سرزمین ماجوج رئیس روش ماشک و نوبال ، کن ، و نبوت خود را اعلام بدار و بگو آقا و سید و رب این چنین گفته : اى جوج رئیس روش ماشک و نوبال ، علیه تو برخاستم ، تورا برمى گردانم ودهنه هائى در دو فک تو مى کنم ، و تو و همه لشگرت را چه پیاده و چه سواره بیرون مى سازم ، در حالى که همه آنان فاخرترین لباس بر تن داشته باشند ، و جماعتى عظیم و با سپر باشند همه شان شمشیرها به دست داشته باشند ، فارس و کوش ‍ و فوطبا ایشان باشد که همه با سپر وکلاه خود باشند ، و جومر و همه لشگرش و خانواده نوجرمه از اواخر شمال با همه لشگرش شعبه هاى کثیرى با توباشند)).

مى گوید: (( به همین جهت اى پسر آدم باید ادعاى پیغمبرى کنى و به جوج بگویى سید رب امروز در نزدیکى سکناى شعب اسرائیل در حالى که در امن هستند چنین گفته : آیا نمى دانى و از محلت از بالاى شمال مى آیى)).

ودراصحاح سى ونهم داستان سابق را دنبال نموده مى گوید: ((وتو اى پسر آدم براى جوج ادعاى پیغمبرى کن و بگو سید رب این چنین گفته : اینک من علیه توام اى جوج اى رئیس روش ماشک و نوبال و اردک و اقودک ، و تو را از بالاهاى شمال بالامى برم ، و به کوه هاى اسرائیل مى آورم ، وکمانت را از دست چپت و تیرهایت را از دست راستت مى زنم ، که بر کوه هاى اسرائیل بیفتى ، و همه لشگریان و شعوبى که با توهستند بیفتند ، آیا مى خواهى خوراک مرغان کاشر از هر نوع و وحشیهاى بیابان شوى ؟ بر روى زمین بیفتى؟ چون من به کلام سید رب سخن گفتم ، وآتشى بر ماجوج و بر ساکنین در جزائر ایمن مى فرستم ، آن وقت است که مى دانند منم رب ...)).

 

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 525

ودر خواب یوحنا در اصحاح بیستم مى گوید: (( فرشته اى دیدم که از آسمان نازل مى شد و با او است کلید جهنم و سلسله و زنجیر بزرگى بر دست دارد، پس مى گیرد اژدهاى زنده قدیمى را که همان ابلیس و شیطان باشد، و او را هزار سال زنجیر مى کند، وبه جهنمش مى اندازد و درب جهنم را به رویش بسته قفل مى کند، تا دیگر امتهاى بعدى را گمراه نکند، و بعد از تمام شدن هزار سال البته باید آزاد شود، و مدت اندکى رها گردد))

آنگاه مى گوید : (( پس وقتى هزار سال تمام شد شیطان از زندانش آزاد گشته بیرون مى شود، تا امتها را که در چهار گوشه زمینند جوج و ماجوج همه را براى جنگ جمع کند درحالى که عددشان مانند ریگ دریا باشد، پس بر پهناى گیتى سوار شوند و لشگرگاه قدیسین را احاطه کنند و نیز مدینه محبوبه را محاصره نمایند، آن وقت آتشى از ناحیه خدا از آسمان نازل شود و همه شان را بخورد ، وابلیس هم که گمراهشان مى کرد در دریاچه آتش وکبریت بیفتد ، و با وحشى و پیغمبر دروغگو بباشد ، و به زودى شب وروز عذاب شود تا ابدالا بدین)).

از این قسمت که نقل شده استفاده مى شود که ((ماجوج)) و یا ((جوجو ماجوج)) امتى و یا امت هائى عظیم بوده اند ، ودر قسمت هاى بالاى شمال آسیا از آبادی هاى آن روز زمین مى زیسته اند ، ومردمانى جنگجو و معروف به جنگوغارت بوده اند.

اینجاست که ذهن آدمى حدس قریبى مى زند ، و آن این است که ذوالقرنین یکى از ملوک بزرگ باشد که راه را بر این امتهاى مفسد در زمین سد کرده است ، و حتما باید سدى که او زده فاصل میان دو منطقه شمالى و جنوبى آسیا باشد ، مانند دیوار چین و یا سد باب الابواب و یا سد داریال و یا غیر آنها.

تاریخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد بر اینکه ناحیه شمال شرقى از آسیا که ناحیه احداب و بلندی هاى شمال چین باشد موطن و محل زندگى امتى بسیار بزرگ و وحشى بوده امتى که مدام روبه زیادى نهاده جمعیت شان فشرده تر مى شد، و این امت همواره بر امتهاى مجاور خود مانند چین حمله مى بردند ، و چه بسا در همان جا زاد و ولد کرده به سوى بلاد آسیاى وسطى وخاورمیانه سرازیرمى شدند، وچه بسا که در این کوه ها به شمال اروپا نیز رخنه مى کردند. بعضى از ایشان طوائفى بودند که در همان سرزمینهائى که غارت کردند سکونت نموده متوطن مى شدند، که اغلب سکنه اروپاى شمالى از آنهایند، و در آنجا تمدنى به وجود آورده ، وبه زراعت و صنعت مى پرداختند. وبعضى دیگر برگشته به همان غارتگرى خود ادامه مى دادند.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 526

بعضى از مورخین گفته اند که یاجوج و ماجوج امت هائى بوده اند که در قسمت شمالى آسیا از تبت و چین گرفته تا اقیانوس منجمد شمالى و از ناحیه غرب تا بلاد ترکستان زندگى مى کردند این قول را از کتاب ((فاکهة الخلفاء وتهذیب الاخلاق)) ابن مسکویه ، و رسائل اخوان الصفاء، نقل کرده اند.

و همین خود موید آن احتمالى است که قبلا تقویتش کردیم ، که سد مورد بحث یکى از سدهاى موجود در شمال آسیا فاصل میان شمال وجنوب است .

3- ذوالقرنین کیست وسدش کجا است ؟ اقوال مختلف در این باره

مورخین و ارباب تفسیر در این باره اقوالى بر حسب اختلاف نظریه شان در تطبیق داستان دارند:

 

الف - به بعضى از مورخین نسبت مى دهند که گفته اند: سد مذکور در قرآن همان دیوار چین است . آن دیوار طولانى میان چین و مغولستان حائل شده ، و یکى از پادشاهان چین به نام ((شین هوانک تى)) آن را بنا نهاده ، تا جلو هجوم هاى مغول را به چین بگیرد. طول این دیوار سه هزار کیلومتر وعرض آن 9 متر و ارتفاعش پانزده متر است ، که همه با سنگ چیده شده ، ودر سال 264 قبل از میلاد شروع و پس از ده و یا بیست سال خاتمه یافته است ، پس ذوالقرنین همین پادشاه بوده .

ولیکن این مورخین توجه نکرده اند که اوصاف و مشخصاتى که قرآن براى ذو القرنین ذکر کرده و سدى که قرآن بنایش را به او نسبت داده با این پادشاه و این دیوار چین تطبیق نمى کند، چون درباره این پادشاه نیامده که به مغرب اقصى سفر کرده باشد، و سدى که قرآن ذکر کرده میان دوکوه واقع شده ودر آن قطعه هاى آهن و قطر، یعنى مس مذاب به کار رفته ، و دیوار بزرگ چین که سه هزار کیلومتر است از کوه و زمین همینطور، هر دو مى گذرد ومیان دوکوه واقع نشده است ، ودیوار چین با سنگ ساخته شده و در آن آهن و قطرى به کارى نرفته .

ب - به بعضى دیگرى از مورخین نسبت داده اند که گفته اند: آنکه سد مذکور را ساخته یکى از ملوک آشور بوده که در حوالى قرن هفتم قبل از میلاد مورد هجوم اقوام سیت قرار مى گرفته ، واین اقوام از تنگناى کوه هاى قفقاز تا ارمنستان آنگاه ناحیه غربى ایران هجوم مى آوردند.

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 527

وچه بسا به خود آشور و پایتختش ((نینوا)) هم مى رسیدند، وآن را محاصره نموده دست به قتل و غارت و برده گیرى مى زدند، بناچار پادشاه آن دیار براى جلوگیرى از آنها سدى ساخت که گویا مراد از آن سد ((باب الابواب)) باشد که تعمیر و یا ترمیم آن را به کسرى انوشیروان یکى از ملوک فارس نسبت مى دهند. این گفته آن مورخین است ولیکن همه گفتگو در این است که آیا باقرآن مطابق است یا خیر ؟.

ج - صاحب روح المعانى نوشته : بعضی ها گفته اند او، یعنى ذوالقرنین ، اسمش فریدون بن اثفیان بن جمشید پنجمین پادشاه پیشدادى ایران زمین بوده ، وپادشاهى عادل و مطیع خدا بوده . و در کتاب صور الاقالیم ابى زید بلخى آمده که او موید به وحى بوده و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف در آورده میان فرزندانش تقسیم کرد، قسمتى را به ایرج داد وآن عراق و هند وحجاز بود، و همه او را صاحب تاج سلطنت کرد، قسمت دیگر زمین یعنى روم ودیار مصر و مغرب را به پسر دیگرش سلم داد ، وچین و ترک و شرق را به پسر سومش تور بخشید، و براى هر یک قانونى وضع کرد که با آن حکم براند ، واین قوانین سه گانه را به زبان عربى سیاست نامیدند،  چون اصلش ((سى ایسا)) یعنى سه قانون بوده .

و وجه تسمیه اش به ذوالقرنین ((صاحب دوقرن)) این بوده که او دو طرف دنیا را مالک شد، و یا در طول ایام سلطنت خود مالک آن گردید، چون سلطنت او به طورى که در روضة الصفا آمده پانصد سال طول کشید، ویا از این جهت بوده که شجاعت و قهر اوهمه ملوک دنیا را تحت الشعاع قرار داد.

اشکال این گفتار این است که تاریخ بدان اعتراف ندارد.

نظر بعضى که ذوالقرنین را همان اسکندر مقدونى دانسته اند وردّ آن

د - بعضى دیگر گفته اند: ذوالقرنین همان اسکندر مقدونى است که در زبانها مشهور است ، و سد اسکندر هم نظیر یک مثلى شده ، که همیشه بر سر زبان ها هست . و بر این معنا روایاتى هم آمده ، مانند روایتى که در قرب الاسناد از موسى بن جعفر (علیهالسلام ) نقل شده ، وروایت عقبة بن عامر از رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله وسلم )،  و روایت وهب بن منبه که هر دو در الدر المنثور نقل شده .

وبعضى از قدماى مفسرین از صحابه و تابعین ، مانند معاذ بن جبل - به نقل مجمع البیان - وقتاده - به نقل الدر المنثور نیز همین قول را اختیار کرده اند.

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 528

و بوعلى سینا هم وقتى اسکندر مقدونى را وصف مى کند او را به نام اسکندر ذوالقرنین مى نامد، فخر رازى هم در تفسیر کبیر خود بر این نظریه اصرار وپافشارى دارد.

و خلاصه آنچه گفته این است که : قرآن دلالت مى کند براینکه سلطنت این مرد تا اقصى نقاط مغرب ، و اقصاى مشرق و جهت شمال گسترش ‍ یافته ،و این در حقیقت همان معموره آن روز زمین است ، و مثل چنین پادشاهى باید نامش جاودانه در زمین بماند ، و پادشاهى که چنین سهمى از شهرت دارا باشد همان اسکندر است و بس .

چون او بعد از مرگ پدرش همه ملوک روم و مغرب را برچیده و بر همه آن سرزمین ها مسلط شد، وتا آنجا پیشروى کرد که دریاى سبز و سپس ‍ مصر را هم بگرفت . آنگاه در مصر به بناى شهر اسکندریه پرداخت ، پس ‍ وارد شام شد، واز آنجا به قصد سرکوبى بنى اسرائیل به طرف بیت المقدس رفت ، و در قربانگاه (مذبح ) آنجا قربانى کرد، پس متوجه جانب ارمینیه و باب الابواب گردید، عراقی ها وقطبی ها و بربر خاضعش ‍ شدند، و بر ایران مستولى گردید، و قصد هند و چین نموده با امت هاى خیلى دور جنگ کرد، سپس به سوى خراسان بازگشت و شهرهاى بسیارى ساخت ، سپس به عراق بازگشته در شهر((زور)) و یا رومیه مدائن از دنیا برفت ، و مدت سلطنتش دوازده سال بود.

خوب ، وقتى در قرآن ثابت شده که ذوالقرنین بیشتر آبادیهاى زمین را مالک شد ، ودر تاریخ هم به ثبوت رسید که کسى که چنین نشانهاى داشته باشد اسکندر بوده ، دیگرجاى شک باقى نمى ماند که ذوالقرنین همان اسکندر مقدونى است .

اشکالى که در اینقول است این است که : ((اولا اینکه گفت پادشاهى که بیشتر آبادی هاى زمین را مالک شده باشد تنها اسکندر مقدونى است)) قبول نداریم ، زیرا چنین ادعائى در تاریخ  مسلم نیست ، زیرا تاریخ ، سلاطین دیگرى را سراغ مى دهد که ملکش اگر بیشتر از ملک مقدونى نبوده کمتر هم نبوده است .

وثانیا اوصافى که قرآن براى ذوالقرنین برشمرده تاریخ براى اسکندر مسلم نمى داند، وبلکه آنها را انکار مى کند.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 529

مثلا قرآن کریم چنین مى فرماید که ذوالقرنین مردى مؤمن به خدا و روز جزا بوده وخلاصه دین توحیدی داشته در حالى که اسکندر مردى وثنى و از صابئى ها بوده ، همچنان که قربانى کردنش براى مشترى ، خود شاهد آن است .

و نیز قرآن کریم فرموده ((ذوالقرنین یکى از بندگان صالح خدا بوده وبه عدل ورفق مدارا مى کرده)) و تاریخ براى اسکندر خلاف این را نوشته است.

و ثالثا در هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونى سدى به نام سد یاجوج و ماجوج به آن اوصافى که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد.

ودر کتاب ((البدایةوالنهایه)) در باره ذوالقرنین گفته : اسحاق بن بشر از سعید بنبشیر از قتاده نقل کرده که اسکندر همان ذوالقرنین است ، وپدرش اولین قیصر روم بوده، واز دودمان سام بن نوح بوده است . و اما ذوالقرنین دوم اسکندر پسر فیلبس بوده است . (آنگاه نسب اورا به عیص بن اسحاق بن ابراهیم مى رساند ومى گوید:) او مقدونى یونانى مصرى بوده ، وآن کسى بوده که شهر اسکندریه را ساخته ، و تاریخ بنایش تاریخ رایج روم گشته ، و از اسکندر ذوالقرنین به مدت بس ‍ طولانى متاخر بوده .

ودومى نزدیک سیصد سال قبل از مسیح  بوده ، و ارسطا طالیس حکیم وزیرش بوده ، و همان کسى بوده که دارا پسر دارا را کشته ، وملوک فارس ‍ را ذلیل ، و سرزمینشان را لگد کوب نموده است .

در دنباله کلامش مى گوید: این مطالب را بدان جهت خاطر نشان کردیم که بیشتر مردم گمان کرده اند که این دو اسم یک مسمى داشته ، و ذو القرنین و مقدونى یکى بوده ، و همان که قرآن اسم مى برد همان کسى بوده که ارسطاطالیس وزارتش را داشته است ، و از همین راهبه خطاهاى بسیارى دچار شده اند. آرى اسکندر اول ، مردى مؤ من و صالح و پادشاهى عادل بوده و وزیرش حضرت خضر بوده است ، که به طورى که قبلا بیان کردیم خود یکى از انبیاء بوده . و اما دومى مردى مشرک و وزیرش مردى فیلسوف بوده ، و میان دو عصر آنها نزدیک دوهزار سال فاصله بوده است ، پس این کجا و آن کجا ؟ نه بهم شبیهند، و نه با هم برابر ، مگر کسى بسیار کودن باشد که میان این دو اشتباه کند.

در این کلام به کلامى که سابقا از فخر رازى نقل کردیم کنایه مى زند و لیکن خواننده عزیز اگر در آن کلام دقت نماید سپس به کتاب او آنجا که سرگذشت ذوالقرنین را بیان مى کند مراجعه نماید، خواهد دید که این آقا هم خطائى که مرتکب شده کمتر از خطاى فخر رازى نیست ، براى اینکه درتاریخ اثرى از پادشاهى دیده نمى شود که دو هزار سال قبل از مسیح بوده ، باشد.

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 530

و سیصد سال در زمین و در اقصى نقاط مغرب تا اقصاى مشرق و جهت شمال سلطنت کرده باشد، و سدى ساخته باشد و مردى مؤ من صالح و بلکه پیغمبر بوده و وزیرش خضر بوده باشد و در طلب آب حیات به ظلمات رفته باشد، حال چه اینکه اسمش اسکندر باشد و یا غیر آن .

نظر جمعى از مورخین که ذوالقرنین را مردى عرب از ملوک یمن دانسته اند

ه- جمعى از مورخین از قبیل اصمعى در ((تاریخ عربقبل از اسلام)) وابن هشام در کتاب ((سیره)) و ((تیجان)) و ابوریحان بیرونى در ((آثار الباقیه)) و نشوان بن سعید در کتاب ((شمس ‍ العلوم)) و... - به طورى که از آنها نقل شده - گفته اند که ذوالقرنین یکى ازتبابعه اذواى یمن و یکى از ملوک حمیر بوده که در یمن سلطنت مى کرده .

آنگاه دراسم اواختلاف کرده اند، یکى گفته : مصعب بن عبد الله بوده ، و یکى گفته صعب بن ذى المرائد اول تبابعه اش دانسته ، و این همان کسى بوده که در محلى به نام بئر سبع به نفع ابراهیم (علیهالسلام ) حکم کرد. یکى دیگر گفته : تبع الاقرن و اسمش حسان بوده . اصمعى گفته وى اسعد الکامل چهارمین تبایعه و فرزند حسان الاقرن ، ملقب به ملکى کربدوم بوده ، و او فرزند ملک تبع اول بوده است . بعضى هم گفته اند نامش ((شمر یرعش)) بوده است .

البته در برخى از اشعار حمیری ها و بعضى از شعراى جاهلیت نامى از ذو القرنین به عنوان یکى از مفاخر برده شده . از آن جمله در کتاب ((البدایة والنهایة)) نقل شده که ابن هشام این شعر اعشى را خوانده و انشاد کرده است :

 

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 531

والصعب ذوالقرنین اصبحثاویا

بالجنوفى جدث اشممقیما

ودر بحث روایتى سابق گذشت که عثمان بن ابى الحاضر براى ابن عباس این اشعار را انشاد کرد:

قد کان ذوالقرنین جدى مسلما

ملکا تدین له الملوک وتحشد

ودوبیت دیگر که ترجمه اش نیز گذشت .

مقریزى در کتاب ((الخطط)) خود مى گوید: بدان که تحقیق علماى اخبار به اینجا منتهى شده که ذوالقرنین که قرآن کریم نامش را برده و فرموده : ((ویسالونک عن ذى القرنین ... )) مردى عرب بوده که در اشعار عرب نامش بسیار آمده است ، واسم اصلى اش صعب بن ذى مرائد فرزند حارث رائش ، فرزند همال ذى سدد، فرزند عاد ذى منح ، فرزند عار ملطاط، فرزند ***ک ، فرزند وائل ، فرزند حمیر، فرزند سبا، فرزند یشجب ، فرزند یعرب ، فرزند قحطان ، فرزند هود، فرزند عابر، فرزند شالح ، فرزند أ رفخشد، فرزند سام ، فرزند نوح بوده است .

واوپادشاهى از ملوک حمیر است که همه از عرب عاربه بودند وعرب عرباء هم نامیده شده اند. وذوالقرنین تبعى بوده صاحب تاج ، وچون به سلطنت رسید نخست تجبر پیشه کرده وسرانجام براى خدا تواضع کرده با خضر رفیق شد. وکسى که خیال کرده ذوالقرنین همان اسکندر پسر فیلبس است اشتباه کرده ، براى اینکه کلمه ((ذو)) عربى است و ذوالقرنین از لقبهاى عرب براى پادشاهان یمن است ، واسکندر لفظى است رومى ویونانى .

ابوجعفر طبرى گفته : خضر در ایام فریدون پسر ضحاک بوده البته این نظریه عموم علماى اهل کتاب است ، ولى بعضى گفته اند در ایام موسى بن عمران ، وبعضى دیگر گفته اند در مقدمه لشگر ذوالقرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل (علیهالسلام ) بوده قرار داشته است . واین خضر در سفرهایش با ذوالقرنین به چشمه حیات برخورده و از آن نوشیده است ، وبه ذوالقرنین اطلاع نداده . از همراهان ذوالقرنین نیز کسى خبردار نشد، در نتیجه تنها خضر جاودان شد، و او به عقیده علماى اهل کتاب همین الان نیز زنده است .

ولى دیگران گفته اند: ذوالقرنینى که در عهد ابراهیم (علیهالسلام ) بوده همان فریدون پسرضحاک بوده ، و خضر در مقدمه لشگر او بوده است .

ابو محمد عبد الملک بن هشام در کتاب تیجان که در معرفت ملوک زم ان نوشته بعد از ذکر حسب و نسب ذوالقرنین گفته است :

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 532

ذکر حسب و نسب ذوالقرنین گفته است : وى تبعى بوده داراى تاج . در آغاز سلطنت ستمگرى کرد و در آخر تواضع پیشه گرفت ، و در بیت المقدس به خضر برخورده با او به مشارق زمین و مغارب آن سفر کرد و همانطور که خداى تعالى فرموده همه رقم اسباب سلطنت برایش فراهم شد وسد یاجوج و ماجوج را بنا نهاد و در آخر در عراق از دنیا رفت .

و اما اسکندر، یونانى بوده و او را اسکندر مقدونى مى گفتند، و مجدونى اش نیز خوانده اند، از ابن عباس پرسیدند ذوالقرنین از چه نژاد و آب خاکى بوده ؟ گفت : از حمیر بود و نامش صعب بن ذى مرائد بوده ، و او همان است که خدایش در زمین مکنت داده و از هر سببى به وى ارزانى داشت ، و او به دوقرن آفتاب و به رأس زمین رسید وسدى بر یاجوج و ماجوج ساخت .

بعضى به اوگفتند: پس اسکندر چه کسى بوده ؟ گفت : او مردى حکیم و صالح از اهل روم بود که بر ساحل دریا در آفریقا منارى ساخت و سرزمین رومه راگرفته به دریاى عرب آمد و در آن دیار آثار بسیارى از کارگاه ها و شهرها بنا نهاد.

از کعب الاحبار پرسیدند که ذوالقرنین که بوده ؟ گفت : قول صحیح نزد ما که از احبار و اسلاف خود شنیده ایم این است که وى از قبیله و نژاد حمیر بوده و نامش صعببن ذى مرائد بوده ، و اما اسکندر از یونان و از دودمان عیصو فرزند اسحاق بن ابراهیم خلیل (علیهالسلام ) بوده . و رجال اسکندر، زمان مسیح را درک کردند که از جمله ایشان جالینوس و ارسطاطالیس بوده اند.

و همدانى در کتاب انساب گفته : کهلان بن سبا صاحب فرزندى شد به نام زید، و زید پدر عریب و مالک و غالب و عمیکرب بوده است . هیثم گفته : عمیکرب فرزند سبا برادر حمیر وکهلان بود. عمیکرب صاحب دو فرزند به نام ابومالک فدرحا و مهیلیل گردید وغالب داراى فرزندى به نام جنادة بن غالب شد که بعد از مهیلیل بن عمیکرب بن سبا سلطنت یافت . و عریب صاحب فرزندى به نام عمرو شد وعمرو هم داراى زید وهمیسع گشت که ابا الصعب کنیه داشت . واین ابا الصعب همان ذو القرنین اول است ،و همو است مساح و بناء که در فن مساحت وبنائى استاد بود ونعمان بن بشیر در باره او مى گوید:

 

 

فمن ذا یعادونا من الناسمعشرا

کراما فذوالقرنین منا وحاتم

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 533

ونیز در این باره است که حارثى مى گوید:

سموا لنا واحدا منکم فنعرفه

فى الجاهلیة لاسم الملکمحتملا

کالتبعین و ذى القرنین یقبله

اهل الحجى فاحق القول ماقبلا

ودر این باره ابن ابى ذئب خزاعى مى گوید:

و منا الذى بالخافقین تغربا

واصعد فى کل البلادوصوبا

فقد نالقرن الشمس شرقا و مغربا

وفى ردم یاجوج بنى ثمنصبا

وذلک ذوالقرنین تفخرحمیر

- بعکسر قیل لیس یحصى فیحسبا

همدانى سپس مى گوید: (علماى همدان مى گویند: ذوالقرنین اسمش ‍ صعب بن مالک بن حارث الاعلى فرزند ربیعة بن الحیار بن مالک، ودر باره ذوالقرنین گفته هاى زیادى هست .

و این کلامى است جامع ، و از آن استفاده مى شود که اولا لقب ذوالقرنین مختص به شخص مورد بحث نبوده بلکه پادشاهانى چند از ملوک حمیر به این نام ملقب بوده اند، ذوالقرنین اول ، و ذوالقرنین هاى دیگر.

و ثانیا ذوالقرنین اول آن کسى بوده که سد یاجوج وماجوج را قبل از اسکندرمقدونى به چند قرن بنا نهاده و معاصر با ابراهیم خلیل (علیهالسلام ) ویا بعد از او بوده – و مقتضاى آنچه ابن هشام آورده که وى خضر را در بیت المقدس زیارت کرده همین است که وى بعد از او بود، چون بیت المقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهیم (علیهالسلام ) و در زمان داوود و سلیمان ساخته شد - پس به هر حال ذوالقرنین هم قبل از اسکندر بوده . علاوه بر اینکه تاریخ حمیر تاریخى مبهم است .

بنا بر آنچه مقریزى آورده گفتاردر دوجهت باقى مى ماند.

یکى اینکه این ذوالقرنین که تبع حمیرى است سدى که ساخته در کجا است ؟.

دوم اینکه آن امت مفسد در زمین که سد براى جلوگیرى از فساد آنها ساخته شده چه امتى بوده اند ؟ و آیا این سد یکى از همان سدهاى ساخته شده در یمن ، و یا پیرامون یمن ، از قبیل سد مارب است یا نه ؟ چون سدهایى که در آن نواحى ساخته شده به منظور ذخیره ساختن آب براى آشامیدن ، و یا زراعت بوده است ، نه براى جلوگیرى از کسى . علاوه بر اینکه در هیچ یک آنها قطعه هاى آهن ومس گداخته به کار نرفته ، درحالى که قرآن سد ذوالقرنین را این چنین معرفى نموده .

 

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 534

و آیا در یمن و حوالى آن امتى بوده که بر مردم هجوم برده باشند، با اینکه همسایگان یمن غیر از امثال قبط و آشور و کلدان و... کسى نبوده ، وآنها نیز همه ملتهایى متمدن بوده اند ؟.

یکى از بزرگان و محققین معاصر ما این قول را تایید کرده ، و آن را چنین توجیه مى کند: ذوالقرنین مذکور در قرآن صدها سال قبل از اسکندر مقدونى بوده ، پس او این نیست ، بلکه این یکى از ملوک صالح ،از پیروان اذواء از ملوک یمن بوده ، و از عادت این قوم این بوده که خود را با کلمه ((ذى)) لقب مى دادند، مثلامى گفتند: ذى همدان ، ویا ذى غمدان ، ویا ذى المنار، وذى الاذغار وذى یزن و امثال آن .

و این ذوالقرنین مردى مسلمان ، موحد، عادل ، نیکو سیرت ، قوى ، و داراى هیبت وشوکت بوده ، و با لشگرى بسیار انبوه به طرف مغرب رفته ، نخست بر مصر و سپس بر ما بعد آن مستولى شده ، و آنگاه همچنان در کناره دریاى سفید به سیر خود ادامه داده تا به ساحل اقیانوس غربى رسیده ، ودر آنجا آفتاب را دیده که در عینى حمئة ویا حامیه فرو مى رود.

سپس از آنجا رو به مشرق نهاده ، و در مسیر خود آفریقا را بنا نهاده . مردى بوده بسیارحریص و خبره در بنائى و عمارت . و همچنان سیر خود را ادامه داده تا به شبه جزیره و صحراهاى آسیاى وسطى رسیده ، و از آنجا به ترکستان ، و دیوار چین برخورده ، و در آنجا قومى را یافته که خدا میان آنان و آفتاب ساترى قرار نداده بود.

سپس به طرف شمال متمایل و منحرف گشته ، تا به مدار السرطان رسیده ، و شاید همانجا باشد که بر سر زبانها افتاده که وى به ظلمات راه یافته است . اهل این دیار از وى درخواست کرده اند که برایشان سدى بسازد تا از رخنه یاجوج و ماجوج در بلادشان ایمن شوند، چون یمنیها – و مخصوصا ذوالقرنین - معروف به تخصص در ساختن سد بوده اند، لذا ذوالقرنین براى آنان سدى بنا نهاده است .

حال اگر محل این سد همان محل دیوار چین باشد، که فاصله میان چین و مغول است ، ناگزیر باید بگوئیم قسمتى از آن دیوار بوده که خراب شده ، و وى آنرا ساخته است ، و اگر اصل دیوار چنین نباشد، چون اصل آن را بعضى از ملوک چین قبل این تاریخ ساخته بوده اند که دیگر اشکالى باقى نمى ماند. و به طورى که مى گویند از جمله بناهایى که ذو القرنین که اسم اصلیش ((شمر یرعش)) بود ساخته شهر سمرقند بوده است .

 

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 535

این احتمال که وى پادشاهى عربى زبان بوده تایید شده به اینکه مى بینیم اعراب از رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله وسلم ) از وى پرسش ‍ نموده و قرآن کریم ، داستانش را براى تذکر و عبرت گیرى آورده است ، زیرا اگر از نژاد عرب نبود جهت نداشت از میان همه ملوک عالم تنها او را ذکر کند. پس چون اعراب نسبت به نژاد خود تعصب مى ورزیدند سرگذشت او در آنان مؤ ثرتر بوده ، چون ملوک روم و عجم و چین از امتهاى دورى بوده اند که اعراب خیلى به شنیدن تاریخشان و عبرت گیرى ازسرگذشت شان علاقمند نبودند، به همین جهت مى بینیم که در سراسر قرآن اسمى از آن ملوک به میان نیامده است . این بود خلاصه کلام شهرستانى .

اشکالى که به گفته وى باقى مى ماند این است که دیوار چین نمى تواند سد ذوالقرنین باشد ، براى اینکه ذوالقرنین به اعتراف خود او قرنها قبل از اسکندر بوده ، و دیوار چین در حدود نیم قرن بعد از اسکندر ساخته شده ، و اما سدهاى دیگرى که غیر از دیوار بزرگ چین در آن نواحى هست هیچ یک از آهن و مس ساخته نشده وهمه با سنگ است .

صاحب تفسیر جواهر بعد از ذکر مقدمه اى بیانى آورده که خلاصه اش ‍ این است که : با کمک سنگنبشته ها و آثار باستانى از خرابه هاى یمن به دست آمده که در این سرزمین سه دولت حکومت کرده است : یکى دولت معین بود که پایتختش قرناء بوده ، و علماء تخمین زده اند که آثار این دولت از قرن چهاردهم قبل از میلاد آغاز و در قرن هفتم و یا هشتم قبل از میلاد خاتمه یافته است ،و از ملوک این دولت به شانزده پادشاه مثل ((اب یدع))  و((أ ب یدع ینیع)) دست یافته اند.

دولت سبا که از قحطانیان بوده اول اذواء بوده و سپس اقیال . و از همه برجسته تر سبا بوده که صاحب قصر صرواح در قسمت شرقى صنعا است ، که بر همه ملوک ایندولت غلبه یافته است . این سلسله از سال 850 ق م تا سال 115 ق م در آن نواحى سلطنت داشته اند، و معروف از ملوک آنان بیست و هفت پادشاه بوده که پانزده نفر آنان لقب ((مکرب)) داشته اند مانند مکرب ((یثعمر)) و مکرب ((ذمرعلى)) و دوازده نفر ایشان تنها لقب ملک داشته اند مانند ملک ((ذرح)) و ملک ((یریم ایمن)).

و سوم سلسله حمیری ها که دو طبقه بوده اند اول ملوک سباوریدان که از سال 115 ق م تا سال 275 ب م سلطنت کرده اند. این ها تنها ملوک بوده اند. طبقه دوم ملوک سبا وریدان و حضرموت و غیر آن که چهارده نفر از این سلسله سلطنت کرده اند،

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 536

و بیشترشان تبع بوده اند اول آنان ((شمر یرعش)) و دوم ((ذوالقرنین)) و سوم (( عمرو)) شوهر بلقیس بود که آخرشان منتهى به ذى جدن مى شود و آغاز سلطنت این سلسله از سال 275 م شروع شده در سال 525 خاتمه یافته است .

آنگاه صاحب جواهر مى گوید: پیشوند ((ذى)) در لقب ملوک یمن اضافه شده ، و هیچ ملوک دیگرى از قبیل ملوک روم سراغ نداریم که این کلمه در لقبشان اضافه شده باشد، به همین دلیل است که مى گوئیم ذو القرنین از ملوک یمن بوده ، و قبلاز شخص مورد بحث اشخاص ‍ دیگرى نیز در یمن ملقب به ذوالقرنین بوده اند، ولیکن آیا این همان ذو القرنین مذکور در قرآن باشد یا نه قابل بحث است .

اعتقاد ما این است که : نه ، براى اینکه ملوک یمن قریب العهد با ما بوده اند واز آنها چنین خاطراتى نقل نشده مگر در روایاتى که نقالهاى قهوه خانه با آنها سر وکار دارند، مثل اینکه ((شمر یرعش)) به بلاد عراق و فارس  وخراسان و صغد سفر کرده و شهرى به نام سمرقند بنا نهاده که اصلش ((شمرکند)) بوده و اسعد ابوکرب در آذربایجان جنگ کرده ، و حسان پسرش را به صغد فرستاده و یعفر پسر دیگرش را به روم و برادر زاده اش را به فارس روانه ساخته ، واینکه بعد از جنگ او با چین از حمیریها عدهاى در چین باقى ماندند که هم اکنون در آنجا هستند.

ابن خلدون و دیگران این اخبار را تکذیب کرده اند، وآن را مبالغه دانسته و با ادله جغرافیائى و تاریخى رد نموده اند.

پس مى توان گفت که ذوالقرنین از امت عرب بوده ولیکن در تاریخى قبل از تاریخ معروف مى زیسته است . این بود خلاصه کلام صاحب جواهر.

سخن بعضى در اثبات این که ذوالقرنین ، کورش ، پادشاه هخامنشى ایران ،و یاجوج وماجوج ، اقدام مغول بوده اند

و- وبعضى دیگر گفته اند: ذوالقرنین همان کورش یکى از ملوک هخامنشى در فارس است که در سالهاى ((539 - 560)) ق م مى زیسته و همو بوده که امپراطورى ایرانى را تاسیس و میان دو مملکت فارس و ماد را جمع نمود. بابل را مسخر کرد و به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر کرد، و در بناى هیکل کمک ها کرد و مصر را به تسخیر خود درآورد، آنگاه به سوى یونان حرکت نموده بر مردم آنجا نیز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گردیده آنگاه روبه سوى مشرق نهاد وتا اقصى نقطه مشرق پیشرفت .

 

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 537

این قول را یکى از علماى نزدیک به عصر ما ذکرکرده و یکى از محققین هند در ایضاح و تقریب آن سخت کوشیده است . اجمال مطلب اینکه : آنچه قرآن از وصف ذوالقرنین آورده با این پادشاه عظیم تطبیق مى شود، زیرا اگرذوالقرنین مذکور در قرآن مردى مؤ من به خدا و به دین توحید بوده کورش نیز بوده ،و اگر او پادشاهى عادل و رعیت پرور و داراى سیره رفق و رأ فت و احسان بوده این نیز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردى سیاستمدار بوده این نیز بوده و اگر خدا به او از هر چیزى سببى داده به این نیز داده ، و اگر میان دین و عقل و فضائل اخلاقى وعده وعده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب براى او جمع کرده براى این نیز جمع کرده بود.

و همانطور که قرآن کریم فرموده کورش نیز سفرى به سوى مغرب کرده حتى بر لیدی او پیرامون آن نیز مستولى شده و بار دیگر به سوى مشرق سفر کرده تا به مطلع آفتاب برسید، ودر آنجا مردمى دید صحرا نشین و وحشى که در بیابانها زندگى مى کردند. و نیز همین کورش سدى بنا کرده که به طورى که شواهد نشان مى دهد سد بنا شده در تنگه داریالمیان کوه هاى قفقاز و نزدیکیهاى شهر تفلیس است . این اجمال آن چیزى است که مولانا ابوالکلام آزاد گفته است که اینک تفصیل آن از نظر شما خواننده مى گذرد.

اما مساله ایمانش به خدا و روز جزا : دلیل بر این معنا کتاب عزرا (اصحاح 1) وکتاب دانیال (اصحاح 6) و کتاب اشعیاء (اصحاح 44 و 45) از کتب عهد عتیق است که در آنها از کورش تجلیل و تقدیس کرده و حتى در کتاب اشعیاء او را ((راعى رب)) (رعیتدار خدا) نامیده و در اصحاح چهل وپنج چنین گفته است : ( پروردگار به مسیح خود در باره کورش چنین مى گوید) آن کسى است که من دستش را گرفتم تا کمرگاه دشمن را خرد کند تا برابر او دربهاى دولنگه اى را بازخواهم کرد که دروازه ها بسته نگردد، من پیشاپیشت رفته پشته ها را هموار مى سازم ،و درب هاى برنجى را شکسته ، و بندهاى آهنین را پاره پاره مى نمایم ، خزینه هاى ظلمت و دفینه هاى مستور را به تومى دهم تا بدانى من که تو را به اسمت مى خوانم خداوند اسرائیلم به تو لقب دادم و تو مرا نمى شناسى)

واگر هم از وحى بودن این نوشته ها صرف نظر کنیم بارى یهود با آن تعصبى که به مذهب خود دارد هرگز یک مرد مشرک مجوسى و یا وثنى را (اگر کورش یکى از دو مذهب را داشته ) مسیح پروردگار و هدایت شده او و مؤید به تایید ا وو راعى رب نمى خواند.

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 538

علاوه بر اینکه نقوش و نوشته هاى با خط میخى که از عهد داریوش کبیر به دست آمده که هشت سال بعد از او نوشته شده - گویاى این حقیقت است که او مردى موحد بوده و نه مشرک ، و معقول نیست در این مدت کوتاه وضع کورش دگرگونه ضبط شود.

و اما فضائل نفسانى او: گذشته از ایمانش به خدا، کافى است باز هم به آنچه از اخبار و سیره او و به اخبار و سیره طاغیان جبار که با او به جنگ برخاسته اند مراجعه کنیم و ببینیم وقتى بر ملوک ((ماد)) و((لیدیا)) و ((بابل)) و ((مصر)) و یاغیان بدوى در اطراف بکتریا که همان بلخ باشد و غیر ایشان ظفر مى یافته با آنان چه معامله مى کرده ، در این صورت خواهیم دید که بر هر قومى ظفر پیدا مى کرده از مجرمین ایشان گذشت و عفومى نموده و بزرگان وکریمان هر قومى را اکرام و ضعفاى ایشان را ترحم مى نموده و مفسدین و خائنین آنان را سیاست مى نموده .

کتب عهد قدیم و یهود هم که اورا به نهایت درجه تعظیم نموده بدین جهت بوده که ایشان را از اسارت حکومت بابل نجات داده وبه بلادشان برگردانیده و براى تجدید بناى هیکل هزینه کافى در اختیارشان گذاشته ،و نفائس گران بهایى که از هیکل به غارت برده بودند و در خزینه هاى ملوک بابل نگهدارىمى شد به ایشان برگردانیده ، وهمین خود مؤ ید دیگرى است براى این احتمال که کورش همان ذوالقرنین باشد، براى اینکه به طورى که اخبار شهادت مى دهد پرسش کنندگان از رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله وسلم ) از داستان ذوالقرنین یهود بوده اند.

علاوه بر این مورخین قدیم یونان مانند ((هردوت)) و دیگران نیز جز به مروت و فتوت و سخاوت و کرم و گذشت و قلت حرص و داشتن رحمت و رأ فت ، او را نستوده اند، و او را به بهترین وجهى ثنا وستایش ‍ کرده اند.

و اما اینکه چرا کورش را ذوالقرنین گفته اند: هر چند تواریخ از دلیلى که جوابگوى این سؤ ال باشد خالى است لیکن مجسمه سنگى که اخیرا در مشهد مرغاب در جنوب ایران از اوکشف شده جاى هیچ تردیدى نمى گذارد که همو ذوالقرنین بوده ، و وجه تسمیه اشاین است که در این مجسمه ها دوشاخ دیده مى شود که هر دو در وسط سر او در آمده یکى ازآندو به طرف جلو و یکى دیگر به طرف عقب خم شده ، و این با گفتار قدماى مورخین که در وجه تسمیه او به این اسم گفته اند تاج و یا کلاه خودى داشته که داراى دوشاخ بوده درستتطبیق مى کند.

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 539

در کتاب دانیال هم خوابى که وى براى کورش نقل کرده را به صورت قوچى که دو شاخ داشته دیده است .

در آن کتاب چنین آمده : در سال سوم از سلطنت بیل شاصر پادشاه ، براى من که دانیال هستم بعد از آن رویا که بار اول دیدم رو یایى دست داد که گویا من در شوشن هستم یعنى در آن قصرى که در ولایت عیلام است مى باشم و در خواب مى بینم که من در کنار نهر ((اولاى)) هستم چشم خود را به طرف بالا گشودم ناگهان قوچى دیدم که دو شاخ دارد و در کنار نهر ایستاده و دو شاخش بلند است اما یکى از دیگرى بلندتر است که در عقب قرار دارد. قوچ را دیدم به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله مى کند، و هیچ حیوانى در برابرش مقاومت نمى آورد و راه فرارى از دست او نداشت و او هر چه دلش مى خواهد مى کند و بزرگ مى شود.

در این بین که من مشغول فکر بودم دیدم نر بزى از طرف مغرب نمایان شد همه ناحیه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهایش از زمین بریده است ، و این حیوان تنها یک شاخ دارد که میان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسید به قوچى که گفتم دو شاخ داشت ودر کنار نهر بود سپس با شدت و نیروى هر چه بیشتر دویده ، خود را به قوچ رسانید با او در آویخت و او را زد و هر دوشاخش را شکست ، و دیگر تاب و توانى براى قوچ نماند، بى اختیار در برابر نر بز ایستاد. نر بز قوچ را به زمین زد و او را لگد مال کرد، و آن حیوان نمى توانست از دست او بگریزد، و نر بز بسیار بزرگ شد.

آنگاه مى گوید: جبرئیل را دیدم و او رویاى مرا تعبیر کرده به طورى که قوچ داراى دو شاخ با کورش و دو شاخش با دو مملکت فارس و ماد منطبق شد و نر بز که داراى یک شاخ بود با اسکندر مقدونى منطبق شد.

 

و اما سیر کورش به طرف مغرب و مشرق :

 اما سیرش به طرف مغرب همان سفرى بود که براى سرکوبى ودفع ((لیدیا)) کرد که با لشگرش ‍ به طرف کورش مى آمد، و آمدنش به ظلم و طغیان و بدون هیچ عذر و مجوزى بود. کورش به طرف او لشگر کشید و او را فرارى داد، و تا پایتخت کشورش تعقیبش کرد، و پایتختش را فتح نموده او را اسیر نمود، و در آخر او و سایر یاورانش را عفو نموده اکرام و احسانشان کرد با اینکه حق داشتکه سیاستشان کند و به کلى نابودشان سازد. و انطباق این داستان با آیه شریفه((حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عین حمئة))

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 540

- که شاید ساحل غربى آسیاى صغیر باشد - ((و وجد عندها قوما قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب واما ان تتخذ فیه محسنا)) از این رو است که گفتیم حمله لیدیا تنها از باب فساد و ظلم بوده .

آنگاه به طرف صحراى کبیر مشرق ، یعنى اطراف بکتریا عزیمت نمود، تا غائله قبائل وحشى و صحرانشین آنجا را خاموش کند، چون آنها همیشه در کمین مى نشستند تا به اطراف خود هجوم آورده فساد راه بیندازند، و انطباق آیه((حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونهاسترا)) روشن است .

و اما سد سازى کورش : باید دانست سد موجود در تنگه کوه هاى قفقاز، یعنى سلسله کوه هائى که از دریاى خزر شروع شده وتا دریاى سیاه امتداد دارد، و آن تنگه را تنگه ((داریال)) مى نامند که بعید نیست تحریف شده از ((داریول)) باشد، که در زبان ترکى به معناى تنگه است ، و به لغت محلى آن سد را سد ((دمیرقاپو)) یعنى دروازه آهنى مى نامند، ومیان دوشهر تفلیس و ((ولادى کیوکز)) واقع شده سدى است که در تنگهاى واقع در میان دو کوه خیلى بلند ساخته شده وجهت شمالى آن کوه را به جهت جنوبى اش متصل کرده است ، به طورى که اگر این سد ساخته نمى شد تنها دهانه اى که راه میان جنوب وشمال آسیا بود همین تنگه بود. با ساختن آن این سلسله جبال به ضمیمه دریاى خزر ودریاى سیاه یک حاجز و مانع طبیعى به طول هزارها کیلومتر میان شمال وجنوب آسیا شده .

و در آن اعصار اقوامى شریر از سکنه شمال شرقى آسیا از این تنگه به طرف بلاد جنوبى قفقاز، یعنى ارمنستان و ایران و آشور و کلده ، حمله مى آوردند و مردم این سرزمین ها را غارت مى کردند. و در حدود سده هفتم قبل از میلاد حمله عظیمى کردند، به طورى که دست چپاول و قتل وبرده گیریشان عموم بلاد را گرفت تا آنجا که به پایتخت آشور یعنى شهر نینوا هم رسیدند، و این زمان تقریبا همان زمان کورش است . مورخان قدیم - نظیر هردوت یونانى - سیر کورش را به طرف شمال ایران براى خاموش کردن آتش فتنه اى که در آن نواحى شعله ور شده بود آورده اند. و على الظاهر چنین به نظر مى رسد که در همین سفر سد مزبور را در تنگه داریال  وبا استدعاى اهالى آن مرز وبوم وتظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاده و آن را با سنگ و آهن ساخته است و تنها سدى که در دنیا در ساختمانش آهن به کار رفته همین سد است ، و انطباق آیه ((فاعینونى بقوة اجعل بینکم وبینهم ردما أ تونىزبر الحدید... )) بر این سد روشن است .

واز جمله شواهدى که این مدعا را تایید مى کند وجود نهرى است در نزدیکى این سد که آن را نهر سایروس مى گویند، و کلمه سایروس در اصطلاح غربی ها نام کورش است ، و نهر دیگرى است که از تفلیس عبور مى کند به نام ((کر))

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 541

و داستان این سد را ((یوسف)) ، مورخ یهودى در آنجا که سرگذشت سیاحت خود را در شمال قفقاز مى آورد ذکر کرده است . و اگر سد مورد بحث که کورش ساخته عبارت از دیوار باب الابواب باشد که در کنار بحر خزر واقع است نباید یوسف مورخ آن را در تاریخ خود بیاورد، زیرا در روزگار او هنوز دیوار باب الابواب ساخته نشده بود، چون این دیوار را به کسرى انوشیروان نسبت مى دهند و یوسف قبل از کسرى می زیسته و به طورى که گفته اند در قرن اول میلادى بوده است .

علاوه بر این که سد باب الابواب قطعا غیر سد ذوالقرنینى است که در قرآن آمده ، براى اینکه در دیوار باب الابواب آهن به کار نرفته .

و اما یاجوج و ماجوج : بحث از تطورات حاکم بر لغات و سیرى که زبانها در طول تاریخ کرده ما را بدین معنا رهنمون مى شود که یاجوج و ماجوج همان مغولیان بوده اند، چون این دو کلمه به زبان چینى((منگوک)) ویا ((منچوک)) است ،  معلوم مى شود که دو کلمه مذکور به زبان عبرانى نقل شده و یاجوج و ماجوج خوانده شده است ، و در ترجمه هائى که به زبان یونانى براى این دو کلمه کرده اند ((گوک)) و ((ماگوک)) مى شود، و شباهت تامى که ما بین ((ماگوک)) و ((منگوک)) هست حکم مى کند بر اینکه کلمه مزبور همان منگوک چینى است همچنان که ((منغول)) و ((مغول)) نیز از آن مشتق و نظائر این تطورات در الفاظ آنقدر هست که نمى توان شمرد.

پس یاجوج و ماجوج مغول هستند و مغول امتى است که در شمال شرقى آسیا زندگى مى کنند، و در اعصار قدیم امت بزرگى بودند که مدتى به طرف چین حمله ور مى شدند و مدتى از طریق داریال قفقاز به سرزمین ارمنستان و شمال ایران و دیگر نواحى سرازیر مى شدند، و مدتى دیگر یعنى بعد از آنکه سد ساخته شد به سمت شمال اروپا حمله مى بردند، و اروپائیان آنها را ((سیت)) مى گفتند. و از این نژاد گروهى به روم حمله ور شدند که در این حمله دولت روم سقوط کرد. در سابق گفتیم که از کتب عهد عتیق هم استفاده مى شود که این امت مفسد از سکنه اقصاى شمال بودند.

این بود خلاصه اى از کلام ابوالکلام ، که هر چند بعضى از جوانبش ‍ خالى از اعتراضاتى نیست ، لیکن از هر گفتار دیگرى انطباقش با آیات قرآنى روشن تر وقابل قبول تر است .

ز - از جمله حرفهائى که در باره ذو القرنین زده شده مطلبى است که من از یکى از مشایخم شنیده ام که مى گفت  :

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 542

((ذوالقرنین از انسان هاى ادوار قبلى انسان بوده)) و این حرف خیلى غریب است ، و شایدخواسته است پاره اى حرف ها و اخبارى را که در عجائب حالات ذوالقرنین هست تصحیح کند ، مانند چند بار مردن و زنده شدن و به آسمان رفتن و به زمین برگشتن و مسخر شدن ابرها و نور و ظلمت و رعد و برق براى او و با ابر به مشرق و مغرب عالم سیر کردن .

و معلوم است که تاریخ این دوره از بشریت که دوره ما است هیچ یک از مطالب مزبور را تصدیق نمى کند، و چون در حسن ظن به اخبار مذکور مبالغه دارد، لذا ناگزیر شده آن را به ادوار قبلى بشریت حمل کند.

بحث مفسرین و مورخین پیرامون قوم یاجوج و ماجوج و حوادث مربوط به آنها

4.مفسرین و مورخین در بحث پیرامون این داستان دقت و کنکاش ‍ زیادى کرده و سخن در اطراف آن به تمام گفته اند، و بیشترشان بر آنند که یاجوج و ماجوج امتى بسیار بزرگ بوده اند که در شمال آسیا زندگى مى کرده اند، و جمعى از ایشان اخبار وارد در قرآن کریم را که در آخر الزمان خروج مى کنند و در زمین افساد مى کنند، بر هجوم تاتار در نصف اول از قرن هفتم هجرى بر مغرب آسیا تطبیق کرده اند، زیرا همین امت در آن زمان خروج نموده در خونریزى و ویرانگرى زرع و نسل و شهرها و نابود کردن نفوس و غارت اموال و فجایع افراطى نمودند که تاریخ بشریت نظیر آن را سراغ ندارد.

مغول ها اول سرزمین چین را در نوردیده آنگاه به ترکستان و ایران و عراق و شام و قفقاز تا آسیاى صغیر روى آورده آنچه آثارتمدن سر راه خود دیدند ویران کردند وآنچه شهر و قلعه در مقابلشان قرار مى گرفت نابود مى ساختند، از آن جمله سمرقند و بخارا و خوارزم و مرو و نیشابور و رى وغیره بود، درشهرهائى که صدها هزار نفوس داشت در عرض یک روز یک نفر نفس کش را باقى نگذاشتند و از ساختمان هایش اثرى نماند حتى سنگى روى سنگ باقى نماند.

بعد از ویرانگرى این شهرها به بلاد خود برگشتند، و پس از چندى دوباره به راه افتاده اهل ((بولونیا))  و بلاد ((مجر)) را نابود کردند و به روم حمله ور شده و آنها را ناگزیر به دادن جزیه کردند فجایعى که این قوم مرتکب شدند از حوصله شرح و تفصیل بیرون است .

مفسرین و مورخین که گفتیم این حوادث را تحریر نموده اند از قضیه سد به کلى سکوت کرده اند. در حقیقت به خاطر اینکه مساله سد یک مساله پیچیده ى بوده لذا از زیر بار تحقیق آن شانه خالى کرده اند، زیرا ظاهر آیه ((فما اسطاعوا ان یظهروه وما استطاعوا له نقبا قال هذا رحمة من ربى فاذا جاء وعد ربى جعله دکاء وکان وعد ربى حقا وترکنا بعضهم یومئذ یموج فى بعض .. )) به طورى که خود ایشان تفسیر کرده اند این است که این امت مفسد و . . .

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه : 543

خونخوار پس از بناى سد در پشت آن محبوس شده اند و دیگر نمى توانند تا این سد پاى بر جاست از سرزمین خود بیرون شوند تا وعده خدا ى سبحان بیاید که وقتى آمد آن را منهدم ومتلاشى مى کند و باز اقوام نام برده خونریزیهاى خود را از سر مى گیرند، و مردم آسیا را هلاک و این قسمت از آبادى را زیر و رو مى کنند، و این تفسیر با ظهور مغول در قرن هفتم درست در نمى آید.

لذا ناگزیر باید اوصاف سد مزبور را بر طبق آنچه قرآن فرموده حفظ کنند و در باره آن اقوام بحث کنند که چه قومى بوده اند، اگر همان تاتار و مغول بوده باشند که از شمال چین به طرف ایران و عراق و شام و قفقاز گرفته تا آسیاى صغیر را لگد مال کرده باشند، پس این سد کجا بوده و چگونه توانسته اند از آن عبور نموده و به سایر بلاد بریزند و آنها را زیرورو کنند ؟.

و این قوم مزبور اگر تاتار ویا غیر آن از امت هاى مهاجم در طول تاریخ بشریت نبوده اند

پس این سد در کجا بوده ، و سدى آهنى و چنان محکم که از خواصش ‍ این بوده که امتى بزرگ را هزاران سال از هجوم به اقطار زمین حبس کرده باشد به طورى که نتوانند از آن عبور کنند کجا است ؟ وچرا در این عصر که تمامى دنیا به وسیله خطوط هوایى و دریایى وزمینى به هم مربوط شده ، وبه هیچ مانعى چه طبیعى از قبیل کوه و دریا،و یا مصنوعى مانند سد ویا دیوار و یا خندق برنمى خوریم که از ربط امتى با امت دیگر جلوگیرى کند ؟ وبا این حال چه معنا دارد که با کشیدن سدى داراى این صفات و یا هرصفتى که فرض شود رابطه اش با امتهاى دیگر قطع شود ؟

لیکن در دفع این اشکال آنچه به نظر من مى رسد این است که کلمه ((دکاء)) از ((دک))  به معناى ذلت باشد، همچنان که در لسان العرب گفته : ((جبل دک)) یعنى کوهى که ذلیل شود. وآن وقت مراد از ((دک کردن سد)) این باشد که آن را از اهمیت و از خاصیت بیندازد به خاطر اتساع طرق ارتباطى و تنوع وسائل حرکت و انتقال زمینى و دریایى و هوایى دیگراعتنایى به شان آن نشود.

پس در حقیقت معناى این وعده الهى وعده به ترقى مجتمع بشرى در تمدن و نزدیک شدن امت هاى مختلف است به یکدیگر، به طورى که دیگر هیچ سدى و مانعى و دیوارى جلو انتقال آنان را از هر طرف دنیا به هر طرف دیگر نگیرد، وبه هر قومى بخواهند بتوانند هجوم آورند.

 

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13صفحه :544

مؤ ید این معنا سیاق آیه : ((حتى اذا فتحت یاجوج وماجوج وهم من کل حدب ینسلون)) است که خبر از هجوم یاجوج و ماجوج مى دهد و اسمى از سد نمى برد.

البته کلمه ((دک)) یک معناى دیگر نیز دارد، و آن عبارت از دفن است که در صحاح گفته : ((دک کتالرکى)) این است که من چاه را با خاک دفن کردم . و باز معناى دیگرى دارد، وآن این است که کوه به صورت تلهاى خاک در آید، که باز در صحاح گفته : ((تدکدکت الجبال)) یعنى کوه ها تل هائى ازخاک شدند، و مفرد آن ((دکاء)) مى آید. بنابراین ممکن است احتمال دهیم که سد ذوالقرنین که از بناهاى عهد قدیم است به وسیله بادهاى شدید در زمین دفن شده باشد، و یا سیلهاى مهیب آبرفت هائى جدید پدید آورده وباعث وسعت دریاها شده در نتیجه سد مزبور غرق شده باشد که براى بدست آوردن اینگونه حوادث جوى باید به علم ژئولوژى مراجعه کرد. پس دیگر جاى اشکالى باقى نمى ماند، ولیکن با همه این احوال وجه قبلى موجه تر است - وخدا بهتر مى داند.

برگرفته از:

برگرفته از تارنمای موسسه آل البیت

دیدگاه (۱)

بسیار جامع و کامل بود
سپاس بی کران
پاسخ:
درود
سپاس از شما
به امید کام یابی روز افزون برایتان

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تحلیل آمار سایت و وبلاگ