ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

۱۱۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

یک بار جستی ای ملخ، دو بار جستی ای ملخ، بار سوم چوب است و فلک

سوشیانت | پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۵۷ ق.ظ | ۰دیدگاه

 

یک بار جستی ای ملخ، دو بار جستی ای ملخ، بار سوم چوب است و فلک

کسی که چند بار کارهای خطرناک کرده باشد و به تصادف از کیفر نجات یافته باشد و به همین سبب شیرک شده با گستاخی بخواهد باز هم به چنان کارها دست بزند به او گویند: یک بار جستی ای ملخ، دو بار جستی ای ملخ، بار سوم چوب است و فلک. 

در عهد پادشاهی روزی یک زن به حمام رفت، اتفاقاً زن رمال‌باشی پادشاه در حمام بود و آن زن آمد و رختش را پهلوی رخت او بیرون آورد و وارد حمام شد. زن رمال شاه از حمام بیرون آمد و گفت: "این رخت کیست؟" گفتند: "این رخت فلان زن است". گفت: "بریزید توی آب" رخت آن زن بیچاره را به دستور زن رمال به آب ریختند. چون آن زن از حمام بیرون آمد و دید دلش سوخت و کینه آن زن را به دل گرفت و هر طور بود به خانه برگشت. شب شد. شوهرش به خانه آمد زن به او گفت: "از فردا سر کار نرو!" شوهرش گفت: "چرا؟" گفت: "میگم نرو" گفت: "پس چکار کنم؟" زن گفت: "فردا یک کتاب رمالی می‌گیری و فال‌بین و رمل‌تران میشی". شوهر گفت: "چرا؟" گفت: "میخوام شوورم رمل‌تران باشه" خب پافشاری زن بود و دلیل و برهان نمی‌خواست گفت: "باشه فردا صبح میرم و رمالی بلد میشم" اما کجا به سر کار می‌رفت؟ ریشخند زنش می‌کرد و او هیچ از رمل‌ترانی نمی‌دانست و نمی‌آموخت. 

  • سوشیانت

هر که چاهی بکنه بهر کسی اول خودش دوم کسی

سوشیانت | پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۵۵ ق.ظ | ۰دیدگاه

 

هر که چاهی بکنه بهر کسی اول خودش دوم کسی

چون کسی به دیگری بدی کند یا در مجلسی یک نفر از بدی‌هایی که با او شده صحبت کند مردم می‌گویند آنکه برای تو چاه می‌کند اول خودش در چاه می‌افتد. 

در زمان حضرت محمد(ص) شخصی که دشمن این خانواده بود هر وقت که می‌دید مسلمانان پیشرفت می‌کنند و کفار به پیغمبر ایمان می‌آورند خیلی رنج می‌‌کشید. عاقبت نقشه کشید که پیغمبر را به خانه‌اش دعوت کند و به آن حضرت آسیب برساند. به این منظور چاهی در خانه‌اش کند و آن را پر از خنجر و نیزه کرد آن وقت رفت نزد پیغمبر و گفت: "یا رسول‌الله اگر ممکن میشه یک شب به خانه من تشریف ‌فرما بشید". حضرت قبول کرد، فرمود: "برو تدارک ببین ما زیاد هستیم". شب میهمانی که شد پیغمبر(ص) با حضرت علی(ع) و یاران دیگرش رفتند خانه آن شخص. آن شخص که روی چاه بالش و تشک انداخته بود بسیار تعارف کرد که پیغمبر روی آن بنشیند. 

  • سوشیانت

عجب سر گذشتی داشتی کل علی؟

سوشیانت | پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۵۲ ق.ظ | ۰دیدگاه

 

عجب سر گذشتی داشتی کل علی؟

چون یک نفر به دقت تمام برای دیگری حرف بزند اما آخر کار ببیند که حرفش در او اثر نکرده، این مثل را به زبان می‌آورد. 

یک بابایی مستطیع شده بود و به مکه رفته بود و برگشته بود و شده بود حاجی و همه به او می‌گفتند: حاجلی (حاج علی) 

اما یک دوست قدیمی داشت که مثل قدیم باز به او می‌گفت: کللی (کل علی ـ کربلایی علی). مثل اینکه اصلاً قبول نداشت که این بابا حاجی شده! 

این بابا هم از آن آدم‌هایی بود که تشنه عنوان و لقب هستند و دلشان لک زده برای عنوان! اگر هزار بلا سرشان بیاید راضیند اما به شرط اینکه اسم و عنوان آنها را با آب و تاب ببرند! حاج علی پیش خودش گفت: باید کاری بکنم تا رفیقم یادش بماند که من حاجی شده‌ام به این جهت یک شب شام مفصلی تهیه دید و رفیقش را دعوت کرد. بعد از اینکه شام خوردند، نشستند به صحبت کردن و او صحبت را به سفر مکه‌اش کشاند و تا توانست توی کله رفیقش کرد که حاجی شده! 

  • سوشیانت

هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی

سوشیانت | پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۵۰ ق.ظ | ۰دیدگاه

 

هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی

می‌گویند: درویشی بود که در کوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: "هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی" اتفاقاً زنی مکاره این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: "من پدر این درویش را در می‌آورم". 

زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: "من به این درویش ثابت می‌کنم که هرچه کنی به خود نمی‌کنی". 

از قضا زن یک پسر داشت که هفت سال بود گم شده بود یک دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی کرد و گفت: "من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام" درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!" 

  • سوشیانت

لنگ انداختن

سوشیانت | پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۴۶ ق.ظ | ۰دیدگاه

 

لنگ انداختن

عبارت بالا هنگامی به کار می رود که شخص ثالثی بخواهد اختلاف موجود بین دو یا چند نفر را مرتفع کرده واسطه صلح و آشتی شود. در این گونه موارد می گویند: فلانی دارد لنگ می اندازد. یعنی قصد دارد غائله و اختلاف فیمابین را با کدخدا منشی حل و فصل کند. این ضرب المثل در جای دیگر هم به غلط مورد استفاده و استناد قرار می گیرد و آن موقعی است که یکی از دو نفر هماورد و مبارز مغلوب و تسلیم شده باشد. 

در این موقع گفته می شود: بالاخره فلانی لنگ انداخت. یعنی از عهده دفع حریف برنیامد و تسلیم شد. 

به عللی که ذیلاً توضیح داده می شود مدلل و مسلم می گردد که منظور از لنگ انداختن واسطه صلح و آشتی شدن است نه مغلوب و تسلیم شدن، و هر کس از این ضرب المثل به منظور اظهار تسلیم و انقیاد تفهیم و تفهم نماید اشتباه کرده است. 

همان طور که از اسم و عنوان باستانی مستفاد می شود این ورزش از قرون و اعصار قدیمه در ایران به یادگار مانده است و با وجود تنوع و تازگیهایی که در انواع و اقسام ورزش پدید آمد مع ذالک اهمیت و اعتبار این ورزش و این سنت باستانی به قوت خود باقی مانده است. 

  • سوشیانت

باختر

سوشیانت | چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۲۰ ب.ظ | ۰دیدگاه

 

باختر ، باخذی، باختریش، باکتریانه ، باکتریانا ، باکتریا یا در زمان متأخرتر تُخارستان یا طُخارستان نام سرزمین باستانی وسیعى که قسمت‌های وسیعی از مناطق شرقى ایران باستان را دربر می‌گرفت. باختر از شمال با سرزمین سُغد و آمودریا و از مشرق با چین و از جنوب با هندوستان و رشته‌کوه هندوکش محدود بوده‌است.پایتخت آن شهر باختر ،باکترا یا زاریاسپا بوده که اکنون بلخ می‌گویند و امروزه شهری کوچکی است در ولایت بلخ (به مرکزیت مزار شریف) در شمال افغانستان امروزی.

پیشینهٔ نام

در ادبیات سانسکریت به شکل (بالهیکه) آمده‌است. اصل و ریشه این کلمه (بهلی یا باهلی) است. در اوستا به نام بخدی آمده که با صفت (بخدیم سریرام اردو درفشام) که به معنی (بلخ زیبا و دارای پرچم های بلند) است، آمده و جزء سرزمین‌های اهورامزدا آفریده‌است. در پارسی پهلوی بامیک صفت آن است. که به معنی درخشان و باشکوه و زیبا و روشن آمده و بنابر عقیده پرفسور دارمستتر در زنداوستا ریشهٔ این کلمه (بامیه) است که به معنی درخشان است. بختری در اوستا (بخگی) است و این واژه در پارسی میانه بخل و در پارسی دری بلخ شده و در پارس قدیم در زمان هخامنشیان درسنگ‌نبشته بیستون داریوش بزرگ (بختریش و بختریا) آمده و در ایلامی (بکه شی اش و یا بکتوری ایش) خوانده شده و نیز در زبان آکادی که آنهم بصورت خط میخی است بصورت (باهاتر) آمده و در یونانیبکترا آمده‌است و از آن بکتریا ساخته شده‌است.

  • سوشیانت

تخارستان

سوشیانت | چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۱۷ ب.ظ | ۰دیدگاه

 

تُخارستان یا طُخارستان نام سرزمینی کهن و نام ولایتی در خراسان بزرگ در نخستین سده‌های اسلامی، واقع در امتداد کرانه‌های جنوبی جیحون (آمودریا) علیا و وسطا بود که از خاور به بدخشان، از شمال به کرانه‌های جنوبی رود جیحون و از جنوب به رشته‌کوههای هندوکش محدود بوده‌است و در برخی از ادوار تاریخی در مفهوم وسیع‌تری همهٔ نواحی مرتفع وابسته به بلخ، واقع در دو کرانهٔ رود جیحون را در بر می‌گرفته‌است و به عبارتی دیگر در برگیرندهٔ استانهای فاریاب، جوزجان، بلخ، سمنگان، قندوز، تخار و بدخشان در افغانستان امروزی بوده‌است. این نام در نخستین سده‌های اسلامی بر بخشی از سرزمین باختر باستان در نواحی خاوری بلخ اطلاق می‌شده‌است.

نام این سرزمین برگرفته از نام مردمی است که تُخار خوانده می‌شدند. تخارها از اقوام آریایی بودند که در سدهٔ سوم پیش از میلاد در نواحی کوچا و تورفان در شمال شرقی سرزمینی که بعدها ترکستان شرقی یا ترکستان چین خوانده شد، به سر می‌بردند.

  • سوشیانت

پَیشیاوادا

سوشیانت | چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۱۴ ب.ظ | ۰دیدگاه

 

پَیشیاوادا یکی از شهرهای ایران باستان بود.بنا بر سنگ‌نوشته بیستون گئومات مغ در سال ۵۲۲ پ.م بر کوهی به نام آراکادریش نزدیک شهر ایرانی پیشیاوادا خود را به دروغ بردیا نامید و اعلام شاهنشاهی کرد.پیشیاوادا محل بایگانی‌ها و متون مقدس احتمالاً مربوط به پاسارگاد بوده‌است. ریشه نام آن مشتق از واژه‌های پارسی باستان نوشتن و آبادی، اقامتگاه است. صورت فارسی امروزی این نام را می‌توان وشت‌آباد نوشت. نام این دژ در رونوشت آرامی سنگ‌نوشته بیستون که در جزیره الفانتین نیل در مصر پیدا شده و توسط دانشمند انگلیسی، کولی، زیر عنوان پاپیروس‌های آرامی از سدهٔ پنجم پیش از میلاد چاپ شده، ذکر شده‌است.

  • سوشیانت

باسمنچ

سوشیانت | چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۱۱ ب.ظ | ۰دیدگاه

 

باسمنچ

باسمنج یکی از شهرهای استان آذربایجان شرقی است که در بخش مرکزی شهرستان تبریز واقع شده‌است. این شهر در ۱۰ کیلومتری جنوب شرق کلان‌شهر تبریز قرار گرفته‌است.

از قرن هشتم به‌بعد، واژهٔ باسمنج به‌صورت‌های اوسبنج، وهوسفنج، فهوسفنج، اسفنج، در بعضی متون دیده می‌شود. در باب ریشه نام باسمنج (بهوسپنج) گفتنی است:اجزاء فهو و وهو و بهو در پهلوی به معنی خوب می باشند که در توصیف سپنج هستند.اما خود معنی سپنج در پهلوی جایگاه استراحت است. اصطلاح فارسی سپنج سرای هم باید در رابطه با همین معنی سپنج (استراحت) پدید آمده باشد.

به‌نوشتهٔ رشیدالدین فضل‌الله، در دورهٔ او، قریهٔ اوسبنج مشهور به ترک‌دیه، از ده‌های ناحیهٔ مهران‌رود شمرده می‌شد و حدودش متصل به‌شارع خراسان و به‌اراضی زرنق و شادباد علیا و شارع قریهٔ مرده‌ناب و فتح‌آباد بود. در یکی از قباله‌های مانده از ۹۸۷ هجری، از همنام آن، مزرعه یا ده .اُسفنج در ناحیهٔ بروانان (در مسیر جادهٔ قدیمی (میانه-بستان‌آباد-تبریز) نام برده‌شده‌است. در منابع تاریخی دورهٔ صفویه نیز نام فهوسفنج آمده‌است. به‌نوشتهٔ اسکندرمنشی در ۹۸۹ هجری، سلطان محمد خوارزمشاه از سعیدآباد کوچ کرد و وارد فهوسفنج شد.

  • سوشیانت

پل چینود

سوشیانت | چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۲، ۰۱:۵۶ ب.ظ | ۰دیدگاه

پل چینود یا پل صراط

پل چینور یا چینود، پلی است که باید همه مردم، چه پارسا و چه بدکار پس از مرگ از آن بگذرند. پل چینوت، پلی نیست که پایه و ستون داشته باشد. این پل در اوستا نامیده شده که در این واژه به چم « گذرگاه، پل» و به چم «جداکننده» است. 
در گاتها، در اشتود گات هات 46 بند 10و11 ، چینوت پلی است که مردم پارسا وبدکار پس از مرگ، از آن عبور کرده و پاداش و پادافره اعمال خویش را دریافت میکنند. 
اشوزرتشت در گاتهای خود سخنی از پهنی و باریکی پل و افتادن و سرنگون شدن یا راه یافتن به بهشت و دوزخ بر زبان نمیراند. 
دردینکرد و داد ستان دینیگ و بندهش در مورد مکان و چگونگی پل چینود چنین آمده: در ایرانویج در بالای قله داییتی پل چینود به بلندی یک صد مرد قرار دارد. در هنگام عبور پارسایان نه نیزه که هر نیزه به درازای سه نای است، پهن میشود و در هنگام عبور بد کاران همانند تیغ استره، باریک و تنگ میشود. 
در خرده اوستا آمده است که، در بامداد روز چهارم، روان درگذشته باید از پل چینود گذر نماید و در صورتیکه نیکوکار باشد به آسانی از آن عبور کرده و وارد بهشت میشود، و اگر بد کار باشد از پل به سمت دوزخ سرنگون میشود.

  • سوشیانت
تحلیل آمار سایت و وبلاگ