این نوشتار ها بازگویی شده می باشند و گنجاندن آنها در اینجا از روی درست شماری آنها نمی باشد(همگی نوشتار ها با این دیباچه)
سلطان یعقوب بایندر و شیخ حیدر
اوزون حسن در زمستان سال 856 در گذشت و بر سر جانشینی او میان پسرانش خلیل، مقصود و یعقوب نزاع افتاد، ابتدا خلیل که حاکم فارس بود خود را شاه خوانده تبریز را گرفت، مقصود را که مادرش کاترینا بود دستگیر و خفه کرد، و یعقوب را به خود نزدیک ساخته حاکمیت دیاربکر را به او محول کرد، شش ماه بعد یعقوب بر او شوریده به تبریز لشکر کشید، و وی را از میان برداشت و خود در تبریز به سلطنت نشست.
سلطان یعقوب پادشاهی تحصیلکرده و ادبدوست بود، و به تاریخ و فرهنگ ایران علاقه داشت، او ادبیان و هنرمندان و دانشوران ایران را در تبریز گرد آورد، و زیر چتر حمایت گرفت، او به هدف رونق بخشیدن به علم و ادب، مدارس متعددی را در نقاط مختلف تأسیس کرد و موقوفاتی را در اختیار آنها نهاد، و مقرر کرد که زندگی علما و مدرسین و طلاب از درآمد این موقوفهها تأمین گردد، او همچنین پادشاهی صلحدوست بود و برآن شد که با برقرارکردن روابط مسالمتآمیز با همسایگان غربی – یعنی: دولت عثمانی در آناتولی و دولت مملوکی در شام – راههای تجارت بین المللی ایران با غرب را باز نگاه دارد و به بازرگانی کشور رونق بخشد، در آن زمان در کشور عثمانی بایزید دوم پسر سلطان محمد فاتح سلطنت میکرد، بایزید دوم برخلاف پدرش پادشاهی صلحطلب بود، و اندیشهئی کشورگشائی در سر نداشت،