ابوعلی مسکویه
ابوعلی مسکویه : فیلسوف اخلاق مدار
در درازنای تاریخ یک هزار و چهارصد ساله اسلام کم نبودهاند ایرانیانی که توانمندانه در عرصه مباحث فلسفی و حکمی گام نهادهاند. از جمله پویندگان ایرانی وادی حکمت و فلسفه، ابوعلی مسکویه رازی است. ابوعلی احمد بن محمد بن یعقوب بن مسکویه رازی، فیلسوف، طبیب، لغوی و تاریخنگار شیعهمذهب سدههای چهار و پنج هجری است. او که نزد، سلطان عضدالدوله دیلمی بویهی دانشدوست، گرامی و عزیز بود، نویسنده کتابها و رسالاتی پرشمار همچون تجارب الامم، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، ادب العرب و الفرس، نزهتنامه علائی، جاودان خرد، الفوز الاکبر و الفوز الاصغر است. وی مکتبی فلسفی در اخلاق به جا گذاشت که پیوسته و مداوم تا به امروز واجد اهمیت است. مکتب فلسفی او ترکیبی است از احکام شریعت اسلامی و آرای فلاسفه یونان چون افلاطون، جالینوس و به ویژه ارسطو که مسکویه توجهی خاص به او داشته است. شوربختانه وی چندان که باید و شاید و چنان که شایسته نامش باشد مورد توجه و عنایت پژوهندگان امروزی قرار نگرفته است. از این روی نگارنده در این کوتاهجستار بنا بر آن دارد تا گوشهای از تفکرات فلسفی او به ویژه درباره اخلاق را مورد واکاوی قرار دهد.
ماهیت نفس
فیلسوف و مورخ برجسته تاریخ ایران، مسکویه، سعادت هر موجودی را نیل به هدف خاص او از خلقت میدانست و قائل به سعادت، رستگاری و کمال، هم در جهت جسمی و هم در جهت روحی بود. او بر آن باور بود که رستگاری و سعادت نهایی تنها به تحقق تمام کمالات روحی و جسمی حاصل میشود. این بدان معنی است که نسبت بین سعادت و لذت، اقسام سعادت، نسبت بین کمال و سعادت، عوامل و موانع رسیدن به سعادت، احوال سعادتمندان در آخرت، نسبت میان سعادت و اختیار انسان، و نسبت بین سعادت و اجتماع و اعتدال به دقت مورد توجه و عنایت او بوده است.
آنچه خوانش دقیق آثار مسکویه به دست میدهد آن است که وی بحث در ماهیت نفس را مقدمه مکتب خود قرار داد. به باور او «نفس جوهر بسیطی است که به چیزی از حواس محسوس نمی شود». وجود ذات خود را ادراک میکند . میداند آنچه را که میداند و آنچه را که عمل می کند.»
به باور او نفس جسم نیست و صورت های اشیاء با یکدیگر در زمان واحد تناقض کامل دارند مانند پذیرش معنای سپیدی و سیاهی. در حالی که جسم در آن واحد تنها سپیدی و یا تنها سیاهی را میپذیرد، اما نفس صورتهای محسوسات و معقولات را کلا یکسان قبول میکند. صورت طول، اطولی در نفس حادث نمیکند، اما بر معنای طول میافزاید.
به تعبیر دیگر، از منظر مسکویه، معرفت نفس و توانایی آن وسعت و گستردگیش بیش از جسم است، مجموع جهان محسوس نیز آن را قانع نمیسازد. همچنین در نفس، معرفت عقلی _ فطری وجود دارد که از راه حواس دسترسی به آن ممکن نیست. نفس با این معرفت یارای آن دارد راست را از دروغ بنابر آنچه که حواس مداخله دارد تمیز دهد و این بنا بر مقایسه مدرکات و تمیز آنها از یکدیگر است و بدین ترتیب بر عمل حواس نظارت میکند و آن را تنظیم و خطایش را تصحیح مینماید.
برابر نظر مسکویه فرد باید از افعال نادرست و آرای زشت دوری گزیند، چرا که به تدریج، نفس انسان با آنها خو میگیرد و افعال، صفات و عقاید ناپسند عادت و ملکه نفس میشود و انسان را به چاه ضلالت میافکند.
خلاصه آنکه، ابوعلی مسکویه بدان باور و ایده بود که در اثر خویشتنشناسی و ادراک ذات خود است که وحدت روحی واضحتر جلوه میکند و آن وحدتی است که در آن عقل، عاقل و معقول چیز واحدی میشود . امتیاز انسان به نفس حیوان به اندیش عقلی بسته است. انسان افعال خود را از آن صادر میسازد و آن اندیشهای براساس توجه به خیر است.
اصول اخلاق
آنچه نمایان و آشکار است، خیر عبارت از آن است که موجود صاحب اراده به وسیله آن به غایت وجود یا کمال وجود خود برسد. در موجود باید استعداد فراوانی وجود داشته باشد تا نیک و خیر شود، با این وجود انسان ها در استعداد و قدرت آن با یکدیگر واجد تفاوتند. مسکویه که برخی از پژوهشگران امروزه بر آن باورند منشور اخلاقی خود را با توجه به احوال اغنیاء ترسیم کرده است و این نشان از تاثیر تفکر اخلاقی یونان بر تفکر او دارد، دراین باره بر آن باور بود که تنها اندکی از انسان ها هستند که فطرتا خیراندیش و نیکوسرشت هستند و هرگز به شر و بدی نمی گرایند، اما شمار بدنهادان به نسبت افزون است و آنان هیچگاه به سوی خیر و نیکی و خوبی نمیگرایند. همچنین دستهای وجود دارند که نه بد سرشت میتوان به آنان گفت و نه نیکوسرشت میتوان خطابشان کرد. روی آوردن و گرایش این گروه به خوبی و یا بدی تنها در اثر تادیب، تربیت و یا همنشینی با اخیار و اشرار حاصل میشود.
مسکویه که کتاب، تهذیب الاخلاق و تطهیرالاعراق، او از مهمترین کتب حکمت عملی در جهان اسلام است، اعتقاد بدان داشت که خیر و خوبی یا عام است و یا خاص. درضمن خیر مطلق هم وجود دارد که همان موجود اعظم و علم اعلی است. اخیار و نیکان همگی در تکاپو هستند تا به او برسند. برای هر فردی خیر خاصی است و آن شعور به سعادت یا لذت است. این خیر خاص منحصر است به اینکه از موجود افعالی را که مختص طبیعت و صورت تام و کامل آن است صادر و ظاهر سازد.
برآیند دیدگاه متفاوت این دانشمند مسلمان ایرانی آن بود که انسان به طور کلی خوب و سعادتمند است، اما بدان شرط که فعل انسانی از او صادر شود. فضیلت فعل انسان به صورت حقیقی و واقعی آن است و چون انسانیت به درجات متفاوت در افراد مختلف پدیدار میشود، سعادت و رستگاری نیز نزد همگی آنان یکسان و چیز واحد و معینی نخواهد بود. فرد اگر به شخص خود و منابع خود اعتماد نماید و از دیگران یاری نخواهد به تحقق جمیع خیرات ممکن موفق نمی شود، بنابراین اجتماع افراد بسیار و همکاری آنان بایسته و ضروری است.اساس و شالوده فضیلتها و سرسلسله تکالیف و وظایف محبت انسان به همگان است. در صورتی که چنین محبت و مهری وجود نداشته باشد جامعه روی استواری به خود نخواهد دید.
ابوعلی مسکویه که شماری از کاوشگران و جستجوگران وادی حکمت او را متهم میسازند کتاب، تهذیب الاخلاق، خود را تنها برای استفاده خواص نگاشته است و بدین جهت فهمیدن آرای اخلاقی او مبتنی بر فهم مقدماتی است که هر کسی آنها را نمیداند و نمی تواند دریابد، بدان ایده و رای بود که انسان به کمال خود بدون همنوعان و یاری آنان نخواهد رسید. بنابراین به محض آن که تبدیل اخلاق انسانی به اخلاق اجتماعی ضرورت مییابد و اجتماع بر پایه اخلاق پایداری و ماندگاری مییابد، لازم میشود که به مسئله اخلاق نیز به مانند علم نگریست. پس آن چنان که ارسطو میگوید، دوستی و محبت انسانی به دیگران امتداد دامنه حب ذات یعنی محبت انسان به ذات خویش نیست، بلکه دایره حب ذات را تنگ و محدود میسازد.
درحقیقت، رسوخ دیدگاهی چنین در ذهن جستجوگر مسکویه سبب میشود که او بر راهبان عزلتگزینی که میپندارند راه درست را یافتهاند بتازد و اعلام نماید که آنان فریبخوردهای هستند که حقیقت افعال خود را نمیدانند، شاید افعال آنان افعال و اعمال دینی باشند، اما شک نباید کرد که افعال اخلاقی نیستند و بنابراین در حیطه علم اخلاق واجد جایگاهی نباید باشند. به باور او کسی که گوشهنشینی زاهدانه پیشه سازد بر دیگران ستم روا میدارد، زیرا وی در حاجات و نیازهای خود از دیگران یاری میجوید و کمک میخواهد، اما خود دست یاری به سوی دیگران دراز نمیکند و این ظلم و عدوان است و بر انسان واجب و بایسته است در برابر آنچه میگیرد، عوض آن را بدهد، که اقتضای ادامه حیات تمدن و اجتماع چنین است.
ابوعلی مسکویه، همانگونه که نگارنده کتاب تاریخ فلسفه در اسلام، ت.ج. دبور، اذعان داشته، معتقد بود که محبت اجتماعی ناشی از طبیعت و فطرت انسان است. زیرا انسان به طور طبیعی اهل انس است. انسان وحشی و رمنده نیست. انسان مشتق از واژه انس می باشد نه از واژه نسیان، چنانکه برخی شعرا و پارهای عرفا گمان کردهاند. هدف بیشتر شعایر دینی تقویت حس موانست و شعور انس است، مانند اجتماع در مساجد، رجحان نماز جماعت بر نماز فرادی، نماز جمعه، نماز اعیاد فطر و قربان و حج که تجدید انس و الفت را سبب میشوند.
گفتنی است، براساس باور این حکیم اخلاقمدار، که تلفیق مبادی اسلامی با آرای یونانی را مدنظر قرارداده بود، محبت در میان مردم واجد درجاتی است و از جمله آن درجات دوستی، مودت و عشق میباشد.بلندترین و عالیترین درجه محبت، مهر عبد و مخلوق به خالق یکتا است. در مرتبه بعد محبت حکما در دل شاگردان و محبت والدین قرار دارد.
آنچه منابع تاریخی و حکمی به دست میدهند آن است که مسکویه تلاش بر آن داشته تا انسان را در رسیدن به سعادت تام اخلاقی و متخلق شدن به اخلاق الهی رهنمون شود. با این وجود فلسفه اخلاقی او نه نظری محض و نه عملی محض است، بلکه آن را باید حد واسط این دو برشمرد. درحقیقت، در پی عقیده راه یافتن چنین اندیشهای در ذهن این خردمند خلاق بود که اذعان میداشت احکام طبیعت اگر به صورت صحیح انجام یابد عبارت خواهد بود از یک مذهب اخلاقی براساس مهر و محبت انسان به انسان دیگر. به تعبیر دیگر، از منظر وی ، دین، ریاضت و تربیت اخلاقی برای مردم است . هدف و آرمان شعایر دینی مانند، نماز جماعت و حج، کاشتن نهال فضایل در نفوس انسانها است و آن محبت همسایگی را به وسیعترین صورت خود میآموزد.
با تمام این اوصاف، باید گفت ابوعلی مسکویه، با وجود آنکه حتی در نگارش تاریخ و تبیین حوادث آن نگرشی فلسفی و اخلاقی داشت، از عهده تلفیق نظرهای اخلاقی دانشمندان گوناگون یونانی با اسلام چندان که باید و شاید برنیامد. درحقیقت، مسکویه را از آن روی که در جهت برپاداشتن یک مکتب اخلاقی کمر همت بربست میتوان ستود. آرای او را از آن حیث که مقید به تمایلات زاهدانه بعضی مکاتب صوفیانه و پایبند سختگیری قشرینگرانه برخی مذاهب فقهی نبود، میتوان ارج نهاد، با تمام این اوصاف باید اذعان نیز نمود که او به رغم آن که در ربط و نظم طرح مکتب خود سلامت فکری و وسعت عملی خوطش را نمایان ساخت، در توافق دادن کامل میان فلسفه و احکام شریعت اسلامی ناکام و ناموفق ماند. این کاری بود که سالها بعد دیگر اندیشمندان و از جمله خواجه نصیرالدین طوسی آن را مجدانه پی گرفتند و کاستی و کمبودهای کار وی را جبران کردند .