بررسی علل پیروزی اعراب بر ساسانیان
علل شکست ارتش ساسانی
میگویند در زمان ظهور پیامبر بزرگ اسلام،ایران بزرگترین و قدرتمندترین کشور دنیا بود.بر اساس برآورد مرحوم سعید نفیسی جمعیت ایران بالغ بر140میلیون نفر بود.ایرانیان از نظر وسایل جنگی، سرباز و امکانات و تجهیزات دیگر، برتری فوق العاده ای نسبت به مسلمانان داشتند. در حالی که شمار تمام سربازان مسلمان در مرزهای روم و ایران از 60 هزار(کمتر از جمعیت یکی از صدها شهر ایران) تجاوز نمیکرد. سپاه مسلمانان از نظر آشنایی با فنون جنگی و در اختیار داشتن سازوبرگ نظامی در مقایسه با سربازان ایران،در سطح بسیار پایینی قرار داشتند.تعداد پیل سواران سپاه ایران از اسب سواران مسلمان بیشتر بود.جمعیت ناحیه حجاز و همه قبایل متحد آنان به اندازه جمعیت یکی از استانهای ایران نبود.اما ارتش ایران با داشتن یک صدهزار جنگجوی ورزیده و تا دندان مسلح پس از چهار روز نبرد سخت و بی امان،رستم فرخزاد فرمانده معروف خود را به کشتن داد و در «قادسیه» شکست سختی خورد.
حال این پرسش مطرح می شود چرا ارتش منظم و مجهز ایران از سربازان مسلمان شکست خورد؟
«تورج دریایی»در توجیه این شکست در رساله دکتری خود با عنوان «افول و سقوط ساسانیان» با انتقاد از نظراتی که در قرن بیستم در باره علل سقوط ساسانیان ابراز شده است،آنها را متاثر و تحت نفوذ دیدگاه کمونیستی میداند و میگوید:« استفاده از تکنولوژی رومی مانند منجنیق، و سوارنظام سریع و سبک عرب، توانست سوار نظام سنگین و کند ساسانی را به راحتی شکست دهد(دریایی،1384».
اما هیچکدام از مورخان و پژوهشگران تایید نکردند که مسلمانان از نظر تعداد نفرات، اسب،تجهیزات،سازوبرگ نظامی و حتی منجنیق بر ارتش ایران برتری داشتند. مسلمانان مرزهای امپراطوری روم را نیز مورد حمله قرار دادند،بخشهایی از آن سرزمین را تصرف کردند اما با مقاومت ارتش روم مواجه و پشت مرزهای روم متوقف شدند.چرا ایرانیان نتوانستند در پناه رشته کوه زاگرس پیشروی مسلمانان را متوقف سازند؟ ترس و وحشت مسلمانان از ارتش امپراطوری ایران بیشتر از روم بود به همین دلیل ترجیح دادند ابتداء به کشور روم حمله نمایند.چه شد که برخلاف تصور مسلمانان،طلسم شکوه و قدرت امپراطوری ساسانی شکسته شد، سربازان مسلمان توانستند سرزمین پهناور ایران را در نوردیده خود را به آسیای میانه و مرزهای کشور چین برسانند؟
توجیه و پذیرش شکست ساسانیان ممکن نیست مگر به دو شرط:
1- بپذیریم که ملت ایران به حکومت ساسانی علاقه مند بود اما به اندازهای ضعیف،عاجز و ناتوان بود که قادر نبوده و نمیتوانستند مانع از پیشروی چند ده هزار مسلمان شوند که کشور ایران را به درستی نمیشناختند و از تجهیزات کافی نیز برخوردار نبودند.
2- ایرانیان از امپراطوری ساسانی ناراضی بوده به همین دلیل از آن پشتیبانی نکردند. در موارد زیادی به مسلمانان نیز کمک و مساعدت کردند و حتی پادشاه ساسانی- یزدگرد سوم- را به قتل رساندند.
اگر قبول کنیم که ملت 140 میلیون نفری ایران چنان ضعیف و ناتوان یا بی تعصب و عافیت طلب بود که جرات مقابله با مهاجمان مسلمان را نداشت و در این جمعیت انبوه حتی چند ده هزار جوان باغیرت و شجاع یافت نمی شد که از میهن خود دفاع کنند،خود توهینی آشکار به ملت بزرگ ایران است که هیچگاه در طول تاریخ در مقابل بیگانگان سرتسلیم فرود نیاورده و آسان خانه و کاشانه خود را به دشمن نسپرده است. بدون تردید اگر یک درصد مردم ایران به امپراطوری ساسانی علاقه داشتند و با انگیزه و جانانه در مقابل مسلمانان مقاومت و ایستادگی میکردند، مسلمانان در بینالنهرین متوقف و زمینگیر میشدند و هیچگاه نمیتوانستند به آسانی کشور پنهاور و افسانه ای ایران را تسخیر کنند. پذیرش نظریه دوم منطقیتر و نزدیک به حقیقت است. ایرانیان این جنگها را هجمه به ساسانیان میشمردند نه حمله به ایران. به همین دلیل تمایلی به دفاع از ساسانیان از خود نشان ندادند.زیرا هزینههای سرسام آور جنگهای ایران و روم و بیکفایتی شاهان ساسانی باعث افزایش مالیاتها و فشار بیشتر به مردم شده بود. اختناق مذهبی، ظلم و ستم موبدان و تضادهای شدید طبقاتی نیز باعث گردید تا مردم از حکومت ساسانی خسته و رنجور شده و حاضر به همکاری با آن نبودند.در مقابل حمله مسلمانان نیز نه مقاومتی از خود نشان دادند و نه حتی پس از فتح شهرها به ترور مسلمانان و آسیب رساندن به آنها پرداختند.
«عبدالحسین زرین کوب» می گوید: «سقوط دولت ساسانی به دست عرب انجام شد ، ولی نه به خاطر قدرت نظامی عرب، بلکه به خاطر این که ضعف و فساد بر دولت ساسانی غلبه کرده بود» وی همچنین در کتاب« کارنامه اسلام» مینویسد:« چندی بعد اعراب، هم بر فارس دست یافتند هم بر خراسان و ماوراء النهر. این فتوحات خیره کننده – که تا حدی به تقدیر الهی یا معجزه اسلامی تعبیر شد – در واقع فقط بدان سبب امکان داشت که همه جا در قلمرو ایران و بیزانس مقدم مهاجمان ( عرب) را عامه مردم با علاقه استقبال کردند . اگر عامه مردم این ممالک با مهاجمان به چشم عداوت می نگریستند این فتوحات چنین آسان دست نمی داد». وی در جای دیگری مینویسد:«شرایط اجتماعى، سیاسى و فرهنگى ایران سبب شده بود که مردم ایران به استقبال دین اسلام بروند و مسلمان شوند، چنان که در بسیارى از شهرها، حاکمان بدون جنگ و درگیرى به خاطر عدم مقاومت مردم در مقابل سپاه اسلام پرداخت جزیه را مىپذیرفتند و صلح مىنمودند... پیروان دین زرتشت به تدریج و به اختیار خود به دین اسلام گرویدند. وجود پیروان زرتشتى در ایران تا عصر حاضر و آزادى آنان در اجراى مراسم دینى، بهترین دلیل بر نبود اجبار و زور در پذیرش دین است(زرین کوب،1371 : 535-14-12)».
«برتولد اشپولر»گرویدن ایرانیان به دین اسلام را از روی جبر و فشار رد کرده و مینویسد:«گرویدن دسته جمعی زردشتیان به اسلام معلول جبر و فشار مسلمانان نبوده،باید علت دیگری داشته باشد:علت تعویض سریع مذهب،... در درجه اول،کوشش آنان برای حفظ موقعیت اجتماعی خویش بوده است.علت دیگر آن نیز این بود که با درهم شکستن شاهنشاهی ساسانیان،سازمان روحانیت... درهم ریخت و به دنبال آن نیز دین زردشت که دین رسمی بود رو به اضمحلال گذاشت(اشپولر،1373 ،جلد1 :338)».
« هما کاتوزیان» نیز معتقد است تاریخ ایرانیان به کرات نشان داده که هر زمانی که حکومت بدلیل عوامل داخلی و یا خارجی تضعیف میشود جامعه - که معمولا مخالف حکومت است - از سقوط حکومت حمایت کرده و یا خنثی باقی میماند.ایرانیان خودشان با کمک اعراب فرمانروایان ظالم و ناتوان خود را به زیر کشیدند؛ ساسانیان در جنگهای قادسیه و نهروان خیلی ضعیف ظاهر شده و حتی سران نظامی و شهری یزدگرد هم او را تنها گذاشتند(کاتوزیان،2009).
عده ای میگویند وقتی مسلمانان به ایران حمله کردند،دست به کشتار زدند و بسیاری از مردم را به اسارت و بردگی گرفتند. مسلماً پیامد مستقیم هر جنگی کشتار و ویرانی است. البته کشتار ،اسارت، آزار و اذیت و سوزاندن و ویران کردن، خارج از عرف متعارف و مقررات مورد قبول، از ناحیه هر ملتی همیشه مردود و منفور است. بر اساس عرف آن زمان وقتی ایرانیان بر یونانی ها ، رومی ها، اعراب، ارمنی ها، هندی ها و...غلبه یافتند چه کردند،آیا شهرهای آنان را به آتش نکشیدند و مردان و زنان و فرزندان آنان را به بردگی نگرفتند، با اسیران جنگی چگونه رفتار میکردند؟ وقتی به حملات ایران به قبایل عربی نگاه میکنید میبینید که ایشان زن و دختر اعراب را با خود می بردند. حتی داستان زنده به گورد کردن دختران عرب هم به حمله ایران به قبایل عرب بر میگردد. در حمله ایران به قبیلهای از اعراب دختران قبیله را بردند. بعداً که بزرگان قبیله آمدند تا مالی بدهند و دخترانشان را ببرند دختران عربی که ازدواج کرده بودند حاضر نشدند برگردند که در نتیجه آنها قسم خوردند اگر از این به بعد دختردار شوند دختر را زنده به گور کنند تا این ننگ دیگر تکرار نشود. پس قتل و غارت از خصیصه جنگهای آن دوره است.
هیچ کس نمیتواند سفاکی و خون ریزی معاویه بن ابوسفیان،یزید ین معاویه،عبدالملک بن مروان، حجاج بن یوسف، منصور دوانیقی و متوکل عباسی را انکار کند.ایرانی ستیزترین اشخاص، حجاج بن یوسف بود. وی هزاران نفر ایرانی را از دم تیغ گذراند. اما آیا وی نماینده اسلام است؟به اعتراف بسیاری از مورخان وی اعتقادی به دین و ایمان نداشت و به هم نژاد خود نیز رحم نمیکردحجاج مردی خونخوار بود و پیرمرد و بچه و بزرگ و کوچک را به اتهام شیعه بودن میکشت. در عصر حجاج اگر به کسی میگفتند کافر، بیشتر راضی بود تا اینکه بگویند شیعه. در لیست افراد فراوانی که در حکومت حجاج، بیگناه کشته شدند، نام انسانهای والا و ارجمندی همچون قنبر، خدمتکار علی، کمیل بن زیاد و سعید بن جبیر به چشم میخورد. حجاج در مجلسی برخی از فضائل خود را چنین برشمرد: «در مجالس ما هیچگاه از عثمان بدگویی نشده است. هفتاد نفر از بستگان ما در جنگ صفین به نفع معاویه کشته شدند؛ از طائفه ما هیچکس با زنی که دوستدار علی باشد، ازدواج نکرده است؛ زنان ما نذر کردند اگر حسین کشته شود ده شتر بکشند؛ هر کس از خاندان ما نام علی را بشنود به او و حسن و حسین و مادرشان نیز بد میگوید».
حجاج 120 هزار نفر را در بیرون از میدان جنگ قتل عام کرد. در زندانهای مختلطش 50 هزار مرد و 30 هزار زن بودند که 16 هزار نفر از آنان برهنه بودند. زندانهای حجاج، سقفی برای جلوگیری از آفتاب تابستان و سرما و باران زمستان نداشت. خوراک زندانیان نانی بود از جو که با خاکستر و نمک مخلوط بود و پس از مدت کوتاهی، هر زندانی که از آن میخورد رنگ چهرهاش سیاه میشد.
باید گفت لشگرکشی های توسعه طلبانه و کشتار و ویرانی با رویه و مشی اسلام سازگاری ندارد.تریدی نیست اگر به جای خلفای بنی امیه و بنی عباس، امامام معصوم زمامدار امور مسلمین بودند چنین لشگرکشی هایی هیچ گاه اتفاق نمیافتاد و برای مسلمان شدن ملتها و گسترش اسلام وارد جنگ نمیشدند. سیاست و برنامه آنها برای تبلیغ و ترویج دین توسل به جنگ نبود.مطالعه سیره و سنت معصومین علیهم السلام موید این مطلب است.همه صاحب نظران و اندیشمندان به خوبی میدانند خلفای بنی امیه و بنی عباس گرچه بر مسلمانان حکمرانی میکردند ولی نماینده و معرف دین اسلام نبودند و دغدغه گسترش دین و احکام آن را نداشتند.
نوشته شده توسط آزادمردان بختیاری